بسمه تعالی
جلسه 13 خارج فلسفه - مورخ: 92.02.08
موضوع چیستی فلسفه (13)
عرض کردیم اگر بخواهیم یکی از علّتهای مخالفت با فلسفه را بیان کنیم شاید همان ندانستن حقیقت و چیستی فلسفه باشد.( گرچه مخالفین به لسانی بیان کردهاند که گویی میدانند فلاسفه چه میخواهند بگویند.)
در جلسات گذشته إنقلتهایی از سوی مخالفین فلسفه عنوان شد : اوّلاً- بیان میکننداشکال دراین اختلاف نظرهاست. ما میبینیم بین خود آقایان آن چه که به عنوان فیلاسوفیا یا فلسفه و شناخت حقایق اشیاء از طریق استدلالات وبراهین عقلی به قدر توان بشری بیان کردند، اختلاف وجود دارد.
عرض کردیم ارسطو که شاگردی از شاگردان افلاطون است را مثال میزنند و می گویند: ایشان متجاوز از بیست سال - کم نیست - نزد معلّم خود (افلاطون) در سالهای 350 قبل از میلاد مطالبی رافرا گرفت، ولی در نهایت نظریات فلسفی او کاملاً – نه یک مقداری - مغایر با فلسفهی استادش شد. مخالفین میگویند: شما این اختلافات را چگونه میخواهید توجیه کنید؟!
یا در فلاسفهی اسلامی نیز- که به ظاهر میگویند فلسفه در اسلام نبوده ، نیست و نخواهد بود. دلیل و برهان هم میآورند که عرض خواهم کرد - نظر ملاصدرای عظیم الشّأن در رابطه با اصالت وجودو ماهیت کاملاً مخالف استادانش (میرداماد و سید عظیم الشّأن میرفندرسکی «اعلی الله مقامهما الشریف») است. اگر کسی به ما إنقلت بگیرد که مگر اشکال دارد؟! میگوییم: عیبی نداردو جسارت و اساعهی ادب نسبت به استاد محسوب نمیشود ولی چرا باید فاصله تا به این حد زیاد باشد؟!
(ان قلت دیگر ):بعضی از مخالفین هم از راه دیگر به صورت ظاهرا خوبی وارد میشوند و میگویند: این که گفتند فلسفه شناخت اشیاء است، بله این نکتهی بسیار خوبی است آیات الهی نیز همین را تبیین می کنند امّا این چه مطالبی است که شما بیان میکنید! بنا نیست ما هر که هر چه گفت بپذیریم ولو از مردان الهی بروز پیدا کند. - دقّت بفرمایید، یعنی زمینه چینی میکنند که نهایتاً بگویند که اصلاً ما نیازی به فلسفه نداریم – میگویند: در وسائل الشیعه و هم چنین در بحار الانوار آمده که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) می فرمایند: «إن الدین اللّه لایعرف بالرجال بل یعرف بالحق» شناخت دین پروردگار عالم به اشخاص و آن قدر و منزلتی که دارند نیست.
مثلا می گویید: «ملاصدرای عظیم الشّأن میگوید» خیلی خوب! عظیم الشّأن باشد یا میردامادِ عارف بالله هم بیان کند، در اینکه ایشان استاد هستند، حرفی نیست و روی چشم ما جا دارند امّا یادمان نرود باید حق را بشناسیم تا اهلش شناخته شوند حق را که شناختید، افراد را با آن مقایسه میکنید .افراد که حق نیستند.
(تامل بفرمایید: از تعابیر بسیار خوبی استفاده میکنند خیلی هم درست و عالی است. )بعد میگویند راجع به شناخت اشیاء که فلاسفه بیان کردهاند و صورت ظاهر مطلب مهمی است، پروردگار عالم هم بیان میفرماید. مثلاً آیهی شریفه119 در سورهی مبارکه آل عمران - که مستحب است زمان قیام برای نماز شب بخوانید. اولیای خدا وقت قیام به آسمان نگاه میکنند و این آیه را میخوانند[1]-می فرماید: «إنَّ فی خلق السّموات والارض و اختلاف اللّیل والنّهار لایاتٍ لاولی الالباب» اینگونه آیات را می خوانند: «ألّذین یذکرون اللّه قیامّا وقعوداً و علی جنوبهم[2] و یتفکّرون فی خلق السّموات والارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النّار»
در خلقت آسمانها و زمین نگاه کنید، به درستی که در خلقت آسمانها و زمین، اختلاف شب و روز آیاتی برای صاحبان خرد است «لایاتٍ لاولی الالباب»[3] در همهی حالات تفکر میکنند «یتفکّرون فی خلق السّموات والارض» وقتی تفکر میکنند میفهمند: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النّار» می گویند: پس این شناخت حقایق هم عیبی ندارد قرآن نیز بیان فرموده بسیارهم خوب است.اصل هم همین شناخت است،اصلا «عرفان»؛ یعنی شناخت و معرفت. فلسفه میگوید: «شناخت» خوب! عیبی ندارد اینجا هم پروردگار عالم میفرماید: شناخت.
یا در سوره مبارکه روم آیه هشت میفرماید:«اولم یتفکّروا فی انفسهم ما خلق اللّه السّماوات و الارض و ما بینهما إلّا بالحقِّ و اجل مسمی و انّ کثیراً من النّاس بلقائ ربّهم لکافرون» آیا با همهی این مطالبی که در خلقت خودشان، آسمان ها و زمین و هر آنچه بین آن دو است میبینند ، نمیاندیشند که جزء حق نیست؟!1
علیایّحال این دسته از آیات الهی بیان میکند که انسان باید تفکر کند ؛یعنی هم در آیات الهی و هم معنای فلسفه شناخت وجود دارد و از این جهت هیچ اشکالی ندارد.
بنابراین اولاً بیان میکنند که حتّی پروردگار عالم انسان را دعوت به شناخت کرده و میگوید اصلاً مؤمنین حقیقی شناخت دارند و با شناخت جلو میروند و در دل شب قیام میکنند امّا اشکالشان این است که بیان میکنند ما خودمان شناخت را داریم پس این چه نیازی است که شما میخواهید بروید دنبال فلسفه و از جاهای دیگر بیان کنید خوب در اسلام که هست و حقانیت دین مبین اسلام نیز برای آن کسانی که ثابت شده، مشخص است؟!
میگویند: اتفاقاً آن رجالی که اعتقاد به مبانی فلسفی دارند و از حامیان فلسفه مطرح میشوند و متأسفانه - به تعبیر این آقایان - مسلمان هم هستند مانند علامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اقرار دارند که در دوران قدیم و اسلامی چیزی به عنوان منطق و ریاضیات و طبیعیات و الهیات و ... وجود نداشت بلکه اینها نقل به ترجمه شد و از مطالب یونانی در اوایل دوران بنی العباس به اسلام ورود پیدا کرده است و صدها کتاب از زبانهای یونانی هندی، فارسی، سریانی و.... به لغت عربی ترجمه شد. مگر اسلام اینمطالب را نداشت که ترجمه کردند!
بعد شاهد می آورند که خود علامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در المیزان بیان میکند: «و فی هذه البرهه من الزمن نقلت علوم الاوائل من المنطق و الریاضیات و الطبیعیات و الالهیات والطب و الحکمة العملیة الی العربیة نقل شُطَر منها فی عهد الامویین ثم اکمل فی اوایل عهد العباسیین فقد ترجموا مآتِ من الکتب من الیونانیة و الرومیة و الهندیة والفارسیة والسریانیة الی العربیّه» «در دوران پیشینیان علوم منطق، ریاضیات، الهیات، طب و حکمت عملی به عربی ترجمه و نقل شد به طوریکه قسمتی از آنها در دوران بنی امیه ترجمه شد و بعد در اوایل دوران عباسی تکمیل گردید. صدها کتاب از زبانهای یونانی، رومی، هندی، فارسی و سریانی به عربی ترجمه شد.»
دقّت بفرمایید! میخواهیم برویم به این سو که آقایان باز چیستی فلسفه را متوجّه نشدند و یک ترجمه تحت اللفظی به عنوان این که فلسفه شناخت است را مدّنظر گرفتهاند لذا میگویند اسلام نیز شناخت را دارد پس شما اصلاً چرا از خارج آوردید؟ این مطالب اصلاً از ناحیه اسلام نبوده ، از ابتدا بنیالامیه آوردند و بنی عباس هم رواج دادند و اینچنین تکامل قضیه فلسفه را داشتند.
بنابراین آقایان معتقدند : فلسفه ترجمه شده است و نمیتواند رابطه ای با اسلام داشته باشد، ما چیزی به نام فلسفه در اسلام نداریم و از آن طرف هم میگویند بله اگر گفتند فلسفه یعنی شناخت اشیاء آن هم از طریق براهین و ادله عقلیه به قدر وسع انسانی، خوب اسلام هم این شناخت را دارد.
دقت بفرمایید! این جورچین را تا به اینجا درست کردند.
ما هم یک سؤال از آنها میپرسیم که - می خواهم نوع دیگری بیان کنم، نمیخواهم جوابی که بعضی میدهند را بدهم – پیامبر« صلی الله علیه و اله والسلم » میفرمایند: «اطلبوا العلم ولو بالسین»؛ طلب علم کنید ولو در چین. آیا ورود علوم که اقرار کردهاند من الریاضیات و الطبیعیات و الطب و الحکمه العملیه الی العربیه شده، از زمانهای دیگر که خودمان هم تازه به تعبیری دنبالش رفتیم و اینها را به الی العربیه تبدیل کردیم، این اشکالی دارد؟!
جواب میدهم: - خودم سؤال را مطرح میکنم و خودم هم جواب میدهم – ورود بعضی علوم مثل هندسه، طب و...اشکال ندارد مثلا ًمسأله ای نیست که ببینیم سینوهه در مصر باستان و در چین طب سوزنی چه میگوید، اینها اشکال ندارد امّا فلسفه که عنوان مطالب صنعت یا طب، هندسه و امثالهم نیست. بحث فلسفه طبق تعریف بحث شناخت اشیاء آن هم با ادلّه عقلی به قدر وسع انسانی است- معلوم است که وسع انسان این قدر هم بالا نیست .- این را که دیگر لازم نیست ما از آنها بگیریم، این علوم چه ارتباطی دارد به این که ما فلسفه رااز آنها اخذ کنیم!
پروردگار عالم در قرآن ما را دعوت به تفکر میکند. خود نبی مکرّم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راجع به شناخت و طریقه شناخت صحبت میکند، کجای این جورچینهایی که در فلسفه و منطق میشود و میگویند اگر براساس این دو دو تا چهارتاها جلو رفتید شناخت پیدا میکنید و در غیر اینصورت شناخت پیدا نمیکنید، درست است؟!
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیدند پیرزنی چرخ ریسندگی دارد و میبافد، پیامبر«صلی الله علیه و اله والسلام» فرمودند: خدا را چگونه شناختی؟ گفت: یا رسول الله! اگر این چرخ را رها کنم دیگر نمیچرخد، پس آن جهانی که میچرخد هم طبعاً یک ید قدرتی مافوق همه قدرتها دارد که به این خوبی میچرخاند. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: شناخت یعنی این، دین یعنی این، اسلام یعنی این، خداشناسی یعنی این.
در صورتی که آن زن سواد هم نداشت و دو دو تا چهارتاها و براهین عقلی که شما تبیین میکنید را نیز نداشت و نمیخواست با براهین منطقی و فلسفی جلو برود، امّا شناخت دارد، شناختش هم به قدر وسع انسانیش بوده است. به قدر وسعش فهمید که من دارم این چرخ ریسندگی را میچرخانم و اگر رها کنم دیگر نمیچرخد پس من هستم که او را به حرکت درمیآورم و چرخ هم اگر دارد به این زیبایی بافته میشود، دستی او را به چرخش وا میدارد پس این آسمان و زمین زیبا و این ستارگان که دارای حیات و ممات ظاهری هستند و حرکاتی با این نظم عالی و خوب دارند، حتماً قادری هست که مافوق قدرت ها میباشد که همان خداست.
آیا دیگر نیاز بود به این که به او بگوییم: شما بنشینید در منطق و فلسفه بحث کنید که مثلاً عنوان و معنون چیست و ... خوب این ها را برای چه میخواهد!
مزید بر اینکه شما میخواهید راجع به شناخت پروردگارعالم بحث کنید، حال کدام یک از ادیان، برتر از دین اسلام است؟ (به جوابها دقت کنید، خودم نیز جواب میدهم. میخواهم اگر کسی حتّی این نوع جواب را هم داد شما مطلّع باشید.) پیامبر«صلی الله علیه و اله والسلم »،خاتم رسل است و دین ما کاملترین دین است و به همین علت است که دیگر بعد آن دینی نیامده است پس همه چیز در خود اسلام وجود دارد حال چه نیازی است که از غربیها مطلب بگیریم؟
میگویند: مباحث دیگر هیچ، امّا ما بحث شناخت حقایق اشیاء به قدر وسع انسانی را از طریق فلسفه برای چه میخواهیم؟ یقیناً برای این که خداشناس شویم و ببینیم عالم چه خبر است حال این بحث که اکملش در دین موجود است، شما برای چه میخواهید نظرات دیگران را بیان کنید!
پس این که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «اطلبوا العلم ولو بالسین» قضیهاش متفاوت است و ما این مطلب رابرای فلسفه نمیپذیریم.
میگویند: حتّی به عنوان ریاضیات و طب هم میتوانیم إنقلت بیاوریم که اگر شما میگویید دین، دین کاملی است بنابراین ریاضیات و طب هم باید داشته باشد و حکمت عملیه هم که طبعاً به بهترین وجه وجود دارد، پس چه نیازی برای رجوع به علم دیگران داریم؟
در نتیجه ابتدا به صورت ظاهر با سلام و صلوات گفتند که ماهم میگوییم شناخت عیبی ندارد بعد گفتند ما نمیخواهیم اهانت و جسارت کنیم ولی خود امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمود که شما اگر مطلبی را میخواهید به افرادش نگاه نکنید، «إنّ دین الله لایعرفوا بالرجال بل به آیات الحق فعرف الحق تعرف».
ما نیز میگوییم: «تنظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» باید ببینیم که آنها چه میگویند و ما در اسلام چه میگوییم این که آقایان در این وادی رفتند انحراف است و دلیل این انحراف نیز نشناختن فلسفه به حقیقت میباشد که إنشاءالله در جلسه بعد عرض خواهیم کرد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] البتّه الآن همه چیز داخل آپارتمان است و از آسمان خبری نیست، به قولی نگاه به آسمان همان نگاه به سقف است، امّا آن زمان همه چیز بیرون بود، بیت الخلاء بیرون بود کنار حوض میآمدند و وضو میگرفتند و آسمان را هم نگاه میکردند.
[2] این (جنوبهم) تعبیر مزاحی بنده این است که موقعی که میدانم دیگر نمیشود آسمان را دید، جایی را نداری و جزء آپارتمانهای نقلی چیزی نیست، اینگونه بیان میفرمایند.
[3] چون بحث فلسفه است نمی توانم ورود پیدا کنم لذا حاشیه ی کوچکی میزنم - این مطلب را یادداشت کنید، نکته ی بسیار عالیی است. - یکی از نشانه هایی که انسان عاقبت به خیر می شود این است که دائم در همه ی مطالب، آیات الهی و قدرت ذوالجلال و الاکرام را ببیندو خدا به همین علّت او را عاقبت به خیر میکند. انسان روز را ببیند، شب را ببیند،نشانههای خدا را ببیند ، بچه را ببیند که رشد می کند، فکر کند که الله اکبر! چه بود حالا چه شد؟! به یاد بیفتد که اصلاً این اسپرم چیست؟ بود ولی دیده نمی شد و با چشم مسلح باید دید، الآن ببیند که چه است؟! آسمان ها، زمین، کوه، دشت همهی اینها را ببیند، هر جا رفت بگوید: «خلق الخلائق بقدرته» جدّاً در این خلقت قدرت ذوالجلال والاکرام را ببیند. پس شناخت اشیاء در آیات هم وجود دارد که انسان میفهمد خدا این جهان و نظام را باطل خلق نکرده است.