جلسه 15 خارج فلسفه - مورخ: 92.02.17
موضوع: چیستی فلسفه (15)
آقایان اعتراض داشتند به اینکه درتعریف فلسفه (فیلا و سوفیا: دوستدار دانش)شما میفرمایید: فلسفه شناخت حقایق اشیاء از طریق استدلال و براهین عقلی به قدر توان بشری میباشد، البتّه این تعبیر صورت ظاهرش خوب است امّا اشکالاتی دارد از جمله اینکهاصلاً فلسفه متعلق به دین نیست و با توجّه به این مسئله ما چه نیازی به آن میتوانیم داشته باشیم؟ ضمن اینکه خود کسانی که فلسفه را واردبه اسلام کردند دلایل و براهینی داشتند از جمله اینکه میخواستند فلسفه را در مقابل فرمایشات پروردگار عالم و اهل بیت(علیهم الصّلوة و السّلام) قرار بدهند.
دلایلی هم آوردند ازجمله اینکه عرض کردیم خود آقایان گفتند اینها از دوران اموی وارد و در اوایل دوران عباسی تکمیل گردید. صدها کتاب از زبان یونانی و هندی و فارسی و سریانی و به لغت عربی ترجمه شد آن هم در علومی مثل منطق، ریاضیات، طبیعیات، الهیات، طب حکمت عملی و .... و گفتیم به همان فرمایشی که خود علّامه طباطبائی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)بیان فرمود، تمسک میشود که«و فی هذه البرهه من الزمن نقلت علوم الاوایل من المنطق والریاضیات والطبیعیات والالهیات والطب و الحکمه العملیه الی العربیه نقل شطر منها فی عهد الامویین ثم اکمل فی اوایل عهد العباسیین فقد ترجموا مآت من الکتب من الیونانیة والرومیة والهندیة و الفارسیة والسریانیة الی العربیه».
میگویند: خودتان که به این مطلب ما اقرار میکنید - گفتیم در حال حاضر به عنوان حامی در جلد آنها میرویم - آیا فکر نمیکنید که شیوع و انتشار فرهنگ و طرز فکر یونانی در بلاد اسلام سبب تزلزل اتحاد پایههای اسلامی و در نتیجه عامل فروپاشیدن اتحاد اسلامی شده است؟ بالاخره جای شک است که چرا بنی امیه و عباسیون که با عنوان دشمنان دین و اهل بیت(علیهم الصّلوة و السّلام)هستند، این علوم را ترویج دادند؟!اگر انسان مقداری فکرکند مقصودشان را میفهمد.
در اشکال بعدی عنوان کردند که شما میگویید ما میخواهیم در حقایق اشیاء آن هم با ادلّه عقلی شناخت پیدا کنیم[1]یقیناً اگر عقل یکی میباشد که همان عقل سلیم است، میپذیرد هردو یک چیز بیشتر نگویند. بنابراین معلوم شد به قدر وسع انسانی اشکالی ندارد امّا اصلاً حقایق اشیاء را از کجا میخواهید بیاورید و با کدام استدلالات و براهین عقلی بسنجید؟ این اشکالی است که ما نیز یاریشان میکنیم.
در اشکال دیگر مطرح میکنند: هرچیزی که شما بخواهید، در قرآن کریم و مجید الهی وجود دارد.«فیه تبیان کل شیء» حال آیانیاز است که شما فلسفه و مطالب دیگر را ببینید؟!
حتّی بعضی به این اشکال پاسخ دادند که مگر «اطلبوا العلم ولو بالسّین»نبوده است - عرض کردم ما الآن در جانب مخالفین هستیم - جواب میدهیم: شما فکر نمیکنید مقصود از«اطلبوا العلم ولو بالسّین» صنعت یا طب باشد؟ چرا که در طب اصلاً نیازی به ادله و براهین عقلی نمیباشد و به عنوان علوم تجربی است که در آزمایشگاهها تجربه میشود. بالاخره آن زمان هم آزمایشگاه خاص خودش را داشته است همانطور که در زمان فرعون حتّی سینوهه (پزشک مخصوص فرعون) جراحی کرده است یا گاهی میبینیم در تمدن بشری نشان میدهند –عکسهایش نیز پیدا شده است – که گوی در چشم گذاشتند و چشم مصنوعی ساختند؛یعنی جنازههای متعلق بهدوهزار سال پیش را وقتی درآوردند دیدند در حالیکه استخوان و اسکلت است،چشم داشته و برایش چشم درست کرده بودند.
یقیناً در این باب کسی اشکالی نمیگیرد؛ چون عنوان طبیعیات و تجربیات است امّا در باب تعقل که شما بیان میکنید ما به واسطه عقل به قدر وسع انسانی به حقایق اشیاء برسیم، اولاً:تعریف عقل را بفرمایید. ثانیاً: همه چیز را قرآن تبیین کرده و ما نیازی به فلسفه نداریم و ثالثاً: خود قرآن هم بیان کرد «کتاب انزلناه لتخرج الناس من الظلمات الی النور بإذن ربّهم[2] الی صراط العزیز الحمید»مگر در قرآن علم، نور نیست؟! مگر شما نمیخواهید به واسطه این دلایل و براهین به حقایق اشیاء پی ببرید واز ظلمات به سمت نور بروید؟!طبق آیه شریفه همه این مطالب در قرآن وجود دارد پس دیگر چه نیازی است که مطالب دیگر را داشته باشیم و ورود به این مباحث - که خیلی سلام الله نیست - پیدا کنیم.
در ادامه اشکال فوق میگویند: در ضمن همانطور که در قرآن صامت همه چیز وجود دارد، قرآن ناطق نیز چنین است. بیان کردیم که خود پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) علم است و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) باب علم است. هرکس از این طریق وارد شود برنده است چرا که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)فرمود:«یا علی! انا مدینة العلم و انت بابها فمن اتی من الباب وصل یاعلی انت باب الذی اوتی منه و انا باب اللّه فمن آتانی من سواک لم یصل الیّ و من اتی الله من سوای لم یصل الی اللّه».«ای علی جان من شهر علم هستم و تو باب آن هستی، تو دروازهای هستی که اگر کسی بخواهد به علم برسد باید از طریق تو برسد و به من و علم وصل شود و من هم همان درب رسیدن به پروردگار عالم هستم.این روایت به شیعه تبیین میکند که علم در قرآن و احادیث است.
حقایق اشیاء ما را به کجا میخواهد برساند، غیر از این است که میخواهد ما را به پروردگار عالم برساند؟! حقایق اشیاء چه میخواهد بگوید مثلاً میخواهد بگوید در این شئ چوب است و یامثلاً آلومینیوم و فولاد وجود دارد؟! منظور فلاسفه از حقیقت اشیاءکه این نیست بلکه ملاک این است که درک کنید جدّاً اینها از کجا آمدند و چگونه بودند.
خوب برای فهم این مطالب به آن شهر علم و باب علم بروید، اینان هستند که انسان رابه خدا میرسانند بعد هم میفرماید:«هرکسی غیر از تو وارد شود و به تو متصل نشود به من نمیرسد و هرکسی هم غیر از من وارد شود به خدا نمیرسد.» پس شما از طریق فلسفه به حقایق اشیاء نمیرسید بلکه از طریق قرآن و ائمه معصومین است که به این هدف دست مییابید.
در ادامه مجدد اشکال میکنند که ای کاش شما بخواهیدفقطحقایق اشیاء را[3]- این که در تعریف ظاهریتان میگویید حقایق الاشیاء نیست - بیابید ولی گام را فراتر میگذارید و به خود پروردگار عالم میپردازید و تازه میخواهید در مورد خدا نیزبگویید: «این است و آن نیست»! در صورتیکه وقتی به تعلیمات خاندان وحی مراجعه میکنیم،میبینیم اصلاً این طرز تفکر غلط است و روی آن یک خط بطلان کشیدهاند و امر کردند که شما وارد این قضایا نشوید.«إنّ الله لایوصف بمحدودیة عظم ربّنا عن الصفة فکیف یوصف بمحدودیه من لا تحدّ و لا تدرکه الابصار و هو اللطیف الخبیر».در اصول کافی، جلد یک از فرمایشات مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام)بیان میفرمایند که خداوند متعال به محدود بودن وصف نمیشود که شما بخواهید با این مطالب حقایق او را هم پیدا کنید.
تأمّل بفرمایید:(این إنقلتهایی که بیان میکنیم، خیلی هم به ظاهر عالی است و انسان را زمین گیر میکند)میگویند: خداوند متعال با محدود بودن وصف نمی شود، تا کجا میخواهید جلو بروید؟! اصلاً مگر خدا نعوذبالله محدود است که شما بتوانید چنین کنید؟! او برتر از آن سطحی است که حتّی وصف شود«عظم ربّنا عن الصفه».
بارها در مباحثمان عرض کردیم از این روایت شریف خوب میشود این مطلب را بیرون کشید و از آن استفاده کردکه حتّی صفت پروردگارعالم بما هی صفات آن صفاتی نیست که ما بفهمیم و عرض هم کردیم بشر به عنوان تجلی اسماء و صفات الهی،خود نازله است و از همین جا«عظم ربّنا عن الصفه»معلوم میشود که پروردگار برتر از آن است که ما بتوانیم با صفتی شرح دهیم. این صفاتی نیزکه تبیین میشود ظاهری است تا ما بتوانیم درک کنیم.
«فکیف یوصف بمحدودیه»حالا شما چطور میخواهید او را با محدود بودن وصف کنید؟!«من لا تحدّ و لا تدرکه الابصار»در حالیکه حدّ و نهایتی ندارد و ابداً نمیتوانید برای او مقدار و حدّ و نهایتی قرار بدهید و دیدگان هم اصلاً نمیتوانند او را بفهمند.
مخالفین میگویند: شما «حقایق الاشیاء بقدر الوسع الانسانی» تبیین میکنید.ما اتفاقاً در بحث مهدویت که به بحث فطرت واردشدیم،بیان کردیم پروردگارعالم بیان میفرماید:«هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته»و اوّل با آیات تبیین میکند، عرض کردیم چون دید بشر، دیدی است که معمولاً با معلومات و محسوسات کار دارد و لذا پروردگارعالم وقتی میخواهد بیان کند که شما کافران چرا کافر میشوید«فکیف تکفرون باللّه»؟میفرماید:«و کنتم امواتا فاحیاکم»نبودید و زندهتان کرد،«ثم یمیتکم ثم یحییکم»؛یعنی انسان را به دیدن و تأمّل در خود وا میدارد.پروردگارعالم میگوید به خود (آیت کبری)نگاه کن.
عرض کردیم فرمودند: ای انسان! تو خود آیت کبری هستی«انت آیة الکبری»، به خودت نگاه کن ببین چه بودی، اصلاً نبودی و هیچ بودی. این اسپرم چیست! بعد چطور یک انسان شدی؟! گفتیم چرا پروردگار عالم اینگونه بیان میکند؟برای این است که بشر معمولاً با معلومات و محسوسات کار دارد.
دقّت بفرمایید: اتّفاقاً این که میگویند:در مطالب تدبّر و تفکّر و تعقّل کنید،در محدوده ملموسات است نه عقل بما هو عقل.آیا غیر از این است که وقتی شما میخواهید عنوان شناخت حقایق اشیاء را آن هم با استدلالات و براهین عقلی بیان کنید از طریق همین محسوسات و ملموسات وارد میشوید؟
حتّی وقتی میخواهید برای کسانی که إنقلت به پروردگارعالم دارند، مثال بزنید معمولاً مثالهای اولیه میزنید؛ یعنی میگویید: آیا جسارتاً شما فکر دارید یا ندارید؟ میگویند: بله، شما خواب میبینید یا نمیبینید؟ میگویند: بله، میگویید: خوب حال شما فکرت را به من نشان بده، یا میگویید که شما خوابی را که دیدید به من نشان بده!این «نشان بده» یعنی چه؟یعنی ملموس و محسوس کن.از همین طریق استدلال میکنید و میگوییدهمان طور که شما نمیتوانید افکار را با این که وجود دارند،ببینید پروردگار عالم هم وجود دارد ولی نمیتوانید ببینید.[4]
پروردگار عالم که محدود به این جسم ما نمیشود حتّی اگر بخواهیم به این معنا بیان کنیم،باز تصورات است.حال شما میخواهیداز طریق فلسفه خدا را بشناسید؟! ما واقعاً متأسفیمو میگوییم آیا میشود او را که اصلاً دیده نمیشود و لطیف و آگاه است«لا تحدّ و لا تدرکه الابصار»را از این طریق شناخت؟!
میگویند: با توجّه به این مطالب این مسئله پیش میآید که میبینیم دشمن به طرق مختلف، گاهی از راه فلسفه گاهی از طریق مطالب معتزله یا مشاعره و گاهی حتّی از راه عرفان، تصوف و صوفیگری ورود به دین پیدا کردند و میخواستند ما را از علم حقیقی که وجود مقدّس حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)هستند، جدا کنند و دست ما را از دست آنها بیرون بکشند، شما هم مقرّ به این هستید که اصلاً فلسفه در اسلام نبوده و وارد شده است، منتها برای این که از آن دفاع کنید میگویید:درست است در اسلام نبود امّا وقتی فلسفه آمد اسلام بر آن اثر گذاشت و دچار تحول شد.از جمله این مطلب که علامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه) در «قرآن در اسلام» میفرماید که: حتّی فلسفه نیز اگر چه در آغاز به عنوان نقل از یونانی به عربی وارد محیط اسلام شد و زمانی تقریباً به شکل یونانی خود در دست مردم بود، ولی پس از چندی محکوم طرز تفکر محیط اسلام گردید. میگویند: امّا این سخن طرفدار فلسفه بودن و توجیه است هرچند الحمدلله توجیه خوبی است، چرا که خودتان دارید اقرار میکنید که آن اصلاً در اسلام نبوده و ما باید این را مدّنظر بگیریم.
آقایان میگویند به نظر میرسد که عاملان ورود این علوم خواستند ما را از اهل بیت(علیهم صلوات المصلّین)جدا کنند و لذا باید مواظب باشید. مثلاً مولیالموالی(صلوات الله و سلامه علیه)به حارث در نهج البلاغه اینگونه بیان میفرمایند:«إنّک لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اَتاه»؛تو حق را نشناختی تا گوینده و آورنده آن را بشناسی.[5]منظور حضرت حضرت این است که حق را نمیتوانید بشناسید تا ندانید چه کسی این مطلب را به تو میدهد و تا آن فرد باطل را نشناسید، حرف باطل را هم متوجّه نمی شوید. چون وقتی میفهمید این طرف باطل است آنگاه میفهمید حرفهایش نیز باطل است و وقتی فهمیدید کهحق است، می فهمید که حرفهایش نیز حق میباشد.یک مثال بزنم، میگوییم: مثلاً اولیای خدا متصلند، وقتی میفهمیم که اینها ولی خدا هستند و به قول معروف یکی دو تا شمّه از آنها دیدیم، بعد میگوییم:حالکه متصلند علومشان نیز الهی است.
حال ببخشید! این حرفهایی که از یونان آوردهاند را بپذیریم یا سخنانی که پیامبر به عنوان فرستادهی خدا و امیرالمومنین(علیهما الصلوة و السّلام)با آن وضعیت دارند؟! ضمن اینکه خودتان هم میگویید: فلسفه نبوده، حال میخواهید دفاع کنید؟! میگویید: بعد از چندی محکوم به طرز تفکر محیط اسلام شده است، این چه حرفی است که میزنید؟!
ضمن اینکه بترسیداز خطاب آیات الهی که به شما میکند! خلاصه ما داریم به شما هشدار میدهیم وبیدارتان میکنیم. پروردگار عالم فرمود: «ولاتکونوا من المشرکینمن الذین فرقوا دینهم وکانوا شیعاً کل حزب به ما لدیهم فرحون»[6]خیلی جالب است! پروردگار عالم می گوید: شما کافر نیستید، مواظب باشید از مشرکیننباشید. خصوصیت مشرکین چیست؟دینشان را شاخه شاخه کردند«من الذین فرقوا دینهم»تفرقه در دینشان افتاد و به گروههای مختلف تقسیم شدند.[7]«و کانوا شیعا کل حزب به ما لدیهم فرحون»و هر گروهی به آنچه که نزد اوست شاد است یعنی گروهی می گویند: این خوب استو گروهی میگویند : آن خوب ماست، پس شما باید مواظب باشید.
حتی در وسائل الشیعه، جلد ششم داریم وجود مقدس امّام محمد باقر(علیه الصّلاه والسّلام)میفرمودند:«ایاک و اصحاب الکلام و الخصومات و مجالسهم فانهم ترکوا ما امروا به علمه و تکلفوا ما لم یومروا به علمه حتی تکلفوا علم السمء»می فرمایند: بر تو باد به دور شدن از اصحاب کلام و جدال (کلامی نباشید) و اصلاً جدال با آنها هم نکنید و به مجالس آنها هم نروید؛ - خوب دقت کنید چه روایتی انتخاب کردم، ما باید چگونه جوابشان را بدهیم خیلی مهم است فعلاً دو سه جلسه است که از جانب مخالفین صحبت میکنیم - زیرا آنها آنچه که به آن مامور بودند را ترک کردند و«وتکلفوا»[8]خودشان را به چیزی تکلیف کردند کهدر خورشان نبود و اصلاً آنها را امر به این کار نکرده بودند[9] بطوری که به علم هیئت نیز پرداختند. پس اصلاً شما این علوم را ترک کنید؛ یعنی علم هیئت تعطیل،علم کلام تعطیل،علم فلسفه - همان علم کلام وفلسفه که تقریباً بعضیها یکی میدانند –تعطیل. در جای دیگر این آقایان میگویند: آیا در اعتقادات باز هم از عقل خودتان در فلسفه استفاده نمیکنید؟
مجدد امام باقر(علیه الصّلاه والسّلام)دراصول کافی، جلد یک میفرمایند:«تکلموا فی خلق اللّه ولا تتکلموا فی اللّهفان الکلام فی اللّه لا یزدادو صاحبه الا تحیراً»اگر میخواهید سخن بگویید در مورد خلق خدا سخن بگویید و دربارهخود خدا حرف نزنید؛ چون کلام در باب خدا به شما جزء تحیّر هیچ علمی را نمیآموزد و شما سرگردان و گرفتار می شوید، حالراجع به این روایات چگونه میشود صحبت کرد؟
مخالفین شما نگویید که ما این إنقلتها را بیحساب بیان میکنیم،خیر، در وسائل الشیعه جلد ششم آمده است:«دخل علیه قوما من هولاء الذین یتکلمون فی الربوبیه فقال ابی عبداللّه(علیه الصّلاه والسّلام)اتق اللّهواعظم اللّه ولاتقولوا ما لاتقول»؛به محضر امام صادق(علیه الصّلاه والسّلام)متکلمینی که درباره خدا صحبت میکردند، وارد شدند ابی عبدالله(علیه الصّلاه والسّلام)گفت: از خدا بپرهیزید و او را با عظمت بشمارید و آنچه را که ما نمی گوییم، شما نگویید؛ یعنی شما جسارت میکنید.
یادر بیان دیگر مجدد در وسائل الشیعه، جلد هجدهم و در اصول کافی، جلد یک آمده است: حضرت امام صادق(علیه الصّلاه والسّلام)راجع به کسانی که به علم کلام و فلسفه وارد میشوند میفرمایند:«ویل لهم ان ترکوا ما اقول وذهبوا الا ما یریدون»وای براین اصحاب کلام که گفته ما را ترک کردند و در پی خواسته (هوا وهوس) وافکار خودشان رفتند.
حتی در مورد هشام مگر شما نمیگویید هشام این مباحث را داشته است؟ امام به او فرمودند:«یا هشام! ما بعث الله به انبیاء ورسله الا عباد الا لیعقلوا ان اللّه»ای هشام! فرستادن پیامبران بر مردم از جانب خدا نبود مگر به جهت این که آنها با کمک عقل از وجود خدا آگاهی پیدا کنند.(این مطلب را إنشاءالله در جلسه آینده بیان میکنیم که منظور چه هست.)
بنابراین ما تا اینجا میفهمیم که همچنان تهاجم است که فلسفه به درد نمیخورد و علت تبیین این مطالب این است که فلسفه انسان را از توحید و اهل بیت دور میکند لذا نباید به آن ورود پیدا کرد. حال جواب چه خواهید داد؟ بماند برای بعد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1]بنده یکی دو نکته هم به اشکالاتشان نیز اضافه کردم که گفتم کدام عقل؟ در تعریف عقل بما هو عقل بیان کردیم که هرکدام تعریفی دارند ضمن اینکه اصلاً نظریات خود آقایان نیز با یکدیگر فرق میکند. به عنوان مثال بیان شد که نظر صدرالمتألهین (صاحب کتاب اسفار، شاگرد میرداماد) راجع به اصالت وجود یا ماهیت کاملاً خلاف استادش میباشد.
[2]نکتهای را حاشیه کوچک بزنم و برگردم.علّت اینکه فرمود: «بإذن ربّهم» این است که در زمان حضرت موسی(علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) وقتی میخواستند با پیامبرشان صحبت کنند میگفتند: «والدع لی ربّک» و نمیگفتند «ربّنا» آیات قرآن را ببینید وقتی به حضرت موسای کلیم خطاب میکنند دائم به عنوان «ربّک» میگویند. خدا با این خطاب میفرماید که رب آنها میباشد.
[3]باز هم این إنقلتها را اضافه میکنیم.
[4]همین الآن که شما اینجا نشستهاید و تفکّر میکنید، گاهی انسان در مجلسی است و فکرش جای دیگر است، بیان کردیم که آشیخ علی خسروی میگوید: من بعد از مدتی که با آیت الله مولوی قندهاری آشنا شده بودم دیدم حرفی از امام و انقلاب نمیزنند و در آن حال که رانندگی میکردم با خود میگفتم نکند ایشان ضد انقلاب است! با خود گفتم: خدایا! گرفتارش نشویم، ما از جهاد بیرون آمدیم و جانباز هم هستیم حالا بگویند که این بابا رفت و ضد انقلاب شد، چرا او اصلاً حرفی از امام نمیزند! دیدم آقا یک نگاهی کرد بالاخره با خود گفتم خوب با امام هم باشد ولی بالاخره یک چیزی که باید بگوید. من گرفتار شدم! دیدم آقا باز نگاه کرد، بعد با خود گفتم حال که به او علاقهمند شدم، چگونه برگردم؟! سومین بار نگاه کرد و گفت: چه شده با خودت دائم حرف می زنی؟! گفتم: آقا من چیزی نگفتم، گفت: نخیر تو حالا خمینی شناس شدی و من در نجف خمینی را میشناختم، گفتم: آقا من که حرفی نزدم، گفت: نخیر، حرف بیخود نزن، تو داری با خودت حرف میزنی و میگویی من حرفی نزدم! آقا از کجا فهمید؟! افکار توسط اولیای الهی قابل درک است. امّا به طور طبیعی میگویند شما که دارید فکر میکنید این فکر کجاست به من نشان بدهید، اینها برای اثبات پروردگارعالم اینطوری تمثیل میزنند.
[5]اتفاقاً در تعالیم دینی نیز بیان میکنند که شما بروید و یاد بگیرید، منتها سراغ کسی بروید که متّقی باشد و از زبان او بیرون بیاید. مباحث علمی(سواد) از زبان یک مرد الهی، عالم ربانی و یک بر و نیکو شنیده شود، خیلی متفاوت است تا از زبان کسی که تقوا را رعایت نمیکند و اهل بر نیست و خدای ناکرده اهل فسق وفجور است - توجّه می فرمایید – و اینجاست که من بیشتر متوجّه میشوم چرا امام فرمودند: من از نگاه به چهره آیت الله شاه آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیشتر علم گرفتم تا از زبانشان.
[7]جالب است که بدانید اهل جماعت (وهابیها) میگویند: ببینید خود خدا گفته است که شیعهها اینگونهاند«... و کانوا شیعا ...».
میگوییم بی شرمها! اگر با این سبک عمل میکنید در قرآن داریم که اصلاً لفظ شیعه را میبرد و تعریف میکند، آن جاها را هم بگویید.
[8]کلفت؛ یعنی خود را به کاری پرداختن،کار کردن)
[9]سمء؛ سماء را میگویند.