معرفت النفس
درس اخلاق
حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی
تدوین:
گروه علمی حضرت نرجس خاتون
وابسته به حوزه علمیّه امام مهدی
www.emammahdy.com
تمام عمر به دنبال شناخت نفس!
علّت تأمل در نفس چیست؟ چرا باید به نفس بپردازیم؟ اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حق، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و انبیاء عظام نکته بسیار عالی را تبیین کردهاند و آن این است که اگر بشر بخواهد صحیح زندگی کند چارهای ندارد الّا به این که عمر خود را برای شناخت نفس بگذارد.
سلطان العارفین، سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در یک تعبیر بسیار زیبا و عجیبی میفرمایند: اگر بشر عمر خود را برای شناخت نفس بگذارد ولو به صورت ظاهر عمر او تمام گردد و درک نکند حقیقتاً نفس چیست - گرچه اینگونه نیست امّا تعبیر ایشان میخواهد اهمیّت مطلب را برساند - میارزد و پروردگارعالم به واسطه همین که به دنبال شناخت نفس رفت، او را رستگار میکند.
مقام فوز اکبر
وجود مقدّس مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «نَالَ الفَوزَ الأکبَر مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةِ النَّفس»[1]. اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حق درباره این تعبیر عجیب مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میگویند که این روایت شریفه یکی از گنجهای بسیار مهم است.
سؤال: چه کسی رستگار میشود؟ آیا غیر از این است که همه بشر به دنبال عاقبت به خیر شدن هستند؟ در دعاها هم اولیاء خدا به ما یاد دادند که بالاترین دعا عاقبت به خیری است.
مرحوم آقای اشراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داماد حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند: یک روز نیمه شعبان، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خوشحال بودند و حالت وجدی داشتند. دیدم موقع بسیار عالی است، غنیمت شمردم از حضرتشان سؤال کردم: آقا! چه دعایی کنیم که افضل ادعیه باشد و هرچه که هست در یک جمله در آن دعا باشد؟
حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به تعبیر امروزیها توپ را در زمین خودشان انداختند، فرمودند: به نظر خودت چه دعایی بهتر است؟ ایشان میگویند: من خجالت کشیدم، دیدم امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پرسیدند باید جواب دهم، عرض کردم: دعا کنم خداوند مقام شهادت را به من مرحمت کند، فرمودند: خیر، عرض کردم: مقام انبیاء و اولیاء را مرحمت کند، فرمودند: خیر، گفتم: مقام صدیقین، مقام اهل یقین، فرمودند: خیر، هرچه گفتم فرمودند: خیر، گفتم: آقا! خودتان بفرمایید چه دعایی کنم که افضل ادعیه باشد؟ فرمودند: هر موقع میخواهی دعا کنی، بگو خدا عاقبت به خیرم کن.
افضل ادعیه و همه دعا در همین عاقبت به خیری است. عاقبت به خیری یعنی رسیدن به آن مقام فوز اکبر. انسان چه کند به آن مقام فوز اکبر برسد؟ حضرت فرمودند: «نَالَ الفَوزَ الأکبَر مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةِ النَّفس»[2]. این جمله خیلی عجیب است.
علّامه سیّد محمّد حسین حسینی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چهل شب حدود دو تا سه ساعت، این روایت شریفه امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را برای ما توضیح میدادند و تشریح میکردند، نهایتاً هم فرمودند: من شمّهای از آنچه را که ملّاحسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که آن عارف بزرگوار استاد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند– برای من گفت، برای شما گفتم؛ چون احساس میکنم شما بیش از این متوجّه نمیشوید!
چهل شب جمعه از شبهای جمعهای که دور هم بودند، دو الی سه ساعت نکته و مطلب پر از معارف میگوید، بعد بیان میکند: تازه شمّهای از گفتههای ایشان را برای شما گفتم!
این روایت چه میفرماید؟ معنای تحت الّلفظی آن چیست؟ چه غوغاییست؟ چرا باید معرفت نفس را دنبال کنیم؟ چرا بحث نفس شناسی را راه انداختیم؟ در این نفس چه خبر است؟
حضرت بیان میکنند: به فوز اکبر میرسد. فوز یعنی رسیدن به آن رستگاری، به آن مطلبی که وجود مقدّس مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در محراب شهادت بیان فرمودند: «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبِه»[3]. منتها خود فوز نزد اولیاء و عرفا تقسیم دارد: فوز اوّلیه، فوز ثانویه، فوز وسطی، فوز اخری، فوزالاصغر و فوز الاکبر که هرکدام از اینها نکات بسیار مهمّی دارد.
حضرت در این روایت مستقیم سراغ فوز اکبر میروند؛ «نَالَ الفَوزَ الأکبَر» انسان به فوز اکبر دست نمییابد، الّا «مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةِ النَّفس» - تعبیر را دقّت بفرمایید - آن کسی که پیروز شد یعنی به معرفت نفس رسید، به آنجا رسید که فهمید حقیقت معرفت نفس چیست.
حضرت نمیفرمایند: «نالَ الفَوزَ الاکبَر مَن دَخَلَ فِی الجَنّة»، بلکه میفرمایند: «نَالَ الفَوزَ الأکبَر مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةِ النَّفس» در این که معرفت و شناخت این نفس را داشته باشد، پیروز شود.
پیروزی در معرفت نفس
آیا با توجّه به این مطلب، شناخت نفس بر انسان واجب نمیشود؟ بله واجب میشود، چرا که اگر معرفت نفس برای انسان بهوجود نیاید معرفت الله تبارک و تعالی بهوجود نمیآید و لذا عبد و بنده پروردگارعالم هم نمیشود، که هرچه هست در همین عبودیت است.
مهم این است که بعد از شناخت نفس، ظفر و پیروزی است. البته پیروزی بر خود نفس امّاره نیست که عزیزان من! سعی کنید حتماً روزی یک بار این کد را مرور کنید که هیچ احدی در عالم بر نفس امّاره خود پیروز به معنی این که او را معدوم کند، نشده است.
مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در ادامه دعای صباح فرمودند: «الهی نَفسی مَعیوب و عَقلی مَغلوب و هَوایی غالِب»[4] یک زمان هوی غالب است و یک زمان مغلوب، یک موقع عقل غالب است و یک موقع مغلوب، معدوم نیست، نابود نمیشود.
عزیز من! پس پیروزی در اینجا به چه معناست؟ چرا حضرت «ظفر» فرموده است؟ ظفر یعنی این که شما بشناسی و معرفت پیدا کنی. نفرمود: «ظَفَرَ بِتَسَلِّطِ النَّفسِ و عَدَمِه»، بلکه فرمود: «ظَفِرَ بمَعرِفَتِ النَّفس» اگر معرفت نفس پیدا کردی پیروز میشوی.
بگذارید نکته آخر را بگویم، ما که حوصله اولیاء، اوتاد، بزرگان و اعاظم را نداریم – خودم و امثال خودم را میگویم - آنها که چهل شب مینشینند و با حوصله و گام به گام جلو میروند که چه میگوید تا به آن اوج برسند. گرچه یادمان نرود که شیرینی، حلاوت، خوشمزگی و رسیدن به آن معرفت الله به همان گام به گام رفتن است، اتّفاقاً آن طور مزه میدهد.
نکته آخر این است که وقتی معرفت نفس پیدا کردی، پیروز شدی؛ یعنی واقعاً میفهمی اگر ولو به لحظهای فکر کنی کسی شدی، باختی. میفهمی که نفس امّاره، أعداء عدوّ، دشمنترین دشمنان است.
به فضل الهی بیان میکنیم که چطور با شیطان بیرونی همخوانی میکنند. قرآن کریم و مجید الهی به صراحت فرموده است: شیطان بیرونی فردای قیامت، در محاجّه با انسان میگوید: من کارهای نبودم. من فقط وسوسه کردم، خود تو همه کاره بودی، چرا میخواهی تقصیرها را به گردن من بیندازی؟ اتّفاقاً حسب فرمایش قرآن کریم و مجید الهی، در محاجّه پیروز است. یعنی شیطان رجیم و لعین هیچ کاره است؟! بله. از باب وسواس معذّب است که یک بحث دیگری دارد.
عزیزم! خوب دقّت کن و این را به ذهن خود بسپار، هرکه کسی را وسوسه کند و به کار خلاف بیندازد، به صورت ظاهر، او این کار خلاف را انجام نداده امّا مشارکت و معاونت در جرم داشته و این برای او یک عذاب مشخّص و معیّنی است. گرچه آن کسی که خلاف را انجام میدهد مقصّر است امّا «وَسواسِ الخَنَّاسِ الّذی یُوَسوِسُ فی صُدورِ النّاس»[5] وسوسه میکند ولی میگوید: من کارهای نیستم.
قرآن میفرماید: در محاجّه هم او پیروز است؛ چون دست، پا و تمام اعضاء و جوارح انسان به سخن درمیآیند و فردا شهادت میدهند. اسرار بیرون میریزد، «یَومَ تُبلِی السَّرائِر»[6]، پردهها کنار زده میشود.
پیروزی بر معرفت نفس این است که انسان میفهمد اگر نفس را رها بگذارد، دیگر نمیتوان آن را کنترل کرد و او را بیچاره میکند. باید مراقب باشیم.
- عیبی ندارد، میگویم، هرکه هرچه میخواهد برداشت کند - بینی و بین الله، به این خانه خدا قسم، ولله، تالله، بالله، اسم اعظم و اسم جلاله است، نمیشود اینطور قسم خورد، به خدا قسم علّت همه فتنهها برای بیاخلاقی و نشناختن نفس است.
اگر فتنهگرها در سال 88 معرفت نفس پیدا میکردند و میدانستند نفسشان آنها را به بیراه میبرد، این کار را نمیکردند - بحث سیاسی نمیکنم، گرچه سیاست ما عین دیانت و دیانت ما عین سیاست ماست - به خدا قسم موقعی که انسان دنبال این هوا و هوس، نفس امّاره و نفس دون میافتد، همین میشود.
یکی از مسئولین استان یکی از افرادی که در انتخابات بودند - غیر از آن دو نفر که حالا اسم نمیبرم - قسم خورد، گفت: ولله دو سه نفر بودیم، او در تنهایی به من گفت: فلانی میدانم که تخلّف شده ولی تقلّب نشده است، امّا ما باید مدام در طبل تقلّب بزنیم - این نفس با انسان چه میکند؟ بیچاره میکند – گفت: بالأخره او را نجات دادیم و الّا او هم مثل آن دو نفر دیگر رفته بود. این نفس امّاره است، این نفس دون میشود، یعنی میدانم امّا مقابله میکنم.
اگر انسان معرفت به نفس پیدا کند، دیگر حبّ مال و بنون نیست. مولیالموالی(صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند: «نَالَ الفَوزَ الأکبَر مَن ظَفِرَ بِمَعرِفَةِ النَّفس» عجب جملهای! عجب روایتی! عجب گنج عظیمی! بر چه چیز پیروز شود؟ به این که معرفت نفس پیدا کند و وقتی فهمید دنبال نفس نمیافتد.
رها کردن مال و تجارت!
روایاتی را داریم که امیرالمؤمنین و وجود مقدّس حضرت سجاد(علیهما الصّلوه و السّلام) به ما نسخه میدهند. چه کنیم که دنبال این نفس دون نرویم؟ یک جاهایی میفرمایند: مقابله کن.
عزیزان! روایات را برایتان میخوانم، میگوید: اگر دیدی مال تو عامل میشود که تو را فریب دهد، از آن شغل، ولو پردرآمد است، بیرون بیا.
شخصی محضر حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفرصادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمد، گفت: آقا! یک استخاره میخواهم. حضرت استخاره کردند، بد آمد. دوستانش گفتند: خبر داریم در شام فلان جنس را خوب میخرند، بیا برویم. گفت: استخاره کردم، حضرت فرمودند بد است، گفتند: ماجرا را به حضرت میگفتی، قبل استخاره، استشاره[7] است. او را وسوسه کردند و او هم رفت.
اتّفاقاً تجارت بسیار خوبی هم انجام داد و برگشت ولی ذهن او مشغول بود که یعنی چه؟ انسان محضر صادق القول والفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه)، امام معصوم برسد و استخاره بگیرد، استخاره هم بد بیاید ولی بروم و برخلاف آن همه چیز خوب باشد؟ مانده بود که نکند همین که دوستان میگفتند باید قبل از استخاره استشاره کرد، شاید استخاره من بیجا بوده است.
محضر حضرت آمد تا بعد از نماز نشست و سلام کرد. حضرت جواب سلام دادند. گفت: آقا! یک سؤال دارم. فرمودند: راجع به استخاره توست؟ گفت: بله آقاجان. حضرت فرمودند: رفتی و تجارت هم خوب بود؟ گفت: بله آقاجان! فرمودند: سود خوبی هم بردی؟ گفت: بله آقاجان! تعجّب کرد، حضرت فرمودند: ولی ضرر کردی، گفت: نه آقاجان، فرمودند: چرا ضرر کردی، گفت: کجا؟
فرمودند: یادت هست آن شب آخر که با دوستان و تجّار شامی جمع شده بودید، شب خداحافظی بود و میخواستید از هم جدا بشوید تا نصف شب دور هم بودید و همگی با هم خوش بودید؟ گفت: بله آقا، فرمودند: یک موقعی بلند شدی دیدی وا مصیبتا نزدیک طلوع آفتاب است، دوان دوان وضو گرفتی، آمدی «الله اکبر» نمازت را که شروع کردی، یک رکعت که داشت تمام میشد آفتاب طلوع کرد، گفت: بله آقا - کأن حضرت آنجا هستند و دارند میبینند. معصومین بإذن الله عالم الغیب هستند، قرآن هم میفرماید: علم غیب مختصّ به خداست مگر خدا اذن دهد -
حضرت فرمودند: فردای قیامت میخواهی جواب این یک رکعت را چه دهی؟ اگر همه عالم جمع شوند و تو بخواهی همه دنیا را خرج کنی که آن یک رکعت نماز برگردد نمیتوانی، پس دیدی باختی! دیدی استخاره درست بود!
بعد حضرت نکتهای فرمودند، فرمودند: تو فرق میکنی که به تو گفتم بد است، گفت: چطور؟ حضرت مثال زید بن عامر را که در زمان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود زدند.
مشهور است که زید بن عامر محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسولالله! وضعم خوب نیست و فقیرم، یک کمکی، یک برکت از ناحیه شما بیاید. حضرت فرمودند: برو تلاش کن، دعا کن، إنشاءالله خدا میدهد. دوبار، سه بار آمد، گفت: یا رسولالله! شما که کریمید، من گفتم میخواهم از دست مبارک شما یک برکت بگیرم.
حضرت قبول کردند و دادند. رفت و با آن یک تبر و داس گرفت، خارها را میچید و میفروخت. وضعش خوب شد، گوسفندی گرفت. جالب است این گوسفند دو قلو زایید و این گوسفندها، سال دیگر بیشتر و بیشتر شدند. طوری شد که بعد از دو، سه سالی وضعش بسیار خوب شد و از مدینه بیرون رفت. کسی که هم صبح، هم ظهر و هم شب پشت سر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز میخواند، دیگر نمیرسید بیاید، فقط شبها موقعی که برمیگشت پشت سر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز میخواند.
کار او به جایی رسید که به تعبیر امروزیها بیرون شهر یک صنعتی درست کرد. آیه زکات آمد؛ یعنی یک چهارم آن را باید میداد. وقتی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کسی را فرستاد که به او بگوید: فلانی! زکات آمده و یکی از هر چهار گوسفند تو متعلّق به بیتالمال و مسلمین است، تعجّب کرد. حساب کرد دید مثلاً - در مثال مناقشه نیست- اگر چهل گوسفند دارد باید ده گوسفند را بدهد، چهارصد گوسفند دارد باید صد گوسفند را بدهد! به تعبیر عامیانه گفت: مگر دیوانهام؟! من زحمت کشیدم، گفت: برو خودم نزد پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میآیم.
فرستادهها خدمت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمدند که فلانی گفته: من خودم میآیم. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مدّتی منتظر ماندند او نیامد. تاریخ ثبت میکند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مجدّد پیام فرستادند، گفت: گفتم که میآیم، باز نیامد. دفعه سوّم پیام فرستادند، او گفت: اصلاً نمیدهم، پیامبر نگفته بود که در راه دین پول هم باید خرج کرد، زکات دیگر چه صیغهایست؟ نمیدهم.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانستند، فرمودند: بگویید آن پولی را که قبلاً به او داده بودم، پس بدهد. پیش او رفتند که پول را بگیرند، گفت: آن که چیزی نیست، به تعبیری من سود آن را هم میدهم. حضرت فرمودند: نه بگویید که فقط همان پول من را بدهد.
پول را داد. آفت به اموال او افتاد، طوری که وقتی داشت میدید هفت- هشت گوسفند بیشتر ندارد، فهمید چه خبر است. دوان دوان محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و روی دست و پای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) افتاد که یا رسولالله! اشتباه کردم، غلط کردم، بد کردم، امر دین را اطاعت نکردم، استدعا میکنم دعایی بفرمایید، دارم بیچاره و بدبخت میشوم. حضرت فرمودند: فلانی! میدانی اگر فکر کنی که شغل تو این است تمام است و بیچاره شدی؟! شغل تجارت برای تو نیست، تو باید آن را رها کنی.
در فقه اسلام کتابی به نام کتاب التجاره داریم، کتاب المکاسب داریم، باب اقتصاد در اسلام است، نمیگوییم: کسی اقتصاد را کنار بگذارد و تجارت نکند، اشتباه نشود.
عزیزان! کسب حلال داریم. این قدر بیان شده: «الکاسِبُ حَبیب اللّه» که معروف و مشهور است، امّا اگر دیدی یک موقعی همین تجارت و مال دارد تو را بیچاره میکند، فرمودند: مبارزه کن و آن مال را رها کن.
اوج ظفر در معرفت نفس
در قرآن «المالُ وَ البَنون»[8] عنوان فتنه و آزمایش دارند. این که بعضی نتوانستند دست از آقازادههایشان بکشند، بیچاره شدند. اگر انسان حرّ باشد، آزاد از دنیا و عبد پروردگارعالم باشد، از همسر و دخترش هر که میخواهند باشند، دست میکشد، مثل آیتالله محمدی گیلانی و آیتالله خزعلی(حفظهما اللّه). حرّ بودن و عبد خدا بودن، بنده بودن یعنی این که دست بکشد.
اگر انسان معرفت نفس پیدا کند، میفهمد که مال و بنون فتنه هستند، آزمایشگاه و جایگاه آزمایش هستند. وقتی در حال رسیدن به مقام معرفت نفس هستم این را درک میکنم.
عزیز دلم! اوج ظفر در معرفت نفس این است که انسان بداند همه دنیا آزمایشگاه و فتنه است و باید مراقبت باشد که نفس دون او را فریب ندهد. برای همین باید به معرفت نفس بپردازیم.
نافعترین معارف
روایت بسیار عالی دیگری است که این هم را بیان کردهاند از نکات بسیار مهم است - فقط روایت را میخوانم؛ چون اگر بخواهیم به این نکات وارد شویم، غوغایی است، محشر است و وقت زیادی میگیرد که حوصله ما برنمیتابد و نمیتوانیم- مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «مَعرِفةُ اللّه ِ سُبحانَهُ أعلى المَعارِفِ»[9] معرفت الله اعلای معارف است. معرفت نفس، انسان را به معرفت الله میرساند، «مَن عَرِفَ نَفسَهُ فَقَد عَرِفَ رَبَّهُ»[10].
حضرت در ادامه روایت میفرمایند: «مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ»[11] نافعترین معارف، آن چیزی که خیلی به ما نفع میرساند، معرفت نفس است. نمیفرمایند: «مَعرِفَتُ اللّه سُبحانَهُ اَنفَعُ المَعارِف». کدام معارف به انسان نفع، آن هم نفع زیاد میرساند؟ فرمودند: «مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ». نفع معرفت نفس این است که دیگر میفهمیم چطور زندگی کنیم، دیگر گرفتار هوا و هوس و منیّتها نمیشویم.
یکی در مقابل توجیحات نفس
نکته بسیار قشنگی است. آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) استاد عظیمالشّأن ما به نقل از آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: توجیحات بشر نشأت گرفته از نفس دون و نفس امّاره است.
مثلاً میداند این شغل برای او ضرر دارد، میداند این مدیریت برای او هوا و هوس میآورد، او را میلرزاند، میداند کنترل نفس ندارد نمیتواند با این مدیریت جلو برود احساس میکند دیگر کسی شده است، میداند این مطالب برای او ضرر دارد امّا توجیح میکند. نفس دون، نفس امّاره میگوید: حالا مجبوری، دیگر چارهای نیست، شغل گیر نمیآید. میداند نعوذبالله و نستجیربالله دارد لقمه شبههناک به دست میآورد. یک موقع کسی خبر ندارد امّا این بیچاره خودش میداند ولی میگوید: چطور میتوانم این شغل به تعبیر عوام النّاسی نان و آبدار را رها کنم. این پست خیلی خوب است، در ازای آن این قدر مزایا دارم، این قدر پول دارم و ... . خودش هم میداند نمیتواند نفس را کنترل کند و به این پست ضرر میزند.
بعضی واقعاً در درجه شناخت معرفت نفس هستند. عیبی ندارد بگذارید بگویم شاید خودشان هم راضی نباشند امّا من میگویم آقای دکتر شیبانی(حفظه اللّه) نماینده مجلس بود، خودش غذای خود را میبرد، خیلی مواقع با اتوبوس میرفت. بعد از نمایندگی هم چون پزشک هست کار خودش را میکرد. شنیدم که به ایماء و اشاره امامالمسلمین که شما در صحنه باشید، فرمود: چشم، باز هم ورود پیدا کرد و شورای شهر رفت. رأی بیاورد برای او مهم نیست، نیاورد مهم نیست. این انسان میشود. عمامه هم به سر ندارد که حالا تصوّر کنیم هر کسی عمامه به سر بود، اینگونه است، خیر، معرفت چیز دیگری است. اهل این نوع علم هم نیست امّا میداند.
عزیزان! این نکته هم از آن نکات بسیار عالی است: ابوالعرفا، آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: خیلی از مواقع همان لحظهای که نفس امّاره و نفس دون دارد ما را وسوسه میکند، پروردگارعالم یک کسی را در کنار آن قرار داده که به ما میگوید: نه، به درد تو نمیخورد.
فرمایش ایشان را بارها در خودمان دیدیم، ببینید درست است یا نه. درون خود برو ببین چنین اتّفاقی افتاده یا نه. وقتی نفس وسوسه میکند، یکی به ما میگوید: تو که خودت میدانی لیاقت این مطلب و این شغل را نداری، این پست به تو ضرر میزند، عاقبت به خیرت نمیکند، این مال تو را بیچاره میکند، دفاع بیخود کردن از فرزند اشتباه است، دفاع بیخود کردن از حزب و گروه اشتباه است، خودت در درون خود میفهمی.
تعبیر ایشان این طور بود که پروردگارعالم میخواهد این طوری حجّت را تمام کند؛ یعنی میگوید: بنده من! با این که نفس دون بر تو مسلّط شده، ولی من هم به گونهای مواظب تو هستم، خودت باید مراقبه داشته باشی، چرا به این طرف جواب مثبت نمیدهی و به نفس امّاره جواب میدهی؟! در همان لحظهای که نفس امّاره دارد ما را فریب میدهد، یکی دارد میگوید: نه، شیطنت نکن، نه، خوب نیست، نه، مدام به تو اینطور میگوید، به او جواب مثبت بده.
ضربان قلب؛ یا صاحب الزمان
عزیزان! برای این است که باید خیلی مراقبه کنیم. پس مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «مَعرِفَتُ اللّه سُبحانَهُ اَعلَی المَعارِف» امّا در ادامه میفرمایند: «مَعرِفَتُ النَّفسِ اَنفَعُ المَعارِف»، خیلی نفع دارد. عنوان معارف است، در این مطلب تأمّل کنیم.
بحث ما این است که چرا باید این قدر روی نفس کار کنیم؟ به فضل الهی در جلسات بعد بیان میکنیم چطور باید کار کرد امّا علّت این است که برای ما نفع دارد آن هم چه نفعی! انفعالمعارف! بالاترین نفعها اینجاست، حالا ما دنبال نفع مادی برویم! امثال من چه میفهمند این انفعالمعارف یعنی چه، آنها میفهمند که این گامها را برداشتهاند.
زمانی در محضر ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بحث همین انفعالمعارف بود. تا به لفظ انفعالمعارف رسیدند، فرمودند: انفعالمعارف، آه، گفتیم: یعنی چه، چطور شد؟ فرمودند: اگر کسی بفهمد، چه بُردی کرده است!
نفع است، آن هم انفعالمعارف. آنها چطور میبینند امثال من چطور میبینند. آنها چه عینک و چه دیدی دارند، با چه چیزی میبینند، چه بصیرتی دارند، نوع نگرش ما با اولیاء تفاوت دارد، انصافاً آنها میفهمند، این فهم را خدا بدهد.
خدا آیتالله حق شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان با ابوی رفیق دیرینه بودند و هر دو محضر آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میرسیدند. یک موقعی محضر مبارکشان میرسیدیم، یک روایت ساده میخواندند، ما میدیدیم به صورت ظاهر، ما این روایت را قبلاً شنیدهایم و خواندهایم امّا تو گویی این روایت تازه تازه وارد شده است، این قدر در قلب انسان نفوذ پیدا میکرد، چون اینها میدانند چیست، اینها میفهمند چه خبر است، اینها حقایق را درک میکنند.
عزیز دلم! یکی از منافع معرفت نفس این است که انسان حقایق را درک میکند. خدا گواه است اینها غوغایی و عالمی دارند، مثل من و تو در همین عالم دنیا هستند امّا در عالمی دیگرند. شبهایی که محضر ابوالعرفای عظیمالشّأن میرسیدیم، آدم میفهمید که اصلاً در این دنیا نیست. در دنیا بودیم امّا آدم میفهمید یک بالی میخواهد، یک فضا و حال دیگری شده است، تغییر پیدا کرده است. بنده صالح خدا، عبد خدا این گونه هست.
یک دلیل هم این است که وقتی اینها میفهمند که معرفت نفس انفعالمعارف است، میفهمند که دیگر باید عبد باشند؛ عبد خدا و غلام حجّت(روحی له الفدا).
مرحوم حاج حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای بنده تعریف کرد، فرمود: یک شب آمدم و در را باز کردم که وارد مجلس - مجلس شبانه خصوصی که محضر ابوالعرفا داشتند- شوم، آقا در نماز بودند، ذکری میشنیدم که مدام میگوید: یا صاحب الزمان! گفتم: خدایا! آقا دارند نماز میخوانند، چرا این را میگویند؟! مدام تا آخر نماز ایشان، گوشهایم را مالیدم که خدایا! این چیست، فقط میشنیدم: یا صاحب الزمان! گفتم: یعنی چه، این نماز مخصوص است؟! آقا رکوع میرود به جای «سُبحانَ اللّه» یا صاحب الزمان میشنیدم، سجده میرود یا صاحب الزمان میشنیدم، نماز که تمام شد درحالی که هنوز آقایان دیگر بیرون بودند و داشتند میآمدند، سریع پیش آقاجان رفتم و گفتم آقا تا کسی نیامده است، میخواهم به شما بگویم که من این را شنیدم، گفتند: عجب! بیخود شنیدی، کمی دعوایم هم کردند، گفتند: من داشتم همین اذکار نماز را میگفتم، گفتم: پس چه بود؟ فرمودند: به کسی نگو، این که شرک است مگر میشود من در نماز غیر از حمد و سوره را بگویم، ضربان قلبم دائم به یاد آقاست و تو ضربان قلب من را میشنیدی. اولیاء خدا اینطورند.
یاد، یاد میآورد
همیشه یاد صاحب بودن انسان را عجیب محافظت میکند. امثال ما خیلی حوصله نداریم و زود نسخه میخواهیم. یک نسخهای که از این نفس امّاره در امان باشیم این است که سعی کن یاد امام زمان را زنده کنی. بیشتر ذکر بگو، در قنوت، در نافلهها دعای سلامتی آقا را بخوان.
عزیز دلم! در خوابگاه، در اتاقت اسم حضرت را نصب کن. یاد، یاد میآورد، خود این یاد یک چیز عجیبی است. چه اشکال دارد گاهی سعی کن یک خط شعری برای آقا بگویی، خودشان هم عنایت میکنند. امامالمسلمین خودشان فرمودند: یک موقعهایی که دلم میگیرد یک خط شعر یا مطلبی با خود آقا دارم.
عزیز دلم! یاد انسان را عوض میکند و از نفس امّاره مصون میدارد. یاد حضرت حجّت(روحی له الفدا) خیلی مهم است. این که من مدام میگویم هر شب قبل از خواب چند دقیقهای با مولا حرف بزن، خود این نشانگر این است که آقاجان! من میخواهم خوابم هم شما باشی.
در بیداری بگو: آقا! من به این رشته آمدم، هر کسی در هر رشتهای که هست، اسلام کمک میخواهد، آقاجان! شما کمک کنید من یار شما و سرباز کوچک شما در این رشته باشم. همین که گام برمیداری، در مسائل جبر و آنالیز و هندسه، فلسفه، مکانیک، عمران یا در هر رشته دیگری که هستی، بگو آقاجان! من قلم به دست میگیرم این سواد ظاهری را به خاطر شما میخوانم، به خدا قسم! ببین چه عنایتی میکنند.
در روز دائم یادشان باش، درس تمام شد و از کلاس بیرون آمدی، بگو: آقا! از کلاس بیرون آمدم محافظتم کنید، وارد کلاس که میشوی، بگو آقا! دارم میروم محافظتم کنید. به خدا قسم! حین کلاس هم خودت دست آقا را حس میکنی، حس میکنی که آقا عنایت دارند و مواظب و مراقب تو هستند.
دائمالذکر بودن به لسان نیست. دائمالذکر یعنی دائمالفکر بودن. یاد حضرت باید در درونت غوغا ایجاد کند. بعضی از بزرگان یک موقعی که خستهاند، چطور به ما میگویند: دستت را بگیر و بگو یا علی، اینها به همین حالت میگویند: قربانت بروم یا امام زمان، بینی و بین الله من این مطالب را دیدهام. این قدر به فکر آقا هستند، انسان حالشان را میفهمد، وجودشان دگرگون است، اصلاً خون در رگها همه به یاد آقا دارد میچرخد، خود این رگها به یاد آقا دارد این خون را میچرخاند، خوشا به سعادتشان.
اقرار کن، به آقا بگو. بگو: آقاجان! من نمیتوانم خودم را حفظ کنم، خودتان باید کمکم کنید، عنایت کنید.
کهف حصین
«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
عزیزان! ولله قسم میخورم این انقلاب متعلّق به امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نیست، متعلّق به امامالمسلمین نیست، رهبر این انقلاب خود امام زمان(روحی له الفدا) است. این دو سیّد عظیمالشّأن نائبان آقا هستند، به خدا برای من معلوم و مشهود است، خیلی مواقع دست آقا را دیدیم، از آن اوّل انقلاب تا به حال اینگونه بوده است.
بگو: آقاجان! همانطور که نظام خودتان را حفظ کردید، من را هم محافظت کنید، بفهمم، نفس دون به من مسلّط نشود، گرفتار هوی و هوس نشوم. یابن الحسن! چه میشود یک عنایتی کنید. آقاجان؟! ای نگار نازنین فاطمه! یادگار آخرین فاطمه! چقدر اسم زیبایی داری، مهدی جان! یا مهدی! آقاجان عنایت کنید. یابن الحسن!
به خدا قسم غوغایی است. فقط یک نکته میگویم که اولیاء گفتند ما که نمیفهمیم. وجود نازنین آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: عیسی بن مریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هر روز به عشق امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نفس نفس میکشد و از عمق وجود آه میکشد. من به آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتم، ایشان (آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) این را گفتهاند، ایشان با تشر فرمود: مگر فکر میکردی غیر از این است؟!
کیست این آقاجان که انبیاء میخواهند دور او بگردند. کیست این آقاجان که جدّ مکرّمش ابیعبدالله(علیه الصّلاه و السّلام) فرمود: «لَو أدرَکتُهُ لَخَدَّمتُهُ» اگر او را درک میکردم، خادمش میشدم.
قربانت بروم آقاجان! یابن الحسن! یک عنایتی هم به ما کنید. آقاجان! خوبها که خوب هستند، اگر به من بد عنایت کنید، کرامت را تمام کردید و بزرگواری کردید. آقا! بد کردیم، گناه کردیم، میدانیم. شاید نباید با این زبان گناه اسم قشنگ شما را بیاوریم امّا آقاجان! پناهی جز شما نداریم. غیاث المستغیثین ما شمایی، آقاجان! شما کهف حصین مایی یابن الحسن!
یا بقیه الله! چه کنم؟ بیچاره و گرفتارم، آقا! دلشکستهام، یک عنایتی کنید. به خودتان قسم جز شما کسی را ندارم، آقاجان! وقتی اعمال زشتم یادم میافتد، بدم میآید امّا یاد شما که میافتم به شعف میافتم، قربانتان بروم، دستم را بگیرید، نگذارید بد باشم و در بدی بمانم، به فدایتان بشوم.
آقاجان! اربعین حسین(علیه الصّلاه و السّلام) نزدیک است، این اهلبیت چه دیدند؟! به حقّ این اهلبیت یک عنایتی کنید. آقاجان! ای آقا! سرت سلامت، تسلّای دلت یک نگاهی به ما کنید، بگویید که اینها محبّین من و محبّین جدّ مظلومم هستند. آقاجان! ببین هنوز در و دیوار، مشکی پوشیده است. آقاجان! ببین هنوز بعضی از این جوانها مشکی به تن دارند. آقاجان! ببین یک عدّه نذر کردند این دو ماه محرّم و صفر برای جدّ مظلومتان، ابیعبدالله(علیه الصّلاه و السّلام) مشکی به تن کنند. آقا! حال و هوای ایران اسلامی را میبینید؟ یک عنایتی کنید آقا! دست ما را بگیرید آقا! از شما کم نمیآید آقاجان!
امشب با آقا اینطور صحبت کنیم، به خود آقا قسم خیلی صحبت ما را دوست دارد. شیطان نمیخواهد ما با آقا صحبت کنیم امّا خود آقا دوست دارد ما صحبت کنیم. یک موقع شیطان میآید، میگوید: تو گناه کردی، چنین کردی، نه، تو صحبت نکن امّا آقا میگوید: عیبی ندارد، هر کس هستی بیا با من حرف بزن.
آقا ما را دوست دارد. آقای ما تنهاست، آقای ما غریب است. امام زمان ما(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) دوست دارد محبّین و شیعیانش با او حرف بزنند. آقاجانم! قربانت بشوم، فدایت شوم.
گفتهام، باز هم میگویم، تا جان دارم میگویم، جوانهای عزیز! به خودشان قسم، آقاجان خیلی شما را دوست دارد. جوانپسند است، خیلی دوست دارد جوانها با او حرف بزنند، با آقاجان حرف بزنید. شیخنا الأعظم، مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) فرمودند، بزرگان گفتند، وقتی جوانها با آقا حرف میزنند یک شعف و یک حالتی در چهره آقا میآید، دوست دارد شما با او حرف بزنید. شما در خلوت از گناه خود خجل هستی، اشک میریزی و با آقا حرف میزنی، امّا آقا را خوشحال میکنید. آقا به خصوص این حرف زدن جوانها را دوست دارد.
یابن رسول الله! یابن الحسن! عنایت کنید. آقاجان! نمیدانم امشب چطور قسمتان بدهم، به آن لبهای بریده جدّتان، به آن لبهایی که چوب خیزران خورد، میدانم قلبتان ناراحت و رنجور است نباید درد بیاورم امّا آقا! ما مضطرّیم، ماندیم چه کنیم، آقاجان! دست من بیچاره را بگیرید، گرفتارم، مضطرّم.
آقاجان! نمیدانم چگونه قسمتان بدهم، آیا به پهلوی شکسته مادرتان قسم بدهم، آیا به شیوه اسارت عمّه جانتان زینب قسم بدهم، به این بچّههای یتیم قسم بدهم، به این اهل و عیال دربدر قسم بدهم؟! آقاجان! عنایت کنید، دست ما را بگیرید، سرت سلامت آقاجانم!
[1] بحارالانوار، ج: 40، ص: 328
[3] بحارالانوار، ج: 70، ص: 59
[4] بحارالانوار، ج: 91، ص: 246
[7] استشاره یعنی انسان مشورت کند، اگر به نتیجه نرسید بعد استخاره یعنی طلب خیر کند.
عزیزان! بدانید دائم استخاره کردن نیاز نیست، قبل از استخاره، استشاره است. انسان مشورت کند اگر در مشورت به نتیجه نرسید بعد استخاره و طلب خیر از ذوالجلال و الاکرام کند.
[8] اشاره به انفال / 28 «وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَ أَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیم»
[10] بحارالانوار، ج: 58، ص: 99