معرفت النفس
درس اخلاق
حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی
تدوین:
گروه علمی حضرت نرجس خاتون
وابسته به حوزه علمیّه امام مهدی
www.emammahdy.com
حبّ به اهل بیت
یکی از نکاتی که اولیاء خدا راجع به جریان عاشورا و وقوع حوادثی که بعد از نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر سر اسلام آمد بیان کردند، این است که مردم به دنیا چسبیدند و به نفس دون جواب دادند و الّا نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) حسب روایات شریفهای که چه شیعه و چه اهل جماعت دارند، همه مطالب را شرح دادند.
«بَلِّغ مَا أُنزِلَ إلَیک»[1] از ناحیه الله تبارک و تعالی تبیین شد و آن حضرت که به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی»[2] هستند، هیچ سخنی بیان نفرمودند الّا به این که «إن هو إلّا وَحیٌ یوحَی»[3] باشد. اگر به آنچه که تعبیر میشود دقّت کنیم، نکته بسیار مهمّی مشخّص است. حتّی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در باب حبّ به اهل بیت مطالب را بیان فرمودند.
در تاریخ طبری جلد 5 آمده است که عایشه میگوید: به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) معترض شدم که: یا رسول الله! او (اسم کوچک ام الائمّه، عنصر شجره طیبه خلقت را میبرد) دیگر ازدواج کرده، آیا این گونه مهر ورزیدن به او خطا نیست؟
خود عایشه میگوید: پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به عتاب بیان کردند: تو چه میدانی که فاطمه(علیها الصّلوة و السّلام) کیست؟ مریم عذرا(علیها الصّلوه و السّلام)، آن قدّیسهای که قرآن کریم او را آنگونه تجلیل میکند، در مقابل امّ الائمّه به عنوان خادمه است، تا جایی که فرمودند: «هِی سِیِّدَهُ نِساءِ العَالَمِین»[4]. سپس بیان فرمودند: اگر میخواهید نجات پیدا کنید راه این است.
آرامش و نجات در بودن با اهل بیت
فرمودند: مَثل اهل بیت من مَثل آن کشتی نوح است. میگویند: چرا نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مَثل کشتی نوح را بیان فرمودند؟
همانطور که میدانید نسل دوّم بشر بعد از طوفان نوح بهوجود آمد. حسب روایات شریفه، حضرت نوح نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) حداقل در 50 سال کشتی بسیار وسیع و بزرگی را ساخت. به ایشان میخندیدند و تمسخر میکردند که باران کو؟ روایات دارد که دست بچّههایشان را میگرفتند و میآوردند نوح نبی(علی نبینا و آله و علیه الصلواه و السّلام) را به آنها نشان میدادند و میگفتند: این شخص، نعوذبالله و نستجیربالله، دیوانه است!
خیلی عجیب است! کم نیست، ایشان فقط 950 سال دعوت به حق کرد. کشتی چندین طبقه ساخت و مأمور شد که از هر نوع حیوانی جفت جفت وارد کشتی کند؛ چون بناست عالم دگرگون شود. حتّی بیان کردند: بعضی از گیاهان را هم برد. وقتی باران آمد غوغایی شد.
پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوّتش گم گشت. همنشینی نکته بسیار مهمّی است. بیان میکنند: هر کسی توفیق غلبه بر نفس امّاره، این اعداء عدو، را ندارد با خوبان عالم همنشینی کند.
جوانان عزیز! فرزندانم! در تنهایی، اگر در خوابگاه نشستهای، احساس کردی شیطان ملعون آمد و وسوسه کرد - که آن ملعون حتّی در تنهایی هم انسان را وسوسه میکند - فرار کن و به آنجاهایی که وقتی با مردان خدا و با دوست خوب مینشینی تو را به خدا نزدیک میکنند، برو.
کما این که به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم عرضه داشتند: یا رسول الله! بهترین کسانی که انسان میتواند با آنها همنشینی کند کیستند؟ حضرت سه نکته مهم بیان کردند، فرمودند: آن کسی که وقتی با او همنشینی میکنی، چهره او تو را به یاد پروردگارعالم بیندازد و همنشینی با او به علم تو بیفزاید و عمل او باعث شود به یاد آخرت بیفتی.
پسر نوح نبی گفت: من به قلّه کوه میروم، نوح(علی نبینا و آله و علیه الصلواه و السّلام) بیان فرمود: آب تا آنجا هم میآید، ولی او باورش نمیشد، مگر بناست چقدر باران بیاید؟! این قدر باران بیاید که کوهها و اوج قلّهها را هم فرا بگیرد! تمام خانهها زیر آب رفت، بعد طوفان آمد. تشبیه کوچک آن طوفان، این سونامیهایی است که کنار دریا همراه با زلزله میآید، ولی آنجا غوغا بود.
آب همه عالم را به جز آنها که در کشتی بودند، فراگرفت. طوفان به قدری وحشتناک بود که در خود کشتی هم آن نبی مکرّم که من ناحیه الله تبارک و تعالی است و میداند این انسانها و حیواناتی که در کشتی هستند همه اهل نجاتند، ولی در روایت دارد که چنان وحشت وجود او را فرا گرفته بود که توسّل به پروردگارعالم داشت، دائم در ذکر خدا بود و در همین حال پروردگارعالم اسم پنج تن را به او یاد داد و آرامش گرفت.
یاد حضرات؛ یاد خدا
این که همیشه آخر بحثم میگویم: جوانان عزیز! فرزندانم! سعی کنید هر شب چند دقیقهای با وجود مقدّس امام زمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) صحبت کنید، بعضی میگویند آیا بهتر نیست به جای این که ما با امام زمان حرف بزنیم، با خدا صحبت کنیم؟
عزیزان من! خود پروردگارعالم مؤمنین را خطاب قرار میدهد و میفرماید: «یا ایٍّها الّذین آمنوا اتّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغوا الَیهِ الْوَسیلَةَ»[5] محضر پروردگارعالم با وسیله بیایید. خود خدا آنها را قرار داده است. شما در دعای توسّل هم میگویید: «یا وَجیهاً عِندَ اللّه اِشْفَعْ لَنا عِندَاللّه»[6]. اگر کسی، نعوذبالله و نستجیربالله، اینها را خدا بپندارد، اشتباه کرده است.
اتّفاقاً علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ذیل زیارت جامعه کبیره - که در آن تأمّل کنید، نکات بسیار مهمّی دارد و غوغایی است - میگوید: میدانید چرا میگویند اوّل جامعه کبیره صد بار «اللّه اکبر» بگویید؟ به خاطر این که وقتی این مطالب را میشنوید یک موقعی تصوّر نکنید اینها خدا هستند.
خود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم فرمودند: خدایی را از ما حذف کنید، غیر از آن هرچه که بگویید، درست است. دلیل این است که خود خدا فرموده است: «اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَه»[7]. پروردگارعالم امور را به دست خلیفه خود سپرده است.
پس وقتی کسی «یا بقیّة اللّه» میگوید، در حقیقت دارد آن گونه که خود خدا خواسته است عمل میکند. وقتی خود خدا میگوید: اگر میخواهی به سمت من بیایی، باید این راه را بیایی تا برسی، آیا کسی میتواند معترض شود؟! خود او هم الهی میشود، مگر غیر از این است که آنها ید الله، عین الله و اذن الله میشوند.
این مطلب را اهل جماعت نوشتهاند، دقّت بفرمایید، جوانی از امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) به خلیفه دوّم شکایت کرد، گفت: دور بیتالله میچرخیدم، اسم کوچک مولیالموالی را آورد، گفت: او به گوشم زد. آقا را خواستند، مولا آمدند، همین که میخواست به امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) احترام بگذارد، مولا فرمود: نباید تفاوت بگذاری. گفت: این جوان معترض است و میگوید در گوش او زدی؟ حضرت فرمودند: بله. خلیفه دوّم تعجب کرد، گفت: چرا زدی؟ حضرت فرمودند: او دور بیت الله، ناموس مردم را میدید، تذکار دادم، شهوت وجودش را گرفته بود قصد کرد که به ناموس مردم دست درازی کند.
خدا برای انسان نیاورد که این نفس دون، این شهوات بر او غلبه پیدا کند. دیگر نمیفهمد کجا هست! در مسجد، خانه خدا، بیتالله الحرام است، امّا وقتی انسان پست شد و به قول قرآن کریم و مجید الهی «کَالأنعام بل هُم أضلُّ»[8] شد، معلوم است که دیگر نمیفهمد کجاست، شهوت او را کور و کر میکند. حتّی در انظار عموم این گونه میشود، گاهی در خلوت یک غلطی میکند امّا موقعی که شهوت بر کسی غلبه کند دیگر اصلاً گویی کور و کر است، تذکار اولیاء، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و مردان خدا را نمیبیند و نمیشنود، اصلاً در قلب او فرو نمیرود، «صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ»[9] این حال برای او به وجود میآید.
مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: او خواست به ناموس مردم دست درازی کند، در گوش او زدم. میدانید خلیفه چه گفت؟ تعبیر فارسی آن این میشود که گفت: گم شو، چشم خدا دید، دست خدا زد. آنها خودشان معترف بودند که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) «عِینُ اللّه النّاظِرَة»[10] و «یَدُ اللّه»[11] است.
عزیزم! این خصوصیت معصوم است. معلوم است یاد آن حضرات درحقیقت یاد خداست و تفاوتی ندارد. اگر انسان بتواند این مطلب را با معرفت درک کند - فقط شرط معرفت به اهل بیت است - متوجّه میشود. جالب است، آن معرفتی که جرجرداقی که مسیحی است، مولیالموالی(صلوات الله و سلامه علیه) را وصف میکند، میگوید: او به ظاهر یکی بود امّا گویی یک عالم بود و نکاتی راجع به حضرت میگوید که بروید مطالعه کنید.
یاد امام زمان و دوری از یاد خدا؟!
لذا یاد آقا جانمان، امام زمان(روحی له الفدا) در حقیقت همان یاد خداست؛ چون معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اسماء الله و صفات الله هستند. به خصوص آن آقایی که همه آنچه انبیاء دارند در وجود نازنین اوست. آن آقایی که أبی عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه)، جدّ مکرّمش درباره او فرمودند: «لَو أدرَکتُهُ لَخَدَّمتُه»[12] اگر منِ أبی عبدالله امام زمان را درک میکردم خادم او میشدم.
انسان معمولاً خادم پدر و پدربزرگ خود میشود نه این که پدربزرگ خادم او شود. جالب است رئیس مذهب، حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم با همین لفظ، بیان فرمودند: «لَو أدرَکتُهُ لَخَدَّمتُه»[13].
آنوقت مگر میشود یاد او انسان را از یاد خدا دور کند؟! این کد را به خاطر بسپار: عزیز من! آن کسی که یاد آقاجان، امام زمان او را از یاد خدا دور کند، بداند یاد امام زمان نکرده است.
اصلاً یاد امام زمان، قلب انسان را الهی میکند. انسان و اعضاء و جوارح او را تسلیم پروردگارعالم میکند. نفس را از شهوات دور میکند، نه این که یاد وجود مقدّس آقا نعوذ بالله و نستجیر بالله، پناه به ذات حضرت حق، ما را از خدا دور کند. یاد خلیفهالله قربآور است، انسان را بیشتر به خدا نزدیک میکند.
نمونه این مطلب نوح نبی(علی نبینا و آله و علیه الصلوه و السّلام) است. حسب روایات، خدا اسماء پنج تن آل عبا را به او تعلیم داد و او آرام شد. انسان با این ذکر آرامش مییابد.
علّامه بزرگوار، آسیّد محمّد حسین حسینی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بیبدیل از استاد خود، آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیمالشّأن که معروف به موحّد شدهاند؛ یعنی در توحیدشناسی اوج گرفته و مقامات بالایی را طی کردهاند، نقل کردند: - تعبیر را دقّت بفرمایید که اصلاً عرفا چطور میبینند و ما چطور میبینیم - آیا این که نوح نبی(علی نبینا و آله و علیه الصلوه و السّلام) با نام پنج تن آرام شد، به نظر شما همان «ألا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنَّ القُلوب»[14] که قرآن میفرماید، نیست!
یعنی یاد معصومین(علیهم صلوات المصلّین) یاد پروردگارعالم است، نه این که نستجیربالله و نعوذ بالله شرک باشد. آنوقت آیا میشود گفت: یاد آقا با یاد پروردگارعالم دو چیز است؟! اینها یکیست.
«إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیِم»[15] یک صراط است. وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفرصادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «وَ اللّه نَحنُ صِراطُ المُستَقِیم»[16]. ما در نماز میگوییم «إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیِم»، حضرت میفرمایند: ما صراط مستقیم هستیم. راه رسیدن به پروردگارعالم و در صراط مستقیم قرار گرفتن، همین ولایتالله است، معصومین هستند.
عزیزم! آن که به این مطالب رسید میفهمد یاد اینها همان یاد خداست. مهم رسیدن است.
سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن علم الهدی، از فحول علمای ما و برادر سیّد رضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، گردآورنده نهج البلاغه است. این دو سیّد عظیمالشّأن، از علمای بزرگ و شاگردان حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی الفدا و سلام اللّه علیه) هستند. سیّد مرتضی تعبیر بسیار عالی دارند که بدانیم اگر در آن تأمّل کردیم برندهایم، میفرمایند: اگر ما حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را که صراط مستقیم ما هستند، رها کنیم دیگر تمام است و خداشناسی به هیچ عنوان معنا ندارد. شما نمیتوانید وارد شوید و بگویید من خداشناسم.
جواب مثبت به نفس امّاره
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: مَثل اهل بیت من مَثل کشتی نوح است، «مَن رَکِبَها نَجَا»[17] هر کسی سوار شد؛ یعنی هر کسی به معصومین(علیهم صلوات المصلّین) تمسّک جست، نجات پیدا میکند «وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ».
این روایت را اگر اهل جماعت بیشتر از ما نداشته باشند کمتر ندارند. چه شد که امّت تمسّک نجست؟ چرا امّت غرق شد؟ نکتهای که اولیاء خدا میگویند، این است: برای این که امّت به نفس امّاره جواب مثبت دادند و سه گروه شدند - چرا ما به بحث نفس میپردازیم؟ این کد را به خاطر بسپار: عزیز من! اگر نفس را نشناسیم امام کُش میشویم. همان امّتی که امام را دعوت کردند او را کشتند -
گروه اوّل آنهایی که ریاستطلب بودند، به نفس امّاره جواب دادند و سقیفه را درست کردند. گروه دوم امّتی که فقط به دنیا چسبیدند، گفتند به ما چه مربوط است؟ یک گوشه مینشینیم، فرقی ندارد، او داماد پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، این هم پدر خانم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است.
منسب ناپذیر بودن اسلام
اتّفاقاً بگذارید نکتهای را برای شما افشا کنم. هیچ ارتباط و منافاتی هم به بحث وحدت شیعه و اهل جماعت ندارد، مباحث علمی باید بیان شود. عزیزان! میدانید اسلام اصلاً منسب پذیر نیست. این که نسب من به فلان است مطرح نیست.
لذا دقّت کنید، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) یک عمو به نام حمزه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارد که تا قبل از کربلا، او حمزه سیّد الشهدا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چقدر در روایات بیان کردهاند که حرمت بزرگترها را نگه دارید، امّا یک عموی دیگر دارد که قرآن به صراحت بیان کرد: بریده باد دو دست او، «تَبَّت یَدَا أبِی لَهَبٍ وَ تَب»[18].
عزیزانم! این کد را به ذهنتان بسپارید: هر دو هم خویش پیامبرند امّا نه حضرت حمزه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به خاطر این که عموی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است سیدالشهدا شد و نه این «تَبَّت یَدَا أبِی لَهَبٍ وَ تَب» به خاطر این بیان شد. انسان باید حرمت عمو را نگه دارد ولی خدا میگوید در دین فامیلبازی نداریم.
یک نمونه دیگر بگوییم. شما وجود مقدّس رئیس مذهب، حضرت جعفربن محمّد الصادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) را جعفر صادق میگویید، امّا یک جعفر دیگر هم داریم که این جعفر هم پسر امام معصوم است، هم برادر امام معصوم و هم عموی امام معصوم، امّا جعفر کذّاب میشود - گرچه بعداً توّاب شد و میگویند جعفر توّاب بگویید - پس نسبت در اسلام ملاک نیست.
میخواهم این افشاگری و پردهبرداری را اینجا کنم، قرآن فرمود: «مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَا»[19] پیغمبر روی هوا و هوس حرف نمیزند، نطق او از هوا و هوس نیست و همه از روی وحی است، من از شما سؤال میکنم: عزیزان من! آیا میشود فعل و عملکرد آن کسی که نطقش روی هوا و هوس نیست، روی هوا و هوس باشد؟ صددرصد خیر.
آیا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از روی هوا و هوس عایشه را گرفت؟ خیر. پس چیست؟ وحی است. پس اینطور که به عایشه قداست دادهاید؟! خیر، اینگونه هم نیست. پروردگارعالم وحی فرستاده که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عایشه را بگیرد، برای این که آن زمانی که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) انتخاب شد، اگر بخواهند اتّهام بزنند[20]، بگوید: ابابکر هم پدرخانم من است، عنوان نسبی نیست، این من ناحیه الله تبارک و تعالی است، مگر همینطوری است که کسی انتخاب شود؟ خدا باید انتخاب کند. پس امر خدا بود عایشه را بگیرد و او هم مطیع امر خداست؛ چون عبد است.
اگر از خود رسول خدا بپرسیم: یا رسول الله! کدام مقام از نظر شما برتر است؟ نمیگوید: من اشرف انبیاء و خاتم انبیاء هستم، من اشرف مخلوقاتم، بلکه میگوید: بالاترین افتخار من این است که عبد هستم.
لذا در نماز هم میگوییم: «وَ أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه» اوّل عبد است. اصلاً رسالت و همه این مطالب در همین بندگی قرار گرفته است. وقتی هم خطاب به نفس مطمئنه میشود این است: «یا أیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّهُ ارجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرضِیَهً فَادخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادخُلِی جَنَّتِی»[21].
عبادت ظاهری
پس همه مطالب پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، قول و فعلشان وحی است و لا غیر. امّا امّت چرا به این بیراهه افتاد؟ بیان فرمودند: برای این که امّت به نفس امّاره جواب مثبت دادند و سه گروه شدند:
یک - آن ریاستطلبها سقیفه را تشکیل دادند.
دو- عدّهای از امّت هم گفت به ما ربطی ندارد، قرآن که هست، نماز و روزهمان را هم انجام میدهیم، حالا چه زید خلیفه باشد چه عمر، فرقی نمیکند هر دو هم که از بستگان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند، این پدر خانم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و او هم داماد اوست. درست است که میدانیم که علم او زیادتر است و خیلی جاها هم این را نشان داده است امّا خوب او هم پدرخانم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است و فرقی نمیکند.
سه - دلیل دیگر این که امّت به راحتی از این قضیه گذشت این است که عدّهای هم گفتند: ما حوصله نداریم در این درگیریها دخالت کنیم، زن و بچّه ما نان شب میخواهند، این حرفها که چه کسی حق است و چه کسی باطل است چیست، رها کنید، نمازتان را بخوانید.
در تاریخ همیشه بعضی اینطور هستند و فکر هم میکنند خیلی خوبند، در حالی که نمیدانند این همان چیزی است که عرض کردیم، «الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ»[22] شیطان برای یک عدّه عبادت را البته نه عبادت بما هی عبادت، بلکه جلوات ظاهری عبادت را جلوه میدهد.
به این آیه قرآن کریم و مجید الهی خوب دقّت کنید، عجیب است. محضر مبارک آیتالله العظمی بهاءالدینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، میفرمودند: من هر موقع این آیه را میخوانم، میترسم و میلرزم. میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَعبُدُ اللّهَ عَلَی حَرفٍ»[23] یک عدّهای خدا را حرفی عبادت میکند - در همین فارسی خودمان هم میگوییم: فلانی فقط اهل حرف است –
«فَإن أصَابَهُ خَیرٌ اطمَئَنَّ بِهِ»[24] اگر برای او خیر پیش آمد مطمئن است، شب هم بلند میشود و نماز شب میخواند، انفاق هم میکند، دعای ندبه هم میخواند، یابن الحسن هم میگوید. تازه خیر را هم آن چیزی تصوّر میکند که خودش میگوید. در حالی که قرآن میفرماید: «عَسَی أن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ عَسَی أن تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَهُ»[25]. چیزی را که بدش بیاید، خیر نمیداند، میگوید: این که خیر نیست، خیر آن است که خود بشر تفسیر میکند.
«وَ إن أصَابَتهُ فِتنَهٌ انقَلَبَ عَلَی وَجهِهِ»[26] عزیزان من! فتنه در قرآن یعنی آزمایش. تو گویی این حرف قرآن برای امروز ماست، این که میگویند: قرآن هیچ موقع کهنه نمیشود همین است. همان کسی که تا دیروز مطمئن بود و بلند میشد نماز شب میخواند، آزمایش که پیش میآید، محاصره اقتصادی، جنگ و ...، میگوید: دیگر این را نداشتیم، حوصله این چیزها را نداریم، بنا بود بیاییم اهل عبادت باشیم، نماز و دعا بخوانیم، یک روزهای هم بگیریم، امّا دیگر بنا نیست که همه چیزمان را در راه دین بدهیم، این که نشد!! دین بناست بیاید به ما کمک کند، نه این که ما همه چیز را در راه دین بدهیم!! «انقَلَبَ عَلَی وَجهِهِ» انقلاب یعنی دگرگونی.
میدانید قرآن در ادامه چه میفرماید: «خَسِرَ الدُّنیَا وَ الآخِرَهَ ذَلِکَ هُوَ خُسرَانُ مُبِینُ»[27]، چنین کسی خسارت در این دنیا و آخرت دیده است و خسارتی آشکارتر از این دیگر وجود ندارد.
میگوید: آقا ما چه کار داریم؟ میخواهد ابابکر خلیفه باشد، میخواهد مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) باشد، هر دو از خاندان پیامبرند. همین شد که واقعه عاشورا به وجود آمد. هر دو را هم میگویند: برای این که میخواستند به نفس امّاره جواب بدهند، میگفتند: ما دیگر حوصله جنگ نداریم، زندگی ساده خودمان را میخواهیم. بالاخره جنگ سختی و خونریزی و کشت و کشتار دارد، مصیبت دارد، ما دیگر نمیتوانیم اینها را تحمّل کنیم. قرآن میفرماید: این جا خسارت میبینند. پس باز هم نفس امّاره است.
چون مناسبت اربعین ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است، مناسب دیدم بگوییم چه شد که کربلا به وجود آمد؟ عزیز من! نفس، هوی و هوس. چه شد سقیفه به وجود امد؟ نفس، هوی و هوس. همین است و غیر از این نیست.
لذا مطلب دیگر که بزرگان بیان کردهاند، این است که مردم جاهل بودند.
عالم حقیقی
عالم حقیقی کیست؟ عزیزم! شما که دنبال طلب علم هستید، این روایت را ببینید، خیلی عجیب است. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «کُلَّمَا ازْدَادَ عَلِمُ الرَّجُلِ زَادَتْ عِنَایَتُهُ بِنَفْسِهِ وَ بَذَلَ فِی رِیَاضَتِهَا وَ صَلَاحِهَا جُهْدَهُ»[28]. میدانید عالم حقیقی کیست؟ آن انسانی که هرچه به علم او اضافه شود، اهتمام او برای این که به نفس خود مراقبه کند بیشتر میشود.
عزیزم! هرچه به علم عالم حقیقی اضافه میشود، مراقبه به نفس او بیشتر میشود و إلّا جاهل است، اسم آن را نمیتوانیم علم بگذاریم، دچار سوادزدگی شده است.
در این روایت خیلی تأمّل و دقّت کنید. «وَ بَذَلَ فِی رِیَاضَتِهَا وَ صَلَاحِهَا جُهْدَهُ» کسی که علمش زیاد باشد، همه توان خود را در راه تربیت و اصلاح نفس خود میگذارد، امّا آن کسی که به ظاهر علمش و درحقیقت سوادش زیاد میشود، تکبّر و غرور و انانیّت او زیاد میشود، نفس امّاره او را بدبخت میکند. عالم بمعنا العالم هر چه علمش زیاد میشود، دائم مراقب و مواظب خود هست.
نمیدانم در آن عرض من تأمّل و دقّت کردید که آن مرد الهی، آن ملّای عظیمالشّأن، آن عارف بالله، آن آیت عظمی، ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه چیزی را بیان کرد. عزیزان! شوخی نیست که بحث منطق و فلسفه را که به صورت ظاهر بیان میشود از مباحث عقلانیه است، به شعر تبدیل کنید، خیلی سخت است. منظومه سبزواری در منطق و فلسفه است، آن هم اشعار علمی قوی، متقن و مستدل. علما عظیمالشّأن به این منظومه سبزواری عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شرح زدند.
بیان کردم وقتی از ایشان تعریف میکردند، میدیدند آقا مدام دست در قبایشان میکنند و چیزی را نگاه میکنند. آن شاگردی که خیلی کیّس و زیرک بود و مصرّ هم بود، به تعبیری آقا را گیر انداخت، گفت: آقا! باید بگویید، بالأخره من از شما چیزهایی دیدم، اگر نگویید من آن مطالب عرفانی شما را برملا میکنم. اولیاء هم از این مطالب که مشهور شوند و ... بری هستند و دوست دارند عشقبازی با پروردگارعالم و خلوتشان فقط بین خودشان و خدا باشد، اینها دکّان و بازار نمیزنند، اولیاء ما، مردان خدا هیچ موقع اعلام نمیکنند ولی ظاهراً یک پردههایی رفته بود و آن شاگرد دیده بود که آقا مطالبی دارند. گفت: آقا اگر نگویی، افشاء میکنم، آقا گفت: میگویم به شرط این که تا زندهام نگویی. وقتی از من تعریف میکنند، من کلاه مقنّیگری پدرم را زیر عبا نگاه میکنم و به خودم میگویم: هادی! تو همان بچّه مقنّی هستی.
ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب و آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی الله مقامهما الشّریف)، این دو بزرگوار بیان کردند: ما که کلاه مقنّی نداریم امّا وقتی از ما تعریف میکنند در دلمان بگوییم: تو همان اسپرمی، از آن آب گندیده هستی که دیده نمیشدی و وقتی یک جایی میافتاد، باید آنجا عین نجاست را برمیداشتند، بعد هم آب میکشیدند، نجس بودی. وقتی هم که میمیری، هر که میخواهی باشی، علّامه دهر هم که باشی، ولیّ خدا هم که باشی، حتّی آن طاهرین مثل حاج آقا مجتبی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خدا او را رحمت کند، وقتی بدنت یخ کند، وقتی هنوز غسلت ندادهاند، هر کسی به تو دست بزند بر او واجب میشود که غسل مسّ میّت کند، ای داد بیداد! منی که اوّلم آن طور بود و آخرم این طور دیگر چه تکبّری، چه غروری، چه منیّتی میماند که مدام من، من کنم، کدام من؟! نیم من هم نیستیم. برای این که ما در جهلیم.
هر که مثل آن بزرگوار، ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) متخلّق به اخلاق الهی و عالم بود، مراقب نفس خود هست. «کُلَّمَا ازْدَادَ عَلِمُ الرَّجُلِ زَادَتْ عِنَایَتُهُ بِنَفْسِهِ وَ بَذَلَ فِی رِیَاضَتِهَا وَ صَلَاحِهَا جُهْدَهُ» با تمام سعی و تلاشش به تربیت و اصلاح این نفس میپردازد. همّ و غمّش این نیست که بگوید به علمم اضافه شود، بلکه هرچه به علم او اضافه میشود و علم من عندالله تبارک و تعالی برای او میآید که تا میگوید: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» هست کلید در گنج حکیم، حِکَم از قلبش به لسان جاری میشود، او میداند خودش نیست لذا میگوید: باید بیشتر به اصلاح نفسم بپردازم.
امّت و ریاست طلبان آن به اصلاح نفس نپرداختند، اینطور شد که وامصیبتا! وقتی زینب به کربلا برگردد، قدخمیده باشد. این چهل روز با او چه کرده است؟! زینب قدخمیده، به کربلا رسیده.
[4] بحارالانوار، ج:43، ص:107
[10] بحارالانوار، ج:،24 ص: 198
[12] بحارالانوار، ج:14، ص: 513
[13] بحارالانوار، ج:51، ص: 148
[17] بحارالانوار، ج: 23، ص: 105
[20] اباسفیان اواخر عمر کور شده بود. از جمعی که اطرافش بودند، پرسید: غریبهای اینجا نیست، گفتند: نه، گفت: به لات و عزی قسم – به آن دو بت بزرگی که در جاهلیت عبادت میکردند قسم خورد - اسم کوچک پیغمبر را آورد و گفت: او پیغمبر نبود، او آمد سروری عرب را کسب کند و از ما بگیرد، حالا که شما خلافت را به دست آوردید از دست ندهید.
این مطلب را تاریخ ثبت میکند و خود اهل جماعت هم در تاریخ طبری نوشتهاند. این مرد احمق از یاد برد که خود او با ابیجهل و ابیلهب عموی پیامبر، نزد رسول خدا آمدند، اسم کوچک پیامبر را صدا زدند و به او گفتند: تو را چه شده است؟ چرا میخواهی با دین ما بازی کنی؟ اگر سروری عرب را میخواهی ما همه چیز را به تو تفویض میکنیم، این توحید چیست که تو راه انداختهای و مدام توحید توحید میکنی، این توحید را جمع کن، کلیددار کعبه شو و همه سروری عرب برای تو باشد.
پیامبر جوابی دادند که شما هم میدانید، فرمودند: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید به خدا قسم دست از بعثتم برنمیدارم. او کور و خرفت شده و از یاد برده بود که خودش گفته بود: بیا سرور عرب شو ولی او نپذیرفت. حالا با هوا و هوس و نفس امّاره تمثیل هم میزند میگوید: دیدید او میخواست پسر عمّ خود را انتخاب کند!
[28] تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص: 237، حدیث: 4768