معرفت النفس
درس اخلاق
حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی
تدوین:
گروه علمی حضرت نرجس خاتون
وابسته به حوزه علمیّه امام مهدf
www.emammahdy.com
شرایط اعراب قبل اسلام
انسان در دو زمان به نفس امّاره مشغول شد. امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) تعابیر بسیار جالبی را در نهجالبلاغه تبیین میفرمایند که مردم قبل از بعثت نبی مکرّم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در چه حال و هوایی بودند. یکی از آن حالاتی که حضرت تبیین میفرمایند این است که مردم در نفس امّاره و هوا و هوس بودند و جهل هم داشتند؛ یعنی احساس میکردند کسی هستند و لذا در حالتی بدون عقل و نفس امّاره گیر کرده بودند.
حضرت میفرمایند: «بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِی حَیْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْوَاءُ وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیَاءُ»[1] نکته بسیار عجیبی است، میفرمایند: پروردگارعالم پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)را زمانی مبعوث کرد و برای هدایت بشر برانگیخت که مردم در وادی حیرت سرگردان بودند «ضُلَّالٌ فِی حَیْرَةٍ» و در فتنه و فساد دست و پا میزدند، «حَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ».یک معنی فتنه، آزمایش و معنای دیگر آن این است که در فساد غوطهور بودند.
حضرت در ادامه میفرمایند: «قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْوَاءُ» برای این که هواها و هوسها، نفس دون آنها را فراگرفته بود، فریفته دنیا، نفس امّاره و هوا و هوس بودند و به واسطه این احساس بزرگی میکردند «وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیَاءُ» در حالی که اینها به هیچ عنوان جز ضلالت و گمراهی چیز دیگری نداشتند.
حضرت تعابیر بسیار عالی را بیان میفرمایند که زمانی که بعثت صورت گرفت بشر در چه حالتی بود. ایشان در جای دیگری بیان میفرمایند: «بَعَثَهُ حِینَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِح»[2] پروردگارعالم موقعی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مبعوث کرد که نشانهای برپا نبود«لَا عَلَمٌ قَائِمٌ».
میدانید سیّد رضی(اعلی الله مقامه الشّریف)، آن سیّد عظیمالشأن و علمالهدی، نهج البلاغه را جمع آوری کردند. ایشان ذیل این خطبه شریفه میفرمایند: منظور از «عَلَمٌ قَائِمٌ» یعنی نشانهای از انسانیّت موجود نبود؛ چون در هوا و هوس، بت پرستی و وادی نفس دون به سر میبردند.
«وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ» چراغی که بدرخشد وجود نداشت، «وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِح» و راهی آشکار برای بشر نبود، به دنبال نفس امّاره بودند.
پس این یک زمان است که بشر به نفس امّاره مشغول بود.
اگر در این تعابیر دقّت کنید نکات بسیاری وجود دارد، وجود مقدّس امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) بیان میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیل»[3] خداوند پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را برگزید که بیمدهنده جهانیان باشد و امین قرار داد برای آنچه که نازل میشود. میدانید حتّی قبل از بعثت، در زمان جاهلیت هم مردم پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به نام امین میشناختند.
قرآن کریم و مجید الهی راجع به خصوصیّت حضرت تبیین فرموده است: « وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوا إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى»[4] نطق و سخن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از روی هوا و هوس نیست بلکه عین وحی است.
جوانان عزیز! دقّت کنید، کسی که نطقش روی هوا و هوس نیست، آیا میشود فعل و عمل او روی هوا و هوس باشد؟ هرگز. این نکته بسیار مهمّی است. لذا حتّی امر ازدواج با عایشه هم من ناحیه الله تبارک و تعالی است؛ برای این که آن زمانی که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست مولیالموالی(صلوات الله و سلامه علیه) را بلند میکنند و میفرمایند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»[5]، نگویند نسبی است. پروردگارعالم میگوید: عایشه، دختر ابابکر را بگیرد که اگر عنوان نسب کردند، بگوید: فلانی هم پدر خانم پیامبر است، پس به واسطه نسب نیست بلکه به واسطه لیاقت و آن چیزی است که خدا تعیین می کند.از روی هوا و هوس نیست بلکه امر است.
امیر بیان، مولیالموّحدین(صلوات الله و سلامه علیه) دارند میفرمایند وقتی این پیامبر با عظمت - که امروز روز وفات یا به تعبیری شهادت آن حضرت است - مبعوث شدند دنیا چه حالی داشت، نه دیگران.
«وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَار»[6]، شما جمعیت عرب کسانی بودید که بدترین دین و آیین را داشتیدو در بدترین سرزمینها زیست میکردید.
دکتر ژوزف فرانسوی بیان میکند: حتّی به فکر هیچکدام از دو قطب و قدرت بسیار مهم آن زمان، روم باستان و ایران باستان هم نمیآمد که به سمت جزیرة العرب بروند، میگفتند: دون شأن ماست. از بس آنجا از نظر فرهنگ پایین بودند.
امّا وقتی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، این امّت چه شدند؟ ایثارگرترین امّتها شدند. بین انصار و مهاجرین عهد اخوّت بست و انصار آنچه را که داشتند با مهاجرین تقسیم میکردند. کسانی که در زمان بتپرستی، دائم در جنگ بودند، طوری که خود رؤسای قبایل گفتند نمیشود که دائم در جنگ باشیم، بالأخره بچههایمان میخواهند ازدواج کنند، کشت و زرع داریم، تجارت داریم، چهار ماه از سال را بین خودشان قرار دادند که جنگ نکنند. اتّفاقاً عزّوجلّ بعد از انقلاب نبوی، بعثت هم این را تأیید کرد و همینطور شد. حضرت حق در قرآن کریم و مجید الهی فرمود: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم»[7] تعداد ماهها نزد خدای متعال از روز نخست دوازده ماه است - ماههای معروف که بشر با آنها کار دارد؛ میلادی، قمری و شمسی دوازده ماه است - که چهار ماه از اینها ماه حرام است.
فقر فرهنگی اعراب جاهلیت
جرجرداق مسیحی مینویسد: اعراب دائم میجنگیدند و اتفاقاً زنده به گور کردن دخترانشان به خاطر جنگها بود. غیرت بیجا داشتند، میگفتند: زنان و دخترانمان در جنگ اسیر میشوند و کنیز طرف مقابل میشوند. آنها فقط جنگ و خونریزی و کثافتکاری داشتند و از فرهنگ انسانی دور بودند.
حتّی معالأسف بهداشت در آنجا صفر بود. بعد از آمدن پیامبر عظیمالشأن و راهنمایی اسلام چنان بهداشت بالا رفت که وقتی اسلام به اروپا، آندولوس، اسپانیای فعلی رفت، آنها تازه بهداشت را شناختند[8].
امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) اینها را معرّفی میفرماید: «وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَة»[9] حضرت خطاب میفرماید: ای مردم عرب! شما در بدترین سرزمینها میزیستید و میان سنگهای درشت و خشن و آن مارهایی که بد و گزنده بود بودید، آب تیره و ناگوار میخوردید، غذاهای خشک و گلوآزار میخوردید، خون همدیگر را میریختید، پیوندهای خویشاوندی را میدریدید و از بین میبردید، بتها در میان شما برپا بود و نصب کرده بودید و سراپا آلوده به گناهان بودید. امّا وقتی پیامبر عظیمالشّأن(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد کاری کرد که اینها عوض شدند، ایثارگر شدند.
مورّخین راجع به این که اینها غیرت بیجا داشتند مینویسند: خدا به یکی از سران قوم در زمانی که او در جنگ بود دختری داد، وقتی از جنگ آمد، گفت: بچّه چه شد؟ گفتند: مرده به دنیا آمد ولی در حقیقت مادر این آقا و مادر طفل، او را در یک چادری در بیابان مخفی کرده بودند و در آنجا به او رسیدگی میکردند. به او یاد هم داده بودند که پدری دارد.
این بچّه بزرگ شد، بعد از چهار پنج سال، مادربزرگ طفل میگوید: دیگر باید بچّه را نشان دهیم، موهایش را شانه میکنند، آراستهاش میکنند و میگویند: بابا میآید. وقتی پدر میآید، میبیند دختر شیرینیست، میپرسد: کیست؟ دختر به سمت بابا میرود و با همان زبان بادیه نشینی مدام میگوید: أبویَ! أبویَ! بابای من! و خود را در بغل بابا میاندازد. او تعجّب میکند، میپرسد: این چه میگوید؟ مادر حقیقت را میگوید. او به شدّت عصبانی میشود، میگوید: بچّه را برمیدارم میبرم درون یکی از چاههای خشکیده بیابان پرت میکنم. خودش میگوید: حین این که بچّه داشت به ته چاه سقوط میکرد مدام صدا میزد: أبویَ! أبویَ! بابای من! بابای من! چون چاه آب نداشت، افتادن او و ترکیدن سرش و خاکهایی که روی بدن او میریخت را دیدم.
انسانهایی که بدون تقوا و دین و با نفس امّاره رشد کردهاند چنین میشوند. او به این هم بسنده نمیکند، خنجر برمیدارد سینه همسرش را می درد و دست مادر خودش را قطع میکند که چرا شما این دختر را چهار- پنج سال از من مخفی کردید.
ببینید پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در چه امّتی وارد شده است. در نهج البلاغه تأمّل بفرمایید، امیرالمومنین(صلوات الله و سلامه علیه) بیان میفرمایند که اینها چه کسانی بودند. «تَشرَبونَ الکَدِر و تأکلونَ الجَشِب و تَفرِکونَ دماءُکُم وَ تَقطَعونَ أرحامَکُم الصنامُ فیکُم مَنصوبة وَ الأثامُ بِکُم معصوبة». پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای چنین امّتی که مولیالموالی(صلوات الله و سلامه علیه) تبیین میفرمایند آمد.
جرجرداق مسیحی بیان میکند: مسلمانان میگویند معجزه بزرگ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن است - البته ما درست میگوییم امّا او میگوید - اگر از من سؤال کنید با توجّه به تاریخی که آنها دارند میگویم معجزه بزرگ پیغمبر آخرالزمان این است که توانسته کسانی را که در وحشیگری مطلق بودند، به مقام ایثار برساند.
اَنَس میگوید: در جنگ احد دیدم از یکی از رزمندگان خون رفته و عطش دارد. آبی آوردم، به من گفت بغل دستیم بیشتر تشنه است، او جلوتر از من عطش عطش میکرد. سراغ او رفتم، گفت: نه آن نفر قبلی من جلوتر مجروح شده به او آب بده. همین طور تا نه نفر رفتم، به آخرین نفر که رسیدم دیدم شهید شده است، سراغ نفر هشتم رفتم دیدم او هم به شهادت رسیده است، سمت نفر هفتم آمدم دیدم او هم جان به جان آفرین تسلیم کرده است، همین طور تا نفر اوّل آمدم، دیدم همگی شهید شدهاند.
معجزه نبوی را ببینید؛ آن امّتی را که در زمان جاهلیت آنطور غارتگر و خونریز بودند، به مقامی میرساند که ایثارگر میشوند.
لذا جرجرداق مسیحی میگوید: به نظر من معجزه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این بود که آن وحشیها را نه تنها انسان کرد بلکه به مقام ایثارگری رساند. قبایلی که به هم فخر میفروختند و با هم جنگ داشتند را به آن جا رساند که بیان کرد «إِنَّ أَکْرَمَکمُْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَئکُمْ»[10] دیگر نسب و حسب ملاک برتری نیست بلکه تقواست .
وحشت پیامبر از نفس امّاره
چرا این مطلب اینقدر مهم است؟ برای این که اگر بشر نفهمد که هرچه میکشد از نفس دون است بیچاره میشود. حضرت صادق القول و الفعل(صلوات الله و سلامه علیه) درباره حالات نبی مکرّم، خاتم رسل، محمد مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِی لَیْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا فِی ذَلِکَ مَا یَدْخُلُ النِّسَاءَ فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَیْتِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَیْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَبْکِی وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً»[11] پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در یکی از شبها که نوبت امسلمه بود در خانه او بود. امسلمه بلند شد دید پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، به شک افتاد که نکند به خانه همسران دیگر خود رفته باشند، برای گشتن بلند شد، اطراف خانه را گشت، دید که پیامبر رحمت(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، او که معصوم است، در گوشهای از اتاق ایستاده و دو دست مبارک را بالا برده است، گریه میکند و به پروردگارعالم عرضه میدارد: بار خدایا! خوبیهایی را که به من ارزانی داشتی از من نگیر، خدایا! هرگز مرا ولو به چشم برهمزدنی به خودم وامگذار.
«قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْکِی حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبُکَائِهَا فَقَالَ لَهَا مَا یُبْکِیکِ یَا أُمَّ سَلَمَةَ» امسلمه برگشت و شروع به گریه کرد تا جایی که پیامبر عظیمالشّأن(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از شنیدن صدای گریه او برگشت و بیان فرمود: امسلمه برای چه گریه میکنی؟
«فَقَالَتْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْکِی وَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ تَسْأَلُهُ أَنْ لَا یُشْمِتَ بِکَ عَدُوّاً أَبَداً وَ أَنْ لَا یَرُدَّکَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَکَ مِنْهُ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَنْزِعَ مِنْکَ صَالِحاً أَعْطَاکَ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَکِلَکَ إِلَى نَفْسِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا یُؤْمِنُنِی وَ إِنَّمَا وَکَلَ اللَّهُ یُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ کَانَ مِنْهُ مَا کَانَ» امسلمه گفت: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه نکنم، شما با آن مقامی که نزد پروردگارعالم دارید که خدا گناهان قبل و بعد شما را آمرزیده است، این گونه با خدا مناجات میکنید.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: ای امسلمه! چه چیز مرا ایمن قرار میدهد، در حالی که خداوند یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را یک لحظه به حال خودش واگذاشت آن شد که شد.
این پیامبر با عظمت که معصوم است، اینقدر از این نفس دون وحشت دارد و به خدا پناه میبرد. به همین دلیل است که ما این همه راجع به نفس صحبت میکنیم و به فضل الهی در این جلسه ورود پیدا میکنیم که چگونه بتوانیم با این نفس دون مبارزه کنیم.
عزیزان! پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ببینید، پیغمبر است، حبیبالله است، از نفس امّاره میترسد و وحشت دارد. حبیب خدا میگوید: «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً» ما چه باید بگوییم؟
عزیزان! اگر کسی ولو به لحظهای تصوّر کند من دیگر در امان هستم باخته است.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی الله مقامه الشّریف)، استاد عظیمالشأن ما، دو سه ماه به درگذشتشان مانده بود که به ایشان عرضه داشتیم: آقا نصیحتی بفرمایید که بماند، فرمودند: پدرم آیتالله آسید محمود مرعشی نجفی(اعلی الله مقامه الشّریف) - که یکی از اوتاد، عرفا و از اولیاء خدا بودند - فرمودند: آقا شهاب! تا لحظه مرگ به خودت مطمئن نباش. بعد گریه کردند آنقدر که اشک روی محاسن مبارکشان ریخت، فرمودند: اگر با دین رفتی آن موقع برندهای.
اولین راه مبارزه با نفس امّاره
پیامبر با عظمت با این حال آمد و مردم را هم عوض کرد، امّا دوره دیگری هم به وجود آمد که بعد از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردم مجدّداً به نفس امّاره دچار شدند. امشب نکتهای را بگویم که بحث ما هم برای این قضیه که چرا انسان این طور گرفتار میشود، آغاز شود.
وجود مقدّس ختمی مرتبت، محمد مصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلم) سفارشهایی را به ابن مسعود بیان میفرمایند از جمله این که: «احْمِلْ نَفْسَکَ لِنَفْسِکَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ لَمْ یَحْمِلْکَ غَیْرُکَ»[12] نکته عجیبی است، چه کنیم دچار نفس امّاره نشویم؟ چه کنیم که مثل آن امّتی که به آن ایثار رسیدند ولی بعد از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اهل بیت دست برداشتند نشویم؟
میفرمایند: خودت بار خود را بر دوش بکش که اگر این کار را نکنی دیگری تو را یاری نمیکند. انبیاء عظام و پیامبر با عظمت فقط بشیر و نذیر هستند، این من و تو هستیم که باید به سمت هدایت برویم.
بعد حضرت میفرمایند: «النَّزَاهَةُ مِنْ شِیَمِ النُّفُوسِ الطَّاهِرَة»[13] دلت را از هر چه گناه است پاک کن چون دلهای پاک بندگان خدا نظرگاه خداست، «قُلُوبُ الْعِبَادِ الطَّاهِرَةُ مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَیْه»[14].
مشکل همین است که باید دل را پاک کنیم. حضرت میفرمایند: خدا آن موقع به بندهاش نظر میکند که دل او از پلیدیها پاک باشد.
اوّل نکتهای که اولیاء خدا بیان میکنند که انسان از پلیدیها پاک شود و به نفس امّاره دچار نشود، همان چیزی است که چند مرتبه خدمت شما عزیزان عرض کردم و باید بارها تکرار شود و آن را به عنوان کد اصلی زندگی یادداشت کنید و آن این است:
عزیزانم! اولیاء خدا میگویند: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است همان لحظه، لحظه سقوط اوست.
بندگان خدا فانی فی الله میشوند، دیگر خودی نمیبینند، امّا اس و اساس این که بعضی به همه بدیها، پلشتیها و پستیها گرفتار میشوند این است که خودبین هستند.
وقتی خودبین شدیم گرفتاریها شروع میشود و اتّفاقاً ابلیس ملعون هم در پاسخ این که چرا سجده نکردی، همین را گفت «أنَا خَیرٌ مِنهُ»[15] من بهتر از او هستم.
این نکته را به ذهن بسپارید و بدانید باید این طور رفتار کنید. نکته بسیار زیبایی است، ببینید اولیاء تا کجا را میبینند و فرقشان با ما چیست.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی الله مقامه الشّریف)، آن کنز خفی الهی به نقل از آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی الله مقامه الشّریف) میفرمودند: بعضی وقتی به عدّه دیگری میرسند و میخواهند بگویند شما خوبید، میگویند: شما که الحمدلله خیلی خوب کار کردید و بهتر از ما هستید.
آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی الله مقامه الشّریف) فرموده بودند: آن کسی که به طرف مقابلش بگوید بهتر از مایی، یعنی این که او قائل به این است که من خودم خوبم امّا تو خوبتری و کسی که تصوّر کند خودش خوب است این آغاز گرفتاری اوست.
شما بهتر از مایید یعنی من بهم تو بهتری، من خوبم تو خوبتری. ما هم یک موقع از روی غفلت این را میگوییم، آیتالله آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی الله مقامه الشّریف) فرموده بودند: در نوع بیان باید مواظبت کرد.
ایستادن مقابل امام!
بعضی هم همین را گفتند، گفتند که ما «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئکَ الْمُقَرَّبُون»[16] هستیم، همان که قرآن گفته است. وقتی آنها خودشان را در وادی «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» بردند، همین میشود که در مقابل فرمان وجود مقدّس پیامبر که فرمان خداست «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّک»[17] ایستادند. همین است که از آنجا به بعد گرفتار نفس میشوند.
همان طور که در جلسه قبل گفتم امامکشی به واسطه نفس امّاره است چون خودش تشخیص میدهد من هم خوبم. برای همین است که سلیمان بن صرد و حتّی مختار آن طور میشوند.
عزیزان! بدانید مختاری که دل اهل بیت را شاد کرد، هیچ گاه مقامش به مقام شهدای کربلا نمیرسد، این قدر فاصله زیاد است که نمیشود گفت. چون آن موقعی که باید امامش، امام مجتبی(صلوات الله و سلامه علیه) را یاری میکرد، تعیین تکلیف کرد، گفت: من میدانم این جنگ پیروزی ندارد، من میدانم این کوفیان چگونه افرادی هستند. به صورت ظاهر درست هم گفت ، طوری شد که امام به ظاهر مجبور به صلح هم شد، امّا آیا خود امام نمیدانستند؟!
آن کسی که تصوّر کند صاحب نظر است، در مقابل امام معصوم هم خاضع و خاشع نمیشود، فرمان او را که فرمان خداست گوش نمیکند؛ چون احساس میکند بالاخره من هم کسی هستم و من هم میفهمم و همین آغاز بیچارگی و بدبختی انسان است.
رضایت از خود
خدا مرحوم علّامه بهلول(اعلی الله مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان آن منبر کشف حجاب را در مسجد گوهرشاد رفته بودند. ایشان فرمودند: یک زمانی در عالم رؤیا دیدم دارم از منبر بالا میروم، هر پله که بالا میروم، هر چه آیه میخوانم و هر چه میگویم دارم طرفداری رضاشاه را میکنم، هر چه میخواهم از حجاب بگویم دارم طرفداری او را میکنم.
ایشان میگوید: در عالم رویا میدانستم من کسی هستم که رفتم علیه رضاشاه صحبت کردم، امّا تعجّب کردم خدایا! من چه دارم میگویم! طرفداری رضاشاه را میکنم! در همان حال بودم که یعنی چه و مدام با خودم کلنجار میرفتم که علیه رضاشاه حرف بزنم که در همان عالم رؤیا یک صدایی شنیدم، به من گفتند: تو از خودت راضی شدی، گفتی من خوب منبری رفتم و خوب توانستم دماغ اینها را به خاک بمالم، این نتیجه آن است.
ایشان فرمود: وحشتزده از خواب بیدار شدم ولی این خواب مثل بیداری میمانست. دیدید یک خوابهایی میبینید خیلی شفاف و روشن است، ایشان میفرمود: آنجا فهمیدم که من خودم آن روز از منبر خودم که توانستهام افشاگری کنم خوشم آمده بود و یک لحظه حال خوشی برای خودم پیدا کردم. خوشی یعنی این که احساس رضایت از خودم کردم، لذا گوشمالیم دادند.
ایشان فرمود: آن شب را فقط به سجده افتادم و ذکرم تا نماز صبح استغفار بود که خدایا! من اشتباه کردم، ببخشید.
گاهی به این مردان الهی ولو در عالم رؤیا تذکار میدهند که مواظب باش. نگوییم من بودم، لطف خدا بوده است. این احساس رضایت از نفس، انسان را بیچاره میکند.
تفسیر به رأی
یک عدّهای هم همین طور بعد از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)احساس میکردند خودمان همه چیز داریم. امیرالمؤمنین راجع به این که چرا بعد از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کار امّت او که به مقام ایثار رسیده بودند به اینجا رسید، میفرمایند: سه عامل وجود دارد:
1- غفلت کردند، گفتند به ما ارتباط ندارد، هر دو فامیل پیامبر هستند.
2- حبّ به دنیا داشتند.
3- برای خودشان احساس رأی و امنیت کردند.
عزیزان من! میدانید چرا میگویند تفسیر به رأی در قرآن درست نیست؟ برای این که وقتی کسی تفسیر به رأی کرد، امکان دارد به انحراف بیفتد. همین هم هست، انسان منحرف میشود. عزیزم! تفسیر به رأی یعنی این که من هم میفهمم!
خدا حاج شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، یک موقعی با آیتالله آسیّد عبّاس ابوترابی - پدر حاج آقای ابوترابی- محضرشان بودیم، ایشان جمله تکاندهندهای گفتند، فرمودند: ملّاصدرا گفته بود برای این که کسی شاگرد من شود باید چهار مطلب را داشته باشد:
1- حبّ به مال نداشته باشد و علم را برای مال إلّا به اندازه معاش نخواهد.
2- علم را برای مقام و جاه نخواهد.
3- گناه نکند.
4- مجتهد باشد؛ چون میخواست فلسفه بگوید.
هر که این چهار مورد را نداشته باشد و در درس من شرکت کند، گناه کرده است.
بعد ایشان فرمودند: فامیلی من مجتهدی است امّا اگر کسی مجتهد باشد به درد این کار نمیخورد. بعد منظورشان را بیان کردند، فرمودند: نمیگویم در فقه مجتهد نباشی، مجتهد یعنی این که احساس کند من هم صاحب رأیم، کسی که احساس صاحب رأی بودن کند، تسلیم فرامین پروردگارعالم، فرامین اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن نمیشود.
لذا جمله قشنگی فرمودند که مگر نگفتند مقام اوّل در اخلاق، تخلیه است؟! تخلیه یعنی هرچه که داری بیرون بریزی، آن موقع احساس فقر و نداری میکنی، بعد به تو میدهند امّا اگر گفتی، من هم میفهمم، به تو چیزی نمیدهند. «یَا أَیهُّا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلىَ اللَّهِ»[18] اگر نفس دون بگوید: تو هم میفهمی، بیچاره میشوی.
اینها فکر کردند کسی هستند و هر کدام صاحب نظرند، همین عامل شد بیچاره شوند و یک کنار نشستند. این را بارها شنیدهاند که پیامبر همیشه بیان میکرد: این دو امام همام، «سیّدان شباب اهل الجنّه»[19] هستند. تاریخ طبری و روایات اهل جماعت را بخوانید. اصلاً ما نمیگوییم: حضرت زهرا(سلام الله علیها) «عصمه الله الکبری» است، آنها از باب عصمت هیچ نمیفهمند امّا حدّاقل این را بارها شنیدهاند که پیامبر فرموده است: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی»[20] این روایات در کتب اهل جماعت از زبان اوّلی و دومی بیان شده است. امّا چه شد؟! دختر پیامبر بود یا نه؟ «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی» بیان فرمود یا نفرمود؟ چه شد که امّت، امامکش شد؟ سیّدان شباب اهل الجنّه چه شدند؟
سجده پیامبر خیلی طول کشید - این را هم ما و هم اهل جماعت دارند- بعد از نماز گفتند: یا رسول الله! در سجده به شما وحی نازل شد؟
فرمودند: نه.
گفتند: آقا! پس چرا برخلاف همیشه خیلی طول کشید؟
فرمودند: این دو سیّد جوانان بهشت – نفرمودند: دو نوهام، دو پسرم - روی دوش من بودند.
شاید بعضی کمی ناراحت هم شدند که یعنی چه؟! دست بچّه را آرام بگیر و پایین بیاور.
فرمودند: شما چه میدانید این دو کیستند؟!
عرض کردم قرآن میفرماید: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهْوَى»[21]. حضرت که از روی هوی و هوس حرف نمیزنند. آیا اینها را نشنیدند؟ اینها را نداشتند؟ چرا کار به اینجا کشید؟ عزیز دلم! همه به خاطر نفس است. احساس کردند خودشان هم چیزی میفهمند.
میدانید تنها کسی که بین پنج تن آل عبا تشییع شده است، وجود مقدّس امام مجتبی(صلوات الله و سلامه علیه) است که ای کاش ایشان هم تشییع نمیشد! ببینید کار امّت به کجا کشیده شد که در تشییع آن جنازه مطهّر تیر به بدن مقدّس امام محتبی(صلوات الله و سلامه علیه) زدند.
عبرت از تاریخ
خیلی مواظبت کنیم؛ مراقب باشیم. هر کسی احساس کند خودش هم صاحب نظر است، بیچاره میشود. تعارف نداریم. امّت بعد از پیغمبر به نفس امّاره جواب داد، در مقابل فرمان پیامبر و امیرالمؤمنین ایستاد، بیچاره شد.
عزیزان من! اگر دو کلاس سواد خواندیم، دو ترم خواندیم، یک مدرک گرفتیم، نشود یک موقعی که ما هم خدای ناکرده مقابل فرمان ولیّ امر، امام المسلمین بایستیم که ما هم میشویم مثل همان کسانی که در صدر اسلام بعد از پیامبر آنطور شدند، چون احساس میکنیم ما هم خودمان صاحب نظریم و همین انسان را بیچاره و بدبخت و گرفتار میکند. خیلی باید مواظب باشیم.
امشب با اجازه آقاجانمان، امام زمان(روحی له الفدا) به درب خانه جدّ مکرّمشان میرویم. میدانید از وجود مقدّس امام باقر(صلوات الله و سلامه علیه) به بعد هم امام حسین(صلوات الله و سلامه علیه) و هم امام حسن(صلوات الله و سلامه علیه) هر دو جدّ مکرّم ائمه میشوند.
ای خدا! به درب خانه این آقای غریبی که در خانه خود هم غریب است میرویم. امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) هم غریب و مظلوم بودند امّا دیگر در خانه بیبی دو عالم(سلام الله علیها) را داشتند امّا این آقای مظلوم در خانه هم باید مظلوم باشد. بالأخره انسان یک جاهایی با همسرش درد دل میکند امّا او چقدر غریب باشد.
«السلام علیک یا حسن بن علی ایّها المجتبی یا بن رسول اللّه»
[2] نهج البلاغه، خطبه 196
[5] بحارالانوار، ج: 28، ص: 187
[8] البته معالأسف باز هم این اعراب کارشان به جایی رسید که بهداشت نداشتند. من زمانی به زیارت بیتالله رفته بودم، وقتی میخواستند برای برداشتن آب زمزم بروند، پلّه میخورد پایین میرفت – البته الآن روی آن را بستهاند و با لولهکشی از آبخوریها استفاده میشود – از ساحت قدستان و از ساحت خانه خدا عذر میخواهم، آنجا به چشم خودم دیدم بعضی از اینها رو به بیت مینشستند و کار خودشان را میکردند و بلند میشدند. اصلاً قبله، حرمت خانه خدا، طهارت اصلاً و ابداً برای آنها مهم نبود.
[11] بحارالانوار، ج: 16، ص: 217
[12] وسایل الشیعه، ج: 15، ص:161
[19] بحارالانوار، ج: 31، ص: 437
[20] بحارالانوار، ج: 30، ص: 353