معرفت النفس
درس اخلاق
حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی
تدوین:
گروه علمی حضرت نرجس خاتون
وابسته به حوزه علمیّه امام مهدی
www.emammahdy.com
کنترل نفس
مردان الهی و انسانهای پاک، دائم به دنبال اهداف والا هستند، امّا هدف آنها دنیا نیست. بعضی تصوّر میکنند مراتب انسانیّت به این است که به صورت ظاهر در دنیا رشد و نمو کنند امّا آنها که مقام انسانیّت را فهمیدند و شناختند، هدفشان رسیدن به مقام انسانیّت است.
سلطان العارفین، آیتالله ملّا فتحعلی سلطانآبادی عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - آن که علم غیب میدانست و در جوانی به حاج شیخ فضلالله نوری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرد: نکند تو همان شیخ شهید ما هستی که در تهران او را به دار میزنند. آن کسی که نامه بسته شده را میخواند و حتّی بیان میفرمود کجاهای آن خطخوردگی دارد - تعبیر بسیار عالی و زیبایی دارد، ایشان میفرماید: تمام همّ و غمّ مردان الهی در رسیدن به مقام انسانیّت این است که موّفق شوند نفس خود را کنترل کنند.
آن بهجتالقلوب، آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکردند: ایشان به شاگردان خود میفرمود: کنترل نفس کنید، آنگاه مراحل رسیدن به مقامات بالای عرفانی من ناحیه الله برای شما خواهد آمد.
همین طور ایشان میفرمودند: اگر کسی اعضا و جوارح خود مثلاً چشم را کنترل کند نه تنها موّفق به دیدار آقاجانمان، امام زمان(روحی له الفدا) میشود، بلکه من تضمین میکنم آقاجان به دیدن او میآید؛ چون چشم گناهبین هیچ وقت امام زمان بین نخواهد شد.
مجاهده علمی
تعابیری که بزرگان ما، عرفای عظیمالشّأن و اولیاء خدا بیان میفرمایند، حسب روایات شریفه است. وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «ذِروَهُ الغَایَاتِ لَا یَنَالُهَا إلّا ذَوِوا التَّهذِیبِ وَ المُجَاهِدَاتِ»[1] به اوج آن غایات و اهداف نمیرسند مگر آن کسانی که در راه تهذیب نفس خود تلاشها میکنند.
یعنی در راه رسیدن به اوج اهداف یعنی خلیفه الله شدن و انسان شدن، مجاهده لازم است. همین طور نفس امّاره را رها نکنیم. عنوان «إلّا ذَوِوا التَّهذِیبِ وَ المُجَاهِدَاتِ» نکتهای بسیار عالی است.
مجاهده با نفس - که همیشه شنیدیم - یعنی اگر یک لحظه غفلت کردیم تمام است. اگر تصوّر کردیم با دو تا نماز و عبادت ظاهری به جایی میرسیم محال است. حتماً نیاز به مجاهده است و این مجاهده یک راه دارد؛ باید مجاهده علمی باشد.
ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کسی که خود متخلّق به اخلاق الهی بود، میفرمایند: وقتی میخواهی متخلّق به اخلاق الهی شوی، اگر تهذیب از راه علمی نباشد، نفس دون تو را فریب میدهد و به زهدهای بیجا دچار میشوی.
لذا عزیزان من! دختران گرامی! پسران عزیزم! راه مجاهده فقط و فقط تهذیب علمی است؛ یعنی آنطور که علمای ربّانی و دین بما هو دین بیان کرده است که اگر غیر از این شود خدای ناکرده زهدهای بیجا انسان را به جایی میرساند که برعکس به جای این که متخلّق به اخلاق الهی شود، نمیداند چه کند، یک مواقعی خسته میشود و به تعبیر عامیانه وسط راه میبرد. برای همین تهذیب هم باید علمی باشد.
رابطه علم و تهذیب
این روایت شریفه را ببینید، چقدر زیبا مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «کُلَّمَا زادَ عِلمُ الرَّجُلِ زَادَت عِنَایَتُهُ بِنَفسِهِ»[2] هرچه علم انسان اضافه شود، اهتمام او به نفسش بیشتر میشود.
علمای حقیقی میدانند چگونه نفس خودشان را کنترل کنند. آنها میدانند چه راهی را بروند که به تعبیر عوامالنّاسی نه سیخ بسوزد و نه کباب، نه افراط کنند و نه تفریط. این خیلی مهم است که کدام زهد الهی میشود و کدام زهد حالت رهبانیّت پیدا میکند که در دین بیان میفرمایند: «لَا رُهبَانِیَهَ فِی الإسلَام»[3].
عزیز دلم! راه فقط این است که انسان به علم مجهّز شود. البته میدانید علم با سواد دو چیز است. اینها که ما میخوانیم ولو فقه و اصول و هر آنچه که شما در رشتههای تحصیلی خود میخوانید، همه سوده و سیاهیهاست، سواد است، امّا علم بما هو علم چیز دیگری است. آن علم تازه عامل میشود که انسان بفهمد چگونه به تهذیب نفس خود بپردازد، نه این که منظور این باشد که اگر کسی مثلاً فوق دیپلم گرفت بهتر از انسان دیپلمه میداند، اگر لیسانس گرفت بهتر از فوق دیپلم میداند، اگر فوق لیسانس گرفت بهتر از لیسانس میداند و دکتری گرفت بهتر میداند، بلکه منظور آن علم حقیقی است.
لذا تعبیر مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را ببینید: «کُلَّمَا زادَ عِلمُ رَجُلٍ زادَ عِنایَتُهُ بِنَفسِه وَ بَذَلَ فِی رِیاضَتِها وَ صَلَاحِهَا جُهدَه»، خیلی عجیب است، هر چه علم او اضافه میشود، توان خود را در راه تربیت و اصلاح نفس به کار میگیرد، راه علمی آن را میفهمد.
سپاه انسی ابلیس
لذا امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین، در درس اخلاق خود در سال 41 میفرمودند: اگر کسی جدّی میخواهد متخلّق به اخلاق الهی شود، باید ببیند علمای ربّانی کدام راه را رفتند؛ چون آنها متّصل هستند و همان راه، راه علمی و حقیقی است و الّا وسواس الخنّاس یک موقعی من و شما را به عنوان این که میخواهیم تهذیب نفس کنیم، فریب میدهد و به زهدهای بیجا وا میدارد.
روزی محضر مبارک آیتالله بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خدایش بیامرزد بودیم، فرمودند: سپاه انسی ابلیس ملعون کثیر است. در هوا به دنبال اینها نگردید بلکه در خود زمین از خود انسانها بگردید که اینها سپاه ابلیسند، «الّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الجِنَّهِ وَ النَّاسِ»[4].
گاهی برای این که من و شما را منحرف کنند و به زهدهای بیجا بیندازند، میگویند: یابن الحسن بگو، عشق به آقاجان امام زمان داشته باش امّا چه کار داری که انقلاب و نظام مقدّس جمهوری اسلامی چیست! یک گوشه با آقاجان خلوت کن، یابن الحسن یابن الحسن بگو.
عزیز دلم! اگر راه علمی صحیح را که از طرف علماء ربّانی به ما نشان داده شده نرویم، وسواس الخنّاس که سپاه او برای امثال ما از انسانها است، ما را میبرد.
لذا عجب تعبیری مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند. باید این نفس را بشناسیم و برای همین است که ما این قدر به آن میپردازیم و به فضل الهی اواخر مقدّمات نفس هستیم و ورود به این پیدا میکنیم که چگونه باید این مطالب را انجام دهیم. علّت این که بحث را به صورت یک بحث علمی پیش بردم که علمای ربّانی این طور بیان کردند و من ناقل سخنان آن بزرگان هستم، این است که بدانیم آنها چگونه راه را رفتند و ما اگر راه آن بزرگواران را برویم برندهایم.
راه تهذیب صحیح
خدا مرحوم آشیخ اسماعیل دولابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به نقل از آیتالله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: این «إهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیم»[5] که در نماز میگویید، فقط آن صراطی مستقیم است که انسان را در تهذیب صحیح قرار بدهد و مصداق صراط مستقیم را امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میکنند.
راهی که ما را به غلط میاندازد، عدّهای را به افراط میکشاند و عدّهای را به تفریط میاندازد که میگویند «قلبت پاک باشد هر کاری خواستی بکن» و یک عدّه هم این وسط ندانند چه کنند، طوری که حتّی از عبادت خسته شوند، صراط مستقیم نیست. راه صحیح، راه علما و بزرگان است.
لذا از لبان مبارک آن مرد عارف الهی، علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شنیدم، فرمودند: یک موقعی من کسی را در نجف خیلی دوست داشتم، او را به کربلا محضر آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آوردم، گفتم: آقا! امشب میخواهم ایشان هم باشد. آقا از من مکدّر شدند ولی چیزی نگفتند. آن شب آقا نکاتی را بیان کردند ولی در سطح خیلی پایینتری از آن مطالبی که شبهایی که خودمان با عدّهای خلوت داشتیم، بود.
دو روز بعد این رفیقم را دیدم، به من گفت: فلانی! وقت شریف خود را رها کردی دنبال یک آدم عادی که اهل علم و فقیه هم نیست میروی[6].
علّامه تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: فهمیدم اخم آسیّد هاشم، آن آقای بزرگوار به من برای چه بود و چرا آن شب سطح مطالب را خیلی بالا نبرده بود که نکات عرفانی بیان کند. به تعبیر ما فتیله را پایین کشیده بود.
پس ظرف وجودی افراد متفاوت است. علّامه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: بعد که خدمت آقا رسیدم بیان فرموده بودند: آسید محمّد حسین میدانی او چه میخواهد؟ او فکر میکرد اینجا میآید، من یک اجی مجی میگویم و او طیالارضی میکند، او نمیفهمد که راه باید از طریق تهذیب نفس جلو برود نه با اذکار، او پیش خود گفته است: این چه دارد میگوید؟! او که حرفهای سطح پایین میزند، خوب این حرفها را خودم هم بلدم.
نکته مهم، گفتن همین خودم هست. همان کد اساسی هر کسی ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است همان لحظه، لحظه سقوط اوست. لذا انسان بداند که باید اهتمام به این نفس ببندد و بداند چگونه این کار را انجام دهد.
افضل سیاسات
اگر کسی بخواهد سیّاس کیاس شود مثل آیتالله شاهآبادی و آیتالله شهید مدّرس(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) و ... یعنی در سیاست موفّق شود، باید اوّلین سیاست را به نفس قرار دهد.
با دوستان و اساتید دانشگاه که خدمتشان هستیم، مباحثهای در رابطه با شذراتالمعارف آیتالله شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داریم. شذراتالمعارف، مبانی حکومت الهی را تشریح میکند و کتاب ولایت فقیه امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بر اساس شذرات المعارف آیتالله شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: اگر کسی بخواهد موفّق شود که بداند سیاست عالم چیست، باید در سیاست تهذیب نفس همانگونه که پروردگارعالم و پیامبر و ائمّه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان کردهاند، عمل کند.
مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «سِیَاسَهُ النَّفسِ أفضَلُ السِّیَاسَهِ»[7].
یکی از اولیاء خدا بیان میفرمود: به بعضی از سیاسیون گفتهام: میدانید شما چرا در بعضی از مسائل سیاسی خود لنگ میزنید و یکدفعه چپ میکنید و راه را بلد نیستید؟ برای این که قبل از ورود به سیاست، سیاست نفس نکردهاید.
عزیز دلم! بدان آن کسی که قبل از ورود به هر کاری سیاست نفس نکند، یک زمانی چپ میکند.
آیتالله محمّد حسن مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفی الهی، شاگرد مبرّز آیتالله آسیّدابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که از ناحیه امام زمان(روحی له الفدا) توقیع دارند - بودند. آسیّدابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: خلّص من آشیخ محمّد حسن است. آنها در زمان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با هم بودند.
در آن زمان چون بعضی عرفان را درک نمیکردند و اوضاع به هم ریخته بود، آیتالله آسیّدابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند که درس خود را تعطیل کنند و به آیتالله آسیّد محمّد اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم با این که از شاگردان خود ایشان بودند، فرمودند: صلاح نیست در نجف بمانید و باید بروید - ایشان هم به مسقط که اطراف بود رفتند و به آیتالله مسقطی معروف شدند -
خیلی ها از این جریان ناراحت بودند که چرا ایشان اینطور گفتند. آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند در همان زمانها بود که یک مرتبه وقتی خدمت آیتالله آسیّدابوالحسن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رسیدیم، ایشان فرمودند: نگاه به درب خانه آسیّد علی آقای ما (آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف))، حوائج انسان را برآورده میکند. من تعجّب کردم، گفتم: آقا! پس چرا شما گفتید ایشان درس خود را تعطیل کنند و آسید محمّد را هم تبعید کردید؟ فرمودند: برای حفظ خود آقای قاضی این کار را کردم.
آیتالله مولوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند: وقتی این طور شد ارادت من به آقای قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیشتر شد و محضر ایشان رفتم، گفتم: آقا! میدانید که آسیّدابوالحسن در مورد شما این گونه فرموده است؟
فرمودند: به قدری آیتالله آسیدابوالحسن بر من ولایت دارد که اگر بگوید درس و بحث و همه چیز را تعطیل کن و به ایران برگرد، من برمیگردم؛ چون ایشان در سیاست الهی قرار دارد و من قبل از این که شما بیایید بگویید، فهمیده بودم که ایشان صلاح من را میخواهد. آیتالله آسیدابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تهذیب نفس، اوج مطالب را گرفتهاند.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: بعد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به من فرمودند: آشیخ محمّدحسن! به خدا قسم اگر کسی عمر خود را بگذارد برای این که نفس خود را سیاست کند میارزد، بعد از آن پروردگارعالم این سینه را پر از علم میکند.
خدا گواه است ما حوصله نداریم. الآن رفقایی که آن روز در محضر آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با هم بودیم و این مطالب را میشنیدیم، هستند. ایشان تعریف میکردند: آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ما گفت: میدانید من طوری شعر عربی میگویم که خود عربها نمیتوانند مثل آن را بگویند – واقعاً وقتی شعرهای آیتالله قاضی را جلوی شعرای عرب میگذاشتی، میگفتند: این فرد از شعرای بزرگ عرب است که مثلاً صد سال پیش زندگی میکرده است- میدانید این از کجا آمده است؟ فقط از سیاست نفس به وجود آمده است.
بعد قسم خورده و فرموده بودند: به خدا قسم، من شعر فارسی هم بلد نبودم، چه برسد بخواهم شعر عربی بگویم، امّا عنایت آقاجانمان را به واسطه این که سیاست نفس کردم، دیدم.
ایشان فرمودند: یک عمر لازم است تا انسان سیاست نفس کند.
ما زود خسته میشویم. به خدا قسم، اگر این بحث نفس را انسان همین طور ادامه دهد و اصلاً هیچ بحثی غیر از بحث نفس نکند ارزش دارد. چه شد که اولیاء این طور شدند؟ چه شد که آیتالله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجتالقلوب شد؟ او هم مثل من و تو یک انسان بود، تعبیر خودشان است، میفرمودند: مدام میگویند شما چه کردی؟ من کاری نکردم، هیچ هم نشدم، من محمّد تقی بهجت روستایی بودم از همین فومن. اگر شما فکر میکنید من به جایی رسیدم، به خاطر کنترل نفس امّاره و سیاست نفس است - البته ایشان این طور بودند ولی شکسته نفسی میفرمودند -
نگوییم چه شد که این بزرگان به اینجا رسیدند؟! میدانستند که عمده کنترل نفس و سیاست نفس است. چه شد که امام آن سیاستمدار بزرگ شد؟ کدام دانشکده و دانشگاه سیاسی درس خوانده بود؟ سیاست نفس کرد.
سیاست یا مکر
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) چه زیبا بیان فرمودند: «سِیَاسَهُ النَّفسِ أفضَلُ السِّیَاسَهِ». افضل باب افعل التفضیل است، به قول ما طلبهها دیگر برتر از این نیست و اگر این کار را انجام دهی دیگر تمام است. این که سیاسیون ما گاهی چپ میکنند برای این است که نفهمیدند باید اوّل سیاست نفس میکردند و بعد از آن وارد این مسأله میشدند و إلّا سیاست که خوب است.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شذرات میفرمایند: اصل سیاست خوب است، نگذارید بعضی سیاست را خراب کنند و بگویند بعضی سیاسیکاری و سیاسیبازی میکنند - الله اکبر! گویی آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این را برای امروز من و تو گفته است، به کتاب شذرات المعارف ایشان مراجعه کنید و ببینید - میفرماید: اگر کسی این حرف را زد، نگذارید؛ چون آنها مکر و حیله است ولی اصل سیاست لفظ خوبی است.
ما معمولاً میگوییم رها کن اینها سیاستبازی وسیاستکاری می کنند، ایشان میگویند: نگذارید این طور بگویند، تا کسی را دیدید اینطور بیان کرد، بگویید نه آقا سیاستبازی نیست، مکر است.
ببینید اولیاء الهی چقدر تیز هستند. «المُؤمِنُ کَیِّس»[8] زیرکند، میفهمند و دامها را میبینند. عزیز دلم! وقتی تهذیب نفس و مجاهده با نفس کردند، بهتر از همه میفهمند. هوشیار، بینا، بصیر و دقیق میشوند. مراقب و مواظب هستند.
به خدا قسم ما فکر میکنیم زهّاد، اولیاء و عرفای ما فقط یک گوشه مینشینند و مثلاً میگویند: «سبّوح قدّوس ربّ الملائکه و الرّوح»، تسبیحی به دست میگیرند و ذکر میگویند! در حالی که آنها به عالم مسلّطند و میدانند چه خبر است. آنها سیّاس کیّاسند، برای این که به این نفس پرداختند.
سیاست نفس
بگذارید سیاست نفس را کمی توضیح دهم، سیاست نفس یعنی این که به نفس خودت بپردازی، معایب آن را دربیاوری و سعی کنی درمان کنی، آن هم درمان علمی. وقتی اینطور شد، عامل میشود که ننگ و عار از تو دور شود.
این که بعضی متأسفانه چپ میکنند برای این است که حقیقتاً علمی نفهمیدند چه کار باید کنند.
تهذیب علمی به این معنا نیست که انسان برود دو کتاب علمی بخواند، بلکه حقیقتاً بداند باید مبارزه با نفس کند و زانوی تلمّذ محضر علمای ربّانی مثل آیتالله العظمی بهاء الدینی، آیتالله العظمی بهجت، آیتالله العظمی اراکی، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) و ... بزند.
به به! چه بزرگانی! خدا گواه است اینها نورهایی بودند که وقتی آنها را از دست میدهیم تازه میفهمیم چه خبر است و حسرت میخوریم که مفت از دست دادهایم. انسان معمولاً همینطور است، حواسش نیست گنج و درّ گرانبها در دست خودش است ولی نمیفهمد.
این بزرگان، این صاحب نفسان که برای ما شکّی نیست که مرتبط با آقا امام زمان بودند منتها مرتبطینی که هیچ نمیگفتند، دکّان و بازار راه نمیانداختند، مرتبطین حقیقی بودند. مثل امام العارفین، آقای معلّم عارف دامغانی، آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفی(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) که محضر مبارکشان میرسیدیم. نمیدانید این بزرگان چه اعجوبهای بودند. به کسی اجازه نمیدادند خلوتشان را به هم بزند، چه رسد به این که دکّان و بازار درست کنند. عزیز دلم! اینان اهل حال حقیقی بودند.
سرباز مهذّب
آنهایی که شک میکنند، بدانید راه تهذیب درست و صحیح را نفهمیدند. به این روایت شریف، خوب دقّت کنید، آن را به ذهن خود بسپارید و روی آن تأمّل کنید. کلمات حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) قصار امّا پر از معنا و محتوا است، غوغایی است.
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «اِشْتِغالُکَ بِمَعایِبِ نَفْسِکَ یَکفیکَ العارَ»[9] پرداختن تو به معایب نفست باعث میشود ننگ و عار از تو دور شود.
عزیز دلم! اگر مشغول به این شوی که معایب نفس خود را پیدا کنی، رفع این معایب تو را اوج میدهد، بالا میبرد و از عار دور میکند.
اینجاست که معنای این فرمایش آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله مولوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که میارزد انسان یک عمر فقط سیاست نفس کند، معلوم میشود؛ چون در این صورت انسان به ننگ دچار نمیشود. مَثل چنین شخصی همان میشود که گاهی وعّاظ در ختمها برای بعضی میگویند: «عاشَ سَعِیداً و ماتَ سَعِیداً». وقتی بدون عار زندگی کردی «عاشَ سَعِیدا» است و طبیعی است که آخر این زندگی هم «ماتَ سَعِیداً» میشود.
عیبی ندارد بگذار بیان کنم هر چه بادا باد، هر کسی هرچه میخواهد تصوّر کند، اشکال ندارد، عزیز دلم! میدانی اگر مدام در کتاب فرو بروی و درس بخوانی، روزی ده، بیست ساعت مطالعه کنی امّا به تهذیب نفس نپردازی چه میشود؟ نمیخواهم بگویم درس نخوان، اشتباه نشود، اتّفاقاً شما که تهذیب نفس میکنید باید بهتر از همه هم درس بخوانید. چشم امید آقاجانمان، امام زمان به شماست. چشم نایب او، امام المسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان به شما جوانها است. «لَیسَ لِلإنسانَ إلّا ما سَعی»[10] این قاعده است و ذوالجلال و الاکرام این قاعده نظمیهای را داده است، شما هم با تلاش خود به جایی میرسید امّا وقتی تهذیب نفس نکردی احساس میکنی کسی شدی و آن موقع است که ننگها شروع میشود. فوق دکترا، مجتهد، فیلسوف و... بشو، خوب حالا که شدی چه شد؟! آن موقع تازه مدّعی میشوی و عارها نمایان میشود.
برای همین باید به تهذیب نفس خیلی اهمیّت بدهیم، شوخی نیست، باور کنیم باید جدّی بگیریم، مهم این باور است. به خدا قسم! این کلام اولیاء خداست از من نیست، شاید من هم متوجّه نشوم، وقتی آقا جانمان، امام زمان(روحی له الفدا) بیایند، آیا فکر میکنید نیاز به این علم من و شما دارند؟! ایشان خود مرکز علم هستند.
آقاجان نیاز به سرباز مهذّب دارند نه فلان دانشمند و فیلسوف. اینها برای تا قبل از ظهور است. همه چیز در دست خود آقاست، خبر نداریم!
بیان کردیم مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: موقعی که بیسیم آمده بود، اوّلین بیسیمهایی که به کلانتریها داده بودند بزرگ بود. یک مرتبه با آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، صدای بیسیم آمد، آقا پرسیدند: این چیست؟ - آقا معمولاً سرشان پایین بود و اصلاً از این چیزها سؤال نمیکردند - گفتند: آقا به این بیسیم میگویند، کلانتریها با اینها با هم در ارتباطند، به پاسبانها میدهند که راپورت بدهند آن جا چه خبر است، اینها هم از این طرف گزارش بدهند که چه خبر است.
فرمودند: عجب! بیسیم است؟ از اینها کوچکش هم دست مردم میآید، گفتند: نه آقا! اینطور نیست که کوچکش باشد، فقط برای پاسبانهاست که با کلانتری در ارتباط باشند. فرمودند: بله میدانم ولی کوچکش هم میآید. آنها با خود گفتند: آقا چه میداند، بنده خدا یک عارفی که کنج حجرهای بزرگ شده و حالا هم مطالبی دارد، چه میفهمد اینها چیست! گفتند: بله آقا حرف شما درست است.
مرحوم حاج آقا حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت: آقا سرشان را بالا آوردند و فرمودند: بله من درست میگویم. یعنی آقا فرمودند که من میدانم تو میخواهی مثلاً حالتی که مرا از سر خود باز کنی، اینطور میگویی و فرمایش آقا معنای دیگری هم داشت که من برداشت کردم یعنی من درست میگویم، در آینده میفهمی.
مرحوم حاج آقا حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرمودند: بعدها که موبایل آمد، ما هم فهمیدیم منظور ایشان چه بوده است؟ از شما سؤال میکنم، مگر این مرد الهی درس خوانده بود؟ مگر الکترونیک خوانده بود؟ مگر میدانست این ابزارها چیست؟
من خودم از آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال کردم: آقا این چیست که بیان میکردند؟ خندیدند و فرمودند: «من الحجه، من الحجه». بعد هم اشاره کردند که دیگر حرف نزن.
عزیز من! حضرت حجّت(روحی له الفدا) که به این علمهای من و تو نیاز ندارند ولی به سرباز مهذّب نیاز دارند.
من نمیگویم درس نخوانیم، این نظام مقدّس مقدّمه حکومت جهانی آقاجانمان است ما باید تا قبل از ظهور آقا خوب درس بخوانیم و جلو برویم و به همه این به صورت ظاهر علوم، سوادها مسلّط شویم امّا زمانی که آقا بیایند فقط به سرباز مهذّب نیاز دارند. نکند طوری شود که خدای ناکرده درس خواندن به جای تهذیب نفس عامل عار برای ما شود.
احساس پشتیبانی و عنایت حضرت
لذا باید خیلی مراقبه نفس کنیم و یک راه موفّقیت در این مراقبه که مدام میگویم، صحبت هر شب با امام زمان است. بزرگواران! به خود آقا قسم این را تمرین کنید، نتیجهاش را میبینید. عزیزان من! جوانهای عزیز! بعضی از شما جوانها تمرین کردید و به من گفتید، بعضی از دانشجوها و طلبههایی که چندین سال است در درس اخلاق شرکت میکنند بیان کردهاند.
هر شب با آقاجان، امام زمان حرف بزن. به آقا بگو: من تهذیب نفس را بلد نیستم یک موقع اشتباه نروم. آقاجان! خودتان کمک کنید، عنایت کنید. آقاجان! اگر من بدون ولیّ حرکت کنم به بیراهه میافتم، دست مرا بگیرید. در زمان غیبت شما به ما گفتند به ولی فقیه و علمای ربّانی مراجعه کنید، ما مراجعه کردیم ولی باز عنایت شما را لازم داریم.
عزیزان من! این را مدام تکرار میکنم هر شب قبل از خواب به تعبیری وقتی مسواک هم زدی و میخواهی بخوابی از همسرت جدا شو، در خوابگاه از هم اتاقی خود جدا شو، چراغ که خاموش شد با آقاجان حرف بزن. اگر هر شب موفّق شدی یعنی روز تو هم خوب بوده است، به خودشان قسم به یک سال نمیکشد نتیجهاش را میبینی.
اوایل آدم میگوید: اصلاً نمیتوانم با آقاجان حرفی بزنم ولی بعضی از جوانها میآیند و میگویند: آقا! شما میگویید دو، سه دقیقه، گاهی اینقدر با آقاجان حرف میزنم که یکدفعه میبینم ده دقیقه، یکربع ، بیست دقیقه دارم با آقاجان حرف میزنم. خود حضرت عنایت میکنند و حرف زدن را یادمان میدهند.
یابن الحسن! آقاجان! ایّام ربیعالمولود و آغاز امامت شماست، آقا به ما عیدی بدهید، حرف زدن با خودتان را یادمان بدهید، آقاجان ما را موفّق کنید هر شب با شما حرف بزنیم.
آقا معلّم دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن کسی است که هر وقت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دلتنگ میشدند، به حاج سیّد احمد آقا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ببینید میتوانند لطف کنند و بیایند. گاهی من محضرشان به دامغان میرفتم یا ایشان تهران میآمدند و توفیق داشتم خدمتشان باشم. ایشان نکته خیلی قشنگی دارند، فرمودند: به قدری آقاجان این حرف زدنها را دوست دارد که وقتی عادت کنیم با آقاجان حرف بزنیم دیگر از آنجا به بعد هر جا میرویم پشتیبانی و عنایت حضرت را به خود حس میکنیم.
جوانهای عزیز! به خود حضرت قسم، آن بزرگانی که آقا را دیدند، میگویند: آقا به خصوص جوان را دوست دارد، دوست دارد جوانها با او حرف بزنند. من احساس میکنم آقا میفرمایند: من تنها هستم و دوست دارم جوانها، محبّین، شیعیان با من حرف بزنند. یک مرتبه این موضوع را به خدمت آن عارف بزرگوار، آقا معلّم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتم، ایشان گریه کردند، احساس کردم با گریهشان این را تأیید فرمودند.
شبها با آقا حرف بزنیم، بگوییم آقا! حال مرا ببینید، روز مرا ببینید بر من چه گذشت، آقاجان! چه کنم آدم شوم، آقاجان! چه کنم من هم بتوانم سرباز شما شوم. جوانهای عزیز! مدام تکرار میکنم به خودشان قسم خیلی دوست دارند با ایشان حرف بزنیم، کیف میکنند و لذّت میبرند.
عشق آقاجان در این دنیا دو مطلب است: 1- زیارت جدّ مظلومشان، ابیعبدالله الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، 2- این که جوانها با ایشان حرف بزنند. علاقه عجیبی دارند که جوانها با ایشان حرف بزنند. این را تمرین کنید، به خدا قسم به یک سال نشده میبینید یک حالی و یک تغییری ایجاد شده. بعضی از جوانها تنها آمدهاند آرام گفتهاند: من اینطور شدم آیا اشتباه است؟ گفتم: نه، اتّفاقاً راه تو درست است. آقاجان خیلی دوست دارد شما حرف بزنید عنایت او را خواهید دید.
آقاجان! عیدی ما یادتان نرود. ما را به حقیقت سرباز خودتان کنید، «بین یدی» یعنی دو دستی بدهید، چقدر مزه میدهد سرباز آقاجان شویم، عجب شیرین است، به به!
«السّلام علیک یا بقیة اللّه»
[1] غرر الحکم و درر الکلم، ص: 371
[3] بحارالانوار، ج:1، ص:206
[6] آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به صورت ظاهر اهل علم و از فقها نبود. آسیّد هاشم موسوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک آهنگر بود منتها از شاگردان مبرّز عرفانی آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود. از شاگردان آخری که دیر آمد امّا اخلاص او و آن ظرف آماده وجود او که این ظرف خیلی مهم است، او را بالا برد و چنان رشدی داد که امثال علّامه تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مباحث عرفانی، شاگردی او را میکردند.
آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن قدر بالا بود که وقتی به دعوت علّامه آسیّد محمدحسین حسینی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایران آمد، شهید بزرگوار آیتالله مطهری(اعلی اللّه مقامه الشریف) علاقهمند شد ایشان را ببیند. خود شهید بزرگوار تعریف میفرماید که وقتی ملاقات کردیم، دیدم او یک اعجوبهایست، از ایشان یک سؤال کردم، گفتم: آقا! چگونه توجّه در نماز داشته باشیم؟ «الصّلاهُ مِعراجُ المؤمِن» فرمود: خود شما بگویید به نظرتان چه کنیم که حواسمان به نماز باشد؟ شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت: سؤال را به من برگرداند، گفتم: آقا معلوم است به معنای نماز توجّه میکنم. آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: پس چه موقع نماز میخوانی؟ شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگفتند: غوغایی درون من به وجود آمد و دو سؤال دیگر هم کردم.
شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تا مدّتی مسجد قبا که میرفتند نمازشان را میخواندند، برمیگشتند و دیگر صحبت نمیکردند. یکی از اولیاء الهی بیان فرمود: من رفتم گفتم: چه خبر است؟ چرا دیگر حرف نمیزنی؟ گفت: این آسید هاشم دهان ما را بست، فهمیدم تا به حال به بیراهه میرفتم، آن ولیّ خدا گفت: برای او توضیح دادم که ایشان برعکس میخواست شما را هوشیار کند و آن شهید بزرگوار، شهید مطهری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شروع به حرف زدن کردند.
[7] غرر الحکم و درر الکلم، ص: 400
[8] غررالحکم و درر الکلم، ص:44