شرح خطبه شعبانیّه
نوزدهم رمضان المبارک 1434 جلسه: چهاردهم 06/05/92
«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»
وجود امام؛ دلیلی بر رحمت خدا
پروردگار عالم از باب رحمت خودش و نیز به خاطر برکاتی که برای مردم قرار داده است، برای هدایت خلق امام قرار میدهد. امام در حقیقت به عنوان رحمت پروردگار عالم و همچنین نعمت برای بشر محسوب میشود.
همانطور که بارها عرض کردیم پرورگار عالم خودش بر خودش فرض کرده است انسانها را یله و رها قرار ندهد. در قرآن کریم و مجید الهیاش فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[1] حبیب من! کار تو جز این نیست که انذار کنی و برای هر قومی رهبری فرستادیم.
آنقدر رهبری و هدایت مهم است که فرمودند: هیچگاه زمین خالی از حجّت و امام نمیماند و این یک دلیل رحمت خداست. وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی بسیار عالی فرمودند: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ کَیْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیْئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ فهو دلیل رحمة اللّه تبارک و تعالی»[2]. زمین هیچ موقع از امام و حجّت خدا خالی نمیشود تا اگر خدای ناکرده مؤمنین چیزی را به دین افزودند، آنها را از این کجراهیها برگرداند «إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیْئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ» و اگر هم چیزی را از آن کاستند، کامل کند و این دلالت بر رحمت خداست.
حتّی گاهی پروردگار عالم هادی الهی را به صورت یک عالم قرار میدهد؛ یعنی اجازه نمیدهد حجّت بر روی زمین نباشد. در روایت دیگری که باز این هم از فرمایشات حضرت صادق القول و الفعل است، بیان شده: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تُتْرَکُ إِلَّا بِعَالِمٍ یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْهِ وَ لَا یَحْتَاجُ إِلَى النَّاسِ یَعْلَمُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ»[3]. فرمودند: ارض و زمین هیچ موقع بدون عالمی که مردم به او نیازمند هستند و او از آنها بینیاز است، نمیماند و اینها حلال و حرام را میشناسند.
منظور از بینیاز از مردم، آن علمای ربّانی هستند که هیچ موقع ابراز نیاز نمیکنند. یعنی امکان دارد از لحاظ مالی هم مشکل داشته باشند و معمولاً هم اینطور بوده که علمای ربّانی همیشه زندگیشان در سطح پایین جامعه یا خیلی که دیگر خوب بودند، در سطح متوسط جامعه بودند. آن که زندگیاش متأسّفانه چنین و چنان باشد، دیگر عالم نیست. لذا تصوّر نشود که اینها چون تریلیارد هستند، دیگر محتاج به مردم نیستند، بلکه اینها از لحاظ علمی و روحی، آنقدر قوی هستند که هیچ موقع دست جلوی دیگران دراز نمیکنند.
عامل از بین برنده آرامش زمین
بیان شد امام، باب رحمت خداست و ما هم راجع به رحمت پروردگار عالم داریم صحبت میکنیم. در باب خصایص رحمت داریم که از نشانههای رحمت این است که برای شما آرامش به وجود میآید.
در جلسات قبل روایتی را عرض کردیم که فرمودند: اگر این صد رحمت - آن مائه طباقی که بیان فرمودند هریک به اندازه مابین زمین و آسمان است - بین خلق نبود، هیچ احدی به هیچ احدی رحم نمیکرد و اصلاً دنیا باقی نمیماند. امام مصداق همین مطلب است.
وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَسَاخَتْ بِأَهْلِهِ کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ»[4] اگر ولو یک ساعت وجود امام از زمین برداشته شود - همین زمینی که من و شما در آن خانه میسازیم، آرامش داریم، کشت و زرع داریم، دنبال باران هستیم، از معادن و مطالبش بهرهبرداری میکنیم - زمین همچون دریا که در طوفانهای سخت موج میزند، ساکنانش را به تلاطم میانداخت.
خیلی باید مواظب باشیم. همه اینها به برکت امام است. رحمت پروردگار عالم به واسطه امام است.
سفارش پروردگار عالم در مورد امیرالمؤمنین!
حالا این امامت در وجود مقدّس معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اکمل و اتمّ است، به خصوص در وجود مقدّس امیرالمؤمنین.
خود پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روایتی[5] فرمودند: عزّوجلّ درباره امیرالمؤمنین سفارشی به من فرمود. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَهِدَ إِلَیَّ فِی عَلِیٍّ ع عَهْداً»[6] عهد هم گرفته است. «قُلْتُ یَا رَبِّ بَیِّنْهُ لِی» گفتم: خدایا! برای من تبیین بفرما. پروردگار عالم فرمود: «قَالَ اسْمَعْ» حبیب من! بشنو «قُلْتُ قَدْ سَمِعْتُ» عرض کردم: گوش به فرمانم. «قَالَ إِنَّ عَلِیّاً رَایَةُ الْهُدَى وَ إِمَامُ أَوْلِیَائِی وَ نُورُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِی أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِینَ مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِی» پروردگار عالم فرمود: علی، پرچم هدایت من و امام و پیشوای دوستان من است. او، نور و روشنایی راه کسانی است که من را اطاعت کند و آن، کلمهای است که پرهیزگاران را به همراهی آنها ملزم کردم. - «وَ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِی أَلْزَمْتُهَا» اشاره به آیه 26 سوره فتح دارد که میفرماید: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى» که منظور از این آیه هم امیرالمؤمنین است - هرکه او دوست بدارد، مرا دوست داشته - خدایا! ما که چیزی نداریم، میدانی دستمان خالی خالی است ولی امیرالمؤمنین را دوستش داریم - و هر که او اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است.
پس اوّل خود پروردگار عالم راجع به امیرالمؤمنین سفارش کرده است. بعد تازه جالب این است که با این که معلوم است پیامبر سخنان عزّوجلّ را گوش میدهد، امّا باز با لفظ «اسْمَعْ» بیان فرموده است، «یَا رَبِّ بَیِّنْهُ لِی قَالَ اسْمَعْ قُلْتُ قَدْ سَمِعْتُ». این، امیرالمؤمنین است.
توصیه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای دوری از هلاکت
باز در جای دیگری پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) صحابه را جمع کردند و برایشان صحبت کردند، فرمودند: «أَ لَا أَدُلُّکُمْ عَلَى مَا إِنْ تَسَاءَلْتُمْ عَلَیْهِ لَمْ تَهْلِکُوا»[7] آیا من شما را به مطلبی هدایت کنم و راهنما و دلیل و برهان باشم که هر موقع به آن توافق کنید، به هلاکت نخواهید رسید؟ «إِنْ وَلِیَکُمُ اللَّهُ» به درستی که ولی شما، «وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ» و امام شما، «عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ» علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. «فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ» پس حتماً خیرخواه و مصدق او باشید و تصدیقش کنید «فَإِنَّ جَبْرَئِیلَ أَخْبَرَنِی بِذَلِکَ» که به درستی جبرئیل این خبر را به من داده است.
پیامبر دارند اینگونه بیان میفرمایند که یعنی امّت! یک موقع پیش خودتان به تعبیر عامیانه بچّهگانه فکر نکنید که بگویید چون دامادش است، چنین میگوید. اینها را جبرئیل به من خبر داده است؛ یعنی همه اینها مِن ناحیه الله است.
حبّ نبی نیز مِن ناحیه الله است!
البته ما معتقدیم که پروردگار عالم حبیبش را در همه مطالب اینطور قرار داده است. پیامبر که نستجیربالله، نعوذبالله اهل هوی و هوس نیست، او معصوم است و هرچه میگوید، همه وحی است «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى»[8]. اگر جایی به دو نوهشان محبّت میکند - که ما به ظاهر میگویم نوه - برای این است که آنها دو گوشواره بهشت و سیّدان شباب اهل الجنّه هستند. اولیاء خدا میفرمایند: ما معتقدیم این هم امر خداست.
در مجلس علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، نکته خیلی قشنگی را از آیتالله قاضی به نقل از استاد گرامشان، ملاحسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند. ایشان فرموده بودند: برای ما یقین است که هرچه پیامبر، اهلبیت یا کسانی مثل حضرت سلمان را دوست داشته، همه امر خدا بوده است وإلّا پیامبری که ما میشناسیم - نکته مهمّش این جاست- حبّش را بیجا خرج نمیکند؛ همه اینها امر خداست.
روح قرآن!
اینها بخشی از مطالبی است که ما راجع به مولیالموالی داریم. مولیالموالی کسی است که وجود مقدّس خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ». - این روایت را هم ما داریم و هم اهل جماعت در مستدرک علی الصحیحین تبیین کردهاند -
همانطور که فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَار»[9]، اصلا حقّ بر محور امیرالمؤمنین میگردد. خواستید ببینید حق کیست، ببینید کجا امیرالمؤمنین است؛ همانجا حقّ است.
اینجا هم میبینیم فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ» قرآنی که ما این همه راجع به آن صحبت میکنیم (میگوییم در شب قدر نازل شده و حتّی بیان هم شده: «و قافه قرآن» و ...) با امیرالمؤمنین است و امیرالمؤمنین با قرآن است. «لَنْ یَفْتَرِقَا - قبلاً هم راجع به کتاب الله و عترتی بیان فرموده بودند: «لن یفترقا»- حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» و هرگز از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر نزد من بیایند. آن حوض کوثری که اصلاً ساقی آن هم خود امیرالمؤمنین است.
اصلاً عالم به دست اوست. بعضی هم که علی اللهی شدند، برای این بود که وقتی در یک حدی فضائل او را میفهمیدند، به تعبیری کپ میکردند و میگفتند: او خداست!
مگر ما قرآن نمیخوانیم، مگر نمیگوییم ماه نزول قرآن است؟ الان در مدینه و مکّه هم دائم دارند قرآن میخوانند، اعتکاف میکنند امّا چه فایدهای؟! معتکف بدون امیرالمؤمنین معتکف نیست. روح قرآن، علی است، قرآن ناطق، علی است. همه مطالب، مولیالموالی است.
حقّ نمای عالم!
باز در کتاب تاریخ الدمشّقیه اهل جماعت است که پیامبر عظیمالشّأن فرمودند: «الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَیْنَمَا مَالَ» حقّ همیشه با علی است هر جا که رو کند؛ یعنی هر سمتی که او برود، آنجا حق است.
میدانید معنی این چیست؟ یعنی فرض اگر امیرالمؤمنین امروز یک حرفی زد، فردا آمد یک حرف دیگری زد، باز همان است که امیرالمؤمنین گفت.
مثل قبله که ما یک روز به سمت بیتالمقدس بودیم، البته اوّل که به سمت کعبه میخواندند، بعد گفتند: بت پرستها آنجا هستند، نمیدانستند که اصل بیتالله باید طاهر باشد، و بعد دوباره به سمت بیتالله برگشتیم.
البته اصل بیت الله هم باز خود امیرالمؤمنین است، ما دور ولایت میچرخیم. این وهابیت ملعون هم هر کاری کردند که شکاف کعبه را از بین ببرند، نتوانستند. من نمیدانم این وهابیت ملعون، این یهودیهای پستفطرت که دارند دین را تمسخر میکنند و اینهایی که از اینها پیروی میکنند - البته رؤسایشان میدانند – چقدر باید نفهم باشند و متوجّه نباشند که چرا این آثار از بین نمیرود. متأسّفانه فعلاً که اینها هر غلطی میخواهند دارند اطراف بیت الله میکنند و فعلاً دارند میتازند تا إنشاءالله آقاجانمان بیاید و پدر این وهابیّت ملعون را درآورد. اینها متوجّه نیستند که اصل بیتالله امیرالمؤمنین است.
لذا «أَیْنَمَا مَالَ» یعنی همین که هر طرف امیرالمؤمنین رفت، حق آنجاست. به تعبیری اگر امیرالمؤمنین هر روز یک فتوا داد، آن کس که علیشناس است، میداند مولیالموالی از روی هوی و هوس حرف نمیزند. لذا نمیگوید: پس آقا چرا دیروز یک چیز گفتید، امروز یک چیز دیگر میگویید امّا اگر کسی معرفت امیرالمؤمنین را نداشته باشد، صددرصد متوجه این موضوع نیست.
خلّص انبیاء!
روایت دیگری که این هم باز در تاریخ الدمشقیه اهل جماعت این است که پیغبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِی فَهْمِهِ وَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ وَ إِلَى یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا فِی زُهْدِهِ وَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِی بَطْشِهِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب».
این روایت خیلی نکات عجیبی دارد، این که مثلاً علم حضرت آدم را بیان فرمود چون در قرآن بیان شده: «و علم آدم الاسماء کلها». فهم حضرت نوح را بیان میفرماید، چون میدانید حضرت نوح خیلی از امّت جاهل ضربه دید، امّا صبر کردند. البته من میخواهم اینطور بگویم که آن امّت بدبخت هم چارهای نداشتند، نمیدانستند حکمت خدا چیست. اولیاء خدا میگویند: مردم نه بارانی میآید، نه چیزی، او دارد وسط بیایان یک کشتی بزرگی درست میکند. بعد هم میگوید من پیغمبرم، خدا میخواهد عذاب طوفان و باران بیاورد. حداقل کنار دریا کشتی بسازد، آدم میگوید باران میآید، طوفان میشود و آب جلو میآید امّا وسط بیابان عجیب است! لذا امّت گیج میزند و نمیپذیرد و برای همین مسخره میکردند. میرفتند دست بچّههایشان را میگرفتند میآوردند و به آنها میگفتند: ببین این خیلی طول عمر دارد - معلوم میشود که عمر آنها یک مقدار کمتر بوده است - بابای ما میگفت این دیوانه است - نستجیربالله - چون وسط برّ و بیابان کشتی میسازد ما باور نمیکردیم امّا دیدیم همینطور است، او هنوز هم دارد همان کشتیاش را میسازد. شما هم مواظب باشید. واقعاً پذیرفتنش برای مردم خیلی سخت است ولی فهیم بودن یعنی این که حضرت نوح در آن موقعیّت درست عمل کند. یا بطش که درباره حضرت موسی بیان شده یعنی کسی که قدرت دارد انواع مختلف اعجاز را داشته باشد، چون بیشترین نبیای که معجزه نشان داد موسی بن عمران بود. برای همین هم یهودیها و بنیاسرائیل دائم معجزه میخواستند، بعد هم مدام میگفتند: «ادع لنا ربک». او آمده بود ییان کند بگویید: ربّ ما امّا آنها آنقدر نفهم بودند که میگفتند ربّک، خدای خودت.
فرمودند: هرکه میخواهد علم آدم، فهم نوح، حلم ابراهیم، زهد یحیی بن زکریا و قدرت اعجازی موسی بن عمران - این انبیاء عظام(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) - را ببیند، پس به امیرالمؤمنین نگاه کند.
حبّی معادل ختم قرآن!
در روایت دیگری باز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «یَا عَلِیُّ مَثَلُکَ فِی أُمَّتِی مَثَلُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»[10] ای علی! مثل تو در میان امّت من مثل سوره توحید است، «فَمَنْ أَحَبَّکَ بِقَلْبِهِ فَکَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ» هرکه حبّ تو را به قلبش داشته باشد، مثل این است که یک سوم قرآن را خوانده است - میدانید دیگر هر کسی سه مرتبه سوره توحید را بخواند مثل این است که ختم قرآن کرده است - «وَ مَنْ أَحَبَّکَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَکَ بِلِسَانِهِ فَکَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَیِ الْقُرْآنِ» و کسی تو را به قلبش دوست داشته باشد و با زبانش تو را کمک کند - یعنی مرّوج امیرالمؤمنین باشد، همه جا اسم امیرالمؤمنین را بگوید - مثل این است که دو سوم قرآن را خوانده است «وَ مَنْ أَحَبَّکَ بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَکَ بِلِسَانِهِ وَ نَصَرَکَ بِیَدِهِ فَکَأَنَّمَا قَرَأَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ» و هر که هم قلبی تو را دوست بدارد، هم لسانی یاریات کند و هم خودش را در اختیار قرار بدهد - یعنی برود در سپاه امیرالمؤمنین قرار بگیرد، جانش را برای امیرالمؤمنین فدا کند، مثل الان مردم مظلوم بحرین که اینگونه دارند جانفشانی میکنند - کأنّ همه قرآن را خوانده است.
دوستی همیشگی مؤمن و دشمنی همیشگی منافق، با امیرالمؤمنین!
این برای کیست؟ برای محبّ. محبّ کیست؟ باز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین فرمودند: «لَا یُحِبُّکَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ إِلَّا مُنَافِقٌ» هیچ کسی تو را دوست ندارد جز این که مؤمن است و هیچ کسی تو را دشمن نمیدارد إلّا منافق.
در روایت دیگری خود امیرالمؤمنین فرمودند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِق»[11]. اگر من بخواهم با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم تا با من دشمن بشود، هرگز دشمن نمیشود. به تعبیر عامیانه یعنی اگر من تشر بزنم، گوشش را بگیرم و ...، از من دستبردار نیست.
همینطور هم بود دیگر. بیان شده که حضرت به خاطر دزدی شخصی، دستش را قطع کرد. منافقین آمدند و شروع به سرزنش او کردند که این کسی بود که دربارهاش چنین و چنان میگفتی. او گفت: من خلاف کردم، امیرالمؤمنین خلاف من را جواب داده است، شما نمیتوانید نظر من را از او برگردانید. بعد هم شروع کرد امیرالمؤمنین را تمجید کردن که «هو سیف اللّه و ...». آنها ماتشان برد که چطور امیرالمؤمنین دستش را قطع کرده امّا او این طور راجع به او حرف میزند.
لذا فرمود: اگر با شمشیرم بینی مؤمن را قطع کنم تا با من دشمن شوم، ابدا بغض مرا نمیگیرد «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی» امّا اگر همه دنیا را هم به پای منافق بریزم که من را دوست داشته باشد، هیچ موقع من را دوست ندارد «وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی». منافق را هر کاری کن، همان است.
شاید این پاسخ إنقلت به امیرالمؤمنین است که میگویند: باید میگذاشت معاویه در شام حکومت کند- عجیب است! بعضی واقعاً خیلی احمق هستند، برای امام تکلیف تعیین میکنند و به آنها که سیّاس کیّاس هستند، سیاست یاد میدهند - امیرالمؤمنین بیسیاستی کرد؛ اگر سیاست میورزید، معاویه که اوّل نگفت من خلافت را میخواهم - واقعاً هم اوّل نگفته بود - میگذاشت همانجا در شام به عنوان یکی از حکّامش باشد. یک مقدار صبر میکرد. بعد که حکومت جا میافتاد و پایههایش قوی میشد، او را برمیداشت. آن موقع دیگر کاری هم نمیتوانست بکند و فتنه هم درست نمیشد. امیرالمؤمنین فرمودند: من اصلاً او را قبول ندارم. امیرالمؤمنین کسانی را عوض کرد که قبولشان داشت، ولی بعضاً حبّ دنیا قلبشان را گرفت و خلاف کردند، امّا وقتی میداند اینها از اوّل ایدهشان چیز دیگری است و منافق هستند، اصلاً سر کارشان نمیگذارد. امیرالمؤمنین اصلاً با این نوع تفکّر که منافقانه است، مخالف است. آنوقت نستجیربالله معصوم بیاید منافق را سر کار بگذارد؟!
لذا میفرمایند: اگر همه دنیای را هم به پای منافق بریزم، حبّ من را نخواهد داشت و این همان است که به بر زبان پیامبر امّی، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جاری شد که فرمودند: ای علی! «لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ» مؤمن تو را دشمن نمیداند، ولو به لحظهای بغض تو را ندارد، «وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِق» و منافق دل به دوستی تو ندارد.
یک مشهدی جعفری بود - خدا رحمتش کند، بعدها هم به مکّه هم رفت و حاج جعفر شد - که خادم مسجدالاقصی بود. او یک مقدار نسبت به بعضی از این جوانها و بچّهها غر میزد. آقا هم از دست او عصبانی میشد و وسط مسجد یکهو سرش داد میزد که تو چرا با جوانها اینطور برخورد میکنی؟! امّا ایشان هیچ موقع به آقا چیزی نمیگفت. یک بار آقا به ایشان گفته بود: الحمدلله تو عاقبت به خیری. چرا وقتی من که دعوایت میکردم، هیچی نمیگفتی؟ او گفت: آقا شما سرم را هم میبریدی، چیزی نمیگفتم چون شما را خیلی دوست دارم امّا بعد تلافیاش را سر همانهایی که به خاطرشان دعوایم میکردید، درمیآوردم! آقا خندیده بودند و دست روی سینه او گذاشته و فرموده بودند: من به تو بشارت بدهم. ولی تو - دو پسر داشت که اسم یکی علی بود و یکی ولی - در جنگ به شهادت میرسد و تو هم پدر شهید میشوی؛ خدا این طور به تو اجر میدهد. او ماتش برده بود و گفته بود: ولی من؟! خودش برای من تعریف کرد که بعد آقا یک چیزی گفتند که من دیگر زارزار گریه کردم. آقا فرمودند: مَثل تو مثل همان است که پیامبر فرمود: «یا علی مبغضک زانیة و محبک عالیة» تو در مقام حبّ هستی و عالی هستی؛ خدا مقام عالی به تو میدهد و پدر شهید میشوی.
ما باورمان نمیشد امّا دیدیم واقعاً همینطوری شد، وعده این ولیّ خدا صادق بود. پسرش اوّل اسیر شد، بعد هم شهیدش کردند و بعد هم جنازهاش آمد و خود ایشان هم در تشییع جنازهاش بود و دید و بعد غریق رحمت الهی شد. محبّ این است، به قول امیرالمؤمنین بینیاش را هم ببرند، باز دستبردار نیست. انسان باید همیشه مواظب باشد هیچ موقع نستجیربالله نعوذبالله دیگران را کوچک نپندارد. یک موقع دست روزگار همان را که ما، به چشم تحقیر میبینیم، پدر شهید میکند و او دارای مقامات میشود.
خدایا! امیرالمؤمنین را به فریاد ما برسان.
«السلام علیک یا ابالحسن یا امیرالمؤمنین»
[3] بحارالأنوار، ج: 23، ص: 50، باب: 1
[4] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج: 1، ص: 488، باب: 12
[5] این روایت در امالی شیخ صدوق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که ایشان اصلاً به دعای آقاجانمان، حضرت حجّت(روحی له الفدا) به دنیا آمدند. جریانش مفصّل است، إنشاءالله یک بار عرض میکنم امّا همینقدر بدانید که پدر گرام ایشان بچّهدار نمیشدند، به نائب خاص امام، حسینبنروح عرض کرد که وقتی به محضر آقا میروی، بگو که من بچّهدار نمیشوم. ایشان هم به محضر آقا رسیدند و مطلب او را بیان کردند، آقا فرمودند: به او بگویید از این همسر بچّهدار نمیشود. فلانی را بگیرد، خدا به او بچّه مرحمت میکند و آنجا دعا کردند
شیخ صدوق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) همین ابنبابویه خودمان است. گاهی به ابنبابویه بروید. عرض کردم وقتی یک سیلی عجیبی در ری آمد، خانهها، قبرها و همه چیز را به هم زد. استخوانها بیرون آمد. بدن مقدّس ایشان هم روی آب آمد، امّا بعد صدها سال، نه تنها بدن مقدّسشان، بلکه حتّی کفنشان هم تازه بود، فقط گفتند پایین پای کفن پاره شده بود.
[6] الأمالی( للصدوق)، ص: 478
[7] شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج: 2، ص: 224
[9] بحارالأنوار، ج: 10، ص: 432، باب: 26
[10] بحارالأنوار، ج: 31، ص: 445، باب: 27
[11] نهجالبلاغه، حکمت: 45