شرح خطبه شعبانیّه
(بررسی نکاتی از خطبه ابتدای سخنرانی)
بیست و سوم رمضان المبارک 1434 جلسه: هجدهم 10/05/92
شیطان در رنگهای متفاوت!
«اعوذ باللّه السمیع العلیم من همزات الشیاطین»
شیطان، گوناگون است. شیطان با رنگهای مختلف میآید. گاهی با ابزار گناه میآید، گاهی با ابزار به ظاهر علم میآید، گاهی با ابزار تقدّس میآید؛ یعنی اینطور نیست که بگوییم شیطان یک جور است و ما هم میفهمیم چگونه است. شاید تصوّر کنیم چون همزات مختلف است، شیطان یکی است و حالا ما از طریق همزات گرفتار میشویم، امّا از طریق شیاطین هم گرفتاریم.
گاهی شیطان خوشرنگ و لباس، با عنوان به ظاهر سواد است. دو سه واژه میخوانند، دو سه کلمه یاد میگیرند، از قدرت حافظهای که من الله و از پروردگار عالم است، بهرهگیری میکنند، چهار تا واژه را حفظ میکنند و بعد وجودشان شیطان میشود.
لطف خداست که بعضی سواد ندارند!
چون امروز روز بیست و سوم است و در روایت داریم که روزش هم مثل شب آن است؛ یعنی قدر است، یک نکتهای بگویم که خیلی عالی است. ابوالعرفاء، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف و سلام اللّه علیه) میفرمودند: به بعضیها لطف خداست که حتّی سواد نداشته باشند!
صورت ظاهر من و شما میگوییم که پیامبر عظیمالشّأن فرمودند: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد»، قرآن فرموده: «یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»، قرآن فرموده: «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» امّا ایشان فرمودند: لطف خداست که بعضی سواد ندارند!
بعد فرمودند: بعضیها واژگانی یاد میگیرند، این واژگان مثل یک حلقهای دور آنهاست که آنها را در برمیگیرد و سقوط میکنند. مثل پیله میماند که کرم ابریشم به دور خودش میپیچد. تازه آن پیله قابل برداشت است امّا این برای او انهدام دارد. هر کسی هم نزدیک شود، منهدم میشود.
پس شیاطین مختلف هستند، نه همزات. لذا اگر کسی سواددار شود و احساس منیّت کند، بگوید: «أنا»، «أنا رجل»، این «أنا» او را بیچاره میکند. شیطان هم گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» من بهتر از او هستم.
آنوقت سقوط میکند؛ همان تعبیری که عرض کردم حضرت شیخناالاعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان فرمودند: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست.
بعضیها هرچه سوادشان زیادتر میشود، جاهلتر هستند!
شیطان گاهی به عمامه میآید. شیطان گاهی به درجه میآید. شیطان گاهی به پول میآید. شیطان گاهی به ظرف میآید. شیطان گاهی به جهل میآید. در مقابل علم، جهل گفتند، نه سواد. جهل فرق میکند، جاهل بودن یک بحثی است، باسواد بودن یک بحث دیگر. جاهل نباشیم. بعضیها هرچه سوادشان زیادتر میشود، جاهلتر هستند و گرفتار میشوند. شیاطین مختلفاند. مواظب باشیم.
خیلی باید حواسمان جمع باشد، باید دائم پناه ببریم. این که بیان فرمودند: حتّی وقتی قرآن میخوانید: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»، به خدا پناه ببرید، برای همین است. مگر قرآن، کتاب الله نیست؟ معلوم میشود قرآن بدون معرفت هم انسان را گرفتار میکند.
معلوم میشود بعضی اگر چند آیه هم حفظ کنند، گرفتار میشوند و به جهلشان اضافه میشود، نه به علمشان. «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ». حتّی به صراحت عرض میکنم حافظ قرآن، میتواند جاهل بشود و به جهلش اضافه شود، چون دیگر احساس میکند کسی است. من عرض کردم چندین کد اساسی است که دائم باید در ذهنتان سیر کند؛ یکی همین است: «هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست».
وقتی انسان یک لحظه تصوّر کند کسی شده است، آنوقت دیگر حواسش نیست، به همه حتّی نعوذبالله به ولیّفقیه هم ایراد میگیرد. همه اینها مال این است که انسان یک لحظه تصوّر میکند کسی شده است.
چه کنیم شیاطین حاضر نشوند؟
لذا عزیزان! تضرّع داشته باشید. شیاطین مختلف هم هستند. یکی از اذکار حقیقی هم، نه به لسان، ذکر «اعوذ باللّه السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ باللّه أن یحضرون إن اللّه هو السمیع العلیم» است که شیاطین حاضر نشوند و بیچاره و گرفتارمان نکنند. خیلی باید مواظب باشیم.
در این زمینه یکی از مطالب مهم هم تضرّع واقعی در نماز است، به خصوص در سجده. طولانی شدن سجده باعث میشود که انسان تصوّر نکند کسی شده است. دائم خاضعانه این را بخواهید که «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عینا ابدا» خدای من! اله من! ولو به یک لحظه، به یک چشم بر هم زدن، من را به حال خودم وامگذار. اگر عربی این ذکر را که در روایات وارد شده است بیان کنید، بهتر است، امّا اگر هم نمیتوانید به فارسی، دائم این را بگویید.
ما طفل راه هم نیستیم، باید دائم دست ما را بگیرند. این «اعوذ» که گفتم باید دائم پناه ببریم، همین است. باید آقاجان دائم به ما عنایت داشته باشند. ولو به لحظهای بگویید که من دیگر میتوانم، همان موقع باختهاید. دیدید مثلاً بچّهها که راه میافتند، روی پای خودشان دو سه قدم میروند و بعد میافتند. شما همیشه به حضرت حجّت(روحی له الفدا) عرض حال داشته باش و بگو: آقاجان! من این دو سه قدم را هم بلد نیستم راه بروم. اگر یک مقدار مستقل شدیم، دیدیم دو سه قدم میخواهیم راه برویم، آن موقع است که ادّعا میکنیم میتوانیم بدویم. همیشه بگو: من اصلاً بلد نیستم.
بعضیها چون نمیفهمند، به اینگونه مباحث و مطالب إنقلت میآورند. بعضی به عدّهای از همین آقایان روحانیّون ما میگویند: شما دیگر باید خودت مستقل باشی، خودت حرّ و آزاد باشی، خودت مطالب داشته باشی، ماشاءالله خودت پُر هستی، حیف است خودت را حصر کردی و ... . اتّفاقاً وقتی انسان احساس استقلال کرد، باخته است. ما مستقل نیستیم. اگر کسی احساس کرد که من دیگر میتوانم راه بروم، بعد دیگر میگوید: من میتوانم بدوم!
اتّفاقاً به ظاهر هم از معصومین و مقدّسات دم میزنند، امّا اینها دروغ میگویند. اینها اگر دوران امیرالمؤمنین هم بودند، میگفتند: میزان، قرآن است. مگر خوارج نگفتند؟! میگفتند: علی - به تعبیر خودشان که بیادب هستند، میگویم - کیست؟! علی هم یک آدم است! همانطور که خوارج این را گفتند. امّا حالا که امیرالمؤمنین نیست، مدّعی به این هستند که میزان، امیرالمؤمنین است و دیگران کسی نیستند.
باید گفت: آدم حقّهباز! میزان، امیرالمؤمنین است، در زمان غیبت از کجا میخواهی میزان را به دست بیاوری؟! برو دنبال امیرالمؤمنین ببینم چطور میخواهی به دست بیاوری؟! اگر میزان، امیرالمؤمنین است؛ پس چرا اصلاً دنبال این راه رفتی؟!
مواظب باشیم، این نفس دون خیلی عجیب است، دائم پناه ببریم.
استقلال فردی، ضرر دارد
برادران عزیزم! خواهران گرامیام! فرزندان عزیزم! خودتان یک دعا را برای خودتان بگویید. من خودم همیشه این دعا را همیشه در خفای خودم انجام میدهم، تا به حال نگفته بودم امّا بگذارید الان برای شما افشاء کنم. میگویم: پروردگارا! هیچ گاه ولو به لحظهای من را مستقل مگردان.
مستقل نشوید، خلاف بعضی که میگویند: استقلال، خوب است؛ اتّفاقاً استقلال، بد است. استقلال برای اسلام خوب است. آن که میگویند: استقلال، آزادی، جهوری اسلامی، مستقل شدن اسلام است، نه مستقل شدن فرد. میدانید اصلاً کسی نباید مستقل باشد؟ ای ثروتمند! ای دارا! ای ندار! آن ثرتمندی که تریلیاردر هم باشد، مستقل نیست. تمام اموالش مال آقاجان، امام زمان است، مال اسلام است، مستقل نیست. اسلام است که باید مستقل باشد «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ». این که ما میگوییم استقلال، یعنی ما باید در مقابل یهود ملعون که اقتصاد دنیا را گرفته، مستقل باشیم؛ اسلام مستقل باشد، نه فرد. استقلال فردی ضرر میزند. مستقل نباشیم؛ مستقل شدیم، صاحب نظر شدیم و باختیم.
چرا تفسیر به رأی ممنوع است؟
یک مطلبی که دیگر این را خیلی شنیدیم و همه آقایان علما هم بیان میکنند این است که در قرآن تفسیر به رأی ممنوع است. سؤال: این چه میخواهد بگوید؟ بالاخره شما مبانی را از دین به دست میآوری و باید تفسیر کنی، امّا میگویند: تفسیر به رأی ممنوع است، چرا؟
پاسخ این است که یعنی اجازه نده مستقل بشوی. تو باید همیشه ببینی حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) چه میگویند.
خود امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه علیه) به ما فرمودند: در زمان غیبت، مستقل نباشید. ایشان فرمودند: «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً لِهَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ». عوام یعنی عموم؛ یعنی تو قرهی هم که به ظاهر مثلاً دو واژه یاد گرفتی، باید تقلید کنی. نه تقلید از باب اجتهاد، مجتهد نمیتواند تقلید کند، امّا از باب این که ببینی ولیّات چه میگوید؛ یعنی ولایت مطلقه فقیه. همان چیزی که امام بیان فرمودند: ولایت فقیه، همان ولایت رسولالله است - من مسئولیتی ندارم که کسی بگوید چون مسئولیت دارد، دارد از این حرفها میزند. چون شنیدیم پشت سرمان از این حرفها زدند. ما «الشیخ فی الکنج» هستیم که مسجد و حوزهمان هم هنوز ساخته نشده است. آن موقعی که ما شروع کردیم اصلاً در این منطقه حوزهای نبود امّا الان چند حوزه تأسیس کردند و ما هنوز هم در خم هیچ کوچهایم. لذا کارهای هم نیستیم و مسئولیتی هم نداریم. امّا آیا چون مسئولیت نداریم، نباید بگوییم؟! -
هر کس خود را شیعه معصومین بداند، امّا ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، یقین بدانید دروغ میگوید. اینها اگر آن زمان بودند، برای خود پیامبرش هم تعیین تکلیف میکردند. همین بود که در آخر، خود خدا فرمود: ما گفتیم شورا را بین آنها قرار بده «أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»، امّا «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» وقتی تصمیم گرفتی، دیگر رها کن که اینها چه میگویند. اینها اگر زمان امیرالمؤمنین هم بودند، میگفتند: هرکه هستی، برای خودت هستی، فقط قرآن. خیبر شکاندی که شکاندی و ...؛ یعنی معجزات را هم نادیده میگیرند.
لذا به خدا پناه ببریم و این دعا که خدایا! هیچگاه ولو به لحظهای من را مستقل مگردان را بخواهیم. دستمان را به دست حجّت(روحی له الفدا) بدهیم، دستمان را به دست ولیّ خدا بدهیم. اتّفاقاً باید مردم را به سمت ولایت فقیه، ترغیب و تشویق کرد.
محکی برای تشخیص حالت خودمان در دوران ظهور امام زمان
من بارها عرض کردم اگر میخواهیم ببینم امام زمان بیایند، چگونه است، ببینیم اگر آقاجان الان بیایند، به من بگویند: قرهی! اینجا را تعطیل کن، پاشو برو فلان جا، میروم یا میگویم: آقا! حوزه تازه دارد ساخته میشود و ... . یا مثلاً به شما بگویند: بلند شو از خانهات برو بیرون، برو فلانجا یک چادر بزن، تا بعداً برایت تعیین تکلیف کنم، میپذیری یا میگویی: اِ! ما گفتیم آقا بیاید خوب میشود. تازه آقا میخواهد اینها را هم از ما بگیرد. آقا نبود که بهتر بود! اگر آقا گفتند: تمام ثروتت، هرچه زمین داری، هرچه ثروت داری، همین الان به من بده. اصلاً تو هیچ نداری، بلند شو، برو بیرون، نمیگوییم: آقا بالاخره یک رسیدی چیزی بدهید که یعنی من به شما دادم!
همین الان به خودمان مراجعه کنیم و هر کسی در نفس خود ببیند، بین خودش و خدا چگونه است. هیچ کس نمیخواهد جواب من را بدهد، خودش ببیند حضرت عبّاسی، خدا وکیلی واقعاً میخواهد چنین امام زمانی بیاید؟
یک مطلبی بگویم که خیلی جالب است. ولی خدایی(رحمة اللّه علیه) به من میفرمود: آقا! من فرض میگیرم یک زمانی به تعبیر عوامالنّاسی گُل کردی و دائم در تلویزیون بودی و ... . حالا فرض میگیریم در همان اوج به تو میگویند: آقا! ما دیگر دعوتت نمیکنیم. تو چه میگویی؟! آیا میگویی: آقا! حدّاقل من را سالی یک بار در تلویزیون دعوت کنید. چون مردم میگویند چه شده که دیگر نمیآید، نکند اختلاس کرده، نکند با یک کسی رابطه داشته و ... یا این که چیزی نمیگویی؟ یک مقدار تأمّل کن ببین چنین حرفهایی میزنی یا خیر؟ من گفتم: شاید بزنم. خیلی روراست به من گفت: خاک بر سرت، همین نفست گرفتارت میکند.
این که من بگویم: نه، آبرویم رفت و ... ، نفس است عزیزم! یعنی به نفسم گرفتارم. «اعوذ بالله» یعنی همین که به خدا پناه ببرم که به نفسم گرفتار نشوم و دنبال آبروی خودم نباشم.
الان گاهی اطرافیان به من میگویند: آقا! فلانجا راجع به شما اینطور گفتند و ...، اوّلاً که اصلاً اجازه نمیدهم بگویند، میگویم اصلاً به من نگویید، بعد هم بگذار بگویند. اگر دنبال آبروی دین باشم، بحثش جداست امّا اگر دنبال آبروی فردی خودم هستم، خاک بر سرم. این ،هوای نفس است.
منِ زید که یک موقع رئیس دانشگاه بودم و الان نیستم نباید بگویم دیگر آبرویم رفته. خیلی عادی باید در دانشگاه بروم و درسم را بدهم. مسئولیتی بوده که یک روز به من دادند و امروز هم از من گرفتهاند.
یک آقایی را میشناختم که در جایگاهی بود - بعد هم او برداشتند و عوض شد - که اصلاً در قانون بود که باید معاون داشته باشد، امّا ایشان معاون نمیگذاشت. میگفت: مشاور، کار معاون را میکند، اصلاً شعارش این بود. بعد یک کسی نامه داده بود که تو که خودت معاون وزیری، چرا اینطور میگویی؟! او جانشین نمیگذاشت؛ چون میترسید که جایش را بگیرد! ببین چقدر انسان، پلید است. خیلی عقب هستیم.
برخورد با ولیّ فقیه، شمّهای از برخورد با امام زمان(روحی له الفدا) است
لذا شما باید در دنیا نشان بدهید که ولایت یعنی چه. ولایت فقیه، شمّهای از ولایتالله است. میگویند: ببین با عالم ربّانی اینطور برخورد میکند، اگر امام زمان بیاید چگونه برخورد میکند. پس برخورد با ولیّ فقیه شمّهای از برخورد با امام زمان(روحی له الفدا) است. آن که امروز ولیّ فقیه را تکریم نمیکند، صددرصد بدانیم فردا حضرت حجّت(روحی له الفدا) را تکریم نخواهد کرد و اصلاً عَلَم مبارزه علیه حضرت را برمیدارد!
لذا همیشه پناه ببریم و دعا کنیم. باید دستمان را در دست امام زمان قرار بدهیم، دستمان را در دست ولیّ فقیه قرار بدهیم، دستمان را در دست اولیاء خدا قرار بدهیم و اصلاً بیرون نکشیم. به صراحت میگویم که باید اینطور باشیم.
حرف کسی که مستقل نیست، اثرگذار است!
میدانید اصلاً برای چه بعضی، مطالب را یادداشت میکنند؟ درست است امیرالمؤمنین فرمودند: «غلد العلم بالکتابه» علم را با کتابت و نوشتن به زنجیر بکش، امّا میدانی نوشتن یعنی چه؟ نوشتن یعنی این که از اینجا به بعد، من وقتی میخواهم مطلبی بگویم، از این مطالب میگویم؛ یعنی میخواهم بگویم که من خودم چیزی ندارم. لذا یک معنی کتابت همین است که من چیزی ندارم، آن روز در آن جلسه این را بیان کردند، در آن جلسه این را و ...، اینها را بزرگان بیان کردند و من از خود هیچ ندارم. این خوشمزه است وإلّا اگر اینطور نباشد، ادّعا هم میشود.
اتّفاقاً وقتی انسان این مطالبی را که از خودش ندارد، میگوید، اثرات عجیبی میبیند. من خودم دیدم و بعضی هم این را به من بیان کردند و تعجّب کردند که چگونه است. وقتی انسان، غیرمستقل شد، اثر میگذارد، امّا از خودش که حرف میزند اثر نمیگذارد. لذاست که حتّی مثلاً شاگرد، شنونده و مخاطب به انسان میگوید: آقا از آن حرفها بزن، چرا؟ چون در قلب اثر میگذارد.
یک لحظه مستقل شوی، بیچارهای!
ماه مبارک خیلی مواظب باشیم. خیلی پناه بریم، بخواهیم. البته میخواستم بحث انواع شیاطین را بگویم که بحث به اینجا کشید، امّا باور کنید استقلال فردی، بد است. بگذار هرکه هرچه میخواهد بگوید. شاید ما نفهمیم و در این حرف، إنقلت بیاوریم، امّا این را اولیاء خدا بیان فرمودند.
یک چیز خیلی قشنگی بگویم. آن موقع که بنا بود برای ما یک اتّصالی به آیتالله العظمی ادیب پیدا بشود و ...، یک ولیّ خدایی به ما مطالبی بیان کردند که اینطور است و ...، بعد یک مثال قشنگ زدند. فرمودند: بچّهها را دیدی میایستند کنار پدرشان نماز بخوانند، یک موقع که خودش دستش را بالا میبرد، بعد میخواهد ببیند مثلاً به موقع برده یا نه، یک نگاهی به پدرش میکند، میبیند بابا هنوز قنوت نگفته، دستش را میاندازد. بعد پدرش که رکوع میرود، او هم رکوع میرود. فرمودند: باید تا عمر داری، همین باشی. محاسنت هم سفیدِ سفید شد، کمرت خمیده شد، دیگر هم نتوانستی دستت به زانوهایت بگیری و بلند شوی و کسی باید زیر کتفت را بگیرد، باز هم باید همینطور باشی. باید همیشه نگاه کنی ببینی که مولا و راهنمای تو چه میکند و همان کار را انجام بدهی؛ مستقل نشوی. بعد بیان فرمودند: آقاجان یک لحظه مستقل شوی، بیچارهای.
بعد یک مثال زدند، گفتند: ما یک شعاری که در انقلاب دادیم، «استقلال آزادی، جمهوری اسلامی» بود، امّا میدانی استقلال، درست نیست؟! با استقلال، کار خراب میشود، هر کسی میگوید: من میتوانم و ...، هر که برای خودش، مستقل میشود و مملکت به هم میریزد. استقلال، شعار بیخودی است.
اوّل خواستند اینگونه شوک وارد کنند. برای ما سؤال شد که اگر درست نیست، پس چرا امام نگفت نگویید؟! خدایا! این چه بیان میکند؟!
بعد فرمودند: آقاجان! استقلال برای کلّی است، نه استقلال برای فرد. ما نباید مستقل باشیم. ما باید ببینیم که امام چه میگویند. ایشان، رهبر ماست، اگر مستقل شوم، دیگر نمیبینم ایشان چه میگویند. میگویم: من خودم هم صاحب نظرم. ما باید ببینیم ایشان چه میگویند. لذا استقلال، کلّی است، جزئی نیست. جزئاً و فرداً استقلال، بد است، مستقل نشویم.
بعد ایشان یک چیزی فرمودند که من نقل ایشان را میگویم، ایشان فرمودند: استقلال فردی، حرام است. ما استقلال کلّی داریم که آن حلال است و واجب الاطاعه، یعنی واجب هم هست که اطاعت کنیم، امّا استقلال فردی، حرام است!
لذا وقتی هم که قائم مقامی معرّفی شد، اوّل مخالفت کرد، ولی دیگر برای این که مخالفت با کلّی نباشد، سکوت کرد. با این که میدانست امام قبول ندارد، امّا چون جامعه نمیدانستند، دیگر چیزی بیان نکرد.
کوچکترین مخالفت با امر رهبر عظیمالشّأن، مخالفت با امر امام زمان(روحی له الفدا) است!
یک بنده خدایی به من گفته بود: اگر شما یک چیز را نگویید، مجلس شما خیلی شلوغ میشود، غوغا میشود و ... . من گفتم: در مجلس ما اصلاً دو نفر هم نباشند، اهمیّت ندارد. اگر کسی دنبال مجلسش باشد که وامصیبتا! گفتم: حالا منظور شما چیست؟ گفت: دانشجویان به من گفتند چرا ایشان در درس اخلاق، بحث سیاسی میکند؟! البته میدانستم چه میخواهد بگوید، امّا گفتم: کجا بحث سیاسی میکنم؟ گفت: همین که یک موقع میگویی: مثلاً امام المسلمین و ...، دانشجوها میگویند: این کلماتش، چسبناک نیست. گفتم: اتّفاقاً من در دانشگاه تهران، مجلس دارم و روزبهروز هم جمعیّتشان بیشتر میشود، امّا به آن کسانی که به شما اینطور میگویند، بگویید: در درس او نروید. چون او کسی است که اگر امامالمسلمین را ببیند، سینهخیز میرود و پاهایش را میبوسد و این، افتخار من است.
او میخواست بگوید که مثلاً این متخلّق به اخلاق الهی است. از نظر بعضی آن کسی متخلّق به اخلاق الهی است که اصلاً حرفی از نظام نمیزند. یک جا بیاید فقط «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» بگوید. بگوید: مردم متخلّق به اخلاق الهی بشوید. بعد هم دعا کند: باسمک العظیم الاعظم، امام زمان ما را برسان، اوّل دعای ما امام زمان است، آخر دعای ما امام زمان است، امام زمان ما را برسان، خداحافظ شما. بهبه! عجب معلّم اخلاقی!
آن کسی که نمیفهمد که امام زمان خودش گفته: باید در زمان غیبت هم نائب داشته باشیم، معلّم اخلاق است؟! آن کسی که حرفی از نظام نمیزند، اصلاً معلّم اخلاق نیست.
آقا ما این هستیم، هرکه میخواهد نیاید، نیاید. ولله با این زبان بسته، یک ریال هم از دفتر رهبری نمیگیرم. نمیدانم، اصلاً شاید من را قبول هم نداشته باشند، ولی بنا نیست که وقتی چیزی را متوجّه هستم، وقتی چیزی را اولیاء و بزرگان و اربابان خوب من بیان کردند، ابوالعرفاء فرموده، آیتالله مولوی قندهاری فرموده، خلاف فرمایشاتشان عمل کنم که در مورد من بگویند: متخلّق به اخلاق الهی است!
میگویند: طرف از نظام هیچ نمیگوید، مردم و جوانها هم میروند و مجلسش غوغاست. عجب! چه معلّم اخلاقی که فقط میخواهد پای منبرش شلوغ باشد؟! مگر کاسبی است؟! واقعاً بعضی میخواهند مشتری جمع کنند. ببخشید کدامیک از این مشتریها وقتی که من میروم در قبر بخوابم، میآیند در قبر بخوابند؟! لعنت بر این مرام، لعنت بر این تفکّر، لعنت بر این وضعی که کسی بخواهد برای خودش دکّان و بازار راه بیاندازد.
به خدا قسم! ولله قسم، به آیات الهی قسم، به احادیث قدسی قسم، به احادیث حضرات معصومین قسم، هرکه کوچکترین مخالفت با امر این رهبر عظیمالشّأن کند، صددرصد با امر امام زمان(روحی له الفدا) مخالفت کرده است. آن وقت تو میگویی من امام زمانیام؟! من جمکران میروم، من «اللهم عجل لولیک الفرج» میگویم؟! احمق! شیطان دارد فریبت میدهد، بیدار شو. راه، این راه است. راه بدون نائب امام زمان، انسان را به امام زمان نمیرساند. آنوقت دو متر پارچه به سر ببندم و مدّعی بشوم و در مقابل نائب امام زمانم بایستم. بگویم: ببین من چقدر حرفهای خوب بلدم، کجا بلدی؟! اینها مال دیگران است که رفتی کسب کردی و حالا داری میگویی. پس معلوم است میخواهی مدّعی شوی. چقدر بدبختیم. این نفس دون با انسان چه میکند؟!
امامالمسلمین در منظر اولیاء الهی
آیتالله العظمی بهجت بدون این که به خود آقا هم چیزی بگویند، وقتی آقا به کردستان رفته بودند، تا ایشان برگردند، هر روز برای سلامتی ایشان دعا و حمد میخواندند و صدقه کنار میگذاشتند - اگر کسی میگوید: اینها دروغ است، پسرشان آشیخ علی آقای بهجت که خداوند حفظشان کند، هستند و این مطلب را تأیید کردهاند -
آیتالله العظمی بهاءالدّینی هم - که بالجد فهمیدیم چرا آیتالله مولوی میفرمودند: حاج آقا بها؛ عندالحجّه(روحی له الفدا) بها داشت - وقتی آقا بعد از جمکران به منزل ایشان آمدند که ایشان را ببیند، با آن کبر سنش دولا شد تا دست ایشان را ببوسد امّا آقا نگذاشتند.
ایشان قبلش هم بیان کرده بودند که نگران نباشید، همین آسیّد علی آقای خودمان، رهبر است. وقتی آقای منتظری را انتخاب کردند، گفتند: نه، ایشان نیست. همه اعتراض میکردند که نکند ایشان، ضدّ انقلاب است!
آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی کسی است که آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی - که وقتی بعضی پیش ایشان میآمدند و میگفتند: فلانی با آقا در ارتباط است، منکر میشد و میگفت: اصلاً این حرفها را جلوی من نزنید - وقتی او را در جوانی میبیند، به او میگوید: آشیخ محمّدحسن! هنیئاً لک، ملاقات با آقاجانمان. آسیّد ابوالحسن اصفهانی میگوید: خلّص من آشیخ محمّدحسن است. چنین کسی وقتی آقا به مشهد میآیند، برمیگردد میگوید: یک موقع نگذارید ایشان سمت منزل ما بیاید. سبقت میگیرد که او به دیدار آقا برود. یک بار هم که نگفته بودند، خودشان زودتر متوجّه شده بودند و سریع به دیدن آقا آمده بودند. اصلاً نمیگذاشتند آقا خانهشان بروند، میگفتند: ایشان نائب امام زمان است، من باید بروم. حالا من پیرمرد هستم، باشم؛ چهل سال بزرگترم، باشم؛ ایشان صورت ظاهر نوه من است، باشد؛ ایشان نائب امام زمان است و خدا ایشان را انتخاب کرده، پس من باید خضوع و خشوع داشته باشم.
یکی دو تا نیستند کسانی که این قضایا را دیدند. آشیخ علی خسروی مدّتی ملازم ایشان بود، از ایشان سؤال کنید. آقای عبدوحیدی مدّتی ملازم بود، از ایشان سؤال کنید، پسرشان علی آقا هستند، کسان دیگر هستند. میگفتند: نگذارید ایشان بیاید، من باید بروم. ایشان خم میشد، دست آقا را ببوسد. میفرمودند: او، سپهسالار امام زمان است.
یک مرتبه من بیادبی کردم، گفتم: آقا! اگر مثلاً یک موقعی خدای ناکرده ایشان موقع ظهور نبودند چه؟ تشر زدند و طوری با عصبانیت گفتند که اصلاً چرا تو این حرف را زدی، فرمودند: نه، إنشاءالله هست. بعد هم فرض بگیریم آنطور باشد که تو میگویی، برمیگردد و ایشان، سپهسالار امام زمان است. این را خیلی محکم بیان کردند.
مگر ما دنبال امام زمان نمیگردیم؟ مگر امام زمان، خلّص همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نیست؟ حالا او خودش نائبش را انتخاب کرده و ما باید مطیع ایشان باشیم.
من عرض کردم مقداری از حوادثی که در فتنه 88 به وجود آمده بود، بزرگترین انقلاباتی را که در دنیا بود واژگون میکرد و از بین میبرد. خیلی چیزها از وقایع فتنه 88 را هنوز نگفتند و صلاح نیست که بیان شود امّا دیدیم این مرد الهی، چنان متین و آرام مدیریّت کرد که رد شد.
البته خودش مدیریت نکرد، آقاجان مدیریت کرد، ایشان اطاعت کرد، هرچه آقاجان گفت، گوش داد. ایشان هم مستقل نیست. هرکه استقلال فردی داشته باشد، میبازد. امام مستقل نبود، ایشان هم مستقل نیست. سعی کنیم همانطور که آن ولیّ خدا بیان فرمود استقلال فردی نداشته باشیم. ای مرگ بر این استقلال فردی. استقلال فقط کلّی است.
پروردگارا! به اولیائت، به انبیائت، به خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم عاقبت به خیرمان بگردان.
«السلام علیک یا مولای یا امیرالمؤمنین»
<!--[if !supportFootnotes]-->
<!--[endif]-->