حتّی فقرا هم میتوانند به حجّ بروند
بیان شد «حاء» حج، حقخواهی و «جیم» آن جهاد است. در جلسه گذشته، آن روایت شریفه امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) که فرمودند: «الحجّ جهاد کلّ ضعیفٍ»[1] را مطرح و معانی آن را بیان کردیم و گفتیم: حجّ، آنقدر مهم است که مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لَا تُخْلُوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا»[2] و علّت هم همین است که حتماً ما باید این جهاد را داشته باشیم.
بیان کردیم این «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلا»[3]، فقط استطاعت و توانایی مالی نیست، این است که انسان واقعاً برود. لذا شاید یک نکته هم همین است که گفتهاند: حتّی فقرا هم میتوانند به حجّ بروند. یک دلیل هم در آیه 27 سوره حج آمده است که فقط گذرا بیان کنم، إنشاءالله بعدها بحث مفصّلی راجع به آن داریم. نکته بسیار عالی و مهمّی است که پروردگارعالم دستور داده است ما انجام دهیم.
بیان میفرمایند: «وَ أَذِّن فىِ النَّاسِ بِالحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَ عَلىَ کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کلُِّ فَجٍّ عَمِیق لِّیَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُواْ اسْمَ اللَّهِ فىِ أَیَّامٍ مَّعْلُومَتٍ عَلىَ مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الْأَنْعَمِ فَکُلُواْ مِنهَا وَ أَطْعِمُواْ الْبَائسَ الْفَقِیر»[4] مردم را به ادای مناسک حج اعلام کن که پیاده - رجال در اینجا جمع رِجل است به معنی با پا آمدن- یا سواره، از هر راه دور به سوی تو بیایند.
در آیه بعدی میفرماید: برایشان منافع دارد، هم منافع دنیوی و هم اخروی «لِّیَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُمْ »، و اینجا هم بیان فرمودند: «الحجّ جهاد کلّ ضعیفٍ»؛ معلوم میشود که اصلاً حجّ، صرفنظر از این که یک بحث عبادی است، بیشتر مسائل اجتماعی و آن چیزی است که به عنوان سیاسی بیان میکنیم. البته نه آن سیاستی که دنیای امروز میگوید، بلکه همان سیّاس کیّاسی که ما در رابطه با اهل بیت(علیهم صلوات المصلّین) میگوییم: «وَ سَاسَةَ الْعِبَاد»[5]، آن چیزی که آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شذرات المعارف راجع به سیاست بیان فرمودند، آنچه که عین دین است که به تعبیر شهید بزرگوار، آیتالله مدرس(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، سیاست ما عین دیانت ماست، نه سیاست بازیهایی که بعضی دارند، چون امورشان را هم میگذراند «لِّیَشْهَدُواْ مَنَافِعَ».
علی ایّ حال در جلسه گذشته بیان کردیم که چرا حضرت بیان میفرمایند: «الحجّ جهاد کلّ ضعیفٍ». سه مطلب ضعیف را گفتیم که آخرینش این بود که میگوید: ضعفا! نگران نباشید، در آنجا وقتی جمعیّت را میبینید، احساس میکنید که یک امّت بزرگی از سرتاسر گیتی هستید که در آن کنگره عظیم حج جمع شدید، لذا آنجا احساس قدرت میکنید.
بالاترین امتحانی که ابراهیم را برگزیده کرد
در جلسه چهاردهم، راجع به آیات 124 به بعد سوره بقره صحبت کردیم که خیلی عجیب بود. پروردگارعالم میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِکلَمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىِّ جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتىِ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِین»[6]. بیان شد امام است که بیت را بالا میبرد؛ چون در ادامه میفرماید: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتخَّذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِمَ مُصَلى»[7]، به یاد آور آن زمانی را که ما خانه کعبه را مکان امن و مرجع مطالب دینی قرار دادیم،« وَ اتخَّذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِمَ مُصَلى» گفتیم میخواهد بیان بفرماید که همیشه یک امامی داریم و امام جلوست و مطالب را بیان کردیم تا رسیدیم به این که بدون امام نمیشود جلو رفت و منّت هم نباید گذاشت بلکه باید منّت کشید. اینجاست که پروردگارعالم دعا را هم مستجاب میکند، «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُم یَتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَکِیم»[8] که البته بیان شد این آیه با آیاتی نظیر «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة»[9] فرق میکند. در آن سه آیه[10]، اوّل تزکیه آمده است، امّا در اینجا چون از لسان ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) است، تصوّر او این است که علم برتر است، «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ» را بیان میکند، امّا آنجایی که خدا صحبت میکند اوّل تزکیه را میگوید.
از این جلسه، میخواهیم ادامه آن آیات را بررسی کنیم، میفرماید: «وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَه»[11] هرکس از این آیین پاک ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) دوری بجوید و روی برگرداند، کسی نیست جز این که سفیه و نادان و جاهل است، او فکر میکند که ما میرویم دور یک سنگ میچرخیم. البته اشتباه نشود، کسی نگوید که پس ما فقط یک اجتماع بزرگ داشته باشیم و ...، آن اعمال را هم باید انجام بدهیم امّا هر کسی که دوری بجوید، معلوم است که سفیه و بیخرد است، متوجّه نیست. این مطلب به این عنوان نیست که مثلاً کسی بگوید من قبول ندارم؛ چون احساس میکنم که شما دارید دور بیت که از سنگ و گل و اینهاست، میگردید و احساس منّیت کند، اتّفاقاً یک روایت داریم که شخصی نزد امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمد و این مطالب را عرضه کرد و امام جوابش را داد که روایت را میخوانم، روایت عظیمی است.
«وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فىِ الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین»[12] این که ابراهیم را در دنیا برگزیدیم و شرف رسالت دادیم، یک طرف امّا به خاطر اینکه بیت را بنا کرد و قواعد بیت را بالا برد، به او شرافت دادیم و اصلاً شاید یک دلیل این که او را به مقام امامت رساندیم، همین است. «وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین» و او در آخرت از صالحین و برگزیدگان خداست.
اوّل میفرماید: «وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَه» ببینید در اینجا دارد راجع به ملّت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) صحبت میکند، میگوید هر که خود را از ملّت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، این آیین پاک، دور کند و ادّعا کند من برای خودم یک تزی آوردم و میخواهد اسلام را یک اسلام نویی نشان دهد که حالا نیازی به بیت الله و این دور بیت گشتن نیست، چنین کسی سفیه و نادان است.
امّا در ادامه، راجع به ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) صحبت میکند، میفرماید: «وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فىِ الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین» ضمیر هاء، در«وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ» به ابراهیم برمیگردد، یعنی «و لقد اصطفینا ابراهیم». اصلاً اگر ما او را در دنیا برگزیدیم و این مقام امامت را دادیم، به خاطر همین کار او بود. نکته بسیار مهمّی است، دقّت کنید. ما از آیه 124 شروع کردیم که میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِکلَمَاتٍ» حضرت ابراهیم فقط یک امتحان نشده بلکه امتحانهای مختلفی را داده است.
یک امتحان این بود که تمام ثروت خود را داد. ملکی گفت: خدایا! این که تو او را خلیل قرار دادهای، معلوم است با این ثروت و ...، بندگی تو را میکند. پروردگارعالم فرمود: اینطور نیست. او را امتحان کرد، یکی از ملائکه نزد حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) رفت و گفت: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح». حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) آن صوت را شنید، عجب صوت دلنشینی! گفت: صاحب صوت! چه کسی هستی؟ یکبار دیگر بگو، نگفت، گفت: بگو، نصف مالم را میدهم، او گفت و حضرت ابراهیم نصف مال را داد، گفت: اگر یک بار دیگر بگویی، نصف دیگر مالم را میدهم و داد، تا یک جایی که هیچ نداشت، گفت: فقط خودم ماندم، یکبار دیگر بگو خودم هم به بردگی تو درمیآیم.
میگویند اموال او آنقدر زیاد بود که بیش از صد و بعضی نوشتهاند بیش از هزار سگ تازی داشت که از گوسفندانش مراقبت کنند، به تعبیر امروزیها یک دامداری بسیار بسیار بزرگ داشت، هزاران گوسفند و شتر و ... داشت، امّا تمام آنها را بخشید، در آخر هم گفت: حالا که مالم تمام شد، یک بار دیگر«سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح» بگو و بیا خودم را به بردگی ببر!
شوخی نیست! بخواهد اسماعیل، آن هم تنها پسر خود را ذبح کند. پروردگارعالم امتحان بزرگی از او گرفته است. حالا من و شما میدانیم که بالأخره قوچ بهشتی آمد و مسئله را این قدر راحت میپذیریم، امّا اگر چنین مطلبی برای اوّلین بار رخ دهد یا نه اگر الآن به خواب یکی از ما بیاید، بعد چهار، پنج مرتبه این خواب را ببینیم، مثلاً برویم که آن را انجام دهیم، هر چه میگذرد ببینیم قوچی نیامد، چاقو را هم که روی گلو گذاشتیم آرام آرام دارد میبُرد، آن را کناری پرت میکنیم و میگوییم: خدایا! بنا بود قوچی بیاید، ما تا جایی که یادمان است برای حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) قوچ آمد، من این چاقو را گذاشتهام راستی راستی یک مقدار از پوست بچه را برید! میگوییم: ولمان کن بابا! خواب، کجا حجّت دارد؟!
یا اصلاً خواب نیست. پروردگارعالم میگوید: دستور است که این کار را انجام دهی. میگوییم: من اصلاً خدایی را که بخواهد قاتل باشد قبول ندارم. آیا واقعاً قبول دارم؟! اگر امتحان شود، خیلی سخت است. یک لحظه شما تصوّر کنید یک بچّه دارید، آن هم یک بچّه خوشسیما که سیزده، چهارده ساله شده است، خدا میگوید: سر او را ببر. جز او هم بچّهای نداری، خیلی سخت است، یعنی یک لحظه تفکر کنی بدنت میلرزد، اگر واقعاً میبرید چه؟!
امّا آنجا هم پروردگارعالم نفرمود که ما او را با این امتحان برگزیدیم، امّا اینجا میفرماید: به خاطر همین کاری که کرد «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم» که عرض شد منّت هم نمیگذارد تازه «تَقَبَّلْ مِنَّا» هم میگوید - رجوع کنید به جلسه چهاردهم که مفصّل بحث کردیم – او را برگزیدیم.
خود حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم فهمید که خدا خیلی خوشحال است، الهامات میآید و او همان لحظه متوجّه شد. دعا کرد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینِْ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُمْ یَتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَکِیم»[13]
خدای متعال میفرماید: من این را از ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیشتر پسندیدم. «وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فىِ الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین» اصلاً اگر من او را برگزیدم، به خاطر همین کار او بود؛ یعنی بین همه این امتحانات، بالاترین امتحان، همین ساختن بیت است، محلی که همه جمع میشوند. خیلی عجیب است!
روشنفکر امّا مطیع
بعد به همین خاطر فرمود: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِین»[14] خدا به او خطاب کرد: «أَسْلِمْ» به فرمان خدا سر فرو بیاور، «قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِین» گفت: من مطیع فرمان هستم و دور بیت میگردم.
خود ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) کسی است که قبلاً برای این که به دیگران بفهماند، گفت: شما چرا بت میپرستید؟ و بتها را شکست و تبر را روی دوش بت بزرگ گذاشت.
ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) کسی است که خورشید را دید، گفت: این خداست، وقتی غروب شد، گفت: نه، خدایی که غروب کند به درد نمیخورد، ماه را دید، گفت: پس این خداست، افول ماه را دید، باز گفت: به درد نمیخورد.
حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) کسی است که به تعبیر امروزیها روشنفکر است، دنبال دلیل و برهان میگردد، حکیم است، گفت: من بدون ادلّه و براهین، نمیپذیرم، امّا همین حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) تا بیت را بالا برد، خدا میگوید: من اصلاً او را به خاطر این برگزیدم «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِین»،گفت: چشم من حالا تسلیمم و دور همین بیت میگردم.
آقای ابراهیم! عزیزدلم! بنده من! این بیت را خودت درست کردی! یادت هست، میگفتی: من خورشید را عبادت نمیکنم، آن را من خلق کردم، ولی این را که دیگر خودت با آقازادهات بالا بردی؟! «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ»، حالا میگویم: «أَسْلِمْ»، میگویی چشم؟!! میگوید: بله، چون تو خواستی، خورشید را تو خلق کردی امّا تو نخواستی، بیت را تو خواستی، فرق این است.
اشتباه شیطان همین جا بود - توجّه کنید - اتّفاقاً یادش رفت که خدا خواسته است به آدم سجده کند. البته به او نگفته بود به آدم سجده کن، «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا»[15] . میتوانست بگوید: خدایا! من که جزء ملائکه نیستم؟ امّا خود را جزء ملائکه حساب کرد، خدا گفت: چرا سجده نکردی؟! نگفت: خدایا! من که ملک نبودم، شما به ملائکه فرمودی سجده کنید، من که «مِنَ الْجِن»[16] هستم، اگر میفرمایید سجده کنم، چشم، همین الآن سجده میکنم امّا فرمایشتان به ملائکه بود.
گفت: نه، یعنی چه؟! «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»[17] اصلاً خلاف قاعده ظاهراً داری کار میکنی. ما معمولاً دنبال قاعدهها هستیم، این باید این بشود، اگر این نشد آن طور نمیشود، این با آن نمیخورد! این جور در نمیآید و ... . حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) یک آدم روشنفکری است که همیشه دنبال جور درآمدنها است، امّا روشنفکری است که تا پروردگارعالم گفت، پذیرفت، با این روشنفکرهای امروزی ما زمین تا آسمان تفاوت دارد، حتّی طوری است که بعد وصیّت میکند.
«وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[18]. هم حضرت ابراهیم و هم حضرت یعقوب(علی نبیّنا و آله و علیهما الصّلوة و السّلام)، - خدا هر دو را بیان میفرماید- به فرزندان خود راجع به تسلیم بودن در برابر فرمان خدا، سفارش و توصیه کردند. گفتند: خدا شما را به آیین پاک برگزیده، پس از این آیین تا لحظه مرگ پیروی کنید و به چیزی هم دل نبندید و تسلیم او شوید.
جالب این است که خدای متعال دارد همه اینها را به یهود هم میگوید که حواستان باشد که چه دارید میگویید. این ابراهیم و یعقوبی که شما دنبالشان هستید این طور بودهاند، نه آن حرفهایی که شما راجع به آنها میزنید.
پس این یک مطلب که کعبه، جایگاهی است برای این که این مطالب را بفهمند و الّا خیلی إنقلت پیش میآید.
طواف، کاری عبث وغیرعاقلانه؟
روایتی در امالی شیخ صدوق به نقل از فضل بن یونس است که میگوید: «فَأَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَجَلَسَ إِلَیْهِ فِی جَمَاعَةٍ منْ نُظَرَائِهِ»[19] ابن ابیالعوجاء خدمت امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمد و نزد او نشست، در حالی که جمعی از هم مسلکان او، کسانی که اطرافش بودند، با او آمده بودند. «فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ الْمَجَالِسَ بِالْأَمَانَاتِ» به تعبیری اوّل شروع به اذن گرفتن کرد که اگر من حرفی زدم، افرادی که دور شما هستند، به قول معروف، ناگهان قاطی نکنند بلند شوند و ما را بزنند که کفر گفتی و ما را بیرون بیندازند. گفت: مجالس، امانات است، «وَ لَا بُدَّ لِکُلِّ مَنْ بِهِ سُعَالٌ أَنْ یَسْعُلَ» «سعال» به معنی سرفه است؛ یعنی چیزی میخواهم بگویم، هر کسی چیزی دارد میتواند بیان کند، «فَتَأْذَنُ لِی فِی الْکَلَامِ» من هم از شما اجازه برای گفتن میخواهم «فَقَالَ الصَّادِقُ ع تَکَلَّمْ بِمَا شِئْتَ» بگو آن چیزی را که دوست داری، یعنی ما نگران نیستیم.
«فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ إِلَى کَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَیْدَرَ وَ تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَر وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَیْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِیرِ إِذَا نَفَرَ ». او به صورت اهانت آمیزی این مطالب را بیان کرد. البته از قبل اجازه گرفته بود، گفت: مثل کسی که سرفه دارد و میتواند سرفه کند، اگر کسی هم مطلبی دارد، میتواند بیان کند، اجازه دهید من مطلبم را بگویم و حضرت هم اجازه دادند که هرچه دلت میخواهد بگو، او وقتی دید حضرت اجازه دادند، گفت: تا چه زمانی این خرمن را میکوبید؟
اهانت کرد و طواف را به خرمنکوبی مثال زد. دیدید که سنگ خرمن، میبندند، دور آن میگردند« و تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَر » و مدام از این سنگ لذّت میبرید. این« تَلُوذُونَ» را معنی دیگری کردهاند، به معنای برافراشت که صحیح نیست، من نپسندیدم. میگوید: نعوذبالله و نستجیربالله شما مثل خرمنکوب، خر و گاو هستید که همین طور دور این سنگ میگردید و لذّت هم میبرید. منظور از سنگ، حجرالاسود نیست، منظور خانه خداست، بعضی گفتند: حجرالاسود که اشتباه است ما قائل به این نیستیم و صحیح هم نیست.
«وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَیْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِیرِ إِذَا نَفَرَ» و این خانهای را که با خشت و کلوخ و اینها بالا بردید، میپرستید و یک جاهایی هم هروله میکنید مثل شتری که رمیده شده و بالا و پایین میپرد (اشاره به سعی صفا و مروه). «مَنْ فَکَّرَ فِی هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَیْرُ حَکِیمٍ وَ لَا ذِی نَظَرٍ». با پرستیژ به قول معروف روشنفکری شروع به صحبت کرد که کار حکیمان و عقلای عالم نیست که انسان دور بیت که از خشت و گل بالا برده شده، مثل یک خرمنکوب بگردد، لذّت ببرد و بعد هم آن طور هروله کند! این کار یک آدم غیر حکیم است و به نظر میرسد کسی که اساس این کار را گذاشته، یک انسان غیر عاقل است. شما چرا دنبال این کار افتادهاید؟
ما قائل به این هستیم که حضرت آدم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اوّلین بنای خانه خدا را گذاشت و حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، بنا به فرمایش باری تعالی، آن را بالا برد «یرفع». لذا اساس بیت از زمان حضرت آدم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بود. البته منظور ابن ابیالعوجاء، حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بود نه حضرت آدم، اصلاً عقل او به آنجا نمیرسید. او به ظاهر متکلّم بود، از کسانی که سفسطه و ... را خوب بیان میکرد، گفت: اساس و بنای این را یک آدم غیر حکیمی گذاشته است و اصلاً معلوم نیست منظور او چه بوده است؟ «وَ لَا ذِی نَظَرٍ» موضوع چیست و برای چه این کار را کرده است؟ حالا شما هم دنبالش افتادهاید.
جالب هم این است که میگوید: من از تو تعجّب میکنم «فَقُلْ فَإِنَّکَ رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ أَبُوکَ أُسُّهُ وَ نِظَامُهُ» . میدانید زمان امام باقر و امام صادق(علیهما الصّلوه و السّلام)، دعای مؤمنین که «اللّهُمَ اشغَل الظّالِمِینَ بِالظّالِمِین» مستجاب شد و بنیامیّه و بنیعبّاس با هم درگیر بودند، لذا امام باقر و امام صادق(علیهما الصّلوه و السّلام) شروع به درس دادن کردند. او میداند که هم امام صادق و هم پدرش(علیهما الصّلوه و السّلام) حکیم هستند، برای همین میگوید: تو که سردمدار علم هستی و مطالب علمی را مطرح میکنی و پدرت هم که اسّ و اساس و نظام این مطلب را بر عهده گرفت و داشت این کار را میکرد، برای من توضیح بده که این چه کار عبثی است؟! با اهانت گفت ولی خلّص کلامش این بود که این چه کار عبثی است که انجام میدهید، دارید دور خانهای که آن را با خشت و گل، بالا بردهاند مثل خرمنکوب میچرخید و از آن لذّت هم میبرید، این چه نفعی برای شما دارد؟ بعد هم مثل شتری که رم کرده است هروله میکنید؟! ابن ابیالعوجاء خیلی مدّعی است که این سؤالها را مطرح کرده است. ببینیم حضرت چه میگویند، چرا ما این کارها را انجام میدهیم و دلیل چیست؟
معذّب به حق
او اهانت کرد، حضرت هم در ابتدا، جواب اهانتها را میدهند، بعد حکمت این کارها را بیان میکنند. «فَقَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ فَلَمْ یعذبه [یَسْتَعْذِبْهُ] وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ»؛ حضرت میفرمایند: هر که را خدا گمراه کرد و قلبش کور شد، معمولاً حق را ناگوار میبیند.
وقتی قلب کسی کور شد، کوردل شد، همیشه حق برای او مسئلهای است که از آن عذاب میبیند، یعنی حقّ، دائم او را اذیّت میکند، معذّب به حق است و از دیدن حقّ متنفّر است. همانطور که مؤمنین از گناه بدشان میآید و گاهی اسم گناه آنها را میلرزاند، یک عدّه دیگر هم، از مؤمنین بدشان میآید. این واقعیّت است، اصلاً یک عدّه از مسجد متنفّر هستند و حالشان بد میشود که خدا نیاورد انسان آنطور شود، «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُون»[20] دیگر رجوعی هم ندارند. حضرت میفرمایند: قلبی که مُرد و کور شد، دیگر این حقّ را جز چیزی که عذابآور است، نمیبیند «فَلَمْ یعذبه [یَسْتَعْذِبْهُ]».
«وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ» طبیعی است، کسی که اینطور شود، شیطان ولیّ اوست و ولایت او را به عهده گرفته و او را میگیرد و به جایگاههای هلاکت میبرد. «ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ» دیگر او را برنمیگرداند و بازگشتی برای او نیست. از آنجا چیزی بیرون نمیآید و صادر نمیشود، منظور این است که دیگر برنمیگردد.
یعنی حضرت میخواهند بفرمایند هرقدر هم من برای تو توضیح بدهم، شیطان تو را برده است و گمراه و کوردل شدهای، امّا حالا برای تو میگویم.
بت پرستی عین خدا پرستی!!!
فرمودند: «وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِه». اوّلین دلیل، این است که خود خدا گفته است.
قبلاً هم بیان کردهام، فرق بتپرستی با خداپرستی این است که بتپرستی را نفس دون، شیطان و شیاطین جنّ و انس میگویند، امّا اگر خدا بگوید، خداپرستی میشود. مثل حبّ که اگر خدا بگوید، همان حبّ الله میشود. خود خدا فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»[21]. لذا مودّت به اهل بیت، عین حبّ پروردگارعالم است.
خود پروردگارعالم فرموده است: فرزندت را نوازش کن، ببوس، ببوی و به او محبّت کن امّا اگر به جایی رسید که خواستی بین من و فرزندت، یکی را انتخاب کنی، معلوم است، همانطور که ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اسماعیل را برد ذبح کرد، آیا تو هم میتوانی بچّهات را ببری ذبح کنی؟ یک موقع آنطور است که میفرماید: خودت ببر و ذبح کن، یک موقع هم باید او را به جبهه بفرستی، شهید شود. آن هم بچّهای که آنقدر به او عشق میورزی. واقعاً سخت است! به ما هم نگفتند: گریه نکنید. خود حضرت رسول(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم گریه کردند، فرمود: من هم انسانم، امّا ناشکری نمیکنم. نعوذبالله و نستجیربالله فرزند هیجده یا بیست سالهات که وقت ازدواجش بوده، در تصادف از دنیا میرود، میخواهی چه کار کنی[22]؟
ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) قبل از بالا بردن بیت، اسماعیل را ذبح کرده بود. باید معلوم شود حبّ به خدا با حبّ دیگری فرق میکند.
اینجا هم بیان حضرت این است: تو چه میفهمی؟! خدا خودش امر کرده است. اگر خدا امر کند، به نظر تو یک کار بیهوده است که ما دور خانهای میگردیم که خشت و گل است و تو داری به دیگران اهانت هم میکنی و میگویی مثل شتر میگردند و هروله میکنند و ...، تو چه میفهمی؟! امر خدا باشد، میپذیریم. مگر امر خدا نبود ملائکه به آدم سجده کنند؟ با دو دو تا چهارتای خودمانی، میخواهیم یک دفاعی هم از شیطان کنیم! آدمی که به ظاهر تازه به دوران رسیده است و هنوز هیچ چیز او هم معلوم نیست، آیا قابل پرستش است که کسی به او سجده کند؟! امّا چون خدا گفته است، چشم.
کما این که در روایات هم داریم، بعد از اینکه پروردگار عالم به او گفت: «فَإِنَّکَ رَجیم»[23]، باز به پروردگارعالم عرضه داشت: مرا از سجده به آدم معاف کن، یک طوری تو را عبادت میکنم که هیچ کسی عبادت نکرده باشد. این هم از حماقت او بود، این یعنی تکبّر. من میگویم من یک جوری عبادت میکنم که هیچ کسی تا حالا نکرده است. تازه اگر هم که بتواند اینطور عبادت کند، قدرت آن عبادت را هم خود خدا داده است، خود خدا هم او را به این سمت هدایت کرده است، همه چیز دست خداست. آن کسی که بگوید من علمی دارم که هیچ کسی ندارد، چه کسی این علم را داده است؟! ما همیشه هیچ کارهایم. اگر قدرت هم داشته باشیم، باز بیقدرتیم! اگر هم قدرتی داشته باشیم، پروردگارعالم داده است.
حضرت میفرمایند: «وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِه» خدا حج را قرار داد برای این که ببیند چقدر یک عدّه استطاعت دارند و میتوانند به واسطه این خدا را عبادت کنند.
پس اوّلین جوابیّه حضرت این است: خدا گفته است. اگر خدا نگفته بود، مگر ما دیوانهایم که دور در و دیوار و اینها بچرخیم، امر خداست و اگر امر خدا را اطاعت نکنیم، اشتباه است.
انشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان میکنیم.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت قلوب ما را به مرکز نورت منوّر بگردان.
عاقبت به خیرمان بگردان.
حجّ حقیقی نصیبمان بگردان.
صاحب حجّ به فریادمان برسان.
نائبش محافظت بفرما.
«بالنبی و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)»
[1]. بحارالانوار، ج:96، ص:15
[2]. بحارالانوار، ج:96، ص:16
[5]. بحارالانوار، ج: 99، ص: 127
[10]. جمعه / 2، بقره/151، آل عمران/164
[19]. أمالی(صدوق)، ص: 617
[22]. متأسّفانه این تک فرزندی و دو فرزندی یک درد است. این آقای معین رئیسی، از دانشجویان بسیار خوب ما، در انجمن اسلامی مستقل دانشجویان، که در تصادف غریق رحمت الهی شد و ما به ختم او رفتیم، پدرش یک پسر و یک دختر داشت. با این طرح لعنتی «فرزند کمتر، زندگی بهتر» همه را و حتّی مؤمنین را هم گرفتار کردند. چه جوان مؤمن و رشید و زیبایی، جوان خیلی عجیبی بود امّا رفت. حالا ختم و چهل و همه اینها تمام میشود، تازه پدر و مادر احساس تنهایی میکنند. بچّه بیست و چند ساله، موقع ازدواج، آنها دیگر پسر ندارند. قدیم مردم پنج یا هفت بچّه داشتند، یکی از آنها هم از دنیا میرفت، باز بچّههای دیگر بودند. گرچه اگر پدر و مادری بیست بچّه هم داشته باشند، داغ هر کدام از آنها سخت است، بالأخره بچّه، بچّه است، ولو بچّه بدی هم باشد، پدر و مادر داغ میبیند، اذیّت و ناراحت میشوند امّا بالأخره چهار- پنج بچّه دیگر دور و برش هستند امّا یک بچّه پسر، معلوم است گرفتار میشود و این سخت است. تا انسان خودش پدر و مادر نشود، متوجّه نمیشود.