دعا در بزرگترین ابتلا
عرض کردیم پروردگارعالم، حج را به عنوان جایگاه اجتماع انسانها برای حقخواهی و جهاد با نفس قرار داد. «حاء» حج، حقطلبی و حقخواهی است و «جیم» آن جهاد با نفس است.
بیان شد: پروردگارعالم ابتلای حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به کلماتی قرار داد که بعد از آن او را به امامت رساند. یکی از آن ابتلائات این بود که پروردگارعالم از او خواست تا قواعد بیت را بالا ببرد «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیل »[1] و ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) همراه با فرزند خود اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) این امر را انجام دادند. بیان شد که به نظر میرسد بزرگترین ابتلاء ابراهیم خلیل(علی نبینا و آله و علیه الصّلاه و السّلام) همین بوده است و دلیل و برهان هم این که وقتی همراه با اسماعیل عزیزش(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) قواعد بیت را بالا بردند، دعا کرد: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیم»[2].
اوّل این که، او برای این کار نه تنها منّت نگذاشت، بلکه منّت کشید که راجع به این بحث کردهایم. ثانیاً با حالاتی که برای او به وجود آمد، متوجّه شد که اینجا، جایگاه دعاست و به واسطه این امتحان، الآن خدا دعایش را مستجاب میکند. امتحانهای بزرگی از جمله ذبح اسماعیل را گذراند امّا این امتحان، بزرگترین است.
لذا دعا کرد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینِْ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَاإِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم »[3] پروردگارا! دل ما و فرزندان ما را تسلیم فرمان خود قرار ده. بهترین دعا هم همین است که انسان بخواهد هم خود و هم فرزندانش در راه دین بمانند. اگر انسان مطالب مادّی هم بخواهد، بد نیست امّا افضل ادعیه این است که ما و نسلمان دیندار باقی بمانند.
« وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ » فرزندان ما هم تسلیم دین و رضای تو باشند، تسلیم اوامر تو باشند. « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » این مناسک را به ما نشان بده که باید چه کنیم. همین دور بیت گشتن را خدای متعال برای ما قرار داد. «و تب علینا» و توبه ما را بپذیر، «إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم» که تو بهترین توّاب و رحیم به خلق هستی.
از خصوصیّات انبیاء این است که دلشان برای امّت میسوزد، لذا مجدّد دعا میکند: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُمْ یَتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَکِیم»5. بیان شد این آیه چون از لسان ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، یک انسان است، تزکیه مؤخّر آمده و علم مقدّم بر تزکیه است، امّا در قول خدا، تزکیه مقدّم بر علم و حکمت است.
اطاعت از هر چه خدا بگوید، حتّی بت پرستی
بلافاصله پروردگارعالم میفرماید: «وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»[4] هر کس از آیین پاک ابراهیم دوری بجوید، سفیه است. چون خود ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان میکند: « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا »، پس این ابداعی از ناحیه او نیست، بلکه مِن ناحیه الله است. وقتی خود خدا دستور میدهد، ما باید طاعت خدا را کنیم.
اگر یک روز، نعوذبالله و نستجیربالله، خدا دستور میداد به بت سجده کنید، سجده میکنیم. الآن میگوییم: اگر خدا «نعوذبالله و نستجیربالله» بگوید به بت عبادت کن، امّا اصلاً این «نعوذ بالله و نستجیر بالله» گفتن غلط است، «نعوذ بالله و نستجیر بالله» ندارد، خود خدا دستور داده است.
خدای متعال به ملائکه دستور داد به آدم سجده کنید، ملائکه میگویند: چشم و به دلیل این امر کاری ندارند. اگر «چرا» بگویند، فضولی است. البته این که خود خدا دلیل امر را مرحمت کند، بحث دیگری است.
اتّفاقاً ملائکه، یک بار فضولی کردند. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»[5]. ملائکه میدانند این معجونی که خدا درست میکند، در او فساد و خونریزی هست، هم بدیها و هم خوبیها در آن وجود دارد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[6]. ملک میفهمد که اگر یک لحظه این انسان غافل شود، این فجور بر او غلبه میکنند. مثل مریضی خوره یا سرطان که اوائل بیماری، اکثر بدن سالم است ولی اگر بیمار جلوگیری نکند، نفوذ میکند و همه بدن را میگیرد، ملائک میدانند قاعده فجور این است که بر تقوا غلبه میکند، مثل کسی که زکام دارد، اگر جلوگیری نکند، بیماری پیشرفت میکند و دیگران را هم مریض میکند.
«قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»[7]. فکر نکنید ملائکه غیبگو بودند، بلکه معلوم است معجونی از تقوا و فجور، آخر به اینجا میکشد. اگر در یک لیوان آب داغ، مقداری چای بریزید، کل لیوان را رنگی میکند. ملائکه میدانند که این فساد، انسان را بیچاره میکند و وحشیگری میآورد؛ چون حیوانات را دیده بودند، دایناسورها و آن موجوداتی را که شاید فسیلهای آنها هم گیر ما نیامده باشد و بر اساس آن فسیلها اسمگذاری شدهاند والّا شاید چیز دیگری بودند، دیده بودند و میدانند که آخر کار هرکه این خصوصیّات را داشته باشد و به زمین برود، خونریزی و کشت و کشتار است. همین مطلبی که ما به ظاهر میگوییم انسان حیوان ناطق است، این حیوانیّت در ما هست.
لذا ملائکه تعجّب میکنند، میگویند: عجبا! خدایا! تو میخواهی این را خلیفه قرار دهی؟! در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم. اوّل باری که ملائکه فضولی کردند اینجا بود، شاید حسّ سؤال در آنها برانگیخته شد و این را گفتند. حضرت حق فرمود: «قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»[8].
«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَاءَ کلَهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن کُنتُمْ صَادِقِین»[9]، اسماء را به آدم تعلیم داد و بعد آنها را به ملائکه عرضه داشت و فرمود: از آن اسماء به من خبر دهید، اگر راست میگویید.
«قَالُواْ سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الحْکِیم»[10] ملائکه گفتند: ما علمی نداریم غیر از آن چیزی که تو به ما یاد دادی، تو علیم و حکیم هستی.
لذا ملائکه یک بار اینجا دیده بودند و خوب بود ابلیس ملعون هم همینجا عبرت میگرفت. شاید در زمانی که ملائکه گفتند: خدایا! کسی را که در زمین فساد و خونریزی میکند، خلیفه میکنی؟! « قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ »، ابلیس گفته باشد: معلوم است دیگر نمیشود کاری کرد، ولی تجربه نکرد - در بعضی از روایات هم یک اشارهای دارد، ولی نمیخواهم بگویم حتمی است -.
« فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنىِّ أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُون»[11] که ملائکه هم فهمیدند و قبل از این خودشان اقرار کردند.
سپس فرمود: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسْجُدُواْ لاَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبىَ وَ اسْتَکْبرَ وَ کاَنَ مِنَ الْکَافِرِین»[12]، هنگامی که به ملائکه گفتیم: به آدم سجده کنید، سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد از این که این کار را انجام دهد و تکبّر جست.
خدا خواسته است. وقتی فرمود: سجده کنید، ملائکه یک بار فضولی کردند و دیدند فایدهای ندارد، لذا فهمیدند که باید چشم بگویند.
خدا میگوید: دور بیت بگرد، چشم. برای همین ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » که بعداً کسی نیاید بگوید او از خودش درآورد. میتوانیم عصمت انبیاء را از همین « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » اخذ کنیم. گفت: خدایا! به ما نشان بده که ما باید چطور مناسک را انجام دهیم. از خودش درنیاورد که باید چنین و چنان باشد.
«وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»، چه کسانی از این دوری میجویند؟ سفیهان و نادانان که صورت ظاهر هم ادعای دانایی میکنند که چرا ما باید دور سنگ و خشت و گل بگردیم، ما موّحدیم! اصلاً اوّل چیزی که باید به وهابیّت ملعون گفت، همین است که ای مردک! تو که الآن داری دور سنگ میگردی، بعد به ما ایراد میگیری؟!
خانهای که خدا به وسیله آن خلق را به پرستش واداشته
هر کس از آیین پاک ملّت ابراهیم دوری بجوید، معلوم است سفیه است، «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» . این سفیهان همیشه وجود داشتهاند و الآن هم هستند. یکی از این سفیهان، ابن ابیالعوجاء است.
جلسه گذشته روایتی را بیان کردیم که خلّص آن را میگوییم. اوّلین کاری که ابن ابیالعوجاء کرد این بود که با هم مسلکهایش نزد حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمد و گفت: «إِنَّ الْمَجَالِسَ بِالْأَمَانَاتِ ...»[13] مجلسها امانت است و هر کس سرفهای دارد بالأخره باید سرفه کند، اجازه میدهید من هم چیزی بگویم، حضرت فرمودند: هر چه دلت میخواهد بگو، « تَکَلَّمْ بِمَا شِئْتَ».
با اهانت شروع کرد و حضرت هم اهانت او را خوب جواب داد، گفت: تا چه زمانی این خرمن را میکوبید - مثل گاو و خری که دور خرمنها میگردند- و به این سنگ، این خانهای که با خشت و گل برافراشته شده است، پناه میبرید و آن را میپرستید و مثل شتر رمیده شده، بر گِرد آن هروله میکنید، « وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِیرِ إِذَا نَفَرَ».
هر کس به این عمل شما فکر کند و بخواهد آن را ارزیابی کند «مَنْ فَکَّرَ فِی هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَیْرُ حَکِیمٍ » میفهمد که این یک کار بیخود، غیرحکیمانه و مفتضح است، « وَ لَا ذِی نَظَرٍ» کسی که دارای نظر نیست و خاماندیش است، این کار را بنا کرده است. تعجّب میکنم تو و پدرت که سردمدار علم هستید، چرا این کار را میکنید؟! چون زمان امام باقر و امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیهما)، زمانی بود که دعای مسلمین «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین »، برآورده شده بود و ظالمین؛ بنی عبّاس و بنی امیّه به هم مشغول بودند - خدا کند همیشه به هم مشغول باشند و ما هم دعا میکنیم - و در آن ایّام، این امامان علم را رواج دادند.
ابن ابیالعوجاء میداند که حضرت عالم است، میگوید: از شما دو تن بعید است! این خداپرستی است که دور سنگ و خشت بالا رفته، بگردی و بگویی خداپرستم؟! مثل بعضی که امروز با گفتار دیگری میگویند که چرا پولهایمان را ببریم بدهیم عربهای فلان، بخورند؟! بنده خدایی در مهمانی ولیمه کسی که از حج برگشته بود، گفته بود که إنشاءالله دوباره بروید، او گفته بود: این یک بار هم زیادی است، این هم حالا نمیدانم چه مصلحتی است که گفتهاند واجب است، ما پولهایمان را بدهیم این فلان فلان شدهها بخورند؟! بعد هم ما که چیزی نفهمیدیم. اصلاً پشیمان بود که چرا به حج رفته است؟
حضرت در ابتدا جواب او را مثل خودش دادند، فرمودند: « إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ » هر که را خدا گمراه کند و دیده دل او را کور کند، «اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ فَلَمْ یعذبه [یَسْتَعْذِبْهُ] » حق را ناگوار میبیند و هیچ موقع هم طعم شیرین او را نمیچشد. حق را جز معذّب بودن برای خود چیزی دیگری نمیبیند، « وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ» معلوم است شیطان، دوست، ولیّ و سرپرست او میشود و او را به جایگاهها و آبشخورهای هلاکت میبرد و هیچ موقع هم راه بازگشتی ندارد.
« وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِه» این خانهایست که خدا خلق خود را به وسیله آن به پرستش وادار کرده است. بالأخره تو میخواهی خدا را عبادت کنی. من و شما مخلوقیم، آیا میتوانیم واقعاً خدا را ببینیم؟! آیا نعوذبالله و نستجیربالله میتوانیم بگوییم خدا کجاست؟! از آن طرف هم فی ذاته در درونمان، فطرتمان میخواهیم خداپرستی کنیم، خدا این را قرار داده است.
یک روزی در همین بیت، بت گذاشتند، اینها امتحانات الهی است و شاید یک موقعی خدای متعال این طور مقرّر کرد که ما متنبّه شویم. در بیت، بت گذاشتند و آنجا بدترین مکان بود. البته نه این که خود بیت بد باشد، چون بتها و بتپرستها در آن بودند، بت هم از سنگ و چوب و خرما و ... بود. همین الآن اگر یک سنگ را یا این میزی را که از چوب است، به صورت خدا عبادت کنی، گناه کردی، خدای متعال میگوید: نباید این کار را کنی امّا برو دور خانه خدا بچرخ!
یا کسی بیاید در ایران، خانهای مثل بیتالله بسازد، آیا میتوانیم آن را عبادت کنیم و رو به آن نماز بخوانیم؟ بگوییم: ما با عربستان سعودی که الآن دست وهابیّت ملعون افتاده است، قهریم، خودمان یک بیت الله در ایران میسازیم که قبله ما شود، آیا میتوانیم چنین کاری کنیم؟ نمیتوانیم، چون دستور خداست آنجا را قبله بدانیم، لذا میگوییم چشم. ما نمیتوانیم با دستور خدا مقابله کنیم، اشتباه اینها هم همین بود. این که وهابیّت ملعون در حمله آن سال به حاجیهای ایرانی میگفتند که اینها میخواستند بیت الله را بدزدند و به قم ببرند، چقدر احمق بودند.
حضرت میفرمایند: این خانهای است که خدا به واسطه آن خلق را به پرستش واداشته است، خدا به وسیله آن خواسته ببیند که حضور انسانها چقدر است و چقدر خدا را تعظیم میکنند «فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِیمِهِ وَ زِیَارَتِه» و چقدر به زیارت و مطالب الهی عشق میورزند.
فقط عبادت کن، اینجا تفکّر ممنوع!
به یک مطلب دیگر در این جا دقّت کنید. پروردگارعالم همانطور که ملائکه را امتحان کرد و همانطور که شیطان ملعون را به وسیله ما امتحان کرد، ما را هم به وسیله چیزهای دیگر امتحان میکند. به خصوص که ما مدّعی هم هستیم. شیطان هم همین حالت را داشت، جنّ و انس برتر هستند، اجنّه از ملائکه برترند، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»[14] اوّل ما انسانهاییم بعد اجنّهاند. شیطان هم چون برتر از ملائکه بود، به ظاهر کمی قدرت تفکّر داشت، فکر کرد، گفت: برای چه به این سجده کنم؟
ما هم اینطوریم، برای خودمان فکر میکنیم. اولاً این تفکّر را چه کسی به ما داده است؟ خدا میگوید: عبادت کن، اینجا تفکّر ممنوع! پروردگارعالم که از ما میخواهد تفکّر کنیم ولی یک جاهایی میگوید تفکّر نکن، فقط اطاعت کن که خواب از چشمت بپرد و از خواب غفلت بیرون بیایی، انسان نباید در خواب باشد.
حالا کسی بیاید بگوید: چرا دور سنگ میگردید؟! این کسانی که عالم و بزرگوارند برای چه میروند؟ چه لزومی دارد برویم حجرالاسود را استلام کنیم، ببوسیم و ببوئیم؟! آن کسی هم که دارد میرود مجبور است. تازه میگویند: اگر شانهات کمی از چپ بگردد باطل است! این کارها را رها کنید، اصل این قضیه هم معلوم نیست درست باشد!
این فرد اظهار و ادّعا میکند که من قدرت تفکّر دارم و میتوانم فرق بین حق و باطل را بفهمم، این دور بیت گشتن کار عبثی است، منتها روی اظهار کردن این را ندارد و اگر زمانی بتواند، میگوید.
امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: اتّفاقاً خدا امتحان ما انسانها را اینگونه قرار داد که ببیند چه کسی واقعاً فرمانبردار است و سرتعظیم فرود میآورد. در اوج به ظاهر تفکّر و تعقّل، در اوج دانستن علم و آگاهی و پیشرفت و تکنولوژی و ...، ببیند وقتی به او بگوید: سر به سجده بگذار، عمل میکند یا نه؟! من به تو میگویم: دور این بگرد، چشم. همانطور که به ملائکه گفت: به آدم سجده کنید و به شما ربطی ندارد که آدم تازه وارد است یا نیست، ملائکه هم گفتند: چشم، چون یکبار امتحان شده بودند، امّا ابلیس خواست هر چیزی را با تفکّر و عقل و برهان و دلیل بپذیرد.
کدام برهانی بالاتر از این که وقتی پروردگارعالم من و شمایی را که هیچ بودیم و اسپرمی بودیم که اصلاً دیده نمیشدیم، خلق کرد، کجا قدرت تفکّر و تعقّل داشتیم؟ وقتی به دنیا آمدیم فقط بلد بودیم گریه کنیم، پستان دهان ما بگذارند و ما بخوریم، از آن طرف هم قدرت کنترل خودمان را نداشتیم و خودمان را خراب میکردیم. من و تویی که از اوّل این گونه بودیم و بعد آرام آرام رشد کردیم و بزرگ شدیم و دو کلمه خواندیم، حالا ادّعا میکنیم که مثلاً ما میدانیم که دور بیت گشتن چیست. اینجاست که پروردگارعالم به زبان بیزبانی به ما میگوید: خفه شو، کارت را انجام بده، به تو چه ربطی دارد که ادّعای عقل میکنی، عقل آن است که مطیع خدا باشی، نه این که بگویی من نمیدانم دلیل این چیست. خدا علیم و حکیم است، خیلی از مطالب در قضیه دور بیت گشتن و حج هست که من و تو به آنها نرسیدیم.
آیا من و شما از اوّل میدانستیم که پروردگارعالم برای زمین قوّه جاذبه قرار داده است؟ آیا میدانستیم که کره زمین هم مثل کرات دیگر در آسمان معلّق بود؟ چه میدانستیم، فقط میدانستیم این زمین است و آن آسمان است و همیشه این را در مقابل آن قرار میدادیم، در حالی که یادمان رفته بود ما خودمان هم در آسمانیم، خودمان هم در این طومار هستیم. حال ادّعا میکنیم که چنین است.
حضرت میفرمایند: کوردل این گونه است«وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ».
آرامشبخش دلها
«وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِیمِهِ وَ زِیَارَتِهِ وَ قَدْ جَعَلَهُ مَحَلَّ الْأَنْبِیَاءِ» تو که داری ایراد میگیری، اصلاً خدا اینجا را قرارگاه انبیاء قرار داده است و اوّلین محل انبیاء بوده است. داریم که همه انبیاء بیتالله را زیارت، طواف و عبادت کردهاند.
«وَ قِبْلَةَ الْمُصَلِّینَ لَهُ» و قبلهای برای نمازگزاران او است، «وَ هُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ» ، ابن ابیالعوجاء تا همینجایش را نمیفهمید، حضرت مطلب را سنگینتر کردند، فرمودند: تازه این شعبهای از رضوان و خشنودی خداست. مثل همین مشهد که «قطعه من رضوان الله تبارک و تعالی» است.
«وَ طَرِیقٌ یُؤَدِّی إِلَى غُفْرَانِهِ» راهی است که به آمرزش خدا میانجامد، یعنی راه غفران خدا همین خانه خداست.
«مَنْصُوبٌ عَلَى اسْتِوَاءِ الْکَمَالِ» این بر بنیاد کمال استوار شده است. خلاف آن چیزی که تو میگویی عدّهای که بیتفکّر هستند این کار را انجام میدهند و آنها که اهل تفکّر و نظرند، فردا میگویند: چرا این کارها را میکنید، اتّفاقاً اینجا مقام کمال است، تمام کمالات انسانی اینجاست، تو نمیفهمی.
«وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ» مرکز عظمت پروردگارعالم و عظمت مسلمین اینجاست. مسلمانان که جمع میشوند، قدر یکدیگر را میدانند و عظمت پیدا میکنند. إنشاءالله خدا قسمت کند، حج و عمره مفرده اینطورند – این که حجّ عمره میگویند غلط مصطلح است و اصل همان عمره است - به خصوص وقتی حج واجب مشرّف میشوید، بهتر میبینید، غوغاست، از همه کشورها و همه ملیّتها آمدهاند، از ترکیه، انگلستان، آمریکا، فیلیپین، پاکستان، بنگلادش، هلند، چین و ... میآیند. آنقدر هم جالب است که از هر کشوری ولو شده ده نفر میآیند و این قدرت و اجتماع مسلمین را نشان میدهد. این یک مطلب که باید بدانیم حکمت پروردگارعالم در این قرار گرفته است.
امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی کوتاه امّا خیلی زیبا و جالب میفرمایند: «الْحَجُّ تَسْکِینُ الْقُلُوبِ»[15]حجّ، آرامشبخش دلهاست.
اصلاً خود آن عظمت بیتالله را که میبینی، آرامشبخش است. هر قدر هم اینها آن هتلها را اطراف بیت میسازند که حواس مردم را پرت کنند ولی حواس مردم اصلاً به آنها نیست. مگر ابرهه نبود که خانهای به نام خانه خدا ساخت، دید باز هم مردم به سمت بیتالله میروند، آمد که اصل بیتالله را بکوبد و از بین ببرد امّا برعکس شد. عظمت حجّ، همیشگی است. انسان که به آنجا میرود خودش آرامش میگیرد.
شاید یک معنی دیگر هم این باشد که وقتی میرویم و همه مسلمین را میبینیم، عامل آرامش و قوّت قلب است، مسلمین آنجا همدیگر را پیدا میکنند. گرچه این وهابیّت ملعون یهودی نگذاشت آن برائت از مشرکین که مسلمین از مشرکین عالم برائت میجستند، ادامه یابد، چقدر آن راهپیمایی اثر داشت. آن چه الآن هست یک بازیچه است. سالهای اوّل این مراسم ما را شوخی گرفتند و گفتند: فقط خود ایرانیها هستند. بعد دیدند همه ملحق شدند و از جاهای دیگر هم دارند میآیند، لذا جلو آن را گرفتند.
چرا نباید رمی جمرات فراموش شود و هرکه هست باید برود هفت سنگ بزند؟ هم جمره اولی، هم وسطی و هم عقبی را باید سنگ زد، چرا باید سنگ بزنیم؟ آیا به این دلیل که حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) سنگ زده است؟ بله، آن یک مطلب است، جایگاهی است که شیطان آمد حضرت اسماعیل و حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیهما الصّلوة و السّلام) را فریب دهد، ولی دلیل اصلی این است که به ما یادآوری کنند، هر زمان باید شیطان را بزنید. شیطان این زمان کیست، باید او را بزنید. اینها باید باعث تفکّر شود، برای همین حجّ آرامشبخش قلوب است.
خوار و ذلیل نزد خدا
آنقدر مهم است که باز امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمَسْعَى»[16] هیچ بقعه و جایگاهی نزد پروردگارعالم محبوبتر از مسعی نیست. مسعی فضای مابین دو تپّه در کنار مسجدالحرام است که هفت بار باید بروند و سعی بین صفا و مروه کنند، در این هروله کردن باید بالا و پایین بپری و حسابی عرقت را درمیآورد، همان هرولهای که ملعون ابن ابیالعوجاء گفت: مثل شتر رمیده هروله میکنید. حضرت میفرمایند: آنطور نیست. «لِأَنَّهُ یَذِلُّ فِیهِ کُلُّ جَبَّار» اینجا جایگاهی است که هر گردنگشی که باشد، ذلیل و خوار میشود.
حکمت و فلسفه حجّ این است که انسان بفهمد، هم نفس خودش و هم دیگران را خوار و ذلیل میکند، خدا میگوید: عبادت مرا بکن، وإلّا انسان گردنکش میشود.
برای همین است که همه باید یک لباس به نام احرام داشته باشند، پادشاهی نمیتواند بیاید و مثلاً تاج پادشاهیاش به سرش باشد یا یکی با یک لباس دیبای چنین و چنان بیاید، عالم دینی یا هر که میخواهی باشی، همه باید لباس را دربیاورند و یک لباس احرام بپوشند که إنشاءالله روایات را بیان میکنیم.
گفتند: حتّی شده نان و سرکه هم بخورید امّا پولهایتان را جمع کنید و به حجّ بروید. چون وقتی آنجا میروی، یک نفر که خیلی ثروتمند و متمکّن است و به تعبیری اگر حجّ، پنجاه یا صد میلیون هم باشد، راحت میتواند سالی ده بار برود، وقتی او میآید میبیند یک سیاهپوست، افغانی، پاکستانی یا ... هم هستند، بعد نگاه میکند میبیند فلانی که در محلّهشان بود و خیلی دستش به دهانش نمیرسید هم آنجاست و او هم همین لباسی را دارد که من دارم، همه احرام دارند، انسان را ذلیل و خوار میکند، نه درمقابل بنده، در مقابل خدا. قدرت و عظمت خدا را میفهمد. این جایگاه، جایگاهی است که انسان را ذلیل و خوار میکند.
به خصوص کسی که تا حالا راه میرفته است، حالا باید در آن هروله، هفت مرتبه بدو بدو برود و بیاید، سعی بین صفا و مروه، او را بیچاره میکند. الآن که باید بگوییم متأسّفانه خیلی راحت شده است. اصلاً اینگونه نبود، اوّلاً سقف نداشت، باد و باران و آفتاب بود، بعد هم زمین آنجا صاف نبود، حالت کلوخی داشت، میدانید در حال احرام باید پابرهنه باشیم، کسی نمیتواند جوراب بپوشد، پای انسان باید باز باشد، این پا بالا و پایین میشود و درد میگیرد، دیگر اصلاً در خودت نیستی، دیگران رد میشوند، بعضی بوی بدنشان آزاردهنده است، بوی بدن بعضی از آفریقاییها بسیار بد است – که این را اتّفاقاً خدای متعال قرار داده - نباید دست به بینی بگیری و ترشرویی کنی - در طواف و در کل زمان مُحرم بودن نباید به خودت عطر بزنی، بینیات را هم نباید بگیری - خدا درست حسابی بنده را ذلیل میکند تا عزیز عندالله شود. اینها لطف خداست اگر انسان بفهمد.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت، حجّ حقیقی نصیب ما بگردان.
صاحب حجّ، آن حاجی حقیقی به فریادمان برسان.
ای خدا! توفیق حجّ در محضر او به ما مرحمت بفرما.
ای خدا! آبروی ما را به آبروی آن حاجی حقیقیات، در دو دنیا مریز.
معرفت دین، معرفت اهلبیت، توأم با محبّتشان به ما مرحمت بفرما.
قلوب ما را مرکز معارف قرار بده.
خضوع، خشوع و بندگی به ما مرحمت بفرما.
آقاجانمان از ما راضی و خشنود بگردان.
به اولیاء و انبیائت، به فضل و کرمت ما را در دو دنیا از اهلبیت دور مگردان.
ای خدا! عنایات حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، بندگان خاص خودت، بر ما روزافزون بگردان.
دشمنان حج و دین، رأس این دشمنان، صهیونیسم جهانی، یهود، ریشهکن بگردان.
ای خدا! دو بازوی یهود، وهابیّت و بهائیّت ملعون، ریشهکن بگردان.
خدایا! دست کثیف این وهابیّت ملعون از حرمین شریفین قطع و قلع و قمع بگردان.
آقاجانمان، امام زمان به فریادمان برسان.
ما را جزء سربازانش قرار ده.
تو قادری، ظهورش در عمر ناقابل ما قرار بده.
نائبش در کنف حمایتت محفوظ بدار.
«بالنبی و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)»
بسمه تعالی
حجّ عارفان
جلسه هفدهم – 19/06/92
دعا در بزرگترین ابتلا
عرض کردیم پروردگارعالم، حج را به عنوان جایگاه اجتماع انسانها برای حقخواهی و جهاد با نفس قرار داد. «حاء» حج، حقطلبی و حقخواهی است و «جیم» آن جهاد با نفس است.
بیان شد: پروردگارعالم ابتلای حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به کلماتی قرار داد که بعد از آن او را به امامت رساند. یکی از آن ابتلائات این بود که پروردگارعالم از او خواست تا قواعد بیت را بالا ببرد «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیل »[1] و ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) همراه با فرزند خود اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) این امر را انجام دادند. بیان شد که به نظر میرسد بزرگترین ابتلاء ابراهیم خلیل(علی نبینا و آله و علیه الصّلاه و السّلام) همین بوده است و دلیل و برهان هم این که وقتی همراه با اسماعیل عزیزش(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) قواعد بیت را بالا بردند، دعا کرد: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیم»[2].
اوّل این که، او برای این کار نه تنها منّت نگذاشت، بلکه منّت کشید که راجع به این بحث کردهایم. ثانیاً با حالاتی که برای او به وجود آمد، متوجّه شد که اینجا، جایگاه دعاست و به واسطه این امتحان، الآن خدا دعایش را مستجاب میکند. امتحانهای بزرگی از جمله ذبح اسماعیل را گذراند امّا این امتحان، بزرگترین است.
لذا دعا کرد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینِْ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَاإِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم »[3] پروردگارا! دل ما و فرزندان ما را تسلیم فرمان خود قرار ده. بهترین دعا هم همین است که انسان بخواهد هم خود و هم فرزندانش در راه دین بمانند. اگر انسان مطالب مادّی هم بخواهد، بد نیست امّا افضل ادعیه این است که ما و نسلمان دیندار باقی بمانند.
« وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ » فرزندان ما هم تسلیم دین و رضای تو باشند، تسلیم اوامر تو باشند. « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » این مناسک را به ما نشان بده که باید چه کنیم. همین دور بیت گشتن را خدای متعال برای ما قرار داد. «و تب علینا» و توبه ما را بپذیر، «إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم» که تو بهترین توّاب و رحیم به خلق هستی.
از خصوصیّات انبیاء این است که دلشان برای امّت میسوزد، لذا مجدّد دعا میکند: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهُمْ یَتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَکِیم»5. بیان شد این آیه چون از لسان ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، یک انسان است، تزکیه مؤخّر آمده و علم مقدّم بر تزکیه است، امّا در قول خدا، تزکیه مقدّم بر علم و حکمت است.
اطاعت از هر چه خدا بگوید، حتّی بت پرستی
بلافاصله پروردگارعالم میفرماید: «وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»[4] هر کس از آیین پاک ابراهیم دوری بجوید، سفیه است. چون خود ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان میکند: « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا »، پس این ابداعی از ناحیه او نیست، بلکه مِن ناحیه الله است. وقتی خود خدا دستور میدهد، ما باید طاعت خدا را کنیم.
اگر یک روز، نعوذبالله و نستجیربالله، خدا دستور میداد به بت سجده کنید، سجده میکنیم. الآن میگوییم: اگر خدا «نعوذبالله و نستجیربالله» بگوید به بت عبادت کن، امّا اصلاً این «نعوذ بالله و نستجیر بالله» گفتن غلط است، «نعوذ بالله و نستجیر بالله» ندارد، خود خدا دستور داده است.
خدای متعال به ملائکه دستور داد به آدم سجده کنید، ملائکه میگویند: چشم و به دلیل این امر کاری ندارند. اگر «چرا» بگویند، فضولی است. البته این که خود خدا دلیل امر را مرحمت کند، بحث دیگری است.
اتّفاقاً ملائکه، یک بار فضولی کردند. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»[5]. ملائکه میدانند این معجونی که خدا درست میکند، در او فساد و خونریزی هست، هم بدیها و هم خوبیها در آن وجود دارد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[6]. ملک میفهمد که اگر یک لحظه این انسان غافل شود، این فجور بر او غلبه میکنند. مثل مریضی خوره یا سرطان که اوائل بیماری، اکثر بدن سالم است ولی اگر بیمار جلوگیری نکند، نفوذ میکند و همه بدن را میگیرد، ملائک میدانند قاعده فجور این است که بر تقوا غلبه میکند، مثل کسی که زکام دارد، اگر جلوگیری نکند، بیماری پیشرفت میکند و دیگران را هم مریض میکند.
«قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»[7]. فکر نکنید ملائکه غیبگو بودند، بلکه معلوم است معجونی از تقوا و فجور، آخر به اینجا میکشد. اگر در یک لیوان آب داغ، مقداری چای بریزید، کل لیوان را رنگی میکند. ملائکه میدانند که این فساد، انسان را بیچاره میکند و وحشیگری میآورد؛ چون حیوانات را دیده بودند، دایناسورها و آن موجوداتی را که شاید فسیلهای آنها هم گیر ما نیامده باشد و بر اساس آن فسیلها اسمگذاری شدهاند والّا شاید چیز دیگری بودند، دیده بودند و میدانند که آخر کار هرکه این خصوصیّات را داشته باشد و به زمین برود، خونریزی و کشت و کشتار است. همین مطلبی که ما به ظاهر میگوییم انسان حیوان ناطق است، این حیوانیّت در ما هست.
لذا ملائکه تعجّب میکنند، میگویند: عجبا! خدایا! تو میخواهی این را خلیفه قرار دهی؟! در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم. اوّل باری که ملائکه فضولی کردند اینجا بود، شاید حسّ سؤال در آنها برانگیخته شد و این را گفتند. حضرت حق فرمود: «قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»[8].
«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَاءَ کلَهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن کُنتُمْ صَادِقِین»[9]، اسماء را به آدم تعلیم داد و بعد آنها را به ملائکه عرضه داشت و فرمود: از آن اسماء به من خبر دهید، اگر راست میگویید.
«قَالُواْ سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الحْکِیم»[10] ملائکه گفتند: ما علمی نداریم غیر از آن چیزی که تو به ما یاد دادی، تو علیم و حکیم هستی.
لذا ملائکه یک بار اینجا دیده بودند و خوب بود ابلیس ملعون هم همینجا عبرت میگرفت. شاید در زمانی که ملائکه گفتند: خدایا! کسی را که در زمین فساد و خونریزی میکند، خلیفه میکنی؟! « قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ »، ابلیس گفته باشد: معلوم است دیگر نمیشود کاری کرد، ولی تجربه نکرد - در بعضی از روایات هم یک اشارهای دارد، ولی نمیخواهم بگویم حتمی است -.
« فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنىِّ أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُون»[11] که ملائکه هم فهمیدند و قبل از این خودشان اقرار کردند.
سپس فرمود: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسْجُدُواْ لاَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبىَ وَ اسْتَکْبرَ وَ کاَنَ مِنَ الْکَافِرِین»[12]، هنگامی که به ملائکه گفتیم: به آدم سجده کنید، سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد از این که این کار را انجام دهد و تکبّر جست.
خدا خواسته است. وقتی فرمود: سجده کنید، ملائکه یک بار فضولی کردند و دیدند فایدهای ندارد، لذا فهمیدند که باید چشم بگویند.
خدا میگوید: دور بیت بگرد، چشم. برای همین ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » که بعداً کسی نیاید بگوید او از خودش درآورد. میتوانیم عصمت انبیاء را از همین « وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا » اخذ کنیم. گفت: خدایا! به ما نشان بده که ما باید چطور مناسک را انجام دهیم. از خودش درنیاورد که باید چنین و چنان باشد.
«وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»، چه کسانی از این دوری میجویند؟ سفیهان و نادانان که صورت ظاهر هم ادعای دانایی میکنند که چرا ما باید دور سنگ و خشت و گل بگردیم، ما موّحدیم! اصلاً اوّل چیزی که باید به وهابیّت ملعون گفت، همین است که ای مردک! تو که الآن داری دور سنگ میگردی، بعد به ما ایراد میگیری؟!
خانهای که خدا به وسیله آن خلق را به پرستش واداشته
هر کس از آیین پاک ملّت ابراهیم دوری بجوید، معلوم است سفیه است، «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» . این سفیهان همیشه وجود داشتهاند و الآن هم هستند. یکی از این سفیهان، ابن ابیالعوجاء است.
جلسه گذشته روایتی را بیان کردیم که خلّص آن را میگوییم. اوّلین کاری که ابن ابیالعوجاء کرد این بود که با هم مسلکهایش نزد حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمد و گفت: «إِنَّ الْمَجَالِسَ بِالْأَمَانَاتِ ...»[13] مجلسها امانت است و هر کس سرفهای دارد بالأخره باید سرفه کند، اجازه میدهید من هم چیزی بگویم، حضرت فرمودند: هر چه دلت میخواهد بگو، « تَکَلَّمْ بِمَا شِئْتَ».
با اهانت شروع کرد و حضرت هم اهانت او را خوب جواب داد، گفت: تا چه زمانی این خرمن را میکوبید - مثل گاو و خری که دور خرمنها میگردند- و به این سنگ، این خانهای که با خشت و گل برافراشته شده است، پناه میبرید و آن را میپرستید و مثل شتر رمیده شده، بر گِرد آن هروله میکنید، « وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِیرِ إِذَا نَفَرَ».
هر کس به این عمل شما فکر کند و بخواهد آن را ارزیابی کند «مَنْ فَکَّرَ فِی هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَیْرُ حَکِیمٍ » میفهمد که این یک کار بیخود، غیرحکیمانه و مفتضح است، « وَ لَا ذِی نَظَرٍ» کسی که دارای نظر نیست و خاماندیش است، این کار را بنا کرده است. تعجّب میکنم تو و پدرت که سردمدار علم هستید، چرا این کار را میکنید؟! چون زمان امام باقر و امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیهما)، زمانی بود که دعای مسلمین «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین »، برآورده شده بود و ظالمین؛ بنی عبّاس و بنی امیّه به هم مشغول بودند - خدا کند همیشه به هم مشغول باشند و ما هم دعا میکنیم - و در آن ایّام، این امامان علم را رواج دادند.
ابن ابیالعوجاء میداند که حضرت عالم است، میگوید: از شما دو تن بعید است! این خداپرستی است که دور سنگ و خشت بالا رفته، بگردی و بگویی خداپرستم؟! مثل بعضی که امروز با گفتار دیگری میگویند که چرا پولهایمان را ببریم بدهیم عربهای فلان، بخورند؟! بنده خدایی در مهمانی ولیمه کسی که از حج برگشته بود، گفته بود که إنشاءالله دوباره بروید، او گفته بود: این یک بار هم زیادی است، این هم حالا نمیدانم چه مصلحتی است که گفتهاند واجب است، ما پولهایمان را بدهیم این فلان فلان شدهها بخورند؟! بعد هم ما که چیزی نفهمیدیم. اصلاً پشیمان بود که چرا به حج رفته است؟
حضرت در ابتدا جواب او را مثل خودش دادند، فرمودند: « إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ » هر که را خدا گمراه کند و دیده دل او را کور کند، «اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ فَلَمْ یعذبه [یَسْتَعْذِبْهُ] » حق را ناگوار میبیند و هیچ موقع هم طعم شیرین او را نمیچشد. حق را جز معذّب بودن برای خود چیزی دیگری نمیبیند، « وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ» معلوم است شیطان، دوست، ولیّ و سرپرست او میشود و او را به جایگاهها و آبشخورهای هلاکت میبرد و هیچ موقع هم راه بازگشتی ندارد.
« وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِه» این خانهایست که خدا خلق خود را به وسیله آن به پرستش وادار کرده است. بالأخره تو میخواهی خدا را عبادت کنی. من و شما مخلوقیم، آیا میتوانیم واقعاً خدا را ببینیم؟! آیا نعوذبالله و نستجیربالله میتوانیم بگوییم خدا کجاست؟! از آن طرف هم فی ذاته در درونمان، فطرتمان میخواهیم خداپرستی کنیم، خدا این را قرار داده است.
یک روزی در همین بیت، بت گذاشتند، اینها امتحانات الهی است و شاید یک موقعی خدای متعال این طور مقرّر کرد که ما متنبّه شویم. در بیت، بت گذاشتند و آنجا بدترین مکان بود. البته نه این که خود بیت بد باشد، چون بتها و بتپرستها در آن بودند، بت هم از سنگ و چوب و خرما و ... بود. همین الآن اگر یک سنگ را یا این میزی را که از چوب است، به صورت خدا عبادت کنی، گناه کردی، خدای متعال میگوید: نباید این کار را کنی امّا برو دور خانه خدا بچرخ!
یا کسی بیاید در ایران، خانهای مثل بیتالله بسازد، آیا میتوانیم آن را عبادت کنیم و رو به آن نماز بخوانیم؟ بگوییم: ما با عربستان سعودی که الآن دست وهابیّت ملعون افتاده است، قهریم، خودمان یک بیت الله در ایران میسازیم که قبله ما شود، آیا میتوانیم چنین کاری کنیم؟ نمیتوانیم، چون دستور خداست آنجا را قبله بدانیم، لذا میگوییم چشم. ما نمیتوانیم با دستور خدا مقابله کنیم، اشتباه اینها هم همین بود. این که وهابیّت ملعون در حمله آن سال به حاجیهای ایرانی میگفتند که اینها میخواستند بیت الله را بدزدند و به قم ببرند، چقدر احمق بودند.
حضرت میفرمایند: این خانهای است که خدا به واسطه آن خلق را به پرستش واداشته است، خدا به وسیله آن خواسته ببیند که حضور انسانها چقدر است و چقدر خدا را تعظیم میکنند «فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِیمِهِ وَ زِیَارَتِه» و چقدر به زیارت و مطالب الهی عشق میورزند.
فقط عبادت کن، اینجا تفکّر ممنوع!
به یک مطلب دیگر در این جا دقّت کنید. پروردگارعالم همانطور که ملائکه را امتحان کرد و همانطور که شیطان ملعون را به وسیله ما امتحان کرد، ما را هم به وسیله چیزهای دیگر امتحان میکند. به خصوص که ما مدّعی هم هستیم. شیطان هم همین حالت را داشت، جنّ و انس برتر هستند، اجنّه از ملائکه برترند، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»[14] اوّل ما انسانهاییم بعد اجنّهاند. شیطان هم چون برتر از ملائکه بود، به ظاهر کمی قدرت تفکّر داشت، فکر کرد، گفت: برای چه به این سجده کنم؟
ما هم اینطوریم، برای خودمان فکر میکنیم. اولاً این تفکّر را چه کسی به ما داده است؟ خدا میگوید: عبادت کن، اینجا تفکّر ممنوع! پروردگارعالم که از ما میخواهد تفکّر کنیم ولی یک جاهایی میگوید تفکّر نکن، فقط اطاعت کن که خواب از چشمت بپرد و از خواب غفلت بیرون بیایی، انسان نباید در خواب باشد.
حالا کسی بیاید بگوید: چرا دور سنگ میگردید؟! این کسانی که عالم و بزرگوارند برای چه میروند؟ چه لزومی دارد برویم حجرالاسود را استلام کنیم، ببوسیم و ببوئیم؟! آن کسی هم که دارد میرود مجبور است. تازه میگویند: اگر شانهات کمی از چپ بگردد باطل است! این کارها را رها کنید، اصل این قضیه هم معلوم نیست درست باشد!
این فرد اظهار و ادّعا میکند که من قدرت تفکّر دارم و میتوانم فرق بین حق و باطل را بفهمم، این دور بیت گشتن کار عبثی است، منتها روی اظهار کردن این را ندارد و اگر زمانی بتواند، میگوید.
امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: اتّفاقاً خدا امتحان ما انسانها را اینگونه قرار داد که ببیند چه کسی واقعاً فرمانبردار است و سرتعظیم فرود میآورد. در اوج به ظاهر تفکّر و تعقّل، در اوج دانستن علم و آگاهی و پیشرفت و تکنولوژی و ...، ببیند وقتی به او بگوید: سر به سجده بگذار، عمل میکند یا نه؟! من به تو میگویم: دور این بگرد، چشم. همانطور که به ملائکه گفت: به آدم سجده کنید و به شما ربطی ندارد که آدم تازه وارد است یا نیست، ملائکه هم گفتند: چشم، چون یکبار امتحان شده بودند، امّا ابلیس خواست هر چیزی را با تفکّر و عقل و برهان و دلیل بپذیرد.
کدام برهانی بالاتر از این که وقتی پروردگارعالم من و شمایی را که هیچ بودیم و اسپرمی بودیم که اصلاً دیده نمیشدیم، خلق کرد، کجا قدرت تفکّر و تعقّل داشتیم؟ وقتی به دنیا آمدیم فقط بلد بودیم گریه کنیم، پستان دهان ما بگذارند و ما بخوریم، از آن طرف هم قدرت کنترل خودمان را نداشتیم و خودمان را خراب میکردیم. من و تویی که از اوّل این گونه بودیم و بعد آرام آرام رشد کردیم و بزرگ شدیم و دو کلمه خواندیم، حالا ادّعا میکنیم که مثلاً ما میدانیم که دور بیت گشتن چیست. اینجاست که پروردگارعالم به زبان بیزبانی به ما میگوید: خفه شو، کارت را انجام بده، به تو چه ربطی دارد که ادّعای عقل میکنی، عقل آن است که مطیع خدا باشی، نه این که بگویی من نمیدانم دلیل این چیست. خدا علیم و حکیم است، خیلی از مطالب در قضیه دور بیت گشتن و حج هست که من و تو به آنها نرسیدیم.
آیا من و شما از اوّل میدانستیم که پروردگارعالم برای زمین قوّه جاذبه قرار داده است؟ آیا میدانستیم که کره زمین هم مثل کرات دیگر در آسمان معلّق بود؟ چه میدانستیم، فقط میدانستیم این زمین است و آن آسمان است و همیشه این را در مقابل آن قرار میدادیم، در حالی که یادمان رفته بود ما خودمان هم در آسمانیم، خودمان هم در این طومار هستیم. حال ادّعا میکنیم که چنین است.
حضرت میفرمایند: کوردل این گونه است«وَ صَارَ الشَّیْطَانُ وَلِیَّهُ یُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ لَا یُصْدِرُهُ».
آرامشبخش دلها
«وَ هَذَا بَیْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِی إِتْیَانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِیمِهِ وَ زِیَارَتِهِ وَ قَدْ جَعَلَهُ مَحَلَّ الْأَنْبِیَاءِ» تو که داری ایراد میگیری، اصلاً خدا اینجا را قرارگاه انبیاء قرار داده است و اوّلین محل انبیاء بوده است. داریم که همه انبیاء بیتالله را زیارت، طواف و عبادت کردهاند.
«وَ قِبْلَةَ الْمُصَلِّینَ لَهُ» و قبلهای برای نمازگزاران او است، «وَ هُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ» ، ابن ابیالعوجاء تا همینجایش را نمیفهمید، حضرت مطلب را سنگینتر کردند، فرمودند: تازه این شعبهای از رضوان و خشنودی خداست. مثل همین مشهد که «قطعه من رضوان الله تبارک و تعالی» است.
«وَ طَرِیقٌ یُؤَدِّی إِلَى غُفْرَانِهِ» راهی است که به آمرزش خدا میانجامد، یعنی راه غفران خدا همین خانه خداست.
«مَنْصُوبٌ عَلَى اسْتِوَاءِ الْکَمَالِ» این بر بنیاد کمال استوار شده است. خلاف آن چیزی که تو میگویی عدّهای که بیتفکّر هستند این کار را انجام میدهند و آنها که اهل تفکّر و نظرند، فردا میگویند: چرا این کارها را میکنید، اتّفاقاً اینجا مقام کمال است، تمام کمالات انسانی اینجاست، تو نمیفهمی.
«وَ مُجْتَمَعِ الْعَظَمَةِ» مرکز عظمت پروردگارعالم و عظمت مسلمین اینجاست. مسلمانان که جمع میشوند، قدر یکدیگر را میدانند و عظمت پیدا میکنند. إنشاءالله خدا قسمت کند، حج و عمره مفرده اینطورند – این که حجّ عمره میگویند غلط مصطلح است و اصل همان عمره است - به خصوص وقتی حج واجب مشرّف میشوید، بهتر میبینید، غوغاست، از همه کشورها و همه ملیّتها آمدهاند، از ترکیه، انگلستان، آمریکا، فیلیپین، پاکستان، بنگلادش، هلند، چین و ... میآیند. آنقدر هم جالب است که از هر کشوری ولو شده ده نفر میآیند و این قدرت و اجتماع مسلمین را نشان میدهد. این یک مطلب که باید بدانیم حکمت پروردگارعالم در این قرار گرفته است.
امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی کوتاه امّا خیلی زیبا و جالب میفرمایند: «الْحَجُّ تَسْکِینُ الْقُلُوبِ»[15]حجّ، آرامشبخش دلهاست.
اصلاً خود آن عظمت بیتالله را که میبینی، آرامشبخش است. هر قدر هم اینها آن هتلها را اطراف بیت میسازند که حواس مردم را پرت کنند ولی حواس مردم اصلاً به آنها نیست. مگر ابرهه نبود که خانهای به نام خانه خدا ساخت، دید باز هم مردم به سمت بیتالله میروند، آمد که اصل بیتالله را بکوبد و از بین ببرد امّا برعکس شد. عظمت حجّ، همیشگی است. انسان که به آنجا میرود خودش آرامش میگیرد.
شاید یک معنی دیگر هم این باشد که وقتی میرویم و همه مسلمین را میبینیم، عامل آرامش و قوّت قلب است، مسلمین آنجا همدیگر را پیدا میکنند. گرچه این وهابیّت ملعون یهودی نگذاشت آن برائت از مشرکین که مسلمین از مشرکین عالم برائت میجستند، ادامه یابد، چقدر آن راهپیمایی اثر داشت. آن چه الآن هست یک بازیچه است. سالهای اوّل این مراسم ما را شوخی گرفتند و گفتند: فقط خود ایرانیها هستند. بعد دیدند همه ملحق شدند و از جاهای دیگر هم دارند میآیند، لذا جلو آن را گرفتند.
چرا نباید رمی جمرات فراموش شود و هرکه هست باید برود هفت سنگ بزند؟ هم جمره اولی، هم وسطی و هم عقبی را باید سنگ زد، چرا باید سنگ بزنیم؟ آیا به این دلیل که حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) سنگ زده است؟ بله، آن یک مطلب است، جایگاهی است که شیطان آمد حضرت اسماعیل و حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیهما الصّلوة و السّلام) را فریب دهد، ولی دلیل اصلی این است که به ما یادآوری کنند، هر زمان باید شیطان را بزنید. شیطان این زمان کیست، باید او را بزنید. اینها باید باعث تفکّر شود، برای همین حجّ آرامشبخش قلوب است.
خوار و ذلیل نزد خدا
آنقدر مهم است که باز امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمَسْعَى»[16] هیچ بقعه و جایگاهی نزد پروردگارعالم محبوبتر از مسعی نیست. مسعی فضای مابین دو تپّه در کنار مسجدالحرام است که هفت بار باید بروند و سعی بین صفا و مروه کنند، در این هروله کردن باید بالا و پایین بپری و حسابی عرقت را درمیآورد، همان هرولهای که ملعون ابن ابیالعوجاء گفت: مثل شتر رمیده هروله میکنید. حضرت میفرمایند: آنطور نیست. «لِأَنَّهُ یَذِلُّ فِیهِ کُلُّ جَبَّار» اینجا جایگاهی است که هر گردنگشی که باشد، ذلیل و خوار میشود.
حکمت و فلسفه حجّ این است که انسان بفهمد، هم نفس خودش و هم دیگران را خوار و ذلیل میکند، خدا میگوید: عبادت مرا بکن، وإلّا انسان گردنکش میشود.
برای همین است که همه باید یک لباس به نام احرام داشته باشند، پادشاهی نمیتواند بیاید و مثلاً تاج پادشاهیاش به سرش باشد یا یکی با یک لباس دیبای چنین و چنان بیاید، عالم دینی یا هر که میخواهی باشی، همه باید لباس را دربیاورند و یک لباس احرام بپوشند که إنشاءالله روایات را بیان میکنیم.
گفتند: حتّی شده نان و سرکه هم بخورید امّا پولهایتان را جمع کنید و به حجّ بروید. چون وقتی آنجا میروی، یک نفر که خیلی ثروتمند و متمکّن است و به تعبیری اگر حجّ، پنجاه یا صد میلیون هم باشد، راحت میتواند سالی ده بار برود، وقتی او میآید میبیند یک سیاهپوست، افغانی، پاکستانی یا ... هم هستند، بعد نگاه میکند میبیند فلانی که در محلّهشان بود و خیلی دستش به دهانش نمیرسید هم آنجاست و او هم همین لباسی را دارد که من دارم، همه احرام دارند، انسان را ذلیل و خوار میکند، نه درمقابل بنده، در مقابل خدا. قدرت و عظمت خدا را میفهمد. این جایگاه، جایگاهی است که انسان را ذلیل و خوار میکند.
به خصوص کسی که تا حالا راه میرفته است، حالا باید در آن هروله، هفت مرتبه بدو بدو برود و بیاید، سعی بین صفا و مروه، او را بیچاره میکند. الآن که باید بگوییم متأسّفانه خیلی راحت شده است. اصلاً اینگونه نبود، اوّلاً سقف نداشت، باد و باران و آفتاب بود، بعد هم زمین آنجا صاف نبود، حالت کلوخی داشت، میدانید در حال احرام باید پابرهنه باشیم، کسی نمیتواند جوراب بپوشد، پای انسان باید باز باشد، این پا بالا و پایین میشود و درد میگیرد، دیگر اصلاً در خودت نیستی، دیگران رد میشوند، بعضی بوی بدنشان آزاردهنده است، بوی بدن بعضی از آفریقاییها بسیار بد است – که این را اتّفاقاً خدای متعال قرار داده - نباید دست به بینی بگیری و ترشرویی کنی - در طواف و در کل زمان مُحرم بودن نباید به خودت عطر بزنی، بینیات را هم نباید بگیری - خدا درست حسابی بنده را ذلیل میکند تا عزیز عندالله شود. اینها لطف خداست اگر انسان بفهمد.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت، حجّ حقیقی نصیب ما بگردان.
صاحب حجّ، آن حاجی حقیقی به فریادمان برسان.
ای خدا! توفیق حجّ در محضر او به ما مرحمت بفرما.
ای خدا! آبروی ما را به آبروی آن حاجی حقیقیات، در دو دنیا مریز.
معرفت دین، معرفت اهلبیت، توأم با محبّتشان به ما مرحمت بفرما.
قلوب ما را مرکز معارف قرار بده.
خضوع، خشوع و بندگی به ما مرحمت بفرما.
آقاجانمان از ما راضی و خشنود بگردان.
به اولیاء و انبیائت، به فضل و کرمت ما را در دو دنیا از اهلبیت دور مگردان.
ای خدا! عنایات حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، بندگان خاص خودت، بر ما روزافزون بگردان.
دشمنان حج و دین، رأس این دشمنان، صهیونیسم جهانی، یهود، ریشهکن بگردان.
ای خدا! دو بازوی یهود، وهابیّت و بهائیّت ملعون، ریشهکن بگردان.
خدایا! دست کثیف این وهابیّت ملعون از حرمین شریفین قطع و قلع و قمع بگردان.
آقاجانمان، امام زمان به فریادمان برسان.
ما را جزء سربازانش قرار ده.
تو قادری، ظهورش در عمر ناقابل ما قرار بده.
نائبش در کنف حمایتت محفوظ بدار.
«بالنبی و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)»
[15] بحارالأنوار، ج: 75، ص: 183
[16] بحارالأنوار، ج: 96، ص: 45
[15] بحارالأنوار، ج: 75، ص: 183
[16] بحارالأنوار، ج: 96، ص: 45