«وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْقائِمینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیق لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهیمَةِ الْأَنْعامِ فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ »[1]
علل الحجّ
خروج از گناهان
بیان شد ذوالجلال و الاکرام درباره بیتش فرموده است که آن را طاهر کنید؛ یعنی طهارت را در حجّ به عنوان اصل قرارداد. دلیل آن هم این است که وقتی شما در حجّ خواستید بیت را طاهر کنید، خودتان هم باید طاهر باشید، «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْقائِمینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ»[2].
این قضیّه در همان فرمایش ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) که در جلسه گذشته عرض کردیم، بیان شده است که حضرت فرمودند: «وَ عِلَّةُ الْحَجِّ الْوِفَادَةُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ طَلَبُ الزِّیَادَةِ وَ الْخُرُوجُ مِنْ کُلِّ مَا اقْتَرَفَ»[3] علّت به جا آوردن حجّ، رفتن به سوی پروردگار عالم و طلب ثواب بسیار است که انسان به اوج برسد و پلکانی برای ترقّی او باشد و از آن طرف هم طبعاً از جمیع گناهانی که از انسان صادر میشود، بیرون آید. « الْخُرُوجُ مِنْ کُلِّ مَا اقْتَرَفَ » یعنی بیرون شدن از جمیع گناهان. لذا تا انسان، طاهر نشود، فایدهای ندارد. اصلاً انسان به حجّ میرود که طاهر شود.
توبه حقیقی
در ادامه میفرمایند: «وَ لِیَکُونَ تَائِباً مِمَّا مَضَى». یعنی حاجی حقیقی، کسی است که بعد از حجّ، جدّی اعمالش با قبل متفاوت باشد. لذا اگر خود حجّ عامل توبه نشود، حجّ نیست.
چندین بار عرض کردیم که اگر این یک یا دو میلیون نفری که هر سال به حجّ میروند، وقتی برمیگردند، دیگر الهی شده باشند، یعنی «الْوِفَادَةُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى» برایشان به وجود آمده باشد، به سوی خدا رفته باشند، از گناهان خارج شده باشند و حقیقتاً توبه کرده باشند، چه میشود؟!
حقیقت توبه این است که پشیمان شده باشی، دیگر به آن اعمال گذشته و گناهانت برنگردی و در حدّ وسع وجودیات جبران کنی. پروردگار عالم هم عنایت میکند، لطف میکند و انسان را در این راه موفّق میدارد. لذا اگر جدّی کسی بخواهد برنگردد، در جبران مافات هم لطف خدا شامل حال او خواهد شد.
میفرمایند: «وَ لِیَکُونَ تَائِباً مِمَّا مَضَى» از آنچه که در گذشته بوده، دیگر توبه کند. یعنی وقتی برگشت، یک فرد جدید شود، از اشتباهات گذشتهاش توبه کند و پاک شود.
حال، فرض کنید حاجیان طوری از سفر حجّ برگردند که اصلاً انسان احساس کند آنها با قبلشان متفاوت هستند و کس دیگری شدهاند؛ آنوقت ببینید چنین جامعهای که رو به توبه برود، چه گلستانی میشود!
آغاز زندگی نو
حضرت در ادامه میفرمایند: «مُسْتَأْنِفاً لِمَا یَسْتَقْبِلُ» حاجی باید بتواند مجدّداً زندگی خود را با یک روحیّه تازه، آغاز کند و مثل کسی که تازه متولّد شده، مجدّداً اعمال خودش را از سر بگیرد و صحیح جلو برود؛ چون یکی از خصایص حجّ، این است که انسان را از گناهانش پاک کرده و حالا برمیگردد به سوی این که اعمالش را مجدّداً از سر بگیرد. لذا مثل آن کسی است که تازه به حدّ بلوغ رسیده و حالا میخواهد انجام تکالیف شرعیاش را شروع کند.
تطهیر مال
از دیگر علل حجّ که حضرت میفرمایند، این است: «وَ مَا فِیهِ مِنِ اسْتِخْرَاجِ الْأَمْوَالِ»، حاجی باید اموالش را هم مواظبت کند و هر چیزی که برای خدا و دیگران بیان شده، از اموالش بیرون کند. چون بعضی از اولیاء میفرمایند: انفاق هم جزء استخراج محسوب میشود. البته مرحله اوّل استخراج، همان خمس است که مالش را تطهیر کند، امّا بعضیها میفرمایند: انفاق یعنی آن چیزی که خودش میداند آن اموال باید برای دیگران هم باشد.
در روایتی آمده که حضرت ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) میفرمایند: چند علّت برای ازدیاد مال است که یکی از آنها، بخل است و یکی هم این که حقوق دیگران را پرداخت نمیکند و به کسان دیگر کمک نمیکند. لذا اینطور است که پولها روی هم جمع میشود. باید دلیبستگی نداشته باشیم و بدهیم برود. پس اگر خدا به ما پول و اموالی داد، جمع نکنیم و «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»[4] و «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ»[5] نشویم.
آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: شما سعی کنید از همان کم هم که دارید و از آن چیزی که به شما رسیده، انفاق کنید؛ تا عادت کنید که اگر یک روزی لطف خدا شامل حال شما شد، متمکّن شدید و اموال زیادی داشتید، آن روز هم بتوانید دستِ بده و بخشش داشته باشید و إلّا بعید است که انسان در آن موقع اهل انفاق شود؛ چون وقتی بیشتر دارد، بیشتر هم حرص میزند.
لذا حضرت فرمودند: «وَ مَا فِیهِ مِنِ اسْتِخْرَاجِ الْأَمْوَالِ» یکی از علّتهای حجّ این است که مال خود را خرج کنی، به حساب اموالت برسی و این مطالب را مراقبت کنی.
سختی کشیدن
در ادامه نیز میفرمایند: «وَ تَعَبِ الْأَبْدَانِ» در حجّ، بدن باید به زحمت بیافتد. بالاخره همان اعمالی که صورت ظاهرش چند ساعت طول میکشد، خستگی دارد، هفت شوط طواف، بعد نماز، بعد سعی، بعد تقصیر.
اصلاً قبلش هم که شما در میقات محرم میشوید، دیگر باید مواظبت کنید و احکامی را که دارد، رعایت کنید؛ از جمله این که در آینه خودتان را نبینید، جایی از بدنتان را نخارانید، پشه یا موجود دیگری را نکشید و ...، بعد هم که باید برای طواف به بیتالله الحرام بروید و بعد از آن، نماز طواف، سعی بین صفا و مروه و تقصیر را انجام دهید. یعنی تا از احرام خارج شوید، چند ساعتی طول میکشد. در همان منا و عرفات که میروید، باید سختیهایی را که دارد، تحمّل کنید، در آن بحبوحه گرما، عطش و عرقریزان، فقط دو تکه پارچه به نام احرام به خودتان بستید. دیگر این نیست که بگویید: زلفم را در آینه نگاه کنم، شانه بزنم و خودم را چنین و چنان کنم؛
جدّاً یک نمایی از قیامت و وقتی است که انسان از قبر بیرون میآید. انسان در آن زمان در اضطراب است و دیگر متوجّه نیست که مثلاً پیشانیام خاکی است، بینیام اینگونه است و ... . اصلاً در آن وادی هیچ کس به دیگری نگاه نمیکند، «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ [وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ] وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ»[6] همه از هم فراری هستند، دیگر حالا کسی میآید برای آرایش خودش اقدام کند؟! اصلاً در آن زمان، انسان در یک اضطراب خاصّی است.
مثل این که خدای ناکرده در یک جایی که زلزله میآید، یا در دوران جنگ که جاهایی را بمباران میکردند، یا در جبهات و ...، دیگر در بحبوحه جنگ کسی نمیآید بگوید: آقا! اینجا خاکی شده و ...!
لذا این اعمال و احکام، برای این است که شما را از همه چیز بیاندازد و به تعب و سختی هم بیافتید. اصلاً حجّی، حجّ میشود و روح انسان را میسازد که جدّی آدم در آن سختی بکشد.
دور شدن از شهوات و لذایذ ظاهری
حضرت باز هم علّت حجّ را توضیح میدهند و میفرمایند: «وَ حَظْرِهَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ» حجّ باید از اعمالی که شهوانی است، مانع شود و انسان را از لذّت بردن دور کند. حتّی به قول بعضی از بزرگان، به نظر میرسد اگر یک نوشیدنی خنک، برای او لذّتبخش باشد، خیلی مناسب نیست و باید خیلی مواظب باشد. اصلاً عجیب است!
حاجیان، دو، سه روز در آن گرمای صحرای منا و عرفات هستند و چقدر هم باید در اوج گرما، راه بروند. گاهی دوستانی با هم میروند، امّا از بس در گرما و تعب و سختی میافتند، اصلاً دیگر حالی ندارند و حتّی گاهی همدیگر را در رفتن به رمی جمرات و ... گم میکنند.
گرچه نکتهای است که إنشاءالله آن را بعداً بیشتر توضیح میدهیم و آن این که انسان، باید با توکّل به خدا و توسّل به وجود مقدّس صاحب حجّ و امیرالحاجّ، مولا امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) قدم بگذارد و از طرفی هم باید سعی کند در این مطالب زیارتی، به خصوص در این مسئله حجّ، حتماً با یک کسی که انسان را وصل میکند، همراه شود. باید اینطور باشد که انسان در حصن حصین قرار بگیرد و آرامش روحی پیدا کند. لذا اگر توانستیم یک ولیّ خدا و کسی که نگاه به او و برنامه او به ما آرامش میدهد، پیدا کنیم و با او به حجّ، مشرّف شویم. درست است که انسان اضطرابهایی را باید در آنجا داشته باشد، امّا آرامشی هم در آن وضعیّت هست.
خلاصه این که حجّ، باید انسان را به تعب، سختی و مشقّت بیاندازد و طبیعی است دیگر در این حالت، انسان از اعمال شهوانی و لذّت بردنها منع میشود، «وَ حَظْرِهَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ» و این، یعنی وقتی هم برگشتید، دیگر نباید نعوذبالله، شهوتران باشید و از دنیا لذّت ببرید.
البته باید دقّت کنید که در این باره، دو مطلب مطرح است، یک موقع است که بدن بشر نیاز به شرب، خوراک و ... دارد، «قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی»[7]، که این را هم خود خدا قرار داده و هیچ اشکالی ندارد. امّا از قدیم میگویند: یک کسی یک لقمه نان میخورد، دغدغه ندارد و از همان، لذّت میبرد، منظور این است که او وابسته به دنیا نیست و در همان یک لقمه نانی هم که میخورد، شاکر خداست. امّا لذّت بردن از این که بخواهد دنیا و ما فیها برایش خوشمزه باشد، منع شده است.
این مطلب را کد زندگیتان قرار دهید: انسان باید بداند که همیشه در دنیا نیست، مسافر است و باید حتماً برود.
روزی که شما بعد از چند روز مسافرت، میخواهید برگردید، اصلاً در یک حال دیگر هستید، مدام عجله دارید که از قطار، هواپیما و ... عقب نمانید، این هم که میگویند: «المسافر کالمجنون»، برای همین است. مدام اضطراب دارید که از دوستان عقب نمانید، دیگر میخواهید به منزل خود بروید و آسوده شوید، در حالت برگشت دیگر اصلاً آنجا نیستید و یک جای دیگر هستید.
بشر باید در دنیا، همین حال را داشته باشد، دنبال لذّت بردن نباشد و همیشه حالش، حالی باشد که برای آخرت باشد. اگر لذّت از دنیا ببرید، آنوقت میخواهید همیشه در دنیا باشید. البته به هر حال باید از دنیا استفاده کنید «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»[8]، امّا لذّت بردن از آن منع شده است. اولیاء الهی اگر کبک بخورند یا چیز دیگری، برایشان فرقی ندارد، آن لذّت برای آنها نیست.
لذا این عنوان را در حجّ از ما خواستهاند که حجّ، ما را از لذایذ ظاهری دور کند، «وَ حَظْرِهَا عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ». حاجی حقیقی این است که از آن لذایذ دور شود و وقتی هم برگشت، این حال را داشته باشد. اگر اینطور شد، بالجد حاجی است.
«حَظْرِهَا» یعنی واقعاً مانع لذّت بردن شود. حال، ببینید آیا حجّ شما مانع میشود از این که شهوتران باشید؟ باعث میشود از این که دیگر لذایذ ظاهری دنیا را نبرید؟ اگر اینطور باشد، آنوقت حاجی هستید که این را دیگر خود انسان، بهتر از همه میفهمد.
تقرّب به خداوند
بحث دیگری که حضرت در مورد علّت حجّ میفرمایند، این است: «وَ التَّقَرُّبِ بِالْعِبَادَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، حجّ، باید انسان را به واسطه عبادت، به خدا نزدیک کند[9]. حجّ ما باید طوری باشد که به سبب عبادات، تقرّب به پروردگار عالم و خضوع و خشوع برای ما بیاورد. یعنی عبادت ما دیگر یک عبادت جانانه بشود که وقتی میگوییم: دو رکعت نماز میخوانم قربه الی الله، واقعاً قرب را بخواهیم.
بعضی مواقع در نماز، آنقدر عجله داریم که فقط میخواهیم بخوانیم و برویم. برای همه چیز وقت میگذاریم، امّا برای قرب الی الله وقت نمیگذاریم! در حالی که اصلاً همه این مطالب، برای این است که ما به آنجا برسیم. در آخر همه میگویند: عجبا! همه اینها که تمام شد! بله، چون تو مسافر بودی و همه اینها ابزار بود که تو به آنجا برسی و إلّا تو برای اینجا نبودی.
آیا حجّ ما باعث تقرّب میشود؟ یعنی ما را به خدا نزدیک میکند؟ چنین حجّی، حجّ است، حجّی که حاء آن حقّخواهی و جیم آن جهاد با نفس شد، ما را به خدا مقرّب میکند. وقتی جهاد با نفس کرد و از شهوات و لذایذ ظاهری دور شد، معلوم است دیگر قرب الی الله برای او به وجود میآید. آنوقت دیگر این حجّ، لذّت حقیقی است. اصلاً خود این که انسان را به خدا نزدیک میکند، انسان لذّت میبرد.
پس حجّ باید به سبب همین عبادت، تقرّب به سوی پروردگار عالم بیاورد، «وَ التَّقَرُّبِ بِالْعِبَادَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ یعنی خود همین عبادت هم وسیله میشود که ما مقرّب شویم. لذا خود حجّ هم وسیله است، برای این که ما مقرّب به خدا شویم، نه این که برویم حجّ که به ما حاجی بگویند، بلکه حجّ باید باعث شود که ما مقرّب به سوی خدا شویم.
طرف عمره میرود، توقّع دارد به اوحاجی بگویند! اصلاً لفظ حجّ عمره غلط است. عمره مفرده است، حجّی نیست. حالا غلط مصطلح شده است. البته انسان باید احترام بگذارد و به کسی که به حجّ رفته است، حاجی بگوید، امّا واقعاً اگر خود طرف بخواهد و به همین خاطر که به او حاجی بگویند، رفته باشد که دیگر بدبخت است. چون تقرّب به خدا باید ملاک باشد.
تقرّب هم یعنی به وسیله این حجّ، روز به روز به خدا نزدیک شوی. از آن لحظهای که نیّت کردی و ثبتنام کردی، تا آن روزی که میخواهی بروی، باید روز به روز در تو تغییر و تحوّل ایجاد شود. حدّاقل در آن ایّامی که میگویند: دیگر امسال شما عازم هستید، باید این تغییر و تحوّل رخ دهد.
برای همین میگویم: این مطالب باید تبدیل به یک کتاب شود و بعد هم به کاروانها بدهند تا تمام زائران قبل از حجّ، با این مطالب آشنا شوند. سازمان حجّ اگر زیرک باشد، باید دو سال قبل از اعزام بگوید: شما دو سال دیگر عازمید، ما از الآن یک سری کلاسهای معرفتی برای شما گذاشتیم که حضور شما اجباری است. لذا طرف از همین الآن خودش را حاجی میبیند و یک شوق عجیبی خواهد داشت.
در این شهرستانها دیدید، از بس شوق به حجّ دارند، از همینجا خانم چادر سفیدش را سر میکند و آقا عرقچین میگذارد. این از شوق است، نمیشود آنها را منع کرد. حال عجیبی دارند و این خیلی خوب است. وقتی انسان بفهمد که میخواهد به حجّ برود و میخواهد با این عبادت، به خدا نزدیک شود، باید از آن به بعد دیگر حالش تغییر کند، اصلاً یک حال و هوای دیگری داشته باشد، شوق به پروردگار عالم پیدا کند و اینگونه چقدر زیبا میشود!
خضوع و خشوع
لذا این حال حجّ، خضوع و فروتنی برای او میآورد. «وَ الْخُضُوعِ وَ الِاسْتِکَانَةِ وَ الذُّلِّ» به سبب عبادات، روز به روز احساس نزدیکی میکند، یک حال عجیبی پیدا میکند و خضوع و فروتنی برای او به وجود میآید.
یعنی حاجی حقیقی باید خاضع و خاشع شود، نه اینکه احساس کند حالا که حاجی شدم، بزرگ شدم، برای خودم، کسی شدم و ... . مثل یک کسی که وقتی میرود پشت یک میز مینشیند فکر میکند خبری شده است. در حالی که به قول امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، باید بدانی کسانی که قبل از تو بودند، در این مقام نماندند و کسانی هم هستند که بعد از تو خواهند آمد. پس این مقامها خیلی مهم نیست که فکر کنید کسی شدید. نهایتاً هم که مرگ از راه میرسد و میگویند: بلند بگو: «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ». صورت را هم مخصوصاً از داخل کفن درمیآورند و روی خاک میگذارند که بفهمیم تمام شده و دیگر خبری از پشت میز نشستنها و ریاستها و ... نیست.
اتّفاقاً پشت میزنشینها باید بیشتر خاضع و خاشع شوند. بفهمند هیچ ندارند. در عالم نه رئیسند، نه چیزی هستند و هیچکارهاند.
ما باید بدانیم که هیچ کارهایم، امّا مهم، این است که در همان هیچ کاره بودن، همه کاره باشیم. البته آن هم نه به این عنوان که متکبّر باشیم. آن که دیگر فایده ندارد. یعنی بدانیم بنده خدا هستیم. اگر بنده خدا باشی همه چیز داری. اگر به بنده خدا بودن برسیم، همه چیز داریم.
پس همه در مقابل تو خاضع و خاضع میشوند، آن موقعی که حجّ تو و عبادت تو، تو را خاضع و خاشع و افتاده کند. تو را به ذلّت بکشاند. در مقابل خدا و بندگان خدا ذلیل شوی، تکبّر نداشته باشی، فکر نکنی خبری شده. منیّت، أنانیّت و ... از وجود تو بیرون برود. آنوقت ببین خدا چه رفعت مقامی به تو میدهد، چطور تو را بالا میبرد. چنان رفعت مقام میدهد که صاحبان قدرت و منصب در مقابل تو تعظیم و تکریم میکنند. اگر انسان بنده خدا شود، خلیفه الله میشود. کاری میکند که ملائکه به او سجده میکنند.
حلقههای زنجیر
حضرت میفرمایند: «وَ عِلَّةُ الْحَجِّ»، همه این مطالب را در یک علّت میگویند و توضیح میدهند، «علل الحجّ» نمیفرمایند؛ یعنی اینها مثل زنجیر به هم وصلند. در زنجیر، حلقهها به هم وصل شده و یک زنجیر را تشکیل داده. اسماً زنجیر میگویی امّا این حلقهها به هم وصل شد که زنجیر درست شد. اینها همه به هم وصل شده تا حجّ بشود و إلّا حجّ نمیشود. معلوم میشود اگر یک جاهایی نقصان داشته باشد، جدّی باید گفت: حجّ صحیحی انجام ندادیم. البته امکان دارد حجّ تکلیفی انجام داده باشیم، مثلاً بعضی از احکام شرعی آن را که گفتند رعایت کردیم امّا حجّی که عندالله تبارک و تعالی باشد، آن حجّ مقبول، باید در آن، این حلقههای زنجیر به هم وصل باشد و اتّصال داشته باشد.
برای همین باید خضوع، فروتنی، کشیدن ذلّت و... همه وجود داشته باشد. این که انسان را یک مدّتی در صحرا و دشت، در گرما و سرما و در امن و خوف میبرند. البته حالا که دیگر خوفی نیست. کاروانهایی که آن موقعها با شتر میرفتند، ممکن بود اموالشان را یک جایی بزنند، حجّ آنها حجّ بود. هتلی نبود. حالا که میروی فن و ... گذاشتند. تازه مثلاً اگر کسی دیدن یکی از دوستانش در یک هتل دیگر برود، میآید اعتراض میکند: آقا! آنها هتلشان خوب بود، هتل ما فلان است. حالا مثلاً آن یک مقدار اتاقش بزرگتر است، تختش یک طور دیگر است و ... !!!
در حالی که قدیم که به حجّ میرفتند، در چادرها میرفتند، در گرما، آبی نبود، در کثافاتی که بعضی از آن عربها به وجود میآوردند و ... . چقدر زحمت، چقدر گرفتاری، چقدر خودشان را اذیّت میکردند، آنها حجّ بود. حالا که سوار هواپیما میشویم، بحمدلله بعضیها که دیگر مستقیم هم به مدینه میروند و جدّه را هم که یک مقدار حالت شرجی مانند دارد، چون کنار دریاست و انسان اذیّت میشود، حتّی درک نمیکنند. فقط موقع برگشتن باید جدّه بیایند.
اگر هم معطّل شوند که کلّی غر میزنند: یک روز معطّل شدم، آنجا اینطور شدم و ... . بالاخره فرق کرده، پیشرفت کرده، عیبی ندارد. کسی نگوید که این آقا میخواهد ما را به دوران عصر حجر برگرداند، چنین چیزی نمیخواهم بگویم، میخواهم بگویم اگر یک نصف روز آنجا معطّل شویم به هر عللی، کارشکنی این وهابیّت و...، زمین و زمان را میخواهیم بدوزیم. میگوید: اگر میدانستم حجّ اینطور است، اصلاً نمیآمدم. بدبخت و بیچاره خودش را ضایع میکند، خراب میکند که اصلاً اگر میدانستم اینطوری است نمیآمدم. چون فکر میکند که خانه خاله است. الان بلند میشود میرود، آنجا یکی بادش میزند، غذا به او میدهند، بعد کولش میکنند او را طواف میبرند، بعد هم آنجا خنک و خوب و خوش و خرّم، دیگر هیچ مانعی هم نیست، نماز هم حتماً یک کس دیگر برایش میخواند، یا پول میدهد برایش نماز بخوانند!!! بعد هم میآید میگویند که حجّ چطوری بود؟ میگوید: بله، پرتقال داشت یکی اینقدر! موز داشت یکی اینقدر!
چه داری میگویی؟! حجّ رفتی این را میگویی؟! چه خبر؟ خبرش این بود. حالا فکر میکردی میگوید: بله، آن روز در حال طواف نمیدانم چه شد، یک کسی نمیدانم که بود، یک حالی، یک بویی، یک عطری و ... . این فکر کرده حاجی است. فکر کرده حجّ که میرود این است.
حجّ سختی دارد. جدّی اگر حجّ بخواهد باشد باید اینطور باشد. اتّفاقاً در همین دوران لذّت دنیوی و پیشرفت دنیوی، به نظر من باید همین کار بشود. البته اگر این حرف را بزنیم، مسخره میکنند و این حرفها را به سخره میگیرند. ولی خواهیم دید إنشاءالله وقتی آقا آمد حاجیها چگونه حجّ میکنند. اتّفاقاً در دوران پیشرفت باید یک مواقعی باشد که انسان را مخصوصاً در بیابان ببرند. همانطور که الآن در منا و عرفات میبرند.
یک زمان میخواستند آنجا هم خانهسازی کنند که مخالفت کردند. اصلاً شرعاً هم حرام است. الحمدلله که خدا به ذهن آن وهابیبت ملعون هم انداخت که این کار را نکنند. شما باید در بیابان باشید. خانهسازی یعنی چه؟! این که دیگر منا وعرفات نمیشود! شما در منا و عرفات آمدی، باید در چادرها، در گرما و ... باشی. اصلاً این حرکت، راه رفتنها خودش مطلب دارد. کسی مریض است، عسر و حرج دارد، حالا با ماشین یا ... میرود، نه این که یک مقدار راه رفتی خسته شدی بگویی من سوار ماشین میشوم. خسته شدن که دارد. اتّفاقاً باید خسته شوی. حجّ این است که تو را خسته کند، کوفته کند، یک طوری باشد که دیگر رفیق بغلدستی خود را نشناسی.
درک سرما و گرما و خوف
میفرمایند: «شَاخِصاً إِلَیْهِ فِی الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْأَمْنِ وَ الْخَوْفِ » گرما و سرما و امن و خوف را درک کنی. البته الآن خوفی نیست. به نظر میرسد این وهابیّت هم که یک مقدار اذیّت میکنند، خدای متعال خواسته که این خوف هم باشد. یعنی خدا این وهابیّت ملعون را آنجا گذاشته، گاهی آدم یک مقدار میترسد، خوفی هم از اینها دارد. عیبی ندارد اتّفاقاً برای شیعه اینطوری است. مثلاً در مدینه خوب نمیتوانی زیارت کنی اینها مدام انسان را نگاه میکنند.
بنده در همین عمره مفرده که با اساتید و دانشجویان بودیم، کنار ستون توبه سجاده حصیری انداخته بودم، نماز میخواندم، یکی از همین بی شرم و حیاها که معلوم بود از این افغانیها بود که فارسی هم بلد است، منتها عربی حرف میزد، امّا آخر با یکی از آقایان فارسی حرف زد، آمد سجّاده را از زیر پایم کشید، نزدیک بود زمین بیافتم که چرا در این سجّاده نماز میخوانی، شما کافرید و ... ! آنها میدانند که ما به خاطر حصیری که به جای مهر، بر روی آن سجادهها هست، از آنها استفاده میکنیم.
یا مثلاً دوربینهای بسیاری گذاشتند - که باید در کاروانها این مطالب توضیح داده شود و متأسّفانه نمیگویند - دختری لعن نوشته بوده، اینها دیده بودند، او را گرفته بودند، چند ماه زندان برای او قرار داده بودند که معلوم است دست این بیحیاها بیافتد ... .
خلاصه به نحوی، کم و زیاد، خوف وجود دارد و ظاهر امر این است که برای شیعه باید باشد. «وَ الْأَمْنِ وَ الْخَوْفِ» هم امن هست، هم خوف که این لطف خدا را به انسان میرساند که انسان باید ذلّت این سفر را مدّتی مدید در صحرا و درّه و دشت و گرما و سرما و امن وخوف و خاطر جمعی و ترس و ... داشته باشد.
ترک قساوت قلب
«دَائِباً فِی ذَلِکَ دَائِماً» حضرت میفرمایند: این حالتی است که باید همیشگی برای انسان باشد. «وَ مَا فِی ذَلِکَ لِجَمِیعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ الرَّغْبَةِ وَ الرَّهْبَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» و آنچه در حجّ برای او قرار میدهند، از منافع برای مردم؛ خواستن حاجت از پروردگار عالم و ترسیدن از او، از این که نکند از خدا جدا شود و رها کردن و دور شدن از صفات زشت است.
«وَ مِنْهُ تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ» قساوت قلب را ترک کنیم. مثلاً یک جاهایی آب کم داری، آنجا باید قسیّ القلب نشوی، آن آب را به دوستت بدهی.
اصلاً حجّ یک چیزهایی دارد مثل جبهه. البته الان دیگر این مطالب نیست. امّا در قدیم، بنده خداها در راه، کمبود آب داشتند یا مثلاً پول کم میآوردند و ... . دودستی به پول خودت نچسب، به دیگران کمک کن، دست دیگران را بگیر. یک پیرزنی، یک پیرمردی دیدی، ساکش را بگیر. اتّفاقاً خادم الحاجّ باش. اینها خیلی مهم است. انسان در این وادی قرار بگیرد.
حضرت میفرمایند: اینطوری دوست دارند حجّ را انجام بدهی. حجّ اولیاء، حجّ عارفان حقیقی، حجّ حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اینگونه است. حالا إنشاءالله برویم مقایسه کنیم، اصلاً میبینی چنین چیزی نیست. حضرت خودشان میفرمایند: باید اینگونه باشد، اصلاً «علة الحجّ» این است، خدا حجّ را اینطوری قرار داده که ما به این سمت برویم. با مشکلات و گرفتاریها درگیر شویم تا بفهمیم خواستن حاجت از خدا، ترسیدن از او، رها کردن و دور شدن از صفت زشت، آن هم بیرحمی و سنگدلی را. «تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ» باید این صفت زشت قساوت قلب را ترک کنیم.
دوری از جسارت نفس
«وَ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ» باید ترک کنی که نفست چه میخواهد. آن چیزهایی که نفسها میخواهد، هر چه هست، باید از آن دور شوی. به کسی که ضعیفتر هست کمک کنی، میدانی ناخوش است، از خودت بزنی به او بدهی، اینها خیلی مهم است.
آن «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى وَ به من ده» نشود. بعضیها ایثار دارند، کمک میکنند و ... . امّا یک کسی هم مثلاً از تهران برای خودش یک چیزی آورده - اینهایی که عرض میکنم، به تجربه دیدم - مثلاً خاک شیر آورده، امّا حتّی آن را هم مضایقه میکند و پنهانی میخورد! - اینها قابل گفتن نیست، امّا بشر با این تمثیلات است که میفهمد - اصلاً این، دور از حال انسانیّت است، دور از حال این است که انسان بخواهد حاجی شود. حاجی باید بگوید: مثلاً چرا فلانی این کار را نکرد؟! این حرفها را رها کن. خودت میخواهی به اوج برسی یا فلانی؟ چه کار داری؟! اتّفاقاً یک موقع خدا در مقابل انسان قرار میدهد، انسان میبیند یک چیزی آورده، به دوستانش داده، همه خوردند، امّا یکدفعه متوجّه میشود فلانی یک چیزی دارد، یواشکی خودش میخورد، بعد میگوید: اِه! منو باش، من چیزی که داشتم به او هم دادم، او چرا به من نمیدهد؟! - من با اینها برخورد کردم که دارم میگویم –
اتّفاقاً اینها امتحان خداست. تو برای این ندادی که او به تو بدهد، تو دادی چون در سفر بیان کردند انسان باید مراعات همسفران خودش را بکند، از نفس امّاره دور شود و قسیّالقلب نباشد. او هنوز به این صفت نرسیده، برای او دعا کن. بگو: خدایا! ما را هدایت کن از این راه بیرون نبر. «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا»[10]، حالا که ما را هدایت کردی، ما را از این راه خارج نکن. همیشه این دعا را بخوانید. این که من مخصوصاً در نمازها در یکی از قنوتهایم این را میخوانم، برای همین است، برای این که انسان به خودش غرّه نرود، خدا هدایت کرده، «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا» تو هدایتمان کردی، «وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» بخشنده تویی، تو دادی، همهاش هم براساس رحمت بود. یک دفعه فکر نکنیم خودمان هستیم، او ما را آورده در این خط و صراط مستقیم قرار داده، «لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا».
بعضی گرفتار میشوند، بدبخت میشوند. فکر میکند خودش چیزی شده، برای خودش آقایی شده، کسی شده. بیچاره گرفتار این نفس امّاره است.
خدا شاهد است انسان باید هر روز به خودش تذکار بدهد. این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: تا آخر عمر، تنها چیزی که نمیشود آن را ترک کرد، تذکار است. تا آخرین لحظات عمر، مدام باید به خودمان تذکار بدهیم: تو کسی نیستی، مواظب باش، خودت نبودی که در این راه آمدی، خدا هدایتت کرد، غرّه نرو.
اصلاً بعضی به خاطر همین که فراموش کردند، یک لحظه به خودشان واگذار شدند. «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً»[11] یعنی وقتی انسان یک لحظه به خودش واگذار شود، فکر میکند راستی راستی خودش بوده. من خودم هستم که الحمدلله اهل عبادتم، اهل فهمم، اهل شعورم، اهل تحقیقم، محقّقم، فلانم ... . فکر نکنی خبری هست! هیچی. همه مال خودش است، لطف اوست.
الان فکر میکنید اینکه من و شما در این مجلس نشستیم، من و شماییم؟ به خدا خودش است، لطف کرده. مدّتها بود میخواستیم این بحث را شروع کنیم، نمیشد، در این موقع، به دعایی، به مطلبی، لطف کرده این مطلب را بیان میکنیم. هر کدام از ما را خدا به واسطه یک لطفی و فیضی آورده. یک عدّه دیگر این توفیق را ندارند که حالا به دلیلی برایشان حاصل نشده است.
اینها به خدا قسم درس است. تا آن لحظه آخر عمر باید انسان مواظبت کند، مراقبه کند، بیباک نشود، جسارت پیدا نکند. جسارت یعنی بیباکی، «وَ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ» یعنی بعضیها بیباک میشوند، اصلاً حواسشان نیست، دریده میشوند، بیحیا میشوند. در مقابل خدا، در مقابل دین خدا، در مقابل احکام خدا، در مقابل اولیاء خدا جسور میشوند، بیادب میشوند، بیباک میشوند.
حتّی اولیاء و انبیاء نمیتوانستند مستقیم بگویند: اگر در مقابل من بایستی، زمین میخوری. میترسیدند. میگفتند: میخواهد خودش را بزرگ حساب کند. خدا گواه است، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میترسید، ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) میترسیدند حرف بزنند. مگر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نگفت: قرآنهایی که به نی هست، بزنید، گفتند: اوه! خودش را بالاتر از قرآن هم میداند! دیگر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) چه بگوید؟! دلش برای این مردم میسوزد.
«لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ»[12] این است، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگوید: به سمت من بیا، من دستت را بگیرم، این فکر میکند او خودش را میخواهد مطرح کند! پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میخواهد دست من و تو را بگیرد که ما را بالا ببرد، از نقس امّاره، از گناه و از آتش جهنّم نجاتمان بدهد. ولی فکر میکنیم اینکه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگوید دستت را به من بده، میخواهد بگوید: من!
به قرآن این نیست. یک مقدار هوشیار باشیم، یک مقدار بفهمیم. اینطور مواقع نفس دون میآید، شیطان هم هست، جسارت پیدا میکند و این «جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ» است. حاجی دیگر باید خاضع و خاشع عند اولیائه باشد، جسارت نداشته باشد.
پس نکات بسیاری وجود دارد. حالا ما آیات و روایات و مطالب را بیان کنیم، شرحها و مسائلش را بازگو کنیم، بعد به کتاب تبدیل شود، به هر کسی که حجّ رفته بدهیم، یک مرتبه این را بخواند، ببیند راستی راستی چنین حجّی رفته؟! کلاهمان پس معرکه است!
خدایا به حقّ اولیاء و انبیائت خودت ما را بیدار کن، خودت ما را حاجی حقیقی قرار بده و امیرالحاجّ را به داد ما برسان.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[3]. عیون اخبار الرّضا علیه السلام، ج: 2، ص: 90
[9]. البته این مطالب بحث دارد و فعلاً داریم ترجمان ظاهری آن را بیان میکنیم. یعنی اگر بخواهیم بر روی هر فراز از این مطالبی که حضرت بیان فرموده، کار کنیم، غوغایی میشود که باید چندین جلد کتاب شود که متأسّفانه حوصله آن هم نیست، همه دنبال یک جزوه کوچک میگردند که سریع بخوانند.
[11] بحارالأنوار، ج: 47، ص: 46، باب: 4