نفس سلیم
بیان کردیم حضرت ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه) علّت حج را طوری بیان میکنند که اگر کسی جدّی بخواهد حجّ حقیقی داشته باشد، فقط همین است. فرمودند: «وَ مِنْهُ تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ وَ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ»[1]، حجّ باید کاری کند که برای انسان ترک قساوت قلب بیاورد و بیباکی و جسارت نفس را از او دور کند؛ یعنی انسان، انسان الهی و سلیمالنفس شود.
کسانی که جسارت نفس دارند، گاه معالأسف حتّی دین را با مبانی خودشان تبیین میکنند و این، غلط است. سلیمالنفس یعنی طوری باشد که دیگر خدای ناکرده هر چیزی را از جانب خود، تفسیر نکند و هر آنچه خودش خواست، انجام ندهد.
این که بعضی میگویند: اعمال یک عدّه، تعبّدی است؛ تعبّدی نه به این معنا که بدون درک است، بلکه آنها میدانند حکمت و علمی پشت قضیه است؛ چون این امر عبادی مِن ناحیه الله است و خدایی که امر به این عبادت میکند، علیم و حکیم است، پس حتماً حکمتی در این مسئله خوابیده، منتها بشر هنوز به آن نرسیده است. این که بشر به حکمت قضیهای نرسیده است، دلالت بر این نیست که آن مسئله حکمتی ندارد. پس اینکه میگوییم آنها مسائل را عبادی انجام میدهند و تعبّدی است، یعنی میدانند حکمتی در آن وجود دارد، منتها آنها آن را نمیدانند.
لذا آنها که جسور در نفس هستند، گاه متأسّفانه خدای ناکرده فرمان امام و فرمان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) را هم گوش نمیدهند و میخواهند با نفس خودشان قیاس کنند و این غلط است.
یکی از کارهای حجّ این است که ما را به قلب سلیم و نفس سلیم دعوت میکند، که ما نفس الهی شویم. جسارت نفس یعنی این که انسان در مسائل شرعی بیباک شود و هر کاری دلش خواست انجام دهد.
بعضی مواقع دیدید بعضی وحشت دارند، میگوید: من نمیدانم که واقعاً روزه برای من ضرر دارد یا نه، من باید حتماً بگیرم؛ یعنی جسور نیست که خودش بخواهد همینطوری تصمیم به روزه نگرفتن کند. یا جسور نیست نستجیربالله و نعوذبالله، مال شبههناکی را در زندگی خود وارد کند، احتیاط میکند، گاهی اختیاراتی هم دارد امّا از آن اختیارات استفاده نمیکند؛ چون وحشت دارد نکند یک موقعی این مال، مال من نباشد و من را بیچاره کند. این جسارت نفس انسان را بیچاره میکند.
پس یکی از خصایص حجّ این است: «وَ مِنْهُ تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ وَ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ». حجّ، این جسارتها را از بین میبرد؛ یعنی انسان، بنده خدا و تسلیم فرمان خدا میشود و آنگاه فقط میبیند که خدا از او چه میخواهد.
12- فراموش نکردن یاد خدا
آنوقت است که «وَ نِسْیَانِ الذِّکْرِ» میشود، یعنی از یاد نبردن خدا و فراموش نکردن او. البته «تَرکُ ِ نِسْیَانِ الذِّکْرِ» است؛ چون فرمودند: «وَ مِنْهُ تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ وَ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ وَ نِسْیَانِ الذِّکْرِ »، واو عطف است یعنی «وَ مِنْهُ تَرْکُ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ وَ مِنْهُ تَرْکُ نِسْیَانِ الذِّکْرِ»، دیگر خدا را فراموش نکند.
آن کسی خدا را فراموش میکند که امور را به نفس خود سپرده باشد امّا آن کسی که مواظب است، دیگر بیباک و جسور نیست و مراقبه میکند، خیلی دقیق است که یاد خدا فراموش نشود.
این کد کلّی را برای همیشه در زندگی داشته باشیم: هرجا یاد خدا فراموش شد، نفس امّاره جولان میدهد و جسور میشود امّا اگر یاد خدا فراموش نشود، نفس امّاره نمیتواند جولان دهد؛ چون یاد خدا انسان را از خیلی از چیزها باز میدارد، نگاهداری میکند و این خصوصیّت یاد خداست.
وقتی انسان یاد خدا باشد، میداند پروردگار عالم همهجا هست و عالم در محضر خداست. اصلاً هیچ کسی نباشد و هیچ کسی نبیند، من خودم نعوذبالله آزاد هستم و میتوانم هر کاری خواستم انجام دهم، مثلاً اموالی دست من است، نعوذبالله نستجیربالله میتوانم آن را بالا و پایین کنم یا ... . امّا وقتی خدا را ناظر ببینم و بدانم که عالم در محضر خداست، آیا واقعاً معصیت میکنم؟ آیا دیگر اصلاً نیاز به ناظر و بازرس هست؟
این که مثلاً بازرسی کلّ کشور داریم، دلیل بر این است که ما تقوا نداریم، یاد خدا و ذکر خدا نیست. اگر یاد خدا و ذکر خدا بود، دیگر اصلاً این مسائل پیش نمیآمد. نه اختلاسی پیش میآمد، نه مسئله دیگری. وقتی یاد خدا باشد، هیچ کس هم که نبیند و او بتواند اموال را جابهجا کند و ... ولی چون او دارد خدا را میبیند، دیگر معصیت نمیکند. اصلاً هیچ ناظری نمیخواهد. اموالت یا هر چیز دیگری را دست او بسپار، برو ده سال دیگر بیا، چنان امین خوبی میشود. دلیل این که بعضی امین هستند، این است که خدا را ناظر میبینند.
حضرت میفرمایند: یک دلیل حجّ این است که ما را دائم به یاد خدا بیاندازد «وَ مِنْهُ تَرْکُ قَسَاوَةِ الْقَلْبِ وَ مِنْهُ تَرْکُ جَسَارَةِ الْأَنْفُسِ وَ مِنْهُ تَرْکُ نِسْیَانِ الذِّکْرِ». خدا را فراموش نکنیم. معلوم است که یک مواقعی انسان خدا را فراموش میکند. حجّ، کاری میکند که ما دیگر خدا را فراموش نکنیم. همان سختیهای ظاهری، ما را به یاد قبر و قیامت و به یاد خدا میاندازد که ما دیگر پروردگار عالم را فراموش نکنیم و بدانیم که ناظری هست.
آنوقت کسی که همیشه در وجودش به یاد خدا باشد، چه غوغایی میشود، الهی میشود. اصلاً این که میگویند یک کسی الهی است، اولیاء الهی، این را پردهبرداری و رمزگشایی کنیم: خصوصیّت اصلی هر ولیّ خدا این است که هر لحظه یاد خداست. این یاد خداست که او را ولیّ خدا کرده است. اگر بنا بود یاد خدا برود، تمام است.
این هم کد است: هر گاه ولو به لحظهای یاد خدا فراموش شد، به اندازه آن لحظه، نفس امّاره و شیطان حاکم میشود. یا یاد خدا یا یاد شیطان، اگر یاد خدا بودی، دیگر شیطان در کار نیست، امّا یک لحظه که یاد خدا را فراموش کنی، شیطان و نفس امّاره از این جای خالی استفاده میکند. یک لحظه یاد خدا فراموش شود، جسارت نفس میآید.
حضرت میفرمایند: یکی از خصایصی که حجّ دارد این است که کاری میکند بعد از این که فرد به حجّ رفت و برگشت، دیگر فراموشی از ذکر و یاد خدا ندارد. اگر فراموشی یاد خدا دیگر در او نبود، پس واقعاً حاجی است - این را ما نمیگوییم، وجود مقدّس ثامنالحجج(صلوات اللّه و سلامه علیه)، امام معصوم میفرمایند - پس وقتی یاد خدا فراموش نشد، معلوم است حجّ حقیقی به وجود آمده است. ببینیم آیا واقعاً حاجیها اینطوری هستند؟
13– امید بریدن از غیر خدا و انجام عمل صالح
«وَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ وَ العَمَلِ» از غیر خدا امید بریدن و به عمل پرداختن؛ یعنی انسان امیدش را از مطالب ببندد که حالا چه میشود و بعداً چه میشود، دنبال عمل برود. در مورد شفاعت، نه این که شفاعت وجود ندارد و یا انسان امید به شفاعت نداشته باشد بلکه اگر بناست این شفاعت او را سست کند که نماز نخواند، روزه نگیرد و هیچ کاری نکند و بعد بگوید ما که الحمدلله شفاعت معصومین(علیهم صلوات المصلّین) شامل حالمان میشود، این اصلاً خلاف امید است.
امید حقیقی این است که تو کارت را انجام دهی و بگویی اگر این کار یک جایی لنگی داشت که من مقصّر نبودم، از روی جهل و نادانی و اشتباه کاریام بود، معصوم میآید و به قول معروف آن را صافکاری میکند، درست میکند و میرود.
مثل این میماند که کسی ماشینی خریده است - در مثال مناقشه نیست، برای این که قریب به ذهن شود و ما بفهمیم، این مثال را میزنیم و إلّا اصلاً اینطور صحبت کردن راجع به این مطالب درست نیست - امّا ماشین قراضه است، بالأخره ماشین را صافکاری میکنند و درست میشود. امّا شما که ماشین نداری، کجا را میخواهی صافکاری کنی؟! کار معصوم این است که کارهای بد ما را، کارهایی را که بالأخره انجام دادیم، بلد نبودیم، صحیح نبوده و کمی قراضه بوده، مقداری صافکاری کند. امّا کسی که عمل ندارد، به چه امید بسته است؟ به چه دل بسته است؟
میفرمایند: «وَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ» حجّ کاری میکند که امید کاذب را از انسان میگیرد و ما را به عمل صالح دعوت میکند «وَ العَمَلِ» - حضرت خیلی مختصر گفتهاند - امید کاذب را از انسان میگیرد و بعد عمل صالح را به انسان میدهد. چون امید کاذب، گاهی متأسّفانه شیطان است، میگوید: رها کن، حالا جوانی، بعد چه میکنی، فلان میشود، حالا إنشاءالله ...، کمکت میکنند، تو که خیلی زحمت کشیدی، چه کسی به اندازه تو کار میکند، صبح، شب در حال کار کردنی، کمی هم استراحت کن. تو را فریب میدهد، انسان را بیچاره میکند. این غرّه رفتن یکی از مطالبی است که شیطان میخواهد با آن به ما امید کاذب بدهد. فرد را مغرور میکند.
شیطان میگوید: تو خودت را با همسن و سالهای خودت مقایسه کن، تو چقدر کار کردی، آنها چقدر کار کردهاند؟ با همدورههای خودت، تو که در این گروه هستی بیشتر از همه داری زحمت میکشی، چه کسی مثل تو زحمت میکشد، کمی هم استراحت کن. شیطان ملعون اینگونه میگوید. تو ده سال، یازده سال شب بدو، صبح بدو که بخواهی مثلاً دو تا طلبه درس بدهی! چیزی هم در میآوری؟! رها کن بابا! با این وضعیت جسمی و فیزیکیات، کمی هم استراحت کن، خدا هم از تو نخواسته است و... .
شیطان شروع میکند؛ چون میخواهد عمل را جلوه دهد و امید کاذب به وجود بیاورد که تو که دیگر کارهایت را کردهای. این امید کاذب است. یا به کس دیگر طور دیگری امید کاذب میدهد. میگوید: حالا جوانی کن، برو عشق و حالت را بکن - عوامالنّاس از الفاظ خوب بهره میبرند، عشق و حال، الفاظ مقدّس است ولی دیگر به صورت حرف زشت به کار میآید، منظور از عشق و حال در آنجا کثافتکاری است - بعد بالأخره پیر میشوی و توبه میکنی! این امید کاذب است.
الآن در آذربایجان و ترکیه اینطور است. میگویند: تا چهل سالگی هر کاری کردی، اشکال ندارد، حتّی نعوذبالله و نستجیربالله، میگویند: آن عمل زشت محصنه را هم عیبی ندارد، انجام بده. در آذربایجان، شیعه هم هستند امّا اینطوری در ذهنشان ترویج کردهاند. البته این مسائل، آثار ترکیه است که برای آذربایجان آمده و اینها را دشمن القا کرده است. میگویند: تا چهل سالگی هر کار کردی، عیبی ندارد، چهل سالگی به بعد به حجّ برو و توبه کن! معمولاً هم از چهل سالگی به بعد حجّ میروند. زودتر از چهل سالگی خیلی کم میروند؛ چون میگویند: اگر حجّ رفتی و آمدی دیگر نباید گناه کنی؛ یعنی کأنّ تا قبل از حجّ، مُجاز هستی هر غلطی خواستی بکنی. معلوم میشود که اینها هم میدانند حجّ خیلی مهم است، امّا جالب اینجاست که شیطان اینقدر قشنگ فریب میدهد. چقدر از افراد در جوانی میمیرند؟ قبرستانهای آنها را هم ببینید، عکس جوان زده است، چه شد؟ این جوان که هنوز به حجّ نرسیده بود؟!
«وَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ» پس یکی از مسائل حجّ این است که این امید کاذب را از انسان میگیرد، میگوید: کدام امید؟ دنبال عمل صالح برو «وَ العَمَلِ». حال ببینیم از حجّ که برگشتهایم، عمل صالحمان چقدر شده است.
پس شیطان برای بعضی امید کاذب به این اعمال درست میکند، بعضی را هم به اینکه هنوز جوانی و ... به گناه میاندازد. اگر بخواهیم خیلی فارسی و خودمانی بگوییم »الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ»[2] یعنی این که شیطان بلد است هر کسی را از راه خود او وارد شود و فریب دهد. مثلاً برای شمایی که الحمدلله اهل دین و کار و مطالعه و علم و تحقیق هستید، از این راه میآید که تو دیگر کار خودت را کردهای، این همه زحمت کشیدی، اینچنین و آنچنانی، میخواهی دیگر چه کنی؟ و به آن یکی میگوید: تو هنوز جوانی، هنوز برای توبه وقت داری! خدای ناکرده برای مرجع تقلید هم طور دیگری میآید. هر کسی را یک طوری فریب میدهد. هر کس مواظب نباشد، فریب میخورد. اینطور نیست که بگوییم: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» مثلاً فقط برای آدمهای جوان جاهل گنهکار است، خیر، برای همه هست، منتها مراقبه و مواظبت میخواهد.
مواظب باشیم که جسارت انفس نیاید و یاد خدا همیشه حاکم باشد؛ چون اگر یاد خدا حاکم نباشد گرفتارمان میکند. شیطان منتظر و در کمینگاه است، یک لحظه یاد خدا برود، او میآید. چگونه میآید؟ برای یک پیرزن و پیرمرد که دیگر از در شهوت نمیآید، برای کسی که یک عمر در راه علم و مواظبت و مراقبه و... بوده که از این راه نمیآید. گرچه این هم ناگفته نماند، امکان دارد یک موقع از همین راه هم بیاید. مثلاً در پیری از راه شهوت، فرد را بدبخت کند. آدم نباید فریب بخورد و بگوید: من که دیگر استغفرالله. خیر، من که دیگر استغفرالله ندارد، یک لحظه غفلت کنی میبینی یک موقع شیطان از همان راه میآید. البته معمول این است که از این راه نمیآید امّا از راه دیگر میآید، راه غرّه رفتن به عمل، راهی که چه کسی دیگر توانسته مثل من کار کند و ... . اینها خیلی مهم است، باید در آن تأمّل کرد.
آنوقت عامل میشود که امید کاذب به دست بیاورد و گاهی عمل صالحش را کم کند. در حالی که هر چه جلوتر میرود، باید عملش بیشتر بشود. مثل کاروانی که در غاری وارد شدهاند که مروارید و طلا زیر دست و پا ریخته است، یکی نمیداند و برنمیدارد، ولی یکی میداند و برمیدارد، مدام هم میگویند کاروان باید جلو برود، هرچه جلوتر میروند، این با حرص بیشتر برمیدارد، هر چه به آخر نزدیک میشوند، حرصش بیشتر میشود.
مؤمن هم باید هرچه عمرش میگذرد، به عمل صالح حریصتر باشد، نباید بگوید: من که دیگر احتیاج ندارم، اینجاست که امید او امید کاذب میشود. اتّفاقاً چون مؤمن میبیند آنطرف چه خبر است، میگوید: ای داد بیداد! تا قبل، ده سال وقت داشتم حالا که دیگر یک سال بیشتر وقت ندارم، بدوم، بگیرم، جمع کنم، ببرم. چون همه چیز به درد آنطرف میخورد. آنطرف، دیگر از عمل صالح خبری نیست، «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ»[3] در دنیاست که میکاریم، آنطرف، دیگر خبری نیست. پس آن موقع است که دقّت میکند، سعی میکند عملش بیشتر شود.
حجّ دو کار دارد: یکی تئوری و یکی عملی؛ به نظر من اینها که الآن دارند تئوریها را گوش میدهند و یا بعداً کتابش را میخوانند، باید بعداً یک دور عملی هم به حجّ بروند. البته عمره مفرده هم بروند، بد نیست مقدّمه باشد که آشنا شوند امّا حتماً حجّ واجب بروند که ما در روایت هم داریم ولو شده انسان نان و سرکه بخورد و پول خود را جمع کند که حجّ واجب برود؛ یعنی اینقدر به خودش زحمت بدهد؛ چون حجّ یک سازندگی دارد. این مطالب را که به این سبک و سیاق میخوانیم، مدام تمرین کنیم، مرور کنیم، چند بار بخوانیم که تمام زوایا حفظ شود، بعد اینها را در جایگاه عمل ببریم. آنوقت که آنجا رفتیم و برگشتیم تازه میفهمیم که اینکه میگفتند حجّ باید این خصوصیّات را داشته باشد یعنی چه.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الأطهار الأبرار»
[1] عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج: 2، ص: 90
[3] تنبیه الخواطر، ج: 1، ص: 183