همه جا، رو به خدا
بیان کردیم وجود مقدّس حضرت ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) راجع به علّت حجّ مطالبی را بیان فرمودند و در ادامه، علّت وضع محلّ بیت در وسط زمین را تبیین کردند. فرمودند: «وَ عِلَّةُ وَضْعِ الْبَیْتِ وَسَطَ الْأَرْضِ أَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِی مِنْ تَحْتِهِ دُحِیَتِ الْأَرْضُ وَ کُلُّ رِیحٍ تَهُبُّ فِی الدُّنْیَا فَإِنَّهَا تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ الرُّکْنِ الشَّامِیِّ وَ هِیَ أَوَّلُ بُقْعَةٍ وُضِعَتْ فِی الْأَرْضِ»[1] علّت وضع محلّ بیت در وسط زمین، این است که آنجا موضعی است که زمین از زیر آب بیرون آمد و همه بادها از زیر رکن شامی است و آغاز پیدایش خشکی از آنجاست و بعد آرام آرام خشکیها از زیر آن معلوم شد و از آن جهت بیت در وسط قرارگرفته است که فاصله آن از اطراف جهان؛ شرق و غرب، به یک نسبت باشد.
«لِأَنَّهَا الْوَسَطُ لِیَکُونَ الْفَرْضُ لِأَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ فِی ذَلِکَ سَوَاءً» معنی فرمایش حضرت این است که از شرق و غرب یکی بیایند. جالب این است که از هرجا که هستی؛ شرق، غرب، شمال و جنوب، رو به آن باشی و وقتی هم برای طواف آمدی، بیت در وسط قرارگرفته و فرقی بین شرق و غرب و شمال و جنوب نیست.
محراب نماز در یک کنج است و همه رو به او و پشت امام هستند، محراب، وسط نیست امّا بیتالله وسط است و دور آن طواف میکنیم؛ یعنی اینجا دیگر فرقی بین شرق و غرب و شمال و جنوب عالم نیست، همه برای بندگی خدا آمدهاند. طواف این است، دور میگردیم؛ یعنی شرق یا غرب بودیم، شمال یا جنوب بودیم، هر طرف که بودیم خداست. باید سمت چپ ما که قلب هست، به سمت خدا باشد، این قلب که «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»[2] است، به سمت بیت خدا باشد و وقتی میچرخی، شانهات نباید بچرخد، باید به همان حالت باشی؛ یعنی به هر طرف که بچرخی قلب به سمت خداست، شرق و غرب ندارد، جنوب و شمال ندارد، همه جا باید به سمت خدا باشد.
چرا مکّه نامیدند؟
بعد حضرت فرمودند: «وَ سُمِّیَتْ مَکَّةُ مَکَّةَ لِأَنَّ النَّاسَ کَانُوا یَمْکُونَ فِیهَا وَ کَانَ یُقَالُ لِمَنْ قَصَدَهَا قَدْ مَکَا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَالْمُکَاءُ وَ التَّصْدِیَةُ صَفْقُ الْیَدَیْنِ». علّت این که مکّه را مکّه نامیدهاند، این بوده است که مردم حتّی در عبادت خانه خدا، به خدا کاری نداشتند جز این که نماز آنها در خانه کعبه سوت و کف بود. این مطلب، در سوره انفال آمده است که فرمودند: « وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ»[3] پس بچشید طعم عذاب خدا را به کیفر آن که کافر شدهاید.
لذا حضرت میفرمایند:یک معنای مکّه این است که از مُکاء آمده است، «کَانُوا یَمْکُونَ» یعنی سوت میکشیدند، «وَ کَانَ یُقَالُ لِمَنْ قَصَدَهَا» کسی را که میخواست قصد کند «قَدْ مَکَا»، میگفتند او قصد سوت کشیدن کرد و حضرت میفرمایند: همین است که خدا در کتاب خود فرمود: «ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إلّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً» و نمازشان نزد بیت، جز این نبود که کف و سوت میکشیدند. تصدیه یعنی دست زدن، «فَالْمُکَاءُ وَ التَّصْدِیَةُ» به معنی سوت کشیدن، دست زدن، «وَ التَّصْدِیَةُ صَفْقُ الْیَدَیْنِ» کف به هم زدن. پس به همین خاطر به مکّه معروف شده بود. البته خود مکّه را هنوز هم مکّه میگویند، امّا بیتالله را دیگر مکّه نمیگویند. شهر، شهر مکّه است.
معنی دیگری که شاید حضرت نفرمود و البته از بعضی جاها استفاده میشود - که بعداً آن را عرض میکنیم چون باید در یک باب دیگری وارد شویم - این است که انسان از همه چیز، یعنی از آن حالات خود، بریده میشود و به تعبیری سوت میکشد یعنی ذهن انسان متحیّر میشود و از این جهت هم آن را مکّه گفتهاند.
علّت طواف؟
میفرمایند: «وَ عِلَّةُ الطَّوَافِ بِالْبَیْتِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ». در سوره بقره، آیه سی، آمده است که پروردگار عالم خطاب به ملائکه فرمود: میخواهم انسان را در زمین خلیفه قرار دهم، ملائکه گفتند: کسی را که فساد میکند و خون میریزد، را در آن قرار میدهی، درحالیکه ما تسبیح و تقدیست میکنیم؟! پروردگارعالم فرمود:من چیزی میدانم که شما نمیدانید.
شاید هم اصلاً اعتراضی نبود، ملائکه تعجّب کرده بودند و سؤالی بوده است. چون ملائک ذات او را میدیدند که چه هست، چون خود آنها با پروردگارعالم بودند و مطالب را میدانند. گرچه پشیمان هم شدند. میفرماید: «فَرَدُّوا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى هَذَا الْجَوَابَ فَنَدِمُوا وَ لَاذُوا بِالْعَرْشِ وَ اسْتَغْفَرُوا» وقتی پروردگار عالم جوابشان را داد، پشیمان شدند، به عرش پناه بردند و استغفار کردند.
«فَأَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَتَعَبَّدَ بِمِثْلِ ذَلِکَ الْعِبَادُ» خدا دوست داشت آن حالت را نشان دهد که سایر بندگان و عبادتکنندگان مثل ملائکه عبادت کنند،«فَوَضَعَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ بَیْتاً بِحِذَاءِ الْعَرْشِ یُسَمَّى الضُّرَاحَ» پس در آسمان چهارم عرشی، خانهای را که با عرش پروردگارعالم محاذی بود، یعنی دقیقاً مقابل آن بود، درست کرد و آن را ضُراح نامید.
ثُمَّ وَضَعَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا بَیْتاً یُسَمَّى الْمَعْمُورَ» سپس در آسمان دنیا[4] بیتی درست کرد و اسم آن را معمور گذاشت . این بیت معمور درست بالای سر کعبه است. بعضی از اولیاء الهی که چشمشان باز میشود، از همان کنار بیت که میایستند، به بالا نگاه میکنند و تا آن انتها، آن بیتالمعمور را میبینند. مثل این میماند که مثلاً یک جایی حالت گودمانند است، باز است، به یکی بگویند شما بیا، اینجا بایست، از اینجا بایستی همه را میبینی. آنها هم آنجا میایستند تا آن آخر را میبینند.
محاذی یعنی ردیف است، مطابقت میکند، در مقابل است، این، این طرف است، آن، این طرف. ضراح، محاذی عرش است، بیتالمعمور محاذی ضراح است، آنوقت خانه خدا را در برابر بیتالمعمور وضع کرد. «ثُمَّ وَضَعَ هَذَا الْبَیْتَ بِحِذَاءِ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ع فَطَافَ بِهِ فَتَابَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ وَ جَرَى ذَلِکَ فِی وُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ». بعد خدا به آدم(علیه الصّلوة و السّلام) گفت:آن را طواف کن و آن موقع توبه آدم را از او پذیرفت و این را در فرزندان او تا روز قیامت قرار داد.
پس عزّوجلّ ضراح را برای طواف ملائکه قرار داد که استغفار کنند، کعبه را هم برای طواف بشر قرار داد که استغفار کنند، توبه کنند، خداپرست باشند و بندگی و عبادت خدا را کنند. لذا خدا دوست دارد عبادتش به این سبک باشد.
فَرَدُّوا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى هَذَا الْجَوَابَ»؛ وقتی پروردگارعالم فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»، ملائکه پشیمان شدند، «فَنَدِمُوا وَ لَاذُوا بِالْعَرْشِ» و به عرش پناه بردند، «وَ اسْتَغْفَرُوا» و استغفار کردند. پس ما هم مثل آنها، باید به بیتالله پناه ببریم، اظهار ندامت و پشیمانی کرده و استغفار کنیم، چون حضرت فرمودند: «فَأَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَتَعَبَّدَ بِمِثْلِ ذَلِکَ الْعِبَادُ فَوَضَعَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ بَیْتاً بِحِذَاءِ الْعَرْشِ یُسَمَّى الضُّرَاحَ» خدا خواست اینها به همین حالت انجام دهند و در نهایت هم به آدم امر کرد طواف کند «ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ع فَطَافَ بِهِ». پس علّت طواف معلوم شد.
پس ملائکه به عرش پناه بردند، ما هم به بیت پناه ببریم، به خاطر این که استغفار کنیم و اظهار ندامت و پشیمانی کنیم. معلوم میشود عبادت ملائکه هم طواف است؛ چون فرمود: «فَأَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَتَعَبَّدَ بِمِثْلِ ذَلِکَ الْعِبَادُ»خدا دوست داشت بندگانش مثل اینها عبادت کنند. خدا خواست که بندگانش هم این کار را بکنند که ملائکه بدانند، اگر بندگان خدا این کار را انجام بدهند بهتر از ملائکهالله انجام میدهند. نکته دیگر این که طواف ملائکهالله با گریه نیست، آنها مأمور هستند و طواف میکنند امّا بشر میفهمد و وقتی فهمید با یک حالت زاری و اشک و ... طواف میکند. ملائکهالله فقط در قضیه ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) به ناله و فغان افتادند، که قضیه ابیعبدالله، اصلاً یک چیز عجیبی است، امّا در باب طواف اینطور نیست.
لذا یکی از کارهای ملائکهالله طواف است، پس کسی که طواف میکند، یک کار ملکی هم انجام میدهد.گرچه مقام انسان از ملک بیشتر است امّا معلوم است در طواف چیزی خوابیده که پروردگارعالم آن را دوست دارد. شاید یکی همین است که: «دورت بگردم»؛ یعنی همه چیز من مال توست. همانطور که فرمود: بیت را وسط قرار داد تا شرق و غرب، همه یکسان باشند، شاید یکی نزدیکتر به بیت و یکی دورتر از آن باشد، امّا منظور دور خدا گشتن است. پس این هم یکی از عللی است که میفرماید برای طواف وجود دارد.
علّت استلام حجرالأسود؟
«وَ عِلَّةُ اسْتِلَامِ الْحَجَرِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَخَذَ مِیثَاقَ بَنِی آدَمَ الْتَقَمَهُ الْحَجَرُ فَمِنْ ثَمَّ کَلَّفَ النَّاسَ تَعَاهُدَ ذَلِکَ الْمِیثَاقِ» میفرمایند: علّت لمس حجر – اینکه در صورت توانایی، به آن دست بزنیم یا آن را ببوسیم - این است که پروردگارعالم موقعی که از بنیآدم میثاق یعنی عهد و پیمان گرفت، حجرالأسود، آن را چون لقمهای در کام گرفت.
یعنی وقتی کسی به حجّ برود، اوّل توبه میکند، پیمان میبندد که دیگر من برنمیگردم. حجرالأسود این پیمان او را یادداشت میکند، مثل کسی که لقمهای غذا میخورد، حجرالأسود این پیمان را درون خود نگاه میدارد. فردای قیامت چقدر حجرالأسود میثاقهای ما را بیرون میریزد؟!
البته نکتهای در اینجا مطرح است و آن اینکه با حجرالاسود[5]پیمان میبندند، امّا همه که به مکّه نمیروند که بخواهند حجرالأسودرا استلام کنند، منظور چیست؟ منظور این است که وقتی شما به حقیقت توبه کردی، این توبه، عندالله تبارک وتعالی ثبت و ضبط است.
وقتی خدا از بنیآدم عهد و پیمان گرفت، حجرالأسود این عهد و پیمان را مثل لقمهای در کام خودش گرفت. «وَ مِنْ ثَمَّ یُقَالُ عِنْدَ الْحَجَرِ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ وَ مِنْهُ قَوْلُ سَلْمَانَ ره لَیَجِیئَنَّ الْحَجَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِثْلَ أَبِی قُبَیْسٍ لَهُ لِسَانٌ وَ شَفَتَانِ یَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ بِالْمُوَافَاةِ». پروردگار عالم بنیآدم را مکلّف نمود که این میثاق و عهد و پیمان را حفظ کند، اگر به پیمان خود وفا کرد، لمس حجرالاسود، از این جهت است که وقتی نزد آن میآید، میگوید: «أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا» این امانت من است که آن را ادا کردم، «وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ» و پیمان من است که آن را تجدید کردم «لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ» تا ای حجر! برای من به وفا کردنم شهادت دهی. تو شهادت بده که من فردای قیامت به عهد و پیمان خودم وفا کردم.
عهد و پیمان چه بود؟ قرآن میگوید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»[6]، شیطان را عبادت نکنید. اینجاست که میآید حجر را استلام میکند، میگوید: ای حجر!تو فردای قیامت شاهد باش که من آمدم عهد و پیمانی را که با خدا بسته بودم، امروز با تو ادا کردم که فقط دور بیت میگردم، دور شیطان نمیگردم.
به نظر شما آیا میشود کسی برود فقط استلام کند و بعد بگوید که من دارم به عهد و پیمان خودم وفا میکنم، بعد بیاید در شهر خود نعوذبالله گناه کند، دزدی کند، اختلاس کند یا ...؟! آنوقت این عهد و پیمان است که او بسته است؟ میتواند بگوید که من به عهد و پیمانم وفا کردم؟!
میخواهد بگوید که فقط بندگان خاصّ خدا میتوانند بگویند: ما را ببین که برای عبادت آمدهایم! ما تا به حال هم عبد بودیم و تو هم شاهد باش که تا همین الآن که اینجا هستیم شیطان و نفس امّاره را پرستش نکردیم.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی، فرموده بودند: اگر حجّ میروی، اوّل یک نگاه کن، ببین اگر تا به حال خدا را عبادت کردی و شیطان و نفس امّاره را اطاعت نکردی، برو و دستت را به حجرالأسود بزن و بگو: من به عهد و پیمان خودم باوفا بودم، تو هم فردای قیامت شاهد باش که تا امروز که من آمدم به عهد و پیمان خودم باوفا بودم. امّا اگر نکردی، نرو!
البته نمیخواهم این را بگویم که بعد اگر ما نتوانستیم، انجام ندهیم. اگر اینطور باشد باید بگوییم دیگر هیچکس نباید حجرالاسود را استلام کند! ما کجا به عهد و پیمان خود را وفا کردیم؟! «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»آیا ما عهد و پیمان نگرفتیم که شیطان را عبادت نکنید. چه شد؟
لذا معنای خلاصه و فارسی سلیس این میشود: هرکه نزد حجر میآید و آن را استلام میکند، به این معناست که ببین من تا به حال بر پیمان خودم باوفا بودم و شیطانپرستی و هواپرستی نکردم و فقط خداپرست بودم.
حالا هرکه واقعاً اینطور بوده است، بسمالله، برود استلام کند. عجب تعبیری است! اصلاً این تعابیر معصومین(علیهم صلوات المصلّین) انسان را گیج میکند، انسان میماند چه کند؟ برود یا نرود؟!
حجرالاسود را استلام میکند، میگوید:«أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا» این امانت من است که آن را ادا کردم،«وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ» پیمانم را تجدید کردم «لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ» فردای قیامت تو شاهد باش که من وفا کردم. بناست فردای قیامت، حجرالاسود، حرف بزند که چه کسی به عهد و پیمانش باوفا بود.
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ» آیا از شما عهد نگرفتیم؟! روز اوّل از ما عهد و پیمان گرفته است، امّا حالا دیگر... .
برای همین حضرت سلمان(رحمة اللّه علیه)، آن سلمان محمّدی، بیان میکنند: «لَیَجِیئَنَّ الْحَجَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِثْلَ أَبِی قُبَیْسٍ» فردای قیامت سنگ حجر هم مثل این کوه ابوقبیس میآید «لَهُ لِسَانٌ وَ شَفَتَانِ»یک زبان و دو لب دارد. صحبت میکند «یَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ بِالْمُوَافَاةِ» شهادت میدهد که چه کسی به عهد و پیمانی که بسته بود، وفادار بود؟
خوش به سعادت کسانی که اینگونه حجّ میروند که راحت به محضر حجرالأسود میرسند، به آن دست میکشند و میگویند: یادت باشد که ما به عهد و پیمان خودمان وفا کردیم، تو هم فردای قیامت شهادت بده که ما به عهدمان وفا کردیم، بنده خداییم و او را عبادت کردیم.
شاهد باش من بنده شیطان نیستم
معنی دیگری هم از فرمایش خود حضرت معلوم میشود. در آنجا ملائکه پشیمان شدند، استغفار کردند، ما هم باید دور بیت بگردیم و بگوییم: پشیمانم و استغفار میکنم، حجر هم از ساختمان خود بیت است و به بیت چسبیده شده، وقتی حجر را استلام میکنیم، بگوییم: حجر! تو شاهد باش که اگر من گناه کردم، هوی و هوس بوده، ولی بندگی شیطان را نکردم، من بنده شیطان نیستم، نفس امّاره، من بیچاره را فریب داد.
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»[7].آیه عجیبی است. نفس امّاره مرا به بدی میکشاند، مگر خدا رحم کند؛ این«إلّا»،«إلّا»ی حصریه است، و إلّا پیامبر هم نمیتواند کاری کند. مگر اطرافیان پیامبر نبودند؟ انسان نزد اولیاء هم که برود، اگر یک لحظه هوی و هوس بیاید، بیچاره میشود.
بگوید: درست است که من گناه و نافرمانی کردم امّا گناه و نافرمانی و خلاف من، عبادت شیطان نبود، بلکه فریب نفسم بود. ای حجر! نگاه کن، من تو را استلام میکنم که تو شاهد باشی و فردای قیامت بگویی: خدایا! این بنده گنهکارت با همه گناهانش آمد و تو را عبادت کرد - این معنی قشنگی است که با این دید، انسان راحت میتواند برود و استلام کند. برای همین هم سنگ سیاه شد، با گناهان ما سیاه شد -
به حجر بگوید: تو شاهد باش من آمدم، من دارم بندگی خدا را میکنم، این که اشتباه کردم، نفس امّاره مرا فریب داد، شهوت مرا بدبخت کرد، یک بحث است امّا به خودش قسم جز خودش را عبادت نکردم و نمیکنم. فردای قیامت هم حجر سخن میگوید که خدایا! این وفادار است، دور بیت گشت، مُحرم شد، لباس دنیا را کند، پشیمان شد، استغفار کرد، گفت: «لَبَّیْکَ، اللَّهُمَّ لَکَ لَبَّیْکَ»، خدایا! از او بگذر، خطاکار است، بدبخت است، بیچاره است، امّا تو را عبادت کرده، شیطان را عبادت نکرده است.
حجر شهادت میدهد که ما شیطان را عبادت نکردیم. بله، گناه کردیم، نفس امّاره فریبمان داد امّا جز خدا را عبادت نکردیم. همان چیزی که حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند، فرمودند: شش بار از آن 7تکبیری که انسان قبل از نماز میگوید، برای این است که شیطان وسوسه نکند، وقتی تکبیر هفتم را میگوید، میخواهد بگوید: من خدا را عبادت میکنم و شیطان آنجا نعره میزند و میگوید: نشد، من باعث شدم که گناه کند تا از عبادت بدش بیاید و به سمت عبادت نرود، امّا باز هم رفت.
برای همین به ما میگویند:وقتی گناهی کردید، بلافاصله: 1- استغفار کنید. 2-صدقه بدهید. 3 - دو رکعت نماز بخوانید، چون نماز جلوه بندگی خدا و جلوه عبادت است؛ یعنی خدایا من تو را عبادت میکنم، یک لحظه غافل شدم، فریب نفسم را خوردم، امّا ببین من در مقابل تو به رکوع میروم، کمرم را در مقابل تو خم میکنم، در مقابل تو به خاک میافتم، یک اشتباهی کردم، بدبختم، نفس امّاره با من اینکار را کرد.
شیطان این را نمیخواهد، او میگوید: من همه این کارها را کردم که تو درب خانه خدا نروی، و إلّا شیطان چه لذتی از گناه ما میبرد. شاید اتّفاقاً شیطان از بعضی کارها تنفّر هم داشته باشد امّا میخواهد که ما مبتلا شویم و از عبادت بدمان بیاید. برای همین بعد میآید و وسوسه میکند و میگوید: نماز برای انسانهای خوب است، تو الآن گناه کردی، تو نعوذبالله در بستر حرام بودی، تو نعوذبالله دزدی کردی، تو نعوذبالله غیبت کردی «الْغِیبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا»[8]، رهایش کن، با این زبان پر گناه میخواهی نماز بخوانی؟ نماز برای خوبان عالم است، برای تو نیست. فریب میدهد که انسان درب خانه خدا عبادت نکند.
برای همین ما به بیت میرویم و طواف میکنیم که خدایا! ببین من بندهات هستم، دورت میگردم. باید حجر را استلام کنیم که بگوییم من بنده شیطان نیستم، هرچند گناه کردم، معصیت دارم و بیچارهام امّا بنده خدا هستم. بعد هم قسمش بدهیم که فردا در آن لحظات سخت، حجرالأسود بیاید و شهادت دهد و بگوید: خدایا، این بنده تو بوده است، زبانش بند آمده که جواب دهد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج: 2، ص: 90
ج: 67، ص: 25، باب: 43
[3] انفال/ 35
[4] پروردگارعالم در اینجا یک افشاگری کرده است و آن این که آسمانهای دنیا با آسمانهای عرش فرق میکند. ما دو نوع آسمان داریم؛ یک آسمان عرشی و یک آسمان ارضی. هر آنچه که زیر عرش است، ارض میشود. کرات، همه عنوان ارض دارند، چون اینها پیچیده شده و در یک طومار هستند، شکلشان هم شکل طوماری است.وقتی در علم نجوم نشان میدهند، حالت دایره است، امّا دایره هم نیست چون از یک جایی شروع میشود یک حالت حلقوی دارد و این حالت طومار است، منتها طوماری که باز شده است. ارض، هفت آسمان دارد و عرش هم آسمانهای زیادی دارد. پس آسمان ارض با آسمان عرش فرق میکند. عرش بیشتر از هفت آسمان دارد، یا هشت است یا دو برابر بیان کردهاند که چهارده است. هر آسمان عرشی، هفت آسمان زمین را دربرمیگیرد. ببینید چه خبر است، قیامتی است!
[5] حجر، این سنگ بهشتی، اوّل حجرالأبیض بوده است و میگویند: از بس فرزندان آدم آن را استلام کردند، این لمس گناه باعث سیاهی آن شده است. جالب است اینکه در عکسها نشان داده میشود که تکّهتکّه است، برای این است که آن را کندهاند، دیدهاند زیر آن سفید است ولی باز دوباره به واسطه این که بشر دستش را به آن میزند، سیاه شده است.
[6] یس/ 60
[7] یوسف/ 53
[8] بحارالأنوار، ج: 72، ص: 222، باب: 66