بت پرستی تا پایان جهان
در بحث حکمت و علت حجّ از دیدگاه معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، در روایتی بسیار عالی، وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ ص إِلَى الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ»[1][1].
در ابتدا حضرت از دیدگاه اعتقادی وارد میشوند، میفرمایند: آیا نمیبینید که پروردگارعالم مردم را از زمان ابانا آدم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) تا آخر (پایان دنیا)، با سنگهایی که نه برایشان زیان دارد و نه سود میرساند، نه میشنوند و نه میبینند، امتحان کرد؟
یعنی مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: پروردگار عالم میداند مردم یک نمادی میخواهند، منتها تا آخرالزّمان گاهی متأسّفانه به همین نمادهای سنگی و چوبین، روی آورده و بتپرست میشوند و یا بتپرستیها، مدرن است. الآن متأسفانه، در خود ژاپن هم که مثلاً اظهار پیشرفت علمی میکند، نه در هند که بگوییم مجمعالادیان است و ادیان مختلف دارد، بتپرستی را میبینیم. طوری است که سنگهایی را به اشکال مختلف درست میکنند و بر آنها سجده میکنند. پس تا آخرالزّمان معمولاً اینگونه است، ظاهر امر، بشر تا پایان جهان، بتپرستی را دارد.
نکتهای در اینجا معلوم میشود و آن این که انبیاء و اولیاء، «بَشیراً وَ نَذیراً»[2][2] هستند، هدایتگرند امّا تا زمینه خود شخص آماده نباشد و این گیرایی در او نباشد، حرف پیامبران، معصومین و اولیاء را نمیفهمد. پس باید خود طرف هم یک زمینه و آمادگی داشته باشد.
مثلش را این گونه بیان میکنند، میگویند: زمین شورهزار، زمین است، امّا اگر بهترین بذر را در زمین شورهزار بکاری، هیچ درنمیآید؛ چون زمین آمادگی پذیرش بذر را ندارد، پس بهترین بذر هم در آن پرورش پیدا نمیکند.
بهترین نصایح را انبیاء و معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان کردند و الآن بهترین نصایح را اولیاء الهی بیان میکنند. اگر فرمایشات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و آن نکات ناب و تکان دهندهای را که بیان کردند، کتاب کنید و اسم کتاب را هم مثلاً «گنجهای حکمت» بگذارید، میبینید چندین جلد کتاب به نام گنجینههای حکمت درمیآید، امّا چرا با وجود فرمایشات درر و گهربار معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بعضی تکان نمیخورند؟ چون باید بستر و زمینه هم باشد - این خودش یک نکته حکمت انگیز است، یک نکته از همان نکتههای گنجینههای حکمت - زمینه و ارض وجودی آنها آماده پذیرش بذر درخت حکمت نیست. وقتی آماده پذیرش بذر و درخت حکمت نیست، شما بهترین پندها، بهترین مطالبی را که اگر یکی از آنها را به کسی که آمادگی دارد، بگویی تکانش میدهد، به آنها بگویی، کم میآورند.
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در باب حکم الهی، در بحث علّتالحجّ، نکته بسیار زیبایی بیان میفرمایند. این که از راه اعتقادی ورود به این بحث علّتالحجّ پیدا میکنند، نکته بسیار مهمّی است و آن این که متأسّفانه بشر از اوّل تا آخر به بتپرستی روی آورده و هرچه هم جلو میرود، بتپرستی، بتپرستی نوین میشود.
جایگاه عبادت خدا
در ادامه میفرمایند: «فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً» - حرف بسیار عجیبی است - پرورگارعالم بیت را طوری قرار داد که حرمت الهی شد و آن را جایگاه مردم قرار داد.
سؤال خوبی در اینجا مطرح میشود و آن این که در آن زمان در بیتالله بت بود، مردم هم بتها را میپرستیدند و هم دور خود بیت میگشتند، الآن بت نیست ولی دور بیتالله میگردند، تفاوت چیست؟ آیا ما هم الآن دور سنگ نمیگردیم؟ آیا ما هم الآن به تعبیری حجرپرست هستیم؟!
جواب این است: هر چه مِن ناحیه الله باشد، چون از ذوالجلال و الاکرام است و خدا فرموده، بوی خدایی و رنگ خدایی میدهد، صبغهالله است. دیگر حجر به عنوان حجر و سنگ محسوب نمیشود بلکه عنوان جایگاه عبادت برای خداست.
یک مثال بزنم: شیطان ملعون، ابلیس نتوانست همین را در ذهن خود حل کند، میدانست که سجده متعلّق به خداست، گفت: عجبا! سجده برای خداست، پس چرا من باید به آدم که یک مخلوق است و از مشتی خاک خلق شده است، سجده کنم؟! یعنی به تعبیر عامیانه دو دوتا، چهارتا با هم نخورد. درست هم همین است که دو دوتا، چهارتاها با هم نمیخورد. شیطان گفت: این که خدا میگوید من آن را بپرستم، بت است! مگر من بت پرستم؟! یادش رفت این امر خداست.
بله، بیتالله یک روزی جایگاه بتها بود امّا آن روزی که بتها بیرون رفتند، دیگر جایگاه خدا شد، مهم این است که این جایگاه را بفهمیم.
وجود مقدّس امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: ظاهر امر این است که بشر فطرتاً دنبال یک مظهر میگردد. این نکته بسیار مهمّی است. جز اولیاء الهی و آنها که در مقام مخلَصین هستند، بقیه بالاخره یک مظهر و الگو میخواهند. الگوی من و شما، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) و اولیاء الهی هستند. اصلاً بدون الگو نمیتوان راه رفت. ما که الگو داریم دنبال آنها راه نمیرویم و به اشتباه میرویم، چه برسد به کسی که بدون الگو باشد!
الآن الگوی پرستش در مکّه کجاست؟ ای بشر! تا به حال حجر میپرستیدی، خداوند فرموده من این بیت را قرار میدهم. خدای متعال ما را با حرمت این خانه آزمایش کرد تا مردم اینجا را ببینند. پس خدای متعال علّت خلقت بیت و قرار دادن بیت را همین قرار داد.
خصوصیّات سرزمین مکّه
«فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً» پروردگار عالم آن را در پستترین جا، جایی که بیگیاه، سنگلاخ و اوعر است و هیچ ندارد، قرار داد. قرآن هم میفرماید: «غَیْرِ ذی زَرْعٍ»[3][3] اصلاً قابل زرع نبود.
اوّل خانه را خدا در سنگلاخترین مکانها و بیگیاهترین زمین و تنگترین درّهها قرار داد. آنهایی که مشرّف شدند میدانند – آنهایی هم که مشرّف نشدند، إنشاءالله میروند و میبینند- اطراف مکّه پر از کوه است. الآن دارند کوهها را میکنند و خانه میسازند. مکّه در درّه قرار گرفته است. کنار بیتالله و خود بیتالله همینطور بوده است، صفا و مروه اصلاً کوه بوده است.
خدا آن را در جایگاه تنگ قرار داد «وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْیَا مَدَراً وَ أَضْیَقِ بُطُونِ الْأَوْدِیَةِ قُطْراً بَیْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُیُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لَا یَزْکُو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ» - بسیار زیبا است، حضرت تعابیر عجیبی دارند - خدا آن را در سنگلاخترین مکانها، بیگیاهترین نقاط زمین و تنگترین درّهها قرار داد. در میان کوههای خشن، ریگهای داغ، چشمههای کمآب، آبادیهای دور از هم - اصلاً آن موقع آبادی نبود - جایی که شتر در آنجا فربه نمیشد. حتّی شترهای آنجا هم لاغر میماندند.
چرا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بحث شتر را در اینجا مطرح میفرماید؟ چون میدانید صبر شتر از همه حیوانات بیشتر است، طاقت تشنگی دارد و معمولاً هم خارهای بیابان را میخورد؛ یعنی حتّی صبورترین حیوانات مثل شتر هم طاقت نداشتند.
خدا بیتالله را در اینجا قرار داد، عجیب است، در میان کوههای خشن - بعضی کوهها مثل شمال ایران، کوههای سرسبز و پر از جنگل است، که در آن جا کیف هم میکنیم - از آن طرف ریگهای داغ، چشمههای کم آب، به واسطه این که آبی نیست آبادیها هم دور از هم بودند، جایی که شتر در آنجا فربه نمیشد، «لَا یَزْکُو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ» چه برسد به اسب و گاو و گوسفند. معلوم است هیچ کدام از اینها نبود. خدا کعبه را در آنجا قرارداد.
پس خدا میدانست بشر از اوّل تا آخر، خصوصیّت سنگپرستی دارد، برای این که به آن بتپرستی نیفتد، پروردگارعالم خودش بیتی را قرار داد. فرق بتپرستی با بیتپرستی را هم بیان کردیم که در بیتپرستی، رنگ خداست امّا در بتپرستی نیست. امر خداست عبادت کن، چشم.
شیطان این معادله را نتوانست حل کند، گفت: سجده برای خداست، چطور شد که خدا میگوید به این بنده که خلق کرده است سجده کنم. گفت: مگر من بتپرست هستم، فقط باید خداپرست بود ولی یادش رفت که خود خدا امر به سجده کرده است. آنجایی که خدا امر به سجده میکند، صبغه الله میشود، رنگ و بوی خدایی دارد، پس اشکال ندارد.
خدا برای این که انسانها به آن بتپرستی نروند، خودش یک جایگاهی قرار داد و فرمود: اینجا باشید، دور این بچرخید و این را پرستش کنید؛ چون اینجا جایگاه خود خدا میشود و إلّا سنگ، همان سنگ است.
ما به وهابیّت هم همین را میگوییم، میگوییم: کسی که نمیرود درب خانه خود را ببوسد، این که ما درب حرم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را میبوسیم یا میخواهیم درب حرم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ببوسیم – که نمیگذارند و زندان میبرند - مثل همان استلام حجر است. شما چطور استلام حجرالأسود را اشکال نمیدانید؟ چون از ناحیه خداست و إلّا آن هم سنگ است. چطور دور خانه خدا میچرخیم؟ خانه خدا هم سنگ است. اینجا هم روح معنویّت است.
حضرت یعقوب(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) پیراهن حضرت یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به چشم خود مالید. پیراهن که پیراهن است امّا چون آن پیراهن بوی یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را میداد، با پیراهنهای دیگر فرق میکرد. شما درب بازار، درب خانهات را میبوسی؟! خیر. آهن پارهای را به صورت شبکه شبکه درست کنند، میبوسی؟ خیر. امّا وقتی ضریح درست میکنند، همان لحظهای که اعلام میکنند این ضریح میخواهد برای حرم امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) باشد، آن موقع تبرّک میشود، سازنده آن با وضو کار میکند. طلا حرام است، شما چطور طلابوسی میکنید؟ اینجا مطلب چیز دیگر است. بتپرستی حرام است، آنوقت خدا چطور به من شیطان گفت: به انسان سجده کنم؟! شیطان متوجّه نیست. وهابیّت ملعون هم این را اصلاً یادش رفته است «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ»[4][4] ملائکه سجده کردند چون خدا امر کرده است، اینجا هم خدا گفته است، ما داریم دستور خدا را اجرا میکنیم، چه کار داریم چه هست، اینجا دیگر بتپرستی نمیشود.
تحمّل عشق
بعد از بیان خصوصیات جایگاه بیت، در ادامه میفرمایند: «ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ع وَ وَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَایَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِیقَةٍ وَ مَهَاوِی فِجَاجٍ عَمِیقَةٍ» خدا به حضرت آدم امر فرمود که به سوی آن برود. پس بیتالله، سر منزل مقصود میشود.
این که خداوند بیت را در سختترین جا قرار داد، یک دلیل دارد. خدا میگوید: اگر راست میگویی مرا دوست داری، تو را در رنج هم بگذارم، باز هم من را دوست داری؟ بعضی کسی را دوست دارند، خیلی هم رفیق هستند، امّا اگر دو بار او را دعوا کند، بگوید: آقا این چه کاری بود که کردی، غلط کردی این کار را کردی، جا میخورد، همان کسی که طرف را دوست داشت، میگوید: برو پی کارت. عجب! پس معلوم میشود که این دوستی فقط برای زمانی بود که آرامش بود.
خدا میگوید من را دوست داری؟! میخواهم تو را بفرستم یک جای بیآب و علف که آبادیهایش از هم دور است. یک جایی که حتّی شتری که صبورترین است، خار میخورد و آب هم کم میخورد[5][5]، در آنجا فربه نمیشود و طاقت نمیآورد. آبی نیست، گیاهی نیست، اسبی نیست، گاوی نیست، گوسفندی نیست، هیچ چیز نیست. حالا میگویم: آنجا برو، یک خانه هم درست کردهام، دور آن بچرخ؛ یعنی میخواهم تو را در مشقّت کامل بیاندازم. البته الآن کدام مشقّت است؟! الآن که طوری درست کردهاند که زمین زیر پا هم خنک است.
میفرمایند: «وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ» شنی که دم دارد و داغ است، باید پایت را بسوزاند. جالب است که باید پای برهنه باشی. اصلاً با جوراب هم نباید باشی. وقتی محرم شدی فقط دوتکّه است. میخواهد تو را در عشق بسوزاند، ببینی میتوانی تحمّل کنی!
تحمّل نداریم. خیلی بیرودربایستی بگویم، همه عشقهای ما کشکی و دوغی است. اگر یک ولیّ خدا برای امتحان، کمی به من قرهی تنگ بیاورد، در ابتدا یک خورده تحمّل میکنم، بعد عاصی میشوم. چی شد؟ این همه ادّعا میکردی؟! تا آخر ماندی یا نماندی؟ مرد ره بودی یا مدّعی بودی؟ اکثر مدّعی هستیم.
اینها درس است که میخواهد به ما بدهد، اصلاً حرکت به سوی کعبه درس است. نه این که برویم یک جایی مثلاً تفریح کنیم، نمیخواهیم لب آبی، جای تفریحی برویم، میخواهد تو را در مشقّت، دردسر و گرفتاری، بیاندازد، اگر میتوانی بسمالله.
حالا امر کرد «ثُمَّ أمَرَ» به آدم و فرزندان او، فرمود که به سوی او بروند، پس بیت الله سر منزل مقصود شد و این جا بارانداز مطالب شد که آنجا بروی.
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بلا بیشترش میدهند
این کد را به ذهنتان بسپارید و هر روز تکرار کنید.
گفتهاند یکی از غلامان قارون ظالم که فقط «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»[6][6] بود، زیاد کتک میخورد و هر اتفاقی هم میافتاد، قارون او را صدا میزد. روزی کسی به او گفت: من نقشه فرار برای تو میریزم، تو فرار کن. گفت: نه، اگر خودم بخواهم راههای زیادی بلدم که راحت قارون را بکشم. گفت: چطور؟ گفت: مثلاً در شربتش سم بریزم، امّا من فرار نمیکنم. گفت: چرا فرار نمیکنی؟ گفت: برای این که قارون مرا خیلی دوست دارد!
او خندید که ای احمق! او دارد تو را میزند، میگویی دوستت دارد. گفت: اثبات این مطلب کاری ندارد، من مریض میشوم، میافتم، ببین قارون چقدر مرا دوست دارد. مریض شد و دو سه روزی افتاد. قارون روز اوّل گفت: این فلان فلان شده کجاست؟ گفتند: مریض است. روز سوّم گفت: او را بیاورید من ببینم. گفتند: آقا روی تخت است. گفت: بیاورید. همین که آوردند گفت: فلان فلان شده این چه وقت مریض شدن بود، بدم پدرت را دربیاورند. او که روی تخت بود گفت: ببخشید مریضی دست خودم نبود، مریض شدم، شما به مریضی بفرمایید که بیرون برود. گفت: چوب را بدهید من خودم باید پدرش را دربیاورم، همه بیرون بروید. همه بیرون رفتند، آمد کنارش نشست، باز هم با فحش - خصوصیت بعضی از اربابها این است - گفت: فلان فلان شده، فکر نمیکردم دلم برایت تنگ شود. در حالی که او میدانست دل قارون برایش تنگ شده و این فحشهایی هم که دارد میدهد همه از دلتنگی است.
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بلا بیشترش میدهند
اینها تمثیل و تشبیه است، شما گاهی میبینی یک بچّهای را خیلی دوست داری، لپش را میگیری و یک نیشگونی میگیری که جیغ بچّه بالا میرود، پدر و مادرش میگویند: تو جلّادی. امّا چون تو دوستش داری، این کار را میکنی. این بچّه هم قهر میکند، باز نازش میکنی بعد دومرتبه دوست داری یک گاز از او بگیری. این دلیل دوستی است، او نمیفهمد چگونه است. خدا ظاهراً ما را خیلی دوست دارد امّا دوستی توأم با خشونت است، البته بعد از آن خیلی لطف و محبّت میکند امّا صورت ظاهر خشونت است.
پروردگارعالم به آدم امر کرد که برو در اینجا که سنگلاخترین مکانها، بیگیاهترین نقطهها، تنگترین زمینها و درّهها است، کوههای خشن، ریگهای داغ، چشمههای کمآب دارد، آبادیها از هم دورند، حتّی شتر نمیتواند آنجا را تحمّل کند، اسب و گاو و گوسفند که دیگر اصلاً وجود ندارد، به این جا برو، اینجا سرمنزل من است، این جا بار خود را بینداز.
خدا کاری کرد که همه اینجا جمع شوند؛ برای این که آنها را خاکی کند. در منا و عرفات، انسان خاکی میشود. وقتی محرم شدی، نمیشود یکی در لباس نظامی باشد و یکی در لباس روحانی. اگر کسی برای حجّ محرم شد، دیگر نباید در لباس خود باشد. الآن خدمههایی که آنجا با لباسهای دیگر هستند، نیّت حجّ نمیکنند، زودتر آنجا میروند وسایل را بچینند و ... آنها دیگر محرم نیستند. آنجا باید بروی خاکی و ذلیل شوی، عطش بگیری، هرچند که الآن دیگر این خبرها نیست. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند که خدا اینطور خواست.
سبب رحمت
«شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلَاءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ » بعد از این همه مشکلات، رحمت است. مثلش مثل ماه مبارک است، در طول روز تشنه میشوی امّا نزدیک غروب دیگر میبینی عطش نداری.
میفرمایند: خدا اینها را از این طرف و آن طرف دور هم جمع میکند، کاری میکند که پراکنده شوند، موقع سعی صفا و مروه خوار شوند و خاکی و خسته شوند. خدا اینها را برای امتحان بزرگ مردم قرار داده است، اینها هروله کنند، جامههای خود را در بیاورند، موها و قیافهها برگردد، میگوید: نباید در آینه نگاه کنی، آنجا دیگر تیپ زدن و ... نیست. خلاصه برای خالص کردن و پاک سازی بسیار عالی است.
انسان یاد قیامت میافتد. فردای قیامت وقتی من و شما از قبر بلند شدیم، اصلاً دیگر نگاه نمیکنیم که مو داریم یا نداریم، اضطراب پرسش سؤالات این قدر هست که اصلاً انسان نگاه نمیکند که چی به چیست. در روایت داریم که بعضی از قبر عریان بیرون میآیند، در ابتدا از بس که مات و مبهوت است حواسش نیست که عریان بیرون آمده، تازه بعداً میفهمد که عریان است، نعوذبالله، خدا انسان را عریان محشور نکند.
قرآن میفرماید: آنجا هر کسی به خود مشغول است، آنجا دیگر کسی را نمیشناسی، اینجا بگویی: آقای فلانی آن مطلب را انجام بده، میگوید: چشم در خدمتیم. فردای قیامت داد بزن که آقای فلان! میگوید: چه میگویی؟ میگویم: من قرهی هستم، میگوید: قرهی کیست، برو پی کارت، من خودم ماندهام. الآن را نبین، آنجا دیگر کسی قرهی شناس نیست، هر کس مشغول به خودش است.
خدا میخواهد انسان را در حجّ این جوری بار بیاورد، سختی داشته باشد. یک موقع کسی حجّ را تفریح نبیند. خیلیها حجّ را تفریح دیدند و این باختی است که کردند. حجّ حتّی یک زیارت عادّی مثل زیارت حضرت ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) و زیارت کربلا هم نیست. باید سختیهایی را بکشی و با جان و دل این سختیها را تحمّل کنی.
پروردگارعالم میفرماید: اینگونه خواستیم باشد. هرولهکنان، با موهای آشفته، پیکرهای گرد گرفته، موهایشان را اصلاح نمیکنند، قیافه زیبا دیگر تغییر کرده است، برای این که این آزمون بزرگ و امتحان سختی برای خالص کردن است، خداوند بزرگ آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت خود قرار داده است «جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ».
یعنی همه سختیها خودش سبب رحمت خداست، انسان را بیچاره میکند تازه به رحمت برسد. ما فکر میکنیم رحمت یعنی همین که رفتیم، دو نفر بیایند، بادمان هم بزنند و ...، خیر، اینها سبب رحمت نیست. بروی، خاکسار شوی، شانههایت خاکی شود، موهایت آشفته شود، پیکرت گرد گرفته شود، هرولهکنان بالا و پایین بروی.
خدا چطور آدم و حوّا را گرفتار کرد، چطور هاجر را آورد و گرفتار کرد، مدام رفت و رفت، آب نبود، تشنه بود، آن وقت اسماعیل پا کوبید و ... . آزمون بزرگ و امتحان سخت برای پاکسازی بشر، دلیلش این است که سبب رحمت شود و او را به بهشت برساند.
اگر خدا میخواست کارهای دیگر هم میتوانست بکند ولی خدا اینطور خواست. حضرت میفرمایند: «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ» خدا اگر میخواست میتوانست این مشعرها، منا، عرفات و بیتش را در یک باغهایی قرار بدهد، در کنار رودها، یک جای باصفا و عالی. خوب معلوم است آنطور که حجّ ساده بود و همه میدویدند و میآمدند - البته الآن هم آنجا را این طور کردند - اگر خدا میخواست میتوانست این را بین باغها و جویبارها و ... قرار دهد، در سرزمین هموار، نه این که آنطور پستی و بلندی داشته باشد - البته عرض کردم الآن دارند متأسفانه همه کوهها را از بین میبرند - میتوانست در سرزمین هموار و پر درخت و پر میوه و خانههای به هم پیوسته و روستاهای نزدیک و گندمزار و باغهای خرّم و زمین پرگیاه و دشتهای عالی بگذارد، وسط باغ خرّم و بهجتزا باشد، امّا خدا اینها را قرار نداد برای این که آزمایش کند.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1][1] نهجالبلاغه، خطبه: 192
[5][5] برای همین میگویند خوردن گوشت شتر، نه به مقدار زیاد، خوب است. یک مقداری انسان صبور، حلیم و بردبار میشود.