رحمت در سختی
وجود مقدّس مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: پروردگارعالم بیت را به این واسطه قرار داد که میدانست بعضی به بتپرستی رو میآورند و لذا آن را برای تعبّد قرار داد.
بعد میفرمایند: بیتالله را مخصوصاً در جایی قرار داد که سنگلاخترین مکانها و بیگیاهترین نقاط زمین بود، در میان تنگترین دژها و کوههای خشن قرار داد که ریگهای داغ پای انسان را میسوزاند، در جایی که چشمههای کمی داشت، آبادیها از هم دور بود، جایی که نه شتر در آنجا فربه میشد – بیان کردیم چرا شتر را بیان فرمودند؛ چون شتر هم کممصرفترین است، خار مصرف میکند و هم این که به آب کمی نیاز دارد - نه اسب و گاو و گوسفندی وجود داشت.
خدا فرمود که آدم و فرزندان او به آن سمت بروند. بیتالحرام سر منزل مقصود شد و خدا مخصوصاً این کار را کرد که خاک بر انسانها بنشیند تا با موهای آشفته و بدنهای گرد گرفته، هروله کنند، بشتابند، جامههای شخصی خود را کنار بگذارند، همه یک چیز مثل کفن بپوشند و محرم شوند.
خدا این آزمون بزرگ و امتحان سخت را قرار داد تا پاکسازی مؤثّری برای بشر شود «وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً»[1][1]. چرا خدا این امتحان سخت و پاکسازی مؤثّر را قرار داد؟ برای این که سبب رحمت شود.
این یک نکته و کد است[2][2] که خداوند رحمت را در سختیها قرار داده است. رحمت همینطوری به دست نمیآید. عنوان جعل هم بیان فرمودند، «جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ». بهشت را به بها دهند، نه به بهانه. سختی کشیدنها میخواهد.
در ادامه میفرمایند: «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ». اگر خدا میخواست بیتالله در باغهای آن چنانی باشد، آن را در آنجا قرار میداد. مثلاً بیتالله را در شمال ما میگذاشت، چه از کار درمیآمد!
اگر خدا میخواست خانه خود را در جایگاه خوب قرار دهد، میتوانست ولی این کار را نکرد. آن را در جایگاه راحتی قرار نداد، برای این که خدا میخواهد با این سختیها و مشقّتها بشر را آبدیده کند و او را بالا ببرد.
لذا حضرت میفرمایند: خدا بیتالله را در میان باغهای خرّم، جویبارها، سرزمینهای هموار، پردرخت، پرمیوه که خانههایشان به هم پیوسته است، روستاهایشان به هم نزدیک است، در میان گندمزارها، زمینهای پرگیاه، دشتهای پرآب، باغستانهای خرّم و بهجتزا و جادّههای آباد قرار نداد.
اگر در چنین جایگاهی قرار میداد، امتحان سادهتر بود و همه میرفتند. الآن که بیتالله در مکان سنگلاخ و بیآب و بیگیاه است - البته الآن دیگر آنطور نیست - مردم این گونه میروند، اگر در یک جای خیلی عالی و باصفا بود که همه میگفتند هم فال است و هم تماشا، به قول قدیمیها: هم زیارت و هم دیدار یار.
اگر اینطور بود، آنوقت خدا جزا را کم میداد «لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ»، برای این که بلا و امتحان آن کمتر بود «عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ». بلا به معنای بلیّه و امتحان است، «إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ»[3][3]. پس چون امتحان آن کم بود، جزایش هم کمتر بود.
لذا یک معنای این که رحمت در سختی است، همین است. هر چه سختی بیشتر باشد، رحمت بیشتر است. هر چه انسان به دنیا وابسته نباشد، بیشتر علم یاد میگیرد. این نکته، حکمت است. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: علم در راحتی به دست نمیآید. خدا به آنهایی که کمتر پول دارند و به دنیا وابسته نیستند، علم میدهد. به آنهایی که به دنبال پول هستند، علم نمیدهد. خدا به کسی که بیشتر سختی میکشد، بیشتر عنایت میکند، هم حمایت معنوی میکند، هم حمایت علمی. این حکمت خداست که در سختیها رحمت نهفته شده است.
خدا بیت را در جایی قرار داد که کف پایت بسوزد - البته حالا که آنجا اینطوری نیست - حضرت میفرمایند: به این خاطر که هر چه امتحان سادهتر باشد، پاداش و جزا هم کمتر است، پس خدای متعال بیت را در چنان مکانی قرار داده است.
دلیل سادگی بیت الله
در ادامه میفرمایند: «وَ لَوْ کَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِیَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ» الله اکبر! میفرمایند: اگر شالوده کعبه و سنگهایی که در آن به کار رفته بود، از زمرّد سبز و یاقوت سرخ بود و نور و روشنایی داشت، از رخنه شک و تردید در سینهها کم میکرد، کوشش شیطان را از دلها برکنار میکرد و تلاطم و تردید و وسوسه را از مردم دور میکرد، امّا خدا این گونه قرار نداد.
برای همین میگویند: مصالح بیتالله نباید تزئینی باشد، خیلی نباید آن را تزئین کرد. اگر پرده کعبه بالا برود، میبینید خود کعبه از سنگ عادی است.
میفرمایند: «لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّیْبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَ لِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ»، دلیل این که خدا بیت را اینطور قرار نداد که سنگ آن سنگ خوبی باشد، به اصطلاح از زمرّد باشد، زیبا باشد، شالوده آن زمرّد سبز و یاقوت سرخ باشد، طوری که نورافشانی کند، برای این است که اگر اینگونه بود، رخنه شک و تردید را کم میکرد - کسانی که ظاهربین هستند، میگویند: بهبه! عجب طلایی! - کوشش شیطان را از دلها برکنار میکرد و تردید و وسوسه از مردم دور میشد.
بلا و بالا بردن
خدا بندگانش را به انواع سختیها آزمایش میکند و آنها را در مجاهدتهای گوناگون به بندگی میگیرد. خدا سختی میآورد و با سختی آزمایش میکند.
به حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) سالهای سال بچّه نداد. ساره بچّهدار نمیشد. حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) در پیری به سر میبرد که هاجر باردار شد. به خاطر این که با هم دعوا نکنند و ساره به این هوو حسودی نکند، امر خداست که حضرت هاجر و اسماعیل را به بیابان ببرد و آنها را ترک کند. بچّه تشنه است، پا میکوبد، زمزم میجوشد و ... .
بچّه بزرگ میشود. به سنّ نوجوانی که میرسد، امر میشود: برو ذبحش کن، او را بکش. نعوذبالله، عجب خدای قاتلی!! خود حضرت هم وقتی به حضرت اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان میکند، او میگوید: «سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ»[4][4] إنشاءالله من را از صابرین بیابی!
رمی جمرات برای همین است. شیطان میخواهد وسوسه کند، حضرت به او سنگی زد، دوباره وسوسه کرد، باز سنگی زد. خیلی حرف است، خودت بچّه کاکل زری و خوشگلت را که بزرگ شده، دوازده سیزده ساله است، بیاوری، زمین بخوابانی و بخواهی خودت با کارد سر او را ببری!! گاهی بچّه انسان جبهه میرود، زخمی و شهید میشود، امّا این که بچّهات را خودت سر ببری، خیلی فرق میکند. الآن شما ماجرا را میدانید و معلوم شده است، حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هیچ خبری ندارد که بناست قوچی بیاید و این یک امتحان است.
یک جا هم که حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را در آتش انداختند. آتش هم اینقدر زیاد بود، اینقدر هیزم جمعآوری کرده بودند که خودشان هم نمیتوانستند نزدیک شوند. گفتند: چه کنیم؟ بالأخره باید یک طوری دست و پای ابراهیم را بگیریم و او را در آتش پرتاب کنیم، امّا اینقدر آتش زیاد بود که این یلهایی که پرتابشان قوی بود و میتوانستند بلند پرتاب کنند، باز هم نمیتوانستند، چون آتش زیاد بود و از گرما و حرارات میسوختند. شیطان ملعون به صورت یک پیرمرد آمد و میگویند ساخت منجنیق را اوّل بار شیطان ملعون به بشر یاد داد. دست و پای حضرت را بستند، او را در منجنیق گذاشتند و پرتاب کردند.
ملائکهالله آمدند، او گفت: هر چه خدا بخواهد، خدا دارد مرا میبیند، اگر باید بسوزم، میسوزم. بعد خطاب شد: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً»[5][5]. چون خاصیّت نار سوزاندن است، این خاصیّتی است که خدا در آن قرار داده است، امّا سببساز هم خود خداست، همان سببساز میفرماید که الآن نسوزان. پس خبر نداشت. خیلی امتحان سختی است. هنوز که آدم میشنود، بعد از هزاران سال که از این قضیّه گذشته، انصافاً عجیب است. شنیدن این مطالب، انسان را بیچاره میکند.
پس ابتلاء و بلا یعنی این. خدای متعال به بلا دچار میکند. مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: خدای متعال میخواست انسانها را به بلا دچار کند، «وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ»، برای این که انسان از تکبّر و خودبینی و بزرگبینی بیرون بیاید«إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ».
حجّ یکی از بهترین راههایی است که انسان متکبّر نشود، بداند هیچ کاره است، بداند پول و مال و مقام و قدرت و عنوان و ...، همه رفت و الآن که محرِم شدم، باید هروله کنم، به منا و عرفات بروم و در آن صحرای داغ بسوزم. خدا این را میخواهد. گفتیم خدا که نعوذبالله و نستجیربالله مریض نیست که بگوییم میخواهد بشر را اذیّت کند.
میفرمایند: کبر و خودپرستی را از دلهایشان بیرون کند، فروتنی برایشان بیاورد، خدا درهای فضل و رحمتش را به واسطه اینها به روی انسان میگشاید و اسباب عفو خودش خواهد کرد.
حجّ، اسباب عفو خداست. پس یکی از خصایص سختیهای حجّ برای این است که انسان به مقامات برسد. خدا سختی میدهد که بعداً به بالا بکشاند.
بلا گرفتنی است!
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بــــــلا بیشترش میدهند
بلا را بیشتر میدهند، حالا هر که خواست میگیرد و هر که نخواست نمیگیرد. اوّل به او تعارف میکنند، بعد اگر بعضیها ناز کردند، خدا میفرماید: ناز کردی، خوش آمدی. اینطور نیست که هر که در این بزم مقرّبتر است، جام بلا در حلق او میکنند، این غلط است. جام بلا را به او میدهند، اگر خواست میگیرد، اگر نخواست، میگویند: خوش آمدی.
هر کس با جان و دل بلا را گرفت، رحمت خدا را میچشد. اینجاست که معنای اختیار معلوم میشود.
در بحث جبر و اختیار، جبر این است که ما نمیتوانستیم خود را خلق کنیم، خدا ما را خلق کرد. این هم لطف خدا است و ما متوجّه نیستیم، جدّی یک مقدار فکر کنیم اگر ما گربه و موش و خرگوش و ... خلق شده بودیم، چطور بود؟! خدا لطف کرده و ما را به صورت انسان، اشرف موجودات خلق کرده است. بشر غافل است، اگر این را میفهمید، دست از گناه و تکبّر میکشید و یک عمر فقط شکر میکرد که من را انسان خلق کردی. هر چه در عالم بگردید، مثل انسان نیست. حال اگر این اشرف مخلوقات، لطیف شود، چه میشود!
خدایی که این چنین خلق کرده، حال میخواهد ما را امتحان کند. این در اختیار توست؛ میپذیری یا نمیپذیری. اگر بلا را پذیرفتی، بعد ابواب فضل الهی برای تو باز میشود، «ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ»، و این اسبابی است که خدا عفو خود را در اختیار انسان قرار دهد و انسان به عفو خدا برسد و آن را بچشد «وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ».
لذا فلسفه حجّ این است که توأم با سختی باشد و روایات ما روی این مسئله تأکید دارند. البته اگر خود سازمان حجّ روی این مسائل کار میکرد، شاید کاروانها هم گاهی به مشکل نمیخوردند که بعضی از حاجیان مدام نق بزنند. اگر فلسفه حجّ را میفهمیدند، برای آنها راحتتر میشد.
مطیع دین
وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی، یکی از فلسفههای حجّ را بیان میفرمایند که حجّ عارفان حقیقی اینگونه است. ایشان در پاسخ به سؤال هشامبنحکم که پرسید: «مَا الْعِلَّةُ الَّتِی مِنْ أَجْلِهَا کَلَّفَ اللَّهُ الْعِبَادَ الْحَجَّ وَ الطَّوَافَ بِالْبَیْتِ»، فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَرَهُمْ بِمَا یَکُونُ مِنْ أَمْرِ الطَّاعَةِ فِی الدِّینِ»[6][6]، خدا خلقت خود را خلق کرد و امر کرد این کارها را انجام دهید و نهی کرد و گفت این کارها را انجام ندهید. این امر و نهیها برای چه بوده است؟ خدا آنها را مایه عزّت خود و اطاعت به دین قرار داد، که ببیند چه کسی جدّی مطیع دین است. و إلّا وقتی میگویی: «اللَّهُ الصَّمَد»[7][7]، چیزی از نماز ما به خدا میرسد؟! گناه و فساد ما ضرری به خدا میزند؟ خیر.
اتّفاقاً ضرر فساد برای خود ماست. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ»[8][8]، فساد حتّی به عرش خدا هم ضرر نمیزند. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»، در اینجا خشکی و دریا عنوان شده است؛ یعنی فساد، حتّی ارض کامل الهی را نمیگیرد، چه برسد بخواهد عرش را بگیرد. بعضی گفتهاند ارض شاید زمین باشد، امّا فساد، ارض کامل - آنطوری که ما توضیح دادیم - را هم نمیگیرد چه برسد عرش خدا را. فساد برای خود انسان است. دریا و خشکی خود انسان خراب میشود، «بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» این بشر خود را بیچاره کرده است.
میگویند: سونامی، خشم طبیعت است، امّا بعضی قائل به این هستند که سونامی یعنی دفاع طبیعت از حریم خودش. این تعبیر قشنگی است؛ چون بشر مدام در دریایی که باید آرامش باشد، ماهیها و ...، زندگی کنند، انرژی هستهای کار میکند، استخراج نفت و ... و دریا را به هم میزند. سونامی، دفاع طبیعت از خودش است، گرچه عذاب الهی هم هست و همه اینها به خاطر فسادی است که خود بشر دارد. پس گاهی فساد به صورت علمی است که خراب میکند.
حضرت میفرمایند که خدا امر و نهی میکند که ببیند چه کسی در دین مطیع است، «وَ مَصْلَحَتِهِمْ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاهُمْ فَجَعَلَ فِیهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِیَتَعَارَفُوا»، پروردگارعالم آنها را به پیروی از دین و آنچه مصلحت دنیایشان است، فرمان داده و از بعضی مطالب نهی کرده است و حجّ را مایه فراهم آمدن مردم از شرق و غرب عالم و آشنا شدن آنها با هم قرار داده است.
شناخت و تجارت
میفرمایند: «فَجَعَلَ فِیهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِیَتَعَارَفُوا» خدا این اجتماع را قرار داد تا همدیگر را بشناسند، «وَ لِیَنْزِعَ کُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ» وقتی اینها همدیگر را شناختند و از حال و روز هم باخبر شدند، این مسئله همان جا تمام نمیشود، از شهری به شهر دیگر کالاهایی میآورند و... . پس حتّی خدای متعال، سودبری دنیایشان را هم قرار داده است. آنجا همدیگر را میبینند و میشناسند. با هم آشنا میشوند، یعنی درد هم را میفهمند و با یکدیگر تجارت و معامله هم میکنند.
یک عدّه بیان کردهاند از امسال به بعد که مسلمانها در دنیا، خیزشهایی انجام دادهاند، حجّ ابراهیمی حقیقی است، مردم میآیند و مطالبشان را با همدیگر مبادله میکنند، «لِیَتَعَارَفُوا» .
«وَ لِیَنْتَفِعَ بِذَلِکَ الْمُکَارِی وَ الْجَمَّالُ وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ یُذْکَرَ وَ لَا یُنْسَى»، بهبه! ببینید حجّ چیست. حجّ همه این مجموعه را در خود دارد، بروند و بیایند، کرایه بدهند، شترداران (جمّال) به فایده برسند، مردم به سود ظاهری برسند و ...، که اینها منافع مادّی حجّ بود، مطلب دیگر این است که آثار پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شناخته شود. یکی برود آنجا خطبههای پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بخواند، مطالب را بگوید، از این کنگره عظیم حجّ بهرهوری کند و خبرهای آن حضرت را نقل و بازگو کند، احادیث حضرت را بیان کند.
حجّ برای این است که تبادل شود تا آراء رسول شناخته شود، «وَ یُذْکَرَ وَ لَا یُنْسَى» و تذکّر داده شود تا آثار پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و سنّت حقیقی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فراموش نشود. معالاسف وهابیّت دارند از آنجا برای ترویج افکار پلید خودشان بهره میبرند.
منطقه آزاد دینی
میفرمایند: «وَ لَوْ کَانَ کُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا یَتَّکِلُونَ عَلَى بِلَادِهِمْ» عجبا! چه زیباست. اصلاً بنا نیست هر کس به آنجا میرود، قومش با همدیگر باشند و تمام شود. اصلاً حاجیهای ایرانی باید بروند با دیگران ارتباط برقرار کنند. لازمه این کار این است که قبل از سفر، در کشور خودمان زمینهسازی شود. شما باید زبان بلد باشی، عربی، ترکی، انگلیسی، فرانسه و ... بدانی، باید در دل اینها بروی و حرف بزنی. دلیل آن را حضرت در ادامه روایت، بسیار زیبا و عالی بیان میکنند.
حضرت میفرمایند: اگر هر قومی، هر مردمی، «وَ لَوْ کَانَ کُلُّ قَوْمٍ» برای خودشان بودند، فقط به شهر و سرزمین خودشان بسنده میکردند، جز این نبود که هلاک میشدند «یَتَّکِلُونَ عَلَى بِلَادِهِمْ وَ مَا فِیهَا هَلَکُوا». مسلمین باید اتّحاد درست کنند. برائت از مشرکین و «یَا أَیُّهَا المُسلِمُون إِتَّحِدُوا، إِتَّحِدُوا» به این معنا است.
بدانید مکّه، متعلّق به حجازیها نیست، مکّه برای همه است، بلد الامین است، متعلّق به یک گروه نیست، متعلّق به ساکنین خودش هم نیست. این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: باید گروهی از علمای اسلام جمع شوند، این حرمین شرفین را بچرخانند برای همین است.
بیتالله متعلّق به کسی نیست، چه برسد برای وهابیّت باشد! صاحب دارد و صاحب اصلی آن، صاحبخانه خود خداست، هیچکس نمیتواند صاحب آن باشد. مثل این که بعضی فکر میکنند مشهد متعلّق به ماست، مشهد برای ما نیست، کربلا هم برای آنها نیست، بعضی چیزها بینالمللی میشود.
در اصطلاح امروزیها در باب مسائل اقتصادی مناطق آزاد دارند. مناطق آزاد یعنی هر کس هر جنسی دارد میتواند بیاورد. لذا خیلی از تعرفهها هم نباید در آنجا باشد. حتّی قائل به این هستند که در منطقه آزاد، هر کس هر کاری خواست میتواند انجام دهد، منتها امنیّت مردم به هم نخورد، یعنی شما اجازه نداری به کسی بگویی چرا مثلاً روسری نداری و ... .
پروردگارعالم در اینجا هم منطقه آزاد دینی قرار داده است، به این عنوان که با آثار پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و اخبار و مطالبی که وجود دارد، آشنا شوند و فراموش نشود، مدام تکرار کنند.
مرکز بلاد مسلمین
دقّت کنید، این روایت بسیار زیبا است. میفرمایند: «وَ لَوْ کَانَ کُلُّ قَوْمٍ یَتَّکِلُونَ عَلَى بِلَادِهِمْ وَ مَا فِیهَا هَلَکُوا» اگر بنا بود هر کس به شهر و کشور و بلد خود بپردازد، جز این نبود که به هلاکت میرسیدند «وَ خَرِبَتِ الْبِلَادُ» . پس این ارتباط مسلمین باعث میشود که اینها ببینند مسلمین با هم متّحد هستند ولو در بلاد مختلف باشند.
الآن بعضی از کشورها با همدیگر یک پیمانهایی دارند که مثلاً اگر کسی حمله کرد، این از او دفاع کند و ...، که پیمان ناتو یکی از آنها است. اینجا هم پروردگارعالم میفرماید: مسلمین یکی هستند ولو در بلاد مختلف باشند و یک مرکز به نام بیتالله دارند. مثل ایران که چند استان است امّا مرکز آن تهران است.
پس باید اینطور باشد، البته بگذریم از اینکه الآن اینطور نشده است و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به کتف حضرت سلمان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) زد و فرمود: در آخرالزّمان، اینها هستند که دین را به شما صادر میکنند. و إلّا اصل دین از آنجا صادر شده است و باید هم همانجا حفظ شود.
لذا اگر هر که بگوید: کشور خودم و فقط اتّکای به شهر و کشور خودشان داشته باشند، غیر از این نیست که هلاک میشوند «وَ لَوْ کَانَ کُلُّ قَوْمٍ إِنَّمَا یَتَّکِلُونَ عَلَى بِلَادِهِمْ وَ مَا فِیهَا هَلَکُوا» و چون اتّحاد ندارند، باعث خرابی بلاد میشود «وَ خَرِبَتِ الْبِلَادُ».
الآن ببینید چون همه مسلمین متّحد نیستند، یمن اینطور شده، بحرین آنطور است و ...، و إلّا حقیقتاً نباید اینطور باشد.
افت سود و پوشیده ماندن اخبار
«وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الْأَرْبَاحُ»، اگر هر قومی فقط به شهر و سرزمین خود بسنده میکردند، نابود میشدند، شهرهایشان ویران میشد و درآمدها و سودها افت میکرد.
توجّه! مسلمین باید با خودشان خرید و فروش اجناس داشته باشند که سود هم در جیب خود مسلمین بیاید. اصلاً اکثر قراردادهایی که ما با خارجیها میبندیم که میتوانیم با آنهایی که داخلی هستند ببندیم، از لحاظ شرعی حرام است؛ چون تا آنجایی که میتوانیم باید داخلی باشد، اگر نشد، قرارداد خارجی میبندیم برای این که بیاییم از آنها کار یاد بگیریم، خودمان انجام دهیم، نه این که بگوییم: عیبی ندارد ما بیست درصد را تولید نمیکنیم، شما به ما بدهید!!! اصلاً شما چرا این حرف را زدی؟! ما چهل درصد را هم باید تولید کنیم، چه برسد به بیست درصد!
حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الْأَرْبَاحُ»، کاسبیها و تجارتها را تقلیل میدهد، سودها افت میکند، «وَ عَمِیَتِ الْأَخْبَارُ وَ لَمْ تَقِفُوا عَلَى ذَلِکَ» خبرها کور میشود، پوشیده میماند، کسی از کس دیگر خبر ندارد، آگاهی از حال هم ندارند، «وَ لَمْ تَقِفُوا عَلَى ذَلِکَ»، آنوقت دشمن تفرقه میاندازد، «فَذَلِکَ عِلَّةُ الْحَجّ»، به همین خاطر است که خدا حجّ را قرار داد.
حالا ببینیم انصافاً در عالم اسلام چنین حجّی صورت میگیرد؟! پس دوباره یک دلیل این که چرا ما به حجّ میرویم معلوم شد. اینکه برویم حدّاقل در آنجا کنگرهها برگزار شود و مسلمین با یکدیگر تعامل داشته باشند و ... . امّا آنها میگویند: ما نیاییم، از خدا میخواهند که ما نیاییم، امّا ما با اینکه میدانیم هفتاد درصد مال سعود، در جیب یهود است، میرویم؛ چون یک موقعی باید دفع افسد به فاسد کنیم. لذا ما با رفتن به حجّ، یک فساد بزرگتر را دفع میکنیم.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1][1] نهجالبلاغه، خطبه 192
[2][2] بیان کردیم اگر این فرمایشات بزرگان را که ما ناقل آنها هستیم، در کتابی بنویسیم و نام آن را گنجینههای حکمت بگذاریم، چندین جلد میشود که بشر از این گنجینهها استفاده کند.
[6][6] وسائلالشّیعه، ج: 11، ص: 14، باب: 1