بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: بیعت
(بیعت، بلا و مصیبت برای همه هست؛ باید مراقب باشیم بیعتشکن نشویم)
شب چهارم محرّم الحرام 1435 (16/08/92)
عاقبت انسان در گرو جواب او به بیعت
عرض کردیم عالم دنیا، عالم تجلّی بیعت است. اصل بیعت در عالم ذر بود. حتّی پذیرش عالم بطن، عالم صلب و ...، همه اینها تجلّی است. منتها دنیا، تجلّیگاهی است که همه مطالب را از باب آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى »[1] که تبیین شد، مشهود انسان میکند.
همه هم در این بیعتی که کردند، «بَلى» را گفتند. منتها عنوان فسق، عنوان فجور، عنوان تقوا، عنوان ایمان و عنوان کفر، همه بستگی به بیعت و بیعتشکنی دارد - اینها کدهای مهمّی است که نیاز به تأمّل و تدبّر و تفکّر دارد - ؛ یعنی آن که در بیعت باقی ماند، مسلم و مؤمن میشود؛ امّا آن که از بیعت دست کشید، مبتلای به مطالبی میشود که بستگی به آن بیعتشکنی دارد که یکی در کفر میافتد، یکی در شرک میافتد، یکی در نفاق میافتد و ... . هرچه بیعت سستتر شد و هرچه بیعتشکنی بیشتر شد، شقوق حالات انسانی به این اقسام کفر، شرک و نفاق، تحوّل و تغیّر پیدا میکند. همان که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) هم به صورت مارقین و قاسطین و ناکثین و منافقین فرمودند. پس این، مهم است و إلّا هیچ کس در عالم نیست که مبتلا به امتحان نشود که این، همان بیعت است؛ چون جواب بیعت در اینجا که تجلّیگاه است، معلوم میشود.
کلیدواژهای که خداوند قبل از هبوط به انسان داد
برای اینکه این نکته برای شما خوب جا بیفتد، فرمایشاتی از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را عرض میکنیم. وجود مقدّس حضرت ثامنالحجج، قبله ایران، آقا علیبنموسیالرضا(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفْقَة»[2]، آدمی از پیشامد بد در امان نیست.
ذوالجلال والاکرام از روز نخست، قبل از هبوط فرمود: یک دائرهای هست که اگر در این دائره قرار بگیرید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزن که آن هم تبعیّت از انبیاء، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء خدا است. این همان بیعت است.
بارها عرض کردم اینها همه در ظرف اخلاق است که انسان به این تبعیّت میرسد.وقتی ظرف اخلاق نباشد، انسان احساس میکند جدّی خودش، کسی است. لذا باید این شعار شعوری همیشگیمان را سرلوحه کار خود قرار دهیم: هرکس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست.
عرض کردم آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: بعضی که الآن میبینیم به ظاهر سقوط کردند؛ این تجلّیاش است و إلّا آنها بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است. یعنی همان موقعی که تصوّر کرده بود کسی شده، سقوط کرده بود، امّا حالا صدایش درآمده است.
لذا دائرهای که پروردگار عالم قبل از هبوط بیان فرمود، دائرهای به نام دائره تبعیّت است - این را به عنوان کد در ذهنتان بسپارید - هرکس میخواهد عاقبت به خیر شود، باید در این دائره قرار گیرد. همانطور که دیدید، اولیاء خدا، عرفا، اعاظم و بزرگان اخلاق بیان میکنند: بهترین دعا، عاقبت به خیری است، امّا ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: عمده این دعا، دست من و توست. بعد هم میفرمودند: عمدهاش هم در تبعیّت است.
لذا اگر تبعیّت کنیم، عاقبت به خیر میشویم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»[3] از طرف من برای شما هادی میآید، امّا مهم این است: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» اگر از این هادیان الهی تبعیّت کنید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزنی.
لذا کد اساسی، دائره تبعیّت است که خود پروردگار عالم قبل از هبوط این کلیدواژه را به ما داد، « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون».
پیمانشکن در دائره بدیها قرار میگیرد
امّا یک دائره دیگر که بیان میکنند، دائره السوء میشود. خیلی عجیب است، حضرت میفرمایند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفْقَة» آدم پیمانشکن، عهدشکن و بیعتشکن از دائره سوء در امان نیست.
لذا یک دائره، دائره «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» بود که آن دائره، دائره تبعیّت است. امّا اگر از این دائره تبعیّت بیرون بروی، به دائرهای گرفتار میشوی که عنوانش دائره سوء است و عاملش هم همان عهدشکنی، پیمانشکنی و بیعتشکنی است. همان بیعتی که از روز نخست در عالم ذر بستیم و در مقابل « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »پروردگار عالم، «بَلى» گفتیم. لذا همه هم مبتلا هستند.
لذا همه هم به این قضیه مبتلا هستیم، ولی وقتی از بیعتشکنی بیرون آمدیم، در دائره بدی میافتیم؛ چون «بَلى» که گفتیم، ای بسا همین «بَلى» که ما تصوّر میکنیم، باشد؛ یعنی هر چه از ناحیه تو آمد، میپذیرم.
بلا برای ظالم، مؤمن و انبیاء چگونه است؟
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة»[4] اوّلاً معلوم میشود که بلا برای همه هست.
«إِنَالْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ » بلا برای ظالم، برای این است که تأدیبش کند، امّا «وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ» برای مؤمن، به جهت امتحان است؛ پس معلوم است بلا برای مؤمن هم هست و فقط برای ظالم نیست، « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى ». « وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ » لذا هیچ کس استثناء نیست، همانطور که عرض کردم این « قالُوا بَلى» را بوش، یزید و ... هم گفتند، همانطور که ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام) هم گفتند. حتّی من این را که یک عدّه بیان کردند: بعضی آرام گفتند و ...، قبول ندارم و استدلال مطالبش را هم دارم.
لذا همه در آنجا «بَلى» را گفتند، امّا تجلّیگاه این بیعت، دنیاست که آیا این عهد را داری یا خیر؟ اگر این عهد را داشتی، هرچه که میآید، امتحان است و بعد به مقام انبیاء میرسی (این « وَ لِلْأَنْبِیَاءِ» فقط مخصوص انبیاء هم نیست) که درجه میدهند. یعنی با هر چه که میآید، عهد و پیمانت را نمیشکنی. امّا فرمود: آن کسی که پیمان شکست، در دایره سوء قرار میگیرد.وقتی در دایره سوء قرار گرفته است، با همان امتحان و ابتلاء برای او گناه پیش میآید و گرفتار میشود.
حرّ امتحان پس میدهد و قبول میشود، امّا عبیدالله بن حرّ جعفی که در جلسه گذشته داستانش را تعریف کردیم و حضرت به سمتش رفت، گفت: نمیآیم، حضرت هم به او گفت: ما نه خودت را میخواهیم و نه اسبت را. من می دانستم که نمیآیی، امّا آمدم بگویم به بیعتی که از روز نخست کرده بودی، امروز پایبند نماندی.
فلذا اتّفاقاً بعضی مواقع رفتن به سمت دشمن، نه این که از باب ضعف است، بلکه از باب تذکار به خود آن فرد و دیگران و آیندگان است. این را میتوان از همین موضوع فهمید که وقتی حضرت به سمت یک فاسق فاجر میفرستد و او نمیآید، خودش بلند میشود و به سراغ او میرود. همه اینها برای تذکار دادن آن بیعت است.
سه عامل هلاکت
1. پیمان شکنی
برای همین است که وجود مقدّس حضرت بابالحوائج، موسیبنجعفر، امام کاظم(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة»[5] سه چیز است که مایه هلاکت میشود:
1. « نَکْثُ الصَّفْقَةِ» پیمان شکنی؛ یعنی این که عهد و بیعتت را بشکنی. آن هم بیعتی که از روز نخست کردیم. خودش هم فرمود: همهتان هبوط کنید و از این دایره تبعیّت خارج نشوید. اگر اینگونه بودیم دیگر حزن، نگرانی و ناراحتی نداریم و تا آخر هم جلو میرویم، آدمی هم نمیشویم که به تعبیر عامیانه نان به نرخ روز بخوریم. بحث من سیاسی نیست، امّا باید بدانیم اگر کسی به آن دستور پروردگار عالم که فرموده: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ »، دیگر تبعیّت از امام زمان، تبعیّت از نائب امام زمان و تبعیّت از ولیّ خدا برایش مهم است. امّا کسی که اگر به او ریاست دادند، خوشحال باشد و اگر ندادند، ناراحت شود؛ معلوم است که اهل دنیا و هوی و هوس است. همان چیزی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)فرمود: «أخافُ على اُمّتی ثَلاثا ضَلالةَ الأهواءِو اتّباعَ الشَّهَواتِ فی البُطُونِ و الفُرُوجِ و الغَفْلَةَ بَعْدَ المَعْرِفةِ»[6] من از سه چیز بر امّتم میترسم، خوف دارم و نگرانم. این که کسی اگر اتّفاقی افتاد، آرام آرام الفاظش یک مقدار نرم شود که نکند مثلاً بعضی برایش حرف در بیاورند، معلوم می شود که به دنیا دل بسته است و عشق و حبّش دنیاست، بیعتش را شکانده و از دایره تبعیّت بیرون آمده. تبعیّت یعنی همان بیعت. « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ »، یعنی تبعیّت کند، یعنی بگوید: چشم، هر چه شما بگویید، مولا! چه میگویید که من همان را انجام دهم؟ کما این که ما عبدیم، مگر ما غیر از عبدیم؟ اگر عبد باشیم، فقط گوش به فرمان مولا هستیم.
یک موقعی یکی از اولیاء خدا بیان میفرمودند: یک موقعی من با یکی از کسانی که با حضرت حجت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) مرتبط بودند، تماس گرفته بودم. به من گفتند: شما؟ من نمیخواستم خودم را معرّفی کنم، گفتم: یک بنده خدا. ایشان گفتند: آقا! پس من باید شما را ببینم. گفتم: چطور؟ گفتند: چون شما بنده خدا و عبد هستی.
پس همه ما باید عبد بشویم و تبعیّت کنیم. اگر تبعیّت نکنیم، گرفتار و بدبخت میشویم.
لذا حضرت میفرمایند: «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ»، سه مورد سبب هلاکت است که یکی از آنها همین پیمانشکنی است. مانند یک عدّه که تبعیّت از وچود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نکردند و صدایش زمانی درآمد که سقیفه را درست کردند. همان که عرض کردم: آیتالله بهاءالدّینی فرمود: بعضیها که میبینیم به صورت ظاهر الآن سقوط کردند، بیست سال پیش سقوط کرده بودند و الآن صدایش درآمده است. لحظه سقوط آنها، همان لحظهای بوده که تصوّر کردند کسی شدند - -
حال، میخواهم ادامه بحث را از مطالب خود اهل جماعت بیان میکنم که همین کسانی که سقیفه را تشکیل دادند، در زمان حیات پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به ایشان، إنقلت و اشکال میگرفتند. لذا میدانید این آیه شریفه «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»[7] (صحبتهای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از روی هوی و هوس نیست، بلکه همه، وحی است) چه زمانی آمد؟ از وقتی که خدا فرموده بود: «وَ أَمْرُهُمْ شُورىبَیْنَهُم»[8]، وهم اینها را گرفته بود و فکر کرده بودند وقتی شورا هست، حتماً نظر من هم باید به کرسی برسد. لذا به پیغمبر خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)اشکال میگرفتند. آنجا بود که خدا فرمود: افکار شما اشتباه است و کارهای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همه وحی است.
لذا هرکس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. اینها هم تصوّر کردند کسی شدند، همین بود که سقوط کردند. گرچه بگذریم که بعضیهایشان از همان اوّل هم ایراد داشتند. امّا با آن هم کاری نداریم و از روی سلم میگوییم: از اوّل هم خیلی خوب و عالی بودند، امّا تصوّر کردند کسی شدند، مقابل پیغمبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) ایستادند، صدایش هم زمانی درآمد که سقیفه درست شد. نتیجه سقیفه هم این شد که عاشورا به وجود آمد؛ چون به قول آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بعضیها که الآن سقوط میکنند، بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است.
لذا عاشورا، نتیجه سقیفه بود. حتّی بگوییم: امام و حجّت خدا نبود - که هیچ کسی حتّی اهل جماعت در آن شکی ندارند - امّا نوه رسول خدا که بود، با او چه کردند؟! این را که از دو لب مبارک پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شنیده بودند که فرمودهاند: «حسین منّی و أنا من حسین». حتّی بعضیهایشان دیده بودند که وقتی ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) روی دوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)بود، حضرت آنقدر سجده را طولانی کردند تا این سیّدان شباب اهل الجنّه، خودشان پایین بیایند. بعضی بعد از نماز به ایشان گفتند: مگر وحی نازل شد؟ فرمودند: خیر، ولی من نمیتوانم این سیّدان شباب اهل الجنّه را تعظیم و تکریم نکنم. لذا آنها این همه عظمت و تکریم را دیده بود، امّا چه کردند؟!
لذا همان میشود که حضرت موسیبنجعفر(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند:«ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ » سه چیز است که مایه هلاکت است، « نَکْثُ الصَّفْقَةِ » اوّلین مورد همان پیمانشکنی است. یعنی بیعتی را که از روز نخست با پروردگار عالم بستی که تجلّیگاهش همین دنیاست، بشکنی.
2. ترک سنّت
2. « وَ تَرْکُ السُّنَّةِ » مورد دوم هم ترک سنّت است. این هم همان مورد اوّل میشود. چون سنّت یعنی تبعیّت محض. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اینطور انجام داده، چشم.
لذا یک عدّه سنت پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)را ترک کردند و اظهار کردند که ما خلیفهایم، ما نظر داریم و ... . عجبا! پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) طور دیگری گفتند، امّا اینها طور دیگری انجام میدهند! من بارها و بارها عرض کردم که بحث وحدت، غیر از این بحث است، ما نباید این بحثها را با مطالب دیگر قاطی کنیم. من خودم با یکی از آقایان اهل جماعت که ایشان امام جمعه شهرستان سرباز بودند، صحبت کردم، به صراحت به ایشان گفتم: آقا! وهابیّت، اهل جماعت نیست، آنها را از خودتان دور کنید و اعلان کنید که وهابیّت اینگونه است. ایشان هم تأیید میکردند و میگفتند: درست است. گفتم: وهابیّت با شما اهل جماعت هم خوب نیست و شما را هم قبول ندارند که خود ایشان هم پذیرفت.
مسیحی، کلیمی و سنّی حقیقی کیست؟
من در صحبتهایم مدام از واژه اهل جماعت استفاده میکردم، چون بارها عرض کردم سنّی حقیقی، ما هستیم. کما این که مسیحی حقیقی ما هستیم. قرآن به اینها مسیحی نمیگوید، بلکه آنها را نصارا میگوید. قرآن به اینها کلیمی هم نمیگوید و آنها را یهود مینامد. ما باید از قرآن یاد بگیریم، در روایت هم نگاه کنیم، همین است. حتّی مثلاً در باب حجّ به ما میگویند: اگر بر کسی حجّ واجب شده باشد و انجام ندهد، اگر بمیرد، یهودی و نصرانی میمیرد! لذا روایت هم عنوان مسیحی و کلیمی به کار نمیبرد. چون کلیمی و مسیحی حقیقی، ما هستیم. حضرت موسی بیان فرمود : بعد از من عیسیبنمریم میآید، بپذیرید؛ اجداد ما هم پذیرفتند و گفتند: چشم. لذا تبعیّت، همین است، « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون». عیسیبنمریم هم فرمود: کسی بعد از من میآید که «اسمه احمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)»، ما هم پذیرفتیم و گفتیم: چشم. لذا سنّی حقیقی هم ما هستیم؛ چون به سنّت یعنی آنچه که پیامبر عظیمالشّأن انجام داد، عمل میکنیم و آن کسی را هم که مِن ناحیة الرسول انتخاب شده که مِن ناحیة الرسول، مِن ناحیة الله تبارک و تعالی است، پذیرفتیم.
حتّی در امر ازدواج بیبی دو عالم، خود اهل جماعت دارند که این هم در تاریخ طبری و هم در سنن ترمذی آمده که وقتی دیگران ایراد گرفتند که چرا دخترت را به ما ندادی؟ حضرت فرمود: من نمیتوانم و باید از ناحیه خدا تعیین شود. وقتی برای امر ازدواج اینگونه است، آنوقت میشود برای امر امامت و پیشوایی امّت بعد از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، فردی از ناحیه خداوند تعیین نشود؟! خود خداوند فرموده: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدى فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ » یک به یک هادیان الهی میآیند و اینطور نیست که نعوذبالله پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از خودشان فرموده باشند، بلکه فرمایش ایشان، عین وحی است، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى».
در شب عید غدیر مطالبی را از اهل جماعت بیان کردیم و ادّله و براهین آوردیم که مگر میشود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دستور دهند آنهایی که رفتند، برگردند و صبر کنند تا آنهایی که عقب هستند، برسند و بعد آن خطبه غرّاء را بخوانند، فقط برای این که بگویند: هر کس من را دوست داشته باشد، باید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را هم دوست داشته باشد؟!
مگر میشود پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)مردم را این همه معطّل کنند که فقط این را بگویند، آن هم یک انسانی که نبی و عقل کلّ است! اگر اینطور بود که این همه مردم را معطّل نمیکردند که بگویند: او را دوست داشته باشید، خوب این حرف را در مکّه میگفتند. امّا مخصوصاً میگذارند در یک جایی که همه در آنجا حضور داشته باشند، آن هم در حجّة الوداع، بیان میکنند. گرچه قبلاً هم بیان کرده بودند که دوست داشته باشید. از طرفی هم میتوان به آنها گفت: بیانصافها! شما دوست هم که نداشتید. بیحیاها! شما که جسارت کردید، اهانت کردید، درب خانهاش را آتش زدید. درب خانه آتش زدن، با دوستی میخورد؟! دستهای مبارکش را بستید، آن هم دست کسی که اسدالله است و درب خیبر را میشکند؛ این با دوستی میخورد؟! سیلی زدن به گوش همسرش با دوستی میخورد؟! دوستی هم که نبود، شما سنّت پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را زیر پا گذاشتید. هر چه پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) گفتند، برعکس آن را انجام دادید، گفتید: ما امام هستیم.
رهبر عظیمالشّأن ما، امام المسلمین، هر کسی را که از طرف امام راحل، امام جمعه شده بود، ولو به این که بعداً یک مقداری خرابکاری هم میکرد، تغییر نداد؛ چون میگفت: امام ایشان را تعیین کردند؛ یعی اینقدر حرمت قائل است. آن بنده خدایی را هم که در اصفهان بود و بعداً غریق رحمت الهی شد، تغییر نداد، تا این که خودش استعفاء داد، با این که ویلچری شده بود و دیگر نماز جمعه نمیآمد و دیگران نماز جمعه را میخواندند، میگفت: ایشان، امام جمعه است و لفظ امام جمعه روی ایشان بود؛ چون امام تعیین کرده بودند. این معرفت است.
بدعتهای اهل جماعت در سنّت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)
امّا اینها بعد از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، سنّت ایشان را تغییر دادند. من چند مورد از این تغییرهایی را که اینها ایجاد کردند و سنّتشکنیهایی که کردند، عرض کنم که بدانید:
- یکی از مطالبی که اینها انجام دادند، انتقال مقام ابراهیم(علیه الصّلوة و السّلام) به محل آن در جاهلیّت است. مقام ابراهیم را انتقال دادند، بدعت گذاشتند و الآن کسی هم نمیتواند حرف بزند. به خاطر حفظ دین، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم سکوت کردند.
- غرامت گرفتن عمر از کارگزاران. شرایط طوری بود که امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) از بدعتپسندی مردم تعجّب میکردند.
- غصب فدک.
- مورد دیگر تغییر پیمانه صاع و مدّ پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود که یک بحث جدایی دارد و در زمانی باید عرض کنیم. پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پیمانه را فرموده بود: اینطور باید انجام بدهید، مدّ را اینطور انجام بدهید و ...، امّا تغییر دادند و به تعبیری تغییر در کیل ایجاد کردند.
- پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: خانه جعفر طیّار، جنّت است و باید همینطور بماند که این عین روایت اهل جماعت است. امّا آنها با الحاق خانه جعفر به مسجد، حرف پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را زیر پا گذاشتند. کما این که وهابیّت ملعون همین کار را کردند و کوچه بنی هاشم را ازبین بردند.
- در غسل جنابت هم بدعت گذاشتند. غسل، طهارت است، امّا آنها بدعت گذاشتند و نوع دیگری بیان کردند که حالا اینجا وقتش نیست که عرض کنم. حالا إنشاءالله اگر شد در جلسه آینده به دو، سه مورد از این مطالب اشاره میکنم که پغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چگونه انجام دادند و اینها چکار کردند. این مطالب علناً وجود دارد و خودشان اقرار به این دارند که خلیفه اول و دوم آن را تغییر دادند. این خروج از دائره تبعیّت است که سبب میشود انسان، گرفتار شود.
- بدعت گذاشتن در ارث جدّ مورد دیگری است که پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) طور دیگری گفتند که آیه شریفه هم بیان کرده، امّا اینها بدعت گذاشتند.
- قضاوت باطل در مورد نصر و جُعده و ابن وبره که اینها سه تا برنامه داشتند و داستانی دارد که مفصّل است و صدای امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) درباره این موضوع درآمد.
- بدعت درباره طلاق؛ یعنی در مورد حکم خدا هم بدعتگذاری کردند.
- حذف «حیّ علی خیر العمل» از اذان که گفتند: به جای آن «الصلاة خیر من النوم» بگوییم؛ یعنی در آنچه که پیغمبر گفتند، تغییر ایجاد کردند. بعد گفتند:حالا صبحها که مردم خواب هستند، «الصلاة خیر من النوم» میگوییم و ظهرها همان را میگوییم؛ یعنی کاری کردند که گویی دارند با دین بازی میکنند. پیغمبر از خدا دارند حرف میزنند و این کار یعنی دارید حرف خدا را تغییر میدهید!
- بدعت در حکم همسر مفقود. وای که چه گناههایی را پایهگذاری کردند که همینهایی است که یهود میخواهد. چون عرض کردم که یهود میخواهد در ادیان نفوذ کند.
- بدعتهای دومی درباره عجم که بسیار هم بدش میآمد.
- بدعت در حکم سرقت.
- بدعت در آزاد کردن کنیزان یمن.
- اعتراضهایی که به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)کردند و تبعیّت نداشتند، از جمله بازگشت از لشگر اسامه.
- منع از نوشتن فرمانهایی که پیغمبر گفتند بیاورید و بنویسید، امّا آنها گفتند: نمیشود.
- صدای خود اهل جماعت راجع به یک موضوع درآمده و آن هم اهانت دومی به صفیّه، همسر پیامبر در مورد شجاعت است.
- مخالفت اولی و دومی در باب قتل رئیس خوارج.
- مخالفت اولی و دومی در ابلاغ پیام پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).
- اهانت دومی به پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که إنشاءالله مفصّل باید این مطلب و عکسالعمل حضرت به این اهانت را در این جلسات بگویم. این که یک عدّه از «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم»اشتباه برداشت کنند و کسی فکر کند خودش هم آرام آرام مثل پیامبر است، یا در مقابل امام زمان و نائبش، کسی است و ... .
- مخالفت با ابتدای خلقت نوری اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) و هر کس هم این را میگفت، شلاق میزدند.
- اعتراف خود دومی به اهانت به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).
- اعتراض دومی به پیامبر در مورد زکات عبّاس، عموی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم).
- اعتراض دومی به پیامبر در مورد نماز بر جنازه کسی که اوّل، منافق بوده است. گفت: این، منافق بوده، پیامبر فرمودند: او، توبه کرده است. گفت: توبه هم کرده باشد، فرقی نمیکند! - که حالا بیان میکنم چه کسی بوده، فعلاً دارم فهرستوار عرض میکنم -
اگر ما هم تبعیّت نکنیم، اینطوری گرفتار میشویم. باید مواظب باشیم. من مطالبی که میگویم، صددرصد یقین دارم و با این وضع جسمانی خود، نمیآیم آخرتم را برای دنیای کسی بفروشم. امّا اعتقاد راسخ دارم که این سیّد عظیمالشّأن، سپهسالار امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است.
- اعتراض دومی به صلح حدیبیّه.
مانند بعضیها که البته ما مثل آنها نداشتیم، امّا شاید یک عدّه در ذهنشان آمد که چرا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، قطعنامه را پذیرفت؟!
- اعتراض و انکار دومی در مورد غدیر خم و امثالهم.
حالا آیا اینها را میتوان سنّی نامید؟! اینها به سنّت عمل می کنند؟! به سنّت چه کسی؟! اینها به سنّت پیامبر عمل نکردند. لذا حضرت در این روایت میفرمایند که ترک سنّت یکی از عوامل هلاکت است.
3.دوری از جماعت مؤمنین
« وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» دوری از جماعت مؤمنین، مورد سومی است که سبب هلاکت میشود. اینها برای انسان گرفتاری میآورد.
پس بیان کردیم: همه مبتلا هستند و همه در بیعت بودند، منتها امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: اگر در دنیا که تجلّیگاه بیعت است، بر سر بیعت خود ماندی، اوّل امتحان میشوی و بعد نهایتاً به درجات میرسی، امّا اگر از این بیعت دست کشیدی، به تعبیر وجود مقدّس ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) در دائره سوء قرار میگیری که آن موقع، تو را ادب میکنند، «إِنَالْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ ».
مصیبت و بیعت برای همه هست
برای همین دقّت کنید، ببینید این مردم بیعت شکن چه کردند که حجّت خدا باید در مقابل یک کثیف خبیث قرار بگیرد و او به حضرت طعنه بزند، خاک بر سر این امّت! «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ بْنُ الْحُسَیْنِ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْإِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»[9]، هنگامى که زینالعابدین، امامالعارفین، آقا علیبنالحسین(علیه الصّلوة و السّلام) را نزد یزید بردند و در برابر او نگه داشتند، یزید ـ که لعنت خدا بر او باد ـ این آیه را خواند: «هر مصیبتى به شما مىرسد، دستاورد خود شماست». امام زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: این آیه درباره ما نیست، بلکه این سخن خداوند عزّوجلّ درباره ماست که فرمود: «هیچ مصیبتى به مال یا جانتان نمىرسد، مگر پیش از آفرینش آن، مکتوب شده است» - خاک بر سر این امّت که حضرت باید بیایند و اینطور از خود دفاع کنند! -
پس این بیعت برای همه هست، همانطور که امام زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) هم فرمودند: خدا میفرماید ما برای همه قرار دادیم. منتها مهم این است که کجا باشیم. هیچ کس هم نمیتواند در این دنیا از امتحانات دور شود. ما فقط دو جبهه داریم، حقّ و باطل، هر کس به هر سمتی برود، در این امتحانات است. لذا باید مراقب بود که بیعتشکنی نکنیم؛ چون تجلّیگاه بیعت، دنیاست. هر چه هم که داریم انجام میدهیم، تجلّی بیعتمان است.
حرّ، عبد خدا و حرّ از دنیا بود
حرّ هم فهمید، چقدر هم عالی فهمید. حرّ یک آدم عادی نیست، سپهسالار آن لشگر است. مدام هم دارند به آن لشگر افزوده میشوند، سی هزار نفر هستند که همه کاره، حرّ است. این طرف هم که تعدادی نیستند، حدود هفتاد نفر که با زن و بچّه به حدود صد نفر میرسند. امّا آن طرف لشگری بود که به ظاهر ابّهت بسیاری داشت. ولی حرّ وقتی دید چیست و کیست، دنیا را سه طلاقه کرد و آن را پشت سر گذاشت و به این طرف آمد. او، حرّ، عبد خدا و از دنیا، آزاد است.
او میتوانست همینطور عادی هم بیاید و بگوید: سلام علیکم، ببخشید، یک اشتباهی شده، میپذیرید؟ امّا اصحاب مقاتل مینویسند: حرّ، نخهای چکمههای جنگی خود را به هم بست و به گردنش انداخت، بعد شلاق اسب را به گردنش بست و به پسرش گفت: من را کشان کشان و به حالت خواری ببر.
ابیعبدالله تا دید، به او فرمود: این چه کاری است؟ بلند شو. گفت: حسین جان! اشتباه کردم. توبه مرا میپذیری؟ آقا فرمودند: بله.
وقتی هم افتاد، ابیعبدالله که بالای سر او آمد و خونها را از سر و صورتش پاک کرد، تا چشمش را باز کرد و دید سرش روی پای ابیعبدالله است، سر خود را کشید و حضرت مجدّد سرش را روی پاهای خود قرار دادند. بعد مطلبی را گفت که هم دل حضرت را شاد کرد و هم سوزاند. گفت: آقا جان! به خواهرتان زینب کبری بگویید: از من راضی شد؟ آخر او اوّل کسی بود که آب را بسته بود ...
«السلام علیک یا اباعبدالله»
[2]. بحار الأنوار، ج: 64، ص:186، باب: 10
[3]. بحار الأنوار، ج: 64، ص:186، باب: 10
[4]. بحار الأنوار، ج: 64، ص:235، باب: 12
[5]. المحاسن، ج: 1، ص: 220
[6]. کنز العمّال : ٢٨٩٦٧ .
[9]. الکافی، ج: 2، ص: 450