بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: بیعت
(عبد، خود را هیچ میداند و به دنبال صاحبنظر میرود، نه این که خود را صاحبنظر بداند)
شب پنجم محرّم الحرام 1435 (17/08/92)
رها کردن هادی الهی، بیعتشکنی و هلاکت بیبازگشت!
در جلسه گذشته روایت شریفه«ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة»[1] را از وجود مقدّس بابالحوائج، آقا موسیبنجعفر، امام کاظم (علیه الصّلوة و السّلام) عرض کردیم که حضرت در آن به سه مطلب اشاره کردند که همه آنها، بیعت است.
فرمودند: سه چیز موجب هلاکت است، اوّلاً نفرمودند: «ثلاث هلکات»، بلکه فرمودند: «ثلاث موبقات». من میخواهم یک مقدار راجع به «مُوبِقَات» حرف بزنم که نکته بسیار مهمّی دارد. «موبقات» از «بقی» است؛ یعنی آنجایی که وقتی انسان به آن ورود پیدا کرد، دیگر خروجی از آن نیست. لذا فرمودند: سه چیز از هلکات بیرون نیامدنی است؛ یعنی دیگر به هیچ عنوان خروجی برایش نیست و این، خیلی درد است.
1. « نَکْثُ الصَّفْقَةِ »، اوّلین مورد همین شکستن پیمان و بیعت است. عرض کردیم: بیعت از زمان عالم ذر هست و دنیا، تجلّیگاه بیعت است.
2. مورد دوم هم « تَرْکُ السُّنَّةِ» است که خودش باز همان بیعت است؛ چون انسان درحقیقت خودش از خودش چیزی ندارد، هرچه که هست، مِن ناحیه الله تبارک و تعالی و مِن ناحیه الهادی است. این که بیان میشود: کتاب و سنّت، همین است. سنّت یعنی آنچه که مِن ناحیه الهادی، مِن الله تبارک و تعالی است. هرچه هادی بیان میکند، همان سنّت است؛ پس اگر ترک سنّت شد، باز همان بیعتشکنی است.
جالب است که عرض کنم، این نکتهای که در جلسه پیش بیان کردم که پروردگار عالم قبل از هبوط به انسان گفت، تجدید بیعت بود. همان جا که فرمودند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»[2] شما با من بیعت کردید، حالا هم میخواهم شما را به زمین بفرستم. همه مفسرین هم بیان کردند که این آیه مربوط به قبل از هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا و همراهانشان بوده است؛ چون نفرمود: «قُلْنَا اهْبِطا»، بلکه فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» که این «ها» به جنّت برمیگردد و «جمیعاً» هم از باب تأکید است. در « فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» هم «کما» نیست، بلکه جمع است. «فَمَنْ تَبِعَ » این «فاء» بر سر «من» عنوان تحقیقیّه است؛ پس دارد بیان میکند که یادتان نرود شما بیعت کردید. لذا دارد به خروج از سنّت و خارج شدن از هادی الهی اشاره میکند که باز هم همان دور شدن از بیعت است. پس « تَرْکُ السُّنَّةِ» هم باز همان خارج شدن از بیعت پروردگار عالم است. سنّت، همان قول و فعل معصوم و هادی الهی است.
3. « فِرَاقُ الْجَمَاعَة» جماعت هم در اصل اوّلیّه همه به سمت بیعت کردن با خدا رفتند. لذا دور شدن از جماعت هم شما را گرفتار میکند.
لذا یک اصلی است که من تقاضا دارم هیچ موقع این اصل را فراموش نکنیم و آن، این است: به خودمان تلقین کنیم و اصرار به این هم بورزیم که ما هیچ هستیم و همه چیز، آنها هستند. هرکس از آنها بیرون آمد، ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ» میشود، یعنی به هلاکت میرسد، آن هم هلاکتی که دیگر راه برگشت ندارد.
چرا امیرالمؤمنین نمیخواستند بیعت مردم را بپذیرند؟
لذا در خطبه نود و دوم نهجالبلاغه آمده که وقتی برای بیعت با امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آمدند، حضرت بیان فرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» مرا واگذارید و به سمت دیگری بروید، در ادامه فرمودند: « فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ » زیرا ما در صورت روى کار آمدن به استقبال کارى مىرویم که چند چهره و رنگارنگ است چندان که دلها در برابرش استوار نمىماند.
تا اینجا راجع به بیعت گفتیم. امّا از اینجا به بعد این که در بیعت چه کار باید بکنیم، مهم است. اگر بر سر عهد و پیمانمان ماندیم، باید بدانیم که نباید صاحبنظر بشویم، بلکه باید دنبال صاحبنظر برویم.
شاید کی عدّه بگویند: این چه حرفی است میزنید، این همه قرآن راجع به تفکّر میگوید که «صم بکم عمی» نباشید؛ یعنی شما میگویید عقل را تعطیل کنیم؟! خیر، ولی اگر انسان جدی فهمید که حجّت خدا یعنی چه، اگر فهمید این که همه چیز مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، یعنی چه، دیگر اینطور نمیگوید.
وقتی هرکدام از حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلّین) را که اینها امام، حجّت، علم و نور خدا هستند، بیاورند جلوی یک انسان رذل قرار دهند، بسیار دردآور است. در جلسه گذشته عرض کردم که حضرت زینالعابدین را آوردند در مقابل یزید بوزینهباز شرابخوار سگباز پست و رذل قرار دادند، «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ بْنُ الْحُسَیْنِ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْإِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»[3]، یزید لعنتالله علیه آیه 30 سوره شوری را خواند: «هیچ کس مصیبتی به او نمیرسد، مگر به واسطه خودش». یعنی منظورش این بود که شما خودتان کردید. امّا حضرت فرمودند: اوّلاً که این آیه متعلّق به ما نیست، بلکه این آیه برای ما است که خداوند میفرماید: هیچ مصیبتی بر زمین و نه بر مال و نه بر جان شما نمیرسد، مگر این که از قبل، پیش از آفرینش، در کتاب نوشته شده باشد. این هم نکته مهمّی است که نشان میدهد همه چیز معلوم است؛ یعنی پروردگار عالم در اینجا هم برای حضرات معصومین، هم برای ما و هم برای همه عالم ابتلا و امتحان قرار داد، منتها یکی به آنجا میرسد که میفهمد، یکی هم متوجّه نیست.
نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است که وجود مقدّس امام دارد میگوید: همه چیز را پروردگار عالم تعیین کرده، اگر کسی تصوّر کند که دارای عقل است، میخواهد از آن چیزی که تبیین شده خارج شود و از آن امامی که خدا به عنوان هادی الهی برایش تبیین کرده، دست بکشد و صاحبنظر شود. آن صاحبنظرِ بودن، کار را خراب میکند. لذا امام، حجّت خدا دارد اینطور بیان میکند که من هم صاحبنظر نیستم و خود خدا اینطور قرار داده است؛ یعنی ما به هر چه خدا تعیین کرده، راضی هستیم که بالاترین مقام هم مقام رضاست.
لذا عزیزان! ما باید مدام اصرار به این بورزیم که انسان باید هادی داشته باشد و خودش را هیچ بداند. تمام بلاهایی هم که بر سر انسان آمده، برای همین است که هادی را رها کرده است.
لذا امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند:«دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» من را رها بکنید و به سمت دیگری بروید، « فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ» چون شما نمیدانید، من در آینده به استقبال کارهایی میروم که گاهی اینطور میشود و گاهی آنطور میشود، آنوقت شما میگویید: چرا و اعتراض میکنید؛ یعنی یادتان میرود که من امام مِن ناحیة الله هستم و خدا هم همه چیز را قبلاً تعیین کرده است. لذا اگر من یک روزی به ظاهر صلح کنم - مثل صلح حدیبیه که عرض کردم به پیغمبر اعتراض کردند - اعتراض میکنید، کما این که به امام مجتبی هم بعداً اعتراض کردند، در حالی که بعدها معلوم شد که امام برای چه این کار را کردند. اگر یک روزی هم قیام کنم، معترض میشوید؛ همانطور که یک عدّه میگویند: چرا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) قیام کردند؟ در حالی که هر دو، یک وجه بیشتر نیست و همهاش برای خداست. امّا شما متوجّه نمیشود.
واقعاً قربان این ایرانیها که إنشاءالله روایاتی را عرض میکنم که میگوید: اینها باوفاترین هستند. در بحث قطعنامه598، با این که در جنگ بود و پذیرش آن اوّلش یک مقدار سخت بود، امّا چون امام فرموده؛ پذیرفتند و إلّا هر کس دیگری میگفت، طبیعی است در دهنش میزدند و نمیپذیرفتند.شاید بگویند: امام که فرمود: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع کل فتنه، حالا چطور شد پذیرفت؟! میگوییم: امام است که فرموده، عیبی ندارد، میپذیریم.امّت با وفا و امتی که بیعت نمیشکند، همین است؛ هر چه امام بگوید، میپذیرد.
امیرالمومنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: دست از من بکشید و سراغ دیگری بروید؛ چون من فردای روزی که بر سر کار بیایم، سراغ کارهایی میروم که شما نمیدانید، « وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ » و رنگها و وجههای مختلفی دارد، بعد معلوم است قلبها در مقابلش نمیتواند استوار باشد «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ» حضرت چقدر قشنگ میفرمایند؛ یعنی شما نمیتوانید تحمّل کنید و قلبهایتان برمیگردد. همینطور هم شد، بعد از آمدن حضرت بیعتشکنیها شروع شد.
بعداً هم حضرت بیان فرمودند: یادتان رفت چقدر در بیعت اصرار میکردید؟! «وَ تَکَأْکَأْتُمْ عَلَیَّ تَکَأْکُؤَ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَى حِیَاضِهَا حِرْصاً عَلَى بَیْعَتِی»[4] شما از شور و شوق بیعت با من و حرصی که در بیعت با من داشتید، مانند شتران تشنهای بودید که در آبگیرها جمع میشوند؛ یعنی اینطور به من هجمه آوردید که بیعت کنید، حالا بیعتتان را یادتان رفت؟ دلیل هم این است که قلبهای شما عوض میشود و نمیتوانید کارهای من را بپذیرید.
یک دلیلی که عرض میکنم اصرار به اطاعت ورزی داشته باشیم، همین است. ما باید اصرار بورزیم به این که خودمان هیچیم، ولو به صورت ظاهر علم و سواد داریم (چون علم حقیقی است که انسان را به نور میرساند)، ولی اصرار به این بورزیم که هیچیم؛ چون اگر تصوّر کردیم چیزی داریم، گرفتار میشویم.
لذا حضرت میفرمایند: کارهایی را من انجام میدهم که میگویید: چرا؟ تا دیروز یک طور دیگر بود، امروز طور دیگری است، پس قلبهایتان استوار نمیماند و نمیپذیرید؛ چون حجّت خدا را نشناختید و بیعتتان، بیعت حقیقی نیست.
عبد، اختیاری برای خود قائل نیست
شاید سؤال پیش آید که آیا اصل بیعت برداشته میشود؟ خیر، اصل بیعت هست؛ چون ما بیعت با پروردگار عالم داشتیم.امّا چرا پروردگار عالم در تجلّیگاه به صورت ظاهر، ما را در اختیار قرار داده است؟ البته عندالاولیاء این اصلاً معنا ندارد و میگویند: ما اختیار نداریم؛ چون آنها به مقام معرفتی رسیدند و میفهمند که ما عبد و مخلوقیم. اگر یک موقعی من توانستم هنر به خرج بدهم و خودم، خودم را خلق کنم، مدّعی شوم، امّا من که مخلوقم و مخلوق، مفعول و فعلِ فاعل است و حضرت حقّ، خالق است. لذا من کارهای نیستم، من مخلوقم و اصلش هیچ ادّعا و اختیاری ندارم. گرچه خدا اختیار داده و این، درست است، امّا من زود به خودش میسپارم، «افوض امری الی اللّه إن اللّه بصیر بالعباد»، من اصلاً اختیاری از خودم ندارم و معنی اختیار برایم صحیح نیست. ولیّ خدا اینگونه است.
لذا عالم، عالم اختیار است و ما نمیگوییم نیست، امّا آن که به آن مقام معرفتی بالا رسید، میداند هیچ اختیاری ندارد و همه را به پروردگار عالم سپرده و مطیع محض پروردگار عالم است. کما این که انبیاء مطیع محض پروردگار عالم بودند، کما این که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) مطیع محض پروردگار عالم بود و کما این که ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) مطیع محض پروردگار عالم بود.
مثلاً زمان حضرت ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) را ببینید، مدام به حضرت إنقلت و اشکال میگرفتند که آقا! شما کجا میخواهی بروی؟ میخواهی ولیعهد چه کسی بشوی؟ اینها همان خاندانی هستند که پدرت را حداقل هفت سال در زندان نگه داشتند! کدامیک از اجداد مکرّمتان را رفتند در خلافت شریک بشوند که شما میروید؟!اگر خلافت حقّ شماست که باید به شما برسد، امّا ولیعهد که بشوید؛ یعنی شریک میشوید!
من و شما خودمان را در آن زمان بگذاریم، چه میکردیم؟ حالا معمّا حل شده آسان شده، فهمیدیم آقا آمد و چه کارها که نکرد و چقدر تشیع را تبلیغ کرد و برای همین عالم آل محمد شد. ولی وقتی من و شما باشیم، امکان دارد این إنقلت را بیاوریم که آقا! این چه وضعی است و ...؟!
حضرت با همه زبانهای مختلف دنیا، هندی، چینی، رومی، ترکی، فارسی، زبان محلی و ... صحبت میکرد ولی نمیخواهد بگوید: من اینم، بلکه حضرت، مطیع محض خدا و راضی به رضای خداست. خدا میگوید: باید بروی، چشم! بعد هم به تو حرف میزنند، چشم! بعداً پیروز میشوی، چشم! علویون با تو بد میشوند، چشم! یک عدّه در مدینه با تو بد میشوند و میگویند: این ریاستطلب است، امّا تو برو؛ چشم میروم. لذا اوّل مطیع محض خدا، حضرات معصومین هستنند که متّصل به علم پروردگار عالمند و صاحبنظر نیستند.
چرا امیرالمؤمنین با دوستان خود از جمله طلحه و زبیر جنگید؟
لذا امیرالمومنین(علیه الصّلوة و السّلام) میدانند چنین قضایایی پیش میآید، برای همین بیان میفرماید: «دَعُونِیوَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ » من را رها کنید و به سراغ دیگری بروید؛ چون قلبهای شما استوار نمیماند، قوام ندارد و شک و شبهه در آن میافتد. طلحه را بردارم، میگویید: چرا با طلحه جنگیدی؟!زبیر را بردارم، همینطور میگویید و ... .
حالا در این روایت دقّت بفرمایید: «فی جوابِ مَن سأله: على ما قاتلتَ طَلحةَ و الزُّبیرَ ؟ » حضرت در جواب کسی که تعجّب کرده بود که چرا امیرالمؤمنین با این که طلحه و زبیر رفیقهای او بودند، با آنها جنگید، فرمود: « قاتلْتُهُم على نَقْضِهِم بَیْعَتی و قَتْلِهِم شِیعَتی مِن المؤمنینَ »جنگیدم و آنها را کشتم؛ چون اوّلاً نقض بیعت کردند و بیعت خودشان را شکاندند و بعد هم شیعیان و مؤمنان ما را هم کشته بودند.
خوب برای بعضیها سخت است و واقعاً میمانند که چرا امیرالمؤمنین این کارها را کرد. لذا برای همین که در دنیا، بعضیها متوجّه نیستند که اصلاً یک امام داریم و یک امّت، خودش هم فرمود: من برای شما هادی میفرستم، « فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» پس معلوم است که هادی میفرستد، حال هر که تبعیّت کرد، خوف و حزنی ندارد که این همان بیعت است.
درست است که در تجلّیگاه دنیا، بیعت برداشته نمیشود، ولی برای بعضیها اینطور است که اگر امّت به سمت امام نرفت، گرچه امام هم امامتش برداشته نمیشود، امّا دیگر تکلیفی برای امام نیست؛ چون امّت خودشان به انحراف و گمراهی رفتند، «یخرجونهم من النور الی الظلمات»، نور را رها کردند و به ظلمات رفتند. و إلّا اگر همه چسبیده بودند و آن بیعت اوّلیّه را نمیشکاندند، اینگونه نمیشد.
لذا در اینجا عنوان اختیار برای مردمی که آن بیعت را نفهمیدند، وجود دارد.عرض کردم برای اولیاء خدا اختیاری نیست امّا برای مردمی که این را متوجه نشدند، هست.
شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام الله علیه) در ارشاد خود نقل میکنند که وقتی اینها بیعتشکنی کردند، امیرالمؤمنین میفرمایند: «فَبَایَعْتُمُونِی مُخْتَارِینَ وَ بَایَعَنِی فِی أَوَّلِکُمْ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ طَائِعَیْنِ » شما با من بیعت کردید، در حالی که اختیار داشتید، من نگفتم، شما دنبال من آمدید. امام که بود، باید از اوّل هم آن طرفی میرفتند، امّا حضرت دارد از باب تذکار برایشان بیان میکند و الّا اگر اینها عاقل بودند، اصلاً باید میگفتند: ما از اوّل باید سراغ شما میآمدیم. اگر انسان، انسان عاقلی بود؛ پیامبر یک بار هم میگفت، بس بود، «العاقل یکفی به الاشاره». لذا حضرت میفرمایند: پیشاپیش و اوّل شما هم، بیعتکنندگان با من، همین طلحه و زبیر بودند که اینها هم دست از بیعت کشیدند. شما مختار بودید امّا اینطور کردید.
این با آن چیزی که بعضی بیان میکنند که ما در مقام انتخاب هستیم، اشتباه است و آن نیست. اینکه حضرت فرمودند؛ یعنی این که شما نفهمیدید، از اوّل باید میآمدید، نیامدید و حالا دنبال ما آمدید. این دفعه هم که خودتان آمدید، پس چرا حالا دارید بیعتشکنی میکنید؟!
گرچه عرض کردم بیعت اولیّه همان است که از روز نخست همه چیز برای ما تبیین شده بود و لذا اگر دست از این بیعت بکشید، تمام است.
میزان ابتلای هر کس چقدر است؟
خیلی عجیب است، وجود مقدّس امّام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند:«یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى قَدْرِ بیعته» انسان به آن قدری که بیعت بسته است، مبتلا میشود؛ یعنی شما باید بدانید در این قضیّه بیعت مبتلا هستید و بلا میبینید، امّا این نسبت به آن قدری است که شما دارید.
کما اینکه یک روایتی مثل این روایت از حضرت صادق(علیه الصّلوة و السّلام) است که میفرمایند: «یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى قَدْرِ حُبِّه» که این حبّ هم حبّ به خدا و حبّ به رسول و معصومین است.
چه شد کربلا، کربلا شد؟
ما همه اینها را داریم میگوییم که بیان کنیم چه شد کربلا، کربلا شد؟ علّت آن بود که مردم دست از آن بیعت اولیّه کشیدند و بعد به این ابتلائات دچار شدند که احساس کردند خودشان کسی هستند و صاحب نظرند. برای همین امیرالمؤمنین فرمود: من را رها کنید؛ چون من اگر فردا حرف بزنم، شما اظهارنظر میکنید، من امروز یک طوری میگویم و فردا طور دیگری، امّا قلبهای شما استوار نمیماند؛ شما میگویید: یعنی چه؟ چرا تا دیروز اینطوری حرف زدی، امّا امروز اینطوری میگویی؟!
یک مثال بزنم که برای شما محسوس بشود. اگر یک مرجع تقلید و مجتهدی فتوایی داد و شما یکسال، دوسال، پنج سال، ده سال براساس آن فتوا عمل کردید، بعد فتوای او عوض شد. سؤال: آیا من و شما میتوانیم به مرجع تقلید معترض بشویم که شما چرا فتوایت عوض شد؟ خیر. سؤال: آیا آن اعمالی که قبلاً انجام میدادیم، باطل است؟ خیر، آن اعمالی که انجام دادیم، درست است و حالا باید از اینجا به بعد به فتوای جدید عمل کنیم.
نمیتوانیم بگوییم: آقا!شما ده سال فتوایت آن نوع بوده و ما بر اساس آن فتوایت عمل میکردیم، حالا ما کاری به این کارها نداریم و آن فتوا را عمل میکنیم، مرجع هستی که باش.
عجبا! تو داری میگویی که من دارم از فتوای شما تقلید میکنم، حالا فتوای فتوای مرجع عوض شده، شما باید مطیع مرجع باشی و همانگونه که او میگوید، عمل کنی.
لذا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: شما با من بیعت کردید و به صورت ظاهر به سمت من میآیید، امّا طاقت ندارید، اگر امروز اینطور بگویم، فردا آنطور بگویم، شما میگویید: چرا؟ چرا؟ دلیل این چراها این است که انسانها احساس میکنند صاحب نظرند. شیطان ملعون هم میآید و آنها را وسوسه میکند.تا دو واژه یاد گرفته، دو ترم خوانده، دو دوره گذرانده، یک مدرک گرفته، میگوید:من صاحب نظرم.
ولی حال آن مردان الهی مثل آیت الله العظمی گلپایگانی را ببینید. امام میخواهد امام جمعه گلپایگان را تعیین کند، میفرماید: سراغ آیت الله العظمی گلپایگانی بروید تا ایشان تعیین کنند. امّا هر کاری میکنند، ایشان میگویند: نه، ایشان ولیّ فقیه است، ایشان باید تعیین کند.از امام اصرار و از ایشان انکار. تا جایی که امام میفرماید: پس شما چند نفر را معرفی بفرمایید، ما یکی را انتخاب میکنیم؛ یعنی آیت الله العظمی گلپایگانی تا آخر هم نمیپذیرد و میگوید: اصلاً من کارهای نیستم، من نباید امام جمعه را تعیین کنم، امام جمعه را باید ایشان تعیین کند. یعنی تا این حد میفهمد و منم منم ندارد. حالا یکی دیگر هم در مسند مرجعیّت ادعائی میکند که آنطور میشود و طغیان میکند.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی آن طور خودش را برای نظام فدا میکند، آیتالله العظمی بهاءالدّینی هم همینطور؛ چون میفهمند، با آن همه علم، با آن همه سواد، با آن همه معرفت میفهمند که آقا این است و همه چیز دست ولیّ فقیه است. دیگر نمیگویند: نه من هم خودم صاحب نظرم. آیتالله کشمیری، آیتالله مولوی قندهاری، بزرگان دیگر هم همینطور بودند؛ چون میفهمند، امّا یک موقع کسی نمیفهمد و طغیان میکند.
افزایش بلا با افزایش ایمان!
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند:«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ کِفَّةِ الْمِیزَانِ، کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه» مؤمن به منزله کفّه ترازو است، هر موقع که بر ایمانش اضافه شد، بلایش زیاد میشود.
حالا من نکتهای را عرض کنم که خیلی مهم است. این که قرآن میفرماید: «هو الذی بعث فی الامیین»، همه انبیاء را فرموده و استثناء هم نگذاشته است، در همه امم هست. بعد هم امّت میگوید. «رسولاً منهم» رسولی از خودشان است. اوّلین چیزی که میفرماید، «یتلوا علیهم آیاته» است. «یتلوا علیهم آیاته» یعنی همین که مدام بیایند به آنها تذکار بدهند. بگویند: ببینید این است، این است، قدرت خدا را ببینید، آیات الهی را ببینید. بعد هم از جمله آیات، همین است که به آنها بگویند: شما مخلوق بودید، یک موقع گردنگشی برای پروردگار عالم نکنید.
من یک نکتهای را عرض کنم، حتّی وسوسه و وسواس در شستن صحیح نیست. اگر به ما بیان کردند: با دوبار آب کشیدن، عین نجاست که نیست، دیگر پاک است. حالا بعضیها سه مرتبه آب میکشند که احتیاط است، تمام شد. امّا حالا چهار بار، پنج بار، مدام آب بریزم و ...، اینجا دیگر شیطان میشود، این دین نمیشود. اینجا فرمان ابلیس و شیطان است، ولو به صورت ظاهر در دین جلو میروی و میخواهی پاک باشد، امّا فرمان ابلیس است.
میگوید: اگر در نماز شک کردی، درست است که شکیّات داریم، مثلاً بین سه و چهار، دو و سه و ...، امّا میگوید: اگر کثیرالشّک شدی، اعتنا نکن. اصلاً بگو: من میخواهم ایندفعه نمازم را غلط بخوانم.دو سه مرتبه اینطور بگو، شیطان ملعون میرود. دوا و درمان کثیرالشّک این است که اعتنا نکند. بگو: من اصلاً این دفعه میخواهم نمازم را باطل بخوانم، درست میشود، شیطان دست میکشد. آنهایی که یک موقع کثیرالشک هستند، این را عمل کنند. آنهایی که وسواس دارند، بگویند: من میخواهم اصلاً ایندفعه نجس باشد. آنوقت شیطان رهایت میکند، همینطوری رها نمیکند و به نام دین هم میآید.
انبیاء میآیند، میگویند: آقا! این است، این است، تو اصلاً خودت نیستی، این دستت مال خودت نیست، پس مواظب باش، آب زیادی بریزی، چه بکنی، گناه کردی. دقّت کن. کارهای دیگر بکنی، ...، بدینترتیب همه را بیان میکنند. زبانت مال خودت نیست، چشمت مال خودت نیست، هیچ چیز مال خودت نیست. کسی که مال خودش نیست، پس هیچ اختیاری ندارد. پس حالا چرا وقتی به چیزهای دیگر میرسد، میگوییم: نه، باید با تفکّر و تعقّل باشد، مگر ما بستهایم، مگر ما دگمیم، مگر ما صاحب عقل نیستیم، ما خودمان فهم داریم، خودمان درک داریم و ... . آقا!چه هستی؟! یک آلزایمر میگیری، تمام است.
لذا هرچه بر ایمان مؤمن افزوده میشود، بلا و گرفتاریاش فزونی پیدا میکند. آنوقت است که میبیند که آیا اینجا میتواند یا نه. آنوقت این براساس همان بیعت است که فرمود: «یبتلی المرء علی قدر بیعته» هر چقدر در این بیعتش محکم ایستاده باشد، خدا بیشتر بلا به او میدهد. امّا میبینید بعضیها محکم نیستند.
ابتلائات معصومین
لذا حضرات معصومین بیشتر از همه مبتلا بودند، شما نگاه کنید هر کدام هم به یک نوعی مبتلا شدند. این ابتلائاتی که بر وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلاة و السّلام)وارد شد، شوخی نیست. واقعاً انسان نمیتواند فکر کند، باید گذرا رد شد و اصلاً تأمّل نکند. خوبیاش هم این است، ما میشنویم، روضهاش را هم میخوانیم، گریه هم میکنیم، امّا هیچ کداممان تأمّل نمیکنیم. شاید هم اجازه ندهند تأمّل کنید، برای این که اگر تأمّل کنیم، میمیریم.
آیتالله دزفولی میفرمودند: یکی از اولیاء خدا شبهای تاسوعا دور حیاط میگشتند و فقط چند نفری را هم میپذیرفتند و دیگر کسی هم نمیآمد. ایشان همینطور که میگشت، مدام میگفت: عبّاس، ابالفضل. با همین عبّاس، ابالفضل گفتن او، غوغا میشد و اشک میریختند. آیتالله دزفولی فرمود:ببینید ایشان چه دیده و إلّا مگر لفظ عباس، ابالفضل چیست؟ چطور میشود که یک نفر این قدر حالش منقلب شود و همینطور اشک میریخت. این دو تا کلمه چنان روضهای میشد که غوغا و محشر بود.
ما درک نمیکنیم، نباید هم متوجّه شویم و إلّا طاقت نداریم. شاید این پردههایی که میکشند، لطف به ما باشد که خیلی نفهمیم. واقعاً آن کسانی که میفهمند بیشتر سختی میکشند.
ببینید ابیبصیر میگوید: دیگر از شب اوّل محرم، کسی خنده حضرت صادق القول و الفعل را نمیدید، هرچه به عاشورا میرسید، حزن و اندوه و ناله و فغانشان بیشتر میشد.
این که آقاجانمان میفرمایند: اشک میریزم، اشک میریزم، اشک میریزم، اشکم که تمام شود جایش خون گریه میکنم، این چیست؟! آن که میفهمد، بیشتر میسوزد و اشک میریزد.
خدا آیتالله سیبویه را رحمت کند.ایشان میفرمود: الان دیگر آقا خون گریه میکند، دیگر اشک ندارد، هرچه هست، خون گریه میکند.
هرکه بیشتر فهمید، بیشتر میسوزد.ببینید این بلایایی که برای حضرت آمده، شوخی نیست. این بیعت با خدا را در مرحله نخست، همه داشتیم، حتّی حضرات معصومین؛ چون بالاخره آنها هم مخلوق هستند. امّا حالا در درجات بعدی که ما در دنیا آمدیم، باید با آن حضرات بیعت کنیم.
ببینید روز عاشورا آنقدر مصائب سنگین است که ما نمیتوانیم وصفش کنیم، ما همین یک حرفی میزنیم و سریع رد میشویم.دور این بدن مقدّس حضرت را در آن لحظات آخر، گرفتند. از آنجایی که سپاه آنها بسیار زیاد بود، بعضی را آورده بودند که فقط قدرتنمایی کنند و اصلاً سلاح نداشتند به آنها بدهند. لذا میگفتند: اگر کسانی کشته شدند، بعداً سلاح آنها را به اینها میدهیم. برای همین خیلیها سلاح نداشتند و همینطوری آمده بودند فقط در سپاه باشند. حالا این ملعون هم بگوید: بدن را دوره کنید، هر کس هم در قتل حسین شرکت کند، جایزه دارد! چقدر میخواهد انسان خبیث باشد، «کالانعام بل هم اضل»، یک نفر است دیگر، صد نفرتان را هم بکشد، بالاخره شما او را میکشید. چند هزار نفر؟ این سی هزار نفر نه، دوازده هزار نه، هشت هزار نه، چهار هزار نه، بالاخره هزار نفر که دوره کردند. شما خودت یک بدن را تصوّر کن که وسط بگذارند و هی بزنند. حضرت هم هی میچرخید، در باب مقاتل میگویند: کسی جلو نمیآید که بجنگد، یک تیر میآید اینطرف مینشیند، یک تیر میآید آنطرف مینشیند و ...، هی حضرت دور خودش میچرخد.
آیتالله مولوی قندهاری میفرمود: آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی میفرمودند:در محرم، در عزاداری، نخواهید امام زمان بیاید. دیدید میگویند: آقاجان عنایتت به مجلس ما باشد، نگاهی به مجلس ما کنی و قدم به آن بگذاری و ... . بالاخره کریم است دیگر، ای بسا آمد. آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن فرمودند: در محرّم این را نخواهید، چون خود حضرت مصیبت دارد، نیاید روضهها را بشنود. چون ما که نمیفهمیم، پردهها روی دیدگان و قلبهایمان میافتد که بگوییم؛ یعنی جرأت گفتنش را داشته باشیم و پردهها روی گوش ما میافتد که جرأت شنیدنش را هم تا حدودی داشته باشد امّا حضرت جرأت ندارد. لذا یک دعا کنیم؛ خدایا! این شبها گوشهای مبارک آقاجانمان را از شنیدن مصیبتهای جدّش محافظت بفرما.
[1]. المحاسن، ج: 1، ص: 220
[3]. الکافی، ج: 2، ص: 450
[4]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج: 1، ص: 260