بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: بیعت
(باید در ابتلائات، مقاوم بود تا ظهور محقّق شود)
شب هشتم محرّم الحرام 1435 (20/08/92)
شرط عبدالله شدن: پذیرش ابتلائات در راه بندگی
عرض کردیم طبیعی است پروردگار عالم ما را در این تجلّیگاه بیعت رها نمیکند. به هر کس هم بلا بیشتر داد، اوّل ایمانش بیشتر بوده است. قاعده است و خلاف قاعده نمیشود کاری کرد.
مثل این میماند که شما بگویید:الآن شب نیست، در حالی که شب، شب است و روز، روز است. بگوییم: من الآن در شب هستم، ولی میخواهم خلاف قاعده، الآن روز باشد، پروردگار عالم نمیپذیرد. همه انسانهایی که الان در این نیمکره هستند، در شب هستند و در روز نیستند. مگر این که شما قدرت داشته باشید، طیالارضی کنید و به نیمکره دیگر بروید. امّا میگوید: نه، من میخواهم همین اینجا باشم، در همین جمعیّت و با همین مردم باشم، ولی برای من، روز باشد، برای دیگران هم شب بود عیبی ندارد، یا این که روز، برای من شب باشد، ولی برای آنها روز بود، عیبی ندارد. چنین چیزی ممکن است؟!
هر کسی که ادّعا کرد ایمان دارم، طبیعی است مبتلایش میکنند و به هیچ عنوان او را بدون مبتلا شدن رها نمیکنند.اگر میخواهد به آن درجات عالی برسد، باید از آن ابتلائات سربلند بیرون آید.
لذا شاید یک معنای اختیار -خوب دقّت کنید، نکتهای میخواهم بگویم که خیلی عالی، بکر و زبیاست - همین باشد که من نمیخواهم بالا بروم، خوب نرو. امّا اگر گفتم: میخواهم بالا بروم، شرطش این است. مثلاً میشود کسی بگوید: من میخواهم حتماً راننده باشم و ماشین سوار بشوم، امّا رانندگی بلد نیستم؟! یا بگوید: من میخواهم خلبان باشم، اما نمیخواهم دوره ببینم؟!
عالم اختیارت این است که به چه میخواهی برسی. میگویی: میخواهم درجات عالی را طی کنم و به آن مقام اعلای انسانیّت برسم که عبدالله بشوم.
قبلاً هم عرض کردم که هر کس عبد شد، دیگر نه خلیفهاللّهی میخواهد و نه مقامات دیگری، امّا اصلاً در ذات عبد شدن اینها نهفته شده است. تو نمیخواهی، امّا اینها هست. مثل این که ذات روز این است که در آن، خورشید هست. ذات عبد بودن هم این است که انسان به مقامات الهی میرسد، سیر مقامات معنوی و الهی دارد. لذا عالم در اختیار اوست. همانطور که عرض کردم، مثل آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که با تکان دادن دستش نشان داد که عالم در اختیار اوست و این، قاعده است.
تو که میخواهی سیر بندگی کنی، باید مراحلی را طی کنی، با این که اینها را نمیخواستی، امّا باید اینها را هم طی کنی. همانطور که قبلاً هم عرض کردم، مثلا ما میخواهیم با ماشین به پابوس حضرت ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) برویم، طبیعی است از شهرهای مختلفی مثل سمنان، نیشابور و ... میگذری.هر چند قصدتان آن شهرها نیست، امّا اینها در مسیر وجود دارد.
حال، شما میخواهی به مقام انسانیّت برسی، این ابتلائات در آن هست. میخواهی اعلان کنی من در مقابل « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »[1] که خدا به من گفت، «بَلى» گفتم؛ طبیعی است که باید اینها را بپذیری. چه چیزی را؟ بپذیری که بلاها برای انسانها هست، اگر اینطور شد، آنوقت برندهای.
خطاب خداوند به دنیا: برای دوستان من، تلخ باش و بر آنها سخت گیر!
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند: «هَبَطَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ(علیه الصّلوة و السّلام) فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ» جبرئیل به بهترین چهره بر من هبوط پیدا کرد، بعد از سلام و ...، اینگونه بیان کرد: «فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ الْحَقُّ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ» پروردگار عالم به تو سلام میرساند، «وَ یَقُولُ لَکَ» و به تو پیامبر میگوید: بدان، «إِنِّی أَوْحَیْتُ إِلَى الدُّنْیَا أَنْ تَمَرَّدِی وَ تَکَدَّرِی وَ تَضَیَّقِی وَ تَشَدَّدِی عَلَى أَوْلِیَائِی حَتَّى یُحِبُّوا لِقَائِی» من اصلاً به دنیا وحی کردم:دنیا! برای اولیاء من (اولیاء یعنی دوستان. ولیالله یعنی دوست خدا. آدم، دوست خدا میشود. یک حبیبالله داریم، یک ولیالله که آن ولی، بر دیگران هم ولایت دارد) تلخ باش و مرارت داشته باش « تَمَرَّدِی »، اینها را مکدّر کن و بر آنها سخت بگیر « وَ تَکَدَّرِی »، و امر را برایشان تنگ کن « وَ تَضَیَّقِی »، و این تنگی را شدید کن و خیلی به آنها سخت بگیر « وَ تَشَدَّدِی »؛ تا این که برسند به جایی که بگویند: ما لقاء خدا را میخواهیم.
حالا دقّت کنید من در این چند شب، نکاتی را میخواهم بگویم که نکات مهمّی است. اوّلین مرحله این است که اگر در انسان آن حالت فرح و شادی و وسعت از روز نخست بود، تصور میکرد همیشه وسعت اینطور است. ما در عالم ذر اصلاً معلوم نبودیم، بعد در عالم صلب آمدیم و یک مقدار معلوم شدیم، امّا آن هم با چشم مسلّح قابل رؤیت بودیم. لذا در عالم ذر اصلاً معلوم نبودیم، امّا در عالم صلب که آمدیم، یک اندازهای شدیم که ما را با چشم مسلّح دیدند. از این عالم صلب هم در عالم رحم آمدیم، باز رشد کردیم و قابل رویت شدیم. بعد هم که به دنیا آمدیم.
حالا هرجایی از آن مکانها هم خیلی برایمان کوچک بود. در عالم صلب خیلی کوچک بودیم و به صورت فشرده قرار داشتیم. میدانید دسته بندی هم هست.اسپرمها به تعبیری مانند لوح فشرده است که روی هم نهفته شده است. تمثیلی که میتوانم برای شما بزنم تا خیلی خوب برای شما تبیین شود (تازه باز هم آن نیست امّا برای این که قریب به ذهن شود)، این است: کندوی عسل را دیدید، حالت آنجا اینطور است. فشرده فشرده، همه روی هم هستند، بعد یک مکعب درست میشود، بعددر آن حالت لوله میآید، بعد مثل این دستگاههایی که بالا میآید و باز میشود، یک مقداری از اینها در لوله هجوم میآورد و در آنجاست که همه اینها هجمه میآورند و آنجا تازه یک مسابقه شروع میشود.
نمیدانم تا حالا دیدید، در سیما جاهایی را در بیابان نشان میدهد که خشک خشک است، بعد باران میآید، سیل میآید، حرکت میکند آنقدر پیش میرود که به جاهایی میرسد که قبلاً رود و دریاچه بوده و حالا شروع میکند ماهیهایی از آن بیرون میآید.یعنی تا الآن نهفته شده بودند، امّا یکدفعه فوج فوج میآیند. یعنی در آنجا حیات داشتند، ولی حیات آنها برای ما ملموس نیست.
امّا در حرکت که جنبش هست، سریع هزاران هزار اسپرم میآیند و این رحم باز میشود و آن تخمک، بعد این که میرود، گاهی یکی، گاهی دو تا، گاهی سه تا، این بسته میشود. چون اینها بستگی دارد که با هم بروند یا خیر. چون رحم به محض خوردن آنها مثل مینها سریع عمل میکند و بسته میشود.
خدای متعال در دریا هم نشان داده، در جاهای دیگر هم نشان داده. در این گلهایی هم که تعبیر میشود گوشتخوار هستند، نشان داده که تا میآید، بسته میشود. رحم هم تا میآید به آن میخورد، خودش میداند و بهخودیخود بسته میشود. عالم صلب بسیار فشرده بود، ولی در این عالم رحم یک وسعت بیشتری دارد، میگوید: اینجا عجب جایی است، من کجا بود؟! حالا اینجا، تمام آمال این اسپرم است.
مدام رشد می کند و بزرگ میشود، تا یک جایی که خداوند متعال میگوید: بیرون برو، نمیرود؛ چون نمیداند به چه جایی میخواهد برود، یک خاطراتی از عالم ذر دارد و میگوید: نکند آنجاست. امّا به هر حال از رحم که بیرون میآید، به پشت او میزنند، گریه میکند و تازه میفهمد کجاست. بعد هم سینه مادر را میگیرد. سینهای که تا دو دقیقه قبل از تولد او، شیری در آن نبود. عرض کردم: کسی که در حال وضع حمل است و دارد زجر میکشد، اگر سینهاش را فشار بدهند شیر نمیآید، امّا همین که فرزند متولّد شد، شیر میآید. میبیند عجب چیزی است، میخواهد رشد کند و میگوید: اینجا خوب است.
حالا میخواهم عرض کنم: وقتی آن سختیها را میبیند، به مرحله بعدی اشتیاق دارد. وقتی میبیند که به عالم دنیا آمده و راحتتر است، حالا اگر به آن طفل بگویی:به رحم برگرد، قبول نمیکند.
ما الآن بزرگ شدیم و حالات آن زمانمان را نمیدانیم، ولی بعضیها از دوران طفولیّت خودشان هم خاطراتی دارند که حالا براساس هوش و آی کیو و ... است. من سراغ دارم کسانی را که حتّی خاطرات یک سالگی خود را میدانند که اصلاً انسان متعجّب میشود؛ چون یک سالگی که چیزی را نمیفهمیم. ولی وقتی میگوید، میبینیم که او برای اوّلین بار است که میگوید و قبل هم کسی نگفته بوده و انسان متعجّب میشود که چطور یک سالگیاش را یادش است و میگوید: آنطوری شد. به هر حال به ذهن انسان برمیگردد که لطف خداست. امّا اگر همان موقع بگویند: تو نمیخواستی از رحم بیرون بیایی، حالا میخواهی در رحم برگردی؟ میگوید: دیگر نمیخواهم برگردم، من از رحم دیگر خوشم نمیآید. او در ابتدا از رحم نمیخواست بیرون بیاید، چه چیز عامل شد؟ این سختی عامل شد، که وقتی وسعت بیشتری را دید، حالا دیگر نمیخواهد در آن تنگنا برود.
خوب دقّت کنید، این مثال را زدم تا معنای این روایت را بفهمیم که پروردگار عالم جبرائیل را به احسن صور هبوط می دهد، سلام به پیغمبر میرساند و «وَ یَقُولُ لَکَ» بعد خدا به او مطلبی را میگوید. این هم نشاندهنده حبّ پیغمبر به امّت است که آن مطالبی را هم که برای خودش است، به ما هبه می دهد. «إِنِّی أَوْحَیْتُ إِلَى الدُّنْیَا أَنْ تَمَرَّدِی وَ تَکَدَّرِی وَ تَضَیَّقِی وَ تَشَدَّدِی عَلَى أَوْلِیَائِی حَتَّى یُحِبُّوا لِقَائِی» به جایی برود که شدّت، حدّت و گرفتاری برای او هست و تازه علقه پیدا بکند. چون اگر از اوّل وسعت بود، فکر میکرد اینطوری هست. لذا شدّت و حدّت داریم و او میآید که بفهمد. بعد این مرحله را که رد کرد، دیگر برای او معنا ندارد و از آنجا به بعد دیگر شدّت برای ولیّ خدا نیست. هرچه شدّت هم زیاد شود، دیگر شدّتی حس نمیکند. ولی این مرحله اوّل را باید بگذراند و نمیشود کسی بگوید: من میخواهم یکدفعه در آن مرحله بروم. میشود بگویی: من نمیخواستم در صلب باشم و میخواهم یکدفعه به عالم دنیا بیایم؟!
البته پروردگار عالم یکی دو مورد استثناء قرار داده است که یکی عیسیبنمریم است و یکی هم که به هیچ عنوان صلب ندیده، عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمتالله الکبری، حجّت علی حجج الله است. خود پیامبر به صراحت فرمود: من آن میوه را خوردم، آمد. خود پیامبر و امیرالمؤمنین هم در صلب بودند. روایت است که خودشان فرمودند: من و علی در یک اسپریم بودیم، آمدیم و آمدیم تا در عبدالمطلّب دو نیم شدیم، من در عبدالله قرار گرفتم، او در ابیطالب. پس معلوم میشود پیغمبر هم صلب دیده، حالا من و تو بگوییم: نمیخواهیم صلب ببینیم؟! مثال میزنم، من میخواهم وقتی میآیم، یکدفعه با همین هیکل و همین بزرگی باشم که اینگونه نمیشود.
لذا در دنیا در شدّت و حدّت هستند، آنقدر امتحان می کنند که واقعاً معلوم میشود که جایگاه تجلّی آن «بَلى» که به « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » گفته شد، دنیاست و إلّا الکی « بَلى» گفتی؟ کدام « بَلى»؟ گرچه همان که « بَلى» گفتی، از اوّل هم بلا بود و آن فشردگی و ... را تحمّل کردیم. البته ما آن مراحل را رد کردیم، یادمان نیست. حالا صلب را نمیدانیم، عالم ذر را نمیدانیم، امّا کسی میتواند منکر شود که من در رحم بودم؟ یا یک سؤال دیگر: کسی میتواند بگوید من نیم ساعت از عالم رحم را یادم است؟ همه ما که این هیکلی نبودیم، یک اسپرم بودیم که با چشم مسلح باید آن را می دیدند، بعد در رحم رفت و آن لقاح و مطالب و مدام رشد کرد. پس همه ما در آنجا بودیم. خوب آنها را گذراندیم. پس نمیتوانیم بگوییم: نه، من میخواهم اینطور باشم.
دنیا، زندان دوستان خدا و بهشت دشمنان خدا
حالا در این مطالب هم همین است. اگر کسی در جواب « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » گفت: « بَلى»، طبیعی است در این دنیا که تجلّیگاه است، باید جواب بدهد. گرچه آنجا هم جواب داده، ولی یادش نیست؛ یعنی در عالم صلب، همان فشردگی، جواب است. در عالم خروج هم جواب است؛ چون بعضیها میمیرند و فقط یک الی دو تا میمانند، اصل یکی است و بعضیها دو قلو میشوند. میدانید هزاران هزار اسپرم هجوم میبرند، بعد دو مرتبه بسته میشود و آن فشردگیها هنوز آنجا هست. بعد هم مجدّداً از این طریق میآید و به همان حالتی که عرض کردم مثل لوح فشرده، اینها روی هم قرار میگیرند. آنها باز هم آنجا هستند و بعد بعضیها میایند. میدانید بعضیها اصلاً همان جا که هستند، میمیرند؛ وقتی مرد، مُرد، او هم میمیرد و میروند- لذا فرق رحم با این همین است - آن مقدّرات پروردگار عالم است و در تقدیر او همینقدر بوده است.
دد خودش هم فرمود دیگر که مثل ماهها است، «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ » از روزی که اوّل خلقت کرد، اینگونه قرار داد. حالا بعضیها هم در آنجا میمیرند.
میدانید اصلاً چرا باید جنّت بزرگ باشد، اصلاً جنّت یک چیز عجیب و غریبی است. میدانید همه آنها که در صلبها بودند، میآیند. کما این که میگویند: وقتی طفل در طفولیّت مُرد، جلوی درب بهشت مینشیند و منتظر پدر و مادرش است.
یا آن مثالی که دیشب زدم که کوچکترین خانهای که مال مؤمن در جنّت است، اینگونه است که هزار درب دارد که وقتی وارد آن میشوی، هزار حیاط دارد که از آنجا وارد هزار سالن میشوی و هر سالن هزار اتاق دارد و هر اتاق هزار تخت دارد و ... . غوغا است. به قول یکی از اعاظم و بزرگان که در جواب بعضیها که میگفتند: آقا! آنجا حوصله آدم سر نمیرود، میفرمود: چند وقت میخواهد که تو خانه خودت را بشناسی، کجا سر میرود؟! بعد حالا باید برود به رفقا و دیگران هم سر بزند.
علی ای حال وقتی این تنگناها باشد، شما قدر آن عافیت را میدانید. اگر این تلخیها، این ناگواریها، این تنگیها، این سختیها که میفرماید: من به دنیا میگویم:با دوستان من اینطور باش؛ آنوقت قدر عافیت را میفهمد. آنوقت وقتی این مراحل را طی کرد، دیگر ناراحتی ندارد، ولی بدون این مراحل نمیشود. برای ولیّ خدایش هم این مراحل همینطور میآید.
لذا بعد فرمود: «فَإِنِّی جَعَلْتُ الدُّنْیَا سِجْناً لِأَوْلِیَائِی وَ جَنَّةً لِأَعْدَائِی» من اینجا را زندان میکنم، زندان سختیها. لذا دائم سختی و مشکلات میآید و برای هر کسی هم یک طوری است که او را به گونهای امتحان میکنند. پس باید از این مرحله بگذرد.
مال باید فدای جان شود
اوّلین مرحله برای این امتحانها و سختیها که پیش میآید، این است که فشار روی جسم و بدن انسان میآورند.لذا این یک فدائی میخواهد که بعضیها تصوّر میکنند این سختی، روی این مال میآید که اشتباه است و روی جسم میآید. امّا فدائی آن، همین مال است. لذا کسی که به مال دل میبندد، سختش میشود و اتّفاقاً این سختی را هم به روح و جسمش انتقال میدهد. چون میبینید مالش را میخواهند از او بگیرند، برای او سخت میشود و ناراحت میشود و جسم او هم داغون میشود. ریاست را میخواهند از او بگیرند، نارحت میشود. امّا کسی که واقعاً برایش یکسان بود، اذیّت نمیشود.
این مطلب را به ذهن بسپارید که امامت از ریاست مجزّاست، اصلاً ریاست یک چیزی است و امامت چیز دیگری است. امام، همیشه امام است، چه میخواهد به ظاهر حاکم بر مردم باشد، چه نباشد، به هر حال امام است و آن امامت را دارد. اما یک کسی رئیس است، وقتی دوره ریاست او تمام میشود، ناراحت میشود. یا وقتی ریاست را از او به عللی میگیرند که امتحان الهی است، ناراحت میشود. مثلاً میگوید: مگر من چه گناهی داشتم، من چه بدیای کردم، من که این همه خدمت کردم و ...، خوب همه اینها فشار روحی است که به جسمش فشار میآورد، امّا اگر اصلاً برای او مهم نباشد، سختی هم نمیکشد.
یک موقعی خدا این شهید بزرگوار، سپهبد صیاد شیرازی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان میفرمود: آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به بنده بیان فرمودند: اگر شما همین امروز که رفتی، دیدی عزلت آمد، تمام است. اگر هم دیدی که بیشتر به شما میدهند، همان لحظه هم به خودت بگو: من چیزی ندارم، الآن یک امانتی دارم که امکان دارد فردا عزلم کنند. اگر این را مدام تمرین کنی، دیگر گرفتار نمیشوی.
لذا اگر از اوّل فکر کنیم هیچی نداشتیم، چقدر آدم راحت است و راحت هم میتواند بگذرد. مثلاً من از اوّل این خانه را نداشتم، مثل خیلیها که ندارند. برای همین امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) میگویند: به کسانی که پائین دست هستند نگاه کنید. حتّی در علم و معنویت هم باید کوشا باشیم امّا اولیاء خدا میگویند:هر چه خدا بدهد.
امروز سالگرد شهید بزرگوار، شهید طهرانی مقدّم(اعلی اللّه مقامه الشّریف)بود. کنار یکی از سرداران بسیار مؤمن و متدیّن نشسته بودم. من دعا کردم و گفتم: انشاءالله در رکاب آقاجانمان به شهادت برسید.ایشان گفتند: دعا کنیم خدا عاقبت به خیرمان کند، هر طوری هم خواست ما را ببرد، من نمیگویم شهادت و ...، بلکه هر طوری او دوست دارد.
چنین کسی میفهمد، میگوید: حتّی به آن هم غبطه نمیخورم، بلکه خدا هر چه برای من خواست. البته گفتند غبطه، بد نیست. هر چند اولیاء خدا میگویند: در مادیّات غبطه نخور، اما در معنویّات بد نیست، امّا بعضیها هم میگویند: ما میگوییم هر چه خدا بخواهد. یعنی اگر انسان اینطوری شد، اصلاً حرّ از دنیاست. هر چه تو میخواهی.
وقتی اینطور شد، آنوقت است که دیگر مشکل اوّل که به مال میآید، به او سخت نمیگذرد. شاید قرآن هم برای همین است که میفرماید: «باموالهم و انفسهم» چون مال به ظاهر شیرین است و امکان دارد برای بعضیها ریاست هم بیاورد. معالأسف در دنیای امروزه، غرب همین است که امکان دارد یک کسی را بخرند، یعنی پولهایی میدهند و رأی فلان کس، نماینده و ... را میخرند. لذا پول ریاست هم میآورد.
پیغمبر اکرم خاتم رسول محمد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «إن عَرَضَ لکَ بلاءٌ فاجعَل مالَکَ دونَ دَمِکَ« اگر بلایى برایت پیش آمد میخواست به جسمت ضرر بزند، مالت را فداى جان و خونت کن، همینطور است دیگر، گاهی انسان بیماریهای صعب العلاجی میگیرد که حاضر است همه جا برود و خرج هم بکند تا خوب شود. لذا پولپرست نباش، دنیا برای توست، نه تو برای دنیا.
بعضی از ما، خودمان را وقف دنیا کردیم، نه دنیا را وقف خودمان. دنیا برای توست، هی میدود تا به کجا برسد؟! همین است که تا ریاست را از او میگیرند، ناراحت میشود؛ معلوم است خودش را وقف دنیا کرده و خودش خبر ندارد. اگر کسی صبح رفت و به او گفتند: آقا! شما دیگر هیچ کارهای و ریاست را به نام تغییر و تحوّل و ... از او گرفتند و او ناراحت شد، معلوم است که خودش را وقف دنیا کرده بود و إلّا ناراحت نمیشد.
مال و جان باید فدای دین شود
«فإن تَجاوَزَکَ البلاءُ فاجعَلْ مالَکَ و دَمَکَ دونَ دِینِکَ» و اگر بلا از تو فراتر رفت و خواست به دینت صدمه زند، مال و جانت را فداى دینت کن.
بعضی میگویند: آقا! ما در دعاهایی داریم - حالا من نمیخواهم بگویم این دعاها صحیح است یا غلط - که آخر دعا بیان میکند: «خدایا! همه این سختیها را اصلاً برای من قرار مده». باید گفت: یعنی همینطوری راحت من هم یار امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بشوم؟ راحت من هم شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) بشوم؟! عجبا!شتر در خواب بیند، پنبه دانه! هیچ بلایی برایم نباید و راحت به همه جا برسم!
عرض کردم که علم حقیقی، علم لدنی است و سواد، ظلمت است؛ امّا اولیاء خدا میگویند: راه رسیدن به علم از همین سواد است «یخرجونهم من الظلمات الی النور»؛ یعنی میگویند: «ظلمات» یعنی همین سواد و خواندن این سودهها و سیاهیهاست. امّا بدون گذراندن این مراحل، همینطور بنشینی و دستت را بالا ببری و دعا کنی: خدا! علم لدنی بده؛ محال است. متّقی باش، درست را هم خوب بخوان، آنوقت علم لدنی میآید و از این سواد تو را بیرون میکند، «یخرجونهم من الظلمات الی النور».
امّا اینطور نیست که از آسمان چیزی بیاید و من یکدفعه ثروتمند بشوم، یک دفعه عالم بشوم؛ بعد هم هیچ مشکل و گرفتاری نبینم و هیچ مسئلهای هم برایم پیش نیاید. واقعاً این عقلایی است؟! نه اصلاً خودمان دو دو تا چهار تا کنیم، ببینیم شدنی است؟! البته گفتم امتحان هست و ما میتوانیم در آن ردههای پایین باشیم، مثل الآن که یک موقع کسی کنار نائب امام زمان، رهبر عظیالشّأن باشد، یکی هم در حکومت نائب امام زمان باشد و شاید یکی یک بار هم در عمرش آقا را نبیند. پس تفاوت دارد. یک کسی بگوید: من میخواهم در حکومت آقاجان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باشم، آقا را هم نبینم.
ضمن این که عرض کردم حالا هم مطالب دارم که فکر نکنیم از روز اوّل به هر چه میخواهیم میرسیم. حالا اینها را دارم برای همین قضیه میگویم، داریم به نکات مهم بحث میرسیم، در این چند شب از« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» شروع کردیم که این « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » چیست، این « قالُوا بَلى» چیست، از کدام عالمها آمدیم و ... .
برای همین روایات را بیشتر میگویم، این زمینه چیده بشود. چون تا این بستر آماده نشود، فهم این مطالبی که میخواهم بگویم میسر نمیشود. همه این مطالب را هم از روایات و اولیاء خدا دارم عرض میکنم.الآن هم آخر الزمان است و باید بیان شود، نمیشود اینها را حبس کرد، الآن دیگر وقت حبس نیست. آنهایی هم که حرف میزنند، بگذارید بزنند. اگر بنا باشد انسان به این که دیگری حرف میزند، عقب بکشد که این دیگر دینداری نیست. باید برای دین، مال و جان و حیثیّت و آبرویت را بگذاری و همه را برای دینت خرج کنی، «فإن تَجاوَزَکَ البلاءُ فاجعَلْ مالَکَ و دَمَکَ دونَ دِینِکَ ».
غارت شده و مخروب حقیقی کیست؟
«فإنَّ المَسلوبَ مَن سُلِبَ دِینُهُ ، و المَخروبَ مَن خَرِبَ دِینُهُ» زیرا غارت شده واقعى، کسى است که دینش به غارت رفته باشد و دزد زده حقیقى، کسى است که دینش مورد دستبرد واقع شده باشد. حالا چرا بعد از آن نکته، این را بیان میفرماید؟! این فرمایش پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) محشر است.من امروز گشتم، ببینم در چند کتاب اهل جماعت، این را بیان کردند، دیدم در چهار کتاب از اهل جماعت بیان شده: سنن ترمزی راجع به مباحث بلا و حفظ دین در دو جا آورده و تاریخ طبری هم آنجایی که راجع به اقوال النّبی هست، بیان میکند. کتاب حلویّه هم که برای مالک حنفی هست و برای مصری است، آنجا مفصّل راجع به این موضوع صحبت میکند.
لذا میفرمایند: میدانید چه کسی غارت شده است؟ «سلب» یعنی کسی که دیگر هیچی ندارد، یا مسلوب به آن کسی میگویند که او را به صلیب میکشند (صلب و سلب هر دو یک معنا میدهند، مانند صراط و سراط)؛ یعنی بالا میبرند و از زمین جداست، هیچی ندارد و عریان است و در سختی فراوان جان میدهد. لذا در این روایت «سلب» یعنی سختی فراوان و عریان؛ حالا چه کسی سختی فراوان دارد و عریان است و هیچ ندارد؟ آن کسی که دین ندارد « مَن سُلِبَ دِینُهُ ».
حالا دینتان را از شما بگیرند، بگویند: اقتصاد و همه چیزتان خوب میشود، غلط است. من این را عرض کردم، باز هم میگویم: استقلال که بیان میکنند؛ یعنی ما مستقل از کفار هستیم، امّا ما عبد خداییم. لذا مستقل از کفار میشویم که عبد پروردگار عالم بشویم. عرض کردم این مطلب را آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) راجع به تعریف استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بیان فرمودند که آزادی یعنی ما از شر شیاطین و کفر آزاد شدیم، امّا ما عبد خداییم. اگر اینطور شد، آنوقت به اسلامیّت میرسیم.
امّا اگر دینمان را بگیرند، همه چیز هم داشته باشیم، فایده ندارد. مالت را فدای جانت کن. هم مالت و هم جانت را فدای دینت کن «فإن تَجاوَزَکَ البلاءُ فاجعَلْ مالَکَ و دَمَکَ دونَ دِینِکَ ». بلافاصله میفرماید:میدانید کسی که عریان است، به صلیب کشیده شده و هیچ ندارد، کیست؟ آن کسی است که دین ندارد «فإنَّ المَسلوبَ مَن سُلِبَ دِینُهُ ». از طرفی هم میدانید چه کسی خراب شده حقیقی است؟ منظور این نیست که بعضی تا فشار مالی به آنها میآید، میگویند: من خراب شدم و همه چیز را از دست دادم و ... . لذا حضرت میفرمایند: خراب شده حقیقی، آن کسی است که دینش خراب شود، « و المَخروبَ مَن خَرِبَ دِینُهُ».
یارانی وفادارتر از یاران ابیعبدالله!
حالا ما که در دوره آخرالزّمانیم، میگوییم: میخواهیم سرباز امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) شویم. در دوران امامت آقا جانمان هستیم، آن کسی که صفات همه انبیاء و اوصیاء را دارد - آنچه خوبان همه دارند، تو یک جا داری - لذا در چه دوره عجیبی به دنیا آمدیم، من این را گفتم، باز هم میگویم، این از آن مواردی است که باید خودتان هم مدام برای خود تکرار کنید. بگذارید یک رمزی بگویم، بدانید. یک مواقعی که تنها شدید، سجده بروید، در سجده به یاد آن مطالب الهی اولیاء خدا باشید که نواری مانند بنده به شما میدهد. آقا جان! ما یادمان نرود، این را مدام در ذهنمان مرور کنیم که اگر میخواهیم چقدر ارزش داریم، بدانیم چه زمانی آمدیم؟ عرض کردم که ما همه در عالم ذر بودیم، از صلبی به صلب دیگر آمدیم. سؤال: چرا ما دو هزار سال پیش به دنیا نیامدیم؟ نمیشد آن زمان بیاییم؟ چرا، میشد، دست من و شما که نیست. کسی میتواند بگوید: من خودم زمان تولدم را تعیین کردم؟! کدام دانشمند غربی، شرقی و ... جرأت کرده چنین مطلبی را بگوید؟!
یکی از بزرگواران میگفتند:در زمان ابیعبدالله، انسانهای بسیار خوبی بودند، امّا من با توجّه به فرمایشات اولیاء خدا، از جمله آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میخواهم بگویم: اگر بفهمیم خوبتر از آنان، آن کسی است که این دوره که دوره آقا جانمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است، به دنیا آمده است. الآن شکی نداریم که دوره امامت حضرت حجّت است، حالا به ظاهر در پرده غیبت است، امّا دوره، دوره ایشان است. دورهای برتر از دوره ایشان هم نداریم.بارها عرض کردم که وقتی جدّ مکرّمشان، هم ابیعبدالله و هم امام صادق(علیهما الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «لو ادرکته لخدّمته» (اگر درکش میکردم، خادمش میشدم)، به تعبیر بزرگان یعنی همه ائمّه این را بیان کردند. انسان باید خادم پدر، مادر و جدب و جدّهاش بشود؛ بیادبی است کسی که بزرگتر است، خادم بچّهاش شود! امّا میدانید یعقوب نبی، خادم یوسف است؛ یعنی ولایت یوسف برتر بوده است. حالا درست است که میگویند: «کلهم نور واحد»، ولی وارد این مطلب نمیشوم، چون بعضی از ذهنها کشش ندارد.
امّا خوب است که به خودمان یادآوری کنیم که در چه زمانی آمدیم، من و شما که دست خودمان نبوده است، امّا در زمان حضرت آمدیم، آن هم نزدیکترین زمان به عالم ظهور. کسی هم نمیتواند بگوید چه زمانی است، ای بسا فردا باشد، ای بسا دهها سال دیگر. که إنشاءالله زودتر از این حرفهاست.
لذا کسی نمیتواند زمان ظهور را بگوید، همانطور که بیان شده: «کذّب الوقّاتون»، امّا ما که نمیفهمیم، ولی آنها که در ارتباط هستند، اینطور میگویند. من چهار یا پنج سال پیش وقتی از حجّ برگشتم، در مبحثی گفتم که یکی از اولیاء که حضرت را ملاقات کردند، گفتند: حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)فرمودند: من از امّتم راضی نیستم. دلیل هم این است که چرا کلاه گشادی به نام تنظیم خانواده بر سر ما گذاشتند و سبب تذلیل خانواده شد؟! که بعد هم دیدیم، حضرت آقا، نائب امام زمان هم به صراحت چندین بار بیان فرمودند. پس معلوم است مطالبی هست.
حالا آنهایی که اینگونه گفتند، بیان کردند: بوی نزدیکی ظهور به مشام میرسد. البته مطالبی را آنها میفهمند که امثال بنده نمیفهمیم.
پس ما باید دقّت کنیم که در چه زمانی آمدیم، خودمان هم که اختیار نداشتیم، خدا ما را در زمان امامت حضرت قرار داده است. اینها را باید به صورت جورچین کنار هم بچینید تا این پازل شما تکمیل شود. عرض کردیم: ما در اسلام، یک امام داریم، یک امّت. اصلاً چیزی به نام ملّت غلط است و امّت درست است. اماممان، حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. در زمان غیبت هم نائبش است. لذا امام داریم و امّت.
ما به عنوان امّت، چه آمادگی برای آمدن حضرت داریم؟! آقا جان! بیا درست کن و تمام شود، زکاتدهنده زیاد و زکاتگیرنده کم، اینقدر امنیّت اجتماعی زیاد میشود که دختری زیبارو تنها از یمن به شامات میرود و به مشکلی برنمیخورد و .... آیا همین است و تمام شد یا این که مقدّمات و حالات و مسائل میخواهد؟ پس کسی که دینش مورد دستبرد واقع شده، مخروب است.
تفسیر دانشمندان غربی از واقعه کربلا
من حیفم میآید این نکته را بیان نکنم، ببینید دانشمندان غربی راجع به وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چه بیان میکنند! توماس کارلایل، نویسنده، مورّخ غربی و خاورشناس بزرگ انگلیسی است. او به ظاهر مسیحی و همان نصرانی است که قرآن میفرماید، میگوید: بهترین درسی که از تراژدی کربلا میگیریم، این است که حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) (من نمیتوانم مانند آنها با نام کوچک بگویم، بیادبی است) و یارانش با همه وجودشان، ایمانی استوار به خداوند بزرگ داشتند. آنها با عمل خود (پس اینطوری نیست که انسان بدون هیچ عملی به مقامات برسد) به جهانیان ثابت نمودند که کثرت عدد آنجا که حقّ با باطل روبهرو میشود، مهم نیست. پیروزی حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) با وجود اقلیّتی که داشت، باعث شگفتی همه دانایان جهان است؛ چون نتیجه کار، پیروزی با حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) بود.
یعنی عقلای جهان ماندند که چگونه است که با اقلیّت کم، پیروز شدند. همانطور که زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) هم در جواب آن ملعون که پرسید: چه دیدی؟ فرمود: «ما رأیتُ الّا جمیلاً». خون دیدن، زیبایی دارد؟! کشت و کشتار زیبایی دارد؟! البته گریه و ناله و فغان هم میکند و اینطور نیست که فکر کنید هیچ نمیگوید. خود حضرت آقا هم وقتی به خانه شهید بزرگوار، احمدی روشن رفتند، به خانواده ایشان فرمودند: گریه کنید، منعی ندارد.امّا حضرت میفرمایند: من هیچ ندیدم جز زیبایی، چون زیبایی را دیدند و برای ایشان پرده را بالا زدهاند و دیدهاند که این کار حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) چه برکاتی دارد. حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) این کار را میکند که مورّخین غربی برای ایشان اینطور حرف بزنند.
ادوارد ریبون که مورّخ مشهور انگلیسی است، میگوید: در زمان و محیط، صحنه غمانگیز مرگ حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) احساسات خونسردترین خواننده را هم بیدار میکند و با آن که مدّتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هموطن نیستیم، مع ذلک مشقّات و مشکلاتی که بر او تحمیل شده است، احساسات سنگدلترین خواننده را برمیانگیزد. چندان که یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود مییابد.
چارلز دیکنز، نویسنده انگلیسی است که جوایزی هم گرفته و برای خودش خیلی مطالب دارد، میگوید: اگر منظور حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) جنگ در راه خواستههای دنیایی بود، من نمیفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟! پس عقل، چنین حکم مینماید که او فقط به خاطر اسلام و خدا فداکاری خویش را انجام داد. آری، هر کس برای خدا کار میکند، طبیعی است باید از همه چیز خود بگذرد.
لذا همین است، ما « بَلى» گفتیم و باید از همه چیز بگذریم و إلّا چگونه میخواهیم مقامات هم به دست بیاوریم و سرباز آقا جان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم بشویم. پس از دنیا باید بگذریم. عالم به تو فشار آورد، باید بگویی:من ایستادم و یک قدم هم عقب نمیروم. در غیر این صورت امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)از ما راضی نمیشود.
محیّالدین دوم از ما چه میخواهد؟
من احساس میکنم برخی از اعمال ما بداع به وجود میآورد. یکی مقاوم نبودن و صبر نکردن در مقابل بلایا است.اصلاً برای چه حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) اینقدر اسلام را زنده نگاه داشته است و ما مدام هر سال محرّم را عزاداری میگیریم. طوری که نه برای پدرمان میگیریم، نه برای کس دیگری. الآن هزار و سیصد و اندی سال گذشته، ولی ما همچنان داریم بر سر خود میزنیم. چه خبر است؟ چه میخواهیم بگوییم؟ آیا فقط میخواهیم گریه کنیم؟ البته در خود این گریه، حرفهای بسیاری است. یکی هم این است که من فهمیدم شما امام هستید و گفتید: همه چیز را باید فدای دین کنیم، پس من هم همه چیز را باید بدهم و به راحتی نمیتوانم به جایی برسم.
اصلاً چرا میگویند: روز عاشورا حتّی غذا بردن و انبار کردن، کراهت دارد؟ برای این که حضرت همه چیز را داد، ما فکر چه چیزی هستیم؟!
همانطور که میدانید ما دو محیالدّین داریم، یکی حضرت ابیعبدالله الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) بود، یکی هم وجود مقدّس آقا جانمان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. آن محیّالدین چه کار کرد، بدایند این محیالدّین هم همان را از من و شما میخواهد. اینطور نیست که خوش خوشانمان باشد و فقط بگوییم: إنشاءالله آقا جان تشریف بیاورند و مدام دستهایمان بالا باشد و اللهم عجل لولیک الفرج بگوییم. بنشین اینقدر بگو تا بیاید. والله اینطور نمیآید. از من و تو مقاومت میخواهد، اگر راه را اشتباه برویم، نمیآید. از من و تو، خون، بچّه دادن و جنگ تحمیلی را میخواهد.خیلیها در تاریخ دعا کردند، پس چرا نیامد؟ سوراخ دعا را گم نکنیم. به این دعا کردنهای ظاهری نیست، به مقاومت است، «فاستقم کما امرت». باید خون بدهیم، باید جان دهیم، باید مال دهیم، باید دنیا برای ما شدّت و حدّت داشته باشد. و إلّا فکر کردیم به آسانی همه چیز تمام میشود، آقا جانمان میآید و گل و بلبل میشود؟! زهی خیال باطل.
باید ببینیم آیا یک عدّه کربلایی وجود دارند؟ چرا ابیعبدالله در آخر شهید شدند، آقا که فرمودند: اینها فقط با من کار دارند. راست هم گفتند؛ چون تمام آن سی هزار نفر که حالا بگوییم ده هزار نفر هم به هلاکت رسیدند، بیست هزار نفر همه در کشتن آقا آمدند. اصلاً شاید بعضیها این تعداد به باور ذهنیشان نیاید، برای همین میگوییم چهار هزار نفر، یا هزار نفر، اینها که آمدند. در این که سی هزار نفر را به کربلا آوردند که کسی شک ندارد، آنها را برای چه آوردند؟ برای این که حضرت تعداد زیادی داشت؟ خیر، آنها خواستند به ابیعبدالله بگویند: همین امّت را کاری میکنیم که امامکش شود.
این کار را هم کردند و امّت را امامکش کردند. چگونه؟ به امّت گفتند: امّت! هر کس در قتل ابیعبدالله شریک شود، جایزه دارد. لذا یک عدّه آمده بودند که هیچ نداشتند؛ چون به همه این افراد نیاز نداشتند و به همین خاطر برای همه آنها سلاح تهیّه نکرده بودند. اینها هیچ نداشتند، نه کلاه خود، نه زره، نه شمشیر، فقط به صورت یک آدم عادی آمده بودند.تعداد این آدمهای عادی هم زیاد بود، ولی دستور داده بودند که بیایند. ببینید کار امّت به کجا میکشد! خاک بر سر این امّت که میترسند و میآیند.
حالا به این امّت که آمدند، میگویند: اینطوری نمیشود، تا اینجا آمدی، حالا باید در قتل حسین شریک باشی. همه میآیند، اگر چیزی هم ندارندف سنگ در بیابان که هست، سنگ میزنند.بزنید که ما ببینیم امامتان را میکشید. ما امامکشی میخواهیم. کاری که یهود کردند.
چرا بعضی فکر میکنند یهود و نصارا با ما خوب میشوند؟! چرا بعضی نمیفهمند؟! اینها دارند دائم با ما بازی میکنند.
پس فقط با یک دعای اللهم عجل لولیک الفرج، آقا نمیآیند. حالا مدام به جمکران، مسجد سهله و ... برو، چه شد؟! مدام بگو: جوانهایمان پیر شدند، کودکانمان، جوان شدند و ... . آقا نمیآید.آقا میگویند: راه این است که در روایات آمده است. این نصرانی فهمید، بعد تو نمیفهمی.راه دارد. آقا را باید بپذیرم، جانم را باید بدهم، مالم را باید بدهم، علی اصغرم را هم باید بدهم و حسینگونه باشم. همه چیز را باید دهم، حتّی آنجایی که نیاز دارد، عفّت و غیرتم را هم باید بدهم تا دینم را به دست بیاورم.
خودمان را بکشیم، شبها به بیابانها برویم، سر برهنه کنیم و سر خود را بر روی خاک بگذاریم و اشک بریزیم و عجّل بگوییم. آقامیگویند: بلند شو، جمع کن، حرف من را گوش بده. اگر راست میگویی که میخواهی من بیایم، باید خودت را در راه من بکشی. میکشی؟!
ببینید خدا چنان اذیّت میکند به ظاهر، ولی شیرین است. یک کسی را به ابیعبدالله میدهد که درست خَلقاً، خُلقاً، منطقاً؛ یعنی اصلاً کأنّ خود پیغمبر دنیا آمده. مانند پیامبر راحت میرود، مینشیند، حرف میزند، چشمهایش را تکان میدهد، لبخند میزند، اخم میکند و ... . کدام پیامبر؟ آن پیامبری که به یاد ابیعبدالله بیاورد که یک موقع بر دوش پیامبر بود. یک موقع به همراه برادر بزرگوارش در سجده بر روی کمر مبارک پیامبر رفتند و حضرت سجده را آنقدر طول داد تا آنها خودشان پایین آمدند. طوری که بعد از سجده همه گفتند:وحی نازل شد؟! حضرت فرمودند: خیر، اینها سیّدان شباب اهل الجنّه هستند.
لذا حضرت علی اکبر را که میبیند، عزّت را در آن روزهای به ظاهر خوش میبیند. حالا درست یک پیغمبر به او میدهد، که باید او را به جنگ بفرستد و جلوی دیدگان خودش تکه تکهاش کنند ... امّا برای خداست و باید بدهد.
ابیعبدالله که نوری است که قبل از خلقت عرش بوده، آنوقت در قالب جسمانی میآید و این معصومین هبه پروردگار عالم به همه خلقت از جمله به أبانا آدم و أمّنا حوّا هستند. بعد در یک زمانی دنیا میآیند و تکه تکه میشوند.
«السلام علیک یا ابیعبدالله»