بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: بیعت
(تجلّی عبادت شب عاشورا، نبرد روز عاشورا بود)
شب دهم محرّم الحرام 1435 (22/08/92)
شب عاشورا، شب حزن است یا عبادت؟
مَثَل امشب در سیره اهلبیت، مَثَل قدر است. وقتی به نمازها و دعاهای امشب توجّه کنید، میبینید که کثرت صلاه و کصرت دعاست. مقداری از آن را سیّدبنطاووس(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و مقداری را هم آیت حقّ، مخلص لله، حاج شیخ عبّاس قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مفاتیح آورده است.
سؤال: امشب، شب حزن است، یا شب عبادت است؟ مگر میشود انسان با حزن، عبادت کند؟! امشب، شب عبادتی است که برای اولیاء خدا، تجلّی این عبادت، یومش است و علّت اجازه گرفتن حضرت، برای این که امشب را عبادت کنند، برای همین است و إلّا آنها که دائم در حال عبادت هستند. مگر نعوذبالله حضرت در عبادت، چیزی کم داشتند که یک شب دیگر هم عبادت کنند و مثلاً کولهباری از عبادت اضافه کنند؟!
آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک تعبیر نابی دارند که به نظر من، این تعبیر مِن الحجّه است. ایشان فرمودند: اینها، اصل عبادت هستند. «بکم تقبل الطّاعة المفترضة» اصلاً به واسطه شماست که عبادتی را هم که فرض شده، پروردگار عالم میپذیرد.
پس چیست؟ برای من و شما حزن است، گرچه عبادت با حزن هم برای من وشما، اوج است. حالا حضرت که امشب برای عبادت اجازه گرفتند، برای این بود که به دیگران هم بگویند: این عبادت ظاهری که شما دارید انجام میدهید، یک تجلّیگاه دارد و تجلّیگاه این عبادت، آن موقعی است که در بیعت با ذوالجلال والاکرام تحوّلی در شما به وجود نیاید، گرچه در تغییر زمانیّه و مکانیّه هم باشید.
البته عندالاولیاء نه تغیّر زمان داریم و نه تغیّر مکان. آنچه که در عبارات روایی ما هم هست، برای تفهیم به ناس کلّی است و إلّا اگر کسی به مقام ولایت اللّهی رسید، میداند که هیچ فرقی نمیکند.
یک مثال بزنم. اگر توانستیم رفتیم از جو خارج شدیم، لایه ازن، جو و آسمان را رد کردیم، در بالای آسمان اوّل، انسان میبیند همه سطح این آسمان که کرات در آن است، همه در یک هاله ی نوری است که این هاله ی نور که احاطه کرده، یکسان است و هیچ فرقی بین بالا و پایین ندارد.
خورشید را که من و شما داریم میبینیم؛ چون در افق جوییّه این آسمان اوّل است. حال، وقتی خورشید دارد به زمین میتابد، چون زمین هم دارد دور خودش میچرخد و هم دور خورشید، به یک سمت زمین نور انعکاس پیدا میکند و روشن و روز میشود، به یک سمت زمین دیگر نور نمیخورد و شب است.
حالا اگر بالاتر از خورشید برویم، میبینیم همه یکی است. آنجاست که اولیاء خدا میگویند: دیگر نه چیزی به نام زمان است و نه مکان. چون ما زمان را براساس روز تعیین میکنیم و روز را هم بر این اساس تعیین میکنیم که میگوییم: الآن، صبح بود، شب شد، حالا شب است، دو مرتبه فردا، صبح است که بدین صورت یک شبانهروز گذشت. حالا عندالاولیاء دیگر اینها نیست، وقتی بالاتر رفتید، دیگر چیزی به نام روز و شب نیست و همه، یکی و یک چیز است و مکانی نمیبینید.
لذا عندالاولیاء هم همین است و فرقی نیست، امّا از این باب میگویم که اگر کسی در این دنیا احساس کرد که یک روزی بالا و و یک روزی پایین هستم، یک موقعی به حالا عبادت هستم، یک موقعی به حال کار دیگری هستم و ...، میگویند: خیر، این ظاهر عبادت است و تجلّی این عبادت، فردا نشان داده میشود.
لذا برای آن حضرات که اصل عبادت هستند، تبیین و تشریح عمل به خلق است و برای همین است که برایشان هم هیچ فرقی ندارد. حالا از اینجا به بعد، همه را به لفظ ظاهر میگوییم، همانطور که وقتی بالا میرویم، میبینیم که دیگر شب و روز ندارد، حالا در اینجا هم دیگر باید بگوییم:ظاهر. پس ظاهرش این عبادت نماز و ... است و آن، تجلّیاش است که البته حتّی آن تجلّی هم ظاهر است. امّا به حقیقت همه یک چیز است: اطاعت از فرمان پروردگار عالم، پذیرش یک مطلب که تجلّیگاه آن فرمان، این است.
یکسان بودن «یوم علی صدر المصطفی» و «یوم علی وجه الثری» برای ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)
ظاهرش این است - لفظ ظاهر را همینطور با خودتان جلو ببرید، یعنی حقیقت نیست و حقیقت یک چیز دیگری است. حقیقت عندالله است - یک روز ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در اوج عزّت است. یعنی چه؟ مگر همیشه در عزّت نیستند؟! بله، امّا ظاهرش. لذا این ظاهر را خوب دقّت کن، ظاهرش این است که یک روز ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در اوج عزّت است، «یوم علی صدر المصطفی». ظاهر دیگر چیست؟ «یوم علی وجه الثّری».
یک روزی هم، همین حضرت که در اوج عزّت است و روی سینه پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آن که «لولاک لما خلقت الافلاک» است، جا دارد؛ یعنی خیلی عزیز است که روی دوش پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است. یک روزی هم صورتش روی خاک است، آن هم خبیثترین، پلیدترین و شقیترین انسانها، به این بدن تیر میزنند، بعد به زمین میافتد، دیگر همه جا محاصره است و مدام از همه طرف تیر میزنند، اینقدر تیر زدند که در روایات آمده مانند جوجه تیغی شد! وقتی هم از روی اسب میافتد، معلوم است بدن است، خدا آن نور را در این قالب جسمانی قرار داده و جسم، همان جسم است. وقتی بر زمین افتاد، این نیزهها فروتر میرود، خدا هم نمیخواهد الآن جانش را بگیرد.
حالا این بدن تیر خورده و اینطور بر زمین افتاده که یکی از اشقیاء میآید- چه کنم؟ میدانم سخت است. البته مقتل نمیخواهم بخوانم، امّا مجبورم تشریح کنم که هدف و مطلبم را بگویم. إنشاءالله که امام زمانمان نمیشنود - میگویند: کسی که در حال احتضار است، یقه او را باز کنید تا راحت بمیرد. امّا این همه تیر خورده، حالا یک شقی بیاید پاهای خبیثش را روی بدن مطهّر بگذارد. آقا هم که نا ندارد، این همه هم تیر خورده، «العطش قتلنی» هم که گفته، وضع هم ناجور است، افتاده و هیچ کاری نمیشود کرد.
یک موقعی وقتی بدن مطهّر حضرت را برگرداند، دید لبها خشک خشک است، امّا آرام آرام به هم میخورد. وقتی خود ملعونش را مختار را گرفت، گفت: سرم را جلو بردم ببینم چه میگوید - اینکه بیان میکنند: این ملعون در آنجا کشته شده بود، حرف بیخودی است و مختار، او را گرفت - دیدم میگوید: «رضا برضائک، تسلیماً بقضائک ...». یک چشمش هم تیر خورده نمیبیند، پلک دیگر را آرام باز کرد، تا من را دید، خیلی آرام و خفیف گفت: «صدق جدی رسول اللّه». گفتم: مگر جدّت چه گفت؟ با همان حال بیان کرد: جدّم گفت: آن کسی که گلوی تو را میبرد، پوزهاش مثل پوزه سگ میماند. عصبانی شدم - به خیال خودش هم خواست خلاف حرف پیامبر انجام بدهد و نعوذبالله پیغمبر را دروغگو کند، ولی نفهمید که بالاخره گلو بریده شد - گفت: حالا که جدّت اینطور گفته، سرت را از قفا میبرم!
سخت است. از همه، امام زمان، انبیاء، اولیاء خدا و شهدا عذر میخواهم. به ما گفتند: آن ذبیحتان را که میخواهی ذبح کنید، اوّل آب بدهید، بعد هم آن رگهای مخصوص را ببرید و إلّا حرام میشود؛ چون زجر میبیند. حالا این ملعون، سر ابیعبدالله را گرفته، با پایش هم روی بدن حضرت آمده که سنگینی بیشتر میشود. میگوید: مختار! من با همین حال دستم را به موهای جلوی پیشانی او بردم، تارهای مو خونی شده و به هم چسبیده بود، سر را بالا گرفتم، خنجر را گرفتم و از قفا زدم.
«یوم علی صدر المصطفی»، «یوم علی وجه الثری» هر دو برای حضرت یکی است. ظاهر آن، خیلی عالی و عزّت است. ظاهر این، خیلی بد است که زیر پای بدترین انسانها باشد. امّا برای او فقط این مهم است که خدا چه میخواهد.
لذا این انسان کامل و نور خدا که هادی خلق هم هست، میخواهد به من و شما یاد بدهد که ما که الگوی بشریت هستیم، هر دو برایمان یکی است.
آن ملعون میگوید: در همین حالتی که هم داشتم که اوّل چند تا زدم و بعد بریدم، دیدم دوباره لبها شروع میکند حرکت میکند، گفتم: حتماً دارد نفرین میکند.دو مرتبه سرم را جلو بردم، دیدم دارد میگوید: «رضا برضائک، تسلیماً بقضائک ...».
لذا اینها در آن بیعت ماندند که فقط امر خدا برایشان مهم بود. امشب عبادت کردند که بگویند: فردا این عبادت ظاهری باز تجلّیگاه ظاهریاش در میدان نبرد خواهد بود. چون برای آنها مهم نیست، اگر بر تخت عزّت باشند، یا در میدان نبرد باشند، هر دو ظاهر است. پس حقیقت کجاست؟ حقیقت، رضای پروردگار عالم است، حقیقت، بندگی است. حقیقت، این است که او چه میخواهد. او من را اینطور پسندیده، من هم راضی هستم. یک روز میپسندد صحیح باشم، یک روز میپسندد مریض باشم، یک روز میپسندد اینطور باشم، یک روز میپسندد آنطور باشم.
عبد بودن و پایبندی به بیعت الهی
این نکته را هم بگویم که این خیلی بد است که ما پیش خودمان بگوییم: یکی خوشگل و یکی بدگل است. همه گل خدا هستند و اصلاً خوشی نیست. خدا فرمود: من برای شما چه کار کردم؟ «شعوبا و قبائلا لتعارفوا» لذا این شکل و شمایلها برای این شعبه شعبه بودن است که ما بفهمیم، «انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم». عندالاولیاء خوشگل و بدگل، حرف زشتی است و بدشان میآید. ما دنیویها تقسیمبندی داریم، امّا تقسیمبندی آنها، این نیست. تقسیمبندی آنها، این است که چه کسی عبد است و چه کسی عبد نیست.
لذا محوری که اولیاء و عرفا دارند، فقط همین است که چه کسی عبد است و چه کسی عبد نیست و براساس این حرکت میکنند. هر که عبد بود، میخواهد آن غلام سیاهی باشد که بعدها بلال حبشی میشود که تا بلال، اذان نگوید، صبح نمیشود؛ با این که بعضی اعتراض میکردند که چرا سین را نمیتواند بگوید و شین میگوید؛ یا میخواهد آن غلام اباذر باشد که در کربلا به شهادت میرسد و من و شما میگوییم:خدایا! شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرما و ما را هم با شهدا محشور بفرما.اگر بدانید این شهدا چه مقامی دارند، غوغاست.
حالا این شهدای کربلا که انصار خدا، انصار رسول، انصار امیرالمؤمنین، انصار امام حسن، انصار ابیعبدالله و انصار حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند؛ رنگهایشان با هم فرق دارد، امّا رنگ و این مسائل مهم نیست. مهم این است که اینها عبد هستند.
اینجاست که امشب، ظاهرش، عبادت است که بگوید: آقا! این که تو گفتی: «ایاک نعبد» ما تو را عبادت میکنیم، واقعاً خدا را عبادت میکنید؟ اگر دشمن تو را در قضیّه بیعت با ظلم و ذلّت یعنی دادن دنیا گذاشت، مثل ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) باید بگویی: من را در بین این دو قرار داده، ولی میگویم: «هیهات من الذّلّة». همانطور که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) قبل از حرکت بیان فرمود: خداوند من را «بین الاثنتین» قرار دادم، ولی من میگویم: هیهات من الذّلّة» ذلّت را نمیپذیرم. لذا«ایاک نعبد» میگوییم، یعنی ما خدا را عبادت میکنیم و کس دیگری را عبادت نمیکنیم، شیطان و جیوش او را که «من الجنة و النّاس» هستند، عبادت نمیکنیم. البته بارها عرض کردم که اولیاء خدا میگویند: بیشتر سپاه شیطان از همین ناس است، چون جنّ که برای یک عدّه خاص است و خیلی کم است. همانطور که هادیان الهی هم که پروردگار عالم برای بشر میفرستد، از جنس خودشان است.
حالا آیا من میپذیرم که زیر بار شیطان بروم؟ من عبدالله هستم. عیسیبن مریم هم فرمود: «إنّی عبداللّه». لذا اینها عبد خدا هستند و نمیپذیرند که زیر بیعت کس دیگری بروند. اینها فقط بیعت خدا را دارند و زیر بیعت کسی نمیروند.
حالا پس تجلّیگاه این عبادتشان که فردا، در میدان نبرد است، هم ظاهر است.
از نظر امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام)، فقر بهتر است یا ثروت؟
ابیبصیر میگوید: از حضرت سؤال کردم که آقا! فقر بهتر است یا این که ثروت داشته باشم، برای این که به خدا برسم؟ حضرت فرمودند: خودت نظرت را بگو، به تعبیر امروزیها توپ را در زمین خودش انداختند.گفت: آقاجان! من ثروت نمیخواهم، فقر میخواهم؛ چون ثروت زیاد، سبب میشود طغیان کنم،«إنّ الانسان لیطغی أن رءاه استغنی». حضرت فرمودند: ولی من این را نمیگویم، من میگویم: هر چه او بخواهد. اگر به فقر امتحان میکند، «الحمدللّه ربّ العالمین»، اگر به ثروت امتحان میکند، «الحمدللّه ربّ العالمین». لذا فرمود: هر دو آن امتحان است و هیچ کدام بر آن یکی فضیلت نیست. ثروتمند بر فقیر فضیلت ندارد، آن موقعی فضیلت دارد که این ثروت در راه خدا باشد. فقیر فضیلت ندارد که بگویید: پیغمبر فرمودند: «الفقر فخری»؛ چون منظورشان از آن فقر، اشاره به این آیه است که میفرماید: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه». لذا فقیر هم نمیتواند فخر بکند که ما که چیزی نداریم، راحت میرویم؛ چون معلوم نیست و اتفاقاً امکان دارد یک فقیری بدتر از یک ثروتمند از دنیا برود و آن ثروتمند مقامات عالی داشته باشد؛ یعنی هم دنیا را داشته باشد و هم آخرت را. البته منظور این است که ثروتمند، هم دنیا را دارد و هم را آخرت، این هم اشتباه است. آن که فرمان خدا را پذیرفت، «ربنا آتنا فی الدینا حسنة»؛ یعنی پذیرفت که دنیای او دنیای نیکوی الهی باشد؛ معلوم است «و فی الآخرة حسنة»، آخرتش هم آخرت حسنه است.
پیمان شکنی و زیرکی!!!
حالا این «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که در عبادت ظاهری گفتید، در این تجلّیگاه باید خود را نشان دهد. لذا حالا در بحث خودمان میخواهد به ما یاد بدهد که اگر در پیمانی که با پروردگار عالم بستی که عبد باشی، « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»[1]؛ میخواهی عبد بمانی، دیگر هیچ راه فراری نداری و باید هر چه به تو گفتند، گوش بدهی و مطیع محض باشی و إلّا پیمان شکن هستی.
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ»[2] ای مردم! وفاداری همراه با آن راستی است؛ یعنی انسان صادقانه باید بایستد و هر چه شد، بگوید: تا آخر آن هستم. «وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ» اینطور نیست که تصوّر کنید سپری برای خودتان درست کنید و من سپری را بهتر از همین نمیشناسم که انسان با وفا باشد. با حیله نمیتوانی، با وفا باش. با این که حالا من عزاداری میکنم، ولی نماز نمیخوانم، نمیشود. با خدا عهد بستی بنده باشی.
لذا یکی از علّتهای این که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) امشب را برای عبادت اجازه گرفتند، این است که میخواهند بگویند که ببینید من نمازم را هم میخوانم، امّا اینطوری هم هستم. البته اصل علّت آن، این نیست و اصل آن، این است که میخواهد بگوید: اصل نماز این است که باید این حالت را داشته باشد.
«وَ مَا یَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ» بدانید آن چیزی که من میدانم، این است: هر کسی که از این حالتِ رجوع، برگردد؛ پیمانشکنی او را گرفتار میکند و حالتش را از بین میبرد.
بعد یک نکتهای میفرمایند که خیلی عجیب است. میفرمایند: «وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِیزَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیْساً» عجب! ما در زمانی هستیم و صبح میکنیم که بعضیها میگویند: اینهایی که پیمانشکنی میکنند، زیرک هستند! «وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ» در حالی که اینها از اهل جهل هستند و نسب اینها به اهل جهل برمیگردد. « فِیهِ إِلَى حُسْنِ الْحِیلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ » اینها فکر میکنند بهترین حیلهها را دارند، نه، نمیدانند، خدا اینها را بکشد که این طرز تفکّر را دارند و دارند چنین تفکّری را در جامعه مسلمین ترویج میدهند.
« قَدْ یَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ فَیَدَعُهَا رَأْیَ عَیْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهَا وَ یَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِیجَةَ لَهُ فِی الدِّین» اگر اینها تصوّر میکنند پیمانشکنی، نشان از این است که آنها خیلی زیرکند، به خدا قسم اگر خودم میخواستم و اگر امر خدا به نهی از این کار نبود، من چنان بلد بودم چنین زیرکیهایی را انجام بدهم و از این فرصتها استفاده کنم که آنها را در حرجی بیاندازم که هیچ راه برگشتی نداشته باشند. لذا من بلد بودم امّا من امر خدا و نهی خدا را کنار نمیگذارم.
عهد شکنی و کفر!
لذا باز بیان فرمودند: «واللّه ِ ما معاویةُ بِأدهی مِنّى ولکنَّهُ یَغدِرُ ویَفجُرُ» فکر کردید که معاویه باهوشتر از من است؟! نه!او حیله میورزد. «ولو لا کَراهِیَةُ الغَدرِ لکُنتُ مِن أدهَی الناسِ» اگر فریب، بد نبود، من به شما نشان میدادم که من چه زیرکی هستم، ما اهل این چیزها نیستیم، ما اهل پیمان با خدا هستیم و این کارها را نمیکنیم.
بعد فرمودند: «ولکنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ« هر عهدشکنی، نارواست. » وکلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ » و هر ناروایی که انسان انجام دهد، کفر است. « ولکلِّ غادِرٍ لِواءٌ یُعرَفُ بهِ یومَ القِیامَةِ » فردا هر کسی عهدشکن است، یک پرچم دستش است که نشان داده میشود او، اهل وفا نبوده و عهدشکن بوده است. « واللّه ِ ما أُستَغفَلُ بِالمَکِیدَةِ ، ولا أُستَغمَزُ بِالشَّدیدَةِ» به خدا قسم من غافلگیرترینم، اگر بخواهم به نیرنگ غافل کنم، و در برابر سختیهایی که آنها فکر کردند، میتوانم بسیار ناتوانشان کنم - تعبیر، تعبیر خیلی عجیبی است -
من گناهی بالاتر از این که ندیدم که کسی بخواهد حیلهورزی کند. من باوفا هستم، هرچه خدا گفته، همان را انجام میدهم.
مسلم عقیل را دیدید! آن معلون ابن زیاد را در خانه آوردند، بعد به مسلم گفتند: پشت پرده برو، او که آمد، گردنش را بزن. بعد هر چه علامت دادند و سرفه کردند و ...، از مسلم خبری نشد. آن ملعون هم ملاقاتش را کرد و رفت. بعد از مسلم پرسیدند: آقا! پس چرا او را نکشتی؟ گفت: ما اهل بیت به یاد نداریم که به کسی از پشت، خنجر بزنیم، ما نامردانه نمیجنگیم، اوّل هم حتّی ظاهراً قبول کرده بود، ولی وجدان حقیقی اهل بیتی او نگذاشت و گفت: نه، ما نمیپذیریم.
همه اینها برای یک چیز است، برای این که به من و شما بگویند: آقا! اگر در این وفا ماندی، باید به هر چه فرامین الهی بود، تن دهی.
نه پیمان شکنی، نه تشویق به پیمان شکنی و نه جنگیدن به همراه پیمان شکنان
حالا یک نکته خیلی جالب که حضرت بیان میفرمایند، این است که حضرت میفرمایند: خدا لعنت کند اینهایی که به واسطه اینها بصیرت را از دست میدهند و تصوّر میکنند اگر با مکر، با دشمن سازش کنند، درست میشود.
همچنین در روایتی از وجود مقدّس امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) آمده: «لَمّا سُئلَ عن قَریَتَینِ مِنْأَهْلِ الْحَرْبِ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَلِکٌ عَلَى حِدَةٍ» وقتى از ایشان پرسیدند: دو سرزمین است که هر دو از کفّار حربى هستند و هر یک براى خود فرمانروایى دارد، « اقْتَتَلُوا ثُمَّ اصْطَلَحُوا » این دو سرزمین با هم مىجنگند و سپس پیمان صلح مىبندند؛ «ثُمَّ إِنَّ أَحَدَ الْمَلِکَیْنِ غَدَرَ بِصَاحِبِهِ» امّا یکى از دو فرمانروا به همتاى خود خیانت مىکند« فَجَاءَ إِلَى الْمُسْلِمِینَ فَصَالَحَهُمْ عَلَى أَنْ یَغْزُوَ مَعَهُمْ تِلْکَ الْمَدِینَةَ » و نزد مسلمانان مىآید و با آنان پیمان مىبندد که در کنارشان با آن سرزمین دیگر بجنگند « فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْدِرُوا وَ لَا یَأْمُرُوا بِالْغَدْرِ وَ لَا یُقَاتِلُوا مَعَ الَّذِینَ غَدَرُوا » امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) فرمود:مسلمانان نباید پیمانشکنى کنند، یا به پیمانشکنى تشویق نمایند، یا در کنار پیمانشکنان بجنگند، «وَ لَکِنَّهُمْ یُقَاتِلُونَ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدُوهُمْ وَ لَا یَجُوزُ عَلَیْهِمْ مَا عَاهَدَ عَلَیْهِ الْکُفَّار» امّا مشرکان را هر جا که دیدند باید با آنها بجنگند و پیمانى که کفّار با هم بستهاند، برایشان نافذ نیست.
شاید کسی بگوید: این چه اشکال دارد؟! خدا گواه است حضرت، فردا که عاشوراست، میخواهد بگوید: آقا! من با یزیدی - که میسونه، مادرش، نصرانی است، ولی مادر خود همین میسونه، یهودی است، لذا به هر حال در همان آرمان رشد کرد - که اگر روی کار بیاید، تمام دین از بین میرود، سازش نمیکنم. او میخواهد کلک بزند، اوّلش میگوید: هر که میخواهد نماز بخواند، هر که هم میخواهد نخواند، امّا بعداً از بین میبرد.
خدا رضا شاه را لعنت کند.او بیحجابی را راه انداخت، اوّل همه خانمها چادری بودند، بعد یک مدّت آزاد گذاشت و دیگر کار تمام شد، امّا به هر حال اثر خودش را گذاشت.
لذا پروردگار عالم اینطور من و شما را میخواهد امتحان کند. فرمود: اینها کلک میزنند و فریب میدهند. اگر شما تصوّر کنید که کفر دیگر برای همیشه با ما خوب میشود، غلط است. اصلاً اگر بنا باشد که کفر با ما خوب شود که چیزی به معنای کفر نداریم.
فقط تنها راهش این است که مسلمین نباید عهدشکنی بکنند، امر به این هم نکنند که به سمت پیمانشکنی بروند و در کنار پیمانشکنان هم نجنگند، « لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْدِرُوا وَ لَا یَأْمُرُوا بِالْغَدْرِ وَ لَا یُقَاتِلُوا مَعَ الَّذِینَ غَدَرُوا ».
امّا هرجا هم آن مشرکان را دیدید، با آنها بجنگید «وَ لَکِنَّهُمْ یُقَاتِلُونَ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدُوهُمْ»، بر مسلمین هم جایز نیست که بخواهند عهدی با کفّار ببندند که آنها تسلّط پیدا کنند، «وَ لَا یَجُوزُ عَلَیْهِمْ مَا عَاهَدَ عَلَیْهِ الْکُفَّار». البته پیغمبر هم همان اوّل با یهود عهدهایی بست، امّا آنها عهدشکنی کردند که مباحث آن را در یهود شناسی بیان کردیم. امّا اگر کسی تصور کند که زیر بار ظلم برود، غلط است، «هیهات منّا الذّلّه»، این است. فقط باید مقاومت کرد.
چرا امام فرمودند: جنگ، جنگ تا دفع کلّ فتنه؟
میدانید چرا حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: جنگ، جنگ، تا دفع کل فتنه؟ ما فهمیدیم چرا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: نگویید: جنگ، جنگ تا پیروزی. آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند:اگر چند سال دیگر (با بلند کردن سه انگشت خود، سه سال را نشان دادند) تحمّل میکردیم، ظهور خیلی نزدیک بود، بیش از آنچه که تصوّر میکنیم، نزدیک بود!
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که میخواستند تحمّل کنند، امّا بعضیها نگذاشتند و فشار آوردند. لذا باید مقاومت کرد. آقا میخواهی؟ یابنالحسن میخواهی؟ یابنالحسن گفتن، این است که با کفّار و یهود سازشی نداشته باشی. البته مبادله با سازش فرق میکند. یک کسی فکر نکند، منظور این است که ما دور خودمان یک دایره بکشیم. اشتباه نشود، منظور این است که نباید ذلیل بشوی، «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه».اگر ذلیل شدیم، آنوقت باختیم، بیچاره و بدبخت میشویم و همه مطالبمان از دست میرود.
بندگان بد از دیدگاه حضرت عیسیبنمریم
عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید:«وَیلَکُم یا عَبیدَ السَّوءِ ! کَیفَ تَرجُونَ أن یؤمِنَکُمُ اللّه ُ مِن فَزَعِ یَومِ القِیامَةِ و أنتُم تَخافُونَ النّاسَ فی طاعَةِ اللّه ِ ، و تُطیعونَهُم فی مَعصیَتِهِ ، و تَفُونَ لَهُم بِالعُهودِ النّاقِضَةِ لِعَهدِهِ ؟! بِحَقٍّ أقولُ لَکُم : لا یُؤمِنُ اللّه ُ مِن فَزَعِ ذلکَ الیَومِ مَنِ اتّخَذَ العِبادَ أربابا مِن دُونِهِ»[3] وای بر شما بندگان بد چطور امید دارید خدا شما را از هراس روز قیامت در امان قرار دهد، درحالی که شما در راه طاعت خدا از یک عدّه که حرف در میآورند، میترسید.
در قم، اوّل انقلاب، سال شصت، یک اتّفاقی افتاد، یک عمل زشت و خبیثهای انجام داده بودند، بعد آمدند و رجم کردند. آیتالله مشکینی هم آمدند. بعدها هیاهوهایی در خارج از کشور راه انداختند که حقوق بشر چه میشود و ...؟! به همین خاطر شرایطی ایجاد کردند که ما عقب نشستیم. بعد از آن یک مقدار فساد زیاد شد. آیتالله مشکینی فرموده بود: وقتی حکم اسلام را به خاطر بعضیها کنار بگذاریم و از این بترسیم که دیگران بخواهند به ما چیزی بگویند، باید به این بلاها هم دچار بشویم.
لذا عیسیبنمریم میفرماید:شما در راه طاعت خدا از مردم میترسید که اگر در طاعت پروردگار عالم ثابتقدم باشیم. اگر هم برایتان حرف در میآورند و میگویند: شما چنین هستید، شما بمب اتم دارید و ...؛ اوّلاً که میگوییم: نه، بعد هم میگوییم: به شما چه؟ اصلاً داریم، به شما چه ربطی دارد؟! هر غلطی دلتان میخواهد بکنید. لذا همانطور که امروز دیدید رئیس جمهور آمریکا امضاء کرد که یک سال دیگر هم تحریمها ادامه یابد. به خدا قسم چند ماه مقاومت کنیم، درست میشود. الآن هم آنها آمدند و میخواهند، منتها اینقدر پررو هستند که میگویند: اینها خودشان میخواهند. ولی ما باید خیلی هوشیار باشیم.
حضرت در ادامه میفرمایند:«و تُطیعونَهُم فی مَعصیَتِهِ» وای بر شما بندگان بد که بخواهید در معصیتی که آنها میگویند، اطاعتشان کنید، « و تَفُونَ لَهُم بِالعُهودِ النّاقِضَةِ لِعَهدِهِ ؟! » و با آنان پیمانهاى مخالف با پیمان خدا ببندید و بدانها وفا کنید!
ببینید عیسیبنمریم چه گفتند، انبیاء همه یکی هستند، «لا نفرّق بین احد من رسله» و همه اینها یک حرف را میزنند. همه اینها دین خدا را دارند و همهشان یکی هستند. حضرت میفرمایند:شما میخواهید با این پیمانهای ناقصی که باشما بستند، بعد با شما مخالفت نکنند؟!لگدتان میکنند.
ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) که عرض کردم بدن مطهّرش زیر سم اسب رفت، آنجا لگدمال نیست، آنجا عزّت است و صورت ظاهرش، خواری است. «یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثری». همان است که وقتی آن ملعون گفت: چه دیدی؟ زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) فرمود: «ما رأیت إلّا جمیلاً». برای ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) فرقی نمیکند روی سینه جدّش رسولالله باشد، یا صورتش روی خاک قرار گیرد و یک انسان پلیدی با پا روی سینهاش بیاید و فشار بدهد و بعد آن قباحتها را انجام دهد. هر دو برایش عزّت است.
ذلّت این است که عهدشکنی کند. مگر معاویه عهد نشکست؟ وقتی قرآنها را بالای نی کردند، عهد شکست. گفتند: آن ابوموسی اشعری - که بعضی میگویند: شیخ نفهمی بود، امّا ما با اسناد ثابت کردیم که یهودی بود - را بالای منبر فرستادند، گفت: همانطور که انگشتر را درآوردم، هم امیرالمؤمنین را - به اسم کوچک گفت - و هم معاویه را خلع کردم. او پایین آمد و عمروبنعاص بالا رفت و گفت: همانطور که انگشتر را درآوردم، امیرالمؤمنین - به اسم کوچک گفت -را خلع کردم و حالا معاویه را نصب میکنم. همه سر و صدا کردند، امّا حضرت فرمودند:ما حکمیّت را پذیرفتیم و باید قبول کنیم. من که گفتم: ابنعبّاس بیاید، تازه قبل از آن هم گفتم: قرآنها را بزنید، امّا شما گفتید: یعنی خودت را برتر از قرآن میدانی؟!یک مشت نفهم، همین هستند دیگر، میگفتند: ما قرآن را میبوسیم و میبوییم! ما به جلد قرآن هم تبرّک میجوییم، حالا قرآن را بزنیم؟! عجبا! چقدر خودش را بالا میبرد! معرفت نباشد، همین میشود، انسان گرفتار میشود. بعد هم که حضرت ابنعبّاس را پیشنهاد دادند، گفتند: ما فامیلبازی و پارتیبازی نداریم. پس حالا بکشید.
خوارج چه کسانی بودند؟ خوارج، یاران امیرالمؤمنین بودند، نفهمهایی که نفهمیدند دین حقیقی یعنی اطاعت محض، یعنی بیعت دائمی، یعنی در آن که گفتی: «الست بربکم قالوا بلی»، تا آخر بمانی «بأموالهم و انفسهم». سرت را یک مقدار هم جلوی یهود پایین بیاوری، بیچارهای.
به قول حضرت آقا، امام المسلمین، این ولد نامشروع، صهیونیست جهانی دارد اینها را کوک میکند. آنوقت ما بیاییم با اینها دست بدهیم؟ نمیشود.
لذا عیسیبنمریم میفرماید:« بِحَقٍّ أقولُ لَکُم » به آن خداوند حقّ قسمتان میدهم و میگویم: «لا یُؤمِنُ اللّه ُ مِن فَزَعِ ذلکَ الیَومِ مَنِ اتّخَذَ العِبادَ أربابا مِن دُونِهِ» هر که بخواهد کسی را غیر از پروردگار عالم، ربّ بگیرد، از فزع روز قیامت در امان نیست.
جریان فردای عاشورا؛ یعنی منِ ابیعبدالله که امشب وقت گرفتم تا عبادت کنم، تجلّی این عبادت همین جاست که برای من فرقی نمیکند. من بنده خدا هستم. لذا این تعبیری که در مورد رزمندگان میگفتند که شیران روز و مردان شب هستند، اشتباه است؛ چون هر دو آنها یکی است. البته اگر منظور شجاعت است، درست است ولی هردو آنها یکی است. اگر ماوراء بروی، میبینی همه یکی میشود. خداوند هم این را از ما میخواهد.
[3].تحف العقول / احادیث القدسیه شیخ حرّ عاملی