بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: ابتلائات امام و امّت
(لطف خدا در متجلّی کردن تمام اسماء و صفاتش در قالب جسمانی و آن نور لولاکیّه)
روز بیست و هشتم صفر المظفّر 1435 (10/10/92)
فرستادن هادی، فرضی از ناحیه خدا بر خودش/ تجلّیگاه اسماء و صفات بودن هادی، لطفی از جانب خدا بر مخلوقاتش
ذوالجلال و الاکرام بر خودش فرض کرد، بعد از هبوط، برای انسانها هادی بفرستد و شرط آن را هم در این قرار داد که فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون».
البته بنا بر این نبود که هادی الهی، تمام صفات و اسماء خودش را داشته باشد و فقط بنای بر فرستادن هادی بود. امّا خداوند این هادیان الهی، بالأخصّ اشرف و اکملشان را طوری قرار داد که همه صفات و اسماء خودش در او تجلّی پیدا کرد و هادیان الهی غیر از بُعد هدایت، تجلّیگاه اسماء و صفات الهی هم شدند. این را در باب عرفان، براساس قاعده لطف مِن ناحیهالله تبارک و تعالی برای بندگانش بیان میکنند.
دلیلش هم این است: ما که مخلوقیم و محدود. لذا طبیعی است طبق کدی که دادیم و بیان کردیم که مخلوق، مفعول و فعلِ فاعل است، هیچگاه نمیتوانیم احدیّت را درک کنیم و از ما هم این را نخواستند.
امّا ذوالجلال و الاکرام این درک را هم مرحمت کرد که حضرتش را درک کنیم. منتها به درک اسماء و صفاتیّه خودش. ولی این درک اسماء و صفاتیّه، تا ظهور پیدا نکند و به قالب جسمانی ورود نیابد، معلوم و مشهود نیست. یعنی هیچ صفتی مِن الله تبارک و تعالی، تا ظهور قالبی محسوسیّه برای انسانها نداشته باشد، معلوم و مشهود برای بشر نخواهد بود.
لذا تمام اسماء و صفات خودش را - که غوغا و محشر است و «صفاته فی ذاته و ذاته فی صفاته» است و درکش هم برای هیچ احدی حتّی دردانههای خلقتش، معصومین، هم معلوم و مشهود نیست؛ چون آنها هم مخلوق هستند - به نوع دیگری تبیین کرد و آن هم به صورت نازله است که در قالب تجلّیگاهی به نام عصمت آورد.
نور لولاکی!
این تجلّیگاه عصمت هم به عنوان نور قرار داده شد که ذوالجلال والاکرام فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ». این باب نوریّه در عالم بالا و والایش مِن ناحیه النیّرة و آن زهرة الزاهریّه و طاهره معصومه است که همه به واسطه او شد و بعد در باب نور «لولاکی» قرار گرفت که نور «لولاکی» برای نبی شد.
لذا نبی، تبیین این نور «لولاکی» و ولیّ، تحقیقش شد. چون تبیین با تحقیق تفاوت دارد. تبیین در اوست و تحقیق و محقّق شدن حقیقی، بالفعل است و بالفعل در ولایت و ولیّ است. از نیرة الله به نور الله و به نور «لولاکی» که آن نور «لولاکی»، همان «لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک» گردید و در آن مطلب ظهوریّه عند النّاس، به جایی رسید که همه اسماء و صفات را هم برای درک بشر به حالت فعلیّه درآورد که «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم». همه مطالب در وجودش ظهور پیدا کرد و این را همه خلق دیدند.
یعنی صفات و اسمائی که به هیچ عنوان معلوم و مشهود نبود، روزی، مِن ناحیه الله، از باب قاعده لطف، به عالم ظهور و شهود برای انسان به وجود آمد. این عالم ظهور و شهود برای انسان، در افعال و کردار آن نور «لولاکی» است که همه معصومین از او بهرهمند هستند و همه اینها از نور نیّرة اللّهی است که «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛ یعنی اوّل، بیبی دو عالم است که آن، یک بحث مفصّل دارد و قبلاً هم مباحثش را در حدّ خودمان، نه در حدّی که بالجد بشود راجع به نیّره صحبت کرد، بیان کردیم.
ظهور تمام اسماء و صفات در حبیب خدا، به خاطر حبّ به بشر!
دیگر مطلب اینکه همه اینها غیر از هدایت است. اگر بنا بود هدایت باشد، فقط باید هادی فرستاده میشد «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»، امّا غیر از بحث هدایت، هادی، همه اسماء و صفات شد، آن هم در باب ملموسات و محسوسات برای همه انسان که این قاعده لطف است.
پس پروردگار عالم به ما لطف و محبّت کرده که اسماء و صفات خود را برای ما نازل کرده است. این قاعده لطف هم از باب حبّ شدید است، «قاعده اللطف لشدة حبّ اللّه تبارک و تعالی للانسان»؛ یعنی شدّت حبّ خدا به انسان را نشان میدهد. پروردگار عالم آنقدر ما را دوست داشت که حبیب را با اسماء و صفاتی که در وی، به عنوان ملکة «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» است، برای ما فرستاد.
« خُلُقٍ عَظیم» فقط به اخلاق نیست. «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» یعنی تمام اسماء و صفات من، برای بندگان من و انسانها، در تو، ظهور و تجلّی پیدا میکند. در حقیقت این نور «لولاکی» برای خود نور نیست، برای ما است. این نور «لولاکی» برای این است که خدا ما را دوست داشت و اینطور قرار داد - این بحث را مرتّب در ذهن مبارکتان تکرار کنید تا نکات آن استخراج شود و معلوم شود معنای این فرمایشات اولیاء خدا و عرفا که بنده به لسان الکن به صورت نوار دارم بیان میکنم، چیست -
پس حبیبش برای خودش حبیب نیست و آنچه که نبی، به عنوان «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» دارد، برای ما است، نه برای خودش - خوب دقّت کنید، ببینید چه بیان میکنم. پردهای را بالا میزنم که اولیاء فرمودند و اگر متوجّه شوید، برنده هستید -
حبیبش، در باب مقام اکملیّت انسانی، در قالب جسمانی و به عنوان قالب «لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک» و آن نور «لولاکی» و مظهر اسماء و صفات، آن هم در حد اعلی برای انسان؛ برای ما قرار گرفت. این از باب لطف مِن ناحیه الله تبارک و تعالی به انسان است که این قاعده لطف، «لشدة حبّه» هست؛ یعنی محبّتش به ما خیلی است. لذا خدا ما را بیشتر دوست داشته است. شاید بگویند: یعنی حبیبش را دوست نداشته؟! باید گفت: خیر، آن بحثی جداست و این که حبیبش را دوست دارد، طبیعی است.
بدون یاری خدا، حرکت به سمت نور، محال است!
لذا بیان کردیم: بنابر این نبود ذوالجلال و الاکرام اسماء و صفات را به ما بدهد. فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً »، یعنی هدایت را بر خود فرض کرد و این فرضی است که ذوالجلال و الاکرام بر خودش میکند؛ چون کسی که نمیتواند بر خدا فرض کند. قبل از هبوط بشر فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا »، هبوط کنید، امّا برایتان هادی میفرستم.
امّا ادامهاش چیست؟ قضایای اسمائیّه چیست؟ قضایای صفاتیّه چیست؟ عنوان تجلّی اسماء و صفات در نور «لولاکیه» که مِن نیّرة الله است، چیست؟ اینها قاعده لطف است و این لطف، «لشدة حبّ اللّه تبارک و تعالی للانسان» یا به تعبیر علماء، «لعبده» است. تعبیر به عبد میکنند؛ چون هرکس عبد شد، درک میکند.
خدا ما را خیلی دوست دارد که تمام صفات و اسماء خودش را قالب نازلیّه جسمانیّه به عنوان «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم» تجلّی داد که ما ببینیم.
لذا پیامبر اینها را دارد، امّا نیازی به اینها ندارد؛ چون نور است. خودشان هم فرمودند: ما نور بودیم، قبل از این که عرش باشد و ما فوق عرشیم. این نور کجا بود که فرمودند: قبل از این که کسی خلق شود، ما بودیم. این نور چه بود؟ وقتی من ناحیه الله نور هست، یعنی همه چیز در او هست و هیچ کمبودی ندارد.
تازه به تعبیری این ما هستیم که باید بگوییم: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، خدای متعال میخواهد ما را از ظلمات به سمت نور ببرد و هدایت کند. «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، نور چیست؟ او که نور بود؛ یعنی به اسماء و صفات خدا میرسد. چه کسی؟ «الَّذینَ آمَنُوا ». منتها بدون ولایت اللّهی، حتّی حرکت به سمت نور هم محال است.
سه معنا در «ولیّ» قرار داده شده و عبارت «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» در مباحث عرفان، غوغا است. مباحثش طولانی و دارای نکات بسیار عالی و ظریف است. یکی این است - که بسیار مختصر بیان میکنیم- : ولایت در اینجا یعنی یاری؛ یعنی بدون عنایت ذوالجلال و الاکرام نمیتوان قدمی برداشت. خداوند، «ولیّ» است؛ یعنی خودش یاری میکند و بدون یاری پروردگار عالم، رسیدن به نور و خروج از ظلمات، محال است و هیچ احدی نمیتواند. چون ما مخلوقیم، مخلوق، محدود است و بهخودیخود هیچ کاری نمیتواند بکند. ما قدرت حرکت، قدرت بیان و ... نداریم. بیان، بیان اوست، کلام، کلام اوست و حرکت، حرکت اوست. کسی که از ظلمات به سمت نور میرود، اوّل، یاری میخواهد که «الله» خودش ولی است و این یک معنای این عبارت است.
معنای دیگر این است: در باب ولایتاللّهی و یاری، هر چه از نور کمک بگیرید، کأنّ خود خداست؛ چون فرمودند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض». بعد از عبارت « اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ »، نیز میفرمایند: «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»، یعنی کافران، اولیاء دارند، اما برای مؤمنین فقط یک ولیّ است.
شاید کسی بگوید: مگر شما اولیاء الهی نمیگویید؟ در جواب باید گفت: اولیاء الهی همه کلّاً ولیّ میشوند. یعنی همان ولایتاللّهی و همان « اللَّهُ وَلِیُّ» است. امّا آنها اولیاء طاغوت میشوند؛ چون انشقاق دارند و طبیعی است هرکدام یک روش و کرداری دارند. امّا روش الهی یکی است. کما اینکه فرمودند: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه»، رسل هم یکی هستند و با هم فرقی ندارند. اگر گفتیم: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه» یعنی در حقیقت باید فقط رسول گفت، یعنی یکی است. کما اینکه منظور از قضیّه نوریّه و این نور لولاکی که تبیین کردیم، در حقیقت رسیدن به خود أحد است. چون تجلّی اسماء و صفات الهی است.
ز احمد تا احد، یک میم فرق است تمام خلق اندر میم، غــــرق است
پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، وقف خدا برای انسانهاست!
مسئله دیگر این است که وقتی ولایتالله به وجود آمد و همه اسماء و صفات الهی شد؛ این دیگر برای بشر است، منتها بشری که «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون». میفهمد، درک میکند، متحیّر و ضالّ نیست.
خدا اینقدر عبد و بندهاش را دوست دارد که بعد از این که اخراج اوّلیّه از جنّت صورت گرفت و عامل برای هبوط شد؛ از باب شدّت حبّ به این انسان، تمام اسماء و صفاتش را در قالب جسم به انسان تحویل داد، البته نازلهاش را، چون «صفاته فی ذاته و ذاته فی صفاته». ما آن صفات و اسماء حقیقی را نمیفهمیم، امّا تمام اسماء و صفات نازلهاش را در پیغمبر قرار داد.
پس پیامبر، آن هم خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، این نور لولاکیّه، در حقیقت برای من و شماست و مِن ناحیهالله برای ما انسانها وقف شده است؛ یعنی حضرتش، وقفالله است. لذا ما وقف برای پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نشدیم، بلکه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مِن ناحیهالله برای ما وقف شده است و این، خیلی عجیب است!
حضرتش نوری مافوق عرش بود و خودشان فرمودند: ما قبل از خلقت عرش و فرش، نور بودیم. حالا خداوند ایشان را در قالب جسمانی آوردو همه اسماء و صفاتش را درآن قرار داد که به من و توی انسان بگوید: ای انسان! ببین من تو را چقدر دوست دارم. چون پیغمبر که دوستداشتنی و حبیب الله بود، امّا این حبیب با اسماء و صفات نازله الهی برای من و تو است؛ چون خدا ما را دوست داشته و این، وقفی برای من و توست. ما چقدر از وقف استفاده میکنیم؟ وقف متروکه میشود یا خیر؟ اینجاست که باید طبق این آیه عمل کرد که میفرماید: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون».
رمز استفاده از وقف خدا برای ما
حال، چه کنیم که از این وقف خدا استفاده کنیم؟ یک رمز دارد و آن، تبعیّت در هدایت است، نه تبعیّت در اسماء و صفاتیّه. چون اسما و صفاتیّه، هبهالله، مِن ناحیهالله، للانسان الهبوطیّه است. حبیب که هبوط نداشت، نبی که هبوط نداشت، او را برای هبوط ما آوردند. چون خدا از هبوط ما ناراحت است، قاعده هدایت را بر خود فرض کرد و از روی قاعده لطف هم تجلّی اسماء و صفات خود را به قالب جسمانیّه درآورد. این هبهالله، از نور لولاکیّه به انسان است.
پغمبراکرم، دارای تمام اسماء و صفات دیگر انبیاء
لذا تمام اسماء که انبیاء داشتند، در نبی است. او، شعیب است. او، ادریس است. او، هبهالله است. او، آدم است. او، موسی است. او، عیسی است. او، روحالله است، کما اینکه او، عبدالله است، «عبده و رسوله». هرچه که بگردی، در پیغمبر هست. او، طاهر است. او، ستّار است. او، غفّار است. او، رافع است. آنچه از اسماء که در دعای جوشنکبیر است، در اوست. البته آن اسماء محدود به هزار و اندی است، ولی هرچه بگویید و هرچه دریاها مرکب و درختان قلم شوند، نمیتوانید کلمات پروردگار عالم را به تحریر درآورید و همه در وجود اوست. اسحاق است. اسماعیل است. ابراهیم است. خلیل است. حبیب است. آنها اسما جدا شدهاند، ولی او کلّ اسماء و صفات است. آنها به قاعده نسبیّه عصمت، هرکدام چیزی شدند. قاعده عصمت ابراهیم، خلیلیّه است. چون عصمتش نسبت به عصمت موسی کلیم و عیسی نبی، برتر است، خلیلیّه است. امّا حبیب خدا، پیامبر، خود خلیل است، چون همه اسماء و صفات در اوست.
عیبی ندارد باید بشنویم و بدانیم در عالم چه خبر است. این نور لولاکیّه چه عالمی است و خدا چه محبّتی به ما کرده که این هبهالله را من ناحیهالله بر انسان فرستاده است. امّا أسفا که انسان نفهمید!
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا»، چرا شکایت میکنیم؟ ما نمیفهمیم و فقط میخوانیم. امّا « نَشْکُو» حقیقی را خود حضرت حجّت(روحی له الفداء) و آنها که در قاعده عصمتیّه، در این مسئله وجود دارند، میفرمایند. ما نمیفهمیم «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا» یعنی چه! آن که عبدالله شد، آن که مؤمن شد، این را میفهمد. چون این نبی، مظهر اسماء و صفات پروردگار عالم، در تجلّی نور لولاکیّه، به حالت جسمانیّه، از هبهاللّهیّه، للانسان است. نه لنبیّه و نه لحبیبه که خود آن حبیب برای انسان قرار گرفت.
لذا اصلاً خداوند حبیبش را برای من و تو آورد. ای بشر غافل! تا به حال چطور نسبت به نبی فکر میکردی، چه شد؟! ما تا به حال، چطور نبیشناس بودیم؟! امروز پرده برداشته شد که نبی کیست؟ آن نور لولاکیّه که اسماء و صفات به قالب جسمانیّه است. او که هبه الله برای ما است. او که خود، موسی، عیسی، ادریس، شعیب، اسحاق، یعقوب و ... است. او همه اسماء است که هر کدام را به نوبه زمان خود، نسبت به عصمت و نسبت به درک انسان، بیان کردند. ولی در دوران أسفناک جاهلیّت، یکباره همه اسماء و صفات را در قالب جسمانی او آوردند و به انسان آخریه هبه کردند.
چرا پیامبر اسلام، اشرف انبیاء است؟ / اعجاز اصلی پیامبر چه بود؟
لذا علّتالعلل اینکه اشرفالانبیاء است، همین است که همه اسماء و صفات است. یعنی برای همین است که او نسبت به کرماء دیگر و نسبت به مطالب نزولیّه انزالیّه در انسان، اعظم، اشرف و اکرم میگردد، چون او تمام و کمال اسماء و صفات ذوالجلال و الاکرام را از باب نازله داراست. آنچه که حدّ اعلی است، در اوست. چون او، نور لولاکیّه است. امّا حصول نبوّتِ دیگر انبیاء، به اقرار این نور لولاکیّه است. کما اینکه در روایات داریم: اگر هرکدام از انبیاء، ولایت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را نمیپذیرفتند، نبی نمیشدند. اصلاً علّتالعلل نبوّتشان، پذیرش و اقرار به نور ولایت است - عجب محشری است! -
آن عیسی روحالله که صلب ندیده، قبل از این که به لسان تبیین کند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، اقرار به ولایت معصوم و نبوّت نبیّ اکرم و نور لولاکیّه و ولایت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را در وجودش داشت که نبی شد و إلّا نمیشد. موسی کلیم هم همینطور بود که اینها اعظم انبیاء و دارای کتاب هستند، ولی در مقابل اشرف انبیاء، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، قطره اسماء و صفاتیّه پروردگار عالم، در مقابل دریای بیکران اسماء و صفاتیّه الهی هستند.
لذا خدا برای من و تو غوغا کرده و محبّتش را رسانده است. شدّت حبّ خدا به من و تو سبب شده که پیامبر را بیاورد. بشر چه کرد؟! راه رسیدن به این اسماء و صفات، از قالب جسمی هدایتیّه است. امّا چون این «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» به وجود نیامد و بشر از هدایت، تبعیّت نکرد، معلوم است که اسماء و صفات را درک نخواهد کرد و جز جسم ظاهری پیامبر، دیگر چیزی نمیبیند.
و إلّا آن شقّ القمر برای نبی و ردّ الشمس برای امیرالمؤمنین و هر آنچه که هست، در مقابل اصل اسماء و صفات، اصلاً هیچ است و محسوب نمیشود. پیامبر، اینها نیست. اینها از باب اظهار برای آنها که «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی» بودند، است که یک چیزی نشان دهد و إلّا اصلاً اعجاز به اینها نیست. اعجاز نبی، به خود اسماء و صفاتش است، نه به «شقّ القمر» او.
اصل اعجاز، این است که تمام اسماء و صفات در او جمع شده و هبهالله به انسان شده است. امّا این انسان نتوانست هدایت آنها را، آن هم از باب تبعیّت محض، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»، بپذیرد. معلوم است اگر «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» به وجود میآمد و از باب هدایت، هرچه را که هادی میگفت، میپذیرفت؛ آن موقع اسماء و صفات الهی برای این بشر، در قالب جسمانی نور لولاکیّه، یک جا تجلّی حقیقی پیدا میکرد که این قدرتنمایی خداست؛ چون خدا، آن قادر متعال اعجاز کرده و همه اسماء و صفاتش را در قالب جسم به عنوان نور لولاکیّه آورده و انسان با تبعیّت محض میتوانست همه اسماء و صفات را ببیند و بعد در حدّ نازله انسانیّه درک میکرد. ولی هیچ ندید و فقط بعضی، یکی دو مورد از اسماء و صفات را در نبی - که همه اسماء و صفات است - دیدند. غوغاست! چه میگوییم؟! راجع به چه حرف میزنیم؟! چه خبر است؟! ما در کدام عالم هستیم؟!
علم، حقیقت نیست؛ فقط ابزار شناخت حقایق است!
اینکه فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْم»، این علم چیست؟ سواد که ظلمت است. « اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ »، «الْعِلْمُ نُور»، لذا علم، قسمی از نور است. امّا آیا فقط علم است؟ خیر، علم، باب گشایش آن اسماء و صفات است. یعنی وقتی وارد علم شدی، تازه میفهمی اسماء و صفات وجود دارد و چه خبر است.
لذا علم، باب و وسیله است و خودش هم ابزار در آن شناخت حقیقی است. علم، حقیقت نیست. لذا اگر در علم (نه سواد و سیاهی، این که ما داریم سواد است. منظور همان علم است که نور است) توقّف کنی، حجاب میشود، «العلم هو الحجاب الأکبر». مگر چقدر افراد هستند که علم دارند؟ علم کجاست؟! وزیر سلیمان نبی که تازه به مقدار کمی علم داشت، گفت: هنوز چشمت را بههم نزدی، آن تخت را میآورم. عالم کجاست؟! همه که ادّعای علم میکنند، فقط باسوادند.
آن نور لولاکیّه فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْم». تازه خود این علم که غوغاست، ابزار است. مثل کلیدی که در قفل در میاندازی و تازه در باز میشود و میبینی خیلی خبرهاست، چه اسمائی! چه صفاتی! پس خود علم، چیزی نیست! امّا همان هم کجاست؟! چه کسی عالم حقیقی است؟!
دعاهایی که فقط لقلقه زبان است!
لذا حبیب و پیغمبر، این است. ما تا حالا اینطور پیغمبر را شناختیم؟ اصلاً کجا پیغمبر را شناختیم؟! ما جاهل به پیغمبر هستیم. ما به لقلقه زبان میگوییم، امّا شاید به عدد انگشتان یک دست باشند که به حقیقت بگویند: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا» و بفهمند این یعنی چه. ما هم که میخوانیم، فقط لقلقه زبان است.
کما اینکه ما دعای سلامتی حضرت حجّت(روحی له الفداء) را هم نمیدانیم چیست و به لقلقه زبان میخوانیم. به خدا میگوییم: «اللّهمّ کن لولیِّک الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُکَ علیه و على آبائهِ، فی هذه السّاعة و فی کلِّ ساعةٍ، ولیّاً » خدایا برای ولیّات، در این ساعت و هر ساعتی، ولیّ باش. یعنی چه او ولیّ باشد؟ « اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا». نمیدانیم ولیّ چیست؟ حافظ چیست؟ لقلقه زبان است که ما میخوانیم.
کما اینکه اصلاً نمیدانیم «عجّل» یعنی چه. ما به خدا داریم میگوییم: تعجیل کن؛ یعنی برای ما دیگر تمام شد. امّا آیا ما واقعاً چشم انتظاریم؟ او آنقدر کریم است که به ما نمیگوید، «و سجیّتکم الکرم»، ولی اگر بگوید: شما دروغ میگویید، ما چه داریم بگوییم؟!!! «عجّل» یعنی چشمهایمان آنقدر انتظار کشید که دیگر فقط از خدا میخواهیم تعجیل کند.
پیامبر، نعمت خدا و امیرالمؤمنین، اتمام نعمتش بود!
حالا این قاعده نسبت به نبی، قاعده بسیار عجیبی است. همه اسماء و صفات را در او قرار داده است. چه کسی « فَقْدَ نَبِیِّنَا» میگوید؟ کسی که بداند این نبی، عیسی، موسی و ... است، بعد هم لطف خدا بوده که آن نور لولاکیّه را برای من و تو بیاورد و إلّا قاعدهای که برای خودش فرض کرده بود، هدایت بود «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدى»، امّا تجلّی اسماء و صفات دیگر لطف بود که شدّت حبّ خدا به ما را رساند. ما کجا این را فهمیدیم؟! اگر هم بخواهیم از باب علم، آن هم علم بما هو علم که فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»، وارد شویم؛ تازه این علم، ابزار میشود که وقتی آن را باز میکنی، همه اسماء و صفات را میببینی که چه خبر است؟! حال، ما کجاییم؟!
لذا حبیب را نمیشود شناخت. تازه اینها مقدّمه بود، برای اینکه میخواستم از زبان مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام)، مطالبی را برای شما بیان کنم. حالا این مقدّمه اینقدر طولانی شد، نمیشود، چیزی نمیتوانیم بیان کنیم.
با اینکه عزّوجلّ لطف کرده و اسماء و صفاتش را یک جا در نور لولاکیّه قرار داده و آن هم برای حبّ به ما (نه حبّ به حبیبش، چون حبیبش را که دوست داشته) فرستاده، ولی ما نفهمیدیم؛ چون عبد نشدیم. بشر چه کار کرد؟! پیغمبر را شناخت؟! چرا بعد از این همه سال، بعضیها، از جمله آقاجانمان میخوانند: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا»؟! مگر ایشان که بود که از دست دادیم؟! آن نور لولاکیّه که قابل وصف نیست. آنها میفهمند فقدان یعنی چه و متحیّر و ناراحتند. امّا ما که نمیدانیم، چه میفهمیم غیبت ولی یعنی چه «وَ غَیبَةِ وَلِیِّنا»؟ البته در ظاهر، داد هم میزنیم و مدام میگوییم: «عَجِّل لولیِّکَ الفَرَج»، یا میگوییم: «اللّهمّ کن لولیِّک الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُکَ علیه و على آبائهِ، فی هذه السّاعة و فی کلِّ ساعةٍ، ولیّاً و حافظاً» و ...، امّا آیا واقعاً ما شب و روز و در هر ساعتی، چشم انتظاریم؟!!
پس اینکه عزّوجلّ بیان فرمود: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیم»، فقط اخلاق نیست، بلکه همه اسماء و صفات در او متجلّی است. فقط باید اقرار کنیم که هیچ نمیدانیم. حالا آیا واقعاً جا دارد، برای از دست دادن بهترین کسی که خدا اینطور در آخرالزّمان به ما هبه کرد، مدام بر سر بزنیم؟ مردم نفهمیدند. تازه قیامت که برویم، یک شمههایی را به ما نشان میدهند و همه میفهمیم. آنوقت است که ما انسانها باید به حال زار خودمان گریه کنیم. ما شاگرد شاگرد شاگردان اینها را هم نمیشناسیم، چه برسد خود اینها را! ما نمیفهمیم.
ما فقط باید بگوییم: خدایا! ما اشتباه کردیم و استغفار کنیم از این که نعمت را داد و ما نفهمیدیم؛ چون از نعمت سؤال میکنند. وقتی هم پیامبر، وجود مبارک امیرالمؤمنین را معرّفی فرمود، این آیه نازل شد که «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، یعنی قبلاً نعمت دادم، حالا این نعمت را تمام کردم. روز قیامت هم از نعمت سؤال میشود. نعوذبالله، خدای کریم که نمیگوید: چقدر نخود خوردی، چقدر برنج خوردی و ...! در مورد حاتم طایی که بندهای از بندگان اوست، میگویند: به کسانی که در یک چادر خدمتگزار بودند، اجازه نمیداد در چادر دیگر هم بروند که اگر کسی در یک چادر خورد و به یک چادر دیگر رفت، خادمها نگویند: تو که آنجا خوردی و فکر کنند او جدید آمده است. آنوقت خدا میآید از من و تو بپرسد: چقدر برنج خوردی؟! البته بحث حرام و حلال جداست. امّا نعمت همین است که بیان شد و از این سؤال میکنند.
خداوند میفرماید: من که نعمتم را تمام و کامل دادم. من شدّت حبّم را به تو نشان دادم. امّا حالا حبّ تو به من چیست؟ «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ- فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّه»، خدا که ما را دوست دارد، همیشه هم دوست داشته، امّا «فَاتَّبِعُونِی» و «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» کجاست؟! آیا بالجد تبعیّت کردیم؟! اگر تبعیت میکردیم، میرسیدیم به جایی که آرام آرام اعجاز خدا را میفهمیدیم و آن موقع دائم سجده میکردیم. خودش فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا» به خدا قسم، اگر بعد از تبعیّت، اسماء و صفات را میفهمیدیم، به پیغمبر سجده میکردیم -دیگر بیشتر از این نمیتوانم بگویم -
لذا عزیزان! خدا خیلی به ما محبّت کرده و شدّت حبّش را به ما نشان داده است، امّا ما انسانها، کار نکردیم و خراب کردیم. خدا به همان قالب جسمانی ما انسانها، کسی را برای ما آورد، امّا ما تبعیّت نکردیم و باختیم.
خجل از عدم شناخت حجّت!
همه مطالبی که گفتیم، مضاعف در مضاعف در مضاعف، راجع به آقاجانمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. ما واقعاً حجّتشناس هستیم، یا باید سرمان را زمین بیندازم و خجل باشیم؟! این هم محبّت خودش است که ما، اینها را فراموش کنیم و مجدّداً اسم آقا را بر زبان بیاوریم و إلّا اگر اینطور باشد، آدم خجالت میکشد اسمش را هم به زبان بیاورد، میگوید: من بدبخت نفهم بیشعور هیچیندان را چه به اسم آقا را آوردن! امثال مقدّس اردبیلی، شیخناالاعظم حضرت مفید، سیّد بحرالعلوم(رحمة اللّه علیهم اجمعین) و ... میتوانند اسم آقا را بیاورند. ما که نمیتوانیم اسم آقا را بیاوریم. حالا محبّت شده که ما فراموش میکنیم، ولی از آن طرف هم ادّعا نکنیم که ما خیلی دوستش داریم و سینه چاک ایشان هستیم. اگر اینطور باشد، دروغ میگوییم. ما کجا، حجّت(روحی له الفداء) کجا؟! اینکه یک عده دکّاکین میگویند که با ایشان در ارتباط هستند، دروغ و مسخره بازی است. مگر خودش لطف کند و احسان و کرمش را شامل حال ما کند «عادَتُکُم الإحسان». ما در خواب غفلت هستیم، نمیدانیم دنیای آنها چیست و دنیای ما چیست. آن طرف جوی چه خبر است، این طرف چه خبر؟
اجر و مزدی که به دلسوز امّت دادند!!!
حبیب خدا، رسولالله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، خیلی دلش برای مردم میسوخت، آنقدر که خدا گفت: حبیب من! بس است، خودت را داری به هلاکت میاندازی که چرا اینها ایمان نمیآورند.
در آخرین لحظات عمر شریفش هم، وقتی عزرائیل میخواست به خانهاش وارد شود، درب زد و اجازه گرفت. در حالی که برای سلیمان نبی که خود سلیمان هم اسم و صفت خداست، اینطور نبود. ملک الموت، حضرت عزرائیل، برادرش است، گاهی میآمد و با او صحبت میکرد، امّا بار آخر که آمد، سلیمان دید، او یک طور دیگری است. پرسید: چه شده؟ گفت: میخواهم جانت را بگیرم. سلیمان آماده بود، امّا گفت: میشود دو رکعت نماز بخوانم؟ گفت: خیر و در همان لحظه جانش را گرفت. سلیمان، با آن عظمت که اجنّه از او میترسیدند و بر همه زبانها آگاهی داشت و همه قدرت در دستش بود؛ هر موقع جبرائیل و عزرائیل میخواستند، پیش او میرفتند؛ یعنی هیچگاه در نمیزدند و اجازه نمیگرفتند، امّا درب خانه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را میزدند!
عزرائیل در زد، نیّره عالم آمد، پیامبر به او فرمود: دخترم! این برادرم، عزرائیل است. عزرائیل عرضه داست: انبیاء صف کشیدند، ملائکه صف کشیدند، جنت را مزیّن کردند، همه مطالب مهیّاست که قدوم مبارک شما بر جنّت آید، شما میآیید یا خیر؟ اذن دست شما هست، هر چه شما بخواهید.
فرمود: برادرم جبرائیل را بگو بیاید. از او پرسید: بعد از من بر سر امّت چه میآید؟ - قربانت بروم یا رسولالله! ما که تو را نشناختیم - خدای متعال فرمودند: هرکس یک سال قبل از مرگش توبه کند، او را میآمرزم. پیامبر گفت: یک سال خیلی زیاد است. خداوند فرمود: اگر یک ماه قبل توبه کرد، میپذیرم. باز پیغمبر گریه کرد. خدا فرمود: عیبی ندارد اگر لحظه آخر بگوید: «استغفراللّه ربّی و أتوب إلیه»، او را میبخشم. باز پیغمبر گریه کرد. آقا! دیگر چرا گریه میکنی؟ پیغمبر به جبرائیل فرمود: به خدا بگو: اگر کسی که دارد از دنیا میرود، در لحظات مرگ (سکرات) گیج شده باشد و زبانش بند آید و نتواند استغفار بگوید، چه کار کند؟ - چقدر این امت را دوست داشت، قربانش بروم - خداوند فرمود: حبیب من! چرا نگرانی؟ شفاعت تو و رحمت من کجا رفته؟! نگران نباش. دیگر خیال پیغمبر راحت شد.
امّا یارسول الله! بعد از چندین سال، امروز درست مصادف شده، با شهادت آن کسی که روی دوشت بود. دیگر جواب سلامش را نمیدادند. با نوه گرامت چه کردند؟! با آن که سیّد شباب اهل الجنّه بود، چه کردند؟! یا رسولالله! مگر محرم و صفر برود، مصیبت ما تمام میشود؟ آمدند پهلوی شما را بوسیدند، امّا چند روز نگذشته بود که پهلوی دخترت را مابین در و دیوار قرار دادند. لگد، میخ داغ، عجب اجری دادند! عجب مزدی دادند! «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى». عجب مودّت و محبّتی نشان دادند. یا رسول الله! دلسوز امتّت بودی؟ میترسیدی اینها بعد از تو چه بشوند، ببین چه کردند ...............
«السّلام علیک یا رسول اللّه، یا اباالقاسم، یا محمّد بن عبداللّه، یا امام الرّحمة، یا سیّدنا و مولانا، انّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک الی اللّه و قدمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه»