بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت امّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
92.12.24
عبرت گرفتن از تاریخ، عصمت میآورد!
عصمت؛ ثمره عبرت!
بیان شد: آنچه که مِن ناحیهالله تبارک و تعالی باعث تعالی ما میشود، دو جبهه حقّ و باطل است که یکی ورود به آن است و دیگری نگاه به آن به عنوان عبرت.
نکته مهم و خیلی جالب این است که عبرت، عصمت میآورد. معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) فیذاته معصوم است، امّا اگر ما هم عبرت گرفتیم، ما هم معصوم میشویم.لذا عبرت از حوادث تاریخ و عبرت از آنچه که در باطل به وجود آمد، باعث عصمت ما میشود.این قولی نیست که فقط عرفای عظیمالشّأن و اولیاء خدا بیان کنند، بلکه قولی است که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، آن هم رأس آنها، باب علم پروردگار عالم، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند. خیلی عجیب است، حضرت میفرمایند: «الاعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَةَ»[1] ثمره و میوه عبرت، عصمت میشود.
لذا برای هدایت و تعالی، بایستی به جبهه حقّ، ورود پیدا کرد و به جبهه باطل، فقط از باب عبرت، نگریست که خود عبرت، عامل میشود برای اینکه انسان به نوعی به عصمت ورود پیدا کند. طبیعی است عصمت هم درجات دارد. کما اینکه ایمان هم درجات دارد. لذا آن عصمتی که در معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، یک بحث است، امّا عصمت انسانها، غیر از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم، یک عصمت است.گرچه در جلسه گذشته هم بیان کردیم که درجاتشان یکی میشود، امّا عجیب است که این عبرت، عصمت میآورد.
در جلسه گذشته، نکتهای را بیان کردم که چرا امام راحل عظیمالشّأن شهید نشد، در حالی که شهادت، بهترین برّ است و فرمودند: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر»[2] برتر از هر برّ و نیکی، یک برّ و نیکی دیگر است، امّا اگر کسی در راه خدا کشته شود، دیگر بالاتر از این برّ، بر،ی نیست. پس چرا امام شهید نشد؟!
بیان کردیم: برای اینکه مردم عبرت گرفته بودند. اگر امام شهید میشد، باید به امّت شک میکردیم و میفهمیدیم که امّت هنوز به آن مقام نرسیده است. امّا با شهید نشدن امام، فهمیدیم که به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، امّت، معصوم شده که به این، عصمت جزئیّه میگویند، «الاعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَةَ».
لذا عصمت جزئیّه در عبرتگیری از تاریخ برای امّت امام راحل عظیمالشّأن به وجود آمده و مردم فهمیده بودند. البته این هم لطف خدا بوده است. چون میدانید کشمیری میخواست با کیفی که بمبی در آن بود، به بیت امام رفته و در جلسه شرکت کند، امّا قبول نکردند و گفتند: هیچ احدی اجازه ندارد وسیلهای با خود، داخل ببرد، او هم قهر کرد و برگشت. لذا خدا هم لطف داشت. امّا مردم هم از تاریخ عبرت گرفته بودند.
پس اگر عبرت وجود داشته باشد، خود همین عبرت، عصمت میآورد و این جمله خیلی عجیبی است که حضرت فرمودند: «الاعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَةَ».
تفکّر، حکمت میآورد!
باز مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «لا تُخلِ نَفسَکَ مِن فِکرَةٍ تَزیدُکَ حِکمَةً ، و عِبرَةٍ تُفیدُکَ عِصمَةً»[3] خودتان را از آن عبرتهایی که عامل برای عصمت میشود، خالی نکنید؛ یعنی بگردید ببینید باطل چه بود و به کجا کشیده شد.
لذا این «سِیرُوا فِی الْأرْضِ» هم که قرآن میفرماید، درست است که از این باب است که انسان یک روحیه هم بگیرد، امّا فقط از این باب نیست. «فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبین»[4] از باب عبرت است. پروردگار عالم این دیوار مدائن یا یک مقداری از طاق کسری را به خاطر عبرت ما نگه داشته است که ببینیم چه خبر بوده؟ همین تخت جمشید را هم پروردگار عالم، از باب عبرت، برای من و شما نگه داشته، نه از باب فخر که ما کسی هستم که سابقه سه یا چهار هزار ساله داریم و ...، همه ما ابناء بنیآدم هستیم و فرق نمیکند. تازه به تعبیری گیرم که پدر تو هست فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟!لذا این مطالب، مهم نیست. مهم، این است که ما عبرت بگیریم، «الاعتِبارُ یُثمِرُ العِصمَةَ» تا از خطاها مصون شویم، بفهمیم و درک کنیم.
دیوار چین خیلی عجیب است، یک دیوار واقعاً دیدنی و غوغاست که این هم از باب عبرت است. موزهها هم از باب عبرتند، نه از باب تفاخر نسلیه. بنده خودم موزه اکسفورد را دیدم، یک چیزهایی دارد که خیلی عجیب است و اینها همه باب عبرت است. گرچه آنها هر چه دارند، از این طرف و آن طرف آوردند و این نشانگر تجاوز بریتانیای به ظاهر کبیر آن زمان، به مردم و ملل و کشورها است. همه اینها از باب عبرت است که انسان عبرت بگیرد؛ آنوقت دیگر مواظبت میکند و عصمت برایش میآورد.
لذا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند:«لا تُخلِ نَفسَکَ مِن فِکرَةٍ تَزیدُکَ حِکمَةً ، و عِبرَةٍ تُفیدُکَ عِصمَةً»[5] خیلی عجیب است، جدّاً جملاتی که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) میفرمایند، کوتاه، امّا پر از محتواست. کلام قصار، امّا غوغا و پر از معناست. حضرت میفرمایند:نفست را از تفکّر خالی نکن؛ چون خود تفکّر حکمت میآورد.
این که بیان میفرمایند: ساعتی تفکّر، افضل است از هفتاد سال عبادت است - حالا در اینجا، جای این بحث نیست، امّا گذرا رد شوم - شوخی نیست؛ چون «تَزیدُکَ حِکمَةً » حکمت را در تو اضافه میکند و باعث میشود انسان بفهمد.
گفتند: بهلول کنار قبرستان نشسته بود و یک استخوان بزرگ ساق پا یا ران از میّتی در قبرستان را در دستش گرفته بود و مدام، یا به آن نگاه میکرد، یا به یک انگشت خودش! بعضیها رد میشدند و کاری به او نداشتند. امّا یک کسی رد شد و گفت: حکمت نگاه کردن به این استخوان و انگشت خودت چیست؟ گفت: من نگاه میکردم، میگفتم: این استخوان برای کسی است که زمانی، کمال و جمال و به ظاهر قدرتی داشت، امّا امروز ببین چه شده، با این که بزرگترین استخوان بدن اوست، هیچ حرکتی ندارد و در دست من است، بعد به انگشت خودم نگاه میکردم و میگفتم: امّا این کوچکترین استخوان، قابل حرکت است! این حرکت را چه کسی داده؟! هر چه فکر میکنم، میبینم من نیستم. البته به ظاهر من آن را حرکت میدهم، امّا در اصل، یکی دیگر است. لذا این تفکّر، حکمت میآورد.
عبرت از تاریخ؛ مصونیّت از خطا!
امّا حضرت در ادامه میفرمایند:«و عِبرَةٍ تُفیدُکَ عِصمَةً» نفست را از عبرت خالی نکن؛ چون فایدهاش این است که تو را در مقام عصمت قرار میدهد.
لذا اگر انسان به باطل از باب عبرت نگاه کند، در عصمت قرار میگیرد و «معصوم» میشود؛ یعنی دیگر از هر خطایی در تاریخ، در ازمنه و ... مصون میشود، اشتباه نمیکند و به اشتباه نمیرود.
خیلی مواقع ما به واسطه دوزار و یک قران، باورمان نیست که خدا رزّاق است، اشتباه راه میرویم، گامهایمان گامهای اشتباه است و حرکتمان حرکات اشتباه است، برای این که بگیریم. اگر باورمان بشود که خدا رزّاق است، معلوم است از خطا مصون میمانیم و لذا در روایت داریم که گاهی خدا به احمق اینقدر رزق و روزی میدهد، تا بعضیها بفهمند که خودشان کارهای نیستند. لذا یکباره میبینید، خداوند به کسی که به تعبیر عامیانه، هر را از بر تشخیص نمیدهد و هیچی هم سواد ندارد؛ اینقدر رزق میدهد که همه تعجّب میکنند.
میدان ترهبار، یک موقعی در زمان طاغوت و اوایل انقلاب، در همین میدان شوش بود. در آن زمان، بنده خدایی در آنجا بود که چندین غرفه برای او بود. او امضاء بلد نبود و سواد نداشت. یک میرزا داشت که برایش امضاء میکرد و حساب کتابهایش را نگه میداشت. پس خدا میخواهد بگوید: من بلدم و رزّاقم. به سواد و چنین و چنان نیست، بلکه به هر کسی بخواهم، میدهم.
لذا پروردگار عالم گاهی اینطور قرار میدهد که بفرماید: اینها هست، انسان عبرت بگیرد، مواظب باشد و تصوّر نکند که خودش است. اگر هم انسان عبرت از تاریخ بگیرد، از خطایا مصون میشود. پس یک مورد از خصایص این دو جبهه حقّ و باطل این است که عامل برای این موضوع میشود.
مشخّصه اولیاء خدا از لسان مبارک پیامبر اکرم
یک موضوع دیگری که جبهه حقّ و باطل - که هر دو را خدا داده و در حقّ باید وارد شویم، امّا به باطل باید نگاه کنیم - تبیین میکند، این است: این عبرتی که انسان گرفته، عامل میشود برای این که دیگر در تاریخ به اشتباه نیافتد و خودش هم جزء اولیاء خدا شود.
از وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از اولیاء خدا سؤال کردند و گفتند: اولیاء خدا چه کسانی هستند؟ «لمّا سئل اولیاء اللّه».
خوب دقّت کنید، ببینید ما وقتی نام اولیاء خدا را میشنویم، تصوّرمان این است که کسی است که خیلی نماز میخواند، خیلی دعا میخواند، خیلی روزه میگیرد و ... . البته اینها هم از خصائص اوست، شکی نیست هر که عاشقتر شد، عابدتر است؛ چون بیان کردیم: عبد؛ عینش عشق است و علم است و عقل. هر کس عابدتر شد، عاشقتر هم است و لذا جدّاً این عشق به پروردگار عالم است که بندگی و عبادت را زیاد میکند و انسان، عبدالله میشود. بنده خدا، در بندگی پروردگار عالم، دائم یاد خدا است و تمام افعال و افکار عبد، حبّالله میشود.
یکی از خصائص اولیاء خدا که گاهی به جایی میرسند که دست خودشان هم نیست، البته میخواهند، خیلی هم دعا میکنند، امّا آنقدر اینها در این حال هستند که گاهی از باب فراق حبیب و یاد حبیب و دوستشان بودن، مثل کسانی که دچار این عشقهای مجازی شدهاند، آه میکشند.
البته این عشقهای مجازی هم خودش نوعی کرامت ذوالجلال و الاکرام به بشر است که به عشق حقیقی و الهی پی ببرد. لذا دیدید در عشقهای مجازی اینطور است که عاشق مدام آه میکشد و در عشقهای حقیقی هم هر چه اینها بیشتر در بندگی خدا غرق میشوند و مدام یاد ذوالجلال و الاکرام هستند، آهشان در اواخر عمرشان بیشتر است.
وقتی به یکی از اولیاء خدا میگفتیم: آقا! حال شما چطوره؟ حالتان خوب است؟ ایشان یک آهی میکشیدند و میگفتند:مگر آقاجان آمده که من خوب باشم؟! میگفتیم: خوب هستید؟ یک آه اول میکشید بعد میگفت که آقاجان آمده من خوب باشم!
لذا اولیاء خدا به عبادت، عشق میورزند، اهل نمازند، اهل دعایند، اهل آهند، امّا فقط اینها نیست. وقتی از پیامبر از اولیاء خدا سؤال شد «لمّا سئل اولیاء الله»؟ حضرت فرمودند: «الذین اذا رؤوا ذکراللّه و هم اهل العبرة و التاریخ» اینها کسانی هستند که وقتی نگاهشان میکنید، اوّل، یاد خدا میافتید.
خیلی عجیب است، مرحوم ابوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: مجلس شذرات آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، مجلس خصوصی به عنوان سیاست بود و با رشحات فرق میکرد، امّا باز هم مجلس یاد خدا بود. مردان خدا حرف از سیاست هم که میزنند، انسان یاد خدا میافتد. اصلاً مجلسشان همیشه یاد خداست.
من قبلاً هم بیان کردم که خودم با این که روز چهارشنبه هم روز درسی بود و خودمان، هم مشغول درس بودیم و هم تدریس میکردیم، امّا مخصوصاً چهارشنبهها از قم میآمدم که به درس آیتالله العظمی آسیّد احمد آقای خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مسجد حاج سید عزیزالله در بازار برسم. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند:ایشان، اتقیالاتقیاء هستند. ایشان درس خارج فقه میگفتند، امّا در درس خارج هم انسان، تا ایشان را میدید، یاد خدا میافتاد. یعنی اینطور نبود که فقط وقتی موعظه میکردند، انسان یاد خدا بیافتد؛ لذا مردان خدا اینگونه هستند و چهرهشان انسان را یاد خدا میاندازد.
همانطور که عکس بعضیها انسان را یاد خدا میاندازد. چرا بعضیها عکس آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عزیز الله و عزیز الحجّه را دارند؟ چون نگاه به این عکسها، انسان را یاد خدا میاندازد. کما این که بعضیها، عکسشان، انسان را یاد گناه میاندازد. مثلاً وقتی اسم کذا و کذا را میبرند، انسان یاد گناه میافتد؛ چون آنها مظهر ذنب و اثم هستند.
امّا در آن طرف، وقتی اسمشان را میبرند، انسان یاد خدا می افتد، چون مظهر خداشناسی هستند و اینها اهل عبرت در تاریخ هستند.یعنی عبرت گیرندهاند و میفهمند که چه گذشته است. وجه کمال یاد خدا این است: آن کسی که انسان را به یاد خدا میاندازد، یاد میاندازد که در تاریخ هم به اشتباه نرود.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که امام عظیمالشّأن را پرورش داد، اینطور بود که یاد داد که در تاریخ، به اشتباه نرویم و عبرت بگیریم که دومرتبه بحث فاطمیّه تکرار نشود.
لذا یک علّت مجدّداً فاطمیه گرفتن و عاشورا گرفتن و زنده نگاه داشتن محرّم و صفر، این است که عبرت بگیریم تا دوباره تکرار نشود. اگر تکرار شود، باختیم. لذا مردان خدا ما را در کمال میبرند و کمال هم این است که جزئیّه نیست و همه مطالب را دارد.
من از یک ولیّ خدا سؤال کردم: فلانی به نظر میرسد خیلی با صفاست و وقتی آدم کنار او میرود، لذّت میبرد. این مطلب برای قبل از انقلاب است و کسی هم آن موقع جرأت نداشت حرفی از امام و ... بزند. ایشان به بنده فرمودند: آرام یک سؤالی از او بکن، بگو: نظرتان در مورد این که آیتالله خمینی را به تبعید فرستادند، چیست؟ آیا ایشان باید به این مطالب وارد میشدند، یا خیر؟ بعد گفتند: اگر دیدی میگوید بله، ...ولی نمیتواند حرف بزند، همین حد کافی است. امّا اگر دیدی گفت: ایشان اشتباه کرد وارد شد، بدان که او کمال ندارد. او یک حالی دارد که باید کسی دستش را بگیرد و او را به سوی کمال ببرد.
خدا شوهرخاله ما را رحمت کند، به ایشان گفت: اصلاً کسی جرأت ندارد این سؤالها را بکند و مطرح کردن این مطالب، خیلی خطرناک است. گفتند: من میگویم مخفی باشد، حالا فوقش یک خطر کوچکی دارد. امّا اگر کسی، اهل حال باشد، دیگر نمیآید شما را لو بدهد.
معلوم است کمال این است که همه چیز در او موجودیّت داشته باشد و لذا پیامبر میفرمایند: اولیاء خدا، کسانی هستند که هم شما را به یاد خدا بیاندازند و هم در تاریخ، عبرت برای ما باشند.
سرّ ولایت استمراریّه در زمان غیبت!
با توجه به این مقدّماتی که در این سه جلسه بیان کردیم، میخواهم بیان کنم: علّت اینکه مردم وقتی بلافاصله بعد از پیامبر عظیمالشّأن، سقیفه به وجود آمد و نتوانستند راه درست را انتخاب کنند؛ این بود که اینها دقّت نکردند تا عبرت بگیرند. گرچه شاید کسی هم باور نمیکرد. چقدر بد است که ما باور نکنیم وجود مقدّس پیامبر این همه تأکید داشته و فقط بحث غدیرخم نیست. اگر امّت همان موقع میفهمیدند، دیگر برنده بودند.
روایتی را بیان میکنم که خیلی جالب است. اصل روایت، در کمال الدین است و با یک مقدار تفاوت، در جلد دوم تاریخ طبری که برای اهل جماعت است، موجود است. «عن جابرٍ الجُعفیِّ : سمعتُ جابرَ بنَ عبدِ اللّه ِ الأنصاریّ یقول : لَمّا أنزَلَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ على نَبیِّهِ محمّدٍ صلّى اللّه علیه و آله : أطِیعُوا اللّه َ و أطِیعُوا الرَّسُولَ و اُولی الأمْرِ مِنْکُم»[6]. جابربنعبدالله انصاری میگوید: وقتی این آیه شریفه بر پیامبر نازل شد. «قلتُ : یا رسولَ اللّه ِ ، عَرَفْنا اللّه َ و رَسولَهُ ، فمَن اُولو الأمرِ الّذینَ قَرَنَ اللّه ُ طاعَتَهُم بطاعَتِکَ ؟».عرضه داشتم: یا رسول الله! ما طاعت خدا را متوجّه هستیم و میدانیم که خدا خودش و رسولش را برای ما معرّفی کرده است. امّا اولی الامر چه کسانی هستند که طاعتشان با طاعت شما قرین گشته است؟
«فقالَ علیه السلام : هُم خُلَفائی یا جابِرُ ، و أئمَّةُ المُسلِمینَ مِن بَعدی» پیامبر فرمودند: آنها، خلفای مسلمین و ائمّه بعد از من هستند. « أوَّلُهُم علیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ ، و الحُسَینُ ، ثُمّ علیُّ بنُ الحُسَینِ... » و به این ترتیب یکی یکی اسم میبرند.
مثل همین مطلب در تاریخ طبری وجود دارد، منتها در آنجا، « هُم خُلَفائی » بیان نمیکند و فقط « هُم أئمَّةُ المُسلِمینَ مِن بَعدی» بیان میکند و لذا تعبیری که بعضی علمای اهل جماعت دارند، این است که میگویند: ما خلافت را با ائمّه جدا میدانیم. میگویند:اینها امام هستند، ولی خلیفه نیستند - حالا بحث خلیفه جداست و یک بحث علمی دارد که ما الان بحثمان چیز دیگری است. البته باید بگویم که بحث علمی هم با بحث اختلاف بین شیعه و اهل جماعت، متفاوت است. کسی نمیتواند بگوید: مطالب علمی، خلاف منویات حضرت آقا است. اتّفاقاً آقا دوست دارند مطالب علمی بحث شود. بحث اتحّاد یک بحث است که انسان باید متحّد باشد. امّا بحث علمی، بحث دیگری است. در کتب آنها مبانیای هست که حتّی بالصّراحه حقیقت اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) را بیان میکند و آنها باید تبیین شود و این بحث جدایی است -
« ثُمّ محمّدُ بنُ علیٍّ المَعروفُ فی التَّوراةِ بِالباقِرِ » یعنی در تورات هم نام اینها نوشته شده است.البته قبلاً روایتش را بیان کردم، منتها یک بار دیگر باید مفصّل راجع به آن صحبت کنیم که انبیاء، اوصیاء دارند. یعنی یکی از خصوصیّت آنهایی که صاحب رسالت بودند و کتاب داشتند، این بود که آنها اوصیا داشتند و جالب است که همه آنها دوازده وصی داشتند. بیان میکنند عیسیبنمریم، موسی کلیم(علی نبیّنا و آله و علیهما الصلوة و السّلام) و ... هم اوصیاء داشتند. به همان صحابه که ما میگوییم، در مسیحیت، حواریون میگویند. لذا در تورات بیان میکند که عیسیبنمریم میآید. البته در تورات اصلی، نه توراتی که الآن هست. بعضی چیزها باورش برای ما مشکل است و خیلی هم نباید ورود پیدا کنیم. امّا ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمود: من آن تورات را دیدم که در یک ورقهای به من نشان دادند که در یک پوست میش نوشته شده بود و حضرت حجّت(روحی له الفداء) آن را به امانت دادند.
« ثُمّ محمّدُ بنُ علیٍّ المَعروفُ فی التَّوراةِ بِالباقِرِ » لذا معلوم میشود در تورات هم همه اوصیاء را بیان کرده و حواریّون عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) و بعد وجود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان شده است.
«و سَتُدرِکُهُ یا جابِرُ فإذا لَقِیتَهُ فأقرِئْهُ مِنّی السَّلامَ » پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به جابر میفرمایند که تو، امام باقر را میبینی، سلام من را به او برسان. همانطور که میدانید جابر در کبر سن، امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) را که کودک بودند، دید و وقتی به او گفتند که او، محمّدبنعلی است، گفت: پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به من فرموده بودند که ایشان را میبینم.
« ثُمّ الصّادقُ جعفرُ بنُ محمّدٍ ، ثُمّ موسَى بنُ جعفرٍ ، ثُمّ علیُّ بنُ موسى ، ثمُّ محمَّدُ بنُ علیٍّ ، ثُمّ علیُّ بنُ محمّدٍ ، ثُمّ الحَسَنُ بنُ علیٍّ ، ثُمّ سَمِیِّی و کَنِیِّی حُجَّةُ اللّه ِ فی أرضِهِ و بَقِیَّتُهُ فی عِبادِهِ ابنُ الحَسَنِ بنِ علیٍّ ذاکَ الّذی یَفتَحُ اللّه ُ تعالى ذکرُهُ على یَدَیهِ مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها ، ذاکَ الَّذی یَغیبُ عَن شِیعَتِهِ و أولیائهِ غَیبَةً لا یَثبُتُ فیها علَى القَولِ بإمامَتِهِ إلاّ مَنِ امتَحَنَ اللّه ُ قَلبَهُ للإیمانِ» حضرت یکیک اسامی ائمّه را میفرمایند تا به نام وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) میرسند و میفرمایند: اسم و کنیّه او، مانند خود من است. همانطور که میدانید، اسم آقا جانمان، همان اسم پیامبر است که عدّهای بیان کردند: در زمان غیبت بیان نشود که ایشان شناسایی نشوند و ...، امّا عدّهای هم بیان کردند: در این زمان دیگر اشکالی ندارد.
حضرت در ادامه میفرمایند:او، حجّت خدا بر روی زمین است و بقیّهالله در بندگان خودش است که قرآن میفرماید:«بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»[7].او، پسر حسنبنعلی است و خدا به واسطه او، ذکر و یادش را در مشارق و مغارب زمین گسترش میدهد و او از شیعیانش و آنهایی که دوستش دارند، غائب است، تا جایی که دیگر یک عدّه باورشان نمیشود که موجودیّتی به این عنوان دارد، مگر آنها که خداوند قلبشان را با ایمان امتحان کرده و هر چه ایمانشان بیشتر باشد، باورشان هم بیشتر است.
«قالَ جابِرٌ :فقلتُ له: یا رسولَ اللّه ِ ، فَهل یَقَعُ لِشیعَتِهِ الانتِفاعُ بهِ فی غَیبَتِهِ ؟ » جابر گفت:آیا آن امامی که در پرده غیبت هست، برای شیعیانش نفعی هم دارد؟ امام باید بین مردم باشد، امّا او که غائب است، چه نفعی برای شیعیان، محبّین و پیروانش دارد؟!
«فقالَ علیه السلام : إی و الّذی بَعَثَنی بِالنُّبُوَّةِ ، إنَّهُم یَستَضِیؤونَ بِنورِهِ و یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ کانتِفاعِ النّاسِ بِالشّمسِ و إن تَجَلَّلَها سَحابٌ »، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: بله، قسم به آن که مرا به نبوّت مبعوث کرد، اینها در غیبت او، از ضیاء نورش استفاده میکنند و از ولایتش نفع میبرند (توجّه کنید که حضرت « یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ » میفرمایند، نه « یَنتَفِعونَ بحُضُورِه»)، همانطور که مردم از خورشید استفاده میکنند، گرچه ابر هم جلوی خورشید را بگیرد. اصلاً خود حضور خورشید، نفع دارد، ولو پشت ابر! - حالا توجّه کنید، میخواهم سرّ این روایت را بیان کنم. ما قبلاً مباحثی را در مورد اسرارالله، چندین سال، در شبهای ماه مبارک رمضان داشتیم که به دلایلی، نیمه تمام گذاشتیم -
حضرت در ادامه میفرمایند:«یا جابِرُ ، هذا مِن مَکنونِ سَرِّ اللّه ِ و مَخزونِ عِلمِهِ فاکتُمهُ إلاّ عَن أهلِهِ» یا جابر! این مطلب، سرّ و از رازهای خداست و در خزائن علم پروردگار عالم تبیین شده است (چه چیزی، سرّ است؟!اگر این روایت، سرّ است؛ سرّ را نباید گفت، پس چرا جابر بیان کرد؟!) آن را پنهان کن، مگر از اهلش!
آیا این ائمّه چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) را نباید بگوید؟ اگر اینطور است، پس چرا اهل جماعت هم در کتابشان دارند؟ اتّفاقاً اگر این، سرّ باشد، به چه درد میخورد؟! اگر سرّ است، اصلاً چرا خود پیامبر بیان میکند؟!اگر سرّ است، چرا در تورات و انجیل گفته شده؟! پس این، دیگر سرّ نیست.
سرّ آن، فقط این است که فرمودند: « یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ کانتِفاعِ النّاسِ بِالشّمسِ و إن تَجَلَّلَها سَحابٌ ». یعنی همین را که ولایتش در زمان غیبت، نفع دارد، میفرمایند سرّ است، نه خود اسامی. روایتی را از خلیفه اوّل برایتان بیان میکنم که در کتاب تاریخ طبری موجود است. عایشه از پدرش نقل میکند: دوازده نفر هستند، مثل دوازه حواریّونی که عیسی داشت و یکیک اسم آنها را میآورد. پس معلوم میشود که اسامی، سرّ نیست؛ چون اگر قرار بود پنهان بماند، نمیفرمودند.
لذا فرمودند: او در پرده غیبت است و شیعیانش کم میشوند و فقط آنها که درجات بالای ایمان را دارند، ثابتقدم میمانند. معلوم است این، عقلایی است و جابر هم اهل فهم و درک است. برای همین تعجّب میکند که پس این امام، چه نفعی برای شیعیانش دارد؟! حضرت میفرمایند: « یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ کانتِفاعِ النّاسِ بِالشّمسِ و إن تَجَلَّلَها سَحابٌ ». از ولایت او نفع میبرند، مانند خورشید، هر چند که ابر جلوی آن آمده باشد. این، چیست که سرّ است و حضرت میفرمایند مگر برای اهلش، این را بازگو نکن؟ البته از اینجا به بعد باید بیان شود. لذا حضرت هم نفرمودند: تا همیشه باید مکتوم بماند، بلکه فرمودند: مکتوم بدار، جز برای اهلش و الآن، در آخر الزّمان، اهلیّتش پیدا شده است.
این مطلبی که پیامبر به عنوان سرّ مطرح کردند، بدون هیچ شکی، همان ولایت استمراریّهای است که وجود مقدّس امام راحل فرمودند: ولایتفقیه همان ولایت رسولالله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است.
در زمان غیبت از حضرت نفع برده میشود، مثل اینکه ابر جلوی خورشید آمده، امّا مردم باز از آن استفاده میکنند،« یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ کانتِفاعِ النّاسِ بِالشّمسِ و إن تَجَلَّلَها سَحابٌ » از ولایتش نفع میبرند.لذا برای همین است که فرمودند: «مَنْ کَانَ مِنَالْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه»، چون مردم، از آن، نفع میبرند.
این بحثهایی که در این سه جلسه بیان کردیم، تازه مقدّمه است و معالأسف نتوانستیم به بحث اصلی ورود پیدا کنیم که ولایتاللّهی خود بانو و آن نفعی که از طریق ایشان به معصومین و از طریق آنها به ما رسید، چه بود. آنچه که در صحف فاطمیّه تبیین شده چیست که بعضی یک مقدار از صحیفه را خواندهاند و به آنها نشان دادهاند، امّا از علم و حکمت غوغا و محشر شدند، طوری که تا «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» گفتند؛ این حکم از قلب به لسان جاری شد و تمامی نداشت. آنها میتوانند همینطور تا دو، سه، پنج و ... ساعت صحبت کنند، امّا ما نمیتوانیم. تازه ما اگر در یک ربع اوّل این حکمتهایی که در این چندین ساعت میگویند، برویم تأمّل کنیم، میبینیم که غوغای حکمتیّه و محشر و پر از مطلب است.
لذا آنچه که در صحف فاطمیّه است و آنچه که انبیاء بیان کردند، همین است و همینطور، آنچه که از این استمرار که فقط در غیبت اینطور است. خیلی جالب است، در انبیاء قطع که میشد، دیگر قطع بود. البته انبیائی میآمدند و به اندازه همان روستای خودشان، مطالبی را تبیین میکردند، این صد و بیست و چهار هزار پیامبری که بیان شده، همین است. امّا در زمان غیبت، این حالت، همان حالتی است که فرمودند: «مَنْکَانَ مِنَ الْفُقَهَاء». باید دقّت هم کرد که میفرمایند:« مِنَ الْفُقَهَاء»، یعنی منظور همه فقهاء نیستند؛ چون «مِن»، جزئیّه محسوب میشود.
البته در بحث «مِن» در باب حروف، سیبویه چند معنا میگیرد که یک معنای آن، عنوان ابتدائیّه است. کلمه سه حالت دارد، اسم است و فعل است و حرف و هر کدام مطالب خاصّ خودش را دارد. گرچه ما در بحث ادبیّات اثبات کردیم که حرف به خودیخود هم دارای معناست؛ چون بعضی از آقایان بیان کردند: حرف به خودیخود دارای معنا نیست. ابنفارسی هم بیان میکند: ای بسا دارای معنا باشد، یعنی او هم عنوان«ای بسا» میآورد. امّا ما در باب ادبیّات در بحث ادبیّات نوینی که با دوستان داشتیم، اثبات کردیم که حرف بهخودی خود دارای معناست. مثلاً وقتی شما بیان میکنید:«سِرتُ مِن البصرة الی الکوفة»، «مِن» ابتدائیّه و «إلی» انتهائیّه است. اگر «مِن» را بیان نمیکردید و میگفتید: «سِرتُ البصرة الکوفة»، معنا نداشت و فکر میکردند میگویید بصره و کوفه را سیر کردم و واو آن افتاده است.امّا وقتی «مِن» و «إلی» بیان میکنید، ابتدا و انتهای آن معلوم میشود.پس وقتی عنوان ابتدائیّه و انتهائیّه را دارد، خودش دارای معناست. منتها چون معانی مختلف دارد، «کلمة واحدة تدلّ علی معانٍ مختلفة»، یکی از معانی آن هم عنوان جزئیّه است.
در اینجا میفرماید: «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاء»، پس در اینجا همه نمیتوانند باشند. فقیه زیاد است، امّا یکی به عنوان ولیّ خدا و کسی است که میتوان در زمان غیبت، از او نفع برد.
اصلاً چرا بحث ولیّفقیه را مطرح میکنیم؟ چون از ناحیه معصوم وارد شده و فرمودند: «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاء». اگر میفرمودند:«مَنْ کَانَ مِنَ الْمُجتهدین»، میگفتیم:ولایت اجتهادیّه! لذا اینطور نیست که فکر کنیم انقلاب آمده و ولیّ فقیه درست کرده، ولیّ فقیه از قبل بوده، منتها ظهور پیدا کرد. پس معلوم میشود که امام یا شیخ اعظم، شیخ انصاری و ...، خود واژه ولایتفقیه را هم همینطوری نگفتند. از زمان شیخنا الاعظم، حضرت مفید تا زمان صاحب جواهر که عنوان ولایت مطلقه بود و سه نفر هم بود، یعنی افتاء و قضاء و ولایت؛ یعنی حکومت. منتها زمان صاحب جواهر، آیتالله العظمی شیخ حسن نجفی که صاحب کتاب سه جلدی جواهر الکلام هستند - که در ابواب فقه است و این که امام فرمودند: فقه ما، فقه جواهری است، منظورشان همین کتاب بود. البته در مجلّدات جدید، چهل و چهار جلد شده است - ایشان دیگر باور نمیکرد ولایتی وجود داشته باشد و میگفت: بعید است دیگر ولایت وجود داشته باشد. لذا بیان کرد: مقیّده و محصوره است. برای همین حصریّه شد به عنوان افتاء و قضاء و ولایت به عنوان حاکمیّت دیگر نبود و إلّا ولایتفقیه که میگویند؛ یعنی این. لذا تصوّر نشود ولایت مطلقه فقیه یعنی ولایت فقیه هر کاری میخواهد بکند، اتّفاقاً هر کاری دلشان نمیخواهد و هر کاری نمیکنند؛ چون فرمودند: «مَنْ کَانَ مِنَالْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ »، آیا کسی که صیانت نفس دارد، هر کاری دلش بخواهد میکند؟! اصلاً اگر اینطور باشد که آنها را فقیه حساب نمیکنیم و ولایت ندارند. «مَنْ کَانَ مِنَالْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ»، معلوم است ولیّ فقیه، مخالف هوی و هوس کار میکند. این که میفرمایند:ولایت فقیه مخالف دیکتاتوری است، برای همین است؛ چون « مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ» است. امّا بعضی چون این مطالب را بلد نیستند و فقه را نخواندهاند، فکر میکنند وقتی میگوییم ولایت مطلقه فقیه، یعنی هر کاری بکند. لذا در روزنامهها و خبرگزاریها و غوغاسالاریها که دارند، اینطور بیان میکنند. بیچارهها! وقتی نمیدانید مطلقه چیست، چه میگویید؟! مطلقه در فقه به این معناست که میتواند هم فتوا دهد، هم قضاوت کند و هم حکومت کند. ولی در زمان صاحب جواهر، ایشان دیگر باورش نمیشد، البته هیچکدام از آقایان هم باورشان نمیشد که یک زمانی بتوان حکومت کرد. امّا چرا میشود؟ چون تا این زمان، سرّ است. « یَنتَفِعونَ بوَلایَتِهِ فی غَیبَتِهِ کانتِفاعِ النّاسِ بِالشّمسِ و إن تَجَلَّلَها سَحابٌ یا جابِرُ ، هذا مِن مَکنونِ سَرِّ اللّه ِ و مَخزونِ عِلمِهِ فاکتُمهُ إلاّ عَن أهلِهِ ». اهلش در این زمان هستند. تا آن زمان، باورشان نمیشد، إلّا معدود افرادی مانند آیتالله العظمی شاهآبادی و سلطانالعارفین، آیتالله ملّا فتحعلی سلطانآبادی و آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی که من جمله ایشان را قبلاً از دیگران شنیده بودم، امّا آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی آن را کامل کرده و فرمودند: عدّه ای از تهران خدمت ایشان آمدند، من هم خدمت آقا بودم. گفتند: آقا! وضع ناجور است، سلاطین چنین کارهایی میکنند و ... . ایشان - چون مرجع یکّهتاز بودند - فرمودند: من نامه میدهم، امّا بعید میدانم در آنها اثرگذار باشد. بعد هم فرمودند: نگران نباشید، یک حاج آقا روح اللّهی خواهد آمد! بعد هم خیلی آرام فرمودند: «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه»[8]، از روح الله مأیوس نشوید. در حالی که منظور از این آیه، رحمت خدا در مقابل گنهکاران است، امّا ایشان اینگونه فرمودند. لذا خیلی از آقایان باور نمیکردند.
اگر بنا باشد ولیّ و حجّت پروردگار عالم، به عنوان ولایت اللّهی، پشت پرده غیبت، نفعی برای بشر نداشته باشد، واقعاً به چه درد میخورد؟! سؤال جابر هم همین است که با احترام بیان کرده و خودمانی آن، این میشود: پس این امام به چه درد میخورد؟ این امامی که میگویید آخری است و «ذاکَ الّذی یَفتَحُ اللّه ُ تعالى ذکرُهُ على یَدَیهِ مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها ، ذاکَ الَّذی یَغیبُ عَن شِیعَتِهِ و أولیائهِ غَیبَةً لا یَثبُتُ فیها علَى القَولِ بإمامَتِهِ إلاّ مَنِ امتَحَنَ اللّه ُ قَلبَهُ للإیمانِ»، به چه درد میخورد؟!فایدهای ندارد.
در فقه مطلبی به نام ارش داریم که ما در خارج فقهمان به خصوص در این مبحث دیاتی که هستیم، خیلی به آن استناد میکنیم و میگوییم: اگر اینجا نشد، به سراغ ارش میرویم. یعنی نهایتاً اگر ما چیزی را دیدیم که نصّ (فرمایش صریح عصمت) وجود ندارد، از آن طرف، قاعده هم وجود ندارد، قاعده هم یعنی الآن نداریم، امّا میتوانیم مثلش را در قبل ببینیم و موجودیّت داشته است، مثلاً در باب رجلین (دوپا) تبیین شده، لذا اگر مثلاً آمدیم دیدیم که راجع به یدین تبیین نشده، میگوییم: اگر نصّی نداریم؛ چون اینها، دوتایی است، سراغ رجل میرویم، برای این هم مانند آن، قاعده درست میکنیم. ولی اگر قاعده هم نبود، مجبوریم سراغ ارش برویم؛ یعنی هر چه حاکم گفت. لذا حاکم میتواند حکمش را در باب نکات فقاهتی بیان میکند و مثلاً بگوید: دیه لاله گوش که برای آن نصّ و قاعدهای نداریم، اینقدر میشود.
علی ایّ حال، اگر امام نتواند در پرده غیبت به درد ما بخورد، باید چه کار کنیم؟! لذا برای همین است که جابر میپرسد: « یا رسولَ اللّه ِ ، فَهل یَقَعُ لِشیعَتِهِ الانتِفاعُ بهِ فی غَیبَتِهِ ؟ »، آیا میتواند این امام، نفعی داشته باشد؛ چون شما میگویید غیبتش اینقدر طولانی است که یک عدّه اصلاً منکر او میشوند، إلّا آنهایی که در قلبشان، ایمان باشد؛ پس این به چه درد میخورد و چه نفعی برای شیعیانش دارد؟! حضرت میفرمایند: برای شیعیانش نفع دارد. نفعش هم مانند خورشید پشت ابر است و این، سرّ است.
عبرت بگیریم تا اماممان شهید نشود!
علی ایّ حال اگر مردم از تاریخ عبرت میگرفتند، دیگر به اینجا کشیده نمیشد. خلّص کلام:ما در حقّ، وارد میشویم و به باطل نگاه می کنیم. خصوصیّت نگاه به باطل هم این است که عبرت بگیریم تا تاریخ تکرار نشود که اگر تکرار شود، دیگر باختیم و به درد نمیخورد.
فاطمیّه میگیریم، دو بار هم میگیریم و طولانی میشود، برای این که تأمّل کنیم، نه این که فقط عزاداری کنیم. لذا یک دلیل و برهان این سیاه پوشیدن و عزاداری کردن و بر سر و سینه زدن در محرّم و صفر و فاطمیّه و ایّام عزاداری دیگر حضرات، این است که به من و شما بگوید:مراقب باشید! هوشیار باشید! نفع ببرید! نه این که فقط بر سر و سینه بزنیم. بر سر و سینه بزنیم که دیگر تکرار نشود و هوشیار باشیم که امامی شهید نشود. لذا ما نگذاشتیم نایب امام زمان، شهید شود. نایب امام زمان، از دنیا رفت، ولی شهید نشد.با این که شهادت، باب بسیار خوبی است، امّا ما عبرت گرفتیم و نگذاشتیم. اگر امام شهید میشد، معلوم بود که ما هنوز هم متوجّه نشده بودیم. الآن هم باید همینطور باشد، باید اینقدر بدانیم که بگوییم: اجازه نمیدهیم.
جالب هم این است که یکی از خصوصیّات دوره آخرالزمان این است که باطل هم زود خودش را لو میدهد. چون ما امام حاضر نداریم. الآن اوکراین و جاهای دیگر را ببینید. اینها خودشان را زود لو میدهند.همین الآن هنوز بیان نکردند چنین و چنان، اوباما زود تبیین کرد که تحریمها یک سال دیگر ادامه مییابد. بعد گفت: ایران، تهدید دائمی برای امنیّت ماست. لذا معلوم است که اینها زود هم خودشان را لو میدهند و این، یکی از خصایص باطل است. آنوقت اگر کسی عبرت نگیرد، دیگر خیلی باید احمق باشد. یعنی واقعاً باید دگم دگم و بسته باشد که نفهمد اینها چه کسی هستند. مؤمن باید کیّس و زیرک باشد، اهل فریب و مکر نباشد، امّا خیلی راحت باشد و مواظبت و مراقبت کند. حالا مطالب بیشتر، برای وقت دیگری بماند.
«السّلام علیک یا فاطمة، یا بنت محمّد(علیها الصّلوة و السّلام)»
[1]. غرر الحکم : ٨٧٩.
[2]. تهذیب الأحکام/ 6 / 122
[3]. غرر الحکم : ١٠٣٠٧.
[4]. آلعمران/ 137
[5]. غرر الحکم : ١٠٣٠٧.
[6]. کمال الدین : ٢٥٣/٣ .
[7]. هود/ 86
[8]. یوسف/ 87