بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
93.01.15
عصمت الله الکبری(صلوات الله و سلامه علیها)
رسیدن به مقام وزیر اعظمی حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، با کسب تقوا!
در جلسه گذشته حسب روایات شریفهای که اشاره کردیم، بیان شد: پروردگار عالم به بندگانش، اگر تقوا پیشه کنند؛ عصمت مرحمت میکند.
بیان کردیم: معلوم میشود غیر از آن معصومینی که معلوم و مشخّص است که از باب هدایت باید معصوم باشند که همان چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) هستند و یا بحث عصمت انبیاء(علیهم صلوات المصلّین)؛ من و شما هم میتوانیم معصوم بشویم. مهم این است که بخواهیم. خواستنش هم همان تقواست.
کما این که وقتی عنوان میشود: یاران حضرت حجّت! این یاران که همه از خاندان حضرت نیستند، از اهلالبیت نیستند، از سادات مکرّم نیستند؛ بلکه میبینیم رأس همه اینها، شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، محمّدبنمحمّدنعمان(سلام اللّه علیه) است که لقب مفید مِن ناحیهالحجّه(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) به ایشان مرحمت شده و ایشان مقامی پیدا میکند که عنوان وزیر اعظم حضرت در هنگام ظهور است.
او که آقای خوبیها میشود و آقا جانمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) در مقام افتاء به او امر میکند که تو فتوا بده، اگر بناست جایی از آن هم اشتباه باشد، ما خودمان درست میکنیم!
آن که به مقامی میرسد که بارها بیان کردیم: حضرت در توقیع مبارکشان به ایشان بیان میفرمایند: الأخالسّدید! برادر جدانشدنی و همیشگی من! برادر حضرت میشود!!! ما افتخار بکنیم، تازه اگر بنویسند، غلامِ غلامان حضرت حجّت بشویم. اگر قبول کنند، لطف کنند، عنایت، کرامت، بزرگواری و آقایی کنند، ما سرباز کوچک آن حضرت بشویم! امّا ببینید همانطور که روایاتش را بیان کردیم، مقام تقوا انسان را به مقام عصمت میرساند.
استادی که به چهره شاگردانش که هر روز به محضرش میرسیدند، نگاه نمیکرد!
لذا برای اکثر افراد جدّاً باورش سخت است، حتّی معالأسف بعضی که در این لباس مقدّس هستند، میگویند: خیلی نمیشود روی این مطلب استناد کرد. برایشان سخت است که دو سیّد عظیمالشّأن، دو آیت عظمی، سیّد رضی و برادر بزرگترش، سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) به عنوان شاگردان شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) باشند و ایشان، آنها را ندیده باشد!
بیان کردیم: آن تاجر بغدادی نذر کرد که اگر اموالش به صحّت و سلامت رسید و کاروان توانست اموالش را از دست قطّاع الطریق و راهزنان به خوبی نجات دهد و اموالش را ندزدند؛ کمکی به حوزه کند و هدایایی برای شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) و شاگردان او بیاورد. او موفّق شد و هدایایی از جمله شانههایی برای طلبهها آورد.
شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) هم میدانست که مال آن شخص، چه مالی است و إلّا اولیاء خدا و بزرگان دین زیر بار گرفتن هدیه از مالی که نمیدانند چیست، نمیروند. حضرتش به همه شاگردانش شانه میدهد، امّا به سیّد رضی و سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف)[1] نمیدهد. این دو متعجّب و ناراحت بودند و ماجرا را برای مادر گرامیشان تعریف میکنند[2] که استاد عظیمالشّأنمان فقط به ما شانه نداد. مادرشان فردا به محضر شیخ میآید و عرضه میدارد: اینها اشتباهی کردند؟! وضعیّت درسیشان مناسب نیست؟! میفرماید: نخیر، بسیار عالی هستند. میگوید: پس چرا به آنها شانه ندادید؟! فرمودند: مگر اینها محاسن دارند؟! مادر تعجّب کرده و میگوید: آقا! چه میفرمایید؟! اینها همیشه در محضر شما هستند - کما این که الآن من و شما هم متعجّب هستیم و باورمان نمیشود - فرمودند: من از آن روز اوّلی که اینها را آوردید و دیدم این دو سیّد عظیمالشّأن دارای جمال زیبایی هستند، دیگر گفتم به آنها نگاه نکنم!
چه کسی اینگونه میفرماید؟ آن که در رأس تقواست، اینطور بیان میکند. لذا اینطور است که میبینیم شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، تالیتلو معصوم میشود و مقامش، مقام برادری حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میشود. آن هم حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) که آن آقایی است که اجداد مکرّمش، معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، از جمله أبیعبدالله و امام صادق(علیهما الصّلوة و السّلام) فرمایش میفرمایند: «لو ادرکته لخدمته»، اگر او را درک میکردم، خادمش میشدم! - این روایت را از هر دوی این بزرگواران داریم و به تعبیری معلوم میشود که همه معصومین اینطور بیان میفرمایند - آقاجان، خلّص انبیاء و معصومین هستند. آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری! آنوقت آن حضرت، شیخنا الاعظم را برادر خودش میداند. اینها برای چه به وجود آمده؟ برای تقوا.
بیان کردم که حتّی بعضی این مطالب را باور نمیکنند و خیلی نمیخواهند راجع به این موضوع حرف بزنند، ولی میشود. میشود که این چشم را چنان کنترل کند که نخواهد آن چهره را به خوبی ببیند و جز شبهای چیزی نبیند. شاید هم یک نگاه گذرا داشته باشد، امّا نبیند و جدّی متوجّه نشود که صورت آنها، محاسن دارد یا خیر. این واقعاً تعجّب است که کسی هر روز سر درس استاد شرکت کند و اشتاد متوجّه نشود که محاسن دارد. باورش خیلی سخت است و باید بگوییم: همانطور که خیلیها بیان میکنند، محال است. امّا میشود که بشود. چه زمانی میشود؟ موقعی که انسان در درجات تقوا رشد کند و در بستر تقوا، درجات آن را طی کند.
در این دوره میتوان برتر از شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) شد!!!
بیهوده نیست که حضرت این روایتی را که در جلسه گذشته اشاره کردیم، بیان میفرمایند که اگر انسان به مقام تقوا برسد، علم لدنی هم به او مرحمت میشود؛ یعنی علم مِن ناحیهالله تبارک و تعالی. از ناحیه خدا علم برای او میاید، ضمن این که این سوادها را میخواند؛ علم هم پیدا میکند؛ چون بیان شده: «العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاء».
این هم که فرمودند: « فی قلب من یشاء» معلوم است برای چیست. آن کسی که این حال تقوا و دوری از گناه را دارد، خدا به او مرحمت میکند.
لذا این را در درس اخلاق سالهای پیش بیان کردم، امّا بد نمیدانم یک مرتبه دیگر در این مجلس فاطمی بیان کنم و آن، این است که در عالم مکاشفه و یا حضور به محضر مبارک حضرت شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، به ایشان عرضه داشتند: آیا میشود کسی به واسطه زهد و تقوا به مقام شما برسد؟ ایشان فرمودند: میشود برتر از من باشد. متعجّب شدند، گفتند: آقا! چطور؟ فرمودند: چون در زمان ما، نه این ابزار و اوضاع بود و نه زنان بیرون بودند و ... . در زمان ما گاهی وقتی نیمه شب بلند میشدی، میدیدی صدای قرآن و مناجات از خانهها میآید و با این حال الآن تفاوت داشت. گاهی در یک شهر و روستایی، دهها اهل شبخیزی و عبادت و دعا و مناجات وجود داشت. در آن زمان زنان بیرون نمیآمدند، یا اگر هم به ضرورت میآمدند، با آن روبندهها میآمدند. چیزی در آن زمان، به نام ماهواره و تلویزیون و این دنیای مجازی آنچنانی وجود نداشت. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) فرمودند: اگر امروز بتوانید در این دنیا خودتان را کنترل کنید، مراقبه و تقوا داشته باشید؛ از من برتر میشوید!
البته تا که باشد که بتواند در این وضعیّت و ظواهر فریبنده دنیا اینچنین شود. هر چه جلوتر میرویم، جلوات و ظواهر دنیا بیشتر شده و تغییر و تحوّل آن هم گسترش مییابد و انسان را بیشتر به خودش دعوت میکند. هر کسی را هم به نوعی دعوت میکند. ظواهر فریبنده دنیا بسیار زیاد شده، مانند خانهها، باغها، ماشینهای آنچنانی، با این اوضاع ماهوارهها و اینترنت و مطالب و ... .
ظاهرش چون قبر کافر، پر حلل باطــنش، قهر خــــدا عزّوجلّ
جمع بین حبّ به دنیا و حبّ الحجّه محال است!
معلوم است که در این اوضاع، مراقبه داشتن، جدّاً خیلی سخت است. لذا یار آقا شدن هم سخت است. من این را به صراحت عرض میکنم که اگر جدّی اهل تقوا بودیم، در یک مجلسی که تعدادشان بیش از چهل بود، بالجد میگفتیم: «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»، آن موقع عنایت میشد.
این «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»های ما، لقلقه زبان است. آن کسی، کسی را طلب میکند که آرمانهای او یعنی آرمانهای مهدوی را بخواهد. رأس این آرمانهای مهدوی هم تقوا و دنیا گریزی است. نمیشود انسان، هم به رو دنیا بیاورد و جلوات دنیا، او را به سمت خودش بکشاند و هم مدّعی بشود که من آقاجانم را هم میخواهم! نمیشود. قلبی که متعلّق به آقا جان شد، طبیعی است دیگر متعلّق به دنیا نیست. امّا آن قلبی هم که متعلّق به دنیا شد، دیگر معلوم است برای آقاجان نیست.
البته به لقلقه زبان همه چیز میشود گفت. به لقلقه زبان میتوان درود بر خدا و پیامبر گفت، به لقلقه زبان، نعوذبالله فحّاشی هم میتوان کرد! گاهی هم میبینید انسان از روی عصبانیّت، فحّاشی میکند، امّا قصدی ندارد. لذا این لقلقه زبان میشود. گاهی هم از روی احساسی که این احساس توأم با معرفت نیست، یک « عجّل لولیّک الفرج» هم میگوید. امّا قلب تمایل به کدام سمت دارد؟ تمایل به دنیا! قلبی که تمایل به دنیا دارد، نمیتواند جدّی اعلانِ « عجّل لولیّک الفرج» کند. فلذا اگر واقعاً از گوینده گرفته تا شنونده، کسی حبّ به دنیا نداشت، معلوم است که وجودش، حبّ الحجّه میشود. امّا جمع بین حبّ به دنیا و حبّ الحجّه محال است. این قاعده است و نمیشود از قاعده فرار کرد. یا حبّ الحجّه یعنی حبّ به همه خوبیهای معنوی و یا حبّ الدنیا. در غیر این صورت، یا انسان به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، «مذبذبین» است، یا این که نعوذبالله کذب میگوید و یا اصلاً متوجّه نیست معنی « عجّل لولیّک الفرج» چیست. فکر میکند یک شعاری است که بدون شعور است. در حالی که این، شعاری است که نیاز به شعور دارد. این شعاری است که باید برخاسته از شعور باشد.
ذکر و یاد حقیقی حضرت حجّت(روحی له الفداء) چگونه است؟
لذا وقتی یک انسان متّقی همانطور که روایتش را خواندیم، میتواند به مقام علم لدنی برسد - و مصداقش را چون روز جمعه هم بود و خواستیم نسبت به آقاجانمان ارادت داشته باشیم، بیان کردیم - میبینیم میرسد به جایی که یک کسی، نایب امام زمان هم میشود. اصلاً نوّاب اربعه را ببینید. مگر نوّاب اربعه از سادات و خاندان رسول الله بودند؟! شیخنا الاعظم که رأس این نوّاب هم هست را ببینید. ایشان، اوّل مرجع دین است و با تقوا به این مقام رسیده است.
لذا معلوم است وقتی کسی میتواند از طریق عصمت به علم برسد، سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت عظمی، راجع به وجود مقدّس استاد عظیمالشّأنش، شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) بیان میکند: ایشان در دو حال، حالتش، حالت باکی بود، عند الصلاة و عند ذکر الحجّه(روحی له الفداء). باکیاً متصدعاً خاشعاً من رِجله الی رأسه! تا در نماز میایستاد و الله اکبر میگفت، گریه میکرد، میلرزید، حال عجیبی داشت که از نوک پا تا فرق سرش میلرزید! یکی هم موقعی که یاد حضرت حجّت بود. ذکر فقط این نیست که بگوییم فقط زمانی که اسم ایشان را میبرد، بلکه هر وقت به یاد حقیقی ایشان هم بود، اینگونه میشد. اتّفاقاً یاد حقیقی عامل میشود ذکر آن کسی که در قلبت هست، معلوم شود.
یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست. میگویند: کسانی را که بیهوش میکنند، در عالم بعد از بههوش آمدن، در آن حالی که میخواهند بههوش بیایند؛ بعضی معلوم نیست چه میگویند و هذیان میگویند و درهم برهم حرف میزنند. بعضی نعوذبالله حرفهای رکیک، ترانههای مبتذل و ... میگویند، بعضی هم ذکر خدا دارند. میگویند: اینها همان حالات درونی انسان است که الآن در اینجا دارد نمود پیدا میکند. یعنی وقتی دارد بههوش میآید، همان حالات درونی خود را به زبان جاری میکند.
ذکر حقیقی عندالعرفا این است که میگویند: ذکر موقعی ذکر است که از قلب بر زبان جاری شود. آنهایی که حجّتبنالحسن میگویند و آن حال را دارند که بیان کردم: وقتی بعضی از بزرگان با آن حال، یا ابالفضل، یا عبّاس میگفتند و اشک میریختند؛ اینها از درون است. وقتی آن حال پیش آمد، معلوم است ذکر، ذکر حقیقی است. برای همین هم است که اینها علم لدنی پیدا میکنند.
لذا آن آیت حقّ میگوید: شیخنا الاعظم وقتی ذکر حضرت حجّت را داشت، از نوک پا تا رأسش، میلرزید، گریه میکرد و خضوع و خشوع داشت. این را دیگر نمیشود گفت، نعوذبالله بازی است. این اصلاً دیگر دست خودش نیست.
من این را نسبت به یکی از اولیاء خدا دیده بودم که هر روز ضبح، زیارت عاشورا را بعد از نماز میخواند. هنوز دو بندی از زیارت عاشورا نخوانده بود، زار زار گریه میکرد و بر روی پایش میزد. فرزندانش به او میگفتند: آقا! خدمتتان جسارت میکنیم، امّا صبح است و مردم خواب هستند. میگفت: دست خودم نیست. جدّاً هم همینطور بود، زار زار گریه میکرد!
یعنی اگر انسان بفهمد دارد چه میگوید، غوغاست. به قول همان ولیّ خدا میگفت: بعضی نماز حضرت حجّت را میخوانند، به ایّاک نعبد و ایّاک نستعین که میرسند، آن صد مرتبه را همینطور تند تند میگویند و تمام میشود. امّا بعضی اصلاً رها نمیکنند و میخواهند تمام نشود. چون بین هر کدام از آنها، یک مراتب دیگری را میبینند و حالشان عوض میشود. لذا نماز آنها بسیار طولانی میشود، «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»، «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»، ...، هر بار با یک حالی، با یک مطلبی، میگویند. تو گویی اصلاً این «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» با آن «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» قبل فرق میکند و یک معنای دیگری دارد و تفاوت معنا پیدا کرده است. حالش، حال دیگری میشود.
معصوم و علم لدنی!
بعد بیان میفرماید که خصوصیّت دیگر شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) این بود: «و هو عالم بعلوم زمانه و غیره و بما کان لم یکن عند صحبته» کنارش که مینشستیم، به آنچه که غیر از زمانش هم بود، بیان میکرد. این، همان چیزی که در جلسه گذشته راجع به بیبیدوعالم بیان کردیم. بیان شد: در روایتی آمده که وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) با عمّار یاسر درد دل میکند و به او میفرماید: فاطمه(علیها الصّلوة و السّلام)، آن أمّالخلقه، وقتی غمها و این حال و وضع پریشان من را دید، یکمرتبهای من را صدا زد و فرمود: «ادْنُ لِأُحَدِّثَکَ بِمَا کَانَ وَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ وَ بِمَا لَمْ یَکُنْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ حِینَ تَقُومُ السَّاعَةُ»، علی جان! بیا نزدیکم تا به تو از حوادث گذشته و حال و آن چیزی که هنوز به وقوع نپیوسته، تا آن موقعی که قیامت بر پا میشود، همه را برایت بگویم - علم لدنی این است -
خدا مرحوم آیتالله سعادتپرور(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، معروف به پهلوان، آن عارفبالله را رحمت کند. به قول ایشان، حضرت به امیرالمؤمنین میگویند: نگران من نباش. من الآن باید برای ولایت اینطور دفاع کنم، ولی من همه این چیزها را میدانم، گذشته را میدانم، حال را میدانم، آینده را میدانم. همه را خودم بلدم. یک موقع نگویی: بانوی من تنها شده است و ... . من همه چیز را میدانم، امّا من باید صبر کنم، همانطور که تو باید صبر کنی. تو صبرت این است که سکوت کنی و من هم باید در راه ولایت، جانم را فدا کنم.
ما راجع به ولایت در دهه گذشته صحبت کردیم که هر کس باشی، در هر مقامی باشی، وقتی چیزی باید به نام ولایت آمد، باید فدایی شوی. حتّی گاهی خود ولیّ برای ولایت فدا میشود که ولایت بماند. حالا اگر کسی متوجّه میشود که میشود. اگر هم متوجّه نمیشود، کاری نمیتوانیم بکنیم، اجبار که نیست. این که امام راحل عظیمالشّأن میفرمودند: حفظ این نظام، أوجب واجبات است؛ یعنی همین.
لذا این ولایت، ولایت مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) و ولایت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است که برای بیبیدوعالم(علیها الصّلوة و السّلام) مهم است و لذا این حال علم برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) معلوم است؛ به خصوص بیبیدوعالم(علیها الصّلوة و السّلام) که نور او نور عظمت است.
نور باعظمت خداوند که در آسمانش سکونت داشت!
ابنعمّاره است، میگوید: من خیلی از لفظ زهرا خوشم میآمد. از وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) سؤال کردم: آقاجان! فدای شما شوم! چرا به مادرتان، حضرت فاطمه(علیها الصّلوة و السّلام)، زهرا هم میگفتند؟ حضرت به زیبایی فرمودند: « لِأَنَّهَا کَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْکَوَاکِبِ لِأَهْلِ الْأَرْض».
البته جواب این سؤال را چند نوع بیان کردند که همه اینها هم با هم جمع میشود. یکی، آن روایتی بود که در جلسه گذشته بیان کردیم که حضرت در جواب جابر فرمودند: «إِنَّمَا سُمِّیَتِ الزَّهْرَاءَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِه فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِنُورِهَا» اصلاً به نور آن حضرت، همه آسمانها و زمین روشن شد؛ لذا معلوم میشود از قبل تاریکی بوده و اینها به واسطه نور حضرت، نور گرفتند.
بعد فرمودند: « وَ غَشِیَتْ أَبْصَارَ الْمَلَائِکَةِ، وَ خَرَّتِ الْمَلَائِکَةُ لِلَّهِ سَاجِدِینَ » اصلاً ناخودآگاه ملائکه با دیدن آن نور باعظمت، به سجده افتادند و سؤال کردند: «وَ قَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا، مَا هَذَا النُّورُ؟ » این نور چیست؟ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِی » خداوند فرمود: این، نوری از نورهای من است. «وَ أَسْکَنْتُهُ فِی سَمَائِی» که من آن را در آسمانم ساکن کردم. در جلسه گذشته بیان شد که این « سَمَائِی» باید با سماوات فرق کند همانطور که «جنّتی» با جنّات و رضوان فرق میکند و توضیحاتش را دادیم.
بعد فرمودند: «خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِی أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِی، أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ أَئِمَّةً یَقُومُونَ بِأَمْرِی، یَهْدُونَ إِلَى حَقِّی، وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِی فِی أَرْضِی بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْیِی» این نور، نور باعظمت است - لذا معلوم میشود انوار مختلف است و این نور، یک نور باعظمت است - که من این را از صلب نبی خارج میکنم که آن هم از جمیع انبیاء الهی افضل است. و از این نور ائمه هدی را هم خارج میکنم. لذا برای همین است که آنها هم علم مطلقند دیگر که بیان کردیم.
نوری که از زمین، برای اهل آسمان، میدرخشد!
لذا یک بار اینطور دلیل نامگذاری حضرت زهرا را بیان میکنند، یک بار هم به این صورت که در این جلسه بیان کردیم که همه اینها با هم جمع میشود. بیان شد که حضرت میفرمایند: « لِأَنَّهَا کَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْکَوَاکِبِ لِأَهْلِ الْأَرْض». برای این نام ایشان زهرا بود که وقتی در عبادتگاهش قرار میگرفت، نور آن حضرت، آن زهره ظاهریه، برای اهل سماوات میدرخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد.
الآن ما این نور را نمیفهمیم. در تاریکی مطلق که در بیابان و صحرا بروید، این درخشندگی کواکب،... را میبینید. الآن در تهران چه میدانیم دبّ اکبر و ... یعنی چه! در آنجا قشنگ معلوم است، به خصوص اگر اردیبهشت و خرداد در صحرا باشید. اصلاً این گویی میتوانید ستارهها را در آسمان بچینید و آنها فراوان نورافشانی میکنند و همه را جذب خودشان میکنند.
حالا آنها کواکب هستند؛ یعنی انوار مختلفند و یک نور نیستند، کلی هستند و إلّا اگر یک ستاره در آسمان باشد که به درد نمیخورد. آسمان پر از ستاره است و لذا شبهای صحرا، غوغا و محشر است و زیبایی خاص دارد، امّا پر از ستاره است که اینطور میشود.
ولی بیبیدوعالم، یکی است و چنان نوری از او به آسمان ساطع میشود که توجّه اهل آسمان را به خودش جلب میکند. ببینید! به نظر میآید معمولاً همه خوبیها و فضائل در آسمان است امّا برعکس میشود و فضیلتها از زمین به آسمان جلوه میکند، آن هم در زمانی که بیبیدوعالم در محراب به عبادت پروردگار عالم مشغول است.
لذا معلوم میشود عبادت، نور دارد. مگر نفرمودند: حتّی وضو، نور است، «الوضوء نور». این، خیلی عجیب است. آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعریف میکردند که شخصی محضر سلطان العارفین، آیت الله ملا فتحعلی سلطان آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میرفت و دائم الوضو بود. یک روز به واسطه اینکه یک مقدار دیر شده بود، عجله کرده بود و برای اینکه بحث را از دست ندهد، وضو نگرفته به درس حاضر شده بود.
وقتی آمد، آقا بحث را که بیان کردند، حین بحث یک مرتبه فرمودند: امروز آن آقا که کمتر میگیرد، برای این است که دائم وضو داشت و امروز ندارد!
او آخر بحث رفت خدمت آقا رفت و گفت: آقا! شما از کجا فهمیدید؟ فرمود: هر روزی که تو میآمدی، نورانیّت خاصّی داشتی، امّا امروز آنگونه نبودی!
اهل تقوا میفهمند که «الوضوء نور». چشمشان باز میشود و نور را در صورت شخص میبینند. ولو کسی به ظاهر سبزه رو یا سیاه باشد، امّا نور طهارت، یک نور عجیبی است.
لذا حضرت فرمودند: این نور برای اهل آسمان میدرخشید، آن هم به چه سبک وسیاقی، مانند درخشش نور ستارگان برای اهل زمین! بعد در جای دیگری می فرمایند: «إنّها نور التّقوی و نور العلم و نور العصمة» این نور تقوا و علم و عصمت بود. فاطمه، عصمت الله الکبری است.
نورافشانی بیبیدوعالم برای امیرالمؤمنین!
در جای دیگر، ابان بن تَغلب - که تُغلب بیان میکنند، امّا اصلش همان تَغلب باید باشد و ادلّه و براهینی دارد که اینجا جای بحثش نیست - به امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) عرضه میدارد: آقا جان! چرا مادرتان را زهرا هم مینامیدند؟ حضرت فرمودند: «َلِأَنَّهَا تَزْهَرُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی النَّهَارِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ بِالنُّور العِلم» چون بیبیدوعالم، روزی سه مرتبه برای امیرالمؤمنین نورافشانی میکرد و آن علم الهی را نشان میداد.
زاهدتر از آیتالله بهلول!
اگر کسی در مقام عصمت نباشد که نمیتواند اینطور باشد. بیان کردم ما هم میتوانیم معصوم شویم. امّا اگر به دنیا دل نبندیم و إلا عزیز دلم! با حلوا حلوا دهان شیرین نمیشود. امّا همینقدر که ما اوصاف را از حضرات معصومین، از بزرگانی مثل شیخنا الاعظم، اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن، میشنویم و خیلی دلمان میخواهد که اینگونه شویم؛ برای این است که فطرت ما الهی است.
فرمودند: «فطرت اللّه التی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق اللّه». من این را بیان کردم و مکرّر در مکرّر هم بیان میکنم؛ چون خیلی مهم است. استدعا دارم این را حتماً به عنوان یکی از کدهای اساسی زندگیتان قرار بدهید. نفرمودند: «فطرت اللّه الّتی فطر المؤمن». نفرمودند: «فطرت اللّه الّتی فطر المسلم». بلکه فرمودند: «فطرت اللّه التی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق اللّه» لذا همه ما فطرتمان الهی است.
دیدید میگویند: وصف العیش، نصف العیش. حالا اگر من بیچاره هم اهلش نیستم، امّا با شنیدن این روایات، از این مطالب و فضائل خوشم میآید؛ چون فطرت ما الهی است و دلمان میخواهد. امّا چه چیزی باعث میشود نرسیم؟ جلوات دنیا و مبارزه نکردن با هوی و هوس، «أعدی عدوّک، نفسک الّتی بین جنبیک».
ما باید طوری باشیم که دنیا را نبینیم. خدا گواه است میشود. اولیاء الهی نشان دادند میشود. معصومین(علیهم صلوات المصلّین) که بحثشان جداست، امّا غیر از آنها هم بودند افرادی که در اوج بودند، مانند امام راحل عظیمالشّأن که به ظاهر دنیا هم در دستش بود، رهبر بود و اگر اراده میکرد، همه چیز را در دست داشت، امّا به دنیا پشت کرده بود. مگر الآن رهبر عظیمالشّأنمان نمیتواند؟! در اوج است و میتواند، امّا چشمش را به دنیا بسته است.
قبلاً بیان کردم که آیتالله بهلول(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اواخر عمر شریفشان به اطرافیان خود گفتند: قبایم دیگر قابل استفاده نیست، بروید یک قبای کهنه از طلبهها بگیرید و بیاورید به من بدهید. گفتند: آقا! یک قبا برایتان میخریم. فرمودند: عمر من دیگر کفاف به اینکه قبایی را کهنه کنم، نمیدهد. این قبا دیگر خیلی پوسیده شده - آن را از چند جا وصله زده بودند - اینطور هم خیلی مناسب نیست و شرط زمانی هم لازمه کار است، حالا که شما ایراد میگیرید، بروید یک قبای کهنه برایم بگیرید.
به ایشان گفتند: آقا! شما چقدر زاهدی؟ فرمود: من زاهدم؟! من که دستم به جایی بند نیست، زاهد، این سیّد بزرگوار است که مملکت در دستش است، امّا زندگی بسیار بسیار سادهای دارد.
عرض کردم و باز هم عرض میکنم، به صراحت میگویم، به این مجلس بیبیدوعالم، بینی و بین الله، زندگی ایشان از زندگی همه مراجع، سادهتر است. خدا گواه است که زندگی شخصی ایشان، سادهتر از زندگی همه مراجع تقلید است. با این که رهبرند و در اوج هستند. رهبر، تمام امور در دستش است و هر کار بخواهد میتواند انجام دهد، امّا ایشان پشت به دنیا کردند.
پس این تمثیلها نشان میدهد که میشود ما هم در دنیا باشیم، ولی جلوات دنیا ما را فریب ندهد و الّا فکر میکردید اگر ایشان دلش با دنیا بود، میتوانست فتنه 88 و 78 و فتنههای دیگر را که متأسفانه به وجود میآید، به خوبی مدیریت کند؟! خیر، کسی که به دنیا وابسته باشد، دنیا او را به زمین میزند.
دنیا را تمثیل زدند و گفتند: مثل عروس هزار چهره است که هر بار خودش را به یک شکلی در میآورد و به هیچکس جواب مثبت نمیدهد، کسی را که به او روی آورد، زمین میزند و گرفتار و بدبختش هم میکند. پس میشود در دنیا بود، ولی با دنیا نبود و از این دنیا برای آخرت کسب کرد، «الدنیا مزرعة الآخرة»، آن وقت انسان این حال را میبیند.
نوری که مردم مدینه بارها از خانه بیبیدوعالم در هنگام نماز صبح دیدند!
یا باز این نکته را بیان کنم که خیلی عالی است، این مطلب را اهل جماعت هم در تاریخ طبری، راجع به فضایل فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها) - به تعبیر آنها (رضی اللّه عنها) - آوردند. در مدینه، مردم بارها دیدند که از خانه حضرت زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)، هنگام نماز صبح، نوری ساطع است، متعجّب میشدند. خدمت پیامبر آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما چه میبینم؟ این نور چیست؟
حضرت فرمودند: «فَیَرَوْنَهَا قَاعِدَةً فِی مِحْرَابِهَا تُصَلِّی وَ النُّورُ یَسْطَعُ مِنْ مِحْرَابِهَا مِنْ وَجْهِها»، حضرت خودشان میآمدند میدیدند و بعد میفرمودند: دیدم بیبیدوعالم در محراب عبادتش نشسته و نماز میخواند و نور از جمالش ساطع است. صورت بیبیدوعالم پر از نور است.
وسع ما، همین عمر ماست؛ باید مدام جلو برویم
علی أیّ حال، اگر کسی بتواند تقوا پیشه کند، به عصمت میرسد و دیگر همه چیز دارد، علم دارد، مطالب را درک میکند و ... .
پروردگارا! به اولیاء و انبیایت! ما را بالجد محبّ اهلبیت قرار بده.
چون آن حبّ حقیقی، اطاعت و معرفت حقیقی را هم میآورد و دیگر مطیع آنها میشویم و دیگر عملمان مثل عمل آنها میشود. البته هیچگاه عملمان عین آن حضرات نمیتواند بشود و این طبیعی است. امیرالمؤمنین کجا و ما کجا؟! این یک حرف نشدنی است، امّا ولی دارد. ولی آن چیست؟
ولی ما حداقل دلمان خواسته مثل آنها باشیم و حدّاقل گام هایمان را برداشتیم مثل آنها باشیم. قبلاً هم بیان کردم و این هم از آن کدهای مهمی است که باید همیشه در ذهنتان باشد، استدعا دارم این را هم به ذهن بسپارید و آن، این که «لا یکلف اللّه نفساً إلّا وسعها»، این نیست که من یک قدم برداشتم و دیگر بیشتر از این وسعم نیست. بلکه یعنی آنقدر جلو بروم که دیگر راستی راستی توان نداشته باشم. آن وقت وسع من، این است. آنوقت دیگر میفهمم که واقعاً وسعم این است و دیگر بیشتر از این نمیتوانم. نه این که دو قدم بردارم و بعد بگویم: من که دیگر وسعم نیست و ...، خیر، از کجا وسع خودت را محک زدی؟! وسع من و تو این است که جلو برویم، جلو برویم تا آن جا که دیگر نشود.
پرده را بالا بزنم و تعبیر بعضی از بزرگان و اولیاء خدا را بگویم. آنها میفرمایند: وسع ما همینقدر است که عمر میکنیم؛ یعنی بیشتر از بیست و چهار ساعت در روز نیست، ای کاش ساعت بیشتر بود. الآن این وسع ما آن بیست و چهار ساعت است. وسع ما آنقدری است که خدا عمر داده، به یکی پنجاه سال، یکی شصت سال، یکی هفتاد سال و ... .
برای همین است که سیّدالسّاجدین، زینالعابدین، آقا علیّبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: خدا! اگر عمرم بناست برای طاعت و عبادت تو باشد و برای این که مطیع اوامر تو باشم، آن را طولانی کن؛ امّا اگر - این را امام معصوم میگوید که اصلاً چنین چیزی برای آن حضرات محال است ولی این در حقیقت دارد به ما تبیین میشود - عمرم بناست چراگاه شیطان باشد، خدا این عمر را بگیر.
لذا امثال آیتالله العظمی اراکی صد سال عبادت، آیتالله مولوی قندهاری صد و سه عبادت، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامهم اجمعین)، بیش از صد و ده سال عبادت میکنند، ولی میگویند: حدّ وسع ما همین بود. لذا این «لا یکلف اللّه نفساً إلّا وسعها» یعنی این، نه این که بگوییم: من اینقدر جلو رفتم و دیگر نمیتوانم. بلکه انسان باید دائم جلو برود و کار انجام دهد.
بیان کردم: هدف از مجالس ولادات و عزاهای حضرات معصومین، چه مجالس حسینی و چه مجالس فاطمی و چه مجالس دیگر این است که ما باب معرفتیمان بالا رود. ببینیم آن حضرات که بودند، چه کردند، چه خواستند، چه فرمایش فرمودند، چه عملی را انجام دادند، چه چیزی را از ما خواستند و ... و إلّا هدف فقط این نیست که بنشینیم گریهای کنیم که اگر به خوبی فهمیدیم جدّی گریهمان، گریه میشود. وقتی شعور پیدا کردیم، تا گفتند: «السّلام علیک یا أبا عبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»، دلمان میلرزد.
مادر اصلی اباالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام)!
«السّلام علیک یا فاطمة، یا بنت محمّد(علیها الصّلوة و السّلام)»
رسم است در دهگیها یا پنجهای که در محرم و صفر میگیرند، شب آخر را روضه زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) میخوانند. یک رسم خوبی هم گذاشتند که اینها به نظر من شاید الهامات باشد و آن، این که در شب آخر فاطمیه، روضه حضرت ابالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام) میخوانند.
البته این را هم به شما بگویم، این که بعضی در باب شعر بیان میکنند: اگر حضرت عباس بود، نمیگذاشت با تو چنین کنند، اینها چون شعر است، اشکالی ندارد، امّا صحیح نیست؛ چون اگر ابالفضل(علیه الصّلوة و السّلام) هم بود، مأمور به سکوت بود. چون دیگر بالاتر از امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) که نداریم. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، خیبرشکن است. کجا میتواند قدرت و غیرت ابالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام)، مثل قدرت و غیرت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) باشد؟! محال است. ابالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام)، فرزند امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است. اگر او هم در کوچههای بنیهاشم بود، مجبور بود سکوت کند. مجبور بود فقط شاهد سیلی خوردن مادر باشد ...
امّا این را از این باب میگویند که ایشان، خیلی غیور بود. میگفتند: آن ناصبی میآمد روبروی حرم موسیبنجعفر(علیه الصّلوة و السّلام) میایستاد و به امام موسیبنجعفر و نوه گرامیشان امام جوادالائمّه(علیهما الصّلوة و السّلام) اهانت میکرد. یکبار گفت: اگر راست میگویید، جواب من را بدهید. گفتند: یک روز چهارشنبهای بود که تا آمد اهانت کند، دیدند او بلند شد و از آن طرف به زمین خورد، مجدّد از آن طرف هم به زمین خورد، مدام از زمین بلند میشد و به زمین میخورد و فریاد میزند: عفواً، عفواً، مولای! عفواً. آمدند او را بیرون بردند و دیدند بدنش کبود است و وضعیّت خاصّی دارد.
بعد از این که به هوش آمد، دیدند که چهارپا به سمت حرم میرفت و مدام تمام این صحن و سرا را بوس میکرد. گفتند: چه شد؟ گفت: داشتم اهانت میکردم، یکباره دیدم یک آقایی آمد و گفت: بیشرم! هر روز داری به مولای من اهانت میکنی، من اباالفضلم و نمی گذارم اینچنین کنی. لذا من را چندین بار بلند کرد و به زمین زد.
گفتند: او چطور بود؟ گفت: دیدم او دست ندارد و از بازو مرا بلند میکند و به زمین میزند.
قربانت بروم اباالفضل!
شاید یک جهت هم این است که بگویند: جدّاً مادر اصلی اباالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام)، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصّلوة و السّلام) است و بعد فاطمه بنت اسد به عنوان مادر شیری اوست. چون آنقدر ادب دارد که میداند فرزندان زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) با او فرق میکنند.
لذا وقتی اباالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) به دنیا آمد، بعضی حرفهای زنانگی در مدینه زده شد و گفتند: دیگر محال است فاطمه أمّالبنین بخواهد بچّه های زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) را دوست داشته باشد. لذا یک روزی که همه سر سفره بودند، او رفت قنداقه اباالفضل العبّاس را آورد، روی سر پدر و تک تک بچّهها چرخاند و گفت: اباالفضلم به فدای شما، من خادم شما هستم.
خودش هم فرمود: یا امیرالمؤمنین! دیگر جلوی این بچّهها، به من فاطمه نگو. یاد مادرشان میافتند و برایشان سخت است.
لذا این مادر به هر کدام از بچّهها یاد داده که اینها فرق میکنند. درست است از پدر یکی هستید، ولی اینها فرزندان دختر پیامبر، زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) هستند و من کنیز زهرای اطهر هستم. نکند یک موقع شما بیادبی کنید.
لذا ابالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) ادب دارد و هیچ موقع برادر نمیگوید. هر موقع هم میخواهد صدا بزند، میگوید: السّلام علیک یا مولای! یا سیدی! یا وقتی حضرت او را صدا میزند، میگوید: نعم یا سیدی! وقتی مطلی پیش میآید، میگوید: یا سیدی! مولایی! انت مولایی و سیدی! شروع میکند این نوع با مولای خود صحبت میکند.
امّا لحظهای که دارد از اسب میافتد، دست در بدن ندارد، تیر هم به چشمش خورده، دارد که پاهای مبارکش را بالا آورد که تیر را از چشم بیرون بیاورد، آن نانجیب عمود آهنین هم به فرق مبارک اباالفضل زد. در آن هنگام یک صدایی شنید که میگوید: «إلیّ یا بنیّ» به سمت من بیا پسرم! او صدای فاطمه أمّالبنین را میشناسد، فهمید این صدای مادرش نیست، امّا صدا، شبیه صدای زینب است، ولی خیلی حزین و شکسته است و میگوید: فرزندم، نمیگوید: برادرم، فهمید که بیبیدوعالم(علیها الصّلوة و السّلام) است، چون وقتی عمود به سر بخورد معلوم است دیگر آن چشم سالم هم از بین میرود و فقط از طریق صدا فهمید که این مادرش زهراست، لذا وقتی دید که ایشان او را به عنوان فرزند صدا زدند، گفت: خیلی بیادبی است که برادر نگوید، برای همین صدا زد: «أخی ادرک أخاک» ....
«السّلام علیک أیّها العبد الصّالح، یا أبا الفضل العبّاس(علیها الصّلوة و السّلام)»
[1]. قبلاً بیان کردم که وقتی آن مرد الهی برای زیارت عتبات رفتند و برگشتند، در عالم رؤیا، نبیّ مکرّم و عالم قیامت را دید، حضرت به ایشان خطاب کرد: عتبات رفتی، ولی چرا در کاظمین به زیارت دو فرزندم نرفتی. عرضه داشت: آقا جان! اتّفاقاً امامین همام، جوادین کاظمین(علیهما الصّلوة و السّلام) را زیارت کردم. حضرت فرمودند: نخیر، منظورم فرزندانم سیّد مرتضی و سیّد رضی است!
معلوم است این دو سیّد عظیمالشّأن، مقامی بسیار عالی دارند. لذا غفلت نکنید و ولو با کاروان رفتید، از آنها بخواهید که شما را به زیارت آنها ببرند. چون معالأسف، به واسطه تنگی وقت و مطالب دیگری، معمولاً نمیگذارند زائران به آنجا بروند. البته مزار این بزرگواران نزدیک به حرم هم هست و میتوانید به راحتی این دو سیّد عظیمالشّأن را زیارت کنید.
[2]. میدانید شاگردی این دو نفر، خودش لطف خدا، هم به این دو سیّد بزرگوار و هم به شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) بوده است. چون شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) در عالم رؤیا میبیند که بیبیدوعالم(علیها الصّلوة و السّلام) دست دو فرزند گرامیشان، سیّدان شباب اهل الجنّه(علیهما الصّلوة و السّلام) را گرفته و درب خانه ایشان را میزند و بیان میفرماید: به اینها فقه بیاموز. از عالم خواب بیدار میشود، خواب طوری بوده که کأنّ بیدار است. استغفار میکند که این چه خوابی بود که من دیدم! من شاگردِ شاگردان مکتبشان نمیشوم، این چه وضعی بود؟! در این حال بود که صبح درب خانه را میزنند و مادر گرامی این دو سیّد بزرگوار، دستهای آنها را گرفته بود و به همان تعبیر میگفت: به اینها فقه بیاموز. شیخنا الاعظم فهمید که جریان خوابش چه بود و از طرفی هم متوجّه شد که مقام این دو سیّد عظیمالشّأن، مقام والا و بالایی است.