بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
94.12.21
عقول از درک حضرت فاطمه(صلوات اللّه و سلامه علیها) عاجزند!
قال الصّادق(علیه الصّلاة و السّلام): «إنّ فاطمة هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَى، وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی»، در این باب در دهه اوّل فاطمیّه و سه جلسهای که داشتیم، نکاتی را بیان کردیم. این روایت شریفه میفرماید: بیبیدوعالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) به عنوان صدیقه کبری است؛ اوّلاً صدیقه است؛ یعنی در آنچه در باب ولایت بیان میکرد، ایستاد. ثانیاً بر محور شناخت او، قرون گذشته دور زدهاند. «و حبّها من الصّفات العالیّة، علیه دارت القرون الخالیة». لذا براساس این روایت و آن روایت شریفه که فرمودند: «لولاک لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمة لما خلقتکما» انبیاء و اولیاء و همه و همه، معرفتشان به معرفت بیبیدوعالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) است.
روایاتی را در این زمینه بیان کردیم، از جمله این که فرمودند: خلقت بیبیدوعالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) به عنوان نور، قبل از خلقت عرش و فرش بوده است. آن انسیّة الحوراء، یعنی نه آنگونه جنسش، انسان و نه حوریّه است.
وقتی پیامبر اکرم فرمودند: بیبیدوعالم، قبل از خلقت عرش و فرش، در ساق عرش در حال تسبیح و تهلیل و تحمید باریتعالی ذوالجلال و الاکرام بود و این رزق ایشان بود. مردم هم تعجبّ کردند یعنی چه که غذای حضرت، تسبیح و تحمید بوده است؟!
توضیحاتی دادیم که ما مخلوقیم، مخلوق، محدود است و ما به این خاطر، خیلی از مسائل را درک نمیکنیم. امّا از باب تمثیل میتوانیم برخی مسائل را شبیه کنیم و مطالبی را در حد خودمان بفهمیم.
مثلاً در دوران رحم، ما از دهان تغذیه نمیشویم و از لولهای که به ناف ما وصل است، تغذیه میکنیم و در آن آب، معلّق هستیم. امّا وقتی به دنیا میآییم، تغذیه ما از طریق دهان است. این را دیگر میبینیم و برایمان ملموس است. پس گاهی میشود حتّی تغذیه هم تفاوت کند.
وقتی به دنیا آمدیم، هیچی حتّی فوت کردن هم بلد نبودیم، امّا در همان زمان مکیدن را بلد بودیم. خدا یادمان داد.
سینه مادری که تا دو دقیقه قبل از زایمان، شیری در او نبود، به محض تولد شیر جاری میشود و انسان از آن، تغذیه میکند. انسان، این حالات را میبیند.
پس تفاوت دارد، آن که در نور بود، نیّرة الله، و پیامبر فرمود: تغذیه او، تهلیل و تقدیس و تحمید باریتعالی بود. خلاصه کسی در این موارد، ادراکی ندارد. شاید به همین دلیل هم هست که فرمودند: «و من عرف فاطمة حق معرفتها قد أدرک لیلة القدر و سمیّت فاطمة لأنّ الخلق (مِن الملائکة و مِن الإنس، حتّی نبیّ مکرّم) ... ». کسی که بیبیدوعالم را به حقّ درک کند و معرفت به ایشان پیدا کند، لیلةالقدر را درک کرده است و فاطمه به این علّت نامیده شده که هیچ خلقی، از ملائکه و انس گرفته و حتّی نبیّ مکرّم، آن را درک نمیکنند.
لذا فرمود: «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر، اللّیل فاطمة و القدر، اللّه ذوالجلال و الإکرام». پروردگار عالم هم فرمود: «و ما أدریک لیلة القدر»، تو هم درک نمینی که لیلةالقدر چیست. لذا امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «سمیّت فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها »، همه خلق از معرفت ایشان، بریدند و دور هستند.
«فاطمه» یعنی بریده شده و جدا شده، یک جا میفرماید: فاطمه است، چون محبّینش را از آتش جهنّم جدا میکند. یک جا هم میفرماید: همهی خلق از معرفت او دور هستند، «سمیّت فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها ».
یا در جای دیگری میفرمایند: «عجزت العقول عن کنه معرفتها»، «هاء» ضمیرتأنیث است و به فاطمه(علیها الصّلوة و السّلام) برمیگردد. فلذا این « وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی» اینکه محور شناخت، اوست پس چیست که خلق از شناخت او عاجزند؟ یعنی شناخت نسبی را تبیین فرمودند.
جلوه اسوهی نیکو در حضرت ولیعصر(اروحنا فداه)
برای اینکه یک مقداری بحث، معلوم بشود میخواهم نکته ای را بیان کنم که خیلی مهمّ است، میدانید، ما در عالم دو اسوهی کلّی داریم یکی خود پیغمبر اکرم، محمد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) که پروردگار عالم در سورهی احزاب، زیبا بیان میفرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا» پیامبر مکرم را برای ما اسوه حسنه قرار میدهد.
عرض کردیم یک معنای «ل» تحقیقیه است که بر سر قد تحقیقیه آمده، یقین بدانید محقّق است، اینگونه است که البته برای شما پیغمبر به عنوان اسوه و الگویی نیکو برای شماست. باید اعمالتان را با اعمال پیغمبر تطبیق بدهید.
برای چه کسی اسوه است؟ « لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا» برای آن کسانی که به خدا و روز آخرت امید دارند؛ یعنی آنهایی که میخواهند همه چیزشان الهی باشد؛ بعد تدبّری لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ این است.
«کان» یعنی بود و با «یرجو» که فعل مضارع است، میآید، هم بود و هم هست و هم خواهد بود؛ یعنی گذشته و حال و آینده تبیین میشود. بحث ادبیات را از باب اجبار عرض میکنم که میتواند از قبل و حال و آینده برای شما اسوه باشد و متعلّق به زمان خاص نیست.
و این اسوه برای آن کسانی است که دوست دارند خدایی باشند. آنهایی که به روز آخرامید دارند و میدانند دنیا مزرعه آخرت است و برای این دنیا نیستند و آخرت را میبینند و دائم یاد خدا هستند« وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا» انسان همه وجودش الهی بشود ، آنهایی که میگویند ما میخواهیم موحّد بشویم، موحّد شدن فقط یک راه دارد آن هم پیغمبر اکرم است که باید تو دهنی به وهابیت ملعون بزنیم، اینکه میگویند: مَن ماتَ مات! هر کس مرد، مرد. این اشتباه است. پیامبر را مرده حساب میکنند.
قرآن میفرماید: اگر کسی هم گذشته و هم حال و هم آینده امید دارد که خدایی بشود اسوهی حسنه پیامبر عظیم الشّأن است. «لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا». وهابیت ملعون میدانند، من یک زمانی، حدود بیست سال پیش، در بقیع، من به افغانیهای فارسی زبان وهّابی گفتم: قرآن فرموده: «ولا تنفع الشفاعة الا من اذن له» از بس ترسید گفت: اصلا قرآن ندارد! یعنی میدانند ولی این ایادی یهود، نمیخواهند.
لذا یک اسوه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است و یکی هم در آخر الزّمان قرار میگیرد، وجود مقدّس خاتم الاوصیاء، آن کسی که تمام خصایص انبیاء را دارد، آن کسی که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «لو ادرکته لخدمته ما دام حیاتی» وجود مقدّس آقا جانمان حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برای خلق اسوهی حسنه هستند و تازه آنجا دین حقیقی جلوه پیدا میکند.
اوصاف دنیای حسن و شرط رسیدن به آن
آنجا دنیای حسنه به وجود میآید«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً... ». خیلی جالب است ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: این دعای«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ » فقط در زمان آقاجان این دعا مستجاب است! ما دنیای حسنه نداریم! دنیای حسنه دنیای بدون خونریزی است، دنیای اخلاق، دنیای دارای آرامش و امنیّت سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی و ... باشد، انچه که گمشدهی امروز بشر هست.
انقدر ما نسبت به هم نامطمئن هستیم، حتّی در یک فروشگاه کوچک مینویسیم: این مکان مجهّز به دوربین مدار بسته میباشد!
یعنی با هم زندگی میکنیم ولی به هم اعتماد و اطمینان نداریم. دنیای حسنه اینطور است.
دنیای حسنه بر اساس تکلیف عمل میکنند و اینطور نیست که با پول رأی بخرند و به جایی برسند! دنیای حسنه دنیای تکلیف است که اگر تکلیف شد انجام دهد و دنیای نیکیهاست و در هر صورت خدایی است. دنیای حسنه این نیست که امروز بوجود آوردیم. از همه جای دنیا نگاه کنید، داعش و.. در داخل ببینید این مطالبی که هست. دنیای حسنه یعنی انسان حرف حجّت خدا را گوش بدهد، مع الاسف ما امروز حرف نایبش را خوب گوش نمیدهیم.
تا انسان به اسوهی حسنه روی نیاورد، برایش دنیای حسنه محقّق نمیشود. اسوهی حسنه در آخر الزّمان آقا جان حضرت حجّت(اروحنا فداه) است. اسوهی حسنه یعنی اینکه اعمالش، رفتارش، کردارش، اقوالش همه و همه را با عصمت تنظیم کند. در مثال مناقشه نیست، خدا رحمت کند آیت الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمود: بچه را دیدید؟ کنار بابا میایستد و نماز میخواند و نگاه میکند مثلا بابا قنوت گرفته او هم قنوت میگیرد و ... اسوه حسنه یعنی همین.لذا در عصر غیبت، تقلید همین است، منتها طبیعی است، امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند: «فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه» آنکه این خصوصیا ت را داشته باشد، آنکه نفس دون درش مغلوب شده باشد و.. مثل اسوه حسنه میشود.
دنیای حسنه به صورت فردی محقّق نمیشود!
ابوالعرفا آیت الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: بله دنیای حسنه را برای همه انسانها به صورت کلّی نداریم، به وجود هم نمیآید تا کلّیت نشود، لذا اگر انسان به مقام اتقی هم برسد به یک شبهی از دنیای حسن میرسد! معلوم میشود که ما هنوز به دنیای حسنه نرسیدیم و خدای متعال دوست دارد همهی مردم با هم به این آن برسند. لذا آیه شریفه هم لفظ جمع، متکلم مع الغیر، است: «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً »یعنی خدایا دنیای حسنه را به «ما» مرحمت کن.
بیخود نیست که اولیاء میفرمایند: وقتی انسان دوران آقا جان را درک میکند، آنوقت به حقیقت، غاصبین را لعن میکند که کاش میگذاشتند این دنیای نیک و قشنگ، که بعضی از اولیاء فرمودند: اقلّ عمر صدسال میشود و دوران حضرت را جنّت الصّغری، بهشت کوچک و همان مدینه فاضله میگویند. خونریزی نیست آرامش است و از باب تمثیل بیان کردند: گرگ و میش کنار هم زندگی میکنند. در غیبت نعمانی تبیین میکند که وقتی حضرت میآیند کویر هم آباد میشود. معلوم میشود آن زمان گناه نیست چون گناه از بین میبرد، در روایت است که گاهی گناه کاری میکند که ابرها میآیند امّا بارور نمیشوند و میروند. دیدید، حتّی هواشناسی اعلام میکند ولی خبری نمیشود. دلیلش گناه است.
وقتی همدیگر را فریب دادیم، بد رفتارو بد کردار شدیم، بد قول شدیم، زبانمان تلخ شد و زبان فحّاشی شد، حقّه و دروغ در جامعه به وجود آمد، غیبت به وجود آمد، گناهان علنی بوجود آمد چون فرمودند: خفا را باز خداوند یک جوری میبخشد امّا گناهان علنی را نمیبخشد و عامل عذاب است و دنیای حسنه از بین میرود.
عرض کردیم آقا جان اسوه حسنه هستند، اسوه حسنه را هم مختصر بیان کردیم، حالا به این روایت شریفه عنایت کنید؛ وجود مقدّس صاحب العصر و الزّمان حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) فرمودند: «وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» حضرت فرمودند: برای من دختر پیامبر الگویی نیکو است. ترجمه تفصیلی این است: وقتی همه منتظر من هستند، انبیاء منتظر منند، معصومین میفرمودند: اگر درکش میکردیم، مادامی که زنده بودیم، خادمش میشدیم و.. ولی الگو برای من خود فاطمه (سلام اللّه علیها) است.
لذا این معنای «وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی» این است که حتّی از روز نخست که خدای متعال در عالم ذر قرار داد حتّی حجّت خدا که فرمود: «بقیّة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین»، اسوهی همین بقیّت الله(روحی له الفداء) بی بی دوعالم است.
«دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی»، محور، اوست و دائر مدار بی بی دوعالم همه چیز میچرخد، لذا این روایت از وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است که می فرمایند: «إِنَّ فَاطِـمَةَ ابْنَتِی خَیـْرُ أَهْـلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَـرَفاً وَ کَرَماً» بشر فی ذاته به دنبال خوبیهاست حتّی آنهایی که به ظاهر بد هستند، آنها هم فی ذاته به دنبال خوبی میگردند. دیدید مثلاً ظاهرشان را خوب میکنند، شیک میپوشد، کراوات میزند و میخواهد خیلی شیک بگردد که اصلاً نظافت، مِن الایمان است.
لذا امکان دارد که کسی در درونش، نعوذبالله خبیث باشد، امّا فی ذاته فطرت انسان به دنبال نیکیها، خوبیها و حُسن است و تمام فرائض الهی براساس حُسن است. این فرائض هم اعم از اوامر و نواهی الهی است. پس وقتی نهی میکند، میخواهد من و شما را به سمت حُسن ببرد و ما محسن شویم. قرآن هم می فرماید: «و اللّه یحبّ المحسنین». لذا انسان را به سمت نیکویی میبرد و میخواهد محسن کند. همهی انسانها باید محسن شوند و تا انسان، محسن نشود، عبدالله نمیشود. تا نیکو نشود، عبدالله نمیشود. ظهور و بروز عبداللّهی در این است که انسان، محسن است. محسن شدی، معلوم است که عبدالله هستی و تا محسن نشوی، عبدالله نخواهی شد. باید نیکو شوی که بنده خدا شوی. عبد خدا نیکوست. تمام وجودش، حُسن است. اصلاً عبد خدا جز حُسن چیزی ندارد.
چرا پیامبر، اسوه حسنه است؟ میدانید دیگر، پیامبر، عبدالله است. عیسیبنمریم که حُسن مطلق است، فرمود: «إنّی عبداللّه» من عبدالله و بنده خدا هستم. تا انسان، محسن نشود، عبدالله نمیتواند بشود و عبد خدا، نیکوست.
حالا این حُسن و نیکویی چیست؟ حضرت فرمودند: اگر بخواهید نیکویی را در یک هیئت و منظر و شخصی قرار بدهی و بگویی این حُسن، همهاش در این است، «لکانت فاطمة». این تحقیقاً، فقط و فقط به شکل فاطمه است و جز فاطمه نمیتواند باشد.
یعنی اگر گفتی حالا میخواهم تمام نیکوییها را تبدیل به یک شخص و هیئت انسانی کنم، در آخر بیبیدوعالم درمیآید! «لکانت فاطمة». برای همین است که اسوهی حسنه است، برای چه کسی؟ برای آقا جانمان، حضرت حجّت. چون امروز، روز جمعه بود، این روایت را از حضرت بیان کردیم. حضرت میفرمایند: «وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»، آن اسوهای که دنبالش میگردید، برای من، بیبیدوعالم است.
حتّی تالی تلو معصوم شویم هم نمیتوانیم به شناخت بیبیدوعالم برسیم!
لذا پیامبر فرمود: اگر حُسن را بخواهی به یک شخص و هیئت تبدیل کنی، فقط فاطمه میشود. خیلی عجیب است! البته ما داریم این جورچینها را که اولیاء خدا بیان فرمودند، کنار هم میچینیم، تازه در حدّی میشود که فقط در ذهنمان یک چیزی بیاید، ولی واقعاً این نیست که بتوانیم بفهمیم. بیان کردم، وقتی امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «سمیّت فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها »، ایشان را فاطمه نامیدند؛ چون به تحقیق، خلق جدا شده از معرفت ایشان. یعنی کسی نمیتواند بفهمد، یعنی خودت را خسته نکن.
اگر از متّقین شدیم و پلّههای تقوا را بالا رفتیم؛ یعنی تالی تلو معصوم و شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) شدیم، میتوانیم به معرفت بیبیدوعالم برسیم و ایشان را بشناسیم؟ خیر! معصوم هم بشویم، متوجّه نمیشویم، « لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها». چرا؟
فهم و تعابیر ما، محدود به مخلوق بودنمان است
این هم از اعجاز و بزرگی خداست، میخواهی بدانی قادر متعال، چقدر قادر است؟ بیان کردیم: پروردگار عالم برای تفهیم من و شما بیان میکند: «کن فیکون» بشو، میشود، و إلّا خدا اصلاً نیاز ندارد، امّا چون من و شما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، میگوییم: خدا چطور خلق کرد؟ خدا هم میفرماید: میخواهی بدانی؟ مثلاً گفتم: بشو، شد. در حالی که اصلاً خدا به گفتن آن بشو هم نیازی ندارد و اراده ذاتیّه احدیّت، خلقتساز است. آن هم چه خلقتی؟! همانطور که أحسن الخالقین هست، أحسن تقویم هم ساخت. خدا اینطور است و خلقتی بدون نقص درست میکند. همه هم روی علم و حکمت است، «و اللّه علیم حکیم». نه این که مثلاً اراده کند و چیزی را درست کند که بعداً نقصی در آن باشد. اینطور نیست و در هیچ چیزی نقص نیست. علیم و حکیم است.
حالا پروردگار عالم فرمود: «إنّا أعطیناک الکوثر»، گفتیم یکی از معانی کوثر، این است که سادات زیاد میشوند. امّا اولیاء خدا فرمودند: خدا میفرماید: حبیبم! من به تو عطا کردم، چون تو را خیلی دوست دارم، حبیبالله هستی و من قبلاً هم گفتم: «لو لاک لما خلقت الافلاک»، اگر تو نبودی، اصلاً من هیچ چیزی خلق نمیکردم، همه را به یمن وجود تو خلق کردم، تو را دوست داشتم و خلق کردم.
باز هم ما این را نمیفهمیم، چون محدودیم. شاید بعضی هم إنقلت بیاورند که یعنی چه؟! همه خلقت برای یک نفر؟! بله، کسی نمیتواند دخالت کند و کسی هم نمیداند که چه به چه است. اگر ما توانستیم از این حدّ مخلوقی خودمان که محدودیم، بیرون رویم، بعد ادّعا کنیم. ما که نمیدانیم.
ما که اصلاً علم را نمیدانیم و از طرفی علم هم حدّ یقف ندارد، آیا با این سوادمان که جلو میرود، ذهنمان به موارد معنوی که مافوق خلقتهای ظاهری است میرود؟! ما که تا پنجاه سال پیش نمیتوانستیم باور کنیم که با یک شیء کوچکی که در دست میگیریم، میتوانیم با آن طرف دنیا صحبت کنیم و همدیگر را ببینیم؛ چه ادّعایی داریم؟! آن زمان، کسی، این ارتباطات موبایلی را باور نمیکرد، امّا امروز دیدیم شده است.
اگر دویست، دویست و پنجاه سال پیش میگفتند: پارههای آهن به هم میچسبد و به آسمان میرود و آدمها هم سوار میشوند، میگفتند: این حرف را نزن، عقل سلیم این را نمیپذیرد. جاذبه زمین، یک پره کاه را هم میگیرد، حالا تو میگویی پارههای آهن را به هم میچسبانند و آدمها هم سوار آن میشوند و از جایی به جای دیگر میروند؟!! معلوم است قّوه تخیّل تو، قوی است، این غیرعقلایی است، جای دیگر نگو که تو را مسخره میکنند!
کسی باور میکرد انسان بتواند به کرات دیگر برود؟! شاید یکی از معانی طیّ الجوّ این باشد که انسان، جوّ را میشکافد و به کرات دیگر میرود. آیا این را کسی باور میکرد؟! اصلاً به قوّه مخیّله برخی نمیرسید که ما قادر باشیم شیئی درست کنیم و بعد درون آن بنشینیم و به آسمان برویم. حتّی اندازه آن را هم پروردگار عالم در ذهن ما بیاندازد که با این سرعت، باید اینقدر حرکت کرد، لذا قیاس زمانی زمین با کره ماه را به دست بیاوریم، بعد پرتاب کنیم و خیلی زیبا برود و در آنجا بنشیند و خطا هم نشود. آیا چنین کاری به ذهن کسی میآمد؟!
علم هم باز همینطور است و حد یقف ندارد، دارد جلو میرود، یک مسائلی بعدها به وجود میآید که شاید انسان الآن اصلاً آنها را باور هم نکند. حتّی همین طیّ الارض را بیان میکنند علمی است؛ چون هیچ چیزی نیست که بدون علم باشد، «و اللّه علیم حکیم». همه چیز، علمی است و بشر یک روزی به آن دست مییابد.
حالا ما این را که خدا همه چیز را برای یکی خلق کرده، نمیفهمیم. شاید بعضیها به سخره بگیرند و بخندند، مسخره کنند و بگویند: این حرفها چیست که میگویید؟! یعنی خدا بیکار بوده، همه چیز را برای یک انسان خلق کرده و تمام شده؟! ما همه به یمن وجود یک نفریم؟! این کار اصلاً به خدا میخورد؟! لذا یک عدّه چنین تعابیر دنیوی و محدود به مخلوق بودن به کار میبردند.
البته با این تعابیر محدود به مخلوق بودن، شاید ما درست بگوییم. امّا وقتی یک چیزی را فراتر ببینیم که این، خیلی مهم است که انسان برسد به آنجا که واقعاً بداند که این، نیست که او تصوّر میکند، این است. بلکه آن چیزی است که مافوق تصوّر ماست. گاهی لطف پروردگار عالم شامل حال بعضیها میشود و شمّهای را مرحمت و عنایت میکند (شمّهای از رحمتت گویم سخن) و إلّا اتّفاقاً ادراک انسان خیلی ضعیف است و انسان درک نمیکند.
تنها زمانی که بشر به حقیقت میفهمد دنیای حسنه یعنی چه!
حالا انبیائش باید همه بیایند و منتظر یک کسی به نام وجود مقدّس آقا جان، حضرت حجّت باشند و اصلاً دنیای حسنه، فقط در آن زمان باشد و همه چیز الگو باشد. ما فقط داریم بازی میکنیم و اصلاً هیچ چیزی بلد نیستیم. فرمودند: عقول هم حتّی در آن موقع کامل میشود. حضرت میآیند دست میکشند و عقول کامل میشود. البته منظور این است که تک تک بر سر همه دست میکشند، بلکه این یک تعبیر است و منظور این است که وقتی حضرت میآیند، عقول انسانها کامل میشود. پس معلوم میشود ما هنوز در عقل ناقص هستیم. اینهایی هم که بیان میکنیم، روایت است که بارها خود شما شنیده و خواندهاید و پای منابر هم بودید.
بعد از کامل شدن عقول انسانها، میرسد به جایی که دنیای حسنه به وجود میآید و جنّت الصّغری میشود. تازه آن موقع مردم میفهمند دنیا یعنی چه، تا حالا در یک لجنزار بودیم و اصلاً نمیفهمیدیم دنیا یعنی چه.
من این مثال را قبلاً هم بیان کردم که مثلاً یک فرزندی از طفولیّت در چاهی بیافتد. مانند قدیم که همراه کاروانی از جایی میگذشتند، بعد فرزندشان در چاه میافتد و متوجّه نمیشوند. بعد هم میگویند: حتماً بچّه را گرگ خورد و برد و ... . در چاه هم پروردگار عالم او را حفظ کرده است. بعد پرندهای میآمده و به او غذا میداده و او هم در همانجا رشد میکرده و آب میخورده و ... . او تنها چیزی که میدیده، این بوده که در این دایره چاه، یک وقتهایی ماه را میدیده، یک موقعی متوجّه روز میشده که خورشید میآید و ... . یعنی میفهمیده که تغییر و تحوّلی است. امّا هیچ چیزی نمیدانسته و تمام زندگی او، همین چاه بوده است، ده سال، دوازده سال، سیزده سال، ... در آنجا بزرگ شده و چیزی نبوده که بتواند بالا رود. یک زمانی کاروانی دوباره میآید و از آنجا رد میشود، حالا آبی میخواهد و دلوی میاندازد و ... .
مانند قضیّه حضرت یوسف، البته در آنجا حضرت یوسف میداند که دنیا چه دنیایی است. امّا در اینجا میخواهیم فرض بگیریم که او اصلاً نمیداند دنیا چگونه است، لذا دنیایش را همین میبیند که گاهی بالای سرش روشن است، گاهی تاریک است و ...، اصلاً نمیداند عالم چیست و در همان جا بزرگ شده است.
حالا میآیند دلوی را میاندازند تا آب را بالا بکشند. حالا او هم حسب ذات بشر که کنجکاوی در درونش است، با خود میگوید: این چیست که بالا و پایین میرود، لذا سوار آن میشود و یکباره انسانهایی را شبیه خودش میبیند که تعجّب میکند (حالا در آب، سایه خودش را دیده بوده). وحشت میکند. بعد نگاه میکند میبیند چه خبر است؟! چه صحرایی؟! امّا او تصوّر میکرده که همه عالم براساس آن اندازه قطر دایره چاه بود.
حالا من و شما هم همینطور هستیم. وقتی آن موقع بیاید میفهمیم چیست. ما الآن نمیدانیم دنیای حسنه یعنی چه. ولو به این که در قنوتمان دعا میکنیم: «ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النّار». گاهی ما دنیای حسنهمان را فقط در این میدانیم که ثروت داشته باشیم و فقرمان رفع شود. البته برخی از بزرگان اینطور هم بیان کردند که اگر کسی فقر دارد، در قنوت نمازش این دعا را بخواند. امّا حسنه فقط این نیست که دیروز دوزار داشتم، امروز چهارهزار شود و ... . مستأجر بودم، حالا یک خانه صد متری داشته باشم. این که حسنه نشد. اگر اینها حسنه باشد که انسان نباید حسنه را ترک کند. حسنه را انسان با خودش میبرد، پس یک چیز دیگر است که کاری میکند که دنیا، نیک شود و خونریزی و جدال و ... در آن نباشد و جنّت الصغری باشد که حداقل عمر در آن، صد سال است. بعد طوری شود که حتّی اولیاء خدا هم نمیخواهند از این دنیا بروند، منتها وقتی آنجا را برایشان نشان میدهند، میفهمند که از جنّت الصغری دارند به جنّت الکبری میروند، لذا میپذیرند.
در مثال مناقشه نیست، چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، مجبوریم با مثال بیان کنیم، مثل این میماند که به من و شما که یک باغ کوچکی داریم، بگویند: بیا باغت را به ما بده و باغ دیگری به تو بدهیم. امّا ما میگوییم: نه، من باغم را از دست نمیدهم. بعد بگویند: حالا بیا یک روز با هم به تفریح برویم، نمیخواهد باغت را بدهی، بعد من را به باغ بزرگی ببرند. میگویم: عجب! چه باغ بزرگی است! بعد میگویند: حالا میخواهیم آن را از تو بگیریم و این را به تو بدهیم که جایش هم خیلی خوب است. آن موقع است که میپذیریم، با این که تا قبل نمیخواستیم.
الگوی آن کسی که خود، اسوهی حسنه برای ماست و دنیا و آخرتمان را حسنه خواهد کرد، کیست؟
پس ما الآن هیچ چیزی نمیفهمیم. امّا آن کسی که دنیا را آنطور حسنه میکند، میفرماید: من وقتی دنیا را آنطور حسنه میکند و آخرتتان را هم حسنه میکند، من براساس الگوگیری از دختر رسول خداست که میتوانم اینطور انجام بدهم، «وَ فِی ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».
برای همین است که فرمودند: «وَ لَوْ کانَ الْحُسْنُ(هَیئَةً لَکانَتْ) فَاطِمَةَ بل هی أعظم»، اگر حُسن در هیئتی درآید، او، فاطمه است، بلکه فاطمه برتر از آن هم هست. یعنی خود فاطمه، عنصر ساختار حُسن است، نه این که خودش، حُسن باشد. یک موقع کسی، حُسن میشود، یکی نه، خودش ساختار حُسن میشود. دو مطلب مجزّاست. یک موقع شما از یک جایی آب برمیدارید، یک موقع آنجا چشمه است و چشمه خودش آب تولید میکند. در یک رودخانه آب هست، امّا منشأ این رودخانه کجاست؟ آن چشمه است. در یک استخر آب دارد میآید، امّا منشأ آن کجاست؟ در مثال مناقشه نیست، فقط خواستم بیان کنم که از این باب داریم این مطلب را نگاه میکنیم که قریب به ذهن شود. لذا یکی حُسن است و یکی منشأ حسُن است. لذا در انتهای روایت فرمودند: « بل هی أعظم»، بلکه باید بگوییم این برتر از آن است، اعظم، باب افعل التّفضیل هم آورده است؛ یعنی خیلی برتر از نیکویی و حُسن است و اصلاً نمیتوان گفت.
برترین عنصر و اصل در میان اهل زمین!
لذا فرمود: «إِنَّ فَاطِـمَةَ ابْنَتِی خَیـْرُ أَهْـلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَـرَفاً وَ کَرَماً»، از لحاظ عنصری، برترین اهل ارض است. راجع به ارض هم در تفسیر آیه 30 بقره «إنی جاعل فی الارض خلیفة» بیان کردیم: ما دو نوع ارض داریم، یکی یعنی زمین و کرهای که ما در آن هستیم. یکی هم یعنی آنچه در مقابل عرش است، لذا هر چه مخلوق است، یعنی تمام آسمانها و زمین و تمام منشور و طومار خلقت که پروردگار عالم آن را درست کرده است و کهکشان اوّل را در کهکشان دوم و ... قرار داده که در مقابل عرش است، به معنی ارض است. پس هر چه را در مقابل عرش است، ارض میگویند.
بعد میفرمایند: «إِنَّ فَاطِـمَةَ ابْنَتِی خَیـْرُ أَهْـلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَـرَفاً وَ کَرَماً»، حضرت فاطمه، بهترین اهل ارض (همان ارض که در بالا گفتیم)، از لحاظ عنصر، شرف و کرم است.
عنصر یعنی چه؟ بیان کردند: عنصر به معنی اصل است. عنصر شیء یعنی اصل شیء. یعنی از لحاظ اصالت بهترین است. مثل برخی چیزها که میگویند: فلان چیز، اصلِ اصل است. شاید بگویید: اصلِ اصل یعنی چه؟! خوب اگر اصل است، مثلاً بدلش، آن چیز دیگر است. امّا اصلِ اصل یعنی هیچ نقصی در آن نیست و خالصِ خالص است. چون گاهی ما برخی موارد را متوجّه نمیشویم، مثلاً در بحث طلا به عنوان باارزشترین فلز بین ما انسانها، طلای ناب ناب را در باب فلزات مثال بزنیم که هیچ ناخالصی در آن نباشد. الماس ناب ناب که مثلاً چنین باشد. یا فیروزه ناب که هیچ ناخالصی در آن نباشد و ... . چون برخی از اینها با هم تفاوت دارد، یک رگه دارد و .... که آن گوهر شناس متوجّه میشود. پس منظور از «عنصراً» این است.
بعضی بیان فرمودند: «عنصراً» به معنی اصل است که خودش چیزی را میسازد. عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمت الله الکبری، حجج علی حجج الله، حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها).
شرافتمند و با کرامتترین فرد در بین اهل زمین!
«إِنَّ فَاطِـمَةَ ابْنَتِی خَیـْرُ أَهْـلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَـرَفاً ...»، شرافت بیبیدوعالم فقط از این باب نیست که دختر رسول الله است. در جلسات گذشته بیان کردیم: بعضیها به واسطه دیگری، مقام و منزلت دارند، امّا برخی اصالتاً اینگونه هستند.
مثلاً میگوییم: فلانی کیست؟ میگویند: پسر فلانی است. امّا برخی مواقع برعکس میشود، مثلاً شهید اینقدر مقامش بالا میرود که پدرش را به خودش نسبت میدهند. میگویند: این پدر شهید است. در حالی که تا قبل میگفتند: این، پسر فلانی است. امّا اینقدر شرافت شهادت بالاست که برعکس میشود. مادر شهید است، خانواده شهید است.
برخی مواقع هم اصلاً آدم خودش اصالت دارد. آیا بیبیدوعالم به واسطه این که دختر رسول الله است، شرافت دارد؟! البته این هم شرافت خیلی بالایی است. به خاطر این که همسر مولیالموالی است، شرافت دارد؟! بله این هم شرافت خیلی بالایی است. به خاطر این که امّ الأئمّه است، شرافت دارد؟! بله، این هم شرافت خیلی بالایی است. امّا شرافت بیبی دوعالم، این نیست، خود بیبی دوعالم فی ذاته شرافت و اصالت دارد و این خیلی مهم است. به تعبیری شرافت ایشان، ذاتی است و نسبتی نیست. اصلت حقیقی شرافت از این باب نیست که از پیامبر است.
به تعبیر دیگر بیان کردیم: برخی چیزها به خودی خود موضوعیّت ندارد، موضوعشان به واسطه چیز دیگری است. مثلاً در علوم میگویند: علم اصول، به خودی خود موضوعیّت ندارد. امّا موضوعیّتش به واسطه فقه به وجود میآید، لذا میگویند، علم آلی است و ابزار و آلت برای فقه است. مثلاً منطق هم برای فلسفه به عنوان علم آلی میشود. موضوعیّت به خودی خود ندارند و به واسطه چیز دیگر موضوعیّت پیدا میکنند.
بیبیدوعالم به خودی خود موضوعیّت دارد، پس شرافت و کرامتش از همه برتر است.
فاطمه، مانند زنان آدمیین نیست!
به همین خاطر است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «فاطِمَة لَیْسَتْ کَنِساءِ الآدَمیّین»، فاطمه مثل زنان آدمیین نیست. یعنی اینطور نیست که حالا شما فکر کنید زن است و از باب جنسیِتش، جنسیّت زن هست، این فقط صورت ظاهر اوست. این، اعجاز بزرگ خداست که همه چیز خود را در قالب یک انسان قرار داد. لذا بیان کردیم که اگر میخواهید قادریّت خداوند را متوجّه شوید، خدا فرمود: «إنّا أعطیناک الکوثر» همه چیز خود را به تو دادم، ای حبیبم! چون دوستت دارم. حالا این را آورد و در یک قالب انسانی قرار داد.
لذا پیامبر میفرمایند: «فاطِمَة لَیْسَتْ کَنِساءِ الآدَمیّین»، انسان نیست، زن نیست، به عنوان آن زنان آدمیین. نشانههایی هم خدا برای ایشان قرار داد، از جمله بتول بودنشان که به هیچ عنوان ایّام نمیبیند و آن مطالب را ندارد. البته برخی بیان میکنند: این، نشانههای کوچک است، امّا برای این است که خداوند نشان دهد که ایشان، فرق میکند. خداوند وقتی زنی را زن قرار میدهد، ولو مریم هم باشد - که کفوی ندارد و ملک برایش میآید - این خصلت را برای او قرار میدهد. در میان زنان عالم، چهار زن را به عنوان زنان برتر عالم میدانند، امّا فرمودند: این زن مانند آنهای دیگر نیست و برای نشان دادن این قضیّه، تمام زنان دیگر، ایّام دیدند، إلّا فاطمه. لذا بدانید که او اصلاً ربطی به زنان دیگر ندارد. لذا تازه یک نشانه آن، بتول میشود که اصلاً در هیچ زنی در عالم نداریم که دوره نداشته باشد. خداوند جنس زن را اینطور قرار داد که هر کسی زن و جنس مؤنّث داشت،حتماً و حتماً این دوران را خواهد داشت و نمیشود نبیند. خدیجه کبری که از زنان برتر عالم است، دیده است. قدّیسه عالم، مریم مقدّس دیده است. کدام یک از زنان ندیدند؟! تازه این هم از باب تمثیل است و خدا میخواهد بفرماید ببینید من گفتم این زن است، اینطور نیست که مانند دیگر زنان باشد. قدرتنمایی خداست. خلّص کلام، خدا قدرتنمایی کرده یک چیزی شبیه انسان، ولی انسان نیست.
عالم، صدف است و فاطمه، گــــوهر او گیتی، عرض است و این گوهر، جوهر او
هدف بحث فاطمیّه: فهمیدن این که نمیفهمیم فاطمه کیست!
حالا در مورد « وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولی» نکاتی دیگر هست که انشاءالله درجلسه آینده بیان خواهم کرد که خواهید دید بسیار عجیب است. هر چه جلو برویم، باز هم کم میآوریم. کم، نه از باب معرفت، معرفت که هیچ. کم میآوریم از این باب که بخواهیم جورچین درست کنیم و تا حدودی بفهمیم چه خبر است که نمیفهمیم فاطمه کیست.
و إلّا هدفمان از این بحثها این نیست که بخواهیم بفهمیم فاطمه کیست. میخواهیم بگوییم نمیفهمیم کیست و این جورچین درست نمیشود که بفهمیم.
آن مباحث سالهای گذشته از جمله مبحث نوریّه و ... را ببینید. در تمام این جلسات هدفمان این بود که بگوییم نمیتوان به معرفت بیبی دست یافت. لذا برخی از آقایان به من بیان میکنند: دیگر ما که می دانیم نمیفهمیم، حالا در صفات حضرت برویم که زنان هم استفاده کنند. گفتم: بله، اینها هم خوب است و خیلیها هم اینها را بیان میکنند. امّا من یک هدف دیگر دارم که شاید به درد خیلیها هم نخورد، من نوار هستم، اینها را میگویم تا تمام این مباحث را از سالهای قبل که شاید یکی دو جلد کتاب شود، در کنار هم قرار دهیم و جورچینی درست کنیم، تا بفهمیم که هیچ نمیفهمیم.
امّا زنان ما از کجا میفهمند که رفتار و منش بیبیدوعالم چیست. حالا این خانم، با این وضعیّت، خودش را برای ولایت، فدا میکند و در مقابل امیرالمؤمنین به عنوان بعلش (شوهرش) و مدافع ولایت بودن، آنگونه خضوع و خشوع دارد. تا زنان ندانند کدام فاطمه، اثر هم نمیگیرند. اگر این مطالب را ندانند، تصوّر میکنند فاطمه دختر رسول الله بوده و همین.
اصلاً باید رهایش کنیم، چون نمیفهمیم. ما گیج هستیم و در اینجا دیگر تعارف نمیکنم که مثلاً بگویم دور از جان شما، چون همه در اینجا گیج هستیم که بفهمیم بیبیدوعالم چه کسی بود؟! رفتار و منش بیبیدوعالم با این وضعیّت چگونه بود؟! اگر خانمهای ما میدانستند زندگی واقعاً گلستان میشد.
حالا چرا خانمها را میگویم؟ چون خانمها، مرکز لطافت هستند ومردان اینگونه نیستند. منتها لطافت اگر نعوذبالله در شهوت رفت، همین میشود که میبینید که امروز جامعه ما به کثافات و ... مشغول است. لطافت به این نیست که انسان نعوذبالله خود را در قضایای شهوترانی بیاندازد. اتّفاقاً لطیف یکی از اسماء خداست که در سجده میگوییم: «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف». اسّ و اساس و ریشه این خصلت را خدای متعال در نساء قرار داد. البته اینطور نیست که مردان نداشته باشند، مردان هم باید داشته باشند، امّا نسبی است و زنان حدّ بالایی را دارند.
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)»
. بحارالانوار، ج: 43 - الأمالی (للطوسی)، ص: 668.
. وسائل الشیعة، ج27، ص: 131
. فراید سمطین، ج 2، ص 68، ش 392