بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
95.12.11
روایات اهلجماعت در مورد بیبیدوعالم(علیها الصلّوة و السّلام)
شیطان، درب خانهی وحی را سوزاند
عوامل انحراف در دین
آنچه که عامل انحراف در دین میشود، دو مطلب است:
1. تلاش یهودیان به عنوان جیوش شیطان - که من الجنّة و النّاس هستند و برای ما، بیشتر از ناس میباشند -
2. عوامل و مهرههای داخلی که اینها هم کسانی میشوند که به هوی و هوس و نفس دون (أعدی عدوّ) جواب مثبت دادند. گرچه بعضی از آنها از این قضایا مستثنی هستند و اصل و اساسشان بر خباثت درونی هست. روایتی هست که اهلجماعت هم در کتب صحیحین خود دارند و آن، این است که پیامبر فرمودند: «یا علی، مبغضک زانیة»، آن کسی که بغض به تو دارد، نطفهاش، نطفهی حرام است. لذا یک عدّه اینگونه هستند، ولی غیر از اینها، کسانی که از این مطالب انحراف پیروی کردند، به خاطر جواب دادن به نفس دون است.
خدعهی فکری، با فضیلتتراشی برخی صحابه برای خود
لذا این که در باب تفکّر در بحث اخلاق - که امروز هم چهارشنبه است و طبق روال باید بحث اخلاق داشته باشیم، امّا مباحث فاطمیّه را داریم، ولی برای این که بحث را قریب و نزدیک به آن داشته باشیم - بیان میکردیم: از خدعههای فکر این است که اوّل به خود شخص خدعه بزند، یکی از مطالب هم همین است که تصوّر کند کسی شده است. این، مکر و خدعهی فکری است. لذا آن کسی که به خود خدعه بزند، به دیگران هم خدعه میزند. امّا آن کسی که خدعهی به خود نزند، به دیگران هم نمیزند. نتیجه گرفتیم: آنهایی که فکر میکنند مکّار هستند و به دیگران، خدعه میزنند و به اصطلاح عامیانه زرنگی میکنند، نمیدانند که اوّل به خود، خدعه زدند. اوّل، مکر به خویشتنِ خویش کردند. این، نکتهی بسیار مهمّی است.
اتّفاقاً یکی از مکرها و خدعههایی که در باب خدعهی فکری به خود انسان است و عامل مکر و خدعه به دیگران میشود، این است که فضائلی را برای خود تبیین میکنند که به هیچ عنوان متعلّق به خودشان نیست و این شخص تصوّر میکند به این طریق بالا میرود، در حالی که دارد به خودش خدعه میزند. به تعبیر دیگر حماقت است و نفس دون این کار را میکند.
در جلسهی گذشته برخی از روایات را بیان کردیم که اهلجماعت راجع به فضائل اهلبیت و بالأخصّ راجع به بیبیدوعالم در کتب خودشان چه مطالبی را بیان کردند. ولی معالأسف گاه از آنجایی که معرفت به پروردگار عالم پیدا نمیشود، این فضائل را انکار میکنند.
بیان کردیم: اگر معرفت الله بود، میدانست که خدا تعیین نموده است. فرض است (ولو به فروض باطل) اگر پروردگار عالم به جای مولیالموالی، اوّلی و دومی را انتخاب میکرد، معلوم است که بر ما، اطاعت آنها واجب میشد.
اتّفاقاً یکی از مطالبی که نفهمیدند همین است که بیان کردند: اگر به انتساب است، اوبلی هم به پیامبر منتسب است. اگر مولیالموالی، داماد پیامبر است، پیامبر، داماد اوست. در حالی که متوجّه نشدند انتخاب از ناحیهی خداست و نبیّاش هم نمیتواند انتخاب کند. باب هدایت از ناحیهی خداست، خود فرمود: «فإمّا یأتینکم منّی هدی»، با عنوان «منّی» تبیین به این کرد که هدایت از ناحیهی هر کسی غیر خدا، باطل است، ولو صورت ظاهرش، حقّ باشد، امّا چون از ناحیهی خدا نیست، باطل است.
بیان کردم بحث وحدت، بحث دیگری است، ما داریم بحث علمی، تاریخی و استدلالی از روی مطالبی که خود اهل جماعت هم در کتبشان هست، بیان میکنیم. فرض کنیم اوّلیف دومی و برخی صحابه، علومی داشتند که نداشتند و هیچکدام در مقابل مولیالموالی نتوانستهاند به هیچ عنوان، عرض اندام کنند. دلیل هم این است: باز علم از ناحیهی خداست، «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»، دلیل این است که باز پروردگار عالم، اینها را به عنوان تجلّی اسماء و صفات خودش انتخاب کرد.
آنچه حلقهی وصل بین مخلوق و خالق، معبود و عابد است، از ناحیهی خدا، تجلّی همهی آنچه در خداست، ولو نازلهاش میباشد. از جملهی اینها علم خداست. لذا فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها».
آیا پیامبر میتوانست بدون اذن پروردگار عالم، ولو یک بار از باب این که مولیالموالی، داماد اوست، چنین مطلبی را بیان کند؟! هیهات! به صورت ظاهر اگر بخواهد حرمتی هم باشد، حرمت پدر خانم که بزرگتر است، واجبتر است، تا داماد. معلوم میشود عنوان نسب نیست، عنوان از ناحیهی خداست.
فرض بگیریم که آنها هم بهرهای از علوم داشتند و یا در علوم، مساوی بودند. این دو فرض را در اینجا قرار میدهیم؛ چون اگر اعلم بودند که قاعدتاً باید آنها انتخاب میشدند. لذا ما هم در مطالب عبادی بیان میکنیم که اعلم را انتخاب میکنیم. آن که امور خلقت باید به دست او باشد، خلیفهالله، «إنّی جاعل فی الارض خلیفة» طبعاً باید اعلم باشد.
لذا قسم سوم را که اعلمیّت است، در اینجا کار نداریم. فرض بگیریم آن دو نفر و یا همهی صحابه، در علم، مساوی با مولیالموالی هستند. باز هم اینجا اعتقاد بر این است که حتماً باید از ناحیهی خدا انتخاب شود و اگر کسی بگوید، چرا من انتخاب نشدم و برای خود، فضائلی را بتراشد، همان خدعه و مکر فکری است که در بحث اخلاق داریم بیان میکنیم و گرفتار میشود. فکر و ذهنش دارد او را فریب میدهد و دارد برایش فضائل میتراشد. اتّفاقاً یکی از موارد حسادت همین است که برای خود، اظهارفضلی در مقابل آن که دارای تمام فضائل است، داشته باشد و این از ناحیهی خدا بودن را نبیند.
عبودیّت و بندگی خدا این است که انسان به فضائلی هم که دارد، نگاه نکند، بلکه به آنچه از طرف خدا میآید، نگاه کند. چون اگر آنها را ببیند، اعلم به فضائل را در خود تبیین میکند و احقّ به فضائل را در وجود خویش میبیند که همان نفس دون است، «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک». تمام انحرافات از همین جا شروع شد. سقیفه از همین جاست.
اوّل بحث بیان کردم که حسب روایات اهل جماعت، یک قسم که اصلاً بحث طهارت را ندارند، «یا علی مبغضک زانیة»، امّا قسم دوم، تبعیّت کنندگان هوی و هوس و نفس میباشند. تمام بدعتگذاریها و کجرویها از این نفس است و خدعهی فکری همین است که برای خود، فضائلی را تبیین کردند.
در جلسهی گذشته بیان کردم، روایتی هست که اینقدر در اهلجماعت هم متواتر است که هیچ احدی حتّی ابن تیمیه ملعون هم نمیتواند منکر آن شود و آن، این است که پیامبر فرمودند: «أنا مدینة العلم و علی بابها». امّا آنها فضیلتتراشی میکنند و میگویند: پیامبر در ادامه فرمودند: «فلانٌ جدارها و فلانٌ سقفها». برای این که در مقابل بگویند: هیچ تفاوتی در مقابل خلفا نیست و این را برای خود فضیلت بدانند که درست همان خدعهی فکری است که شیطان لعین و رجیم به آنها یاد میدهد.
لذا بیان کردم: این ذکر «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللّه أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم» را بخوانیم و جدّی بگیریم. در زندگی فردیمان مراقب باشیم، همزات، جنگهای نرم است، گاه ما را هم فریب میدهد و برای هر کسی به یک مطلبی وارد میشود.
این در طول تاریخ است و اینگونه نیست که فکر کنید بعدها این دو اسم به وجود آمد. اوّل اسلام که این دو اسم نبود، چیزی به نام تشیّع و تسنن و یا به تعبیری اهل جماعت و شیعه نبود، بعدها به وجود آمد. همه، مسلم و صحابی بودند، امّا به کجا کشید!
در طول تاریخ میبینیم، در شیعه هم همینطور میشود. اوّل انقلابمان فراموش نشود، کسی در لباس مرجعیّت همینگونه شد. یکی مانند آیتالله العظمی گلپایگانی میفرمودند: خدا ایشان را انتخاب کرده و بر همهی ما فرض است که از ایشان، تبعیّت کنیم. یکی هم خود را در ردیف امام راحل میبیند و طبیعی است بعداً حتّی بالاتر و فاضلتر میبیند. اگر در این، تأمّل کنیم، میبینیم این خدعهی فکری در همهی ازمنه، همهی انسانها را گرفتار کرده است.
پیامبر در ازدواج بیبیدوعالم هیچ اختیاری نداشتند
آنقدر این خدعهی فکری عجیب است که گاه فضائلی را که میبینیم، کأنّ نمیبینیم و فراموش میکنیم. این همه فضائلی که راجع به بیبیدوعالم بیان کردیم، در کتب اهلجماعت هم وجود دارد. چند مورد را در جلسهی گذشته بیان کردیم.
بیان شد که بحث هدایت باید از ناحیهی خداوند باشد و پیامبر هم بهخودیخود نمیتواند حتّی برای ازدواج فاطمه(صلوات اللّه و سلامه علیها) تصمیم بگیرد.
در کتاب الصواعق المحرّقه، صفحهی 173 و در کتاب الجامع الصغیر، جلد 1، صفحه 37، کتاب ینابیع المودّه، جلد 2، باب 59 که همه از کتب اهلجماعت است آمده: قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله: «إِنّ اللّهَ زَوَّجَ عَلیّاً مِنْ فاطِمَة». به درستی که (إنّ تحقیقیّه) خود خدا (نه حتّی پیامبر) علی و فاطمه را به ازدواج هم درآورد. ما چه میفهمیم، مگر خدا نعوذبالله جسم است؟! لذا در خطبه میخوانیم: «و عقّدها فی السماء بالتعظیم و التکریم».
باز هم در کتب تذکرة الخواص، نور الابصار، الصواعق المحرّقه آمده: قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله: «یا عَلِی هذا جبریلُ یُخْبِرنِی أَنَّ اللّهَ زَوَّجَک فاطِمَة»، جبرائیل به من خبر داد که خدا خودش فاطمه را به ازدواج تو درآورد.
خدا که جسم نیست، یعنی چه؟! نمیفهمیم. پیامبر از خود اختیاری ندارد، هر چه که هست، از ناحیهی خداست. اگرانسان، این را بفهمد و در این وادی تفکّر کند، همه چیز درست میشود.
لذا اصلاً علّت ازدواج پیامبر با عایشه هم همین است، ما معتقدیم که آن هم به اذن الله بوده است و پیامبر با این کار میخواهند که بعدها نگویند، انتخاب مولیالموالی به خاطر انتساب بود و چون دامادش بود، او را انتخاب کرد. کما این که پروردگار عالم فرمود: بلغ ما انزل الیک.
تنها فضیلتی از اهلبیت که دیگر صحابه نتوانستند به خود نسبت دهند
لذا همهی این فضائل را میبینند، امّا چرا دم فرو میبندند؟ همان خدعه و مکر فکری است که گاه کار به جایی بکشد که خدای ناکرده مناقبی را که وجود دارد، عوض کنند.
در کتاب صحیح مسلم، فضائل صحابه و در کتاب اسعاف الراغبین و در کتاب تاریخ الدمشقیّه - البته همان صحیح به عنوان منبع، بس است که خودشان عنوان صحیح را بیان میکنند -
ما نیاز داریم که هادی ما را هدایت کند و پروردگار عالم هم بیان فرمود: من شما را یله و رها نمیگذارم و برایتان هادی میفرستم. خداوند فرمود: اهبطوا، همه از این جنّت هبوط کنید. أبانا آدم و أمّنا حوّا دو نفر بودند و باید صیغهی مثنی استفاده میشد، امّا جمع آورد و با جمیعاً هم تأکید کرد که همهی ما باید هبوط کنیم. بعد فرمود: «فإمّا یأتینکم منی هدی» من بر خودم فرض دانستم که شما را یله و رها نکنم و هادی بفرستم. «فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون» پس به تحقیق آن کسی که تبعیّت کرد (فقط تبعیّت مهم است)، پس به تحقیق دیگر خوف و حزنی ندارد.
هادی چیست؟ چند نوع هادی بیان کردند. خود قرآن میگوید: یک هادی، کتب الهی است و اتم و اکمل آنها، قرآن کریم و مجید الهی است. لذا قرآن، هادی است و هدایت میکند. یکی از هادیان الهی، انبیاء هستند. یکی اصفیاء و جانشینان هستند. بالاتر از همه، حضرات معصومین میباشند.
اوّل همه کتاب الله را میبینند، امّا پروردگار عالم میفرماید: «لا یمسه الا المطهرون» بیان کردیم یک مس به معنی دستیابی داریم و یک مسح به معنی دست کشیدن داریم. هاء در یمسه، ضمیر است، یعنی لا یمس القرآن، به این قرآن دستیابی پیدا نمیکنند و حقایق قرآن را نمیفهمند، مگر مطهرون که در مقام طهارت میباشند.
حالا این مطهرون کیستند؟ خود قرآن میفرماید: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». تمام کتب اهلجماعت که بیان کردم، از جمله صحیح مسلم، اسعاف الرغبین و فضائل صحابه، میگویند: پیغمبر اکرم فرمودند: قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله: «أُنْزِلَتْ آیَةُ التطْهِیرِ فِیْ خَمْسَةٍ فِیَّ، وَفِیْ عَلیٍّ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ وَفاطِمَة». این آیهی تطهیر برای پنج نفر نازل شده است، برای من، برای علی، حسن، حسین و فاطمه(علیهم صلوات المصلّین).
البته آنها توانستند بعضی از مطالب را اضافه و کم کنند، مانند انا مدینة العلم و علی بابها و متوجّه نشدند و از روی حماقت و نفس دون و اعدی عدو، فضیلتتراشی کردند و فکر کردند پیامبر میخواهند خانهای را مثال بزنند که دری دارد. امّا نفهمیدند که منظور پیامبر از باب، یعنی طریقهاش این است. من شهر علم هستم، چطور انسان در شهری وارد میشود که یک خانه، دو خانه و ... نیست. شهر، روستا، محله، منطقه و ... تعریف خاصّ خودش را دارد. پیامبر میفرمایند من شهر علم هستم. به هر حال بابی برای شهرها هست، قدیم اینطور بود که باب و دروازهای میگذاشتند. همین تهران قدیم دروازهها داشت، دروازه شمیران، دروازه غار، دروازه ... که اینها را میبستند و باب بود. یعنی باید از این طریق وارد شوید. امیرالمؤمنین، باب علم است، تمثیل است، یعنی فقط راه ورود این است، نه این که بیایید حدیثتراشی کنید و بگویید: فلان جدارها و فلان سقفها.
امّا این را هم بدانید، با مطالعه میگویم، هیچ احدی جرأت نکرده است این آیهی تطهیر را برای آنها بیان کند. پروردگار عالم حتّی اجازه نداده شیطان لعین هم در این قضیّه وارد شود، فکر آنها را عوض کند و بیان کنند: آیهی تطهیر متعلّق به ما هم هست. تطهیر فقط برای پنج تن آل عباست.
چه کنیم تا قوّهی ادراکمان قوی شود؟
قرآن هم فرمود: لا یمسه الا المطهرون، به حقایق قرآن دستیابی پیدا نمیکنند، مگر مطهرون. لذا این بحث طهارت ظاهری نیست، معلوم است که نباید بدون وضو به قرآن دست زد، امّا آیا اگر وضو گرفتیم دیگر تمام شد و حقایق آن را میفهمیم؟ خیر، طهارت، طهارت درونی است، آن کسی که فکر و وجودش طاهر است، درک میکند. ادراک، نیاز به طهارت دارد.
اگر میخواهید ادراکتان، قوی شود (منظور درک است، نه حافظه؛ چون بعضیها حافظهی قوی دارند، امّا منظور ما درک و متوجّه شدن و گیرایی حقیقی نسبت به مطلب، اشتباه نرفتن و درک حقایق است) راهش، طهارت است. روی طهارت روحمان کار کنیم. روی طهارت جسممان با لقمه کار کنیم.
لذا از آیهی شریفهی لا یمسه الا المطهرون، اخذ میشود که طهارت، عامل ادراک است. به زور و اجبار نمیشود درک کرد، بعضیها فکر میکنند درک هم مانند حافظه است و به خود فشار میآورند که حتّی کتابی، مطلبی بنویسند. اینها با فشار آوردن نیست. انسان باید خوب مطالعه کند، خوب درس بخواند و ...، امّا ادراک به خوب درس خواندن نیست، ادراک به طهارت است.
پس اگر میخواهیم ادراکمان، قوی باشد، باید در مقام طهارت باشیم. طهارت جسم و روح.
لذا پروردگار عالم اینها را انتخاب کرده و بحث طهارت در وجود آنها هست، لا یمسه الا المطهرون. انما یرید الله، اصلاً ارادهی خدا بر این، قرار گرفته است.
من و شما باید برای طهارت روح و جسم برویم، امّا خداوند طهارت را در وجود آنان قرار داده است. لذا ما قبل از انعقاد نطفه و ... صده میگیریم که خیلی هم خوب است. بعد از انعقاد نطفه، دیگر عمدهی کار به دست مادر است، لذا مادر در دوران بارداری مراقب گوش، چشم و زبانش هست و مثلّث وجودی(چشم، گوش و دهان) را حفظ میکند، مراقب است که از دهانش لقمهی شبههناک پایین نرود؛ چون فرزند دارد تغذیه میکند، حالا چه برسد به لقمهی حرام.
زاهدترین و کوشاترین مردم از دیدگاه بیبیدوعالم
بیبیدوعالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) در روایتی بیان میکنند: أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ. زاهدترین مردم (باب افعل التفضیل) کیست؟ آیا کسی است که فقط در گوشهای بنشیند و ذکر بگوید و ...؟! خیر، آن کسی که حرام را ترک کند.
لقمهی حرام، چشم، گوش و ... را هم حرام میکند، نگاه حرام میکند، غیبت میکند، زخم زبان میزند، تهمت میزند، از غیبت خوشش میآید، از رذائل لذّت میبرد و ... .
بعد فرمودند: وَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ. کوشاترین مردم کیست؟ آن کسی که گناه را ترک کند.
دقّت کنیم، ادارک این است که بفهمیم چرا حضرت در ابتدا ترک حرام را بیان کردند؟ چون وقتی ترک حرام شد، ذنوب ترک میشود. اولیاء و عرفا که برای خودشان قواعد دیگری دارند و ترک شبهه را مطرح میکنند. درست هم هست، میفرمایند: تا ترک شبهه نباشد، انسان نمیتواند ذنوب را رها کند.
حضرت هم در اینجا میفرمایند: آن کسی که ترک حرام نکند، زاهدترین نیست و دیگر نمیتواند ذنوب را ترک کند. لذا کوشاترین مردم، آن کسی است که ذنوب را ترک کند، چون ترک ذنوب، زحمت و کوشش نیاز دارد. اینطور نیست که تصوّر کنیم راه باز است. تازه اگر حرام را ترک کردیم، زحمت دارد که بتوانیم ذنوب را ترک کنیم.
آن ولیّ خدا میفرمود: پس ما یک عمر در ذنوب هستیم و خود، خبر نداریم. تازه آن هم به هیچ عنوان لقمهی حرام نخورد، باید اشد الناس اجتهادا شود تا بتواند ترک ذنوب کند.
چرا ترک گناه برای اولیاء خدا راحت است؟
باز هم دقّت کنیم، ادراک ثانوی این است: معلوم میشود این که اولیاء و عرفا برای خود لقمهی شبههناک را حرام میدانند، با این که به صورت ظاهر حرام نیست، یک دلیلش این است: چون آن کسی که حرام را ترک کرد، تازه باید کوشش کند، آن هم اشد الناس، شدیدترین، اجتهادا، تلاشی مضاعف میطلبد تا تازه ترک ذنوب کند، امّا آن کسی که شبهه را ترک کرد، ترک ذنوب برای او سهل میشود. البته نه این که ترک ذنوب برای او صورت گرفته، حالا از اینجا به بعد او هم باید ذنوب را ترک کند، امّا سهل و راحت میشود، چون شبههناک را هم رعایت کرد و از آن هم دست کشید.
چگونه یک عدّه از انسانها، از سپاه شیطان میشوند؟
لقمه شبههناک برخی را بیچاره کرده است. حال را که اصلاً رها کنید، مسائل ربوی و ... همه را بیچاره کرده است. یکی از مواردی را هم که شیطان بیان کرده، همین است که گفته: اگر بخواهم انسانها را بیچاره کنم، آنها را به سه مورد مبتلا میکنم که دیگر نتوانند سر را بالا کرده و با من مبارزه کنند، یکی از آن موارد، لقمهی حرام است. اگر کسی به لقمهی حرام مبتلا شد، دیگر تمام است و او را بیچاره میکند. لقمهی حرام، جدّی انسان را زمین گیر و ضربه فنی میکند و قدرت او را در مبارزه با نفس دون، اعدی عدو، میگیرد و انسان دیگر نمیتواند در مقابل شیطان، عرض اندام کند، بلکه برعکس از سپاه او میشود.
باز یک ادراک دیگر داشته باشیم و دقّت کنیم، این که فرمود: من الجنّة و الناس، چه کسانی از ناس، اصحاب شیطان میشوند؟ آنها که به لقمهی حرام دچار شدند. ابی عبدالله هم بیان فرمودند که بطون شما به لقمههای حرام گرفتار شده است. لذا ادراک دیگر این است: همین لقمهی حرام است که عامل امامکشی میشود. دیگر انسان از جنود ابلیس میشود.
أکلی که سبب نورانیّت و قوّت میشود
ما نمیفهمیم، آنها که اثرات لقمهی حلال را دیدند، میفهمند. یکی از خصایص لقمهی حلال این است که نورانیّت ایجاد میکند. انسان برای طی راه به نور احتیاج دارد. شب چراغ روشن نباشد، ظلمات محض میشود و نمیتوانیم. در خیابان که میروید، اگر چراغ ماشینتان نور نداشته باشد، تصادف میشود، جویی را نمیبینید، یحتمل بیفتید و ... .
نور لازم است که انسان را راه ببرد، انسان بتواند جلو برود و راه را برای او باز کند. لقمهی حلال، نور است.
آنهایی که اثرات لقمهی حلال را دیدند، میگویند: ولو انسان یک عمر فقط لقمهای نان و سبزی را بخورد و هیچی نداشته باشد و فقط یک نوع غذا باشد، امّا حلال باشد، چنان نورانیّت دارد که عجیب است. این لقمات، بسیار لذیذ است و دیگر تکراری هم نیست و قوّه هم دارد.
در مباحث ماه مبارک که در کتاب اکسیر رمضان هم آمده، بیان کردم که افطار آیتالله مولوی قندهاری، آن پیرمرد، فقط یک لقمه نان و شیر بود. گاهی تا فردا با همان سپری میکردند. گاهی یک مقداری چیز دیگری هم میخوردند. اگر در هفته دو مرتبه غذای گوشتی برایشان میآوردند، اعتراض میکردند و میگفتند: مگر من گرگم که مدام جلوی من گوشت میگذارید؟! ما کجا میتوانیم اینگونه باشیم؟! بعضیها تا جایی غذا میخورند که گوشت داشته باشد، اگر نباشد، دیگر نمیخورند. گرگ صفت شدند.
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: اگر یک عمر، یک لقمه نان و پنیری را هر شب بخورد، امّا حلال باشد، برایش تکراری نیست و مزّهاش فرق میکند، نورانیّت و قوّت برایش میآورد. ما نمیفهمیم، البته آنها هم از باب تشویق بیان نمیکنند. دروغ در کار آنها نیست. حتماً خدا برایشان مزّهای قرار میدهد که میفهمند.
این عرفا قوّت هم داشتند، با این غذای کمی که میخوردند، به همه کارهای خود هم میرسیدند. ما همه چیز در ماه مبارک رمضان میخوریم، قوّتو هم کنارش میخوریم، سحرگاهان تا بلغ الحلقوم میخوریم که نکند یک موقع ضعف ما را بگیرد. خدا نکند یک روز بدون سحری روزه بگیریم، دیگر میخواهیم عالم و آدم را خبردار کنیم که خیلی سخت بود و ... .
لقمهی حلال، نورانیّت دارد، قوّت و قدرت دارد و طعمش هم فرق میکند. میگویند: اگر همین هم باشد، برایمان بس است. امّا ما دنبال تنوع هستیم.
عدم ترک حرام و مبتلا به گناهان جدید شدن!
لذا پیامبر میفرمایند: شأن نزول آیهی تطهیر در مورد من و امیرالمؤمنین، بیبیدوعالم و سیّدان شباب اهل الجنّه است. در کتب اهلجماعت هم آمده، امّا چرا با تمام این مطالب، باز انکار میکنند؟ چون لقمهی حرام خوردند.
برای همین است که بیبیدوعالم بیان میفرمایند: أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ وَ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ. باید این ترک حرام را دنبال کنیم تا ما هم خراب نشویم.
لذا به نظر میآید یکی از کارها همین است که گاهی لقمههای ما را حرام کنند و ما را به مطالب ربوی دچار کنند.
من در دولت قبل هم بیان کردم، شاخصه ی فتنهی بعدی بحث اقتصاد است. یا میخواهند ما را به حرامخوری مبتلا کنند، همان طور که دیدیم یک عدّه از شبهه گذشتند، حرام خوردند، خانههای آنچنانی دارند، لذا در مقابل فرمان امامالمسلمین هم میایستند و دیگران را به سخره میگیرند که این آدمهای دگم فکربستهی چنین و چنان چه میگویند؟! لذا باور به نفوذ ندارند و اعلان میکنند نفوذی نیست.
لقمه، اثر میگذارد. نورانیّت فکر را میگیرد، دیگر جلوی پایش را هم نمیبیند، چه برسد به آینده. لذا اگر ما را به لقمهی شبههناک و حرام دچار کنند، برنده هستند که احساس میشود همین کار را دارند میکنند. از آن طرف هم فشار اقتصادی به وجود میآورند. چون وقتی فشار زیاد شود، ما آرام آرام به جایی میرویم که میگوییم: اکل میته جایز است و دچار لقمات شبههناک میشویم.
اولیاء خدا وقتی قرض کوچکی از کسی داشتند، تلاطم داشتند که اوّل قرض را بدهند، با این که قرض است. ما نمیتوانیم، گرفتارمان کردند، بیچارهمان کردند.
ترک حرام کجاست؟ نیست، لذا دیگر ترک ذنوبی هم نمیشود و نعوذبالله ذنوب، مضاعف میشود. پس یکی از نکات دیگر این است: اگر توفیق ترک حرام نشد، ترک ذنوب میسور نیست و برعکس، ذنوب جدیدی به وجود میآید.
شاید بگویید: گناه که معلوم است چند مورد است، میشود گناه جدید به وجود بیاید؟ بعدها در اخلاق بیان میکنم: بله، میشود، روایات هم میگویند گناهان جدید به وجود میآید. گناه جدید یعنی ما گاهی به گناهانی مبتلا میشویم که در دوران پیشینیانمان نبوده است. خطر خیلی زیاد است.
شیطان درب خانهی وحی را سوزاند
اینها همین کار را کردند، لذا وقتی انسان به حرام و خدعهفکری دچار میشود، در مقابل طهارت میایستد و وجودش، نجس میشود و با طهارت مقابله میکند. کارش به جایی میرسد که به طهارت چنگ میزند و دیگر شیطان میشود.
شک نکنید که درب را شیطان سوزاند. شیطان درب خانهی وحی را سوزاند. جنود شیطان جلو رفتند، من الجنّة و النّاس. آنها خودشان شیطان مجسّم بودند.
همانطور که تجلّی اسماء و صفات الهی در انسان کامل ظهور و بروز پیدا میکند. بدانید تجلّی افعال و صفات شیطانی هم در انسان بروز پیدا میکند، منتها انسان پلید و أسفلی که مانند انعام، بلکه گمراهتر است.
یعنی هر آن کسی که به خانهی وحی حمله کرد، تجلّی اسماء و صفات و افعال شیطان بود. صفات شیطان در آنها هست، یعنی شیطان مجسّم هستند. امیرالمؤمنین، توحید مجسّم است، در مقابلش، شیطان مجسّم هست، هیچ شکی در این نیست. بحث اعتقادی و تاریخی داریم میگوییم و بحث وحدت جداست.
مواظب باشیم که یک موقع ما صفات شیطان را نگیریم.
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)»