بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ظهر شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
95.12.12
روایات اهلجماعت در مورد بیبیدوعالم(علیها الصلّوة و السّلام)
حیات در شهادت!
حیات دائمی اهل حقّ
اگر انسان، دچار جهل و نفس شد، طبعاً در جبههی باطل قرار میگیرد و با حقّ مبارزه میکند، طوری که حتّی حقّ به صورت ظاهر از بین برود. گرچه حقّ، حقّ است و هیچگاه از بین نمیرود، امّا گاهی مصادیق حقّ به واسطهی مصادیق باطل، در مرحلهی أولی، از بین میرود.
البته وقتی حقّ به دست مصداق باطل از بین برود و یا به تعبیری کشته شود، عندالله حیّ است و حیات او، حیاتبخش است، وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون. در این «بل» سه نکته نهفته شده است:
1. عندالله حیات، یقینی است. نمیمیرند و حیات دارند.
2. ادراک شما نسبت به حیات ضعیف است و ادراک ندارید.
3. آن که حیات دارد، هیچگاه مماتی در او وجود ندارد و از بین رفتنی نیست. لذا آنها جادودانه و حیاتبخش هستند و شما خواهید دید که باطل یک زمان از بین میرود.
لذا خداوند با عنوان «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون»، تبیین به این سه نکتهی مهم میشود. پس وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، کسانی را که در راه خدا کشته شدند، مرده نپندارید؛ چون جبههی حقّ همیشه حیّ است و مصادیق آن هم در حیات هستند. حیات آنها هم همانطور که حضرت حقّ، احدیّت، حیّ است و حیّ ازلی و ابدی است، مصادیقش هم حیّ هستند. لذا صورت ظاهر از بین رفتند، امّا چون فی سبیل الله است، حیّ هستند.
حیاتبخش بودن اهل حقّ
آن که أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون شد، چون عند ربّ هست و ارتزاقش ابدی است، طبعاً حیاتبخش هم هست. چون اتّصال به کر، خود کر است و نیاز به رفع نجاست برای شیء نیست. آن که تازه جیاتش به حیات ذوالجلا و الاکرام است، خود حیاتبخش است، ولو به صورت ظاهر در جبههی باطل تصوّر میشود با از بین بردن او، این جریان فکری از بین میرود. نه تنها این جریان فکری از بین نمیرود، بلکه خود مصادیق، حیّ میشوند و حیاتی فوق حیات بشری پیدا میکنند.
حال و ذات شهید همین است. این هم که حضرات معصومین، همه شهید هستند، حتّی نبیّ مکرّم هم به اثبات و گواهی مطالب تاریخی شهید است، به این علّت است که حیاتبخش هستند. امّا جریان باطل تصوّر میکند که اینها را از بین برده است.
چرا باطل در مقابل جریان حقّ میایستد؟
دلیل ایستادن باطل در مقابل حق، مرحلهی أولی این است که شیطان در کار است و شکی نیست. کسانی که مصادیق جبههی باطل هستند، جند شیطان و ابلیس هستند. کما این که آنها که در جبههی حقب و مصادیق جبههی حقّ هستند، جند الله هستند. به تعبیر قرآن، کسانی که در مصادیق باطل هستند، حزب الشیطان هستند و اینها که در مصادیق جبههی حقّ هستند، حزب الله هستند.
پس در مرحلهی أولی شیطان در کار است. ما گاهی فراموش میکنیم و به دنبال فرعیّات میگردیم، در حالی که اصل، شیطان است. اصلاً از قبل از هبوط، دشمنی شیطان بوده و الآن هم شیطان در کار است، امّا شیطان طوری عمل میکند که ما یادمان برود و فکر کنیم خودمان مقصّر هستیم. البته بعضکم لبعض عدو هست، امّا اصل، شیطان است، آن چیزی که بارها بیان کردم این است که وسواس الخناس، من الجنّة و النّاس، است. لذا تبیین به شیاطین میشود. «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللّه أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم»، اتّفاقاً این شیاطین گاهی میتوانند صورت ظاهر فیزیکیشان، انسان و انسیّه باشد. حال او، حال انس باشد. امّا حقیقتاً شیطان در کار است. این مرحلهی أولی است.
مرحلهی بعد این است: کسانی که مهرهی شیطان شدند، دنبال یک چیزی در درون خودشان هستند. آن چیست؟ نفس دون هست. یعنی دشمن بیرونی و درونی عامل شد که اینها دیگر جزء سپاه شیطان شدند. چیزی در درونشان نیست، دیگر مغلوب مغلوب، کالمعدوم هست (البته معدوم نیست، امّا کالعدم است) و آن تقوای درونی خودشان و جبههای است که عامل برای ورود به مطالب حقّ میشود. دیگر در اینها حقّطلبی وجود نخواهد داشت و اینها مصداق عملی جبههی باطل میشوند. از بیرون، شیطان؛ از درون، دشمن درونی، نفس امّاره است که حال اینها را تغییر داد، طبیعی است اینها چون به دنبال هوی و هوس خود هستند، حوصله ندارند که کسی آنها را نصیحت کند.
ای کاش به نصیحت نشنیدن اکتفا میشد، اینها اصلاً نمیخواهند مردم به سمت حق و خوبیها بروند. گرچه خود آن خوبیها هم برای این جبههی باطل نفع دارد. در بحث اخلاق بیان کردم که امیرالمؤمنین میفرمایند: ما اهل خدعه و مکر نیستیم، پس برای آنها نفع دارد.
جبهه حقّ آسیبی برای جبهه باطل ندارد!
هر کس سمت جبههی حقّ بود، به جبههی باطل آسیب نمیزند، إلّا به این که جبههی باطل بخواهد حقّ را از بین ببرد. چون اهل حقّ برای هدایت آمدند، نه از بین بردن. لذا انبیاء، اصفیاء، اولیاء و در رأس آنها، حضرات معصومین دلشان نمیخواهد یک قطره خون از بینی کسی ریخته شود و دلشان نمیخواهد کسی از بین برود، فقط میخواهند هدایت شوند و اینها بیایند و شیرینی حقّ را بچشند و بفهمند یعنی چه. اینها به دنبال خوبی هستند و میخواهند به آنها هم بفهمانند که بدی، بد است. دنبال از بین بردن آنها نیستند. دنبال این هستند که اینها را به سمت حقّ بکشانند.
جزیه در اسلام برای اهل کتاب، برای این است که به هر حال اهل کتاب هستند، ولو کتابشان تحریف شده است، امّا به هر حال یک طوری اعتقاد دارند. دلیل جزیه این است که اینها بیایند، در حکومت اسلامی در امان باشند، کشتنی در کار نباشد، تا اینها کم کم هدایت شوند. بنا نیست کسی به اجبار هدایت شود، بلکه بناست حقّ را دریابد. لذا اگر ما واقعاً نشان دهیم که در جبههی حقّ هستیم و مصداق عملی جبههی حقّ باشیم؛ آرام آرام رفتار و کردار ما باعث میشود که اهل جزیه بهخودیخود مسلمان شوند. لذا اسلام به اهل کتاب میگوید: یک مدّت تحت تکفل حکومت باشید و فقط جزیه بدهید. خروجی نیست.
البته با آن کسی که شمشیر و یا سلاح روز به دست بگیرد که اسم آن هم کافر حربی است، باید جنگید؛ چون او برای براندازی و نابودی مردم و از بین بردن حقّ آمده است. امّا آن کسی که به ظاهر در جبههی باطل است و به او کافر هم میگوییم، منتها حربی نیست، در امان است، تا مصادیق حقّ، حقّ را به افعال و کردارشان به او بشناسانند.
لذا فرمود: کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم. به غیر از زبانتان، اینها را دعوت کنید.
گاهی باطل، نقاب حقّ را میزند، امّا حقّ، هیچگاه نقاب باطل نمیزند
شاید به صورت ظاهر هیچ موقع هم طرف حقّ پیروز نشود، امّا به حقیقت پیروزی با حقّ است. کما این که در بحث، بیان خواهیم کرد که همیشه حقّ، پیروز است.
یکی از خصوصیّات باطل که در طرف حقّ نیست و نامردی است، مکر و خدعه زدن و در لباس جبههی حق رفتن است. در جبههی حقّ، مکر و خدعه وجود ندارد و مصادیقشان طوری نیست که در لباس باطل بروند و مثل آنان، خدعه بزند. امّا یکی از خصایص جبههی باطل، این است که گاهی رنگ و لعاب جبههی حقّ به خود میگیرد و ورود پیدا میکند.
سقیفه نمونهی همین قضیّه است. سقیفه، باطل محض است، ولی رنگ و لعاب جبههی حقّ گرفته است. عنوان، عنوان صحابی و جبههی حقّ است، در حالی که جبههی حقّ هیچ موقع نمیآید این کار را انجام بدهد.
حاکم را خدا تعیین میکند و مردم نمیتوانند تعیین کنند، حقانیّت من الله است، امّا مقبولیّت باید از ناحیهی مردم باشد. انبیاء را خدا تعیین میکنند، اگر مردم قبول نکنند، حتّی انبیاء کشته هم میشوند، یقتلون النبیین بغیر الحق. لذا انتصاب از ناحیهی خداست، امّا وقتی مردم قبول کنند، دیگر امیرالمؤمنین هم باید قبول کنند. چون ایشان که از روز اوّل، امام خلیفه بودند. آن سه خلیفه باطل بودند و از روز اوّل، خلیفه نبودند و خلافتشان، غصبی بوده است.
لذا بعد از این که مردم هجمه آوردند و سراغ امیرالمؤمنین رفتند، ایشان در خطبه 67 که در نهجالبلاغه آمده، میفرمایند: من یک شب تا صبح تأمّل کردم، هر چه کردم که مثلاً معاویه را برندارم، دیدم نمیشود.
چون شاید یک عدّه بگویند: حضرت باید اجازه میدادند که او چند صباحی باشد، بعد از این که آرامش برقرار میشد و پایههای حکومتش قوی میشد، بعد او را برمیداشت.
معاویه از همان اوّل هم بنای به خلیفه شدن نداشت و اگر حضرت همان مصر و شامات و ... را به او میدادند و میگفتند: باز هم در دست تو باشد، او قانع میشد. امّا این را بدانید، اگر حضرت معاویه را به عنوان حاکم مصر تعیین میکرد، دیگر هیچ موقع هم او را برنمیداشت. معاویه از اوّل خلاف است، وقتی حضرت از اوّل خلافی را تأیید کردند دیگر باید تا آخر هم آن را تأیید کنند.
البته حضرت عدّهای را در حکومت خود نصب کرد و بعد وقتی خلاف کردند، آنها را برداشت؛ امّا آنها اوّل خوب بودند. این که امام فرمودند: ملاک، حال فعلی افراد است، همین است. حضرت دیدند حالشان، حال خوبی است، آنها را نصب کردند، امّا بعد حکومت، مال و منال، قدرت و ثروت آنها را گرفت و جو زده شدند، حضرت هم آنها را عزل کردند.
امّا امثال معاویه از اوّل باطل بودند. لذا اگر از اوّل بخواهی باطل را بگذاری، دیگر نباید او را برداری و نعوذبالله خودت هم جزء باطل هستی. در حالی که حضرت، حقّ است.
امّا جبههی باطل به این صورت است که به خودش صورت حقّ میدهد و تفاوت این دو جبهه در این است. جبههی حقّ، هیچ موقع به خودش صورت باطل نمیدهد، ولو برای مدّتی جبههی باطل را بپذیرد و بعد دو مرتبه برگردد، اصلاً اینطور نیست و برای هیچ لحظهای نمیپذیرد که به سمت آنها برود.
یکی از قضایای التقاط فکری همین است. مثلاً منافقین در زمان طاغوت، التقاط فکری پیدا کردند و بعد هم دیدیم که به همین مردم، در کوچه و بازار، حمله کردند و آنها را از بین بردند. بقّالی را برای این که عکس امام، امامالمسلمین و شهید مظلوم بهشتی را در مغازهاش داشت، ترور کردند و گفتند: او عامل رژیم است. التقاط فکری آنها برای این بود که اعلام کرده بودند: ما میخواهیم برای خلق مجاهدت کنیم، لذا عیبی ندارد که یک مقدار از آن اعلی فکر کردن دست برداریم و یک مقداری هم از چیزهای دیگر با آن آمیخته کنیم تا برای خلق، جاذبه درست کنیم. ما برای دفاع از خود خلق آمدیم. امّا دیدیم همان تفکر التقاطی باعث شد که خلق را بکشند.
پس خصوصیّت حقّ و باطل این است که شاید باطل یک مدّتی رنگ و بوی حقّ را بگیرد، امّا همه برای فریب، نفاق و دورویی است. ولی حقّ، حقّ است و در حال دیگری درنمیآید و با هیچ کس هم تعارفی ندارد. همین است که هست. برای سلم هم آمده است. بیان کردیم: اسلام از سلم است. برای دوستی و اعتلای بشر آمده، چون همه از خدا آمدند و خود خدا هم حقّ است.
خدا فرموده: من شما بندگانم را بیشتر از پدر و مادرتان دوست دارم، چون معلوم است همهی ما خلق او هستیم. پدر و مادر ما را هم او خلق کرده است. پس معلوم است آن کسی که ما را خلق کرده، بیشتر ما را دوست دارد، پدر و مادر ما واسطه هستند، از صلبی به صلب دیگر آمدیم، در عالم ذر هم که همه جدا بودیم.
مطلبی بگویم که شأن و مرتبت پدر و مادر را پایین نمیآورد، اتّفاقاً برعکس، حالا که خدا در صلب قرار داده، معلوم میشود مقاماتی دارند که قرار داده است. امّا در حقیقت چیزی به نام پدر و مادر وجود نداشت. چون در عالم ذر که صلبی نبود، همهی ما بودیم، میلیاردها میلیارد، همهی انسانها که از اوّل خلق شدند تا به حال، تمام کسانی که الآن هستند و آنهایی که بعداً به دنیا میآیند، همهی ما در جایی بودیم که عالم عجیب و غریب ذر نام دارد. هر کدام هم مجزا بودیم و اصلاً پدر و مادری نداشتیم. همه هم یکسان بودند. بعد فرمود: «أ لست بربکم»، همه گفتند: بلی. منتها محکم گفتن بلیها فرق میکرد. حالا در اینجا آمدیم که نوع تبیین پیدا کرد، لذا خدایی که آنطور خلق کرده، معلوم است که خودش ما را بیشتر از پدر و مادرمان دوست دارد.
لذا خود پروردگار عالم هم دوست ندارد جبههی باطلی باشد، امّا یک اختیار قرار داد. گرچه در کنارش، چیزهای دیگر هم قرار داد که انسان، مراقب و مواظب باشد. دیگر انسان چقدر باید واقعاً بیچاره و بدبخت باشد که این همه حجّتهای الهی، عقل، حجّت درونی خودش و حجج الهی دیگر از بیرون، خود خلقت، انبیاء، معصومین، اصفیاء، اولیاء، ابرار الهی، نیکان عالم، باشد، امّا هدایت نشود؟! همین مباحثی را هم که الآن بیان میکنم، خودش هدایت است که برای اولیاء خداست و دارد به صورت نوار بیان میشود. همین اولیاء خدا باب هدایت هستند. اینها مصداق حقّ هستند. بعد انسان به سمت دیگری برود!
لذا خصوصیّت باطل این است که متأسّفانه گاهی رنگ و لعاب و نقابی به نام حقّ میزند، در حالی که حقّ، هیچ موقع نقاب باطل نمیزند.
بدانید اگر کسی گفت ما حقّ هستیم، حالا چند صباحی مانند باطل میشویم تا آنها را هدایت کنیم، خودش هم باطل است که شهید ثانی در منیهالمرید به این مطلب اشاره دارند.
شخصی مثلاً میخواست برای هدایت خلق برود، میگفت: حالا چند صباحی لباس نمیپوشم، حالا چون میخواهم با آنها باشم، ریشهایم را تیغ بزنم (مباحث فقهی جایگاه خودش را دارد، به کسی بر نخورد)، اگر دو روز هم چادر سر نکنم بهتر است، چند تار مویم هم بیرون باشد و بعد استغفار کنم، خوب است، حالا باید کاری کنیم که بتوانیم با آنان رفت و آمد داشته باشیم. امّا بدانید کسی که بگوید: من جبههی حقّ هستم، ولی رنگ و بوی جبههی باطل را میگیرم، تا آن را به سمت حقّ بیاورم، از روز نخست هم حقّ نبوده است. امیرالمؤمنین فرمودند: من از شب تا صبح فکر کردم، دیدم نمیشود به معاویه مقامی داد.
امّا آن طرفیها نقاب حقّ را به صورتشان میزنند، ولی حقّ هیچ موقع نقاب باطل نمیزند که بخواهد بگوید: من میخواهم چند صباحی با آنها باشم که آنها را جذب به حقّ کنم. بدانید از اوّل باطل بوده و با آنها رفته است.
منحرفکنندگان اسلام، از اوّل در جبههی حقّ نبودند
لذا گاهی برخیها به ظاهر روایتی از اهل جماعت داریم که آن را سلیمبنقیس هم بیان میکند و میگوید: سلمان گفت وقتی روزهای اخر عمر بیبیدوعالم بود و آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت فرمودند: شما از روز اوّل اصلاً جنستان، جنس حقّ نبود و میخواستید بعد از شهادت پیامبر، با من مبارزه کنید. گفتند: از کجا میدانی؟ مولیالموالی به سلمان، اباذر و ابنعبّاس خطاب کرد و فرمود: یادتان هست پیامبر فرمودند: علی! وقتی از دنیا میروم، اینها میخواهند نگذراند که تو جانشین من شوی؟ حضرت فرمودند: من به پیامبر عرض کردم: یا رسول الله! چه کنم؟ فرمودند: اگر چهل نفر با تو بودند، نگذار اینها در مسند قدرت بنشینند و اینها را نابود کن، امّا اگر پیدا نکردی، برای حفظ دین و جان خودت که جان من هست، حتماً سکوت اختیار کن.
حضرت فرمودند: روزهای اوّل که شما هجمه آوردید، من میتوانستم بزنم و شما را بکشم، امّا پیامبر فرموده بودند: سکوت کن، لذا من روزهای اوّل سکوت کردم؛ چون در آن شلوغبازاری که شما درست کرده بودید، نمیشد کاری کرد. کتک خوردم، دست من را بستید، همسرم را زدید، ولی بعد از آن، من بیکار نشستم، حتّی با زهرا رفتم و بیان کردم: بیایید، امّا نیامدند. بدانید اگر من یار داشتم، یقیناً اجازه نمیدادم یک روز شما دین را به انحراف بکشید، ولی شما از روز نخست در جبههی حقّ نبودید.
اوّلی و دومی وقتی دیدند حضرت تمام مطالب را به درستی بیان کردند، سکوت کردند.
لذا آنها از روز نخست حقّ نبودند، نه این که بگوییم: از ابتدا حقّ بودند و بعد به واسطهی ریاست و قدرت و ... منحرف شدند. لذا اگر کسی به نفس دون، جواب بدهد، معلوم است که دیگر حقّ و مصادیق حقّ را نمیفهمد و جزء جبههی باطل و جند الشیطان و حزب الشیطان میشود و در مقابل حقّ میایستد.
یک ادلّه برای پنهان بودن قبر بیبیدوعالم
امّا در اوّل بحث بیان کردیم: حقّ هیچگاه از بین نمیرود، همیشه حیّ است و حیاتبخشی هم دارد. لذا گاهی سعی میشود که حقّ را از بین ببرند، امّا برعکس است و آن، از بین رفتنی نیست. چند سال زحمت کشیدند و یک مدّتی هم موفّق شدند که جهان اسلام، شهادت بیبیدوعالم را متوجّه نشود، امّا نتوانستند.
لذا اصلاً خدا میخواهد قبر بیبیدوعالم معلوم نباشد و یکی از ادلّه، این است که بگویند: چرا؟ به هر حال یک روزی خود اهل جماعت هم وقتی به بقیع میروند، بگویند: چرا قبر دختر رسول الله معلوم نیست؟ کجاست؟ تا میپرسند، میگویند: آن، فاطمه بنت اسد است، یک موقع اشتباه نشود. امّا قبر بیبیدوعالم معلوم نیست، کجاست؟ در خانهی خودش است؟ نمیدانیم. البته وهابیّت سعی کرده مطالبی را ببافد و بیان کند، امّا باز هم نتوانستند. مردم میخواهند بفهمند چه خبر است و چرا این قبر نیست؟ مگر چه شد که نباید قبرشان معلوم باشد؟
عثمان را مردم تکه تکه کردند و اجازه ندادند در قبرستان مسلمین دفن شود، الآن معلوم است قبرش کجاست. او را در قبرستان یهودیهای مدینه دفن کردند، بعدها آن قبرستان یهودیها را به قبرستان بقیع ملحق کردند. این را ما نمیگوییم، این را از کتب خود اهل جماعت در مباحث محرّم و صفر بیان کردم. تاریخ طبری را مطالعه بفرمایید، بیان میکند: در دوران او چنان ظلم کردند که بدن او را هم در قبرستان مسلمین دفن نکردند. حتّی یک عدّه گفتند: بد است، بگذارید در همین قبرستان دفن کنیم، امّا چند نفر شمشیر کشیدند و گفتند: به خدا قسم، اگر ببینیم که او را در قبرستان مسلمین آوردید، همه را گردن میزنیم. اتّفاقاً این افراد از همان جبههی باطل (خوارج) هم بودند. بعدها که بنیامیّه حاکم شدند، آنجا را به قبرستان بقیع ملحق کردند.
ولی قبر بیبیدوعالم نیست، لذا سؤال پیش میآید که قبر ایشان کجاست؟ اینجاست که جبههی باطل زیر سؤال میرود. میخواست حقّ را از بین ببرد، امّا نتوانست.
وحشت وهابیّت ملعون از فاطمیّه
الآن چیزی که به تن وهابیّت ملعون، وحشت انداخته، اتّفاقاً همین فاطمیّه است. اینقدر که فاطمیّه وحشت بر آنها انداخته، محرّم و صفر ننداخته است. البته اربعین هم همینطور است و بد وحشتی بر آنها انداخته است و اتّفاقاً امامالمسلمین هم بر آن، خیلی تأکید دارند. لذا اربعین هم خیلی عجیب و دشمنشکن است. اگر زنده باشم، امسال هم اربعین میروم. اربعین چیز دیگری است. یکی هم فاطمیّه است. مراسم فاطمیّه را زیاد کنید.
در اصفهان چند دهه فاطمیّه میگیرند و از قدیم اینطور بوده است، ماههای قمری هم که میدانید تغییر میکند و گاهی در عید نوروز هم میافتد، در آن زمان، مثلاً از قبل عید نوروز تا بعد از آن، فاطمیّه میگرفتند. یک عدّه به مرحوم آیتالله اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، صاحب مکیال، گفتند: آقا! مردم خسته میشوند، یک دهه، دو دهه، در اینجا پنج دهه فاطمیّه میگیرند و خیلی مناسب نیست. آقا فرموده بودند: اتّفاقاً من هم چنین مطلبی به نظرم میرسد، منتها از عهدهی من برنمیآید، باید مرجعی اعلان کند.
فردای آن روز، روضه داشتند، آقا بالای منبر رفتند و از همان ابتدای خطبه، گریه میکردند و حال عجیبی داشتند. فرمودند: مؤمنینی پیش من آمدند و اینگونه گفتند، ما هم گفتیم: بله، شاید درست باشد، من هم مدّتی بود که بر روی این مطلب تأمّل میکردم و میگفتم: دیگر اینطور هم نباید باشد. به هر حال محرّم و صفر، عاشورا، اربعین، شهادت حضرات معصومین معلوم است، در این مورد هم یک کدام را ملاک بگیریم و معلوم کنیم، خیلی مناسب نیست که اینقدر طولانی شود. گریه میکردند و میگفتند: پیامی به ما رسید (منظورشان از طرف حضرت حجّت(روحی له الفداء) بود) که ما مظلومیّت مادرمان را همینطور دوست داریم و دشمن میخواهد معلوم کنید، اتّفاقاً بگذارید معلوم نباشد. شما بدانید که یک زمانی، همین باعث حیات میشود.
اتّفاقاً امروز وهابیّت از همین فاطمیّه وحشت دارد. حیف است کمرنگ شود. گرچه بحث اقتصادی متأسّفانه باعث این کمرنگی شده است. من بارها بیان کردم، شما هم مأمور هستید که بگویید، من برای خودم تکلیف میدانم که بگویم، بعد از فتنه 88 بیان کردم که یکی از شاخصههای فتنهی بعدی، بحث اقتصادی است، اینقدر فشار میآورند که دیگر کسی نتواند لب به سخن بگشاید، حتّی وقتی به بزرگان گفته شود که حرف بزنید، بگویند: ما چه حرفی بزنیم، مردم در فشار هستند، چه بگوییم؟! حتّی یک موقعی که امامالمسلمین هم حرف بزنند، نعوذبالله میگویند: رهایمان کن، نفست از جای گرم بیرون میآید و ... . لذا این فشار اقتصادی آوردن بر روی مردم، یکی از راههایی است که دشمن در آن موفّق میشود و اینگونه با پنبه، سر میبرد.
امّا این فشار اقتصادی نباید بگذارد فاطمیّه کمرنگ شود. امّا متأسّفانه من حس میکنم در تهران کمی کمرنگ شده و باید بیشتر شود. شده از نان شب خودمان بزنیم و این مراسم را برگزار کنیم، به خدا قسم برکات و بیمه شدنهایش را میبینیم. خود حضرت آقا به برخی از آقایان بیان فرمودند: ما خیلی از مشکلات را به واسطهی فاطمیّه رد کردیم. دشمن از این میترسد.
لذا حقّ، جلوه پیدا میکند، ولو به این که باطل بخواهد به صورت ظاهر آن را از بین ببرد و مصادیق حقّ را شهید کند. أبیعبدالله با این که در بیابان برهوت کربلا به شهادت رسید، امّا زنده ماند و فراموش نشد. اتّفاقاً الآن آن صحرای برهوت برای تمام دنیا جلب توجّه کرده است.
البته گاهی احمقهایی هستند که تا این قضیّه میخواهد جان بگیرد، با قمه زدن، آمیخته کردن با مسائل باطل و ...، آن را کمرنگ میکنند. اربعین دارد جلوه میدهد و نشان میدهد چه خبر است، یک عدّه احمق هم با برخی از کارهای خودشان این جلوه را کمرنگ میکنند. گاهی برخی از اعمال باعث میشود که آن اصل قضیّه گم شود. اینها صحیح نیست، انسان باید کمی تأمّل و تدبّر کند و به خاطر دل خودش، همهی مطالب را از بین نبرد و ضربه نزند. البته حقّ هیچ موقع ضربه نمیخورد.
پس خلاصهی مطلب این است که میخواهند حقّ را از بین ببرند و به صورت ظاهر در مرحلهی أولی هم از بین میبرند، امّا به حقیقت از بین نمیرود.
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)»