بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
96.11.11
حبّی که انسان را به تمام سعادتهای عالم میرساند
سعادت عظمایی، که تمام سعادتهای عالم در ظلّ آن است
تمام سعادتهای دنیا و آخرت در حبّ به ولایتالله است. فرمودند: «هل الدین الا الحبّ» که توأم با این معرفت به آن حضرات، اسّ و اساس، همین میشود. نکتهی مهم اینجاست که هر سعادتی، ظلّ این سعادت عظمی است.
گاهی تصوّر میشود سعادت این است که انسان، خانهای، ماشینی، زندگی خوبی، همسر خوبی و ... داشته باشد، البته اینها هم اگر به عنوان وسیلهای برای قرب الی الله باشد، به نوعی سعادت محسوب میشود، امّا حتّی اینها هم در ظلّ سعادت عظمایی است که اگر آن به وجود آمد، همه چیز به وجود میآید.
بیبیدوعالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) جملهای دارند که عجیب است، فرمودند: «اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه»<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]-->، به درستی که حقیقت و واقعیّت و تمامی سعادت (إنّ چون تحقیقیّه هست، معنای حقیقت و واقعیّت در اینجا میدهد) و حقّی که سعادت به گردن انسان دارد، همه برای آن کسی قرار داده میشود که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را در حیاتش و بعد از وفاتش، دوست داشته باشد.
یعنی کسی که حبّ ولایت را داشت، تمام سعادت و حقیقت سعادت را دارد. آنچه که از اوّل تا آخر سعادت بتوان تبیین کرد در حبّ امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) قرار دارد. «حبّ علیّاً» یعنی حبّ به ولایت؛ چون محبّت، خصوصیّتی دارد که هیچ چیزی نمیتواند داشته باشد.
جملهای که بهشتی بودن ابن ابی الحدید معتزلی را میرساند
ابن ابی الحدید معتزلی، جملهای دارد که اگر شرح نهج البلاغه را نمینوشت و خیلی از مطالب را که راجع به مولیالموالی گفته، نمیگفت، همین یک جمله را که بیان کرده است، یقیناً بهشتی است. او بیان میکند: چرا با وجود معجزات کثیرهای که خلفا و دیگران از امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) دیدند و خودشان هم در آخر اقرار کرده و بیان کردند که اگر علی نبود، ما هلاک میشدیم (همهی آنها بیان کردند: «لو لا علی لهلک ابابکر»، «لو لا علی لهلک عمر»، «لو لا علی لهلک عثمان»)، تسلیم نشدند و عداوت ورزیدند؟!
او میگوید: علّت، این است که آن سرچشمه و مایهی اوّلیّه و آنچه را که اسّ و اساس دین است، نداشتند و آن، حبّ است. بعد ذیل همین مطلب، روایت پیامبر را میآورند که فرمودند: «هل الدّین الّا الحبّ»، آیا دین، جز محبّت است؟!
او میگوید: اگر کسی حبّ را نداشت، تو گویی کور میشود. میبیند، منکر میشود. میبیند، معاند میشود.
اگر حبّ نباشد، یقیناً عداوت جایگزین میشود!
یکی از خصوصیّات منافقین که در قرآن هم آمده، این است که هر چه آیات میآید، به جای آن که تسلیم شوند، چون «فی قلوبهم مرض» هست، «فزادهم الله مرضاً» میشوند و این مریضیشان زیاد میشود. امّا اگر حبّ باشد، چون زیربنای ادراک به حقایق هم همین حبّ میشود، میفهمد. امّا وقتی حبّ نبود، یک حال عداوت پیش میآید. لذا این کد را به ذهن بسپارید: اگر حبّ نبود، یقین بدانید که جانشین آن، عداوت و دشمنی میشود.
وقتی یک مطلبی را بگیریم، مطلب دیگری جایگزین آن میشود. جای حبّ، دشمنی و عداوت مینشیند. چون حبّ نیست، دشمنی مینشیند، لذا کور میشود. حقّ را هم که میبیند، تازه بر عداوتش اضافه میشود.
امّا برعکس، محبّ تا کوچکترین چیزی را از حبیب و دوست خودش میبیند، بر عشق و معرفتش اضافه میگردد و تسلیم میشود.
سلمان، آن سلمان محمّدی، یکی از خصوصیّاتش همین بود، چون حبّ به خوبیها، حبّ به معارف، حبّ به پیامبر، حبّ به امیرالمؤمنین در او وجود داشت و لحظه به لحظه بر معرفت او اضافه میشد و تسلیم بود.
میثم تمّار هم اینگونه بود. امیرالمؤمنین در کوفه بودند، جوانی در مسجد مدام از ایشان سؤال میکرد، در راه مسجد تا خانهی حضرت هم همراه ایشان شده بود و مدام سؤال میپرسید، حضرت هم جواب میدادند. این کار را هر روز تکرار میکرد. یک روز که طبق معمول در راه مسجد تا خانه همراه حضرت بود و سؤال میکرد، حضرت بعد از جواب دادن به سؤالش، وقتی دیدند دیگر سؤالی ندارد، وارد خانه شدند و در را بستند. حضرت دقیقهای ایستادند و بعد در را باز کردند. دیدند آن جوان به دیوار تکیه داده و دارد خانه را نگاه میکند. حضرت به او فرمودند: برای چه اینجا ایستادی؟ سؤال داشتی، پرسیدی و جواب دادم، دیگر چرا اینجا ایستادی؟ او اشک ریخت و گفت: تمام سؤالاتم بهانه است، من حبّ به شما دارم. در را که میبندید، باز میخواهم درب این خانه را ببینم. حضرت فرمودند: میثم، حالا که از حبّت گفتی، بیا داخل خانه تا همه چیز را به تو بگویم. به او فرمودند: این حبّ، لطف خدا به توست، امّا بدان که این اتّفاقات برای تو رخ میدهد، تو را به دار میزنند، زبانت را میبرند و ... .
جالب است یک موقع همین میثم تمّار به مختار رو کرد و گفت: مراقب باش، میبینم که هم گرفتار میشوی و هم نجات پیدا میکنی. مختار ماند که او چه میگوید. برایش توضیح داد که یک جا از مولا اطاعت نمیکنی و یک جا حسرت میخوری که چرا نشد، یعنی همهی آینده مختار را برای او گفت که چه میشود.
لذا همان شدت الحبّ میثم، عامل برای رسیدن به معرفت در او شد. امّا آنها که میدیدند، حتّی به عینه هم معجزات را میدیدند، فقط بر نفرتشان اضافه میشد. قرآن در مورد انبیاء هم دارد که آنها معجزه میآورند، ولی میگفتند: ساحر هستند! یعنی وقتی حبّ نشود، به جای قبول معجزه و آنچه به عینه میبینند، بحث ساحر بودن را به میان میآورند. یا وقتی آیات الهی را میشنوند، میگویند: شاعر هستند.حتّی راجع به پیامبر که در این سورهی ناس که تفسیرش را در مسجد امام حسن مجتبی داریم، بیان کردیم، گفتند: او ساحر عظیمی است و بلد است که بر همهی سحرها، غلبه پیدا کند. یعنی حقیقت را هم طور دیگری تبیین میکند.
تأثیر حبّ در قرب، یقین و سعادت
لذا «هل الدین الا الحبّ» خیلی مهم است. آن جوان مدام همراه امیرالمؤمنین است و سؤال میکند و بعد از مدّتی اقرار میکند که من شما را دوست دارم و تمام سؤالاتم بهانه بود. بیبیدوعالم هم همین را بیان میفرمایند که اصل سعادت در حبّ ایشان است.
اصلاً تمام زندگی برای این است که انسان، سعادتمند باشد، «عاش سعیداً و مات سعیداً»، زندگیاش، زندگی با سعادتی باشد و مرگش هم مرگ باسعادتی باشد. بیبیدوعالم، میفرمایند: «اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه».
این حبّ اینقدر مهم است که اصلاً قرب ایجاد میکند. عین همین روایتی را که ما داریم، اتّفاقاً اهل جماعت هم دارند که پیامبر فرمودند: «یا علی شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی»، شیعیان تو فردای قیامت در منابر نور هستند و آنها همسایگان من هستند. حبّ، اثر میگذارد.
بعضیها موقعی که میخواهند خانه بخرند، میگویند: کنار مسجد نمیخریم، چون بیشتر سر و صداست و ... . خدا همهی اموات را رحمت کند، مرحوم والده همیشه به ما سفارش میکرد که تا میتوانید کنار مسجد خانه بخرید. چون خودش حبّ ایجاد میکند. بعد گفتند: یک موقعی حاج میرزا علی اصغر هرندی، روی منبر از آیتالله حاج شیخ محمّدتقی بروجردی - مرد الهی که در مسجد شهید هرندی هم مدفون هستند – نقل کرد که آن کسانی که میگویند: کنار مسجد خانه بخریم، اذیّت میشویم، بدانند که حبّشان نسبت به دین کم میشود و در نسلشان اثر میگذارد و نعوذبالله آرام آرام حبّشان نسبت به اهلبیت هم کم میشود.
لذا بعضیها را دیدید، واقعاً محبّ اهلبیت و شیعه هستند، امّا این حبّ در آنها کم شده است. نعوذبالله شب شهادت حضرات معصومین یا شب قدر، دانسته یا ندانسته دارد ترانه و چنین و چنان گوش میدهد. پس اصل سعادت در این حبّ است، عجب مطلبی بیبیدوعالم فرمودند: «اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه»، الله اکبر! آنوقت چنین کسی، ادراک به حقایق پیدا میکند و خیلی از مطالب را میفهمد؛ سعادت، همین است که انسانیّت خودش را میفهمد.
مانند همان میثم تمّاری که بیان کردم، آنقدر معرفتش بالا میرود که هر چه دشمن تلاش میکند، نمیتواند کاری کند که او از اعلام اعتقاداتش دست بردارد. وقتی ابن زیاد متوجّه میشود که امیرالمؤمنین عاقبت میثم را پیشبینی کرده که زبانش را میبرند، میگوید: حال که اینطور هست دست و پاهایت را قطع میکنم، امّا زبانت را نمیبرم. میثم چون به مقام یقین رسیده بود، حتّی میگویند: تا ده مرتبه هم گفت: تو زبانم را میبری، امّا او میگفت: من زبانت را نمیبرم تا پیشبینی او درست از کار درنیاید. امّا بعداز چند روز که میثم را به دار آویخته بودند و او همچنان احادیث امیرالمؤمنین را برای مردم بیان میکرد، مجبور شدند و زبان او را بردیدند! لذا ببینید این حبّ، انسان را به چه درجهی معرفتی میرساند. آن کسی که زبان را میبرد، فردی به نام عون بن عثمان بن نعیم است، میگوید: وقتی به سمتش رفتم که زبانش را ببرم، هنوز چیزی نگفته، با لبخند و شادی گفت: آمدی زبانم را ببری؟ برو به ابن زیاد بگو تو ده مرتبه هم گفتی نمیبرم، امّا دیدی آخر بریدی و پیشبینی مولایم راست بود. لذا خودش زودتر زبانش را بیرون آورد تا بریده شود.
جالب است که آن فرد میتوانست زبانش را نبرد و برود به ابن زیاد بگوید که او چه میگوید، امّا میدانست که حتّی اگر این حرف را هم به او منتقل کنند، باز زبانش بریده میشود و به هر حال پیش بینی مولایش دیر یا زود، تحقّق مییابد.
لذا یکی از خصوصیّات حبّ این است که انسان را به مقام یقین میرساند و سعادت دنیا و آخرت را برای انسان به وجود میآورد، «هل الدین الا الحب».
ثمرات حبّ اهل بیت؛ سعادت، دوری از شرک و اخلاص
حال این سعادت چه میکند؟ یکی از خصوصیّاتی را که سعادت ایجاد میکند، باز بیبیدو عالم در خطبهای بیان فرمودند. عنوانش «حرّم له الشرک» است، یعنی برای او دیگر شرک حرام میشود. «و هو من المخلصین» یعنی انسان را به سمت اخلاص میبرد.
لذا اینها همه خصوصیّت آن حبّی است که انسان را به مقام سعادت میرساند «اِنَّ السَّعیدَ» و همهی سعادتها را به وجود میآورد «کُلَّ السَّعیدِ»، و حقیقت سعادت را میفهمد «حَقَّ السَّعیدِ». همانطور که بیان کردم سعادت این نیست که انسان، خانه و ماشین و ... داشته باشد، حتّی اگر سعادت هم نامش را بگذاریم، اینها هم همه در ظلّ آن سعادت حقیقی معنا پیدا میکنند.
پس این سعادت باعث میشود که شرک بر او حرام شود؛ یعنی دیگر مشرک نمیشود و از مخلصین خواهد شد. حبّ امیرالمؤمنین، بیبیدو عالم و تمام اهلبیت، سبب سعادت ماست و ما را به درجهی اخلاص میرساند.
زندگیمان را با ولادت و شهادت اهلبیت، کوک کنیم
بارها بیان کردم که مشکی پوشیدن کراهت دارد، انسان نباید بیهوده هم مشکی بپوشد و خوب نیست، امّا همین مشکی پوشیدن برای اهلبیت، عنوان عَلَم و حبّ میشود. بعد ببینید این حبّ چه میکند، انسان را خالص میکند. طوری که انسان دائم منتظر است و اتّفاقاً باید زندگیاش را اینگونه کوک کند، همانطور که ساعت کوک میکنیم، زندگیمان را باید اینگونه کوک کنیم که چه زمانی ولادت معصومین است و چه زمانی شهادت معصومین است. خوش به حال آن کسی که عروسی را در زمان ولادت معصومین قرار میدهد، اینها اثر دارد. عالم، عالم اثر و مؤثّر است، «هل الدین الا الحب» همین است.
خدا کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری رحمت کند بیان کردند: از آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی - آن مرجع عظیم الشّأن و یکهتاز که از وجود مبارک امام زمان، توقیع دارند - پرسیدند: آقا، میشود ما در ماه محرّم، مشکی بپوشیم و برای نماز که مشکی کراهت دارد دربیاوریم؟ ایشان فرمودند: نه تنها آن لباس مشکی عزاداری ابیعبدالله برای نماز اشکالی ندارد و کراهت ندارد، بلکه مستحبّ است.
یعنی نه تنها کراهت آن را برداشتند، بلکه به یک مقولهی دیگر نیز اشاره کردند و فرمودند: مستحب است. حبّ، این است. «اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبّ عَلّیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه». آنوقت این حبّ و سعادت، حقّ و دور شدن از صدق و مخلص شدن را ایجاد میکند.
حبّ و نجات مؤمنین / حبّ مرحوم طیّب به اهلبیت و سیادت، او را حرّ کرد
بعد جالب است که بیبیدوعالم میفرمایند، این حبّ یک اثر دیگر را هم ایجاد میکند. به هر حال نفس دون، «اعدی عدو» است دیگر، امّا همین حبّ است که نجات میدهد، «و هو ناج من المؤمنین»، طوری که باعث میشود از عمل زشت خودش بدش بیاید و بعد توبه کند. امّا اگر این حبّ نباشد، مدام با سر در گناه فرو میرود، تا جایی که غرق در گناه میشود. ولی حبّ، نجات میدهد.
یک موقع نوجوان و جوان بوده، هیکلی داشته، قلدربازی درمیآورده، این و آن را میزده و به تعبیری لات بازی درمیآورده، امّا این حبّ در آخر، انسان را نجات میدهد. لذا دیدیم کسانی را که توبه میکنند و توبهی نصوح و عجیبی هم میکنند. بعد میخواهد جبران مافات کند، مطالبی را انجام میدهد، اهل حال میشود، اهل معنا میشود، اهل بکاء میشود، اشک میریزد، تا «السلام علیک یا اباعبدالله» میگویند، حالش متغیّر میشود، تا اسم معصومین و زهرای اطهر میآید، منقلب میشود. اینطور تغییر میکند.
لذا همین حبّ، عجیب انسان را عوض میکند، حبّ را کم ندانیم. امّا حبّ نباشد، گرفتار میشویم. حبّ به سیادت، حبّ به روحانیّت، حبّ به روضه، طیّب را عوض کرد و شهیدش هم کرد. او دستهای برای عزای اهلبیت داشت که خیلی معروف و چنین و چنان بود. کلّ بازار و میدان شوش و ... را میگرفت. یک زمانی هم مثلاً لات بود، امّا حبّ به سیادت و اهلبیت، باعث شد که هر چه هم بر روی او فشار بیاورند، قبول نکند که به امام چیزی بگوید. گفتند: مثلاً بگو پول داده. گفت: من اصلاً این سیّد را ندیدم، چرا بیهوده به او تهمت بزنم؟! گفتند: تو را میکشیم. گفت: بکشید. یعنی حبّ انسان را حرّ میکند و به قول امام راحل، او حرّ شد. اینها اثر همان حبّ است و اگر حبّ نبود، نمیشد.
اگر این حبّ را بگیرند هم تمام است. اتّفاقاً یکی از کارهایی که دشمن دارد انجام میدهد، همین است. این که یک دیوانهای در آنجا میگوید مسجد را بزنید و ...، همین حبّ را میخواهد از بین ببرد. حبّ که کمرنگ شد، همه چیز در وجود آن شخص از بین میرود. البته حقّ که هیچ موقع از بین نمیرود، امّا در وجود آن شخص از بین میرود.
شمس وجود مولیالموالی میدرخشد، امّا نفهمیدند. ولی سلمان هست، میثم هست، اباذر هست، چون اینها آن حبّ را داشتند. تکه تکه هم بشوند، دست از این حبّ برنمیدارند. اباذر در ربذه آن سختیها را کشید، امّا از حبّش دست برنداشت. مالکاشتر یلی است، امّا مطیع است و تعبیر قوچ رام شده برای او میآورند. همانطور که الآن نام سردار سلیمانی دشمن را میترساند، اسم مالک هم، دشمن را میترساند. امّا در مقابل امیرالمؤمنین، مطیع محض بود و چون و چرا نمیکرد. این حبّ، خیلی از کارها میکند، اگر بفهمیم، تمام است. لذا باید مواظب بود.
حبّ و اطاعت از خدا و اولیائش
یکی دیگر از خصوصیّات این حبّ این است که اطاعت میآورد، «و طاعة من الله تبارک و تعالی و من اولیائه». لذا این حبّ، اطاعت خدا را میآورد و انسان مطیع خدا و اولیائش میشود که در رأس اولیاء خدا هم حضرات معصومین هستند.
همانطور که بیان کردم این حبّ سبب میشود که انسان از اعمال زشتش، توبه کند و وقتی یاد گناهش میافتد، از وجود خودش متنفّر میشود و ... . لذا همه به خاطر همین حبّ است که طاعت خدا و طاعت اولیائش را میآورد.
اگر این حبّ، کمرنگ شود، گرفتار میشویم. چه چیزی بود که سبب میشد در زمان انقلاب و جنگ، حرف یک پیرمرد هشتاد سال به بالا، آنطور به دل بنشیند و جوانها گوش به فرمانش باشند؟! این، همان حبّ است. چیست که تا چهرهی مبارک ایشان را میدیدند، اشک شوق میریختند؟! این، همان حبّ است. الآن هم همینطور است، این چیست که مدافعین حرم اینگونه از خودگذشتگی کردند و رفتند؟ این، حبّ است، با این که نه زینب کبری دیده، نه امیرالمؤمنین دیده، امّا همان طور که بیبیدوعالم فرمودند این حبّ باید هم در زمان حیاتشان و هم بعد موتشان باشد. لذا تا در مورد حرم حضرت زینب، چیزی میگویند، غیرتش او را به آنجا میکشاند. بعضیها به دست و پا میزنند که جلو بروند، امّا نمیتوانند و راه برایشان بسته میشود. حالا بعضی هم میگویند: دیگران هستند و ... . اینها همه براساس میزان حبّ است.
عزیزان، حبّهای کاذب اگر بیاید، حبّ به معصومین و اهلبیت و اولیاء خدا گرفته میشود. حبّ به دنیا، یکی از همین حبّهای کاذب است. به مقامش، به عنوان و پست و مال و منالش، حبّ دارد. تازه کارخانهاش دارد راه میافتد، دلش به همان گرم است و ... . مثلاً اگر راه هم باز شود و بگویند: بیا به سوریه برو، معلوم است که نمیرود. چون حبّی جای حبّ دیگری را گرفته است و نمیتواند دل بکند. این حبّ کمرنگ شده و خیلی مهم است که بتواند بکند. ما در جنگ داشتیم، ده کامیون را در راه خدا از دست داد و خم به ابرو نیاورد. حبّ به اهلبیت و خدا همه کار میکند و اثر دارد.
حبّ به بیبیدوعالم است که تا بیان میشود که خانم سیلی خورده، چطور گریه میکند و ناراحت میشود. روایتی دیگر از بیبیدوعالم هست که میفرمایند: «شیعَتُنا مِنْ خِیارِ أهْلِ الْجَنَّةِ» شیعیان ما، بهترین افراد بهشت هستند. بعد میفرمایند: «وَکُلُّ مُحِبّینا» یعنی نه فقط شیعیان، بلکه کلّ محبّیان ما هم اینگونه هستند. یک خصوصیّتی هم دارند و آن این است: «وَ مَوالی اَوْلیائِنا وَ مُعادی أعْدائِنا» دوستداران ما را دوست دارند و دشمن دشمنان ما میشوند. بعد فرمودند: «وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا»، و کسانی که با قلب و لسانشان، تسلیم ما هستند.
حبّی که حاج مرشد چلویی را از اوتاد الهی کرد
این حبّ، عجیب اثر میگذارد و انسان را عاقبت به خیر میکند. خیلی عجیب است، حتّی به انسان، اوج میدهد. مرحوم ابوی، میفرمودند: سر درس آیتالله شاهآبادی، جوانی آمده بود و گوشهای مینشست. آقا فرموده بودند: به او بگویید برود، به دردش نمیخورد. گفته بود: میدانم به دردم نمیخورد، به آقا بگویید اجازه بدهد بنشینم. بعد از درس آقا به ایشان میگویند: این درس به درد شما نمیخورد. میگوید: میدانم، امّا شما را دوست دارم و میآیم که شما را ببینم. همینطور که درس میدهید، مینشینم و شما را میبینم و لذّت میبرم. بعدها همینطور نزدیک و نزدیکتر میشود و ایشان، مرحوم میرزا احمد نهاوندی، حاج مرشد چلویی بود. لذا به خاطر همین قضیّه است که حاج مرشد، اینگونه رشد کردند، این حبّ، اینگونه بر ایشان اثر میگذارد که من الاوتاد میشود و حتّی در خلوت بعضی از بزرگان مانند ابوالعرفا، شرکت میکند.
لذا حبّ، اثر دارد و غوغا میکند. آن کسی که با قلب و زبانش تسلیم میشود هم همینگونه است. حتّی گاهی این حبّ به پدر و مادر و استاد، حبّ به خوبیها اثر میگذارد و عوض میکند.
حبّی که جوان لات زمان طاغوت را به مقام شهادت رساند
در زمان طاغوت، یک کسی در صابونپزخانه بود که خیلی لات بود، اسمی بر او گذاشته بودند که آن را نمیگویم، یکی از اولیاء خدا فرمود: این عاقبت به خیر میشود. گفتند: او خیلی شرّ است. گفت: من چیزی از او دیدم. گفتند: چه چیزی؟ گفت: من دیدم مادرش در کوچه، در گوش او زد، امّا او با این که جوان رشیدی بود، سرش را پایین انداخت، بعد مادرش از بس از دستش عصبانی بود، یک لنگه کفشش افتاده بود و همینطور داشت پابرهنه میرفت، او فهمید، کفش مادر را بوسید و برد به مادرش داد. به همین خاطر میگویم که او عاقبت به خیر میشود. انقلاب شد، جنگ شد و همین فرد شهید شد! حبّ، آدمها را عوض میکند و اثر میگذارد.
یا فاطمه، مادرگیتی، ما حبّ به شما داریم. دست ما را بگیر. آمدن ما در جلسات فاطمیّه، دلالت بر حبّمان است، این که سیاه پوشیدیم، دلالت بر حبّ ما به شماست. مقرّیم که خراب کردیم. مقرّیم که گناهکاریم، امّا شما را دوست داریم. مگر میشود دست ما را نگیرید؟!
خودشان فرمودند: من دم درب بهشت میایستم و به پروردگارم بیان میکنم: کجایند این شیعیان و محبّین ما؟ من داخل بهشت نمیشوم إلّا به این که آنها با من وارد بهشت شوند.
خانم امشب به روایت 75 روز شام غریبان شماست، ما دستمان به دامن شماست، به آن چادر خاکی شماست، ما که نمیدانیم قبر شریف شما کجاست که خودمان را روی قبرتان بیاندازیم ........
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)»
<!--[if !supportFootnotes]-->
<!--[endif]-->