شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 11 رمضانالمبارک 1435 جلسه: دهم 18/04/93
«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»
تفاوت میان نعم و احسان
بیان کردیم: پروردگار عالم ما را از کوچکی در نعم و احسانش بزرگ کرده است.
یک سؤال هست و آن این که چرا حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از کلماتی که صورت ظاهرش، مترادف هستند، استفاده میکنند؟ مثلاً این که فرمودند: « فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ »، یا « بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ » و ... . دلیل و برهان این کار چیست؟
اوّلاً کلمات در لغت عرب، هر کدام معنای خاصّ خودش را دارد. منظور از نعم معلوم است چیست، نعم همان لطف ذوالجلال و الاکرام به ماست و همانطور که اشاره کردیم، امیرالمؤمنین در جواب پیامبر فرمودند: خود وجود انسان، بالاترین نعمت است. از این مطلب گرفته تا آنچه ما به عنوان نعم ظاهری از جمله خورد و خوراک و ... میبینیم، همه به عنوان نعمت محسوب میشود. همانطور که بیان کردیم: نعم باطنی هم دو نوع میشود و در هر زمانی به یک صورت است. در زمان ما هم اینطور است که فرمودند: نعم ظاهری، خود پیامبر است و نعم باطنی، ولایت ما است (که پیامبر برای زمان خودشان مطلب دیگری را بیان فرمودند).
امّا در مورد احسان باید گفت: اوّلاً احسان یعنی نیکی و با نعم فرق میکند. حُسن، نیکو بودن است و احسان یعنی نیکی. ذوالجلال و الاکرام در آیات بسیاری از قرآن کریم و مجید الهی از جمله در سوره آلعمران، بقره، اعراف، توبه، هود، یوسف، نمل، قصص و ... لفظ احسان را به کار بردند و این احسان را به عنوان نیکی جدانشدنی از انسان حقیقی تبیین کردهاند.
مثلاً در آیه 90 سوره نحل فرمودند: «إِنَّ اللّه َ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشاوندان، فرمان مىدهد و از فحشا و زشت کارى و ستم نهى مىکند. او شما را اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید.
لذا خداوند ما را به عدل و احسان امر کرده. عدل یعنی هر چیزی در جایگاه خودش باشد. امّا احسان یعنی نیکوکاری که همه مطالب احسان، در انسانی به وجود میآید که اوّلاً عادل باشد. این نکته بسیار مهمّی است. تا انسان به عدالت تن ندهد، نیکو هم نمیشود. فلذا اوّل عنوان عدل و بعد عنوان احسان را میآورد.
یا این که در آیه 195 سوره بقره فرمودند: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّه ِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»، و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستهاى خویش به هلاکت نیندازید و نیکى کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
یکی از مطالبی که انسان را به نیکی نزدیک میکند، این است که از مالش، غیر از واجباتش، بگذرد و انفاق کند. واجب، خمس است. امّا همانطور که بیان کردم: بعضی از اولیاء توصیه میکنند: به همان اندازه که خمس میدهید، به همان اندازه هم انفاق کنید. چون خمس، واجب الهی است و فکر نکنیم واجب الهی را میدهیم، دیگر بس است.
حتّی خیلی جالب است در روایت داریم که بیشتر از واجبات الهی انفاق کنید. بعضی متوجّه نشدند و فکر کردند باید واجبات الهی را کنار بگذارند و فقط انفاق کنند. منظور این است که بیشتر از آن واجبات الهی که دارید میدهید، انفاق کنید. خیلی زیباست. مثلاً فردی که خمسش در سال یک میلیون میشود. اگر بتواند در سال، دو میلیون انفاق کند، برنده است.
آنوقت این اهل انفاق هستند که احسان میکنند. پس معنی احسان، کار نیک است.
کار نیک هم یعنی چیزی که برای خدا باشد. اگر کسی ولو دو برابر که هیچ، سه یا چهار برابر انفاق کند، ولی نعوذبالله برای خدا نباشد، احسان نیست، بلکه «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ »[1] است. دیگر بالاتر از این، خسرانی نیست.
لذا بیان میفرمایند: انسان در کار نیک، حتماً در ابتدا کارها را الهی کند، یعنی نیّت خود را خالص کند.
چه کسانی در مقام احسان قرار میگیرند؟ آنها که خالصترین نیّت را دارند. اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند. نیّتت خالص باشد، کار نیک نکنی، به درد نمیخورد. نیّتت خالص نباشد، کار نیک هم کنی، باز به درد نمیخورد. برای همین احسان است.
گنج احسان
خوب دقّت بفرمایید، حالا اوّل احسان را راجع به خودمان بگوییم، بعد بگوییم که چرا اینجا راجع به پروردگار عالم بیان کرده است که « فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً».
لذا وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) یک جملهای بیان میفرمایند که خیلی عالیست - به نظر میآید باید خیلی روی این فرمایش حضرت جدّی تأمّل کرد. که باید تأمّل کرد. این حدیث را بنویسید و یک موقعی که خودتان با پروردگار عالم خلوت کردید، یک مقدار تأمّل کنید، ببینید حضرت چه فرمودند. چون از کلمات قصار است و خیلی کوتاه، راحت میتوانید آن را حفظ کنید. - فرمودند: « الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ»[2]. حضرت میفرمایند: نیکی، کنز و گنج است. کسی که مِن المحسنین میشود؛ یعنی در حقیقت به گنج رسیده است.
دلیلش هم این است که اوّل محسن عالم، خود خداست. « یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ » حضرت حق، حضرت محسن است. در دعای جوشن کبیر هم در یکی از بندهایی که میخوانیم، داریم «یا محسن و یا مجمل و ...». اصلاً احسان، خصوصیّت ذوالجلال و الاکرام است. و لذا راجع به احسان خیلی نمیدانیم.
جالب این است که بعد حضرت میفرمایند: کریم، که «یا کریم و یا ربّ، یا کریم و یا ربّ» میکنیم، آن کسی است که مالک این گنج باشد « وَ الْکَرِیمُ مَنْ حَازَهُ» و این کنز را به دست آورده باشد. دیدید کسی که گنج را بدست بیاورد، معمولاً این است که متعلّق به خودش است.
اوّلاً حضرت میخواهند بفرمایند: همه کس احسان ندارد. فقط کریمها هستند که احسان دارند و باید در این تأمّل کرد. تا انسان به مقام کریمی نرسد، صاحب این گنج؛ یعنی احسان نمیشود.
سودآورترین زراعت
راجع به خود انسان باز حضرت میفرمایند: «عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ»[3] بر تو باد به احسان کردن به دیگران؛ چون بالاترین زراعتی که در این دنیا میتوانی کاشت کنی، احسان است؛ برای همین گنج است. چقدر زیبا بیان میفرمایند: بالاترین زراعت؛ چون « الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة »[4] ؛ در این مزرعه فرض یک کسی میآید فقط جو میکارد - گرچه هر چیزی برای خودش یک سودی دارد - امّا یک کسی بلد است چه کند، به تعبیر امروزی از این مزرعه طلای سرخ استخراج میکند. طلای سرخ چیست؟ زعفران. حالا زعفران مثقال فلان قدر کجا و جو و کاه کجا؟! دنیا مزرعه الآخره است. جالب است! سودآورتر از همه در این زراعتها، همین زعفران است. حضرت میفرمایند: « وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ » سودآورترین مطلب هم برای تو در دنیا، همین احسان است. پس نیکی کردن خیلی مهم است.
چرا نیکی؟ چون نیکی، شأن کریم است. همه کریم نیستند. فرمود دیگر، « الْإِحْسَانُ ذُخْرٌ » احسان گنج است و آن کسی که به این گنج دسترسی پیدا میکند، کریم است. هرکه کریم بود، در حقیقت به این گنج، که احسان است، دسترسی دارد.
خصوصیّت کریم
آنوقت خصوصیّت پیدا میکند. کریم که این احسان را دارد، خصوصیّتش این میشود که از گناهان میگذرد.
این هم باز در غرر است که امیرالمؤمنین (صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: « بِالْإِحْسَانِ وَ تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ یَعْظُمُ الْمَجْدُ »[5]، با نیکی کردن، چشم پوشی به وجود میآید. یعنی عامل میشود برای این که تو از گناهان چشمپوشی کنی. لذا خصوصیّت کریم این است که از خطای طرف میگذرد.
خیلی بیرودربایستی ما کریم نیستیم. در زندگی شخصیمان شروع کنیم، ببینیم میتوانیم یا خیر. همسر خطا کرد، کریمانه از او بگذریم، اگر میخواهیم جزء محسنین باشیم که «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ »[6]، اگر میخواهیم به این گنج برسیم که «الاحسان ذخر»، اگر میخواهیم به این فرمایش امیرالمؤمنین (صلوات اللّه و سلامه علیه) که « عَلَیْکَ بِالْإِحْسَانِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ زِرَاعَةٍ » دنیا مزرعه است و در این دنیا بالاترین کشتمان باید احسان باشد، عمل کنیم.
به این تعبیر دقّت کنید و ببینید چقدر قشنگ است؛ بذرهای زیادی وجود دارند منتها عاقل آن کسی است که از آن بذری که مرغوب و سودآورتر است، استفاده کند، « وَ أَرْبَحُ بِضَاعَةٍ »، که آن احسان است.
چه کسی اینگونه میشود؟ آن کسی که کریم باشد. آن وقت خصوصیّتش چه میشود؟ این که در مرحله اوّل از دیگران میگذرد. - خوب به این جورچین دقّت کنید -
ما بارها و بارها درب خانه پروردگار عالم آمدیم و باز خطا کردیم و آن هم چه خطاهایی! در دعا میگوییم: « فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُهَا إِلَّا أَنْتَ» مگر فقط خودت ببخشی. ما خیلی گناه کردیم. گاهی آنقدر گناهانمان بزرگ است و آنقدر هم زیاد شده و آنقدر هم وجود نازنین حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را واسطه قرار دادیم که واقعاً دیگر رویمان نمیشود و خودمان خجالت میکشیم. خودمان هم باشیم، میگوییم: آقا خیلی پررویی! بس است دیگر! امّا درب خانه خدا بیایید، خدا میبخشد. پروردگار عالم اینطور است.
لذا میفرمایند که احسان کاری میکند که شخص چشمپوشی میکند «تَغَمُّدِ الذُّنُوبِ بِالْغُفْرَانِ » او هم از گناهان میگذرد. بعد وقتی اینطور شد، انسانی که محسن شد « یَعْظُمُ الْمَجْدُ »، به خودی عزیز میشود. گرچه ما باید درب خانه خدا ذلیل باشیم و دنبال این نباشیم امّا با احسان مجد و عظمتت روزافزون میشود، مدام عزّت و احترامت بیشتر میشود.
ما فقط به پروردگار عالم اعتماد داریم، معصومین هم به ما محبّت و عنایت دارند امّا یک جاهایی واقعاً ما جزء پروردگار عالم به هیچ احدی اعتمادی نداریم؛ چون در دعایی - که میفرمایند هر کس هر شب بخواند، گناهان چهل سالهاش آمرزیده میشود - بیان شده: « وَ اغْفِرْ لِی تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ ». فقط درب خانه خدا میتوانیم هرشب بیاییم بگوییم: خدا! گناهان من عظیم است؛ هیح جای دیگر رویمان نمیشود که این هم یک نکته بسیار مهم است؛ چون پروردگار عالم احسان دارد «وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ » یعنی کریمی است که چشمش را به گناهان ما میبندد. حتّی گاهی اینگونه است که نه تنها میبخشد، بلکه طوری است که انگاراصلاً ما گناه نکردیم. و لذا خدا هم از بندگانش همین را میخواهد که بگذرند.
لذا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرماید: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ »[7] به کسی که در حق تو بدی کرده، نیکی کن.
نقل کرامتی از آیتالله بهجت
یا میفرمایند: « إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ »[8]. اتّفاقاً در باب احسان، خوبی کردن تو به دشمنان و آنان که حسودی کردند؛ عامل میشود برای این که آنها خوب شوند.
چون متأسّفانه بشرِ احمق فکر میکند که مثلاً فلانی جای من را تنگ کرده است و حسودی میکند. یا مثلاً میگوید: چرا فلانی دارد؛ من ندارم؟! بارها عرض کردم - که این را دائم به عنوان در ذهنمان داشته باشیم. وقتی میگویم نکتة من النکات یا کد یعنی این مطلبی است که باید همه چیز حول محور این بچرخد- هر کسی که حسود باشد، در حقیقت اوّل اعتراضش به پروردگار عالم است؛ چون به پروردگار عالم میخواهد بگوید: خدایا! این لایق این مطلب نبود، چرا به این دادی؟!
مثلاً بیان میکند: این بابا هرّ را از برّ تشخیص نمیدهد، ببین چه میلیاردر است! یا عذر میخواهم، جسارت است، گاهی انسان مطالب را میشنود، مثلاً گاهی عصبانی هم میشو، تعابیری میگوید مثل این که این بابا بلد نیست بینی خودش را هم بالا بکشد، حالا شده رئیس؟! حسود است دیگر. یا این بابا اصلاً قیافهاش میارزد که عالم باشد؟! حسود است دیگر.
دیشب آقای رضوی همدانی محبّت کرده بودند و اینجا تشریف آورده بودند. با هم راجع به کرامات صحبت میکردیم، فرمودند: من منبر داشتم - حالا ظاهراً محرم یا صفر بوده است - آن شب آخر یا دو شب آخر یک بنده خدایی، برای ما بلیط مشهد گرفت و گفت: برویم مشهد. گفتم: آقا! نمیشود، من منبر دارم. گفت: ولش کن، خود آن بنده خدا که آنجا هست، خودش هم منبر میرود، یک حدیثی میخواند. خلاصه گفت: ما هم اشتباه کردیم و رفتیم. صبح آنجا وقتی میخواستیم از خیابان امام رضا به سمت حرم برویم، قصد کردم امروز که برای اوّلین بار داریم و روز اوّل سفر است، اصلاً اینور و آنور را نبینم و فقط رویم به گنبد باشد و گنبد را ببینم. مشغول به ذکر شدم و داشتیم همینطوری میرفتیم که دیدم یکی از همراهانم گفت: آقا! یک شیخ پیرمردی آنور نشسته فقیر و گداست، دارد صدایت میزند. گفتم: آقا! ولش کن. گفت: آخه دارد صدا میزند. گفتم: آقا! من نمیخواهم رویم را اینور و آنور کنم، خودت برو ببین چه کار دارد. رفتند و آمدند و گفتند: میگوید: بگویید آن سید همدانی بیاید. گفت: تا گفت سیّد همدانی، گفتم: فقط آیتالله العظمی بهجت، من را سیّد همدانی صدا میزدند؛ سریع برگشتم، دیدم آقاست. با این همراهم دعوا کردم که چه میگویی که شیخ فقیری دارد صدا میند؟! گفت: آقا من چه میدانم؟! – حالا که بیان کردم، بگذارید تا آخر بگویم. میگفت وقتی رفتم، تا سلام و علیک کردم، آقا گفت دیشب برای چه منبرت را رها کردی؟! چرا خلف وعده کردی و آمدی امام رضا؟! میگفت: من به آقا هم چیزی نگفته بودم و آیتالله العظمی بهجت نمیدانست که او منبر دارد. گفت بعد هم آقا فرمود: ده صبح هم بیا کارت دارم. -
غرضم این است که یعنی گاهی فقط فکر میکنند به قیافه است! به مثل آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: که اصلاً به قیافه این نمیخورد که عارف باشد! مگر به قیافه است؟! لذا حسود اینطوری میشود و اوّل اعتراضش هم به خداست.
علّت احسان خدا به ما
پس وجود مقدّس امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: « إِنَّ إِحْسَانَکَ إِلَى مَنْ کَادَکَ مِنَ الْأَضْدَادِ وَ الْحُسَّادِ لَأَغْیَظُ عَلَیْهِمْ مِنْ مَوَاقِعِ إِسَاءَتِکَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ دَاعٍ إِلَى صَلَاحِهِمْ ». به کسانی که با تو بد هستند، دشمن تو هستند و حسود هستند، نیکی کن. گاهی میخواهی یک کسی را اصلاحش کنی، با او نیکی کن، البته همیشگی نیست.
لذا پروردگار عالم هم به ما احسان میکند که ما خوب شویم. گرچه پروردگار عالم به عنوان « أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ » هم هست. در اوّل دعای افتتاح به ذوالجلال و الاکرام عرضه میداریم: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِکَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّکَ وَ أَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ » من یقین دارم تو ارحم الراحمینی، چه زمانی؟ وقتی در موضع عفو و رحمت قرار میگیری امّا « وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ » آن موقع که در مقام عقاب و انتقام قرار بگیر، سختترین منتقم هستی، « أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ ». پروردگار عالم گاهی هم اینطوری میشود.
ولی در این دعا وقتی داریم پروردگار عالم را میخوانیم، میگوییم: « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ » خدا! اوّلاً کار تو این است که احسان میکنی - احسانی که از اوّل بحث تعریف کردیم یعنی چه، تفاوتش با نعمت چیست و چرا « فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً » بیان کرد. - لطف و کرم و احسان پروردگار عالم برای این است که ما برگردیم، آدم شویم.
به تعبیر دیگر - که این هم یکی از آن نکته من النکات است که آن را حتماً یک گوشه ذهن مبارکتان بسپارید - امید پروردگار عالم به بازگشت ما به سمت خدا، نسبت به خودمان بیشتر است.
اصلاً پروردگار عالم این دعاها را، که از ناحیه خداست به لسان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) - که عرض کردم این هم کد است، چون گفتیم: کتاب نازل قرآن است، کتاب صاعد دعاست. - خودش به یاد ما داده که لطف و کرم و محبّت و احسان خدا را به خودمان جلب کنیم. چون اگر به ما بود، ما بلد نبودیم اینطور دعا کنیم. بلد نبودیم با خدا چگونه صحبت کنیم و خدا به ما یاد داده که اینطور صحبت کنیم.
امید خدا به ما برای بازگشت از خودمان بیشتر است!
پس خود پروردگار عالم، به برگشت ما به سمت خودش، نسبت به خود ما امیدوارتر است.
لذا دیدید بعضی مواقع متأسّفانه خود را نمیبینیم که چقدر خطا داریم امّا یک کس دیگر را میبینیم. مثلاً میبینیم بیرون یک کسانی در فسق و فجورند، میگوییم: این که دیگر بعید است به راه راست برگردند. خیلی هم با قاطعیّت بیان میکنیم! امّا پروردگار عالم میفرماید: من امید دارم. گاهی خود آن شخص هم امید ندارد؛ یعنی وقتی با او صحبت میکنی، میگوید: دیگر آب از سر ما گذشته، دیگر چه یک وجب، چه صد وجب! امّا پرورگار عالم امیدوار است. خیلی عجیب است!
اگر کسی نمیتواند با خدا دشمنی کند، چرا خداوند شیطان را دشمن خود مینامد؟
لذا احسان میکند، چون میخواهد ببخشد، چون امید دارد که برگردیم و لطف و کرم و عنایتش را متوجّه شویم و غفرانش را درک کنیم. « فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ ». پس لفظ احسان را به این خاطر آورده است، که میخواهد ببخشد کما این که روایت را خواندیم با این که میداند به تعبیری ما دشمنی کردیم.
گرچه عرض کردم هیچ احدی، با خدا دشمنی نمیکند. اینها هم الفاظ عاریهای است. هرکه دارد دشمنی میکند، با خودش دشمنی میکند. حتّی ذوالجلال و الاکرام وقتی عنوان شیطان را بیان میکند که « عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ »[9] از باب تنبّه برای ماست وإلّا مگر شیطان میتواند در مقابل پروردگار عالم عرض اندام کند و دشمن پروردگار عالم شود؟! عذر میخواهم، به تعبیر عامیانه مورچه چیست که کلّه پاچهاش باشد؟! پروردگار عالمی که من هنوز فعلی را شروع نکردم، ضمیر قلوب ما را اطلّاع دارد، « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ »[10] ، نمیتواند؟!
گرچه اوّلا این حرف، حرف غلطی است. عامیانه است و به اندازه ذهن ما و ملموسات و محسوسات است. یک کد داده بودم، گفتم: ما مخلوقیم. مخلوق فعل فاعل است. حضرت حق خالق است، فاعل است. و هر آنچه که مخلوق است، لاجرم محدود است منتها دیگر حدها با هم فرق میکند. نبی مکرّم هم محدود است امّا حدّ نبی مکرّم - که بالاخره یک حدّی دارند- کجا و حدّ ما کجا؟!
باز هم اینجا در مثال مناقشه نیست. مثل این میماند که بگوییم: یک موجودی که خدا به او حرکت و حیات داده مورچه است و یک موجود دیگر هم فیل است.
در باب مطالب معرفتی هم حد هست. بالاخره معصومین (علیهم صلوات المصلّین) هم، با این که معصومند است و با این که هادیان ما هستد و ما خاک پای آن حضرات هم نمیشویم و با این که آقا و مولای ما و حجج الهی هستند، ولی محدودند. پس علی ای حال ما محدودیم. ما چه میفهمیم؟! لذا باید با همین محسوسات کار کنیم و همینها را بیان کنیم.
لذا پروردگار عالم ما را دوست دارد. امید دارد که ما برمیگردیم. ما میگوییم: نه، نمیشود. او میگوید: نه، میشود. ضمیر ما را میبیند، آینده ما را میبیند. هیچ کسی هم نمیتواند با او دشمنی کند. مخلوقی مثل شیطان دشمن پروردگار عالم نمیشود. خدا هم از این باب میگوید «عدوی» که ما حواسمان را جمع کنیم و خودمان را دستش ندهیم.
البته بعضی از اولیاء خدا هم در باب این که چرا میگوید: «عدوی»، نکتهای دارند که این هم نکته من النکات است. میگویند: چون عبد «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی »[11] است و خدا عبدش را خیلی دوست دارد، میگوید: دشمن عبد من، دشمن من است.
دیدی ما یک موقعی میگوییم: اگر با فلانی این طور رفتار کنی، انگار با من رفتار کردی. به تعبیری خدا هم میگوید: این دشمنی با شما میکند، کأنّ با من دشمنی کرده وإلّا با خدا که کسی نمیتواند دشمنی کند. وقتی به طرف بگویی: آقا! اگر دشمنی کنی، کأن با من دشمنی کردی، حساب کار خودش را به دست میآورد، میبیند نمیتواند این کار را کند. پروردگار هم عالم اینطور است و امید دارد.
ما هم وقتی داریم دشمنی میکنیم، دشمنی با خدا نمیکنیم؛ دشمنی با خودمان میکنیم ولی احسان میکند که ما برگردیم.
ولی - این «ولی» را دارد - این همه احسان نکند و ما یک موقعی جدّاً مغفلت کنیم و از خواب غفلت بیدار نشویم، «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ » - که گفتم این دعای روز اوّل را هر روز بخوانیم- چقدر ماه های مبارک رمضان آمده و رفته و ما کاری نکردیم در حالی که باید اصلاً یک چیز دیگری میشدیم! یک چیز دیگری که به قول پیامبر عظیمالشّأن «لِأَنَّ الْمَلَائِکَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِینَ »[12] ملائکه خدّام ما شوند - که روایتش را در درس اخلاق خواندم - به آن مقام نرسیدیم که اگر آنگونه بود، واقعاً عالم در تسخیر ما میبود. البته نه از باب ارادهای که قدرتنمایی کنیم، منظور حضرت از تسخیر عالم یک چیز دیگر است. بله، یک مواقعی هم به خودی خود قدرتنمایی میشود امّا اگر این حال میشد که انسان بفهمد عبد خداست و از خواب غفلت بیدار میشد، چه میشد؟!
[2] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 384، حدیث: 8759
[3] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 334، حدیث: 5704
[4] مجموعه ورام، ج: 1، ص: 183
[5] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 385، حدیث: 8801
[7] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 388، حدیث: 8876
[8] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 387، حدیث: 8848