بسمه تعالی
شرح دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
24 رمضانالمبارک 143 جلسه: چهاردهم 31/04/93
«اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ مَا یُرْضِیکَ وَ أَعُوذُ بِکَ فِیهِ مِمَّا یُؤْذِیکَ وَ أَسْأَلُکَ التَّوْفِیقَ فِیهِ لِأَنْ أُطِیعَکَ وَ لَا أَعْصِیَکَ یَا جَوَادَ السَّائِلِینَ»[1]
نفس مطمئنّه و مقام اعلای بندگی
بالاترین مقام بین عبد و معبود، مقام رضا است. این مقام، جدّی مقام مخلَصین عالم است و همه کس توفیق به دست آوردن این مقام را پیدا نمیکنند الّا به اخلاص کامل. الّا به اینکه از نفس امّاره، نفس لوّامه و از همه این نفسها بگذرد و به نفس مطمئنّه برسد. کما این که پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان فرمود: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعی»[2] به من رجوع کن.
همه به پروردگار عالم مراجعه میکنند، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»[3]، امّا حسب روایات شریفه و فرمایشات اولیاء، اعاظم و بزرگان، «ارْجِعی» از باب این است که در آنجا فقط خود او و خدا است. کما اینکه در ادامه هم همین را بیان میفرماید؛ «ارْجِعی إِلى رَبِّکِ»[4] پرورش دهنده تو، آن ربّی که «راضِیَةً مَرْضِیَّةً» هم او از تو راضی است و هم تو از او راضی هستی. «فَادْخُلی»[5] باز مجدّداً میفرماید: داخل شو بر من، «فی عِبادی» آنجایی که فقط بندگان و عباد حقیقی من هستند، «وَ ادْخُلی جَنَّتی»[6] داخل در جنّت من شو. بارها بیان کردم «جَنَّتی» یک بار بیشتر در قرآن نیامده است. جنّات و رضوان تکرار شده، امّا جنّتی جای دیگری نیامده است و فقط برای مقام نفس مطمئنّه است.
نفس مطمئنّه هم کسی است که راضی به رضای خدا است و این مقام رضا، مقام اعلای بندگی است. عبد بما هو عبد به آن مقام رضا میرسد.
همه فقیر و عاجزیم
لذا در این دعای امروز - که بیان کردم دعاها متعلّق به کلّ ماه هم هست و توضیح دادم که «فیه» هم به ماه برمیگردد و هم به روز- بیان میکند: «اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ» مسئلت میکنم از تو.
مسئلت کردن در مقام دعا، عجز است. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحمَتِکَ التّی وَسِعَت کلَّ شیء» یا «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ و أدعوک» یعنی من مسئلت میطلبم، از تو دعا میطلبم و درخواست میکنم. لذا مسئلت از پروردگار عالم، دلالت بر عجز است و اتّفاقاً عین بندگی است که انسان در محضر ذوالجلال والإکرام عاجز باشد. کما اینکه در شرح دعای ابوحمزه بیان کردیم که اوج درک و فهم بشر و عبّاد حقیقی به این است که میفهمند فقیرند.
قرآن میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»[7] ای انسانها! شما همه فقیرید. نه این که مثلاً کسی خانه ندارد، خیر آن کسی که خانه هم دارد فقیر است. این فقر فرق میکند. همه فقیر و عاجزند چون هیچ چیزی از خودمان نداریم. بهترین موقع فهمیدن اینکه هیچ چیزی از خودمان نداریم، موقعی است که انسان میمیرد. حتّی میدانید اگر کسی بخواهد به میّت نماز بخواند، میگویند: از فرزند بزرگش، پسرش، اجازه بگیرید. تا حالا او ولیّ خانواده بود، امّا الآن ولیّ میّت، پسر میشود. خدا میخواهد تا تو را در قبر هم نگذاشتهاند، یک تنبّه و گوشمالی بدهد، میگوید: همین الآن اختیارت دست یک کس دیگر افتاد. تا حالا اختیاردار خانه بودی، ولیّ و سرپرست خانواده بودی، امّا حالا سرپرستت کس دیگر میشود. پشه روی بدنت بنشیند اختیار نداری بلندش کنی، نمیتوانی. بدنت را روی سنگ غسّالخانه آب میریزند، اینطرف میاندازند، آن طرف میاندازند، اختیار نداری.
پس ما به حقیقت عاجزیم. سلاطین و اُمرای عالم هم عاجزند. حکّام عالم و رؤسای جمهور عالم هم عاجزند. هر صاحب منسب و هر صاحب قدرتی عاجز است. همه عاجزند، پس باید از آن کسی مسئلت کنیم که عاجز نیست. لذا این دعا را با لفظ مسئلت آورد که درخواست عاجزانه است. چون گفتیم گاهی با لفظ جعل بیان میکند و گاهی با عنوان دیگر که اینجا در ابتدا با عنوان مسئلت آمده است.
مقام رضا و معرفت بالا
«اللَّهُمَ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِ مَا یُرْضِیکَ» خدا! یک کاری کن که ما راضی شویم. بیان کردیم مقام رضا را آن کسی به دست میآورد که نفس مطمئنّه است، اولاً میفهمد ذوالجلال و الإکرام حکیم و علیم است و وقتی این را فهمید، متوجّه میشود که نعوذبالله خدا از باب هوی و هوس و یا مردمآزاری کسی را مثلاً در فقر، که ما از آن بدمان میآید، نمیاندازد، یا مثلاً فرزند کسی را بگیرد یا مریض شود و یا مطالبی برایش پیش بیاید؛ آن چیزهایی که ما خوشمان نمیآید و خوشآیند نیست، امّا به تعبیر قرآن «وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»[8] شما بدتان میآید و کراهت دارید، امّا «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»، برای شما خیر است.
پس کسی که در مقام رضا است، باید در ابتدا معرفتش بالا باشد. کسانی میتوانند به مقام رضا برسند که در مرحله نخست، معرفت بالایی دارند. شاید کسی سؤال کند که چرا همه کس به مقام رضا نمیرسد؟ برای این که مقام معرفتی بالا میخواهد که هر چه به ظاهر بلا به سر انسان آمد، بداند این بلا رشد و عین لطف است.
خودت فرزندت را سر بِبُر
قرآن میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ»[9] حضرت ابراهیم بسیار مبتلا شد. در این مطلب تأمّل کنید، ببینید واقعاً همینطور است. اوّلاً حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) نمیدانست بناست قوچ بیاید، اصلاً خبر نداشت، فقط میدانست باید اسماعیل را ذبح کند. ثانیاً ما میگوییم: خواب حجّت نیست. ایشان سه شب پشت سر هم در خواب دید «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک»[10]. خواب است، وحی که نازل نشده، امّا میگوید: سه مرتبه این خواب را دیدم، معلوم است مطلبی است.
ثالثاً نمیگوید: خدایا! مگر نستجیربالله دوست داری من قاتل بچّه خودم شوم، اصلاً تو چه خدایی هستی؟! خدایی که بخواهد پدر به دست خودش سر فرزند را ببرد، واقعاً خداست؟! من و شما اینطور به ذهنمان میآید، یکی از وسوسههایی که میکند همین است، «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ، الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ»[11]، بعید است این خدا باشد، تازه اگر وحی هم بود، بعید بود خدا باشد؛ چون خدایی که بناست این طور باشد که خدا نیست، آن هم تو با دست خودت بچّهات را سر ببری! یعنی چه؟! این با کدام عقل سلیمی همخوانی دارد؟! اصلاً معنا ندارد. ما این را میگوییم، با دو دو تا چهارتاهای دنیوی میبینیم نمیشود، راست هم میگوییم با آن چیزی که ما مدّنظر داریم نمیشود.
چهارم: معمولاً اگر انسان کاری را بخواهد انجام دهد، به طرف نمیگوید که شوکه نشود، امّا حضرت، خود اسماعیل را در جریان میگذارد که من میخواهم سرت را ببرم، که در روایت هست که حضرت اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) گفت: فقط چشم من را ببند که چشمت به چشم من نخورد و احساسات پدری یک موقع مانع کارت نشود که این کار را هم کرد.
پنجم: وقتی میبیند چاقو نمیبُرد، بهقدری محکم میکشد که تا آخر عمر جای چاقوی سلاخی به روی گردن و پوست حضرت اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) ماند.
ششم: عصبانی میشود و چاقو را به سنگ میزند، سنگ را میشکند، تعجّب میکند، امر خدا را میخواهم انجام دهم، پس چرا بریده نمیشود؟! حالا اسماعیل هم دارد زجر میکشد. اصلاً چاقو نه، شما این دستمال کاغذی را محکم به گردنتان بکشید، ببینید چه اثری دارد، درد دارد دیگر، گوشت و پوست است. بعد پروردگارعالم قوچ را میفرستد.
داغ جوان خیلی سخت است، به خصوص آنها که بچّه دارند و بچّهشان بزرگ است، میفهمند. آنوقت بگویند: جوانت را خودت ببر سر ببر! امر خداست، میدانیم که حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) چنین کاری کرده و قوچ هم آمده، اگر به ما بگویند: قوچ بهشتی هم میآید، میگوییم: یک درصد احتمال بدهیم که نیاید آن موقع چکار کنیم، یک درصد احتمال بدهیم که این چاقو میبرد، چه کنیم؟! قبض روح میشویم. قالب تهی میکنیم.
پس مقام رضا همین طوری نیست. اینکه حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) خلیل خدا شد، یکی از امتحاناتش این بود.
هر لحظه، «رضاً برضائک»
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ». قبل از امتحان بریدن سر حضرت اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، حضرت در آتش افتاد. شوخی نیست، آتشی که نمرود درست کرد، چنان آتش بزرگی بود که دیدند خودشان نمیتوانند نزدیک شوند، با تیر، مواد آتشزایی را که آن موقع بود، زدند و آن را روشن کردند. در روایت است که از صد متری نمیتوانستند نزدیکتر شوند. چند هفته چوب و درختان و مطالب را جمع میکردند، گفتند: کاری میکنیم که در تاریخ بماند. همینطور هم شد در تاریخ ماند، منتها برعکس آن چیزی که آنها میخواستند.
شیطان آمد، قرآن میفرماید: «کانَ مِنَ الْجِنِّ»[12] او از جنّ است، به صورت یک پیرمردی درآمد، نزد آنها آمد و به آنها یاد داد چگونه حضرت را پرتاب کنند. شیطان، اوّلین بار منجنیق را به انسان یاد داد. دست و پای حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را بستند، او را در منجنیق گذاشتند و پرتاب کردند. طوری که در روایت است صدای ملائکهالله درآمد: خدایا! این خلیل توست، اینها هم دارند نامردی میزنند، ما اجازه داریم برویم کمک کنیم، پروردگارعالم فرمود: بروید. حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، در آن وضعیّت، خصوصیّت آتش هم معلوم است سوختن است. این قاعده است و خلاف قاعده نمیشود کار کرد، مگر خدا بخواهد که بحثش جداست - مثل نمک که شور است، این قاعده است، نمک نمیتواند شیرین باشد - ملائکه آمدند، حضرت فرمود: نه، آن کسی که من را خلق کرده، خودش میبیند چه بلایی سر من میآید. آنوقت خطاب رسید: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیم»[13] ای آتش! هم خنک شو، «بَرْداً» یعنی بهاری و خنک، و هم «سَلاماً» یعنی سالم باش؛ چون آتش هم میسوزاند و داغ است و هم معلوم است نمیگذارد چیزی سالم بماند.
لذا وقتی حضرت بیرون آمد، روایت دارد یک عدّه به سجده افتادند، حضرت فرمود: بلند شوید، این کار خداست. جالب این است که این طنابهای ضخیم به اذنالله سوخته شده بود.
این امتحان است، شوخی نیست، مقام رضا این است که هر لحظه، هر جایی یک مطلبی برایش پیش میآید و نمیداند که چه اتّفاقی هم برای او میافتد، میگوید: «رضاً برضائک، تقدیراً علی قضائک». همانطور که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) اینطور است. لذا مقام رضا شوخی نیست و همه کس نمیتواند به این مقام برسد.
حزبالله حقیقی
برای اینکه ما هم بتوانیم حدّاقل کمی به این مقام رضا دست بیابیم، چند روایت بیان میکنم. سورهای در قرآن وجود دارد به نام احزاب؛ حزبها. اوّلاً آنهایی که از آن چه خدا به آنها میدهد، خوشنود میشوند و خدا هم نسبت به اعمال آنها خوشنود است، حزبالله هستند.
حزبالله این نیست که مثلاً، عذر میخواهم، یک کسی بگوید: من ریش دارم و فلان هستم. اتّفاقاً حزبالله آن کسی است که راضی به رضای خداست. حزبالله حقیقی، خود امام راحل عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است. الآن حزب الله حقیقی، خود آقا، رهبر عظیمالشّأن(مدّ ظلّه العالی) هستند، آن که راضی به رضای پروردگار عالم باشد، بقیّه حرف است.
پروردگار عالم میفرماید: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون»[14] خداوند از آنها خوشنود است، آنها هم از خدا خوشنودند، آنها حزب خدا هستند و حزب خدا رستگارند.
معرفت در خود انسان
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «اُعبُدِ اللّه علی الرِّضا» [15] پروردگارعالم را با خوشنودی یعنی با رضایت و براساس رضا عبادت کنید. «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»[16] این رضایت هم با معرفت به دست میآید.
ما در شرح دعای ابوحمزه، به این فراز رسیدیم که « معرفتی یا مولای دلیلی علیک». بیان کردیم که این معرفت چگونه به وجود میآید، روایات معرفت را خواندیم، گفتیم: اوّلین قضیه، معرفت در خود انسان است، فرمودند: از جسمتان شروع کنید، غیر از بحث روح - شب گذشته این مطالب را بیان کردم امّا عیبی ندارد، بعضی مطالب تکرارش هم خوشایند است، ملالآور نیست و انسان اذیّت نمیشود -. پروفسور رجحان که پدر بافتشناسی انسان است، در بافتشناسی و پزشکی نکات بسیار زیبایی را بیان میکند. اثر انگشت هیچ احدی شبیه دیگری نیست و لذا یکی از مطالب در جرمشناسی، اثر انگشت است. میلیاردها انسان از دنیا رفتهاند، میلیاردها الآن هستند و میلیاردها در آینده میآیند، علم روز تبیین میکند، میگوید: اگر همه اینها را در یکجا جمع کنید، اثر انگشتشان با هم فرق میکند. حتّی دوقلوهایی که خیلی شبیه هم هستند، تُن حرف زدنشان، قیافهشان، حالت نشستن و برخواستنشان، اگر خالی دارند حتّی خالشان، اصلاً اینقدر شبیه هم هستند که اگر الآن با شما حرف بزند، بگوید: بروم برای شما چای بیاورم، ولی برادرش با همان لباسی که او پوشیده بود، بیاید، میگویید: میفرمودید، میگوید: من که حرفی نزدم، قسم میخورد که من حرف نمیزدم، بعد همان برادرش بیاید، شما انگشت به دهان میمانی، اینقدر شبیه به هم که انسان باور نمیکند، مگر میشود، ولی اثر انگشتشان مثل هم نیست. مگر این بافت انگشت چقدر است که میلیاردها مردهاند، میلیاردها هستند و میلیاردها در آینده بیایند، همه را یکجا مثل صحرای قیامت جمع کنند، اثر انگشتشان یکی نیست. جدّاً «خَلَقَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ»[17].
امروزه در جرمشناسی میگویند: بازدم افراد با هم متفاوت است و از بازدم آنها میفهمند. مگر در بازدم چیست؟! آن تعریقی که صورت میگیرد، چیست؟! اینطوری انسان خدا را بفهمد و بشناسد.
واقعاً ما که هستیم که خدای متعال این ذهن را برای بشر قرار داد. آن زمان اسب و پرنده و ... بود، حالا ما اسب و الاغ و شتر آهنی درست کردیم. الاغ آهنی همان پراید است که زود قراضه میشود. پرنده آهنی همان هواپیماها هستند. این فکر را چه کسی قرار داد؟ چرا حیوان دیگری نمیتواند این کار را انجام دهد؟ چرا شیر و فیل نیست؟ پس این را خدا قرار داده و بشر نباید به خودش غرّه برود که من این را درست کردم. اینها معرفت میآورد. بشر زیردریایی و ... درست کرده و اینها لطف خداست.
لذّت بردن از زندگی
پس با معرفت، رضا به وجود میآید و میفرمایند: «اُعبُدِ اللّه علی الرِّضا ، فإن لَم تَستَطِعْ ففى الصَّبرِ علی ما تَکرَهُ خَیرٌ کثیرٌ» با رضا خدا را عبادت کن و اگر نمیتوانی، نسبت به خیلی از چیزها صبر کن که خیر کثیر است.
اوّلاً بر ناملایماتی میآید که ما نمیدانیم و در بسیاری از ناملایمات حکمتی است که ما خبر نداریم. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «أغْضِ عَلی القَذی وإلاّ لَم تَرضَ أبدا»[18] به آنچه که از ناملایمات است صبر کن و الّا هیچ موقع راضی نمیشوی.
در یک جای دیگر میفرمایند: اگر به آن چه که دارید راضی شوید، تمام است؛ چون «رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ »[19] رأس طاعت پروردگار عالم این است که انسان صبر کند و راضی باشد که بعد یک مطالبی برایش گشوده میشود.
حضرت در ادامه میفرمایند: « فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ وَ لَا یَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ إِلَّا کَانَ خَیْراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ». یک مثال بزنم، این را خوب حس میکنیم، موقعی که روزه هستیم، ساعات اوّلیه عطش میآید، گرسنگی میآید و شیطان هم وسوسه میکند، مینشینیم برای خودمان میگوییم: افطار که بشود، مثلاً یک پارچ آب میخورم، یک پارچ شربت میخورم و ... . دم غروب که میشود دیگر آن عطش نیست؛ چون وقتی به آن مطلب راضی شدی، فرح و شادی به وجود میآید.
لذا در روایات داریم شادیای که دم غروب برای مؤمن در صیام میآید شادی حقیقی است، لذّتی میبرد، دیگر آن تشنگی و گرسنگی نیست. تا قبل برای خودش فکر میکرد که اینقدر میخورم، امّا موقع افطار تا یک کم آب جوشی، چایی، میخورد دیگر اصلاً نمیتواند، همه آن چیزهایی که در ذهنش میچید، رفت.
میفرماید: اگر انسان راضی باشد، چشمش باز میشود. اگر ما به آن چه که خدا به ما مرحمت کرده، راضی باشیم، لذّت میبریم از آن چه که داریم. اگر انسان راضی نباشد، بیچاره میشود. گفتند: حاتم طایی داشت از جایی رد میشد، دید یک خانوادهای نشستهاند و بگو و بخند عجیبی دارند. خیلی خوشش آمد، گفت: عجب خانواده خوبی هستند. ظهر شد، گفتند: سفره را بیندازیم. حاتم گفت: میتوانم مهمان شما شوم؟ گفتند: مهمان، حبیب خداست. حاتم طایی منتظر بود ببیند چه میآورند، دید نان خشک و آبی آوردند، بسم الله گفتند، نان را به آب میزنند، یک مقدار نعناع روی آن میگذارند و با ولع میخورند. آخر هم خدا را شکر کردند. بعد یک چیزی مثل چای الآن، دم کردند و خوردند، خیلی هم خوشحال بودند. حاتم گفت: غذای شما همین بود، گفتند: بله. پدر خانوده گفت: ما راضی هستیم به رضای خدا، البته همیشه هم اینطور نیست، گاهی چیز دیگری مثل کشمش و ...، هم گیرمان میآید و با آن میخوریم. براساس کاری که میکنیم به دست میآوریم، امّا هیچ موقع نگفتیم: چرا؟ گاهی هم حتّی این نعناعهایی هم که دیدی نیست، نان را به آب میزنیم و میخوریم، امّا همیشه هم همین حال را داریم.
میگویند: حاتم طایی نشست گریه کرد، گفت: ای کاش من هم اینطور خوش بودم. او را نصیحت کرد، گفت: اگر به آن چه خدا دارد به تو مرحمت میکند، راضی بودی، خوشی، امّا اگر راضی نباشی، همیشه گرفتاری.
مثلاً ما یک موقعی وسیله نقلیّه نداریم، میگوییم: خدا یک موتور به ما بدهد، چه میشود. موتور پیدا میکنیم، میگوییم: زمستان است، برف میآید، خدایا! اگر بشود یک پیکان قراضهای، یک پرایدی به ما بدهی، چه میشود. حالا خدا هم محبّت کرده و سوار پراید هستیم، یک ماشین آن چنانی میآید و میرود، حالا مردم هم در خیابان در صف اتوبوس و .. ایستادهاند و باران هم میآید، ما هم نشستهایم و مثلاً داریم رانندگی میکنیم، خانواده هم هستند، برمیگردیم میگوییم: اینها زندگی میکنند، ببینید چه ماشینی دارد، مای بدبخت هم زندگی میکنیم! حالا اصلاً یادش رفته که تا دیروز همین را نداشت و اینجا در پیادهرو ایستاده بود، حالا آز دیگری را میخورد و به آن چه که دارد، راضی نیست و لذّت نمیبرد.
لذا گاهی میشود حتّی ثروتمندها از زندگی خود راضی نیستند. یک آقایی بود، خدا او را بیامرزد، ثروت عجیبی داشت؛ یک خانه هزار متری در پاسداران و ماشین فلان و ...، کار خیر هم میکرد، امّا گفته بود: من چیزی ندارم، فلانی را نمیدانید، او زندگی میکند. آز زندگی دیگری را میخورد. بشر حریصتر میشود.
لذا مقام رضا در همه زمینهها مقام بسیار عالیای است و انسان، هم از زندگی لذّت میبرد و هم پروردگارعالم را میشناسد و هم معرفت به دست میآورد. ما هم بخواهیم این مقام رضا را به دست آوریم.
خدایا! ما را به مقام رضا برسان.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت، همه دعاهای ما به هدف اجابت برسان.
[1]. دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان - مفاتیحالجنان
[15]. المغنى عن حمل الأسفار 2/1014/3686.
[17]. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص: 265
[18]. نهج البلاغه، حکمت: 213
[19]. الکافی (ط - الإسلامیه)، ج: 2، ص: 60