بسمه تعالی
شرح دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان
25 رمضانالمبارک 1435 جلسه: پانزدهم 01/05/93
«اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ وَ مُعَادِیاً لِأَعْدَائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِیَائِکَ یَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیِّینَ»[1]
حبّ تو، دین تو
«اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» پروردگار عالم، اصل را بر حبّ قرار داده است. «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ»[2] آیا دین جز محبّت است؟ دین است و حبّ، و انسان بخواهد و نخواهد، گره خورده به حبّ است. شاید یک معنی «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ» همین باشد؛ نه اینکه منظور دین اسلام است، بلکه «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ» یعنی هر کس به هر چه حبّ داشت، آن حبّ، دینش میشود.
لذا هر حبّی داشتید، آن دین شماست و اصلاً بشر بدون حبّ نیست. در عالم چیزی بدون محبّت نداریم. یا حبّ به خوبیهاست یا حبّ به بدیها. حتّی در کار و شغل، درست است که گاهی انسان مضطرّ میشود، امّا اگر به اختیار باشد، با آن علقهای که در درونش هست و با آن حبّی که دارد، شغل انتخاب میکند. یکی نجّار میشود، دوست دارد، عشق به نجّاری دارد. یکی بنّا میشود، دوست دارد، عشق به این کار دارد. یکی آهنگر میشود؛ چون دوست دارد.
البته در عالم اختیار اینگونه است، امّا اینکه یک موقعی مجبور میشویم، مثلاً دیگر شغلی نیست و وضعیّت خراب است، بحثش جداست. در حالت طبیعی، انسان حتّی شغلش را بر اساس حبّش انتخاب میکند و اگر حبّ نباشد، شغل هم انتخاب نمیکند.
حبّ به زندگی است که عامل میشود انسان سر کار برود. اگر کسی زن و بچّه نداشته باشد، پدر و مادرش هم از دنیا رفته باشند، برادران و خواهرانش هم ازدواج کرده باشند و او تنها باشد، گاهی سر کار میرود، گاهی نمیرود، اصلاً حال ندارد؛ چون عامل حرکت، حبّ است. حبّ به فرزند است که انسان زحمت میکشد. مادر مشقّتها را به جان و دل میخرد، بچّهاش را عوض میکند. شاید بچّه دیگری را عوض نکند، امّا بچّه خودش را با رغبت هم عوض میکند. این حبّ است که شیره جانش را به فرزند میدهد و اگر خدا این حبّ را نمیگذاشت، اصلاً کسی ازدواج هم نمیکرد.
پس یک معنی «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ» آیا دین جز محبّت است؟ یعنی به هر کسی حبّ داشتی، او دینت میشود.
حبّی جانشین حبّ دیگر
در این فراز از دعا عرضه میداریم: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» خدا! من را در این ماه، طوری قرار بده که حبّ اولیائت را درون دلم داشته باشم.
بیان کردم ما گرهخورده به حبّ هستیم - این کد است - یعنی اگر حبّ اولیاء را نداشته باشیم، بالأخره یک حبّ دیگری در دلمان خواهد بود. هیچکس نمیتواند بگوید من حبّ ندارم. همه حبّ دارند. حبّ به اعمال خوب نداشته باشیم، حبّ به اعمال زشت پیدا میکنیم. یکی حبّش، موسیقی، رقص و ابتذال است، یکی حبّش به سمت خوبیهاست. اگر از آن شخصی که موسیقی مبتذل گوش میدهد و یا میخواند و یا کثافتکاریهای دیگر انجام میدهد، آن حبّ را بگیری، خودش دیگر از آن عمل متنفّر میشود و یک حبّ دیگری جانشین میشود.
لذا بعضی مواقع، شنیدهاید یا خواندهاید، گاهی یک خوانندهای، زن غربی که به اصطلاح مانکن هم میشود و چنین و چنان است، یک دفعه از رقص و آواز و همه اینها متنفّر میشود، حبّ دیگری در دلش میافتد و به اسلام رو میآورد. دین را انتخاب میکند، حجاب را انتخاب میکند. حجابی که شاید آن شخص تا قبلش اگر کسی را میدید، میخندید و میگفت: اینها چرا زن و بچّههایشان را درون کیسه کردهاند؟! آزادی ندارند، امّا خودش حجاب را انتخاب کرد؛ چون حبّی جانشین آن حبّ شد. پس کسی بدون حبّ نیست، او به آن قضیّه حبّ داشت، حالا حبّ دیگری جانشین آن حبّ شد.
همرنگ اولیاء خدا شدن
عرضه میداریم: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ»، خدایا! قرار بده، جعل است. «اللَّهُمَ أسئلُکَ فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» نیست. مسئلت خواستن نیست، بلکه جعل است. خدایا! قرار بده؛ چون وقتی جعل شد، قرار داده شد، دیگر برای انسان همیشگی است، دمدمی مزاج نیست. خدایا! یک کاری کن حبّ اولیاء و دوستان خودت در دلم باشد.
انسان به هر چیزی حبّ داشته باشد، سعی میکند خودش را هم مثل او کند. اگر به بدی یا خوبی حبّ داشته باشد، میخواهد مثل آن را انجام بدهد. مثلاً گاهی دیدهاید یک جوانی خودش را شبیه فلان فوتبالیست یا فلان هنرپیشه سینما میکند، خیلی چیز خوبی نیست، امّا چون او را دوست دارد، رنگ او را میگیرد و شبیه او میشود.
چرا بیان میکند: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» خدایا! در این ماه، حبّ اولیاء خودت را در من قرار بده؛ چون اگر حبّ اولیاء پیدا کردی، همرنگ اولیاء خدا میشوی، خصوصیّتش است. جوانان عزیزی بودند که حبّ به شهید بزرگوار شهید همّت داشتند، سعی میکردند رفتار و کردارشان مثل او شود. وقتی حبّ به او دارند عکسش را هم در اتاقشان میزنند. مثلاً عکس شهید باقری، شهید چمران یا شهدای دیگر را به دیوار میزنند؛ چون حبّش را دارند.
حبّ، عامل میشود به اینکه انسان پیروی کند. برای همین جعل است؛ چون این محبّت، فقط حبّ خالی نیست، بلکه عامل میشود انسان پیروی کند و خودش را همرنگ آن محبّ خودش کند. حدّاقل قضیّه این است که اولیاء خدا میگویند: ادایش را در بیاورد.
مثلاً مستحبّ است عبا روی دوش بیاندازند. مگر عبا چیست، پارچه است، پس چرا روی دوش انداختن آن مستحب است؟ یا مستحب است عمامه به سر بگذارند وتحتالحنک باز کنند. این هم یک پارچه است، پس استحبابش از چیست؟ چون پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با عبا و عمامه بوده است؛ یعنی شما هم خودتان را شبیه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میکنید. اصلاً خود لفظ مستحب از حبّ است؛ یعنی انسان فلان کار را دوست داشته باشد.
حبّ و نزدیک شدن به محبوب
مطلب دیگر اینکه حبّ به اولیاء باعث میشود انسان به آنها نزدیک شود؛ چون هر کسی را دوست داری، میخواهی به او نزدیک شوی.
دیدید یک موقعی که فلان هنرپیشه را ببینند، سر و دست میشکانند که بروند یک امضاء از او بگیرند؟ این دوستی باعث نزدیک شدن میشود. گاهی خرج میکند، فلان هنرپیشه را خانهاش دعوت میکند، غذای چه و ... که با هم عکس بگیرند، بعد به هر که میرسد، میگوید: من با فلانی عکس دارم. چون او را دوست دارد این کار را میکند و خود این دوست داشتن باعث نزدیکی هم میشود.
پس « مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» وقتی شما اولیاء را دوست داشتی، این حبّ باعث نزدیکی به آنها هم میشود. این یک نکته خیلی مهم است که انسان قرب به آنها پیدا میکند.
مرحوم حاج حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حبّ پیدا کرد و باعث شد خانهای را که در شمیران داشت، بفروشد و به مولوی، صابونپزخانه بیاید. به تعبیری از بالا شهر به پایین شهر آمد. همه میخواهند بالا بروند، امّا او میگوید: آقا کجاست، آنجا که آقا هست خانه را آنجا میآورد. این حبّ است و حبّ عامل نزدیکی میشود. اینها نکات مهمی است.
دائم با محبوب
لذا اصلاً انسان دائم با همان حبّش زندگی میکند. با حبّش بلند میشود و با حبّش میخوابد.
خیلی جالب و عجیب است، در روایت آمده که اگر شما به چیزی حبّ داشته باشی، فردای قیامت با آن محشور میشوی، ولو یک سنگ باشد. شما پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را دوست داری، او را که ندیدی، در زمان او نبودی، امّا شیعه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هستی، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «هُمْ جِیرَانِی»[3] شیعیان تو، همسایههای من هستند. چون حبّ داری، اسم ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را میشنوی، کربلا نرفتی، امّا برایت مینویسند. حتّی یک موقع یک کسی را آنجا مثل تو قرار میدهند که زیارت کند. میگویند: فلانی را آنجا دیدیم، باور کن خودش بود. هر چه میگویی: او نبود، میگوید: چرا خودمان دیدیم. این چیست؟ یک کسی را آنجا قرار میدهند، چون حبّ دارد.
محشور بودن با محبوب
اصلاً انسان با حبّش است. خاتم انبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ»[4] انسان با آن کسی است که دوستش دارد.
عشق آن پیامبر رحمت که خیلی دلسوز امّت و مهربان بود، در دلت میافتد به مظلومیّتش گریه میکنی که چقدر این امّت را هدایت کرد، بعد این طور دندانش را شکاندند و ...، اشک میریزی، فردای قیامت با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) محشوری. هر که با هر چه دوست دارد، محشور میشود. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) را دوست داری، با او محشور میشوی. اگر نعوذبالله یک آوازه خوان و یک مطرب هم انسان دوست داشته باشد، با او محشور میشود، «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ» .
عدّهای را از گردانهایشان انتخاب کرده بودند که برای ملاقات با امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به تهران بیایند. یک نوجوان اصفهانی از لشگر امام حسین(علیه الصّلوة و السّلام) هم جزء اینها و در لیست ملاقات بود. درست همان موقع منافقین هم حمله کرده بودند. این نوجوان در وصیّتنامهاش نوشت که به امام بگویید: من خیلی دوست داشتم از نزدیک شما را ببینم، من فقط شما را از تلویزیون میدیدم، امّا نتوانستم بیایم و فرمان شما برای من، مهمتر از دیدن چهره نوارنی شماست، من به فرمان شما رفتم. بعد از اینکه امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از دنیا رفت، یک آقایی گفتند: من دیدم اولیاء خدا در یک صفی ایستاده بودند، این نوجوان جلوتر از همه بود، دیدید رئیس جمهوری یا کسی جایی میرود، برایش گل میبرند، او هم جلوتر از همه گلهای بهشتی را که اصلاً نمیشود وصف کرد، در دست داشت و خودش در یک لباس حریر عجیبی به استقبال امام میرفت و امام هم دست ایشان را گرفت و با هم رفتند.
پس انسان اگر کسی را دوست داشته باشد، ولی او را نبیند، باز هم با اوست. در روایت داریم، فردای قیامت اویس قرنی از یمن، همیشه همسفره پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، از بس عشق به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) داشت. اینها خیلی مهم است.
رفیق فردای قیامت
عجیب است، یکی از خصوصیّات حبّ این است که با هم رفیق میشوند. پروردگار عالم میفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا»[5] اینها چه نیکو رفیقانی هستند، با پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رفیق میشوند؛ چون یکی از خصوصیّات حبّ این است که اگر کسی دیگری را دوست داشته باشد، ناخودآگاه مطیعش هم میشود. «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم» با کسانی است که خدا بهترین نعمت را به آنها داده «مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا» و عجب رفیقان نیکویی! پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ» آدم با کسی است که دوستش دارد.
ذیل این آیه آمده است که این آیه بعد از این قضیّه نازل شد، «جاءَ رجُلٌ إلی النَّبىِّ صلی الله علیه وآله»[6] کسی پیش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد، «فقالَ: یا رسولَ اللّه ِ ، إنّک لَأحبُّ إلَىَّ مِن نَفْسى ، وإنَّکَ لأحَبُّ إلَىَّ مِن وُلدى» گفت: من اینقدر شما را دوست دارم که شما را از خودم و از فرزندانم بیشتر دوست دارم، «وإنّى لَأکونُ فى البَیتِ فأذْکُرُکَ فما أصْبِرُ حتّی آتىَ فأنْظُرَ إلَیکَ» وقتی در خانه صحبت شما میشود، من دیگر طاقت ندارم، صبرم تمام میشود، میدوم میآیم که شما را ببینم - الله اکبر! اینقدر عشق به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دارد - «وإذا ذَکَرْتُ مَوتى ومَوتَکَ عَرَفْتُ أنّکَ إذا دَخَلْتَ الجَنّةَ رُفِعْتَ مَع النَّبِیّینَ» یا رسول الله! من میدانم میمیرم و شما هم میمیرید، امّا وقتی شما بمیرید، شما داخل در بهشت آن هم در بالاترین مقام هستید، «وأنّى إذا دَخَلْتُ الجَنّةَ خَشِیتُ أنْ لا أراکَ » امّا من حتّی اگر داخل بهشت هم شوم، از یک چیز ناراحت هستم و آن این که میترسم و خشیت دارم از این که نکند شما را نبینم. بهشت بدون شما برای من مزه ندارد. الله اکبر! پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سکوت کرد، چه بگوید، عجب آدمی است؟! «فلَم یَرُدَّ عَلیهِ النَّبىُّ صلی الله علیه وآله شَیئا» پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هیچ نگفت، اصلاً حرف نزد، «حتّی نَزلَ جِبریلُ بهذهِ الآیةِ » تا اینکه جبرئیل با این آیه نازل شد: «و مَن یُطعِ اللّه َ والرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّـنَ النـبِیِـیـنَ وَالـصِّـدِّیـقِیـنَ وَالشُّـهَـدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقًا ».
خیلی عجیب است، این آیه در شأن یکی که محبّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، نازل شد. پروردگارعالم فرمود: هر کس که خدا و پیامبرش را اطاعت کند، همراه با کسانی خواهد بود که خدا به آنها نعمت داده، از انبیاء و صدّیقین و شهدا و صالحین و با آنها هم رفیق میشوند، آن هم چه نیکو رفیقانی برای همدیگر هستند. رفیق پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میشود.
پس هر کسی را دوست داشته باشی، فردای قیامت رفیقش میشوی. مطرب را دوست داشته باشی، نعوذبالله رفیقش میشوی.
گاهی بعضی چیزها را میشنویم، باورمان نمیشود. چند سال پیش، بنده خدایی برای مشاوره گرفتن زنگ زده بود، متنفّر شده بود، میگفت: ما صبح تا بلند میشویم، مادرم ترانه میگذارد، خوانندههای به تعبیری آن طرف آبی، اصلاً میگوید: باید با این بلند شوید و تا شب هم این صدا بلند است. کسی که گوشت و پوست و استخوانش با این آهنگها رشد میکند، وامصیبتا!
فرمایش پیامبر و شادی مسلمین
لذا ما از پروردگارعالم میخواهیم: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ»، خدایا! قرار بده در دل ما که اولیائت را دوست داشته باشیم.
انس بن مالک میگوید: «جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ»[7] مردی از بادیهنشینها و چادرنشینهایی که در اطراف بودند، محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد، «وَ کَانَ یُعْجِبُنَا أَنْ یَأْتِیَ الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ یَسْأَلُ النَّبِیَّ ص » ما تعجّب کردیم که این بادیهنشین آمده و میخواهد از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سؤال کند؛ چون اینها معمولاً نمیآمدند، جاهل بودند و اصلاً در وادی خودشان بودند. مثل این دورهگردهایی که این طرف و آن طرف، یک چیزهای عجیب و غریبی هستند و کولی به آنها میگویند، این بادیهنشینها یک چنین چیزی بودند. «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى قِیَامُ السَّاعَةِ» گفت: یا رسولالله! ساعت قیامت چه زمانی است؟ «فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَلَمَّا قَضَى صَلَاتَهُ» تا این سؤال را کرد، موقع نماز شد - هنگام نماز که میشد، اصلاً کارهای دیگر برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تمام میشد. اینها را باید یاد بگیریم. اگر حبّ پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را داریم، موقع نماز که میشد، ایشان همه چیز را تعطیل میکرد، حبّ پیامبر یعنی این - پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جواب سؤال او را نداد، بگوید: حالا یک چیزی بگویم، این بادیهنشین نگذارد برود. بادیهنشین هم ایستاد نماز را خواند، «فَلَمَّا قَضَى صَلَاتَهُ قَالَ أَیْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ» هنگامی که نماز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تمام شد، فرمود: چه کسی از ساعت قیامت سؤال کرد؟ بادیهنشین جلو آمد و گفت: «قَالَ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ» من هستم، «قَالَ فَمَا أَعْدَدْتَ لَهَا» فرمود: چرا این سؤال را میکنی، اصلاً بگو چه فراهم کردی، حالا ساعت هر وقت میخواهد باشد؟ «قَالَ وَ اللَّهِ مَا أَعْدَدْتُ لَهَا مِنْ کَثِیرِعَمَلٍ صَلَاةٍ وَ لَا صَوْمٍ» گفت: اصلاً هیچ ندارم، مگر یک چیز «إِلَّا أَنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ » من خدا و شما را دوست دارم، امّا هیچ چیزی آماده نکردهام، نه روزه دارم و نه نماز، «فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» - این «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ» را پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اینجا فرمودند؛ چون معمولاً ما همین تکه این روایت را میگوییم - پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: انسان با آن کسی است که دوستش دارد. «قَالَ أَنَسٌ فَمَا رَأَیْتُ الْمُسْلِمِینَ فَرِحُوا بَعْدَ الْإِسْلَامِ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنْ فَرَحِهِمْ بِهَذَا» انس گفت: وقتی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این را فرمود، چنان مسلمانها شاد شدند که از بعد از اینکه مسلمانها اسلام آوردند، ندیده بودم اینچنین شاد شوند الّا این موقع. این مطلب را که شنیدند، خوشحال شدند و فهمیدند که فردای قیامت با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند؛ چون ایشان را دوست دارند.
من را در پرده عصمت نگه دار
پس برای همین است که ما باید اولیاء را دوست داشته باشیم. ضمن اینکه خود قرآن هم فرض کرده. بالاترین اولیاء، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند، فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»[8]. خدا فرض کرده و اصلاً فرض هم نمیکرد این حبّ اثر دارد. واقعاً این حبّ است که کارساز است.
خیلی عجیب است، ما داریم که «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ»[9]. کسانی که حتّی دیگران را که غیر از دین هستند دوست دارند و حتّی وقتی گاهی نامشان میآید، برای آنها گریه میکنند - یکی از خصوصیّات حبّ، اگر میخواهی ببینی چقدر حبّ داری، این است که با یاد و نام محبوب، گریه میکنند و این قاعده است – با آنها هم محشور میشوند. من دیدهام فردی را که داشت مثلاً فضائل یکی از همین اینهایی را که غاصبین اهل بیت هستند، میگفت و گریه میکرد و اشک میریخت. فردا هم با او محشور است، من و تو هم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را دوست داریم با او محشور هستیم، «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ».
پس برای همین است که میخواهیم: «اللَّهُمَ اجْعَلْنِی فِیهِ مُحِبّاً لِأَوْلِیَائِکَ» . در فراز بعد میگوییم: « وَ مُعَادِیاً لِأَعْدَائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِیَائِکَ» خدایا! من طوری باشم که با دشمنان تو دشمن باشم و به سنّت رسولالله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عمل کنم، «یَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیِّینَ» ای کسی که قلبهای انبیاء را در پرده عصمت نگه داشتی؛ یعنی یک کاری کن من هم در پرده عصمت باشم و همیشه اینطور باشم؛ چون جعل است و خودت قرار دادی، نکند من خراب کنم. زبیر هم در ابتدا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را دوست داشت، امّا بعد خراب کرد. پس چرا آخر این دعا «یَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیِّینَ» بیان میشود؟ چون این به این معناست که من را نگه دار در پرده عصمت بمانم، نکند خرابش کنم.
لذا یکی از دعاها که بهترین دعا هم هست، عاقبت به خیر شدن است. عاقبت به خیر شدن یعنی همین که انسان در آن پرده عصمت بماند.
پروردگارا! همه دعاهای ما را به هدف اجابت برسان.
خدایا! محبّت اولیاء بر قلوب ما بیفزا.
این محبّت را توأم با معرفت قرار بده.
[1]. دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان - مفاتیحالجنان
[2]. المحاسن، ج: 1، ص: 263
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج: 99، ص: 106
[4]. مصباح الشریعه، ص: 194
[6]. الدرّ المنثور، ج: 2، ص: 588
[7]. بحار الأنوار(ط - بیروت)، ج: 17، ص: 13، باب: 13
[9]. مصباح الشریعه، ص: 194