بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: عوامل وقوع واقعه کربلا (مطالعه تاریخ و شناخت منافقین)
شب هشتم محرّم الحرام 1435 (10/08/93)
عزّتی در ذّلت
یکی از گرفتاریهای مؤمنین و به ظاهر دینداران این است که عزّت را از راه غیر دین طلب میکنند، لذا گرفتار میشوند. وقتی به اهل دنیا نگاه میکنند و این ظواهر دنیا آنها را فریب میدهد، تصوّر میکنند عزّت این است که در راه باطل قدم بردارند.
لذا ما در روایات داریم در آخرالزمان گاهی به واسطه ظواهر دنیا، یک عدّه، دیگران را به عنوان ابله تصوّر میکنند. میگویند: آقا! دنیا عوض شده، حالات عوض شده و تغییر پیدا کرده، ما هم باید تغییر کنیم و لذا خود را در مقابل دین ذلیل نمیکنند.
حضرت پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه و علیه و آله و سلّم) بیان میفرماید: « من أذلّ نفسه فی طاعة اللَّه فهو أعزّ ممّن تعزّز بمعصیة اللَّه »[1] - این روایت خیلی عالی است! راهگشا و نقشه راه است - هر کس نفس خودش را در راه طاعت پروردگار عالم «فی طاعة الله» خوار و ذلیل کند، عزیزتر از آن کسی است که با نافرمانی پروردگار عالم و به واسطه معصیّت خدا به عزّت برسد. چون احساس میکند نباید از دنیا عقب بماند، گرفتار میشود و این عامل میشود که یادش برود باید در مقابل پروردگار عالم خوار و ذلیل شد.
بهرهبری بیشتر طواغیت عالم از دنیا تا زمان ظهور
لذا بر اساس این روایتی که خواندم، یک عدّه به پیغمبر اکرم ایراد میگرفتند که تو ما را در مقابل دشمن ذلیل میکنی. آنها اینطورند، آنطورند و ...، و شروع میکردند به ایراد گرفتن از پیامبر.
پروردگار عالم در آیه 8 سوره منافقون بیان میفرماید: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ ». گروهی از این منافقین هستند که پنهانی با هم میگویند: وفتی به مدینه مراجعت کردیم، آن که عزیز است، ذلیل را خارج میکند؛ یعنی وقتی به مدینه برسیم، با پیغمبر تسویه حساب میکنیم. ما عزیزیم، ما در عزّت بودیم. پیغمبر از مکّه مهاجرت کرد و به یثرب آمد، عوض اینکه به ما عزّت بدهد، ذلّت داد. دائم درگیری با دشمنان، جنگ، خونریزی. ما یک زمانی در یثرب عزیز بودیم. ما اینها را خارج میکنیم « لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ » که «منها» به مدینه برمیگردد. « الاعز» آنهایی که خیلی عزیزند، «الاذل» ذلیلها را از مدینه خارج میکنند.
بعد پروردگار عالم فرمود: « وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ » عزّت برای خدا و رسول و برای مؤمنین است. لام در «للمؤمنین» لام تعلّقیه است؛ یعنی برای مؤمنین است « وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ » ولی منافقین نمیدانند.
چرا قرآن اینطور اشاره میکند؟ چون خدا آنها را امتحان کرد. به خصوص در روزهای اوّل ورود به یثرب، مسلمانان در تنگنای شدیدی بودند، همانطور که در شعب ابیطالب در تنگنای شدیدی بودند و در اینجا میفرماید: برای این که اینها اموال و زرق و برق دنیای یهود و طواغیت عالم در آن زمان را میدیدند.
این نکته را هم به ذهنتان بسپارید. این قاعده است، قاعدهای است که به قول اولیاء الهی «لا یفرّ منه» است. در همه ازمنه تا زمان ظهور، صورت ظاهر، طواغیت عالم در برداشت از دنیا و ظواهر آن رنگیتر و زیباتر هستند و بیشتر برداشت میکنند.
البته این نکته را هم عرض کنم که خیلی جالب است. چون بناست زمان ظهور برعکس شود، هر چه به ظهور نزدیک میشویم افول طواغیت عالم بیشتر است امّا تا زمان ظهور اینها ظواهرشان زیباتر است. قرآن میفرماید که چون اینها اموال و اولادشان زیاد است.
طبعاً میدانید دیگر تا زمان ظهور آقاجان، عدّه اسلام ناب محمّدی(صلّی اللّه و علیه و آله و سلّم) کم است امّا این هم هست که « کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً »[2] و در آن موقع غلبه پیدا میکند. اسلام ناب الان کم است. قرآن میفرماید: برای این است که اموال و اولادشان اینها را گرفتار کرده بود.
معنای حقیقی ذکر
بعد بلافاصله به مؤمنین خطاب میکند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[3] یاد خدا؛ یعنی همیشه باید ببینید خدا چه میگوید.
«ذکر اللّه»، در خود لفظ ذکر، معانی مختلفی است. در باب معنا میگویند: یک معنای لغوی داریم و یک معنای اصطلاحی.
مثلاً وقتی میگوییم: اصول فقه؛ اصول در لغت به معنای اصلهاست. پس اصول فقه یعنی اصلهایی که برای فقه است. این معنای لغوی است امّا در اصطاحی که در مبانی فقه است، اصول فقه یعنی مبانی برای این که از روی آن مبانی و نکات، فقیه بتواند فهم فقه را بهتر استخراج کند.
ذکر هم همینطور است. ذکر به معنای یاد است. گاهی وقتی میگوییم ذکر میگویند، تصوّر به این است که طرف تسبیح در دستش است و مثلاً صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستد یا استغفار میکند و «استغفراللّه ربّی و اتوب الیه» میگوید، یا تسبیح ذوالجلال و الاکرام میگوید، «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر» تسبیح و تحمید و تهلیل و تکبیر میکند. تصوّر میکنیم ذکر اینهاست امّا ذکر به معنای حقیقی یعنی یاد که شما هیچ موقع این یاد را از بین نبرید؛ یعنی همیشه باید حواستان باشد.
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا » خطاب به اهل ایمان است « لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ » که اگر اینطور شود که یادتان برود، خسران زدهاید. زرق و برق دنیا، اموال و خانههای آن چنانی و قشنگیهایی که در غرب هست - که من بارها عرض کردم وقتی انسان به اروپا میرود، ایران الان با همه پیشرفتی که به صورت ظاهر کردیم، واقعاً نسبت به آنجا روستا است. امّا وقتی به آمریکا بروی، اصلاً اروپا در مقابل آمریکا یک دهات است. آمریکا خیلی چیز عجیبی است - این ظواهر، یک موقع انسان را میگیرد. یک سری از این آقایان هم که برای سازمان ملل میروند، آنجا را که میبییند، یکدفعه اصلاً این ظواهر مرعوبشان میکند. لذا تقوا خیلی مهم است، بیش از حدّی که من و شما تصوّر کنیم، مهم است. « وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ » غیر از این باشد، شما خسران دیده هستید.
تفکّر واحد منافقین در طول تاریخ
حالا اینها چه کسانی بودند؟ یکی از کسانی که این آیات شریفه برای آنها نازل شده، عبدالله بن ابی است. من تاریخ را برای شما بخوانم، خیلی جالب است.
جاسوسان پیامبر به پیامبر عرضه داشتند: یا رسولالله! قبیله بنیالمصطلق برای جنگ با شما آماده شدهاند و میخواهند با شما بجنگند، رئیس این سپاه هم حارث بن ابی ضرار است. مجدّداً هم خبر آوردند و حضرت متوجّه شدند، همینطور است. لذا دستور دادند لشگر به بیرون مدینه حرکت کند. فرمودند: نگذارید اینها بیایند و وارد مدینه شوند.
اینجا عبدالله بن ابی با گروهی از منافقین پیش پیامبر آمدند و گفتند که نباید اینطور باشد. شما بیرون نروید و بگذارید اینها داخل بیایند. حضرت فرمودند: اینها داخل بیایند، ما را از بین میبرند. گفتند: نه. پیامبر هم فرمودند: نه، باید برویم. وحی هم آمد که باید بروند. بیرون رفتند. اینها خیلی ناراحت شدند.
اینها به پیامبر میگفتند: اگر ما با لشگر بنی المصطلق برخورد کردیم، آنها را داخل میکِشیم و میکُشیم. پیامبر فرمودند: اگر اینها داخل شدند و با منجنیقها و چیزهای دیگری که دارند، زدند اهل مدینه را کشتند و یک مقدار نفوذ پیدا کردند، چه؟
یک عدّه از اینها از جمله عبدالله بن ابی گفت: عیبی ندارد، اگر هم اینطور شود، اینها مدّتی وارد میشوند، چند روزی زمین میدهیم، فرصت میگیریم.
این تعبیر واقعاً خیلی عجیب است؛ یعنی همان چیزی که بنی صدر میگفت. عجیبیاش اینجاست که مثل این که منافقین از اوّل تا آخر تاریخ با هم عقد اخوّت خواندند. ولو زمانشان با هم تفاوت دارد امّا فکرشان یک فکر است.
پیامبر عتاب کردند، آیه هم آمد و اینها هم بیرون رفتند و جنگیدند. خیلی جالب هم بود که تمام دشمن هم از بین رفتند و فرار کردند.
وقتی فرار کردند، حارث بن ابی ضرار ظاهراً با یکی ارتباط داشت. کسی از پشت مطالب را به عبدالله بن ابی میرساند. مثل این که اینها با هم در ارتباط بودند. بنی المصطلق با یهودیان خزرج خیلی پیمان داشتند، از جمله عبدالله ابن ابی. - ببینید نقش یهود همیشه هست؛ صهیونیست جهانی از اوّل بوده، الان هم هست – با این که شکست خوردند و رفت، منتها قرار شد خبرها را برسانند.
سلطنت، حربهای در دست یهود
در این سمت که مسلمانان پیروز شده بودند، سپاه تشنه بودند، آمدند کنار یک چاهی آب بردارند. آبرسان انصار به نام سنان بود و آبرسان مهاجرین به نام جهجاه. اینها آمدند و دلوها را با هم داخل آب انداختند. این طنابها دور هم پیچید. جهجاه بن سعید که از مهاجرین است و غلام خلیفه دوم هم هست با سنان دعوایش شد. سنان گفت: من داشتم میانداختم، او گفت: من داشتم میانداختم و خلاصه فریاد زدند و قوم خودشان را خواستند. جهجاه بن سعید فریاد زد که ای مهاجرین بیایید به فریاد ما برسید و سنان هم به انصار گفت بیایید به داد برسید. آمدند، وقتی خواست درگیری شود مردی از مهاجرین به نام جُعال آمد و خلاصه مابین این دو را جدا کرد و گفت این کار زشتی است. نگذاشت درگیر شوند.
عبدالله بن ابی دلش میخواست این ماجرای دعوا سر بگیرد. رفت، تخت سینه جعال زد و گفت: بیحیا! به تو چه ربطی دارد؟! صدایش را بلند کرد و شمشیرش را کشید. جعال تعجِّب کرد که این چرا اینطور میکند. عقب رفت و هرچه او هتاکی کرد، چیزی نگفت. اینجا لطف خدا شامل حال جعال شد که جوابش را نداد و سکوت کرد؛ چون او میخواست جواب بشنود که درگیری ایجاد کند که گاهی سکوت بهترین جواب است؛ جواب ابلهان خاموشی است.
عبدالله بن ابی وقتی دید اینطور است، پیش خویشاوندان خودش از جمله زید بن ارقم - که فردی بسیار عالی بود منتها جوان بود - و دیگران رفت، گفت: همین شما هستید که مقصّرید. به این مهاجرین رو دادید، آنها را آوردید و غذاهایتان را با آنها نصف کردید حالا مَثل شما مَثل «سمن کلبک یأکلک» است. - این «سمن کلبک یأکلک» اصطلاحی است که عرب بادیهنشین داشتند؛ یعنی سگت را چاق کن تا خودت را هم بخورد- یعنی نعوذبالله مهاجرین را به سگ تشبیه کرد و گفت: ما به اینها رسیدیم و اینها را در یثرب آوردیم و به ایشان کمک کردیم، حالا طوری شده که دیگر میخواهند ما را هم بخورند. به خدا قسم! وقتی برگشتیم عزیزترین، ذلیلترین را از یثرب خارج میکند – همان آیهای که ابتدای بحث خواندم - منظورش از عزیزترین خودش بود و از ذلیلترین نعوذبالله پیامبر.
دلیل چه بود؟ عبدالله ابن ابی، قبل از مهاجرت پیامبر با مهاجرین و ورود ایشان به یثرب، از همپیمانهای قوی با یهودیان بود و ثروت بسیار زیادی داشت. یهودیها وقتی فهمیدند که بعضی پیغمبر را به یثرب دعوت کردند - که این را در تاریخ طبری اهل جماعت هم نوشتهاند- به او پیشنهاد سلطنت دادند.
لذا خیلی جالب است. اصلاً یکی از خصایص یهودیها این است که وقتی میخواهند بر جایی غلبه پیدا کنند، روی سلطنت مانور میدهند - میدانید همین ملکه انگلیس و خاندانش اوّل از مصر آمدند (الان ورود به این بحث ندارم، شما خودتان تاریخ را مطالعه بفرمایید) چون فراعنه هم همینطور بودند، سلطنت داشتند. دیدند بهترین چیز همین است که یک نفر را شاه کنند و آن دیگر تمام میشود - .
اینجا هم پیشنهاد داده بودند که عبدالله بن ابی سلطنت داشته باشد. گفتند: «انک ملک عظیم کملک الروم والفرس» تو ملک بزرگی هستی، تو هم میتوانی مثل ملک روم و فارس(یعنی ایران) باشی. امّا نقشهشان نگرفت و خنثی شد. پیغمبر آمدند و یثرب به دست پیامبر افتاد. حتّی تغییر اسم داده شد. مدینه الیثرب تبدیل شد به مدینه النبی. مدینه یعنی شهر. عبدالله بن ابی و اکثر قومشان پیغمبر را پذیرفتند و بیعت کردند.
ناگفته نماند عشایری که در اطراف به عبدالله بن ابی وابسته بودند، چون بادیهنشینها بیرون مدینه بودند - که اتّفاقاً «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[4] در شأن همین بادیهنشینها است، نه در شأن خود اهل یثرب – آنها هم به واسطه عبدالله بن ابی اسلام آوردند.
امّا او این عقده سلطنت را دارد و همینجا هم خالی میکند.
منافق حقیقی
زید بن ارقم وقتی این حرف عبدالله بن ابی را شنید، رو کرد به او و گفت: ذلیل تو بودی. پیامبر آمد و من و تو را عزیز کرد. او از ناحیه ذوالجلال و الاکرام است و از ناحیه عزیز است. عبدالله ابن ابی گفت: ساکت شو، تو یک کودکی بودی بازیگوشتر از همه بچّهها و کودکان. چون جوان بود، خواست او را اینگونه ذلیل کند. زید بن ارقم گفت: هرچه میخواهی بگویی، بگو.
جریان که تمام شد و همه قضایا خوابید، در راه پیش پیامبر رفت که یا رسول الله! عبدالله ابن ابی دارد یک عدّه را تحریک میکند و اینطور میگوید.
پیامبر فرمودند که شاید اشتباه شنیدی. ببینید که پیامبر چقدر رئوف بودند.
گفت: نه، یا رسول الله! خودم شنیدم.
دوباره پیامبر گفتند که شاید کس دیگری را میگفته و منظورش من نبودم.
گفت: نه، یا رسول الله! شما بودی.
بعد حتّی پیامبر فرمودند که احتمال دارد که تو اینها را در عالم رؤیا و خواب دیدی. یعنی تا سه مرتبه پیامبر انکار کرد وحتّی او را در خواب برد.
گفت: نه، یا رسول الله! تنها من نبودم، ریشسفیدها و همه بودند و جلوی آنها هم گفت.
البته در این ماجرا مقصر جهجاه بود که نگذاشت اوّل آنها دلو بیاندازند. پیامبر هم به او فرمودند که چرا تو نگذاشتی اوّل آنها آب بردارند، چه اشکال داشت و او اقرار کرد که من مقصّر بودم. یعنی پیامبر فرمودند که باید اوّل انصار آب برمیداشتند. گرچه این بهانه بود که عبدالله ابن ابی میخواست جریان درست کند.
من از این بحث میخواهم بگویم که جریان منافقین چه میکند، به کجا میکشاند و بعد یک عدّه از مؤمنین را هم در دامن میکشد. دیشب یک اشارهای به آیه 48 سوره توبه کردم که فرمود: «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ کارِهُونَ»[5]، عرض کردم معلوم میشود خصوصیّت منافقین این است که فتنه راه بیندازند. من همینجا، قبل از ادامه بحث و مطالب یک نتیجه بگیرم و آن این که معلوم میشود هر کس فتنه را شروع کند و فتنهگر باشد، منافق است. قرآن به صراحت این را میگوید، چون همه این آیات، آیات قبلش، آیات بعدش همه از آیات منافقین است؛ یعنی منافقین فتنه درست میکنند.
بارها هم عرض کردم که وقتی میگویند منافقین، سراغ آن مسعود لجنی(رجوی) نروید که دیگر منهدمشان کردند و الان همه تیمشان نابود شده و حالا یک تهماندهای مانده و فعلاً آمریکا دارد آن زن را میچرخاند و تأمین میکند. آنها منافقین نیستند، البته هستند ولی دیگر معلوم شده و از مؤمنین جدا شدند. اتّفاقاً منافق کسی است که ورود پیدا میکند و فتنه درست میکند.
فتنه چیست؟ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند: فتنه آن موقعی است که طوری بین حق و باطل، گرد و غبار میشود که کسی نمیتواند تشخیص بدهد کدام حق است و کدام باطل.
پس حضرت باز به زید بن ارقم فرمود که شاید اینطور نباشد و او گفت که نه مطمئنم. وقتی حضرت قبول کردند، باز با این حال عبدالله ابن ابی را خواستند.
پس ببینید قضاوت باید خیلی دقیق باشد. وقتی همینطوری راجع به کسی حرف میزنند، شما باید تحقیق کنید و ببینید مطلب چیست. همینطوری بیجهت انسان چیزی نگوید. مراقب باشیم. باید جواب پس بدهیم. قیامتی هست، قبری هست. اینها خیلی مهم است.
حضرت، عبدالله ابن ابی را خواستند و گفتند که عبدالله! اینها چیست که از ناحیه تو به من میرسد؟!
گفت: به خدا و آن کتابی که بر تو نازل شده قسم، همه حرفهایی که برای تو بیان میکنند، دروغ است و من نگفتم. چون از قبل متوجّه شده بودند، یک عدّه از ریشسفیدهای انصار هم با او آمدند و گفتند: یا رسولالله! عبدالله ابن ابی درست میگوید، حالا زید بن ارقم آمده یک چیزی گفته، او جوان است. شاید زید بن ارقم اشتباه متوجّه شده.
حضرت فرمودند که من هم اتّفاقاً همین را به او گفتم. باشد، همین که خودش بگوید: نه، کفایت میکند. قبول کند که چنین چیزی نشده، باشد. اینجا حضرت عبدالله ابن ابی را معذور داشتند.
روشن شدن چهره منافقین
اُسَید بن حضیر، یکی از کسانی بود که بعد از این جنگ به پیامبر ملحق شد. فهمید که رسولالله بر حق است و بنیالمصطلق که ادّعا میکردند ما پیروز هستیم و خیلی هم سلاح، منجنیق داشتند و ... ، همه از بین رفتند « کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً ». او آمد و سلام کرد و یکی از کسانی بود که وقتی گفت: «السلام علیک یا نبی الله»، قومش هم آمدند و به پیامبر پیوستند.
عبدالله بن ابی از این ماجرا خیلی عصبانی شد. دید در این جنگ قوم بنیالمصطلق شکست که خوردند هیچ، از آن طرف یک عدّه دیگر هم به پیغمبر ملحق شدند و الان است که امور از دستش بیرون برود.
قرآن میفرماید: «فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ »[6] - خطاب به پیغمبر است، ولی ملاک مؤمنین هستند - از اموال و اولاد آنها تعجّب نکنید. آنها خیلی مجهّز بودند، ولی آخر هم شکست خوردند.
حضرت قبل از ظهر در یک منطقهای، یک مقدار مختصری استراحت کردند و بعد مجدّداً دستور حرکت دادند و فرمودند: سپاه حرکت کند. تعجّب کردند و گفتند: یا رسولالله، چرا الان حرکت کنیم؟!
اتّفاقاً باز قرآن میفرماید که عبدالله ابن ابی نسبت به پیامبر ایراد گرفت. اینها دو مرتبه شروع کردند که چرا الان باید برویم؟ چرا در گرما باید برویم؟ چون برای اوّلین بار بود که پیامبر دستور دادند در شدّت گرما حرکت کنند و جالب است که پیامبر تا خود مدینه هم سپاه را نگه نداشتند. طوری که مورخین مینویسند: وقتی به ورودی مدینه رسیدند و پیامبر فرمودند: الان یک مقدار استراحت کنید تا من بروم اوضاع را ببینم و ...، همه اینها افتادند و بعضی هم مدهوش شدند. چون هرچه به پیامبر میگفتند: بایستیم، نمیایستادند.
« لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَ هُمْ یَجْمَحُونَ »[7] اینها دنبال گریزگاه میگشتند و میگفتند: شما اینطورید، شما آنطورید، چرا تعدیل نمیکنید، چرا الان نمیایستید و ... . دائم شروع میکردند به ایراد گرفتن که از جمله از اینها عبدالله ابن ابی بود تا به مدینه رسیدند.
وقتی پیامبر وارد شد، فرمود: به خدا سوگند من به خاطر این آمدم که خدا برای من پیام فرستاد که یک عدّه از اینها از جمله سهامه بن حسان، با قوم خزرج با هم دارند زمینه را آماده میکنند، ما که آمدیم، ما را بگیرند و بکشند و برای عبدالله بن ابی تاجگذاری کنند. سهامه را گرفتند و اقرار هم کرد.
یعنی مجدّداً همان چیزی که مدّنظر عبدالله بن ابی بود، قرار بود این دفعه از طریق اینها صورت بگیرد. معلوم میشود که بنیالمصطلق که شکست خوردند و فرار کردند، یک عدّهشان رفته بودند و گفته بودند: الآن شما حواستان باشد، تا اینها میخواهند بیایند زمینه را آماده کنید و خود آنها هم یک گروهشان به تاخت نزدیکیهای مدینه رفته بودند و پیامبر این را به امر الهی متوجّه شد که اینها این قصد را دارند، لذا فرمود: اصلاً نایستید و آنها را در گرما و تشنگی حرکت داد. وقتی پیامبر وارد شد، فرمود: آن حرفها هم درست است، جبرئیل برای من آورده بود.
برای همین پیغمبر به عبدالله بن ابی و یک عدّه دیگر گفت که شما فعلاً بیرون مدینه باشید. پسر عبدالله، اسم او هم عبدالله بود، عبدالله بن عبدالله بن ابی. برعکس، او خیلی خوب بود و منافق نبود، «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت»[8]. گفت: یا رسولالله! اگر به من اجازه دهید، من مأمور باشم تا بروم پدرم را بکشم و کس دیگری پدر مرا نکشد که نفسم کینهتوزی نسبت به کسی نداشته باشد.
پیامبر فرمودند: نه، حرمت پدر در اینجا هم برای تو واجب است. همین اینجا پیامبر فرمودند که پدر ولو منافق باشد، باید از او و رفتار او جدا شوی امّا نباید او را بکشی.
شب شد، عبدالله بن ابی گریه کرد و با ندامت و پشیمانی، به پسرش پیغام فرستاد که نزد رسول الله برو و بگو من اشتباه کردم، میدانم، تازه فهمیدم که شما رسولالله هستید، هیچ کسی خبر نداشت، امّا شما باخبر شدید و به حقیقت بر شما وحی میآید و من اشتباه کردم، مرا ببخشید!
پیامبر فرمودند: در آمدن، تو کسی بودی که میخواستی مرا بکشی، گفت: نه من نبودم، پیامبر فرمودند: بله، میدانم، رفاعه هم با تو بود، تعجّب کرد، گفت: یا رسولالله! من فهمیدم که جبرائیل بر تو نازل میشود.
رفاعه بن زید، از منافقین عجیب بود، منتها یک طوری بود که دیگر در نفاق زبردست بود، چیزی نمیگفت.
حضرت فرمودند: میخواستید شتر مرا رم دهید و میدانم کسان دیگری هم بودند، جبرئیل نازل شد و اینها را برای من گفت. «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُون»[9] آیه آمده بود.
وقتی پیامبر پایین آمده بود بودند، شتر گم شده بود. رفاعه گفت: اگر او راست میگوید که من پیامبرم، مگر علم غیب ندارد، وحی به او خبر دهد، ببیند شترش کجاست. پروردگارعالم وحی فرستاد که شتر، فلان جا است، رفتند و آوردند.
پیغمبر، خود رفاعه را گرفت و اقرار کرد که من این طور بودم. اعتراف کرد که یا رسولالله! ما میخواستیم تو را بکشیم؛ چون دیدیم هیچ طوری حریف شما نمیشویم.
حضرت فرمود: من میدانم برای چه شما این کار را میکنید؛ چون شما با بزرگان یهود همپیمان هستید و میخواهید من را و دین را نابود کنید، امّا اینطور نیست.
پیامبر همان موقع افشا کرد. آنوقت آیات الهی آمد که فرمود منافقین شکست میخورند و اینها کسانی هستند که عند الرسول هستند ولی با رسول نیستند - که به تفسیر سوره منافقون مراجعه بفرمایید، مفصّل بیان شده است؛ چون بحث من چیز دیگری است اگر بخواهم دانه دانه بیان کنم، بحث مفصلی میشود - .
بعد حضرت فرمودند: پروردگارعالم در همان مریسیع (کنار یکی از چشمههای آب منطقه قبیله بنی المصطلق) که به تخته سینه جعال زدید، به من گفت. تعجّب کردند که پس چرا شما صبوری کردید؟! پیامبر فرمودند: میخواستم شما برگردید.
قرآن در همان سوره توبه است که به پیامبر میفرماید: نباید اینطور باشی و نسبت به منافقین اینقدر رحم داشته باشی. رحمه للعالمین بود، دلش میخواست همه برگردند و بیایند مزه بندگی خدا را بچشند. خصوصیت پیامبر ما این بود. عجیب بود، اینطور عشق میورزید.
بعد وقتی پیامبر، گریه عبدالله بن ابی را دید، برای این که اینها را مجدّداً برگرداند، توبه او را پذیرفت. عبدالله بن ابی، به شدّت مریض هم شده بود و حالش منقلب شده بود، طوری مریضی او طول کشید که پیامبر راهش داد بیاید در منزلش برود. داشت از دنیا میرفت، به پسرش عبدالله گفت: به پیامبر بگو پیش من بیاید، من را حلال کند و بر من نماز بخواند، من دیگر آن آدم نیستم.
لطف پیامبر شامل حال عبدالله بن ابی شد. آمدند و وقتی داخل شدند، خیلی عجیب است، از پسرش شکایت کرد که چرا پسرم آن روز اینطوری گفته بود. پیامبر فرمودند: من به پسرت گفتم نباید این کار را انجام دهد، ولی پسرت اگر این کار را انجام میداد، امر خدا را انجام داده بود و آن موقع هم که من گفتم انجام نده، انجام نداد، امر خدا را انجام داد؛ یعنی اگر قبل از این که من بگویم انجام میداد، عیبی نداشت، یک منافق را کشته بود، امّا چون من گفتم، این کار را نکرد.
عبدالله سری تکان داد و خیلی ناراحت شد، حضرت فرمودند: هنوز ایمان نداری، ایمانت، ایمان قوی نیست و دروغ میگویی.
از دنیا رفت، پیامبر برای نماز آماده شدند. منافقین دیگر آمدند به پیغمبر ایراد گرفتند، همانهایی که پیغمبر افشایشان نکرد ولی بعد افشا کرد - منتها حالا ما نمیتوانیم اسم ببریم و به زبان جاری کنیم - .
توبه ظاهری منافقین
در این سوره منافقون، پروردگارعالم فرمود: «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین»[10] پیغمبر من! اگر تو برای اینها استغفار کنی یا استغفار نکنی، اینها آمرزیده نمیشوند؛ چون اینها قوم فاسقند، به تو دروغ میگویند ما توبه کردیم، توبهشان هم توبه دروغین است.
جالب است، به تعبیر خیلی عامیانه، عذر میخواهم، باز هم دم منافقین آن زمان گرم که میآمدند و یک توبه ظاهری میکردند. منافقین این دوره که توبه نمیکنند هیچ، ادّعای حریّت هم میکنند! آنها به پیغمبر گفتند: ما اشتباه کردیم، توبه میکنیم. منافقین زمان ما هم حدّاقل از آن اجداد و همپیمانهای خودشان یاد بگیرند. اینها نمیآیند توبه کنند و با جسارت هم میگویند: باید ما را ببخشند. یک بار کلمه استغفار به زبانشان نیامده است.
خداوند به پیغمبر فرمود: اینها توبهپذیر نیستند، دروغ میگویند. آیاتش در سوره توبه است. آیاتی عجیب است. لذا معلوم میشود چرا پروردگار عالم سوره برائت یا همان سوره توبه را با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع نکرده است.
سوره برائت بگوییم یا توبه؟
عیبی ندارد، یک جملهای را هم در حاشیه به شما بگویم که باید بروید و در آن تأمّل کنید. اگر از شما سؤال کردند که برای این سوره کدام نام را بگوییم، بهتر است، برائت یا توبه؟ بدانید سوره برائت بگویید، بهتر از توبه است. کمتر بگویید: سوره توبه. البته معالأسف ما بیشتر میگوییم: سوره توبه.
در این سوره چنان آیات الهی نسبت به منافقین شدید است که عرض کردیم پروردگار عالم برای این سوره «بسم الله الرحمن الرحیم» نگفت و به پیغمبرش میگوید که باید از اینها برائت و دوری بجوید و از ایشان تنفّر داشته باشد. گرچه تو رحمه للعالمین هستی ولی اینها استغفار ندارند. میفرماید: اگر هفتاد بار هم برایشان استغفار کنی، من اینها را نمیآمرزم.
اینجا هم پروردگار عالم بیان فرمود: « سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» یا رسول الله چه استغفار بکنی، چه استغفار نکنی، خداوند اینها را نمیآمرزد؛ چون «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ».
چون اینها یک خصوصیّتی دارند، «هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا »[11]، میگویند: به پیغمبر پول نرسانید تا یک عدّه از دورش دور شوند. « وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » اصلاً خزائن آسمانها و زمین متعلّق به خداست. « وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهُونَ ». یا رسول الله! تو دائم دلت برای اینها میسوزد و میخواهی برای اینها استغفار کنی و اینها را در راه بیاوری ولی اینها در پنهان میگویند به رسولالله پول نرسانید. اگر میخواهد اموال به او برسد، خرابش کنید. کاری کنید که طوری شود پیامبر مال و منال نداشته باشد و از اطرافش پخش شوند. عُدّه نداشته باشد، عِدّهای نخواهد داشت. اینها اینطور بیان میکنند ولی باز تو میخواهی برای اینها استغفار کنی. اینها نمیدانند « وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهُونَ » منافقین نمیفهمند که همه چیز دست پروردگار عالم است.
نفاقشناسی با مطالعه قرآن و تاریخ
این آیات خیلی عجیب است! چقدر با قرآن مأنوسیم؟ چقدر با روایات مأنوسیم؟ چقدر با تاریخ مأنوسیم؟ امیرالمؤمنین فرمود: من چنان تاریخ را مطالعه کردم و میدانم که گویی با آنها زندگی کردهام.
عزیز دلم! اگر از اوّل ما اینطور میدانستیم، فتنه 78 و فتنه 88 به وجود نمیآمد. اگر به جای مکتبشناسیها از اوّل منافقشناسی و نفاقشناسی داشتیم، اینطور نمیشد. اگر با قرآن مأنوس بودیم، با تاریخ رسولالله مأنوس بودیم، اینطور نمیشد.
الآن هم این مباحث را برای همین عرض میکنم؛ چون فتنههایی در پیش است و باید نفاق را بشناسیم. باید سینهچاک باشیم وإلّا بی رودربایستی بدا پیش میآید و امام زمان نمیآید! گرچه خیلی ظهور نزدیک است و کسی هم نمیتواند بگوید چه زمانی، امّا خیلی نزدیک است. عرض کردیم که «کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ»[12] ولی خیلی خیلی نزدیک است.
گفتم یک دعا هم بکنید. این دعایی است که اولیاء خدا میکنند و ما بلد نبودیم و اولیاء خدا این دعا را به ما یاد دادند. این که: خدایا! تو قادری، ای قادر متعال! ظهور آقاجان، امام زمان را در عمر ناقابل ما قرار بده!
باید این دعا را بکنیم، امّا باید زمینه را درست کنیم که منافقین را بشناسیم و بدانیم در عالم چه خبر است.
إنشاءالله ادامه بحث عبدالله بن ابی را فردا ادامه میدهیم که ببینیم چه اوضاعی میشود. هم تاریخ اهل جماعت دارد و هم ما داریم که یکی از منافقین بر سینه پیغمبر میزند و به ایشان ایراد میگیرد که تو برای چه برایش نماز میخوانی و استغفار میکنی؟ به پیغمبر یاد میدهد! به اولیاء خدا، به پیغمبر یاد میدهند!
این کسانی که - من همین جا اقرار میکنم کس خاصی را نمیگویم، فردا نگویند منظور فلان شخص است - مثلاً ادّعا میکنند ما به امام گفتیم: اینطور بشود، آنطور بشود و ...، یک عّده دیگر هم در زمان پیغمبر به ایشان میگفتند که شما چرا این کار را کردی!
شرایط سربازی آقاجان، امام زمان
لذا تاریخ را خوب بخوانیم. جوانان عزیز! فرزندان عزیزم! به خصوص شما باید چند چیز را بدانید تا بتوانید سرباز امام زمان باشید.
1 . قرآن را حفظ کنید ولو روزی دو سه تا آیه. بدانید! سربازان آقاجان امام زمان، حافظ قرآن هستند.
2. برای ظهور باید آماده باشید.
فرض بگیریم آقا بیاید، حالا چه کنیم؟ اصلاً میمانیم که باید چه کنیم. باید تاریخ اسلام را بدانیم که چه بر اسلام گذشته است. چرا بقیة الله در پرده غیبت است. دیشب عرض کردم ملاک، امّت و امام است. معمولاً امام باید کنار امّت باشد، آیهاش را خواندیم که «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً »[13] پس چرا امام در پرده غیبت است؟ باید اینها را بدانید وإلّا امام نمیآید. عامیانه بگویم: خدا آخرین مهرهاش را بیجهت نمیسوزاند.
اگر تاریخ را ندانیم و وجود مقدّس آقاجان امام زمان بیاید - که نمیآید و دیگر خدا این کار را نمیکند - ما امام زمان را در قتلگاه میبریم. ما به امام زمان جام زهر میدهیم. ما با امام زمان کاری میکنیم که مثل امام مجتبی پارههای جگرش بیرون بیاید. ما کاری میکنیم، فرقش شکافته شود. تعارف نداریم! آنها هم در زمان خودشان، امام زمانشان را نشناختند، پیغمبر را نشناختند. نفهمیدند باید حرف پیغمبر را گوش دهند، نه حرف منافقین را.
قرآن بیان میکند که علّت این است که شما مطیع پیغمبر نبودید! باید مطیع پیغمبر باشید، نه مطیع دیگری. قرآن به صراحت میگوید که شما مطیع نبودید، منافقین رشد کردند. مطیع بودید که رشد نمیکردند. میدیدند خبری نیست، حرفشان خریدار ندارد، کنار میرفتند.
«السلام علیک یا ابا عبد الله»
[1]. نهج الفصاحه، ص: 760، حدیث: 2969
[12]. الکافی (ط - الإسلامیه)، ج: 1، ص: 368