بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: اثر محرم و صفر در بیداری اسلامی و انسانی
(یکی از ادّلههایی که ما محرّم و صفر را عزاداری میکنیم، این است که بگوییم: ظلمی در تاریخ صورت گرفته است که هیچ موقع نباید فراموش شود؛ چون هادی الهی کشته شده است و خواستند مأخذ نور و توحید را از بین ببرند)
شب بیست و چهارم صفر 1436 (25/09/93)
عقلای عالم مدّعی نیستند
طبعاً اگر بشر بخواهد در دنیا عبد بما هو عبد بماند، نیاز به هادی دارد. در این شکی نیست و این یک قاعده است، قاعدهای که نمیشود از آن فرار کرد. پس طبعاً انسان بدون هادی، عبد نمیشود. شاید دل او بخواهد عبد شود؛ چون در ضمیر خود انسان، فطرت او الهی است « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »[1] امّا بدون هادی نمیتواند عبد شود.
شاید یک عدّه سؤال کنند وقتی پروردگار عالم میفرماید: فطرت الهی است، پس دیگر انسان نیاز به هادی ندارد. همان فطرت، هادی درونی است. به تعبیر بعضیها یک عقل سلیمی است و همان کفایت میکند.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته بسیار عالی و جالبی را تبیین فرمودهاند، البته این را به صورت مزاح گفته بودند امّا واقعیت است. گاهی علما، بزرگان و اعاظم ما بعضی از مطالب را در قالب مزاح و شوخی میگویند. در اصطلاح عامیانه خودمان هم هست که بعضی مواقع 80 درصد شوخیها جدّی است. حالا گاهی بزرگان هم به یک عنوانی بیان میکنند که در آن یک نکتهای خوابیده است.
ایشان میفرمودند: اینهایی که ادّعا میکنند ما خودمان با عقل سلیم میتوانیم راه را بشناسیم و نیاز به هادی الهی نداریم، اوّلاً عقل سلیم کجاست؟ همین ادّعای عقل داشتن، دلیل بر بیعقلی است؛ چون عقلای عالم مدّعی نیستند.
این یک نکته است که هر کس مدّعی شد، بدانید اصلاً چیزی ندارد. اولیاء، بزرگان و اعاظم ما مدّعی نیستند. شاید آن اواخر عمر، از باب تذکار، نکاتی را بیان بفرمایند که آن نکات هم برای این است که انسان بیدار شود، هوشیار شود و یک تشری باشد، برای این که بگویند: آقا بندگی میخواهید، راه آن این است و معمولاً اینطور است که اینها را در کبر سن و معمولاً وقتی دارند میروند، میگویند، آن هم به بعضی میگویند، نه به همه کس. اینها شاخصههای آن است.
علی ایّ حال شاید بگویید: « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ » یعنی خود انسان دنبال این هدایت هست. بله، ذاتاً بشر میخواهد عبد باشد امّا بدون هادی الهی نمیتواند و به بیراهه میرود. لذا همانطور که عرض کردم یکی از مطالب این است که شیطان با همزات و جنگ نرم انسان را فریب میدهد. مثلاً گاهی تصوّر میکند که من دارای مقاماتی شدم.
آقای سیّد ابوالقاسم شجاعی، واعظ شهیر - که خداوند وجودش را حفظ کند، ایشان خیلی برای وعظ و منبر زحمت کشیده است - بیان میفرمودند: من چهار راه شاهپور، مسجد سادات هندی منبر بودم. بعد از من هم مرحوم قوام - سیّد عظیمالشّأنی که در تهران یکی از اوتاد و ابرار بود، همان سمت چهارراه سیروس و مولوی و آنجاها برنامه داشتند - منبر داشتند. گفتند: ایشان وارد مجلس شد. حالا من یک جوان در بحبوحه جوانی، از آن طرف ایشان، هم یک واعظ شهیر و هم یک زاهد و متّقی.
این سیّد بزرگوار، مرحوم قوام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عوالمی داشته که یک مورد این است که بیان کردند یک روز که دهه منبر او تمام شده بود، به تعبیری به ایشان پاکتی داده بودند. ایشان به آن آقایی که میخواست ایشان را برساند، میگوید که من را به خیابان لالهزار ببر. آن راننده تعجّب میکند که این سیّد چه میگوید، چون لالهزار به جایگاه فسق و فجور و فحشا معروف بود. میگوید: خیلی تعجّب کردم امّا اطاعت کردم. وقتی هم وارد شدیم، ایشان اوّل عمامه را برداشت و در دست گرفت. آنجا معمولاً اینطور بود که زنان بدکاره منتظر میایستادند تا کسانی بیایند و آنها را سوار کنند و ببرند. میگوید: اتّفاقاً یک خانمی آنجا بود، ایشان گفت نگهدار. میگوید: من هم خجالت میکشیدم که این سیّد دارد چه کار میکند؟! ما از منبر آمدیم، ده شب منبر بودیم، بعد این چه کاری است؟! امروز چه وضع و حالی برای سیّد رخ داده؟! خیلی ناراحت بودم امّا چون حالا امر کردند که بایست، من هم گوش دادم. در آن تاریکی این شیشه را پایین کشید و به آن زن گفت: بالا میآیی؟ او هم گفت: آره، میآیم. ایشان در جلو را باز کرد و گفت: جلو بنشیند. او هم نشست. من هم وحشت کردم، خیس عرق، وضعم ناجور، اصلاً باورم نمیشد چه دارم میبینم. مدام پایم را فشار میدهم ببینم خواب هستم، بیدار هستم، دیدم بیدارم و سیّد دارد این کارها را میکند. وقتی آمد، مرحوم قوام همان پاکت را که به ایشان داده بودند، درآورد و به آن زن داد و گفت: ببین تا این پاکت هست، بیرون نیا. فکر کن امشبی را با من بودی. با این که خود ایشان هم اصلاً نشمارده بود - دست گرفت کس معمولاً رسم ایشان هم این بود که مبلغ پاکت را نمیشمرد. خودشان گفته بودند: پاکت میدهند، من اصلاً نمیشمارم چقدر است - امّا تعداد هم تعیین کردند. گفتند: این پاکت برای بیست شب تو است. میگوید: من یکدفعه وا رفتم. مرحوم قوام اینگونه بود.
این راننده میگوید: این زن پاکت را گرفت و رفت. بعدها وقتی که مرحوم قوام از دنیا رفت و تشیع جنازه شد، دیدیم یک خانم محجّبهای پیش ما آمد و گفت: آقا رضا شما هستید؟ گفتم: بله. گفت: یادت است آن روز در خیابان لالهزار من را سوار کردید و ... ؟ گفتم: بله، تو همانی؟ گفت: بله. گفتم: اتّفاقاً دنبالت میگشتم. در ذهنم میگفتم این چه شد؟ گفت: اگر یک چیز بگویم، باور میکنی؟ گفتم: چرا باور نمیکنم؟! گفت: چند وقت از آن جریان گذشته؟ گفتم: بیش از یک سال. گفت: من هنوز دارم از آن پول ارتزاق میکنم. گفتم: به گمانم آقا گفته بود که برای بیست روزت است! گفت: آقا درست گفته بود. گفتم: میدانی آقا اصلاً پولها را نشمرده بود، نمیدانم از کجا میدانست. یعنی میخواهم بگویم مرحوم قوام چه شخصیّتی است.
حالا این آقای سیّد ابوالقاسم شجاعی میگوید: وقتی ایشان آمد، من گفتم: الحمدالله واعظ شهیر، دانشمند معظّم و ...، هم آمدند، یکدفعه ایشان همینطور که پایین منبر بود، به من گفت: زکّی! اصلاً من یکدفعه جا خوردم. امّا آقا برای این که یک موقعی خودش احساس نکند کسی است، اینطور گفت.
حالا اینها را میخواهم برای این موضوع بیان کنم که بگویم امکان دارد گاهی بعضی تصوّر کنند خودشان میتوانند. بگویند: « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ » چون فطرت انسان الهی است، خودش میتواند جلو برود امّا پروردگار عالم بیان فرمود: نه، شما نمیتوانید.
بندگی، بدون هادی الهی محال است
بارها عرض کردم عزّوجلّ بیان فرمود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً »[2] بعد هم فرمود « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ». عرض کردیم در ادبیات، در باب حروف «فا»، هم معنای تحقیقاً دارد و هم معنای پس دارد. «فا» حرف است و کلمه، اسم است و فعل و حرف. پس حرف هم کلمه است و گاهی «کلمة واحد تدل علی معانی مختلفه » یک کلمه، معانی مختلفی دارد. در اینجا معنا اینگونه میشود: پس به تحقیق هر کس تبعیّت کرد، « فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ » پس به تحقیق دیگر خوفی ندارد، « وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ».
پس نیاز به هادی الهی هست. اتّفاقا فقط و فقط راه عبد و بنده پروردگار عالم شدن همین است که انسان به سمت نور برود و از طریق هدایت الهی جلو برود.
با توجّه به نکاتی که این جلسه و جلسات گذشته عرض کردیم، بشر نمیتواند خداشناس شود و راه خداشناسی، فقط حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند. خداشناسی، توحید بما هو توحید، در رفتن به سمت نور است و این نور، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند.
عرض کردیم مخلوق، مخلوقشناس است. مخلوق، خالقشناس نیست. تازه مخلوق را هم بما هو موجوده، نه بما هی حقیقته، درک میکند. حقیقت را درک نمیکند، موجود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را میفهمد؛ یعنی خلّص کلام از فرمایشات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بهره میبرد وإلّا ما خودمان هم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را نمیشناسیم.
همه خلقت من ناحیه العصمه است
این که بیان فرمودند: قبل از این که عرشی باشد، ما فوق عرش، ما نور الهی بودیم، قبل از این که اصلاً هر خلقتی و چیزی باشد، ما نور الهی بودیم و به واسطه نور ما است که همه چیز خلق شد - این روایات، روایات صحیحی است که چون قبلاً در دهه فاطمیّه آنها را خواندیم، نمیخواهیم تکرار کنیم و تذکاراً از کنار آن رد میشویم -
به تعبیر دیگر همه عالم خلقت، مدیون نور حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند. کما این که در یک روایت داریم «نحن صنائع الله و الخلق صنائعنا» ما اهلبیت، چهارده معصوم و نور، صنعت خدا هستیم، غیر از ما صنعت ما هستند. یعنی حتّی خود زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) و قمر منیر بنیهاشم که تالیتلو معصوم هستند، همه آنها صنعت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند.
فرمودند: ما صنعت خدا هستیم «و الخلق» و همه خلق، (با الف و لام معرفه آورد، یعنی همه خلق)، «و الخلق صنائعنا»، همه خلقت، صنعت وجودی ما هستند، یعنی همه مخلوقات مدیون ما هستند. - ما این روایت را از باب سند بررسی کردیم، خیلی عالی است، هم علم الدرایه و هم علم الرجال بسیار عالی دارد، و در حدیثشناسی آن نکات بسیار مهمّی است - .
ما نور بودیم و پروردگار عالم به واسطه آن نور، آسمانها و زمین را خلق کرد. خود خدا اینطور خواسته است. پس همه خلقت من ناحیه العصمه است و همه از طریق عصمت هستند.
نور و اثرگذاری آن
حالا یک نکته به شما بگویم، عیبی ندارد، بالاخره یک چیزهایی باید بیان شود. گاهی میبینید حتّی آنهایی هم که حال بدی دارند و غرق در گناه هستند، ولو به این که مسلمان هم نیستند و محبّ اهلبیت هم نیستند، امّا یک موقعی تنفّر از گناه پیدا میکنند، یک مقدارش نشأت گرفته از همان نور است. مگر یک جایی که دیگر «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ »[3] بشوند.
مطلب دیگری از اولیاء خدا بگویم که این هم از رموز است و خیلی جالب است. بیان فرمودند: علّت این که هوی و هوس مغلوب میشود، معدوم نمیشود و از آن طرف عقل هم مغلوب میشود، ولی معدوم نمیشود این است که چون در سیطره عقل، نور نهفته شده، فقط باید یک لحظه بیدار شود.
لذا دیدید یک مواقعی تلویزیون نشان میداد، مثلاً یک کسی در اروپا شیعه شده است. مثلاً یک دختر خانم خواننده یا یک مانکن، عوض شده، انقلابی در او ایجاد شده یا به تعبیری که بیان میکنند تولّدی دوباره یافته و از نو متولّد شده است. حالش یک حال دیگری شده است. دلیل اینها همان نور است؛ یعنی گاهی آن نور تلنگر میزند.
یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست. اولیاء خدا هم میفرمایند: این نوع مثالها عیبی ندارد، چون ما معمولاً با محسوسات و ملموسات کار داریم، این مثالها عامل میشود که برای ما یک تذکاری شود. معمولاً میگویند: همه رنگها در ژنهای ما وجود دارد امّا یک ژن، ژن غالب است. وقتی موی پدر و مادری، مشکی است، فرزند هم همینطور است، پدربزرگش هم همینطور بوده است، یا رنگ چشمش همینطور بوده، امّا یک موقع میبینی ناگهانی یک چشمی، آبی، سبز یا ... میشود. میگویند: این ژن حرکت کرده و این رنگ مجدّداً ایجاد شده است. حتّی در روایت داریم هفت نسل هم احتمال این مطلب وجود دارد.
در روایتی است که شخصی محضر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آمد و گفت: آقا! این بچّه را نگاه کنید، این بچّه من نیست. زن من، نعوذبالله، خیانت کرده است. آن موقع هم که DNA و ...، نبود که بشناسند. حضرت فرمودند: از کجا این را میگویی؟ گفت: این بچّه من سیاه است، موی فر دارد امّا اصلاً نه من و همسرم و نه پدر و مادرمان و نه پدربزرگ و مادربزرگهایمان، هیچ کدام اینطوری نیستیم. این از کجا آمده است؟ لذا زنم خیانت کرده.
حضرت فرمودند: چرا زود قضاوت میکنی؟ گاهی اینطور هم میشود. بعد معلوم شد از طریق مادری - تازه پدری هم نه - هفت نسل پیش این خانم، از آفریقا آمده بودند و این اثر گذاشته است.
همین اینجا بود که حضرت آن چیزی را که هنوز کسی نمیدانست، بیان فرمود، فرمود: بدانید که نصف، زن است و نصف، مرد. همان بحث تخمک و اسپرم که لقاح صورت میگیرد و یک انسان شکل میگیرد. یعنی فقط یک اسپرم نیست که عامل برای انسان شود، بلکه تخمک هم اثر دارد. خیلی جالب است، تخمک آن زن قوی بوده و یک حرکتی عجیب رخ داده و حضرت اثبات کرد که این خانم خیانت نکرده است. بعد هم رفتند و بزرگترهای آنها را آوردند و قبول کردند و گفتند: بله، همینطور بوده است.
علی ایّ حال گاهی نور هم اینطور است. اثر میگذارد.
لذا اگر کسی بخواهد به سمت پروردگار عالم برود، با این که فطرتش، فطرت الهی است امّا پروردگار عالم فرمود: بدون هادی نمیتوانید. تازه بعد از «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً » فرمود: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ » پس به تحقیق آن کسی که از هادیان الهی تبعیّت کرد « فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ » پس به تحقیق خوفی ندارد «وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » و حزنی ندارد. پس راه این است.
در مجالستان امر ما را زنده کنید
روایتی است که وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) به فضیل مطالب را بیان میفرمایند.
فضیل یکی از کسانی است که معمولاً حضرت نکاتی را راجع به معرفت به او بیان کرده است. روایاتی که ما از فضیل داریم، معمولاً به عنوان روایات معرفتی و سرّی بیان میشود که از اسرار است. یکی ابی بصیر خیلی سرّ بیان میکند و یکی هم فضیل. میدانید حضرت مباحث علمی بسیاری داشتهاند. عرض کردیم چهارهزار شاگرد در همه زمینهها؛ شیمی، فیزیک، جبر، آنالیز، فقه، اصول و طبّ بودند و همه این مطالب را حضرت بیان کردند امّا معمولاً به فضیل مطالب معرفتی و مباحث عرفانی تبیین شده است.
حضرت از او سؤال میکنند، میفرمایند: « تَجْلِسُونَ وَ تَتَحَدَّثُونَ؟[4] » دور هم مینشینید، صحبت ما را میگویید؟ « فَقَالَ نَعَمْ ». گفت: بله. « فَقَالَ إِنَّ تِلْکَ الْمَجَالِسَ أُحِبُّهَا فَأَحْیُوا أَمْرَنَا» حضرت فرمودند: اینگونه مجالس را دوست دارم، امر ما را زنده کنید.
خدا ماموستا احمدی را رحمت کند. ایشان در سقّز بود و ما در دوران جنگ، در آنجا منزلشان هم رفتیم. ایشان بیان میکردند: شما شیعیان یک چیزی دارید که ما نداریم و آن این که فاطمیه میشود، شما با عنوان فاطمیه منبر دارید، دهه فاطمیه اول، دهه فاطمیه دوم. محرّم و صفر میشود، دو ماه منبر دارید و دائم مباحث اهل بیت را تبیین میکنید، روایات را میخوانید، آیات را میخوانید. حتّی در شادیها هم منبر دارید - که عرض کردم خیلی هم باید مراقب باشیم که این از بین نرود. الان گاهی شنیده میشود که در ختمها فقط یک قرآن و مداحی دارند و تمام میشود. خیلی در اینها تأمّل کنید - ماه مبارک رمضان است، یک ماه، ظهرها و شبها برنامه دارید. ما فقط یک نماز جمعه داریم، تازه ماه مبارک رمضان هم فقط نمازهایی مثل تراویح - که از نمازهایی است که خود اهل جماعت دارند – داریم و خیلی مباحث نداریم، امّا به این ترتیب برای شما احیای امر اهلبیت میشود.
اتّفاقاً یکی از خصوصیّات این جلسات همین است. حضرت میفرمایند: دوست دارم، شما هم دوست بدارید و امر ما را احیا کنید. بعد فرمودند: «فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْیَا أَمْرَنَا» خدا رحمت کند کسی را که امر ما را احیا کند.
نظر خدا و ملائکه را به مجلس خود بیاورید
آنقدر مهم است که حتّی وجود مقدّس امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحْیَا فِیهِ أَمْرُنَا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ »[5] کسی که جلسه بگیرد و در این جلسه امر ما را احیا کند، آن روزی که همه قلبها میمیرند، قلبش نمیمیرد.
چقدر جالب است، حضرت در ادامه میفرمایند: «و ان کان فی مجلس اثنین» اگر اینگونه بود که در آنجا دو نفر باشند (یا گفتند: دو گروه یا گفتند: دو نفر)؛ یعنی دو نفر هم باشند و یک مجلسی گرفته شود ولی امر ما احیاء شود، مطلبی از ما گفته شود، این خاصیّت را دارد.
لذا صله رحم خیلی خوب است. عزیزان! صله رحم میگیرید، خانه هم میروید، با هم شبنشینی دارید، برادر است، خواهر است، فامیل است، خیلی هم عالی است، حتّی در ایّام عید نوروز که صله ارحامش خیلی عالی است، وقتی جایی میروید، یک روایت بخوانید. حالا حتماً نیازی نیست عربی باشد. بگویید: یک چیزی به شما بگویم، یک روایتی است، روی منبر بیان کردند یا مثلاً امروز پیامکش آمده، این روایت را برایتان بخوانم.
خیلی جالب است. وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند: «من احیاء فی مجلس امرنا»[6] در مجلسی که امر ما احیا شود «نظر اللّه تبارک و تعالی فی مجلسه و نظر ملائکه» نظر خدا و نظر ملائکه در آن مجلس است، «و هم اهل البریه» و آنهایی که در آن مجلس هستند، از آزادشدهها هستند؛ یعنی تا در آن مجلس هستند، آزاد شده از جهنّم هستند. این برائت و دوری جستن از آتش خیلی مهم است.
میفرمایند: اگر شما در مجلسی بنشینید و در آن مجلس یکی از مطالب ما گفته شود، تا در آن مجلس هستید، شما آزادشده از آتش جهنّم هستید و نظر پروردگار عالم و نظر ملائکه الله هم در آن مجلس است.
لذا حیف نیست، دور هم جمع شویم و مطلبی از اهل بیت بیان نشود. حالا نمیخواهم بگویم خدای ناکرده مجالس دیگر بد است. اگر گناه باشد، بد است، و إلّا بگو بخندی که صحیح و درست باشد اشکال ندارد. کسی هم نمیگوید انسان تا آخر یک گوشهای بنشیند، بالاخره «تسقط الآداب بین الاحباب»، امّا نباید نعوذبالله، مجلس، مجلس گناه شود، غیبت و تهمت نباید باشد.
چگونه مجالسمان را ایمن از غیبت و گناه کنیم؟
اتّفاقاً اگر شما اوّل یک مجلسی، یک روایتی را بخوانید، یکی از خصایص آن این است که آن مجلس امنیّت از غیبت پیدا میکند. این را در مجالس خانوادگی امتحان کنید، ببینید آیا اینطور میشود یا نمیشود. خیلی جالب است چون فرمایش معصوم بیان شده، برکت ایجاد شده و دیگر در آن مجلس غیبت نمیکنید. تا قبلش مثلاً اگر خدای ناکرده مجلسی بود، یک موقع فامیلی مطلبی میگفت که فلانی اینطور و ...، امّا وقتی اوّل مجلس دور هم که جمع شدید، یک کسی بگوید: حالا قبل از این که مطالب دیگری پیش بیاید، من یک روایت بخوانم، امروز این روایت را شنیدم، در آن مجلس امنیّت از غیبت ایجاد میشود.
عرض کردم حالا به فارسی هم شد، اشکالی ندارد منتها اگر به عربی بخوانید خوبیاش این است که نور دارد. البته نه این که چون عربی است، نور دارد، بلکه چون کلام معصوم است. مگر نمیگوییم «و کلامکم نور». کلام آن حضرات نور است. لذا اگر بتوانی عین روایت را بیان کنی، حالا حفظ هم نمیتوانی بکنی، روایت را یادداشت کنی و بیان کنی: این روایت است و فارسیاش را هم بگویی، آنوقت چون کلام حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) ولو نازله به لسان گناهکارانی مثل ما است، امّا باز هم آن نور خودش را ولو خفیف دارد و این اثرش است. پس یکی از خصوصیّات رفتن به سوی این حضرات، این است.
اهل تقوا بشو، عالم در ید تو میشود
اصلاً یکی از خصایص به پا شدن عزاداریها همین بیان شدن کلام آن حضرات است که هادیان الهی هستند و بدون آنها هیچ احدی نمیتواند موحّد شود و هر کس بگوید من به تنهایی میتوانم جلو بروم و موحّد شوم، دروغ گفته و موحّد نمیشود، ولو به این که نماز بخواند، روزه بگیرد و حتّی اهل به صورت ظاهر نماز شب هم باشد.
مثلش مثل همان میشود که آن هندو محضر حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) آمد و شروع کرد به تردستی و سحر و جادو کردن. گفت: دست من را ببینید چیزی در دست من نیست. حتّی آستینش را هم بالا زد که ببینید هیچ چیز در دست من نیست، - حالا جایی پنهان کرده بود - بعد دستش را با حرکتی مشت کرد و به حضرت گفت: این چیست؟ حضرت فرمود: گنجشک است. باز کرد، پرید. حتّی حضرت بیان فرمودند: گنجشکی است که از افریقا آمده. مجدّداً آن حرکت را تکرار کرد، حضرت فرمود: این پروانهای از ایران است. بعد از سه مرتبه حضرت فرمود: تو انجام دادی، حالا من انجام بدهم. حضرت گفت: ببین من هم مثل تو نشان میدهم که چیزی در دستم نیست. بعد حضرت اشاره کرد و گفت: حالا بگو چیست؟ او فکر کرد، هر چه نگاه کرد، نفهمید. گفت: نمیدانم. حضرت فرمود: من هم مثل تو کار کردم، عین خودت! گفت: نمیدانم اصلاً شما چه کار کردید، من چیزی نمیبینم. حضرت فرمود: یک چیزی درونش هست، گفت: بله، متوجّه شدم یک چیزی هست، امّا نمیدانم چیست. حضرت باز کرد، یک مورچه زرد بود. حضرت فرمودند: مورچهای از مورچگان است - چون ما انواع مورچه داریم - حالا بگو من این را چطور آوردم؟ گفت: نمیدانم. فرمودند: تو ایمان بیاور، من به تو میگویم. ایمان آورد، شهادتین را گفت. بعد حضرت گفت: حالا یک بار دیگر آن کار را بکن که گنجشک را آوردی، گفت: باشد. دستش را باز کرد، دید نمیتواند! دوباره کرد، سه مرتبه انجام داد، نشد. گفت یعنی چه؟! من تا مسلمان نبودم، میتوانستم، حالا مسلمان شدم، دیگر نمیتوانم. به حضرت اعتراض کرد. حضرت فرمود: آن از طریق باطل بود. باطل از بین میرود. تو مؤمن بشو، متّقی بشو، اهل تقوا بشو، عالم در ید تو میشود. باطل از بین میرود، آنها سحر و جادوست امّا اینها حقیقت است.
کما این که وقتی حضرت ثامن الحجج(علیه آلاف التّحیّه و الثّناء) جلوی هارونالرشید بر سر سفره نشسته بود، آن تردست آمد و وقتی حضرت میخواست به طرف نان دست ببرد، یک دفعه نان، آن طرف رفت و حاضران خندیدند. دفعه دوم دوباره حضرت دست برد، نان آنطرف رفت. یک پردهای بود مثل این گلدوزیها که تکّه تکّه دوخته شده بود و کنار هم گذاشته بودند، پرده بسیار شکیل و زیبایی بود که برای هارون هدیه آورده بودند، عکس شیر بود، منتها مشخّص بود که تکّه تکّه است. حضرت اشاره کرد و فرمود: - خیلی جالب است، این هم از نکات بسیار عجیب است - «ابلع یا اسد باذن الله تبارک و تعالی». یکدفعه این تکّهها به هم چسبید آمد و آن شیر آمد و او را بلعید. هارونالرشید هم وحشت کرد و افتاد. بعد آن شیر به زبان فصیح عربی گفت: امر دیگری مولای من؟ حضرت فرمودند: برگرد. همه هاج و واج ماندند، بعضی غش کردند و افتادند، سفره به هم ریخت و یک اوضاعی شد. حضرت به آنهایی که بیرون بودند، فرمودند: بیایند و روی صورت اینها آب بزنند. آنها که نمیدانستند چه خبر است، تعجّب کردند که چه شده؟! هارون به هوش آمد و گفت: نمیشود او برگردد؟ حضرت فرمودند: من سحر انجام ندادم، این حقیقت بود. هر گاه عصای موسی که آن مارها را خورد، توانست برگرداند، من هم میتوانم برگردانم. این اذن خدا بود که حیات بگیرد.
خیلی جالب است! بیان فرمودند: به مجلسی که امر ما در آن زنده و احیا شود، پروردگار عالم و ملائکه نظر دارند. این یکی از خصایص است که ما اصلاً دنبال اینها برویم. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) توحید هستند وإلّا خیلی بیرودربایستی بگویم: خدا برای ما خدا نمیشود، ولو به این که شما بگویید آقا دارد کفر میگوید؛ چون هیچ یک از ما خدا را نمیشناسیم.
هر کس مدّعی خداشناسی است، دستش را بلند کند بگوید: خدا چگونه است و چه شکلی است. عرض کردیم حتّی اسماء و صفاتش هم ممنوعه است. همه اینها نازله است و نازلهاش هم در تجلّیگاه نور است «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ »[7] نور کیست؟ فرمودند: ماییم. «و انتم نور الاخیار» شما انتخاب شدید.
برترین سال، سال شمسی است
راجع به محرّم که بعضیها میگویند: باید در محرّم عزاداری بگیریم یا نگیریم؟ حضرت میفرمایند: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ»[8].
میدانید عرب دائم با همدیگر داخل جنگ بودند. تاریخ الدمشقیه مینویسد: آنقدر این جزیرهالعرب بدبخت بودند که نه ایرانیها (ایران باستان آن زمان) و نه رومیان، هیچکدام به سمت آنجا نمیرفتند تا آن را غصب کنند. هر که میرفت آن جا را بگیرد، میگفتند: مثلاً چقدر این پست است که میرود آنجا را بگیرد و این هم لطف خدا بود که آنجا در امنیّت بماند. این هم یکی از آن لطفهای خدا بود که اینها آنقدر مغرور بودند که هیچ کدامشان نمیرفتند آنجا را بگیرند، از بس اینها را پست میدانستند و همینطور هم بودند. انسانهایی بودند که از بس غیرتهای بیجا و ... داشتند، دائم با هم میجنگیدند. دخترانشان را زنده به گور میکردند، چون دخترانشان را اسیر میکردند و به عنوان کنیز میبردند و بعد پیام میدادند که با دخترانتان، چه کردیم. لذا مینویسند به خاطر همین دختران را زنده به گور میکردند که به تعبیری باعث خفّت آنها نشوند و اصلاً دختر نمیخواستند. زن هم که اختیار میکردند میرفتند، از جاهای دیگر میگرفتند.
طی دوازده ماه هم دائم این قبائل با هم میجنگیدند، اصلاًً یک اوضاع و احوالی بود، مدام جنگ بود، امّا تمام قبایل دور هم نشستند و گفتند: اینطور نمیشود. ما دائم داریم میجنگیم. با هم عهد بستند که چهار ماه نجنگیم تا در این چهار ماه، اگر بخواهند ازدواج کنند، کشت یا برداشتی باشند و ...، انجام دهند. این هم لطف خدا بود که این فکر را به سرشان انداخت.
اتّفاقاً بعد از این که اسلام آمد، پروردگار عالم هم این را تأیید کرد، بیان فرمود: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» [9] عدّه ماهها، از روز اوّل خلقت آسمانها و زمین، دوازده ماه در کتاب خدا بوده است که چهار ماه از اینها ماه حرام است.
لذا میبینید سال میلادی، قمری و شمسی، همه دوازده ماه دارند. حالا با هم اختلافات دارد، کاری نداریم، بالاخره دوازده ماه است. بدانید بالاترین سال هم سال شمسی است، نه قمری؛ یعنی دوازده ماه شمسی، برتر از دوازده ماه قمری است. به نظر میرسد حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم بیایند، سال شمسی را به عنوان اصل قرار بدهند - با توجّه به آن قراینی که وجود دارد و بحثش جداست - .
الان معالاسف عربها ادّعای اسلام هم میکنند، امّا سال آنها میلادی است. ما تنها کشوری هستیم که سال ما سال شمسی است. سال قمری را هم خود حضرات به خاطر بعضی از چیزها منکوبش کردند. لذا برای همین هم عزاداری از اوّل محرم شروع شد و خود امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) این را یاد داد و بعد امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) ترویجش داد و آن را بیشتر کرد که اوّل محرم عزاداری شود و الّا روز شهادت، عاشورا است.
برای هیچکدام از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نداریم که از ده روز قبلش عزاداری کنند. برای خود مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) هم خیلی بخواهید زود شروع کنید، از شب ضربت خوردن شروع به عزاداری میکنید. برای امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) و پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیست و هشتم صفر عزاداری میکنید، امّا به ما یاد دادند برای ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) از اوّل محرّم عزاداری کنید، برای این که بگویند: سالی که میخواهد با محرّم شروع شود، سال نیست.
حتّی جاهلیّت هم حرمت محرّم را نگه میداشتند
لذا فرمودند: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ». خدا هم امضاء کرد و گفت: این چهار ماه حرام است که یکی از این چهار ماه، محرّم الحرام بود. حضرت میفرمایند : یا بن شبیب! محرّم، ماهی بود که حتّی در جاهلیّت هم حرام دانستند که در آن ظلم کنند، «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص ». این چه امّتی است؟! ای خاک بر سر این امّت که در زمان جاهلیّت برای این ماه حرمت قائل می شدند، امّا اینها نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت نبی را.
داریم که در زمان جاهلیّت، یکی از این قبائل به نام قبیله خز، در یکی از ماههای حرام با یکی دیگر از قبائل شروع به جنگیدن کرد. پنج قبیله آنها را محکوم کردند که این قبیله باید از بین برود و آنها را در خودشان ادغام کردند. خیلی جالب است، این در تاریخالدمشقیّه آمده است؛ یعنی در جاهلیّت اگر کسی حرمت این ماههای حرام را میشکست که خود آنها با هم عهد بسته بودند این ماهها حرام باشد و از ناحیه خدا نبود - خدا آن را امضاء کرد، گفت: عیبی ندارد، خوب است، بگذار این چهار ماه اینطور باشد - او را به شدّت بازخواست میکردند.
خیلی عجیب است، حضرت ثامن الحجج(علیه آلاف التّحیّه و الثّناء) میفرمایند: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ » یا بن شبیب! این محرّمی که در جاهلیّت، به واسطه حفظ حرمتش، در آن نه قتال میکردند و نه ظلم، «فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص » چطور این امّت حرمت این ماه و حرمت نبی را نشناخت؟!
لعن بیشتر از سلام
حضرت می فرمایند: «لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً» - لام در «لقد»، لام تحقیقیه است؛ یعنی به تحقیق، به تعبیر عامیانه مو لای درزش نمیرود - پس به تحقیق، بدان بدون هیچ شک و شبههای، اینها حرمتشکنی کردند. ذرّیه پیغمبرشان را به شهادت رساندند و «وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً»
بعضی میگویند: چرا شما لعن میکنید؟ قرآن میگوید: برای اینها لعن ابدی است. در خطبه میخوانیم: «و لعنه الدائمیه علی اعدائهم و مخالفیهم» و باید اینطور خوانده شود.
این مطلب را جلسه گذشته عرض کردم، امّا بگذارید بگویم و ترویج شود. بدانید زمان آقاجان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، لعن بیشتر از سلام گفته میشود؛ چون مردم میفهمند و درک میکنند که چه کسانی اجازه ندادند مردم به سمت نور بروند و میگویند: ای کاش پدران ما هم بودند و میدیدند؛ چون زمان آقاجان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) تمام مکارم اخلاق برای مردم معلوم میشود. مردم، مردم الهی میشوند. تازه انسان، انسان بما هو انسان میشود. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»[10].
برای همین است که میگویند: زکاتدهنده هست، امّا زکاتگیرنده یا نیست یا اگر باشد خیلی کم است. یا روایات میفرمایند: دختر زیباروی صاحب جمال از یمن تا شامات، (شامات همین فلسطین اشغالی، سوریه، مقداری از مصر و اردن را میگویند) تنها میرود، تا بر میگردد کسی نگاه چپ به او نمیکند. مگر میشود نگاه کسی را کنترل کرد؟ خیر، امّا بشر به مقامی میرسد که میگوید: حالا من کسی را نگاه کنم، چه میشود؟ حالا خوشگل است، بدگل است، فرقی نمیکند، صاحب جمال کس دیگر است.
کسی که در مقام معرفتی بالا میرود، میفهمد من انسان هستم، حیوان نیستم، پست نیستم، من خلیفهاللهام، «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً »[11]، من اشرف مخلوقاتم، حالا با یک گناه خودم را از آن مقام پایین بیاورم؟! «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»، بعد از آن احسن، بشوم «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین»[12]؟! که به قول اولیاء خدا این آیه هلاکتآورترین آیه برای انسانهاست. احسن، باب افعلالتفضیل است؛ یعنی دیگر از احسن بالاتر نداریم، خوب و خوبتر و خوبترین. دیگر از خوبترین بالاتر نداریم. این که در اصطلاح عامیانه، بعضیها میگویند: احسنترین. ما احسنترین نداریم، احسن خودش باب افعل التفضیل است.
احسن هست بعد پایین بیاید، حسن شود، بعد پایینتر برود، زیر صفر بشود، مثل درجه دما. یعنی اینقدر پایین بیاید تا درجهاش اسفل شود. به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل»[13] چهار پا بلکه بدتر از چهار پا شود. این درد است.
این انسانی که این مقام را داشته است، میگوید: من نگاه بد نمیکنم، چرا باید نگاه بد کنم؟! اولیاء خدا میگویند: این زمان، زمان عالی و بسیار زیبایی میشود.
لعن بر کسانی که خواستند منبع نور را برای هدایت و توحید خلق از بین ببرند
«لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً» ، این امّت حرمت این ماه و حرمت پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را نگه نداشتند، در این ماه ذرّیه او را کشتند، به اسارت بردند و اموالش را غارت کردند. معلوم است که خدا هرگز این گناه بزرگ را نمیآمرزد.
اتّفاقاً این که دارد محرّم هر سال تکرار میشود، برای همین است که بگوید: هیچ موقع این گناه بزرگ آمرزیده نمیشود. ما به عنوان پرچمدار جلو میرویم، میگوییم: آقا! این گناه، گناهی نیست که آمرزیده شود یا مثلاً چند سال از آن بگذرد، فراموش شود؛ چون بالاخره هر چیزی که مدّتی از آن بگذرد، آرام آرام فراموش میشود، امّا در این فراموشی نیست. «فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً»
پس یکی از ادّلههایی که ما محرّم و صفر را عزاداری میکنیم و امام راحل عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند که این اسلام را زنده نگه داشته است، این است که ما بگوییم ظلمی در تاریخ صورت گرفته است که هیچ موقع نباید فراموش شود؛ چون هادی الهی کشته شده است. شما خواستید مأخذ نور و توحید را از بین ببرید.
چون ما مخلوقیم. مخلوق نمیتواند خالقشناس شود. مخلوق از طریق مخلوق که آن نور هست، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و تجلّیگاه آن نور، وجود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، از طریق او میتواند خدا را بشناسد، آن هم نازلهاش و الّا خدا غریب است، تنهاست، احد است و احد هم میماند. «قل هو اللّه احد»، در آخر هم میگویید: «کفواً احد». احد، احد است، ذاتش شناخته نمیشود که هیچ، معلوم است، اسماء و صفاتش هم شناخته نمیشوند. لذا آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در رشحات میفرمایند: «صفاته فی ذاته و ذاته فی صفاته».
پس مخلوق، مخلوقشناس است و از طریق مخلوق خدا را میشناسد. ما فقط از طریق معصوم خدا را میشناسیم. لذا بعضی نفهمیدند و گفتند: اینها شرک است و مطالب را اشتباه رفتند. آنها خودشان فرمودند: فقط نگویید ما خداییم، هر چه میخواهید بگویید، بگویید. ما الله نیستیم ولی هر چه راجع به ما بگویید، همان است. ما میتوانیم خلقت درست کنیم، ولی حضرت حق نیستیم. «نحن صنائع اللّه و الخلق صنائعنا».
کسانی که با اینها مخالفت کردند، خواستند منبع نور را برای هدایت و توحید خلق از بین ببرند. لذا برای همین ما لعنشان میکنیم، با آنها مبارزه میکنیم و جلویشان میایستیم. برای همین «هیهات من الذّله» یا «یا لثارا ت الحسین(علیه الصّلوة و السّلام)» گفته میشود؛ چون دیگر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به عنوان فرد نیست، بلکه به عنوان جلوه توحید است.
البته خیلی از اهل جماعت غافلند و نمیدانند. اتّفاقاً خیلی از اهل جماعت محبّ اهل بیتاند. حتّی بعضیهاشان برای اهل بیت عزاداری هم میکنند. در همین افسریه، افغانیهای اهل جماعت، دهه اوّل ماه محرّم روضهخوانی برای ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) داشتند. لذا معاندت بحثش جداست.
[5]. امالی شیخ صدوق، ص: 75
[6]. امالی شیخناالاعظم، حضرت شیخ مفید و بحارالانوار، ج: 98
[8]. امالی شیخ صدوق، ص: 130