بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: اثر محرم و صفر در بیداری اسلامی و انسانی
(حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) همان وجه خدا هستند که برای ما ظاهر شدند)
شب بیست و هفتم صفر 1436 (28/09/93)
حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خدا نیستند، بلکه بندگان پرورشیافته خدا هستند
عرض کردیم راه وصول به پروردگار عالم، نور است و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) مِن ناحیه الله، آن نور هستند. فرمایش بزرگان، اولیاء خدا و خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این نیست که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از خود چیزی دارند، بلکه مِن ناحیه الله است. پروردگار عالم اینها را برگزیده است. دلیل و برهان هم عرض کردیم که ما بالجد نمیتوانیم نه در ذات و نه در اسماء و صفات، توحیدشناس شویم. اصلاً موحّدین حقیقی موقعی موحّدند که از طریق نور باشد.
مسلّماً وقتی بیان میکنیم باید از طریق حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) باشد، یعنی همان که پروردگار عالم هم بیان فرمود که نقش اینها نقش هدایتی به سمت پروردگار عالم است «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا».
لذا خیلی جالب است، خود امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، در این باب در روایتی میفرمایند: «إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا» از غلوّ نسبت به ما بپرهیزید.
آیا این مباحثی که از ابتدای دهه داشتیم، غلوّ است؟ خود حضرت توضیح میدهند؛ «إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ» از غلوّ درباره ما بپرهیزید، غالی و اهل غلوگویی راجع به ما نشوید، بلکه اینطور بگویید که اینها بندگانی هستند که پرورشیافته خدا هستند. منتها در ادامه حضرت جملهای را بیان میفرمایند که خیلی مهم است: «وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ» بعد از این هر چه راجع به فضیلت ما میخواهید، بگویید.
ما خدا نیستیم، ما بندگان پرورشیافته خدا هستیم «مربوبون»؛ یعنی به حقیقت خدا ما را اینگونه پرورش داده و درست کرده است. حالا هر چه میخواهید راجع به ما بگویید، بگویید.
کلّ مباحثی که ما از اوّل این دهه داشتیم، یا قبلاً راجع به نور داشتیم و سال گذشته روز رحلت پیامبر عظیمالشأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، بحثی را با نام نور لولاکیّه داشتیم، که بحث بسیار مهمّی است و بیان کردیم که آن را چندین بار گوش بدهید، فرمایشات اولیاء است. در همه مباحث داریم یک مطلب را پیگیری میکنیم و آن این که راه به خدا رسیدن فقط حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند و غیر از این اصلاً نمیشود.
حالا چطور به خدا برسیم؟ این که اسماء و صفات را که مِن ناحیه الله است، در وجود اینها ببینیم. این روایت، همین را بیان میفرماید که غلوّ نکنید، نگویید: ما خداییم، «إِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ » ولی « قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ» هر چه راجع به فضل ما بیان کنید، اشکالی ندارد.
همانطور که دیشب هم روایاتی را عرض کردیم، از جمله این که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «نَحْنُ أَقَمْنَا عَمُودَ الْحَقِّ و التوحید».
لسان خدا
لذا در باب خلقت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) روایتی وجود دارد، با سند بسیار عالی و مهم که سلسه سند، همه بسیار عالی و ثقه هستند. «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِیدٍ ». اسود بن سعید که از شاگردان حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(علیه الصّلوة و السّلام) است، بیان میکند: « قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع » محضر اباجعفر، محّمد بن علی(علیه الصّلوة و السّلام) بودم، آقا قبل از این که من سؤالی کنم شروع کردند به صحبت کردن «فَأَنْشَأَ یَقُولُ ابْتِدَاءً مِنْ غَیْرِ أَنْ یُسْأَلَ » - چون حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) معمولاً اینطور بودند که وقتی مینشستند تا سؤالی نمیشد، صحبتی نمیکردند امّا اینجا بیان میکند حضرت قبل از این که من سؤالی کنم، شروع به سخن گفتن کردند - فرمودند: « نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ » ما حجّت خدا هستیم «وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ » ما دربهای رسیدن به خدا هستیم، ماییم که شما را به خدا میرسانیم، «وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ» ما لسان خدا هستیم. چون انسان با خدا حرف میزند.
معمول این است که ما چون در محسوسات و ملموسات هستیم و مخلوقیم، دوست داریم با یکی حرف میزنیم، او هم جواب بدهد.
انسان از بس دوست دارد یک موقعهایی با یکی حرف بزند و جوابش را هم بدهد، گاهی شده با خودش صحبت میکند. دلیل این را امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) رمزگشایی کردند - که اینجا بحثش نیست امّا اشارتاً بیان میکنم - که از حضرت سؤال کردند: آقا! ما گاهی میبینیم که داریم خودمان با خودمان حرف میزنیم، این چیست؟ نشانه دیوانگی نیست؟ حضرت توضیحاتی دادند. یکی این که اصلاً انسان دوست دارد در نفس، یک مخاطبی داشته باشد و در مقابل او هم با او حرف بزند. لذا گاهی خود انسان با خودش حرف میزند، از آن طرف هم خودش به خودش جواب میدهد. میگوید: اینطور است، بعد به خودش جواب میدهد که نه، اینطور نیست.
امّا پروردگار عالم جسم نیست، نمیتوانیم وقتی با حضرت حق حرف میزنیم، حرف حضرت حق را هم بشنویم. لذا حضرت میفرمایند: «وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ»، ما لسان خداییم. اگر شما میخواهید با خدا حرف بزنید، جواب هم از خدا بگیرید، طریقهاش مخلوق است. ما مخلوقیم باید از مخلوق بگیرید.
وجه خدا
«نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ » نعوذبالله خدا که جسم نیست.
در ابتدای بحث روایت را عرض کردم که حضرت فرمودند: «إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا» مواظب باشید در رابطه با ما غلوّ نکنید، «قُولُواإِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ » ما را اینطور بدانید که پرورشیافتگان پروردگار عالم و بندهای از بندگان خدا هستیم، خدا ما را پرورش داده است، امّا بعد میفرماید: هر چه میخواهید راجع به فضل ما بگویید، بگویید.
در اینجا ممکن است سؤال پیش بیاید که چطور اینجا یک معصوم اینطور بیان میفرمایند و از آن طرف هم یک امام دیگر- که «کلّهم نور الواحد» - حضرت امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند: « وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ » ما صورت و روی خدا هستیم. یعنی چه؟
شما میخواهید به درگاه پروردگار عالم بروید، میگویید رو به خدا میکنیم و میخواهیم رو به خدا بایستیم. پروردگار عالم که یک جا نیست که شما بگویید به سمت قبله رو کنیم؟! بیت، نشانه است راه گم نشود و إلّا خدا نعوذبالله در کعبه ننشسته که شما مثلاً رو به کعبه نماز میخوانید. مگر خدا جسم است؟! این به سمت خدا بروید « وَجْهُ اللَّهِ » یعنی چه؟ حضرت میفرمایند: ما وجه خدا هستیم؛ یعنی به سمت ما بیایید. هر چه میخواهید، ما هستیم « نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ ».
آن چشم خدایی که همه اعمال ما را میبیند
«وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ» خدا همه چیز را میبیند، «انَّ اللّه بصیر بالعباد» از آن طرف حضرت میفرمایند: «وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ» ما چشم خدا در خلق هستیم؛ یعنی همه امور در دست ماست، ما میبینیم.
یک حاشیه کوچک بزنم و به اصل بحث برگردیم. ما باید یک مقداری در مقام تقوا رشد کنیم، آنوقت میبینیم که پروردگار عالم به طریق معصوم میخواهد. عالم در نگاه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، میبینند. منتها عرض کردیم آنها خصوصیّات خدا را دارند. تجلّی اسماء و صفات خدا هستند. یکی از خصایص خدا ستّارالعیوب بودن است. لذا حضرات هم میبینند امّا ستّارالعیوب هستند.
تازه آنها که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند و بحثشان معلوم است، امّا اولیاء خدا هم اینطور هستند و گاهی من و شما را میبینند امّا ستّارالعیوبند.
یکی از آقایان برای بنده تعریف کرد که یک موقعی خدمت آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رسیدیم. من شنیده بودم که ایشان درون انسان را میبیند، خیلی دعا و اذکار و ... خواندم، یا ستّارالعیوب گفتم که یک موقعی آبروی ما نرود. بعد دیدیم آقا با ما برخورد خیلی عالی داشتند و عجیب هم تحویلمان گرفتند. نگاهمان میکردند، میخندیدند. گفتم: الحمدلله، ایشان چشم برزخی ندارند، حالا بعضی غلو میکنند و یک چیزهایی میگویند.
این شخص میگفت: دفعه دوم که خدمت آقا رفتیم، من دویدم جلو همه و گفتم: سلام علیکم. دیدم آقا گفت: سلام علیکم، یک نگاهی کردند و اصلاً چشمشان را پایین انداختند و اخمی هم کردند مثل این که به کسی میگویند: برو گم شو - تعبیر خودشان این بود - ایشان گفت: من اصلاً تعجّب کردم و سرم را پایین انداختم و در رفتم. بعد گفتم: آن موقع هم ما را میبینند، منتها تحویل میگیرند؛ چون آن ستّارالعیوبی را دارند. امّا یک مقدار که من پیش خودم گفتم که حتماً اینها نمیبینند، برخورد، برخورد دیگری شد.
اینها که پرورش یافتگان مکتب حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند، اینطورند. لذا خود حضرات معصومین که «عین اللّه الناظره» هستند.
حضرت میفرمایند «وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ» همه ما حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) چشم خدا هستیم. الآن چشم خدا بر روی کره زمین، آقاجانمان حضرت حجّت(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) است «عین اللّه الناظره» آن چشم خدایی که دارد همه اعمال ما را میبیند.
این را هم به شما بگویم برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) مثلش -مجبوریم اینطور مثال بزنیم- مثل روح است. برای روح وقتی از بدن انسان فارغ میشود دیگر دیوار و غیر دیوار ندارد، همه مطالب را میبیند. همه عالم هم مثل یک گویی در دست معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میماند. اینطور نیست که شما فکر کنید که حالا حضرت اینجاست پس چطور میتواند مثلاً آمریکا را ببیند؟!
در مثال مناقشه نیست؛ عیبی هم ندارد. ما چون معمولاً با محسوسات و ملموسات کار داریم، مجبوریم. شما نگاه کنید یک موقعی شما در خانهات نشستی امّا تلویزیون دارد برنامه پخش زنده از یک شهری یا از یک جای دیگر نشان میدهد. شما در خانهای امّا در حقیقت آنجا را داری میبینی. حالا این عنوان مثال است و حقیقت نیست؛ چون شما اینجا نشستی از کنه قضایای اطراف خبر نداری. فقط همان جایی را که دوربین گرفته و زوم کرده، میبینید و مابقی را نمیتوانید ببینید امّا حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به همه جا مسلّطند، عین الله هستند. حضرت میفرمایند: ما اینطور هستیم، «وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ».
حضرت در آخر فرمودند: « وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ». والی امر یعنی همه امور در دست ماست. والی و ولیّ کسی است که ولایت دارد، سرپرست است و همه امور در دست اوست. یعنی ما امور همه بندگان را در دست داریم « وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ» ما ولیّان امر در عباد مِن ناحیة الله هستیم.
البته یک نکته یادمان نرود. وجود مقدّس حضرت باقر العلوم(علیه الصّلوة و السّلام) دارند همه را به یک عنوانی بیان میفرمایند که در آن الله نهفته شده است. «نحن حجة اللّه» حجّت الله؛ «نحن بابُ اللّه» باب الله؛ «نحن لسانُ اللّه» لسان الله؛ «نحن وجهُ اللّه» وجه الله یعنی ما از خداییم؛ از خودمان هیچ نداریم. اینها همه الله است، «و نحن عینُ اللّه» ، « وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ » ما ولاه امر هستیم، امّا از طرف خدا هستیم.
یک حدیث بهتر از هزار حدیث است؟!
عزیزان! ما از بعضی روایات زود میگذریم، این اشتباه است. باید تأمّل کنیم. یک روایت بخوانم که بدانیم در روایات باید خوب تأمّل کرد.
خیلی جالب است، وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «حَدِیثٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِیثٍ تَرْوِیهِ » اگر یک حدیث را خوب بفهمید که چه میگوید و ادراکش کنید «حدیثٌ تدریه»، بهتر از هزار حدیث است که شما متوجّه نشوید و روایت کنید «حَدِیثٍ تَرْوِیهِ».
یعنی یک حدیث را بفهمید، تأمّل کنید و متوجّه شوید که چرا اینطور بیان فرمودند، دلیل و برهانش چیست، بهتر از این است که انسان هزار حدیث بخواند و روایت کند. این روایت را حتماً به ذهن بسپاریم و به آن عامل شویم.
ذکر خصوصی و عمومی
پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «ادّبوا اولادکم على ثلث خصال» فرزندانتان را بر سه خصلت تأدیب کنید، «حبّ نبیّکم و حبّ اهل بیته و تلاوة القرآن »، اوّل، حبّ نبی، بعد حبّ اهل بیت و بعد به آنها قرآن یاد دهید.
طبق روایتی که خواندیم، «حَدِیثٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِیثٍ تَرْوِیهِ »، شما در یک حدیث تأمّل کنید، بهتر از هزار حدیث است که روایت کنید، باید تأمّل کنیم چرا حضرت اینطور میفرمایند. چرا حضرت قرائت قرآن را آخر میگذارند؟ چرا حبّ پیامبر، در مرحله نخست، بعد حبّ اهل بیت و بعد قرائت قرآن است؟ در این باید تأمل کنیم.
روایتی داریم که کاملاً این روایت را توضیح میدهد که چرا باید این حالت باشد. وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْعِلَلِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّیْبِ ».
ذکر، این نیست که شما مثلاً فقط تسبیح به دست بگیرید و بگویید: سبحانالله، سبحانالله یا الحمدلله، الحمدلله. این خیلی خوب است، امّا بارها در مباحث اخلاق عرض کردم که ذکر بما هو ذکر، یعنی آن حقیقت ذکر باید از قلب به لسان جاری شود. لذا این که میبینیم اولیاء خدا به بعضی افراد ذکرهایی میدهند؛ چون به حال آن شخص نگاه میکنند.
من این را قبلاً هم گفتم و به شما عزیزان هم میگویم؛ چون خیلی باید این را تکثیر کرد. من استدعا میکنم جوانهای عزیز خوب دقّت کنند و حتماً آن را، این طرف و آن طرف هم تبلیغ کنند. عزیزان! شما خودتان نمیتوانید کتابهایی که راجع به ذکر نوشته شده یا ادّعیه، استفاده کنید.
البته بعضی از اذکار عمومی است و هیچ اشکالی ندارد. مثل ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)، که بالجد بالاترین ذکر است. عرض کردیم آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم فرمودند: گشتیم و گشتیم هیچ ذکری بالاتر از این ذکر پیدا نکردیم. واقعاً همینطور است.
عرض کردم در حجّ محضر حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) رسید. گفت: آقا من در طوافها نتوانستم دعاهایش را بخوانم - چون هر دور و شوطی که میزنند یک دعای مخصوص دارد. ناراحت بود که چرا من بلد نبودم دعاها را بخوانم - فقط یک ذکر بلد بودم و در کلّ این دورها که زدم همان را خواندم. حضرت فرمودند: ذکرت چه بود؟ گفت: یابن رسول الله! من فقط صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) میفرستادم. حضرت فرمودند: به خدا قسم هیچ کس به اندازه تو ثواب جمع نکرده است.
پس بعضی از ذکرها عمومی است. مثلاً دعای روز شنبه، یکشنبه و ...، یا زیارت روز شنبه که برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، زیارت روز یکشنبه که متعلّق به امیرالمؤمنین و بیبی دو عالم(علیهما الصّلوة و السّلام) است، زیارت روز دوشنبه، زیارت مقدّس امامین همام حسنین(علیهما الصّلوة و السّلام) است. زیارت روز سه شنبه که متعلّق به امام زین العابدین، امام محمّد باقر و امام صادق(علیهم صلوات اللّه و سلامه) است، زیارت روز چهارشنبه متعلّق به امام موسی کاظم، امام رضا، امام جواد و امام علی نقی(علیهم صلوات اللّه و سلامه) است، زیارت روز پنجشنبه متعلّق به امام حسن عسگری(علیه الصّلوة و السّلام) و زیارت روز جمعه هم مربوط به وجود مقدّس آقاجان است که اینها زیارات مخصوصی دارد که تبیین شده و منعی ندارد همه بخوانند، امّا بعضی ذکرها عمومی نیست.
مثلاً گاهی کسی کتابی را میخواند، میگوید: حاج شیخ رجبعلی خیاط به کسی این ذکر را داده و گفته اگر با این ذکر چله بگیری، آقاجان حضرت حجّت(روحی له الفدا) را میبینی. او هم جوان است و از روی اخلاصی که دارد، میرود آن را میخواند. اعمال را هم خوب و دقیق انجام میدهد، چهل روز میشود چهل و دو روز، پنجاه روز، شصت روز، میبیند هیچ خبری نشد. دوباره میگوید نکند اشتباه انجام دادم و بد خواندهام، دوباره از اوّل با دقّت بیشتر شروع میکند و مراقبه میکند که اشتباه نکنم و عین آن چیزی را که حاج شیخ رجبعلی گفته را انجام دهم. دوباره میبیند خبری نشد - این را که عرض میکنم؛ چون آمدند و به ما گفتهاند - خوب معلوم است نمیشود. چون اولیاء به آن طرف نگاه میکنند. میبینند مثلاً او یک مراحلی را طی کرده و این ذکر را به او میدهند.
علی ایّ حال، اولیاء خدا میگویند: ذکر به این معنا است که واقعاً از قلب به لسان جاری شود. ذکر همان یاد است. «ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ » یعنی یاد ما اهل بیت. ذکر معنای مختلف دارد یکی از معانی ذکر در کتاب لغت لسان العرب بمعنا الطریق است. خود ذکر یعنی طریق، یعنی اصلاً از طریق ماست.
چرا ابتدا باید فرزندانمان را با حبّ نبی و اهل بیت تأدیب کنیم و بعد با قرائت قرآن؟
میفرمایند: «ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْعِلَلِ وَ الْأَسْقَامِ» ذکر ما اهل بیت، از هر بیماری و علّتی شفا میدهد.منظور از علل، علّتهایی است که انسان نمیداند. به تعبیری چه کنمها، مریضیها و مریضیهای روحی که انسان میگیرد که بالاترین مریضی، مریضی روحی است.
میخواهیم بگوییم که چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «ادّبوا اولادکم على ثلث خصال حبّ نبیّکم و حبّ اهل بیته و تلاوة القرآن » اولادتان را این طور تربیت کنید بر حبّ نبی، حبّ اهل بیت و سوم فرمودند: قرائت قرآن؟
«ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْعِلَلِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّیْبِ ». در قرآن، در اوّلین آیات سوره بقره میخوانیم: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین». حضرت میفرمایند: اگر میخواهید شک برای شما نباشد، آن وسوسه، آن قضایای جنگ نرم دشمن، همزات و وساوس در وجود شما نباشد و به تعبیری تفسیر رأی در قرآن نداشته باشید، راهش ما اهل بیتیم.
حتّی میدانید قرائت قرآن فیذاته ثواب دارد، امّا آیا میدانید اصل قرائت قرآن که ثوابش را بیان میکنند برای چیست؟ شیخ الطائفه، شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جزوهای راجع به فضائل القرائه القرآن دارند و در آنجا علل این را که چرا اینقدر راجع به قرآن بحث میشود و فضیلتها راجع به قرائتش بیان شده، بیان میکنند.
میدانید بهترین نوع خواندن هم نگاه به قرآن است «النظر الی المصحف»؛ یعنی حتّی میگویند: حافظ قرآن که دیگر چندین سال است حفظ است، در حفظ کار کرده و از هر جا به او بگویی از آخر آیه، از وسط آیه، شروع به خواندن میکند، مثلاً به او میگویی: این کلمه در چند جای قرآن وجود دارد، در چه صفحاتی؟ راحت میگوید. پروردگار عالم هم عنایت کرده، حافظه قوی دارد و هر چه هم انسان بیشتر حفظ قرآن کند، حافظهاش هم قویتر میشود و این از برکات حفظ قرآن است، امّا ولو به این که حافظ قرآنی و خیلی هم خوب قرآن را میدانی، امّا باز بالاترین نوع قرائت قرآن «النظر الی المصحف» است و بیشترین ثواب را در باب قرائت قرآن، از رو خواندن دارد.
شیخ الطّائفه، شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دلایل و براهین را کنار هم میچیند و بیان میکند که چرا این همه ثواب برای قرائت قرآن آمده است. میگوید: یک دلیل این که ما را تشویق به قرآن خواندن میکنند که اینقدر ثواب دارد، تأمّل در قرآن است.
وجود مقدّس امام جعفر صادق، صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: از ما نیست کسی که در روز پنجاه آیه از قرآن نخواند. یعنی کسی که ادّعای شیعهگری میکند و میگوید: من محبّ اهل بیت هستم، شیعه هستم، حداقل باید پنجا ه آیه در روز بخواند.
آیا ما میخوانیم؟ خودمان میدانیم و خدای خودمان. امّا چرا اینطور بیان میکنند؟ برای این که ما دائم به قرآن نگاه کنیم و در آن تدبّر و تأمّل کنیم.
وجود مقدّس مولا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: ذکر ما اهل بیت، بیماریهای روحی، اسقام و وساوسی که برای ریب و شک میآید، از بین میبرد؛ یعنی از طریق ماست.
بیان کردم یکی از معانی ذکر این است: «الذکر بمعنی الطریق» از طریق ماست که شما میتوانید ریب از قرآن نداشته باشید. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» متّقین کسانی هستند که به سمت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بروند؛ چون القاب زیادی برای حضرات داریم، از جمله برای مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کردند: مولیالمتّقین؛ یعنی کسی که بخواهد در مقام تقوا قرار بگیرد راهش اهل بیتند. یا بیان میکنند: مولیالموحدین، یعنی اتّفاقاً توحیدی که بحث آن را داریم، از طریق اینها است.
پس این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ابتدا حبّ نبی و حبّ اهل بیت را بیان میفرمایند و بعد قرائت قرآن را میگویند، این است که اوّل از همین طریق باید باشد و اگر غیر از این باشد، باختیم. اگر جای دیگر بخواهیم برویم، تمام است.
پروردگار عالم را در ذهنتان، هر چه قرار دهید، عین کفر و شرک است
روایت عجیبی است که «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی سَلَّامٍ النَّخَّاسِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع » از وجود مقدّس امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. میفرمایند: «قَالَ: نَحْنُ الْمَثَانِی الَّذِی أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً ص» ما آن مثانی هستیم که خدا به پیغمبرش عطا کرد «وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِی الْأَرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ» ما همان وجه خدا و صورت خدا هستیم که بین شما قرار داریم و برای شما ظاهر شدیم.
« بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ» یعنی خدا ما را برای شما ظاهر کرد که اگر خواستید خدا را ببینید ما را ببینید. بشر، فی ذاته در ذهنش تصویرساز است و معمولاً تصویرها را هم بر اساس آن صورتهایی که دیده میسازد. من در درس مهدویت در باب تصوّر و تصدیق، بیان کردم که مثلاً وقتی میگویند: دیو یا سیمرغ، اینها در عالم حقیقت موجودیّت ندارند، امّا تصوّر است. اتّفاقاً این تصوّر بر اساس تصویرهایی است که ما آنها را رؤیت کردیم. مثلاً برای سیمرغ یک بال بزرگ میکشیم. یعنی ما بال را دیدیم، حالا برای سیمرغ، بال بزرگی میکشیم که شاید در عالم حقیقت چنین بال بزرگی نباشد، امّا اصل بال را دیدم. یا مثلاً در افسانهها و داستانها میگویند: یک دیوی است که سُم دارد، پایش کوچک است، یک چشم در پیشانی دارد و ...، میگویی: این در عالم حقیقت موجودیّت ندارد، امّا شما همین را که کشیدید، بر اساس حقایق موجود است. ما میگوییم: در عالم حقیقت موجودیّت ندارد، پس چطور شما میگویید: بر اساس حقایق موجود است؟ دلیلش این است که شما چشم را میدانید، پیشانی را دیدید، حالا این چشم را که باید زیر پیشانی باشد، آوردید یک چشم بزرگ کشیدید روی پیشانی قرار دادید. یا سُم را در حیوانات دیدید، این را آوردید روی پای غول کشیدید یا شاخ را در حیوانات دیدید، حالا این را آوردید بر سر آقا غوله گذاشتید. پس همه اینها در عالم موجود است و بر اساس آن رؤیت علمیه انسان است.
حضرات بیان میفرمایند: اگر شما میخواهید خدا را ببینید، باید به سمت ما بیایید، ما وجه خدا هستیم. برای این که شما تصویرسازی نکنید.
من نمیدانم چطور بگویم که خدای ناکرده برداشت اشتباه نشود. در ابتدای بحث هم این روایت را خواندم که حضرت فرمودند: در رابطه با ما غلو نکنید. امّا میخواهم عرض کنم این که بیان میشود: در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد، یعنی چه؟ یعنی نستجیربالله خدا را دید؟ پس ما که بتپرست میشویم؛ یعنی به نوعی بتپرستیم، آدمپرستیم! مگر میشود نعوذبالله، آدم بپرستیم؟ این هم یک نوع بتپرستی مدرن است، کما این که بعضی فرقههای یهودی که به وجود آمدند، سالی یک مرتبه رئیس فرقه در جایگاهی قرار میگرفت و آنها او را میپرستیدند. ما این را خلاف شرع میدانیم، امّا این که در زیارت آل یس میخوانیم: «السلام علیک حین ترکع و تسجد»؛ سلام بر تو حین رکوعت و حین سجدهات، یعنی چه؟
خلّص کلام اگر بخواهیم یک حدودی را بگوییم که هم بحث مخدوش نشود و هم بتواند برای ما ملموس شود، این است که - خدا گواه است، فقط و فقط به درجات تقوا است که هر چه انسان جلو برود، میفهمد. امثال من نمیفهمند، هر که در مقام تقوا رشد کند، بیشتر این مطلب را میفهمد و درک میکند - شما پروردگار عالم را در ذهنتان هر چه قرار دهید، عین کفر و شرک است؛ چون خدا جسم نیست.
در شب اوّل عرض کردیم: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، اگر بگوییم منظور این است که خدا نور است، اشتباه است. نور، خودش مخلوق است، خلقت است. هر چه قابل رؤیت شود، مخلوق است، گر چه خیلی چیزها هم قابل رؤیت نیست، امّا مخلوق است از جمله جن. من و شما جن را نمیبینیم «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون». از جمله همین تفکر، همین عقل یا همین خواب. شما میگویید: خواب دیدم، اگر به شما بگویند: خوابت را به ما نشان بده، میتوانید؟ خواب که قابل رؤیت نیست، به رؤیت عینی که دیده نمیشود، امّا موجودیّت دارد.
علی ایّ حال هر چیزی که موجود شد با اصل وجود تفاوت دارد. نور، خلقت است. شما هر چیزی را بخواهید راجع به پروردگار عالم بگویید، عین شرک و کفر است.
منتها بشر چون مخلوق است و محدود، لاجرم به دنبال محسوسات و مخلوقات میرود؛ آن که برایش عینیّت دارد. برای این که ما را از شرک برحذر بدارند که پروردگار عالم را در ذهنمان چیزی تصوّر نکنیم، خود پروردگار عالم بیان فرموده: به سمت نورهای من بیایید که این حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند. اصلاً شما راجع به چیزی فکر نکنید. هر چه اینها گفتند، شما گوش دهید.
بشر دارای ادراکات عقلیّه است
با توجّه به این مطالب، آیا ما باید دست بسته باشیم؟ بله، اتّفاقاً یکی از معانی عبد همین است؛ چون بشر واقعاً العقل بما هو العقلی را که تبیین میشود، ندارد. آنچه که هست، ادراکات عقلی است که دلایل و براهینش را بیان کردیم و در مباحث فلسفه و عرفان هم تبیین شده است.
در بحث مهدویّت، بیش از بیست جلسه راجع به وجود مقدّس آقاجان، امام زمان بحث کردیم که آیا با عقل بشری میشود حضرت را تشخیص داد؟ گفتیم: آیا عقل بما هو عقل اصلاً موجودیّت دارد؟ بیان کردیم که اگر موجودیّت دارد و یک چیز است، پس چرا تعابیر در مورد آن مختلف است؟ چرا حتّی خود فلاسفه غرب و فلاسفه شرق هم تعابیر مختلف دارند که نمونههایش را عرض کردیم؟ چرا حتّی فلاسفه اسلامی هم بعضی تعابیر مختلف دارند؟ همه با هم یک وجه مشترکی دارند، امّا در تعریف عقل به تعبیری از باء بسم الله تا انتهایش، هر کدام با هم اختلاف دارند. اگر عقل یک چیز است، پس چرا در تعریفش اختلاف است؟ معلوم میشود، بشر دارای ادراکات عقلیه است، نه خود عقل بما هو عقل و بر اساس این ادراکات عقلیه هم هر کسی یک نظریه دارد.
برای این که از این نظریات مختلف، خلاص شویم و حتّی راجع به خود قرآن به تفسیر رأی نیافتیم، میفرمایند: به سمت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیایید.
«إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا » راجع به ما غلوّ نکنید، «قُولُوا إِنَّا عِبَادٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ» ما بندگان پروشیافته خداییم، امّا هرچه در رابطه با فضل ما بگویید کم است. برای همین میفرمایند: «ذِکْرُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْعِلَلِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّیْبِ ». برای همین است که حضرت بیان میفرمایند: بدانید که باید به همین سمت بیایید. این که ما در حقیقت لقاء خدا را داریم، ما وجهالله هستیم، غیر از ما کسی وجهالله نیست و نمیتوانید غیر از ما به سمت کس دیگری بروید.
رسیدن به مقام یقین
در این روایت تأمّل بفرمایید، بیان میشود: «نَحْنُ الْمَثَانِی الَّتِی أَعْطَاها اللَّهُ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِی الْأَرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ، وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ، وَ یَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ، عَرَفْنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلْنَا مَنْ جَهِلَنَا » هر کس ما را شناخت، به شناخت حقیقی رسیده است و هر کس در جهل نسبت به ما بود، معلوم است در جهل است، ولو قرآن بخواند. از طریق ماست که انسان به همه چیز میرسد.
«مَنْ عَرَفَنَا » هر کس ما را بشناسد، « فَإِمَامُهُ الْیَقِینُ» پیشوای او یقینش میشود. اگر ما را شناخت، تازه به طریق یقین میرسد. ماییم که شما را به طریق یقین میرسانیم.
خدا میخواهد که ما از طریق حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به مقام یقین برسیم. خود خدا خواسته است؛ چون میگوید: شما مخلوقید، من را درک نمیکنید، حوالهتان میدهم به کسانی که شبه شما هستند و مخلوقند امّا از انوار قدسی من هستند.
در ادامه میفرمایند: « وَ مَنْ جَهِلَنَا فَإِمَامُهُ السَّعِیرُ» هرکه جاهل به حق ما شود، پیشاپیش او جهنّم است. اگر نسبت به ما جهل پیدا کنید، در جهنّم میافتید.
جالب است. این که پروردگار عالم در قرآن بیان میفرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرام»، همه فانی هستند و فقط وجه خدا میماند، وجه خدا کیست؟ خدا که صورت ندارد، جسم نیست. میفرمایند: «و نحن وجه اللّه». وجه یعنی حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و فقط از همین طریق میشود رفت.
لذا اگر ما به غیر این سمت جلو برویم، باختیم و در جهالتیم و جهالت هم آخر انسان را به سعیر و جهنّم میکشاند.
دست خدا
میفرمایند: « وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ، وَ یَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ » ما دست پروردگار عالم هستیم.
کسی در مکّه آمد به خلیفه دوم شکایت کرد. گفت: امیرالمؤمنین - البته او به اسم کوچک گفت - یک سیلی به گوش من زده است. حضرتش را خواستند، ایشان آمدند. گفت: این جوان اینطور میگوید. حضرت فرمودند: بله، درست میگوید. عمر تعجّب کرد. گفت: یعنی شما او را زدید؟ میگوید: در بیتالله در طواف بودم، من را زد. حضرت فرمودند: بله، درست میگوید، من او را زدم. گفت: چرا؟ - البته اینجا یک احترام گذاشت، که حضرت فرمودند: در قضاوت باید بین ما تفاوت نگذاری. به او یاد داد که بداند چه کند - حضرت فرمودند: او داشت چشمچرانی میکرد، مثلاً یکی دو بار هم در طواف تذکّری به او داده بودم، بعد دیدم میخواهد دستدرازی کند، من هم سیلی زدم. خلیفه دوم به آن جوان گفت: چشم خدا دید و دست خدا زد.
حضرت میفرمایند: ما دست خدا هستیم، منتها کدام دست خدا؟ دست رحمت «وَ یَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ ».
« نَحْنُ الْمَثَانِی الَّتِی أَعْطَاها اللَّهُ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِی الْأَرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ» ما را خدا قرار داد که برای شما ظاهر شویم. اگر میخواهید خدا را ببینید، بیایید ما را ببینید؛ چون خدا که جسم نیست شما او را ببینید، بیایید ما را ببینید.
زمانی با یکی از اولیاء بزرگوار(اعلی اللّه مقامه الشّریف) راجع به دیدن وجود مقدّس آقاجان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بحث بود. ایشان فرمودند: میخواهی آقاجان امام زمان را ببینی؟ چه کسی بدش میآید، ما گفتیم: بله، میخواهیم ببینیم. گفت: جدّی میخواهی ببینی؟ گفتم: بله، آقا میخواهیم ببینیم. گفت: واقعاً میخواهی ببینی؟ گفتم: بله آقا، میخواهم ببینم. گفت: خودت گفتی میخواهی ببینی، گفتم: بله میخواهم ببینم. مدام اشتیاقم بیشتر میشد، با خودم فکر کردم حتماً میخواهد آقا را به من نشان دهد، دستم را بگیرد و محضر امام زمان ببرد.
مدام میگفت: گفتی میخواهی ببینی ها! میگفتم: بله، میخواهم ببینم. اشتیاقم مدام بیشتر میشد، داشتم جان به لب میشدم، اصلاً داشتم دیوانه میشدم. گفت: ببین داری میگویی میخواهم ببینم، بعد اگر طوریت شد نگویی... . گفتم: باشد آقا، میخواهم ببینم. آخر گفت: من را ببین. ما یک دفعه ماندیم چه بگوییم. اصلاً سرد شدیم. دهنمان بسته شد. عذر میخواهم، فکر نمیکردیم به تعبیر این جوانها یکی از اولیاء و اوتاد خدا هم بخواهد حالگیری کند، آن هم به این سبک، مدام بگوید: میخواهی ببینی؟ بعد هم حال آدم را بگیرد و بگوید: من را ببین!
بعد ایشان فرمود: بله، فرقی ندارد. تو مگر نمیخواستی امام زمان را ببینی، من را ببین. تو میخواهی امام زمان را ببینی که چه شود؟ جسم امام زمان را میخواهی ببینی که بگویی من امام زمان را دیدم؟ امام زمان فعل است، امام زمان کردار است.
البته در ذهن خود ما هم بود که اینها که نمیخواهند مدّعی شوند نعوذبالله من امام زمانم، امّا گفتم چرا اینطور میگوید؟ گرچه در حقیقت، از بس به هم ریخته شده بودم، خیلی از چیزهایی را که ایشان بیان کرد، آن موقع متوجّه نشدم. آخر هم فرمود: البته خیلی چیزها را متوجّه نشدی که من چه میگویم، همان خوب که متوجّه هم نشدی. حالا بلند شو برو.
اوضاع ما به هم ریخته بود، بیرون آمدیم، گفتیم: اصلاً چه گفت، ما چه شنیدیم، این چرا با ما امروز این طوری کرد؟ ولی یکی از چند جملهاش که در ذهنم ماند، این بود که فرمود: حالا تو میخواهی چه ببینی؟ بگویی مثلاً من امام زمان را دیدم؟ امام زمان فعل است و کردار است.
لذا پروردگار عالم را که نمیتوانیم ببینیم، فعل و قول حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) پروردگار عالم است؛ وجه الله یعنی این، یعنی به سمت ما بیایید.
« وَ یَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ » ما دست رحمت خدا بر بندگانش هستیم. یعنی اگر شما رحمت میخواهید، جامعه رحمت میخواهید، باید به سمت ما بیایید. اگر به سمت ما آمدید، جامعه رحمت میشوید. «عَرَفْنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلْنَا مَنْ جَهِلَنَا » هرکس ما را شناخت به مقام شناخت میرسد. مگر شما مقام شناخت نمیخواهید، همین است.
راه شناخت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)
اولیاء خدا بیان فرمودند: ما حتّی اگر بخواهیم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین را بشناسیم، فقط راهش اولیاء خدا هستند. راه شناخت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و آقاجانمان امام زمان، حضرت شیخناالاعظم، حضرت مفید(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) است. راه شناخت آقاجان، امام زمانمان، شیخ صدوق، امام راحل و عظیمالشّأنمان، آیتالله بهجت، آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامهم الشّریف) و امام المسلمین است وإلّا ما هم نمیتوانیم.
همان طور که خدا را میخواهیم بشناسیم، باید از طریق حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) باشد. اگر میخواهیم به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم برسیم، این سلسله مراتب است، از این طریق میتوانیم وإلّا نمیتوانیم.
«عرفنا من عرفنا و جهلنا من جهلنا» اگر آنها را شناختیم، واقعاً اهل معرفت میشویم و هر کس نسبت به آنها جاهل باشد، همیشه جاهل است. لذا این نکات بسیار مهم است که باید در آن تأمّل کرد.
نمونه یک جوان با معرفت
یک جوان هم در کربلا، آن هم در سن و سال کم، مثل حضرت قاسم معرفت دارد. البته در دامن اهل بیت هم رشد کرده، امّا جعفر توّاب هم یادمان نرود. او هم در دامن عصمت رشد کرده بود. پدرش امام، برادرش امام و عموی امام هم هست. برای همین خود آقاجان امام زمان دوست ندارند که جعفر کذّاب بیان شود. میگویند: حالا توبه کرد، شما هم باید به عمویم احترام بگذارید و بگویید: جعفر توّاب.
لذا این معرفت یک چیز عجیبی است. معرفت درّ گرانی است به هر کس ندهند. حضرت قاسم معرفت دارد. میداند امام است. امام در آن جلسه بعد از آن جریان که فرمودند: بروید، بیعت را برداشتم و هر کس بلند شد صحبتی کرد و اعلان وفاداری و ماندن در این صراط مستقیم را کرد، فرمودند: پس بدانید و آگاه باشد، همه شما فردا مهمان جدّم رسولالله هستید.
قاسم بن الحسن سؤال میکند: عموجان! شما فرمودید همه، آیا من هم هستم؟
حضرت فرمودند: عزیز برادر! مرگ را چگونه مییابی؟ بعضی گفتند: به تعبیری سؤال غافلگیرانه است، ولی بعضی میگویند غافلگیرانه نبود، حضرت میداند ولی مخصوصاً سؤال کرد؛ چون میخواهد در تاریخ ثبت شود که جوانی که با معرفت جلو رفته است، با «من عرفنا»، این طور است. «من عرفنا عرفنا» هر کس ما را شناخت، یعنی با معرفت است.
چه جواب عالی و زیبایی که در تاریخ ثبت شد. اوج معرفت حضرت قاسم چیست؟ این که فرمود: «احلی من العسل».
[3]. غررالحکم و دررالکلم، ص: 720
[4]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج: 1، ص: 61
[7]. الخصال، ج: 2، ص: 625
[8]. الکافی (ط - الإسلامیه)، ج: 1، ص: 143
[11]. تفسیر القمی، ج: 1، ص: 377