بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در ایّام شهادت أمّ الخلقه، حضرت فاطمه زهرا(علیها الصلّوة و السّلام)
96.11.10
مگر اسلام، حقانیّت ندارد؛ پس چرا عالمگیر نشد؟
به خدا، خوش بین باشید و شاکر نعمتهایش
قبل از شروع بحث، به نکتهای اشاره کنم، همانطور که بارها بیان کردیم، ذوالجلال و الاکرام فرمودند: «أنا فی ظنّ عبدی»، من در ظنّ و گمان بندهام هستم. یعنی آنگونه که بندهی من، نسبت به من تصوّر کند من هم همانگونه با او برخورد میکنم.
لذا یادمان نرود که پروردگار عالم، خود، بیان فرمود: «ادعونی استجب لکم» بخوانید مرا، اجابت میکنم و همچنین فرمود: «و اذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب، اجیب دعوة الداع اذا دعان، فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی، لعلهم یرشدون»، وقتی بندگان من از من سؤال کردند، بگو: من نزدیکم، اجابت میکنم، آن موقعی که مرا میخوانند. «أجیب» از طرف خداوند، وعدهی صادق است، چرا که «إنّ الله لا یخلف المیعاد»، خدا خلف وعده نمیکند.
روایات در مورد دعا هم بسیار است. فرمودند: «الدعاء یرد القضاء»، دعا، قضا و قدر را عوض میکند. اگر ظنّ و گمان ما همین باشد که خودش فرمود: دعا را اجابت میکنم و خودش فرمود: من قریب و نزدیک به شما هستم و هر موقع من را بخوانید، اجابت میکنم و به لسان معصومین که همان لسان الله است، فرمودند: دعا، قضا و قدر را برمیگرداند؛ خدا هم با همین ظنّ و گمان خودمان با ما برخورد میکند.
لذا برای همین بارندگی دعا کنید، در جلسات گذشته هم بیان کردم که سه عمل را انجام بدهید:
<!--[if !supportLists]-->1. <!--[endif]-->یکی دعای توسل است که اگر خودتان با طمأنینه بخوانید، ده دقیقه هم طول نمیکشد.
<!--[if !supportLists]-->2. <!--[endif]-->یکی هم دعای فرج «الهی عظم البلاء ...» است، چون در آنجا عرضه میداریم: «... و منعت السماء ...» آسمان منع شده است.
<!--[if !supportLists]-->3. <!--[endif]-->یکی هم حدیث کساء است که البته حدیث کساء، نیاز به جمع بودن دارد.
بیان کردم که اگر ظنّ و گمان ما به خدا این باشد که به محض این که به محضر مبارکش رفتیم، اجابت میکند؛ او هم عنایت و اجابت میکند. امّا اگر ظنّ و گمانمان تعابیری چون الآن در سی سال خشکی ایران و منطقه هستیم و ...، باشد، خدا هم با ظنّ و گمان ما با ما برخورد میکند. البته نمیخواهیم مباحث علمی و ... را رد کنیم، امّا میخواهیم بگوییم: آیا ذوالجلال و الاکرام، قادر است یا نیست؟ اگر قادر است که قادر است، پس میتواند. درست است که گاهی مبنای حرفهایی که بیان میشود، علمی است، امّا آن قادر متعال میتواند امور را طور دیگر رقم بزند.
لذا دعا کنید و این دعا را ادامه بدهید. چون واقعاً کمبود آب جدّی است. الآن نمیفهمیم، بعداً بحران عجیبی را نعوذبالله به وجود خواهد آورد. البته با دعا میشود قضا و قدر الهی را برگرداند. یادتان هم باشد که وقتی هم بارندگی شد، خدا را شکر کنید. «لئن شکرتم لازیدنکم».
منتها در دعاهایتان این را هم بخواهید که آن نعمتی که از طرف خداوند تبارک و تعالی میآید، نعمت باشد و نقمت نگردد و تبدیل به عذابی نشود. حضرت ذوالجلال و الاکرام هم عنایت میکند، بالاتر از این آیات شریفه نیست که میفرماید: «و اذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب، اجیب دعوة الداع اذا دعان، فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی، لعلهم یرشدون»، اگر ایمان به خدا پیدا کنیم، همه چیز حل میشود.
غلام سیاه امام زینالعابدین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را یادمان نرود که عبد خدا بود، صورت بر روی خاک گذاشت و گفت: خدایا باران رحمتت را بر ما ببار. طوری با خدا صحبت میکند که بلافاصله باران میآید. فردی این ماجرا را میبیند، به دنبال او میرود و متوجّه میشود که از غلامان امام سجاد(صلوات اللّه و سلامه علیه) است. نزد حضرت میرود و عرضه میدارد که میخواهم غلامی از شما بخرم. همهی غلامان را میآورند و او آن علام را انتخاب میکند. غلام از او میپرسد: چرا میخواهید من را از آقایم جدا کنید؟ میگوید: چون دیدم که چگونه با خدا راز و نیاز کردی. غلام میگوید: پس اجازه بدهید یک ساعت دیگر به سراغ من بیایید. بعد با خدای خودش صحبت کرد و گفت: من نمیخواستم کسی از خلوت من و تو مطّلع باشد و جان به جانآفرین داد.
لذا اگر عبد، عبد باشد و باور به این داشته باشد که خدای متعال، عنایت میکند، دیگر سیاه و سفید ندارد. رنگ پوست، دلالت بر معنا نیست. آن قلب سلیم است که دلالت بر معناست. باید باور به خدا و ایمان داشت «و لیؤمنوا بی» و مؤمن حقیقی بود. مؤمن میداند که باید آنچه پروردگار عالم بیان میفرماید، انجام بدهد. مؤمنین دست به دعا برمیدارند و شکر نعمت به جا میآورند، هم لساناً و هم فعلاً.
حداقل این است که بگوییم: «الحمدلله رب العالمین»، «الحمدلله علی کل نعم». شکرگزاری کنیم و بخواهیم. این را به بچّههایمان هم یاد بدهیم تا آنها هم شکر کنند، چون خدا به واسطهی آن کودکان معصوم مجدّد نعمتش را به ما مرحمت کند.
ما باید بدانیم که نعم از طرف خدا و نقم و گرفتاریها از ذنوب ماست. شکر نعمتهای خدا را هم به لسان و از آن طرف به قلب انجام دهیم. سر به سجده بگذاریم، نماز شکر بخوانیم، گریه کنیم، انابه کنیم. بعضی از گریهها، گریهی ذوق و شکر است. در حین نعمت، باز هم استغفار کنیم که خدایا، ما بد کردیم. امّا تو لطف کردی، محبّت کردی، بزرگواری کردی و به بدی و گناه و غفلت و بیچارگی ما نگاه نکردی. اگر بنا بود جدّی به واسطهی اعمال ما، امور رقم بخورد، وامصیبتاه. امّا همانگونه که در ذکر روز سه شنبه، عرضه داشتیم: یا ارحم الراحمین، خداوند مهربانترین مهربانان است و به اعمال و کردار ما نگاه نمیکند. اگر بنا بود به حقیقت به واسطهی همین افعال ما عنایت کند، ما بیچاره بودیم.
لذا هم به لسان و هم به فعل، شکر کنیم. حداقل گناهانمان را کمتر کنیم. استغفار کنیم. اعلان مجرم بودن برای خودمان را در محضر مبارکش داشته باشیم، اینقدر او ستّار و غفّار و جبّار است که خودش به لسان نبوی بیان فرمود که اگر کسی عندالناس اقرار به گناه کند، خودش باز گناه است «اقرار الذنب ذنب». امّا عندالله انسان در خلوتش، عرضه بدارد: خدایا، من که میدانم چه کردم، اوضاعم خراب است، تو عنایت و لطف کن. گریه کند، گردن کج کند، نه این که نعوذبالله گردنکشی و طغیان کند. خدا هم رحیم است، ارحم الراحمین است و عنایت میکند.
من لازم دیدم بحث این شکر را بیان کنم و از لسان خودم و شما از خدا تشکر کنم، همه با هم بگوییم: «الحمدلله رب العالمین. الحمدلله علی کل نعم». گرچه ذوالجلال و الاکرام به شکر ما نیاز ندارد، بلکه ما خود نیاز داریم، «لئن شکرتم لازیدنکم». جالب است که این حمد و سپاس، برکتش باز برای خود ماست و چیزی به خدا اضافه نمیشود. کدام نیمچه عقل سلیمی، عقل سلیم هم نمیخواهد همین که تمییز بدهد هم میفهمد که چیزی از ناحیهی ما به پروردگار عالم اضافه نمیشود. بلکه همهی این شکرها، سپاسها، اقرارها، نفعش برای ماست. یاد آقا جان، حضرت حجّت هم باز همین است و نفعش برای ماست، برای آقا نیست. همین شکرها نفعش برای ماست و حال ما را تغییر میدهد. «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»، قلبها مطمئن میشود، روح تصفیه میشود، حال متغیّر میشود، قلب دگرگون میشود و احوال انسان تغییر میکند.
لذا بخواهیم: خدایا، حال ما را به بهترین احوال، دگرگون کن و ما را از بندگان شایستهی خودت و اهل شکر نعمت قرار بده و اهل کفران نعم قرار نده. ای خدا، نمیدانیم به چه لسانی شکر کنیم، امّا این شکر ناچیزمان را به لطف و کرمت از ما قبول بفرما.
مگر اسلام، حقانیّت ندارد؛ پس چرا عالمگیر نشد؟
یکی از نکات بسیار مهم در اسلام این است که معالأسف ادراک به این پیدا نکردند که تمسّک به ولایت، دنیا را دنیای حسنه میکند و چه زیبا آن بانوی دو عالم بیان فرمودند: اگر به ما تسمّک میجستید، گرفتار نمیشدید و در آینده خواهید دید که خونریزیها در دین به وجود میآید. امروزه داریم امثال داعش را میبینیم که چه میکنند.
ابن ابیالحدید معتزلی در جلد 16 شرح نهجالبلاغه بیان کرده: «قالت فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها): نحن وسیلته فی خلقه و نحن خاصته و محل قدسه و نحن حجته فی غیبه و نحن ورثة انبیائه». حضرت در ابتدا میفرمایند: ما اهلبیت پیامبر، وسیلهی ارتباط خدا با خلقش هستیم. چون رفتن به سمت خدا، وسیله میخواهد و خود پروردگار عالم هم فرمودند: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیلة»، نزد من با وسیله بیایید.
امّا کسانی که نفهمند، مثلاً میگویند: این وسیلهی ارتباط، نماز است. در حالی که مگر نماز میخواهد چه کار کند؟ نماز بدون معرفت، نماز بدون ادراک چه فایدهای دارد؟ مگر این همه آدم در عالم نماز نمیخوانند، پس چرا تغییر و تحوّلی در عالم ایجاد نشد؟ اصلاً یک سؤال: چرا اسلام که فرمودند: «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه» و «ان الدین عندالله الاسلام» هست، عالم را نگرفت؟ اتّفاقاً بنا بود که به سرعت عالم را فرابگیرد، چرا نگرفت؟ آیا بر حقانیّت اسلام اشکال است؟ اتّفاقاً کتاب الله، تنها کتابی است که تحریف نشده و همانگونه که نازل شده، الآن هم هست. بارها بیان کردم که همین قرآن کریم و مجید الهی که در کشور ما چاپ میشود، وهابیّت ملعون هم در حجاز همین قرآن را چاپ میکند و در بنگلادش هم همین قرآن چاپ میشود، خدا خودش این قرآن را حفظ کرده، «انا نحن نزلنا الذّکر و انا له لحافظون». اسلام با کتابش، جاودان است، امّا چرا اسلام، عالم را نگرفت؟
جواب این است: آنجا که باید تمسّک جست، تمسّک جسته نشد و إلّا الآن اسلام، همهی عالم را گرفته بود. در حقانیّت اسلام، شکی نیست. در عمل عاملین به اسلام، شک است و آنها عمل نکردند. لذا فرمود: «نحن وسیلته فی خلقه»، اگر به این وسیله تمسّک جسته بودند، تمام بود.
در ادامه هم میفرمایند: «و نحن خاصته و محل قدسه»، ما بندگان خاص و جایگاه مقدّس پروردگار میباشیم. یعنی چه که ما محل قدس پروردگاریم؟ چون جایی که مقدّس است، یکی از خصوصیّاتش این است که تحریف در آن به وجود نمیآید. در قرآن تحریف نداریم، امّا در مسائل دیگر به وجود آمد، مثلاً در صلاه تحریف به وجود آمد (البته کیفیت صلاه، نه اصل آن؛ یعنی حالش تغییر پیدا کرد). مهمتر هم بحث امامت و حاکمیّت است. وقتی از آن امام بر حقّ دور شدند، دیگر تمام است و حقایق قرآن که محلّ قداست است، از بین میرود.
عدم ادراک انسان از خدا و لزوم اطاعت از حجّتهایش
بعد فرمودند: «و نحن حجّته فی غیبه»، شما به صورت ظاهر نمیتوانید خدا را ببینید و یک دلیل و برهان برای خداشناسی میخواهد که ما هستیم. آنها نتوانستند، معلوم است کسی که از طرف خدا نباشد، خودش عنوان میکند: لو لا علی لهلک فلان، هر سه خلیفه خودشان گفتند و این چیزی است که در کتب خودشان هست.
وقتی کسی نمیتواند پروردگار عالم را ببیند که نمیشود دید و کسی نمیتواند ارتباط مستقیم برقرار کند که نمیشود (البته شاید ارتباط قلبی بتوان داشت)، پروردگار عالم یک عدّهای را از باب آوردن دستورالعمل انتخاب کرده است که آنها هم خصایصی دارند و این خصایص هم مختصّ به خود آنهاست و این دیگر عنوان حسادت ندارد و اینگونه نیستیم که بگوییم خودمان انتخاب میکنیم، چون این انتخاب از طرف خداست. لذا همین مطلبی که سقیفه را به عنوان بحث دموکراتیک قبول میکنند (هر چند عنوان دموکراتیک هم نداشته و خودشان نشستند تصمیم گرفتند، امّابه صورت ظاهر میگویند: مردم آمدند بیعت کردند)، اشتباه است، چون وقتی انتخاب از طرف خدا باشد، مردم باید اطاعت کنند. بیعت هم یعنی همین اطاعت، یعنی فهمیدیم، و إلّا انتخاب که با مردم نیست. خلیفهی الهی، از جانب خدا انتخاب میشود.
وقتی کسی معرفت به این قضیّه نداشته باشد، امکان دارد که آقا جان، امام زمان هم بیایند، إنقلت بگیرد و حتّی بخواهد امام زمان را هم انتخاباتی کند! البته اشتباه نشود که ما با انتخابات و ... مخالفیم. بحث ما این است که آنچه از طرف خداست، باید اطاعت شود. علم دست خداست و پیامبر فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها». تمام فرق این روایت را بیان کردند و در این قضیه، اجماع هست (بروید بگردید، اگر دیدید بیایید بگویید مثلاً حنفیها نگفتند که اینطور نیست). «مدینة العلم» یعنی چه؟ یعنی علم خدا، چون علم از ناحیه خداست و مخزن آن علم هم باید از طرف خدا باشد و خودش انتخاب کند و به همین علّت است که باید معصوم و طاهر هم باشند، «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا». حضرت حقّ، خودش اینگونه قرار داد.
پس بیبیدوعالم میفرمایند: در غیبت خدا (البته از این باب که ما نمیفهمیم و ادراک نداریم، نه این که خدا، غایب است، خدا که همه جا حاضر است) ما هستیم که تمام مطالب در ید ماست و حجّت خدا ما هستیم. «و نحن ورثة انبیائه»، همهی آنچه در انبیاء میبینید، در ما هست.
لذا بعد اینگونه بیان میفرمایند که بسیار مهم است، «و طاعتنا نظام للملة و امامتنا امانة من الفرقة». چرا خدا طاعت ما را واجب کرده؟ چرا ما را حجّت قرار داده؟ چرا ما عنوان حجج الله هستیم؟ برای این که رهبری و پیشوایی ما امان هست از این که تکه تکه شوید.
حالا میبینید تکه تکه نشدند؟! هر کسی یک فرقه شد. اتّفاقاً به صورت ظاهر تا خود بنیالامیّه هم بودند، فرقه فرقه نشد، گرچه آن موقع هم شده بود، امّا به صورت ظاهر نبود، بعد دیگر کاملا فرقه فرقه شد و امروزه میبینیم که حنفی، حنبلی، شافعی، مالکی و ما که باز ما هم فرقه فرقه شدیم؛ چون آنها ریشه کردند.
بعد میفرمایند: خونریزیهایی برای شما پیش میآید و به همدیگر حمله میکنید و ... . اگر به ما تمسّک میجستید، این مطالب به وجود نمیآمد، امّا در آینده خواهید دید که این مطالب به وجود میآید.
توصیف امیرالمؤمنین از لسان بیبیدوعالم
بعد برای این که توضیح بدهند که تصوّر نکنید امیرالمؤمنین چون همسر من است، از او دفاع میکنم، فرمودند: «و هو الامام الربانی و الهیکل النورانی، قطب الاقطاب و سلالة الاطیاب الناطق بالصواب، نقطة دائرة الامامة و ابو بنیه الحسن و الحسین الذین هما ریحانتی رسول الله سیدی شباب اهل الجنة»؛ او، امامی ربّانی و الهی، و وجودش همه نور است، امیرالمؤمنین، نور خداست و شما نور خدا را کنار گذاشتید. وقتی تمسّک به ولایت پیدا نکنید، گرفتار میشوید و نورانیّت هم از شما میرود.
او، مرکز توجه همه عارفان و خداپرستان است. یعنی بدون امامت، هیچ چیزی معنا ندارد. به صورت ظاهر امیرالمؤمنین، یک فیزیک جسمانی مانند ما دارد، امّا آن، صورت ظاهر است، ولی قطب الاقطاب است. تمام عالم باید به امام متوجّه باشد تا وجود داشته باشد و بچرخد. همان که برای آقا جان هم میگوییم: بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء. حضرت، قطب الاقطاب است و بیبیدو عالم دارد میگوید: شما راه اشتباه رفتید، به بیبیدوعالم تمسّک نجستید و حالتان اینگونه شده و گرفتار و بیچاره شدید.
و سلالة الاطیاب، اینها از خاندانی هستند که خدا اینها را طیّب و در مقام عصمت قرار داده است. همهی این خاندان، پاک هستند و خللی در آن نیست. یکی از مسائل مهم، وراثت است، اگر اختلالی در این سلسله به وجود میآمد و یک جایش نقص بود، برای امامت نقص به وجود میآمد که اینگونه نشد. اینها طیّب هستند و امیرالمؤمنین از چنین خانوادهای است، از ابراهیم خلیل تا نوح نبی، همه پاک هستند. گرچه اینها نور بودند، قبل از این که این حضرات باشند، امّا در سلسلهای هم که قرار گرفتند، همه، پاکان عالم بودند و نقصی در آنها نبوده است.
امّا آنها چه؟ آنها سلالة الخبائث هستند و در خبیثیها رشد کردند. آنها همانهایی هستند که از نسل قابیل آمدند. دوگروه شدند، یک عدّه طاهرین و یک عدّه مفسدین شدند، بعضیها هم مابین اینها هستند که به علّت ازدواجهایی مابین آن دو گروه است. لذا گاهی از باب تقوا و طهارت و مراعات و مراقبه به اطیاب نزدیک میشوند و گاهی هم به واسطهی این که تقوا را رعایت نکردند و مراقبه داشتند، به سمت خبائث میروند.
لذا میبینید گاهی بعضیها در نسلشان، انسانهای بسیار متّقی دیده میشود، «یخرج الحی من المیّت». بعضیها هم با این که انسانهای خوبی بودند، انسانهای بسیار پلید در نسلشان دیده میشود، برای این که مراقبت نکردند، یک جایی قضیّه لنگ زد و اینگونه شد. پس اخلاق همه جا به درد میخورد و همیشگی است. اگر متخلّق شوند و مراقبه کنند، به اطیاب نزدیک میشوند، امّا اگر در جایی غفلت کنند، حالشان به خبائث برمیگردد.
الناطق بالصواب، گفتارش، بسیار صحیح است. اصلاً مگر میشود که کسی که حجّت خداست، غیر از این حالت باشد؟! شما به چنین کسی تمسّک نجستید، آیندهی شما خونریزی و کشت و کشتار میشود. لذا اسلام بنا نبود اینگونه شود، چون تمسّک نجستند اینگونه شد.
نقطة دائرة الامامة، او مرکز و محور امامت در عالم است و چون شما تمسّک نجستید، گرفتار شدید.
چرا امیرالمؤمنین به خلفا کمک میکرد؟
این هم که میگویند: پس چرا امیرالمؤمنین، خودشان کمک حال اینها بود؟ باید گفت: این را بدانید که امیرالمؤمنین اسلام را کمک کرد، نه افراد را! فعلاً اسلام در ید اینها افتاده بود و به این خاطر که اصل اسلام از بین نرود، امیرالمؤمنین به اسلام کمک کرد.
خیلی از جاها بود که اینها قضاوتهایی میکردند و نزدیک بود خرابکاری کنند، امیرالمؤمنین به دادشان میرسید؛ چون اصل اسلام باید حفظ شود.
شرط رهایی امّت از عذاب دائمی
وقتی تمسّک به امامت نشد، اسلام نتوانست آنگونه که باید عالم را بگیرد، چون مرکزیّت به نام امامت است و آن نقطه و دائره و محور، امام است. همانطور که بارها بیان کردم، همهی ما باید روی این بحث امام و امّت کار کنیم، هم در بحث آیات الهی و هم روایات. این که ما هم به امام راحل و هم به امامالمسلمین، امام میگوییم؛ از این باب است که تمرین شود تا ما امّت شویم. امّت که شدیم، همه چیز درست میشود.
در جلد 23 بحارالانوار آمده که حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها) فرمودند: «اَبَوا هذِهِ الْأُمَّةِ(خیلی جالب است که حضرات هم دائم تبیین به امّت میکنند) مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ یُقیمانِ اَوَدَهُمْ وَیُنْقِذانِهِمْ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ اِنْ اَطاعُوهُما وَیُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائِم اِنْ وافَقُوهُما». این دو بزرگوار، پدران این امّت هستند. چنانچه از این دو پیروی کنند، آنها را از انحرافات دنیوی دور میکنند و از عذاب دائمی و همیشگی نجات میدهند.
الآن ما در عذاب هستیم و یک نمونه از آن، همین است که یهود ملعون مسلمانها را به نام داعش و ... به جان هم انداخته است. فرمانده تیپ فاطمیون که به شهادت رسیده بود، چند سال پیش مراسمی بود که بنده صحبت کردم و فایل صوتی آن موجود است، در آنجا بیان کردم: شما افاغنه الآن دارید در سوریه زحمت میکشید، امّا بدانید اینها بعد از این که از سوریه فارغ شوند و یا بیرون رانده شوند، در افغانستان ورود پیدا میکنند. اینها نمیگذارند دنیا آرام باشد. اصلاً قاعده این است که آرامشی نیست. اشتباه همین بود که از اوّل به پدران این امّت، پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین، تمسّک نجستند تا از آن عذاب دائمی خلاص شوند.
شرط رهایی امّت از این عذاب دائمی، اطاعت از این پدران امّت بود که محقّق نشد. الآن هم ما در آن عذاب دائم هستیم تا این که آقا جان، حضرت حجّت بیایند. اینها یک نوع عذاب است، همین که مسلمین متفرق هستند، مگر نفرمودند: کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة. امّا کجاست؟ چون بین مسلمین تفرقه انداختند، الآن اینگونه شده است.
راه نجات هم فقط یک راه است. حسب همین فرمایشات بیبیدوعالم، تمسّک به ولایت است. ولایت حضرات معصومین، تنها راه نجات و بهترین تمسّک است.
دین خدا، یکی است و طریق آن هم تنها ولایت است
در ادامه هم میفرمایند: اگر شما به آنها توقّف میکردید و هر چه میگفتند، گوش میدادید، به نعمتهای دائم میرسیدید و الآن در نعمت بودید. الآن عالم مسلم بود و چیزی به نام ادیان و مذاهب، در عالم، موجودیّت خارجی نداشت. چون اوّلاً احد، احد است و دینش هم یکی بیشتر نیست و تمام انبیاء هم برای یک چیز آمدند، «لا نفرّق بین احد من رسله». «إنّ الدّین عندالله الاسلام»، نه منظور اسلام ما، بلکه از اوّل اسلام بوده است. کما این که میگوییم: حضرت ابراهیم، حنیفا مسلما بود. اصلاً همه اسلام بوده و اصلاً چیزی به نام یهودی معنا ندارد. لذا خدا هم در قرآن، کلیمی و مسیحی نمیگوید. وقتی میخواهد بیان بفرماید، میفرماید: یهود و نصارا. یعنی یهود است که آمده خراب کرده است. نصارا هم که به عنوان یاران بودند که بعضیها به عنوان یاران قلابی تعبیر کردند، نه یاران حقیقی حضرت عیسی. لذا اناجیل شد، تواریت شد. ولی اسلام، یک دین است. چون خدا بیش از یکی نیست، احد است و همه چیزش هم احد است. انبیاء برای احد آمدند. یک سلسلهای هستند که در یک خط ممتد هستند و چند خطی و چند گروهی نداریم.
همهی اینها یک مطلب به ما نشان میدهد و ما باید درس بگیریم، درسش هم این است که ما هم باید همین حال را داشته باشیم. چند خطی نداریم، چند گروهی نداریم، یک خط فقط خط ولایت و نائب امام زمان است. همان چیزی که بعضاً بزرگان بیان میکنند که گوشهایتان را به دهان این سیّد عظیمالشّأن بسپارید، خط، همین است، دیگر چند خطی و چند حزبی و چند گروهی نداریم.
بیبیدوعالم هم میفرماید: اگر شما توقّف میکردید در آنچه که این پدران امّت میگفتند، به نعمتهای دائمی میرسیدید. آن هم به وفور برای شما میآمد. «ربنا آتنا فی الدنیا حسنة» دنیایتان هم دنیای نیکیها میشد. اینقدر دنبال مال و منال میدوید، اگر امیرالمؤمنین بود، راحت مال و منال داشتید.
امام؛ کیمیای حقیقی
خدا آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری را رحمت کند. ایشان میفرمودند: پیرپالاندوز به شیخ بهاء یک سوزن داده بود و گفته بود: این را چه کار میکنی؟ گفته بود: طلا میکنم (علم کیمیا). گفته بود: خوب طلایش کن ببینم. شیخ آن سوزن را طلا کرد. بعد پیر پالاندوز به او گفته بود: حالا آن را برگردان. شیخ بهاء گفته بود که من طلا میکنم، دیگر نمیتوانم برگردانم. پیرپالاندوز گفته بود: حالا نگاه کن، ببین من چه میکنم، بعد آن سوزن طلا را به حال اوّل برگردانده بود. بعد هم جملهای دارد که عجیب شیخ بهاء را تکان داده بود. گفته بود: این همه میدوند دنبال این علم که طلا به دست بیاورند، امّا نفهمیدند که اگر امام بود، همه چیز طلا بود (گرچه طلا هم یکی از فلزات است که انسان بها برای آن قائل شده است. عنوان ذهب است و به معنای رفتنی است، از دست میرود). اصلاً نمیخواست که اینقدر دنبال طلا بدوید، طلا به دنبال شما میآمد.
این جملهی بیبیدوعالم درست همان مطلب است، إنْ اَطاعُوهُما وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائِم إنْ وافَقُوهُما. اگر این پدران امت را اطاعت میکردیم و به امامت و ولایت آنان متوقّف میشدید، به نعم دائمی میرسیدید. امّا امروز در عذاب هستید و در عذاب دائم هم هستید، تا آقا جان بیاید. البته این بدان معنا نیست که ما به این عذابها تن دهیم، ما باید مبارزه کنیم و بایستیم. امّا این گرفتارها دائمی هست تا آقا جان بیاید و از بین برود.
لذا اشکال کار مردم اینجا بود که امّت نشد و جالب است که ما را تکه تکه کردند که امّت نشویم، چون امّت، یعنی یک امام بیشتر نیست و همه امّت میشوند. اشکال کار همین جاست که امّت نشدیم. باید اسمهای جدید، ملّت و اقوام و ... بگذاریم. امّا در امّت همه یکی میشوند. ولی در اقوام، هر کس برای خودش یک سازی میزند. اتّفاقاً دشمن هم همین کار را کرد و نخواست ما امّت بمانیم، ولو شیعیانمان، ولو محبّینمان، نخواست ما امّت شویم. لذا اتّفاقاً در ما هم حزب درست کردند. اوّل انقلاب، امّت بودیم، امّا بعد دیگر امّت نبودیم.
در فرمایشات بیبیدوعالم تأمّل کنیم ببینیم چه فرمودند.
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)»
<!--[if !supportFootnotes]-->
<!--[endif]-->
. سال 65 در بنگلادش پانصد هزار جلد کتاب به نام قرآن چاپ کردند که یک مقداری از حرکاتش را تغییر دادند (بارها بیان کردم که اتّفاقاً قرآن به راحتی هم میتواند تحریف شود؛ چون بدون تغییر حروف، با جابجایی فقط یک حرکت هم معنا عوض میشود، مانند مِن و مَن. گاهی تشدید در معنا اثر میگذارد. گاهی خد حرف در معنا اثر میگذارد. لذا این که تحریف نشده، خیلی عجیب است)، بلافاصله معلوم شد و لو رفت و جمع شد. یعنی برای این کار در جایی رفتند که صورت ظاهر خیلی سواد ندارند، خطشان، خط قرآنی نیست و ...، امّا به سرعت لو رفت.