شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 8 رمضانالمبارک 1436 جلسه: هفتم 04 /04/94
«مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک»
اطاعت، شرط صدق حبّ
عرض کردیم معرفت حقیقی، حبّآور است و هر چه معرفت بیشتر، حبّ حقیقی هم بیشتر و هر چه هم حبّ بیشتر شد، طبعاً به واسطه آن معرفت بیشتر میشود.
یک نکته بسیار مهم که در آینده در بعضی از فرازها این دعای بسیار باعظمت تبیین شده است، این است که با حبّ اطاعتپذیری بیشتر میشود؛ چون هم معرفت، محبّت میآورد و هم این محبّت دلالت بر اطاعت بیشتر است.
کما این که در فرازهای قبل این دعا عرض کردیم که مولا، زین العابدین به ذوالجلال و الاکرام عرضه میدارند: «وَ ثِقَتِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ». خصوصیّت این معرفت، این است و انسان هر چه محبّتش بیشتر شود، اطاعتپذیریاش بیشتر میشود. این یک دلیل است.
لذا اگر شما ادّعا کنید کسی را دوست دارید، ولی حرفش را گوش ندهید، این ادّعا، یک ادّعای کاذب است. پروردگار عالم هم در قرآن کریم و مجیدش میفرماید: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ »[1]، این إن، إن شرطیه است، اگر شما راست میگویید که پروردگار عالم را دوست دارید، «فَاتَّبِعُونی» پس از او تبعیت کنید. تبعیت خودش دلالت بر حبّ است. اگر تبعیت کردید، معلوم میشود راست گفتید.
لذا این حبّ، عامل اطاعت میشود و یک دلیلی که اینجا تبیین میشود « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ »، این حبّی که دارم عامل شفاعت میشود، همین است.
هنر بزرگ اولیاء خدا
عرض کردیم معرفت، حبّ میآورد و معرفت حقیقی حبّ را زیاد میکند و حبّ حقیقی هم اطاعت و عمل را زیاد میکند. پس اگر اینطور است، چرا نفرمود این عمل من باعث شفاعت است؟!
یک دلیل این است که در این عمل من، ولو به صورت تبعیّت محض هم باشد، میشود هزار إنقلت و هزار نقص تبیین کرد؛ یعنی در اعمال ما نواقص فراوان است.
حالا اگر باز کسی بگوید - که هیچ کس نمیتواند بیان کند و فرض محال است، ولی به تعبیری فرض محال هم من الفروض است – عمل من چون بر اساس حبّ است، پس عمل کامله است، باز بیان میکنیم امّا خود این عمل شفیع نیست. چرا؟ چون این میشود فرض و عامل برای شفاعت نمیشود.
همان چیزی که بارها به طرق مختلف در مباحث اخلاق و .. عرض کردیم که آن کسی که بداند بالجد دستش متعلّق به ذوالجلال و الاکرام است، چشمش، گوشش و همه چیزش متعلّق به ذوالجلال و الاکرام است؛ چون خودش خالق نیست و ذوالجلال و الکرام خالق است، وقتی با این فرض برود جلو، ولو عمل بر اساس حبّ انجام دهد - که عرض کردیم معرفت حقیقی، حبّ حقیقی میآورد و این حبّ عامل میشود انسان مطیع شود، «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی »، تبعیّت محض کند و اعمالش هم اعمال صالح شود- میداند که اینها فرض و وظیفه بوده است. وظیفه من این است که این اعضا و جوارحی را که متعلّق به خودم نیست، فقط در راه خودش خرج کنم و این خیلی هنر نیست.
گرچه هنر بزرگ اولیاء خدا این است که این اعضاء و جوارح را در راه خود پروردگار عالم خرج میکنند و لذا ادّعایی هم ندارند. ما هیچ جا نداریم که اولیاء خدا مدعی شوند که به واسطه عملشان امید به جنّت و رضوان، و بالاتر از آن امید به لقای حضرت حق دارند. چرا؟ بالاخره او دارد این عمل را انجام میدهد و باید با بقیه متفاوت باشد؟! اتّفاقاً چون باب معرفت اینها، عمیق است و بسیار درجه بالای معرفتی دارند، متوجه هستند که همه این اعمال فرض بوده و آنها فقط توانستهاند این اعضا و جوارح را کنترل کنند و در اختیار اعدی عدو، نفس دون و عدو بیرونی، شیطان و جنودش که «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ »[2] است، قرار ندهند. لذا اصلاً مدّعی نیستند که ما میتوانیم به واسطه این عمل مقرّب ذوالجلال و الاکرام شویم.
اگر عمل، عامل قرب نیست، چرا بیان شده: «الصلاة معراج المومن»؟
حالا شاید یک سؤال در ذهن مبارکتان پیش بیاید پس چیست که بیان میفرمایند: «إن الصلاةمعراج المومن»[3] ؟ «إن» هم در اینجا «إن» تحقیّقیه است؛ یعنی محقّقاً خود این صلاه عامل عروج و معراج مؤمن است.
این من ناحیه الله است؛ یعنی ذوالجلال والاکرام وقتی میبیند کسی در حال صلاه قرار میگیرد، « قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی »[4] - که ما میبینیم در روایات شریفه به این تعابیر بیان میشود - و این حال برایش به وجود آمد خودش به واسطهی اتّصال چنین میکند.
البته در این صلاه، این اتّصال بین او و پروردگار عالم ایجاد میشود، به واسطهی نوع اعمال فیزیکی که آن فرد نیست. بعضی اشتباه برداشت نکنند. خود نوع صلاه، ارکان و اعمالش یک نوع اعمال و ارکان جسمانی است که به واسطهی جسم صورت میگیرد. بدن در مقابل ذوالجلال و الاکرام قرار میگیرد، بدن به رکوع میرود، بدن قیام میکند، بدن به خاک میافتد، سر به سجده میگذارد و ... . این نوع فیزیکی است که اتّفاقاً با همین بدن هم از من و شما میخواهند.
لذا آنها که میگویند فقط قلب انسان پاک باشد، این همان فریب نفس دون و شیطان است. گاهی طرف میگوید: من قلبم از خیلی از اینهایی که به ظاهر نماز میخوانند، بالاتر و پاکتر است و ... . اوّلاً کسی که از خود تعریف کند و بگوید قلبم پاک است، همان فریب شیطان است. اولیاء خدا هیچ موقع ولو به لحظهای از خود تعریف نمیکنند. هیچ گاه جرئت نمیکنند بگویند من قلبم پاک است؛ میگویند: ما میخواهیم قلبمان پاک شود، ما میخواهیم در طهارت قرار بگیریم، ما میخواهیم پروردگار عالم ما را به عنوان عبد خودش بپذیر؛ یعنی حتّی اولیاء خدا نمیگویند ما عبدیم؛ میگویند ما میخواهیم در راه عبد و بندگی پروردگار عالم کار کنیم.
آنجایی هم که میبینیم با تعبیر العبد امضا میکنند یعنی میگویند: خدایا! میشود ما را بپذیری که ما بنده باشیم؟ من دلم میخواهد اینطور باشم. به تعبیر دیگر آرمانی قضیه را تصوّر و تبیین میکنند. آرمانی قضیه این است من میخواهم عبد و بندهی خدا باشم، همین. آرمانی قضیه این نیست که من مثلاً بتوانم طی الارض کنم، چنین و چنان بشوم و امثالهم که تبیین اینها هم برای اولیاء خدا جالب نیست که مثلاً بگویند او دارای چنین مقاماتی است و ...، اصلاً دنبال این حرفها نیستند. دنبال این هستند که عبد باشند. لذا آن امضاها هم آرمانی تصوّر کردن است که من دلم میخواهد اینطور باشم.
لذا این که کسی بیان کند من قلبم پاک است و حالا اشکالی ندارد اگر این افعال و اعمال و کردار را انجام دهم، غلط است.
پس این یک طرف قضیه امّا روح قضیه این است که صلاه که عنوان معراج المؤمن است از باب فیزیکش نیست و فیزیک به صورت ظاهر عروجی پیدا نکرده است. فیزیکش که در همین حال زمین است. آنچه هم که تبیین میشود، من ناحیة الله است ذوالجلال و الاکرام آنها را میگیرد. این نکتهی بسیار مهمّی است.
لذا حتّی همین نمازی هم که الصلاة معراج المؤمن است، از این باب نیست که بگوییم عمل اینها عامل است که ایشان احساس قرب کنند، خیر. آن چیزی که عامل برای احساس قرب است، حبّ است؛ حبّ به ذوالجلال و الاکرام.
انواع صیام
جلسات گذشته روایاتی را راجع به حبّ بیان کردیم و چون بنای بر اختصار داریم بعضی از این فرازها را زودتر جلوتر برویم. لذا در اینجا تبیین به این است که عمل من، عامل شفاعت نیست بلکه « حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ ». نمیگویم: پروردگارا! ببین این همه نماز خواندم. حتّی اعاظم و بزرگان ما، مثل آیتالله مرعشی نجفی که بیان فرمودند: من از قبل از تکلیفم تا به حال (آن لحظات آخر) نماز شبم قضا نشده است - خیلی عجیب است! نه نماز صبح، نماز شب - نمیگویند: پروردگارا! ببین من اینطور آدمی بودم که برای تو نماز شب آوردم، من برای تو صوم آوردم، من ماه مبارک رمضان من الصائمین بودم.
یک دلیلی که من بارها تأکید کردم دعای روز اوّل ماه مبارک رمضان را حتماً هر روز بخوانید و این دعا فقط برای روز اوّل نیست، در قنوت بخوانید، روزهای دیگر بخوانید، دائم این را بخوانید، این است که اینجا تبیین میشود که «اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمَیْنِ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ ». این صیام صائمین، صیام الحبّ است، نه صیام الفرضیه؛ یعنی ما یک صیام تکلیفیه داریم که این صیام تکلیفیه همان صیامی است که من و شما داریم. در این صیام تکلیفیه، ما تکلیف خودمان را انجام میدهیم. نماز و روزه تکلیف ما است. ما در روزه گاهی نه احساس گرسنگی و نه احساس تشنگی میکنیم، راحت میگذریم و فقط آن تکلیفی را که داریم، ادا میکنیم. این صیام تکلیفیّه است. صیام بعد از صیام تکلیف صیام عام است که صیام عام، اقل صیام است که باید درآن درک گرسنگی و تشنگی را کرد. مرحله بعد صیام خاص است، بعد صیام خاص الخاص است و بعد صیام اخص الخاص است که این اخص الخاص همان عنوان حبّ است. لذا این دعای روز اول را که میگویم هرروز بخوانید برای این است که بدانیم ما عملمان عامل نیست و آنچه که عامل است، حبّ است. عمل تکلیف و وظیفه است.
نوافل، عاملی برای قبولی نمازهای واجب
لذا در این فراز هم همین را بیان میکند، میفرماید: «مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»، نه «عملی لک شفیعی الیک». این حبّ عامل است. «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب »[5] آیا دین جز حبّ است؟ این حبّ عامل است، عمل که فرض است. «صلاه معراج المؤمن» نه حال فیزیکش بلکه آن حال روحش منتها همانطور که عرض کردیم باید به همان طریق فیزیک باشد امّا آن چیز دیگری است. آن چیزی که میکند در دل شب قیام، چه چیزی عامل میشود که انسان در دل شب قیام کند؟ قیام در دل شب که دیگر تکلیف نیست، نافله است. نوافل من الحبّ است.
آن زمانها که مثل حالا نبود، الان همه چیز آسان است امّا حالا که آسان است معالأسف کم است. آن موقع باید در زمستان لب حوض میآمدی، یخ را میشکستی و با آب سرد حوض وضو میگرفتی تا نماز شب بخوانی. این را که از تو نخواستند، این چیست؟ این دیگر ترس از جهنّم نیست، این چیز دیگری است. این که او را به این سمت میکشاند، آن حبّ است و همین عامل شفاعت میشود.
حتّی یک مرتبه روایتش را برای شما خواندم که بیان فرمودند: دلیل این نوافل - که تبیین میشود نافله صبح دورکعت است که قبل از نماز صبح باید خوانده شود. نافله ظهر چهارتا دو رکعتی قبل از نماز ظهر و نافله عصر هم چهارتا دورکعتی قبل از نماز عصر است. نافله مغرب دوتا دورکعتی بعد از نماز مغرب و نافله عشاء هم دو رکعت نشسته بعد از نماز عشاء است - این است که گاهی خود این نوافل عامل قبولی آن فرض است. چرا؟ چون با نوافل نشان میدهی به عمل و عبادت و نماز حبّ داری؛ چون آنکه فرض است که فرض است انسان دارد انجام میدهد امّا این فرض نیست، این دلالت بر حبّ است، عشق تو به خود صلاه.
شاید معنای «الصلاةمعراج المؤمن» هم همین باشد عشق به صلاه عامل عروج است نه آن صلاه تکلیفیّه. آن تکلیفیه که تکلیفی است انجام میدهیم امّا این نوافل که میخوانی و داری بواسطه آن اعلان حبّ میکنی. پس «و عملی لک شفیعی الیک» نیست، « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ » است، این حبّ است که عامل شفاعت است.
شفاعت، اعلان دوستی خدا به عبد مذنب
لذا در باب شفاعت - که اصل شفاعت با پروردگار عالم و مِن ناحیه الله است و کسی هم این را منکر نمیشود امّا این شفاعت به دست حجّت خدا داده میشود - که بیان میشود شفاعت باذن الله به دست دیگران داده میشود، دلیل آن حبّ خدا بر آن کسانی است که فهمیدند همه اعمال باید بر اساس حبّ باشد، نه بر اساس تکلیف؛ چون تکلیف طبیعی است باید انجام میشود امّا عمل حقیقی، عمل حبّیه است. « هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب ». وقتی این عمل حقیقی تبیین شد، دیگر مسئله درست خواهد شد.
امّا در همین بحث شفاعت، در آیه 44 سوره زمر تبیین میشود: « قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً » بگو شفاعت تماماً متعلّق به خداست. و در ادامه پروردگار عالم تبیین میکند: « لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون ».
علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در این زمینه که همه شفاعت متعلّق به پروردگار عالم است، نکتهای بیان کردند منتها به نظر میرسد مطلب بهتر و زیباتر و عالیتر را ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بحث کلمات المکنونه دارند. میفرمایند: این که شفاعت تماماً از آن خداست، برای این است که پروردگار عالم میخواهد بگوید: بدانید همه چیز من ناحیه الله تبارک و تعالی است، لذا شما باید این را هم بدانید که حتّی اعمال شما هم عامل قرب شما به پروردگار عالم و مورد شفاعت قرار گرفتن شما نیست و چیز دیگری باید شما را به سمت پروردگار عالم ببرد.
در سوره انعام آیه 51 هم بیان شده: « لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیعٌ ». ایشان در زمینه ولی و شفیع نداشتن جز خداوند، یک مطلب بیان کردند و آن این که میفرمایند: این شفاعت عاملی است که پروردگار عالم بین خودش و عبد مذنبش قرار داده که توسط رحمت و مغفرت (یعنی صفت رحمتیّه الهی و صفت مغفرتیّه الهی) به وجود میآید و همه اینها دلالت بر حبّ است.
یعنی شفاعت مِن ناحیه الله، حبّ است و کسی هم که به شفاعت پروردگار عالم متوسّل شده، به واسطه حبّ است. همان « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ » که این فراز بیان میکند. پس این یک معنای شفاعت است.
شفاعت در همه زمینهها متعلّق به خداست. پروردگار عالم، بنده و عبد مذنبش را دوست دارد. لذا به طریق رحمت و مغفرت دوستی خودش را از این طریق اعلان میکند و لذا عبد هم میگوید: «حبّی لک شفیعی الیک».
این حبّی که من به تو دارم شفیع من است؛ این تبیین برای چیست؟ یعنی تو مرا دوست داری و من هم تو را دوست دارم؛ یعنی اگر حبّ نباشد، نمیشود. « هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب » یعنی همین. پس اینجا اسّ و اساس شفاعت، دلالت بر حبّ دارد.
همانطور که در آیتالکرسی بیان میفرماید: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ »، یعنی باز هم شفاعت را به اذن خدا تبیین میکند. یا در سوره نجم، آیه 26 که بیان میشود: «وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى » چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و شفاعتشان هم هیچ سودی ندهد مگر بعد از این که خدا اذن دهد؛ یعنی بالاخره خدا به یک عدّه اذن میدهد. لذا دنبال شفاعت غیر نباشید امّا شفاعت مِن ناحیه الله را خدا به هر که بخواهد و از او خوشنود باشد، اجازه میدهد که شفاعت کند و این شفاعت به بندگان خودش است.
ذیل این مطلب، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در یک روایت شریفه که در کنزالعمال هست و در مسند ابن حنبل، جلد چهارم هم وجود دارد، میفرمایند: «شفاعتی لامّتی من احبّ اهل بیتی» یعنی باز اینجا هم معلوم میشود یک دلیل و برهان شفاعت، حبّ است. نفرمود مثلاً «شفاعتی لامّتی من عمل عملا صالحا» شفاعت برای آن کسی است که عملی انجام دهد که عمل صالح باشد؛ چون عمل صالح تکلیف است. باید انسان انجام دهد امّا آن چیزی که ماورای عمل صالح است و دلالت بر شفاعت است، حبّ است.
در اعمال ما هم همینطور است. خدا عملی را که در آن حبّ باشد، میپذیرد.
چه کنیم در نماز حضور قلب داشته باشیم؟
لذا اولیاء خدا برای حضور قلب در نماز چند توصیه کردند. چون یک عدّه میگویند چه کنیم که حضور قلب داشته باشیم؟ یک موردش هم این است که میفرمایند: قبل از نماز خواندن، قبل از اذان دقایقی خلوت کنید.
معالأسف ما این را نداریم. این که قبل از اذان قرآن میخوانند، دلیلش اعلام آمادگی است وإلّا چه دلیلی داشت قرآن بخوانند، یکدفعه اذان میگفتند دیگر. این یعنی به من و شما میگویند: آماده باش، الآن میخواهند اذان بگویند. اذان، اذن است من ناحیه الله که تو با پروردگار عالم سخن بگویی. پس باید آمادگی داشته باشی. امّا ما قرآن که میخوانند آماده نیستیم، اذان هم که میگویند آماده نیستیم. بعضی مواقع هم اگر توفیق به جماعت داشته باشیم، گاهی آخر رکعت اوّل میرسیم داد و بیداد و یاالله یاالله هم راه میاندازیم، که به نماز جماعت برسیم. اگر هم به نماز جماعت نرویم، سر کار یا خانه باشیم و برنامهای داشته باشیم، میگوییم: إنشاءالله به موقع میخوانیم، حالا تازه اذان را گفتند؛ یعنی حالا حالاها وقت داریم. معلوم است اینگونه حضور قلب نمیآید. این نماز، نماز معراجیّه نیست. این صلاه، صلاه حبیّه نیست، این میشود صلاه تکلیفیه. لذا معلوم است این صلاه تکلیفیه شفاعت کننده من نخواهد بود. لذا این هم نکته مّن النکات است که حتّی اگر فردای قیامت نمازی عامل شفاعت شد، قرآنی عامل شفاعت شد، دلیلش این است که ما آن نماز را با حبّ خواندیم، نه از باب تکلیف؛ یعنی منتظر بودیم منتظر اذان بگوید.
یک دلیل و برهان که شما میبیند آن انصافاً مخلَص الهی، نه مخلِص، آیت حق، آیتالله حاج شیخ عبّاس قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن محدّث عظیمالشّأن در مفاتیح تبیین کردند که مثلاً نماز ساعت اوّل، نماز ساعت دوم و ... همین است، نه این که من و شما دائم نماز بخوانیم؛ یعنی آن کسی که حبّ به صلاه دارد، حبّ به عبادت دارد، یک مواقعی که فارغ میشود، «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب »[6] نماز میخواند.
چند جلسه پیش عرض کردم که یک ولیّ خدایی فرمودند: من به واسطه این که در 14-15 سالگی یک گناهی را تصوّر کردم، ناراحت شدم که چرا این در ذهنم گذشت و از آن زمان به بعد هرشب در نماز شب گریه میکنم که چرا این تصوّر در ذهن من آمده است. خیلی عجیب است! ما گناه میکنیم، یکی، دو تا، صد تا. شاید اوّلش هم یک خورده ناراحت شویم امّا بعد از یک مدّت تمام میشود امکان دارد طلبکار مِن ناحیه الله هم باشیم. بگوییم: بس است دیگر، حالا ما که اشکش را هم ریختیم، استغفرالله هم گفتیم. دیگر بعید است این گناه در دفتر اعمال ما ثبت و ضبط باشد. این دور از کرامت و رحمانیّت و رحیمیّت خداست. خدا جواد است و ... . تازه این طور هم بیان میکنیم؛ یعنی به تعبیر عامیانه برای پروردگار عالم شاخ و شانه هم میکشیم که بعید است بعد از استغفاراتی که کردم، بعد از ناله و فغانی که کردم، این دستم را دل شب میان جمعیّت بالا آوردم و الهی العفو گفتم، هنوز آن گناه ثبت باشد. دیگر باید پاک شده باشد. خودت هم که فرمودی: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات »[7] تازه پاکش که کردی هیچ، باید تبدیل به حسناتش هم بکنی؛ یعنی یک مواقعی طلبکار هم هستم. حالا مگر میشود یک کسی یک عمر گریه کند برای چیزی که یک بار به ذهنش گذشته؟! معلوم میشود او اصلاً گناه دیگری نکرده است؛ چون میگوید من یک عمر فقط به خاطر آن گریه میکردم که به ذهنم خطور کرده بود. تازه در بحث اخلاق عرض کردیم، تا انسان نعوذبالله به خطورات ذهنیّه عمل نکند، من ناحیه الله چیزی ثبت و ضبط نمیشود. البته همان جا هم در اخلاق عرض کردیم که همانها هم عندالاولیاء استغفار دارد. میگویند: سریع استغفار نکن که بعد یک موقع آرام آرام در بستر آن کار و عمل انجام گرفته نروی ولی با این حال خیلی این شخص عجیب است.
این مرد الهی، در کبر سن، 95-6 سالش هست - که عرض کردم الان هم در حال کما هستند- در دفتر امام و بعد هم در دفتر آیتالله العظمی اراکی و دفتر آیتالله بهجت بودند. ما میدیدیم ایشان خلوت که هست، تند تند نماز میخواند. من یک بار از آقا سؤال کردم: آقا جسارت است، من به ذهنم رسیده و فضولی میکنم از محضر مبارکتان میپرسم امّا این نمازهایی که شما میخوانید آیا مثلاً نماز استیجاری است یا برای گذشتگان و اموات است؟ چون میدیدیم که ایشان نه تنها پدر، مادر، جد و جده بلکه میگفت من تا چندین نسل را میدانم که بعضی از آنها چقدر نماز قضا دارند، با این که آنها ندیده بود. فرمودند: نه، من آنها را خیلی سال است که انجام دادم. عرض کردم: پس برای چیست؟ فرمودند: همینطوری است. گفتم: آقا! معذرت میخواهم، میدانم اذیتتان میکنم، از ساحت قدس شما شرمندهام امّا همینطوری است یعنی چه؟ فرمودند: مگر نخواندید ساعت فلان نماز دارد؟ وقتی انسان کار ندارد، نماز بخواند. من هم که آدم بیکاری - به تعبیر خودشان - هستم، حالا نماز میخوانم. بنشینم اینجا که چه شود؟! شما هم که بیکار شدی، نماز بخوان.
این دلالت بر حبّ است؛ یعنی حبّ به صلاه دارد. لذا معلوم است این عامل نجات است، این عامل شفاعت است، نه خود آن صلاه مفروضه. آنچه که حبّ است « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ ». این را بدانیم.
خدایا! این محبّت را در دلهای ما روزافزون بگردان.
خدایا! شفاعت حقیقی از نبیّ مکرم و اهلبیت آنهاست و یک عاملش حبّ به پروردگار عالم است که در حبّ به حضرات معصومین تبلور دارد. این حبّ را در دلهای ما روزافزون بگردان.
همه امید ما به همین محبّت اهلبیت و همین سلامها است.
خدایا! معرفت و محبّت خودت و معرفت و محبّت محمّد و آل محمّد برقلوب ما بیفزا.
[3] بحارالانوار، ج: 79، ص: 303، باب: 4