بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله روح الله قرهی
در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان 1436 هجری قمری
17/04/94
با موضوع: علائم حبّ خدا به بندگانش
خداوند چگونه حبّش را نسبت به بندگانش، اعلان کرده است؟
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->شما متعلّق به من هستید
یکی از الطاف ذوالجلال و الاکرام به بندگانش، اعلان حبّ خودش در تمام عمر بشر است. پروردگار عالم به انحاء مختلف حبّ، عنایت و دوستیاش نسبت به بندگانش را از روز نخست اعلان کرده است.
اوّلاً بعضی از بزرگان، اعاظم و اولیاء خدا بیان فرمودند: پروردگار عالم با آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]-->، به بندگانش اعلان میکند که شما متعلّق به من هستید.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->اگر شما هم مرا دوست دارید، تبعیّت کنید
البته خداوند علاوه بر این آیه، به انواع مختلف این متعلّق بودن و تبعیّت و این را که حتماً برای من هستید و دیگران هیچ از شما ندارند، بیان فرمودند. از جمله این که فرمود: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم»<!--[if !supportFootnotes]-->[2]<!--[endif]-->، اگر راست میگویید خدا را دوست دارید (إن، إن شرطیّه است)، پس با تبعیّت خود این را نشان دهید. چرا؟ چون خدا که شما را دوست دارد. این عنوان «یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ »، اعلان این است که خدا میفرماید: من شما را دوست دارم و به شما علقه دارم، این شما هستید که باید حبّتان را با تبعیّت اعلان کنید.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->باز شدن دربهای رحمت خداوند در شب جمعه
ولی متأسّفانه بشر که پیچیده شده در فجور و تقواست، به تقوا جواب مثبت نمیدهد و به فجور جواب میدهد. لذا پروردگار عالم از باب حبّ شدید خود به انسان، خودش مطالب و مسائلی را درست میکند که هم بندهاش را به دامن خودش برگرداند و هم شدّت حبّ خود را اعلان کند.
یکی از آنها در طیّ هفته، شب جمعه، شب رحمت و مغفرت و شب بخشش خداست. با این که دائم پروردگار عالم میبخشد، امّا باز هم بهانهای را قرار میدهد، از جمله این که از غروب پنجشنبه تا غروب جمعه، حسب روایات شریفه، تمام ابواب رحمت ذوالجلال و الاکرام به روی بندگانش باز میشود، برای این که اعلان حبّش را بیان کند. نه تنها باز میکند، بلکه در روایات شریفه بیان میکند: فوج فوج ملک را در غروب پنجشنبه میفرستد که منادیان رحمت شوند و اعلان کنند: بندگان خدا! ای کسانی که به نفس خود اسراف کردید، دربهای رحمت خدا باز است. ای کسانی که وضع خود خراب کردید، بیایید پروردگار عالم میبخشد، پروردگار عالم شما را دوست دارد و هر چه را، از کوچک و بزرگ، در این شب و فردایش برای شما میآمرزد.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->فکر گناه ثبت نمیشود!
گاهی پروردگار عالم برای این که به بندگانش بگوید: بندگان من! من شما را دوست دارم؛ برتر از این را هم اعلان میکند که این، دیگر بسیار عجیب است و اعلان شدّت حبّ است و آن، این است که پروردگار عالم، خطاها، سیّئات و گناهان را به حسنات تبدیل میکند، «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات»<!--[if !supportFootnotes]-->[3]<!--[endif]--> که این هم لطف و کرم خداست.
پروردگار عالم خودش ما را خلق کرده است، در مثال مناقشه نیست، گاهی فرزند، غم پدر و غم مادر را نسبت به خودش درک نمیکند. چه زمانی متوجّه این موضوع میشود؟ آن زمانی که خودش، پدر یا مادر شود. باور ندارد که اگر مادر یا پدر عتاب میکند، عتابش هم رحمت و اعلان دوستی است، اعلان این که من تو را دوست دارم و نمیخواهم گرفتار شوی.
در باب حبّ به پروردگار عالم، اولیاء خدا نکات بسیار عجیبی را حسب احادیث شریفه و آیات الهی بیان کردند. یکی از آنها، این است: حتّی اعلان توبیخ انسان به عذاب الهی یک نوع اعلان هشیاری و مراقبه است؛ چون پروردگار عالم بندگانش را دوست دارد؛ چون دوست دارد، اعلان میکند: بندگان من! مراقب باشید، اعمال شماست که گرفتارتان میکند.
لذا خیلی عجیب است، در باب سیّئات، برای تفکّر به گناه، گناهی نوشته نمیشود. گرچه انسان باید مواظب باشد و در اخلاق بیان کردیم که خطورات ذهنی، انسان را گرفتار میکند و نعوذبالله آرام آرام به یک عمل زشت مبتلا میشود. لذا اگر فکر گناه به ذهنش خطور پیدا کرد، بلافاصله استغفار کند. امّا خیلی عجیب است که فرمودند: پروردگار عالم این خطورات را حتّی اگر انسان نعوذبالله تا مقدّمه گناه هم جلو برود، ثبت نمیکند.
امّا آنقدر بندهاش را دوست دارد که اگر به ذهن او، یک مل خیری برسد که مثلاً به کسی کمک کند یا دست کسی را بگیرد و ...، پروردگار عالم از همان لحظه برایش ثواب مینویسد.
لذا این حال، یک چیز عجیبی است. از آن طرف تا انسان نعوذبالله مبتلای به گناه نشده، ثبت نمیکند. تازه برتر، میفرمایند - البته این مطلب به این عنوان نیست که انسان، تشویق به گناه شود - : حتّی وقتی گناه میکند، باز آنقدر بندهاش را دوست دارد و به بندهاش عشق میورزد که هفت ساعت مهلت میدهد که او، استغفار کند و در کتاب نوشته نشود.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->کاتبان اعمال، مدام تغییر میکنند
کاتبان و آن دو ملکی که دائم بر روی دوش ما هستند، در زمان طلوع و غروب آفتاب عوض میشوند. یعنی از طلوع تا غروب آفتاب، دو ملک هستند و غروب آفتاب عوض میشوند و دو ملک دیگر میآیند. در بعضی از روایات، در احادیثالقدسیه و همچنین مواعظ العددیّه است که پروردگار عالم به قدری بندهاش را دوست دارد که آن دو ملکی را که صبح تا غروب آمدند، دیگر تا آخر عمر مأمور به این انسان نمیکند که اگر آن روز را نعوذبالله به گناه سپری کرده، بگویند: شاید فقط امروز بوده و اگر به ثواب طی شده، دائم در ذهنشان باشد و بگویند: ما سراغ بندهای رفتیم که او، به عبادت پروردگار عالم مشغول بود و متخلّق به اخلاق الهی بود و وضعش درست بود. اینقدر کریم، کریم است و این مطلب را لشدة الحبّ اعلان میکنند.
حتّی میفرمایند: خداوند به این دو ملکی که هستند و دارند اعمال را ثبت و ضبط میکنند، فرموده که اگر بندهام گناهی کرد، تا هفت ساعت در ذهنتان باشد و کتابت نکنید. اگر بندهام توبه کرد و استغفر الله ربّی و اتوب الیه گفت و از خودش و عمل زشتش بدش آمد و گفت: چرا من این عمل را انجام دادم، چرا به گناه مبتلا شدم و ...، خدایا! ببخش و استغفار کرد؛ دیگر چیزی از آن گناه برای او ثبت و ضبط نکنید.
لذا بنده نعوذبالله بعد از گناه باید بگوید: خدایا! ببخش، یک لحظه هوی و هوس، این نفس دون، این عداء عدوّ (که فرمودند: دشمنترین دشمنان شما، این نفس امّاره است «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»<!--[if !supportFootnotes]-->[4]<!--[endif]-->) من را فریب داد و جلوات و ظواهر دنیا را برای من جلوه داد و من گناه کردم. ولی با اعلان استغفار میخواهم بگویم خدایا! تو میدانی من بنده و عبد تو هستم، من عبد و بنده شیطان نیستیم، نادانی و جهالت کردم، نفسم بر من غلبه پیدا کرد و نعوذبالله گناه من، اعلان دشمنی با تو نیست، من چه کسی هستم که بخواهم دشمنی کنم؟! من مخلوق خودت هستم، تو من را خلق کردی، تو من را از عدم به اینجا رساندی و من هم باید به تو برگردم، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»<!--[if !supportFootnotes]-->[5]<!--[endif]-->. لذا انسان با استغفارش اعلان میکند: خدایا! من بد کردم، میدانم، تو یک محبّتی کن.
لذا فرمودند: بعد از استغفار بنده، ملک گناهی برای او نمینویسد. این اعلان شدّت حبّ پروردگار عالم به انسانهاست. انسانها فراری هستند و نمیدانند.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->ای انسان! من همه چیز را برای تو خلق کردم، امّا تو از من فراری هستی!
لذا در همین حدیث قدسی در مواعظ العددیّه و احادیث القدسیّه شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که فرمود: «یابن آدم ...» خطاب به همه کرد، نفرمود: مؤمنین، نفرمود: مسلمین، بلکه فرمود: یابن آدم، یعنی من، شما، زن، مرد، کوچک، بزرگ، فقیر، غنی، بیسواد، باسواد. «یابن آدم خلقت الأشیاء کلّها لأجلک و خلقتک لأجلی و أنت تفرّ منّی». ای فرزند آدم! من هر چه خلق کردم، برای توست.
لذا عزیزان! حتّی ملک هم برای ما است، این را من قبلاً هم بیان کردم و الآن کوتاه عرض میکنم: اگر بگوییم ملائکهالله برای خدا هستند، نعوذبالله خدا را ناقص میدانیم، چون کارش بدون ملائک نمیچرخد. در حالی که پروردگار عالم، آن پروردگاری است که میفرماید: «کن فیکون». بشو، میشود. تازه اولیاء خدا میگویند: تازه این «کن فیکون» هم برای این است که من و شما بفهمیم. چون ما انسانها با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم و إلّا اراده ذاتیّه احدیّت، خودش خلقتساز است. اصلاً نیاز ندارد به این که حتّی «کن فیکون» بگوید.
لذا پروردگار عالم ملک نمیخواهد، میکائیل، اسرافیل و ... را نمیخواهد. همه اینها برای آن شأن انسانیّت درست شده است. لذا فرموده: «یابن آدم خلقت الأشیاء کلّها لأجلک و خلقتک لأجلی و أنت تفرّ منّی» ای انسان! همه چیز برای توست، امّا تو برای من هستی. امّا تو از من فرار میکنی. خدای کریم، خدای رحیم، خدای جواد، ... اینطور عنایت و بزرگواری و لطف میکند. لذا میفرماید: مراقب باشد.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->ای انسان! من تو را دوست دارم، پس تو هم من را دوست داشته باش
در جای دیگر بیان فرمود: «یابن آدم أحبّک و أنت أیضاً أحبّنی». ذیل این مطلب، ملّامحسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: این که پروردگار عالم فرموده: «أیضاً أحبّنی»، نشان میدهد که به یک تعبیری، گاهی پروردگار عالم از این انسان، یأس دارد، چون میفرماید: من تو را دوست دارم، پس تو هم من را دوست داشته باشد. ببین من تو را دوست دارم، ببین ابواب رحمت را باز کردم، ببین یک ماهی قرار دادم که یک آیه بخوانی، ختم قرآن بشود. ببین یک کاری کردم که گفتم: «أنفاسکم فیه تسبیح». در این ماه مبارک، نفس نفس بزنید، برایتان ذکر سبحان الله، الحمدلله و ... مینویسم، اینطور دارم برای شما خرج میکنم. من این همه تو را دوست دارم، پس تو هم من را دوست داشته باش. من، تو را خلق کردم، من به تو عشق میورزم و تو متوجّه نیستی.
حبّ به حضرات معصومین، برای حبّ به خدا!
لذا همانطور که فرزند متوجّه محبّت پدر و مادر خودش نیست، ما هم متوجّه حبّ پروردگار عالم نیستیم. حتّی تمام حبّها باید زیرمجموعه حبّ الهی باشد. در یک روایت شریفه است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود از جایی رد میشدند، «وَ رُوِیَ أَنَّهُ ص سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلَامٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشَّ لَهُ وَ تَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبِیِّ ص»<!--[if !supportFootnotes]-->[6]<!--[endif]--> بچّه کوچک بازی خود را رها کرد، پیغمبر را نگاه کرد و میخندید، چون خیلی خوشحال شده بود که پیغمبر را میبیند. پیامبر فرمود:
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ لَهُ أَ تُحِبُّنِی یَا فَتَى» ، من را دوست داری جوان!
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ»، به خدا قسم دوستت دارم یا رسول الله!
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ لَهُ مِثْلَ عَیْنَیْکَ»، مثل دو چشم خودت؟ (چون چشم انسان، عزیز است دیگر، سلطان بدن است).
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ أَکْثَرَ»، بیشتر.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ مِثْلَ أَبِیکَ»، مثل پدرت؟
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ أَکْثَرَ»، بیشتر.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->«فَقَالَ مِثْلَ أُمِّکَ»، مثل مادرت؟ (ما معالأسف قدر پدر و مادر خود را نمیدانیم. وقتی از دست دادیم، تازه داریم میفهمیم چه گرفتاری هستیم. لذا بهترین کسانش، پدر و مادر هستند. ما در زیارت عاشورا و جامعه کبیره و ... وقتی میخواهیم به حضرات معصومین، اعلان کنیم که چقدر شما را دوست داریم، میگوییم: «بأبی أنت و أمّی». پدر و مادرم به فدایت. یعنی عزیزترین کسانم که پدر و مادرم هستند، به فدای تو).
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ أَکْثَرَ »، بیشتر.
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->«فَقَالَ مِثْلَ نَفْسِکَ»، مثل خودت؟ (چون گاهی انسان، خودش را خیلی دوست دارد)
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ أَکْثَرَ وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ»، قسم به خدا خورد که بیشتر از خودم دوست دارم (معلوم است بسیار مؤدّب است و میفهمد و اهل معرفت است).
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->« فَقَالَ أَ مِثْلَ رَبِّک»، آیا من را مثل پروردگارت دوست داری؟
<!--[if !supportLists]-->- <!--[endif]-->فَقَالَ اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا لَکَ وَ لَا لِأَحَدٍ فَإِنَّمَا أَحْبَبْتُکَ لِحُبِّ اللَّهِ»، خدا خدا خدا یا رسول الله! هیچ کسی برای من، خدا نمیشود. من اصلاً شما را دوست دارم به خاطر خود خدا. (این که انسان، انبیاء و حضرات معصومین را دوست دارد، این که ما در دعای توسّل هم میگوییم: «یا وجیهاً عنداللّه»، یعنی اینها آبرومند نزد خدا هستند، «إشفع لنا عنداللّه». این که میگویند: انسان به وجه عالم ربّانی نظر کند، عبادت است؛ چون انسان را یاد خدا میاندازد. حال انسان را حال الهس میکند. وضعش را تغییر میدهد و انسان را به قرب الی الله نزدیک میکند. برای همین است که ائمّه و همه کسانی که هادیان الهی هستند، مردم را به سمت خدا دعوت میکنند، در قرآن میفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»<!--[if !supportFootnotes]-->[7]<!--[endif]-->، یعنی هدایت به امر ما میکنند. لذا آنها انسان را خدایی میکنند).
« فَالْتَفَتَ النَّبِیُّ إِلَى مَنْ کَانَ مَعَهُ وَ قَالَ هَکَذَا کُونُوا أَحِبُّوا اللَّهَ لِإِحْسَانِهِ إِلَیْکُمْ وَ إِنْعَامِهِ عَلَیْکُمْ وَ أَحِبُّونِی لِحُبِّ اللَّه»، پیامبر به کسانی که اطرافشان بودند، رو کردند و فرمودند: مثل این فرد باشید، خدا را به خاطر احسان و انعامش بر شما دوست داشته باشید و من را هم برای حبّ خدا دوست بدارید.
ماجرای به عقب افتادن مرگ حتمی عروس و دامادی در زمان حضرت موسی(ع)
لذا اینقدر حبّ خدا به بندگانش زیاد است. حالا چطور حبّ خدا به بندگانش زیاد است؟ مطلبی را بیان کنم که بدانید خدا چقدر ما را دوست دارد. خیلی عجیب است، فرمودند: اگر میخواهید دعایتان سریع مستجاب شود، در حقّ دیگران دعا کنید. چرا؟ از بس خدا بندگانش را دوست دارد، نه تنها خودش، دلسوز ما است، بلکه بیان میفرمایند: شما هم بندگان من را دسوت داشته باشید و در حقّ آنها دعا کنید تا من دعای شما را مستجاب کنم. اینقدر پروردگار عالم بندگانش را دوست دارد که میفرماید: اگر به همنوعهای خودتان کمک کنید، من آن مرگی را هم که مقدّر شده باشد برمیدارم.
حضرت موسی نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) برای ازدواج فرزندان دو رئیس قوم دعوت شده بودند. وقتی از عروسی بیرون آمدند، دیدند حضرت عزرائیل بالای بام این خانه نشسته است. حضرت فرمودند: برادرم! عزرائیل! اینجا چه میکنی؟! حضرت عزرائیل بیان فرمود: وقت عمر این دو عروس و داماد تمام شده است.
اجل که بیاید، دیگر تمام است، همانطور که قرآن میفرماید: «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون». منتها بهانه میخواهد. کما این که حضرت عزرائیل به پروردگار عالم عرضه داشت: خدایا! مردم اسم من را که میشنوند، خیلی خوششان نمیآید، امّا نام اسرافیل، میکائیل، جبرائیل و ... را که میشنوند، خوششان میآید. ذوالجلال و الاکرام فرمود: کاری میکنم که نام تو کمتر به زبان بیاید.
لذا در اینجا هم حضرت عزرائیل فرمود: یک ماری در زیر بسترشان است که بناست این دو را نیش بزند و من جان این دو را بگیرم. حضرت موسی مکدّر و ناراحت شد. به منزل رفت و صبح هنگام آمد که کارهای تغسیل و تدفین و تشییع را انجام دهد. با کمال تعجّب دید این داماد دارد از خانه خود خارج میشود. جلو آمد و به حضرت سلام کرد. نبیّ خدا، موسی کلیم تعجّب کرد که چرا این زنده است؟! برادرم، حضرت عزرائیل گفت: او زمان مرگش رسیده، پس چطور الآن زنده است؟!
عرضه داشت: خدایا! چگونه است؟!
جبرائیل آمد و به موسی کلیم، آن نبیّ باعظمت عرضه داشت: پروردگارت سلام میرساند و میگوید: از خود داماد سؤال کن که چه خبر است؟! به او بگو: دیشب اتّفاق خاصّی افتاده که تا مرا دیدی تبسّم کردی و خوشحال شدی؟
حضرت با همین عنوان سؤال کرد، او جواب داد: بله یا نبیّ الله، همینطور است. موقعی که بزم تمام شد و به خانه خودمان رفتیم و خواستیم درون حجله برویم، درب را کوبیدند، دیدم مردی آمده که غبارآلود و خسته است.
آن مرد گفت: من سه روز است که هیچ چیزی نخوردم، همسرم هم همینطور است. شنیدم که شما بزم و برنامهای را دارید، من برای این بزم آمدم، ولی دیر رسیدم. امید داشتم که یک شکم سیر غذا بخورم.
یا نبی الله! من درون خانه رفتم، دیدم هیچ چیزی نیست، جز همان غذایی که برای من و همسرم گذاشتهاند. آنچه را که متعلّق به خودم بود، آوردم و به او دادم. از بس گرسنه بود، همانجا نشست و خورد. بعد گفت: همسر من هم گرسنه است، سه شبانهروز است که هیچ نخوردیم. من ناراحت شدم، خواستم درب را ببندم. دیدم همسرم تبسّمکنان آمد و آن مجمع را خودش با دست خودش آورد و آن سینی مسی بزرگ را آورد و گفت: این غذا را هم برای همسرت ببر. او دعا کرد و گفت: خدا! طول عمر با عزّت به شما بدهد. او اهل معرفت و اهل معنا بود. گفت: خدا! اوّلین نگاهتان را در روز به جمال نبیّ خدا قرار بدهد. اوّلین نگاهتان به نگاه نبیّ الله باشد.
حالا تبسّم من هم برای همین است. چون اتّفاقاً دیشب که از جلوی درب برگشتیم، این مجمع از دست همسر من روی بستر افتاد و مار سیاهی را که آنجا بود، کشت. امروز هم دعای او مستجاب شد و اوّل نگاهم به جمال شما نبیّ الله افتاد.
اولیاء خدا میگویند: میدانید این جریان یعنی چه؟ از بس پروردگار عالم بندگانش را دوست دارد و میگوید: بندگان من! اگر به دیگر بندگان من رسیدید، مرگ شما را هم به عقب میاندازم. از باب حبّ است، از بس علاقهمند به بندگانش است، میگوید: اگر شما به بندهای از بندگان من کمک کنید، چون من آن بندهام را دوست دارم و این کمک از ناحیه شما آمده، هم برای خودتان خیرات میشود و هم برای او. مرگ حتمی به واسطه حبّ به بندگانش عقب افتاد. اینقدر پروردگار عالم به من و شما علقه دارد.
نفرین ابراهیم خلیل بر مذنبین و اعتراض خدا!
لذا در یک روایتی هست که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در یک گفتگوی طولانی با ابوجهل فرمودند - چقدر بد است انسان این مطالب را بشنود و باز در جهل باشد و مانند ابوجهل گرفتار باشد - : «یَا أَبَا جَهْلٍ أَ مَا عَلِمْتَ قِصَّةَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ لَمَّا رُفِعَ فِی الْمَلَکُوتِ؟ وَ ذَلِکَ قَوْلُ رَبِّی- وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ<!--[if !supportFootnotes]-->[8]<!--[endif]--> قَوَّى اللَّهُ بَصَرَهُ لَمَّا رَفَعَهُ دُونَ السَّمَاءِ حَتَّى أَبْصَرَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا ظَاهِرِینَ وَ مُسْتَتِرِینَ»<!--[if !supportFootnotes]-->[9]<!--[endif]-->، آیا داستان ابراهیم خلیل را شنیدهای؟! آن موقعی که پروردگار عالم او را به ملکوت اعلی برد و دید چشمانش را قوی کرد. طوری که میبیند از آنجا همه عالم در ید اوست.
اگر انسان عبد خدا شود و فرامین الهی را انجام بدهد، همه چیز مسخّر او خواهد شد. برای همین است دیگر که فرمودند: « تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر». جلسه گذشته بیان کردم که روحالامین برتر از چهار ملک مقرّب الهی است که غوغایی از ملائکهالله تحت نظر آنها هستند. برتر از حضرت جبرائیل، اسرافیل، میکائیل و عزرائیل است. اینقدر حال زمین عوض میشود که میفرماید: ملائکه پایین میآیند. اگر انسان، عبد شد؛ تمام عالم تحت سیطره او در میآید، «سخّر السماوات و الارض».
ابراهیم خلیل از آنجا همه عالم تحت سیطرهاش است و میبیند. آنجا که هیچ نیست، قبلاً هم بیان کردم. امّا معلوم است تا کسی عبد نشود، اینها را نمیفهمد. شنیدن کی بود مانند دیدن؟!
مثلش، مانند این است که اگر به دویست سال پیش برگردیم و بگویند: با چیزی به اسم برق، شب مانند روز میشود، باورش برای ما چون ندیده بودیم، غیرممکن است.
کما این که پیامبر در میان خصّیصین، از جمله حضرت سلمان، اباذر، مولیالموالی، میثم و ... راجع به اتّفاقات آخرالزمان میگفتند، فرمودند: بدانید از نشانههای آخر الزّمان این است که جعبههای کوچکی میآید و نوازندگان در آن مینوازند و خوانندهها میخوانند و رقّاصهها میرقصند. اباذر تعجّب کرد، گفت: یا رسول الله! یعنی انسانها کوچک میشوند؟! پیامبر بحث را عوض کرد، معلوم بود متوجّه نمیشوند.
راه دور نمیرویم، اگر صد سال پیش میگفتند، شیء کوچکی میاید، در دستت میگیری و از این طرف دنیا با آن طرف حرف میزنی، میگفتند: این بنده خدا تخیّل میزند. حتّی اگر یک دانشمند میگفت، میگفتند: این زیاد مطالعه کرده و بالاخره سیمهایش روی هم افتاده و باید استراحت کند. چه داری میگویی؟! این حرف غیر عقلایی است! با یک جسم کوچک با کسی که آن طرف دنیاست حرف بزنیم؟! مگر میشود؟! کما این که از نشانههای آخر الزّمان همین را میگویند: «رأی الناس من المشرق الی المغرب و من المغرب الی المشرق»، میبینند، دیده میشود. چه چیزی؟ از مشرق، مغرب و از مغرب، مشرق.
عزیز دلم! من و شما هم نسبت به مطالب معنوی همینطور هستیم و باورمان نمیشود. آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در سن نود سالگی بودند که برایمان تعریف کردند و فرمودند: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اواخر عمر شریفشان، وقتی بحث «سخّر السماوات و الارض» شد، فرمودند: میخواهی بدانی این تسخیر یعنی چه؟ بعد دست خود را باز کردند و به شدّت تکان دادند و با سرعت عجیبی دست خود را جمع کردند و فرمودند: نگاه کن. ما بین دست ایشان را نگاه کردم، یک لحظه بیشتر ندیدم، مدهوش شدم. وقتی آب زدند و به هوش آمدم، فرمودند: آشیخ محمّد حسن! نتوانستی ببینی؟!
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: خدا گواه است، در همان لحظهای که هنوز مدهوش نشده بودم، دیدم تمام کهکشانها، تمام عالم زیر بازوی این سیّد است، «سخّر السماوات و الارض».
در این رویات آمده که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به ابوجهل میفرماید: وقتی ابراهیم خلیل رفت، خدا در آنجا دیدی به او داد که همه چیز را میدید، «قَوَّى اللَّهُ بَصَرَهُ لَمَّا رَفَعَهُ دُونَ السَّمَاءِ حَتَّى أَبْصَرَ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهَا ظَاهِرِینَ وَ مُسْتَتِرِینَ». همه، حتّی آن موجوداتی را که در زیر زمین پنهان هستند، دید.
بعد دید نعوذبالله مردی با زنی عمل منافی عفّت انجام میدهد، همان لحظه نفرین کرد، « فَرَأَى رَجُلًا وَ امْرَأَةً عَلَى فَاحِشَةٍ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا » نفرین کرد و آن دو از دنیا رفتند.
دومرتبه عالم را از آن بالا نگاه میکرد، دو مرتبه دو نفر را دید، این حال را دارند، باز نفرینشان کرد «ثُمَّ رَأَى آخَرَیْنِ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا ».
دومرتبه، دو نفر دیگر را دید و دعا کرد و هلاک شدند «ثُمَّ رَأَى آخَرَیْنِ فَدَعَا عَلَیْهِمَا بِالْهَلَاکِ فَهَلَکَا ».
«ثُمَّ رَأَى آخَرَیْنِ فَهَمَّ بِالدُّعَاءِ عَلَیْهِمَا» دوباره دید دو نفر دیگر آماده هستند، « فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ اکْفُفْ دَعْوَتَکَ عَنْ عِبَادِی وَ إِمَائِی ».وحی آمد: یا ابراهیم! چه میکنی؟ دست از نفرینت بردار. تو میخواهی اینگونه همه بندگان من را بکشی؟! « فأَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ الْجَبَّارُ الْحَلِیمُ » من خدایی هستم غفورم، میآمرزم، رحیمم. « لَا یَضُرُّنِی ذُنُوبُ عِبَادِی کَمَا لَا تَنْفَعُنِی طَاعَتُهُم» گناهانشان هیچ ضرری به من نمیزند، همانگونه که طاعاتش هیچ نفعی برای من ندارد.
طاعات به درد خودمان میخورد، این را یک بار قبلاً عرض کردم، خوب دقّت کنید. اصلاً یک دلیل این که بعضی از جوانهای عزیز روزهای طولانی روزه میگیرند، امّا دو رکعت نماز نمیخوانند، به دلیل این است که شیطان وقتی دید به واسطه آدم از آن مقام دور افتاده، چون به او خطاب شد: به آدم سجده کن و او سجده نکرد و اینچنین از همه چیز محروم شد و آن ابلیس رجیم، آن که آن شش هزار سال عبادت داشت، رد شد. لذا قسم خورد که من هم کاری میکنم که این انسان بر خدا سجده نکند. پس این عبادت به درد خودمان میخورد. ولی یک عدّه هستند که روزه میگیرند، امّا نمازی که سه دقیقه، یا حداکثر پنج دقیقه وقتشان را میگیرد، نمیخوانند. نمیدانند عجب کسی دارد خوب فریبشان میدهد، ابلیس و جنودش اجازه نمیدهند درب خانه پروردگار عالم سجده کند.
لذا پروردگار عالم میفرماید: من غفورم، من رحیمم، تو داری چه کار میکنی؟! فکر میکنی گناههای اینها به من ضرر میزند؟ فرمودند: من آن طوی که تو تدبیر و سیاست میکنی، با بندگانم برخورد نمیکنم. نفرین خود را از بندگان من بردار، اینها بنده من هستند. تو که اینها را خلق نکردی. تو فقط باید بیم و انذار بدهی. مگر در مالکیت من شریک شدی، ابراهیم؟! به همین عنوان بیان میفرمایند: « فَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ نَذِیرٌ لَا شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَا مُهَیْمِنٌ عَلَیَّ وَ لَا عِبَادِی». اینها تحت سلطه من هستند و من آن سلطان کامل هستم.
خدا چگونه بندگانش را برای حضرت ابراهیم دسته بندی کرد؟
پروردگار عالم میفرماید: بندگان من سه نوع هستند « وَ عِبَادِی مَعِی بَیْنَ خِلَالٍ ثَلَاثٍ»، - خوب دقّت کنید، این را بیان کنم مقدّمه مناجاتمان هم بشود- یک عدّه آن هایی که پس از گناه به درگاه من توبه میکنند. من آنها را میبخشم من پرده میاندازم عیبهایشان معلوم نشود«إِمَّا تَابُوا إِلَیَّ فَتُبْتُ عَلَیْهِمْ وَ غَفَرْتُ ذُنُوبَهُمْ وَ سَتَرْتُ عُیُوبَهُمْ» .
عزیزان! نکند خدای ناکرده بخواهیم آبروی کسی را ببریم، آن وقت بی آبرو میشویم. روایت میفرماید: پروردگار عالم فقط پرده یک عدّه را بالا میزند؛ آن هم کسی که بخواهد پرده دیگری را بالا بزند.
پروردگار عالم آنقدر به بندگانش مهربان است که به لسان نبی بیان فرمود: «اقرار الذنب ذنب» اگر کسی اقرار کند گناه کردم، برایش گناه مینویسند. میگوید: نباید بگویی، دوست ندارم بگویی گناه کردم.
ما که مثل نصاری نیستیم، پیش کشیش برویم اقرار کنیم. شما پیش مرجع تقلیدت نمیتوانی بروی اقرار کنی، پیش عالم ربّانی نمیتوانی اقرار کنی که من فلان گناه را کردم. بین خودت و خدا اقرار کن. خدای متعال میگوید: اگر اقرار کنی، همان اقرارت را برایت گناه مینویسم. من پرده انداختم آبرویت را حفظ کردم، خودت، دستی دستی میخواهی آبرویت را ببری. من تو را دوست دارم. گناه کردی، میدانم. خطا کردی میدانم. بدبخت شدی، میدانم. به نفس دون جواب دادی، میدانم، امّا تو بنده منی، من تو را خلق کردم، نمیخواهم آبرویت برود، نمیخواهم کسی بفهمد. من ستّارالعیوبم، من غفّار الذنوبم.
به قدری ما را دوست دارد، محبّت دارد، همه اینها حبّ خداست. داریم راجع به حبّ صحبت میکنیم. همه علائم حبّ است. علائم حبّ خدا چیست؟ این که به من و شما میگوید: حقّ نداری گناهت را جایی بیان کنی. خطا کردی، گناه من را کردی امّا چرا میروی به دیگران میگویی؟ چرا وقتی میخواهی دیگران را نصیحت کنی میگویی: من خودم هم نعوذبالله ام الخبائث، شراب خوردم، من خودم هم قمار کردم و ... ، تو نکن، زشت است، عاقبت ندارد. میگوید: چرا میگویی؟! من آبرویت را حفظ کردم بنده من! چرا اقرار میکنی؟! حالا که اقرار کردی، برای همین اقرارت، گناه مینویسم. دوست نداشتم تو آبروی خودت را دستی دستی ببری. منِ ستّارالعیوب، آبروی تو را حفظ کردم.
لذا باید مراقب باشیم یک موقع این طور نشود که بخواهیم آبروی کسی را ببریم، گرفتار میشویم.
حضرت حقّ میفرماید: من آنها را میبخشم و گناهشان را مخفی میکنم، یا اگر توبه کردند، دیگر تمام است و عذابشان نمیکنم. من بعضی از اینها را میدانم که حتی گناه میکنند و توبه نمیکنند، امّا فرزندانی از صلبشان میآید که آنها انسانهای خوبی هستند. برای همین مراقبم، کاری نمیکنم که آنها زود عذاب بشوند. من عجول نیستم که سریع تا بنده من گناه کرد، عقابش کنم. من مراقبم.
ابراهیم! گاهی حتّی بعضی به من کافرند و به ظاهر با من دشمنی میکنند، کسی که نمیتواند با خدا دشمنی کند، حماقت است که تصور کند. به تعبیر عامیانه مورچه چیست که کلّه پاچش باشد؟! ما چه هستیم که بخواهیم در مقابل خدا عرض اندام کنیم؟!!! چه قدرت و قوّتی داریم؟!! همه اینها متعلّق به خداست و گناه ما نعوذبالله اعلان دشمنی نیست.
بعد از –نعوذبالله- گناه چه کنیم که مورد آمرزش قرار گیریم؟
عزیز دلم! این یک کد است، آن را به ذهنت بسپار. اولیاء خدا میگویند: اگر یک موقعی نعوذبالله گناه کردی، به خدا بگو: خدا! من که هستم که بخواهم با تو دشمنی کنم؟! من یک لحظه حماقت کردم، بدبخت شدم. این را اعلان دشمنی نمیدانم. بعد به شیطان هم خطاب کن، بگو: شیطان! تو تصور نکن من که گناه کردم، این، دشمنی خداست. من تو را دوست ندارم و اصلاً به تو علاقهای ندارم، این نفس دون، هوی و هوس، یک لحظهای من را گرفتار و مبتلا و بیچاره کرد، ولی من خدا را دوست دارم.
لذا عزیزم! تو هم اعلان حبّ کن. به همین زبانت بگو، به قلبت بگو. به نماز بگو. لذا آنقدر این مطلب مهم است که بیان کردند: بعد از هر گناه، دو کار انجام دهید، یکی این که صدقه بدهید و دیگر این که دو رکعت نماز همینطوری مثل نماز صبح، بخوانید، تا خدا شما را بیامرزد.
همینطور که برای امشب بیان کردند: دو رکعت نماز بخوانید که هفت «قل هو الله» دارد و بعد از آن هم هفتاد بار استغفار کنید تا خدا شما و پدر و مادرتان را بیامرزد. یا آن نمازی که در جلسه گذشته عرض کردم، دو تا دو رکعت است با سه کافرون و سه توحید که بیان کردند: نیمه شعبان، شب 19، شب 21، شب 23 و شب 27 بخوانید که سبب رؤیت شب قدر میباشد.
این نماز خواندن، همین که سر به سجده میگذاری، اعلان حبّ است؛ چون شیطان میخواهد ما سر به سجده نگذاریم. پس با نمازت به او بگو: کور خواندی، درست است گناه کردم، امّا من بنده خدایم، من نماز میخوانم.
این را بدانید جوانهای عزیز! ولله، تالله، بالله قسم، شب قدر است دارم قسم میخورم، در این مجلس معنوی هم قسم میخورم، هیچ چیز مثل نماز، شیطان را ناراحت نمیکند. هیچ چیز مثل سر به سجده گذاشتن و نماز، سریع گناه را پاک نمیکند. نماز، نماز، نماز. این را بدانید، گرفتار نشویم.
آمرزش یک جمعیّت، به برکت اشک یک جوان مذنب!
پروردگار عالم به ابراهیم فرمود: ابراهیم! من بندگانم را دوست دارم و حلم و بردباری من، به واسطه این است که میدانم حتّی آنهایی که دائم گناه میکنند، یک روزی برمیگردند و از حال خودشان خسته میشوند.
لذا خیلی جالب است که حسب روایات میفرمایند: گاهی عدّهای را در حالت کهولت سن میآورد و برمیگرداند، چون آنها دیگر از همه چیز دل بریدند و فقط به خدا دل بستهاند. البته هرچه توبه در جوانی باشد، مهمتر است. جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! دختران گرامیام! پسران عزیزم! قدر جوانی خود را بدانید. خدا گواه است عنایت خدا الآن به خاطر شماست، اتفاقاً به خاطر مذنبین هم هست. بیان فرمود: «فبشر المذنبین»، عرضه داشت: خدایا! مذنبین را بشارت بدهیم؟! فرمود: بله، مطیعین را بترسان، امّا مذنبین را بشارت بده. عرضه داشت: چرا؟
پروردگار عالم فرمود: چون مذنبین میدانند چیزی ندارند و امیدشان به رحمت خداست، امّا آن کسی که عمل و طاعتی دارد، اگر نعوذبالله چشمش به عملش باشد، هیچ ارزشی ندارد. این هم به من و شما هشدار است که حواسمان باشد. امّا مذنب میگوید: من که کسی را ندارم. خدایا! وضع من را که میدانی، خرابم.
لذا بزرگان حسب روایت شریفه میفرماید: وقتی جوان مذنب میآید، وقتی دست را به سمت عرش کبریایی میبرد، سر را کج میکند، بیان میکند: اشتباه کردم، توبه میکنم. یک قطره اشک میریزد؛ در آن جمعیتی که هست، همه آن جمعیّت به برکت قطره اشک مذنب شابّ، مورد رحمت خدا قرار میگیرند. اینقدر خدا بندههایش را دوست دارد.
خدا! بد کردیم. تو لطف داری، شب قدر قرار دادی. اوج ماه مبارک رمضان، شب قدر است. قلب ماه مبارک رمضان، شب قدر است. حالا آمدیم و از تو طلب عفو میکنیم.
شب قدر، سه شب نیست!
این را هم به شما عرض کنم: شب قدر، سه شب نیست. این که میگویند: لیالی قدر، غلط مصطلح است. شب قدر یکی است. یعنی چه؟ یعنی همان شب نوزدهم یک جزء از شب قدر است که اوّلش است و حضور را میبینند. امشب یعنی شب بیست و یکم، جزء دیگری است که بحث تثبیت اوست. شب بیست و سوم هم قسمتی دیگر و بحث امضاء است. کلّش، شب قدر است.
لذا بیان میکنند: روزش هم باز مثل شب قدر میشود. میخواهم یک چیز دیگر بگویم و آن این که گرچه این شبهای قدر به واسطه ولایت است، امّا این هم که خدای متعال مابین اینها را فاصله قرار دارد، خواست به من و شما بگوید: آنهایی هم که یک موقع نیامدند، باز بیایند. لطف و عنایت میکند.
شبی معادل هشتاد و اندی سال بدون شرّ!
لذا این شش شب، شبهای استثنائی است. ماه مبارک رمضان، خودش استثناء است، از همه ماهها افضل است. «عظمته و کرمته و شرفته و فضلته علی الشهور»، امّا اینها شبها هم که همهاش شب قدر است، استثناء در استثناء است.
«و لیله القدر خیر من الف الشهر» نفرمود: افضل، بلکه فرمود: خیر. چون خیر در مقابل شرّ است. میدانید یعنی چه؟ یعنی همه مطالب، لحظه به لحظهاش، ثانیه به ثانیهاش، خیر است. هیچ شرّی در آن وجود ندارد. الله اکبر! یک هزار ماهی که برابر با هشتاد و خوردهای سال است، میدهند که در یک لحظه آن هم هیچ شرّی نیست. این طور کریم دارد کرامت میکند، رحیم لطف میکند، بزرگواری میکند. امشب درب خانه این کریم آمدیم.
دعای تحویل سال در شب قدر!
جوانها یک چیز دیگر بگویم، خدا گواه است، به خودش قسم، بزرگان این را دیدند و بیان کردند، اگر این پردهها از جلو چشم من و شما کنار برود، میبینیم. اصلاً ما نیامدیم، خودش ما را آورده است. اگر به من بود، با این همه گناهم، باز هم نمیآمدم، قدرت حرکت نداشتم. ولله خودش آورده. آنقدر ما را دوست دارد که خودش دست ما را میگیرد و میآورد، خودش هم میگوید: مابین جمعیّت قرار بگیرید.
میدانید اتّفاقاً یکی از مطالب این است که در فضای باز و در بین جمعیّت باشید و همه بیایند. حتّی فرمودند: دست بچههای کوچک را بالا بیاورید. از طفل صغیر تا شیخ کبیر. جلسه گذشته کردم حتّی آن مریضی هم که در بستر است، اگر دکتر منعی نمیداند، بیاورید. امام صادق مریض بودند، فرمودند: بستر من را بردارید و در مسجد ببرید تا در بین جمعیّت باشم. همه بیایند، این دستها بالا برود؛ چون خدا میخواهد کاری کند کارستان.
لذا فرمودند: تازه امشب تقدیر یک سالتان برای شما رقم میخورد. اتّفاقاً امشب این دعا وارد شده است: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ ». خدا بد بودم، نه، بدترین بودم. من از مقام احسن به مقام اسفل آمدم. یک تغییری بده که دوباره برگردم به مقام احسن.
فرمود: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» امّا درد است که بعد فرمود: «ثم رددناه اسفل سالین». درد است دیگر که به ما بگویند: «کالانعام» مثل چهارپا، «بل هم اضل». خدا ببین کارم به کجا کشیده، من از حیوان پستتر شدم، امشب وضعم را عوض کن، تو خودت من را آوردی. حالا که آوردی، تغییرم بده، درستم کن، آدمم کن، انسانم کن. یک کاری کن من هم مثل اولیاء خدا بشوم.
استمداد ملائک از توبه و انابه کنندگان شب قدر
عزیزان من! ملائکه الله نیاز به من و تو دارند. خدا گواه است آن کسی که اشکش بیشتر باشد، دلش بیشتر بشکند، بیشتر ملائک را جذب میکند. چرا ملائکه الله فوج فوج شب قدر میآیند؟ برای این که ملائکه الله میآیند قدرت پروازشان و طول عمرشان را از اشک و انابه من و تو بگیرند. لذا فرمودند: ملائکه الله میآیند این بال هایشان را به بدن هایی که میگویند: «الهی العفو» میمالند، از اینها استمداد میکنند. عجب شبی است این شبها! قدر این شب را بدان.
<!--[if !supportFootnotes]-->
<!--[endif]-->
. مجموعة ورام، ج: 1، ص: 59.
. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج1، ص: 36