شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 28 رمضانالمبارک1436 جلسه: بیست و سوم 24/04/94
« رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ»
مرکز تسلّط ابلیس در بدن انسان
خدایا! ربّ من! پروردگارا! با تو راز و نیاز میکنم با قلبی که جرمش، او را گرفتار کرده و به وادی بدبختی و هلاکت رسانده.
عرض کردیم قلب انسان به عنوان عضوی است که هم میتواند حال الهی داشته باشد، هم حال شیطانی. اگر به تقوا جواب داد، الهی میگردد و اگر به فجور جواب داد شیطانی میشود و در هلاکت است. همه اینها از مرکز قلب است. همانطور که روایات را خواندیم، اگر قلب سالم شد، همه اعضاء و جوارح سالم میماند امّا اگر قلب تخریب شد، تقوا نبود، طبعاً این قلبی که مثل بیت خراب است، چون مرکز تسلطّ ابلیس و جنود شیطان است، همه اعضاء و جوارح را شیطانی میکند. نیّت شیطانی میشود. فکر شیطانی میشود. دست شیطانی میشود. چشم، زبان و همه اعضاء و جوارح شیطانی میشوند. به قدری گرفتار میشود که به خودی خود این شخص عضوی از جُنود شیطان میگردد. و نکاتی را هم عرض کردیم که چرا قلب، قلب غیر الهی میشود.
در روایتی وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) به نقل از پدر گرامشان و پدر گرامشان از پدر گرامشان و ایشان از ابیعبدالله و ابیعبدالله، از مولیالموالی و مولیالموالی از پیامبر شنیدند که بیان فرمودند: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع یَا مُوسَى ع لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکْرِی عَلَى کُلِّ حَالٍ فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوب »[1] پروردگار عالم خطاب به نبیّ مکرّمش، موسی بن عمران بیان میفرماید که موسی به کثرت مال خوشحال نباش.
بعضی از ما متاسّفانه اینطور هستیم که تصوّر میکنیم اگر کسی مال داشت، خوشبخت است. البته نمیخواهم بگویم اگر کسی داشت، بدبخت است، نه. ای بسا کسی هم ندارد و بدبخت باشد و ای بسا برعکس هم باشد، کسی داشته باشد و یاد خدا از دل او نرود. امّا عمده این است و اکثر ما وقتی احساس استقلال کنیم، آرام آرام بدبخت و گرفتار میشویم.
از دست دادن فرزند به خاطر ناشکری روضهخوانی برای ابیعبدالله
در کربلا یکی آقایی روضه خوانی میکرد. سال 55، زمان طاغوت، هنوز انقلاب نشده بود. بعد پسر او پزشک شده بود و خیلی خوشحال شد که پسرم پزشک شده. قبلش هم به دیگران گفته بود که وقتی ایشان پزشک شود، دیگر از روضهخوانی دست میکشم، حوصله ندارم. تصوّر به این کرده بود که رزق او دست فرزندش است. قرآن میفرماید دیگر « إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[2] هنوز معلوم نیست بشود و مانده تا بشود امّا وقتی احساس کند که مستقل شده، طغیان میکند. بعد برای فارغ التحصیلی پسرش از دانشگاه بغداد، یک باغی را بیرون کربلا گرفته بودند و آقایان دعوت کرده و جشن را گرفته بودند. بعدازظهر همه آمدند و پسرش، این آقای پزشک هم به استقبال مهمانها آمده بود امّا یکدفعه تب و لرز گرفت، آنهم در فصلی به نام بهار و خرداد ماه! تعجّب کردند که چیست. دوستان پزشکش هم که آمده بودند، هر چه کردند، دیدند قطع نمیشود. تا به بیمارستان ببرند، تمام کرد. خود او گفته بود: این ناشکری من برای روضهخوانی ابیعبدالله بود که گفتم حالا دیگر بعد از این روضه نمیخوانم که نگویند روضهخوان است. مثلاً یک مقدار احساس کرده بود که مثلاً در سطح پائین است. بعضی که ثروتی بدست میآورند، اینطور است، « إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ».
کثرت مال، عامل فراموشی گناهان
لذا ذوالاجلال و الاکرام به موسی بن عمران خطاب میکند که ای موسی! به زیادی ثروت شاد نشو، و در هیچ حالی من را فراموش نکن، چه در عُسر هستی، چه در یُسر، چه در شادیها، چه در غمها. اگر انسان این حال را داشته باشد که دیگر هیچ موقع پروردگار عالم را فراموش نکند این قلبش آماده برای مناجات میشود و این نشانه است. « لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکْرِی عَلَى کُلِّ حَالٍ ».
ما معالأسف وقتی گرفتار شویم، مریض باشیم، مشکل بچّه داشته باشیم، مشکل خانه و مادیات داشته باشیم، خدا خدا میکنیم امّا اگر مشکلات رفع شد، دیگر به مناجات، به دعا، به دل شب کاری نداریم. لذا گاهی میگوییم: رفتم مناجات گرهام باز شد؛ یعنی معامله میکنیم. البته پروردگار عالم کریم است، دوستمان دارد و عنایت میکند امّا حیف است که انسان فقط در حالی که گرفتار است خدا را صدا بزند، این بد است.
خدا به موسی بن عمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) خطاب میکند: « لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکْرِی عَلَى کُلِّ حَالٍ ف فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوب ». دو مطلب را بیان میکند؛ اوّل کثرت مال است که « فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ »، فاء را بر سر إنّ تحقیقیه آورده و خود فاء هم یکی از معانیاش تحقیق و یکی هم پس است؛ یعنی معنایش این میشود که پس به تحقیق محقق است که کثرت مال سبب فراموشی گناهان است.
چگونه کثرت مال سبب فراموشی گناه در مؤمن میشود؟
برای چه انسان با کثرت مال گناهانش را فراموش کند؟ اتّفاقاً روایت هم داریم که اگر خدای ناکرده انسان گناهی انجام داد، بعد از گناه دو کار انجام دهد. یک: صدقه بدهد دو: دو رکعت نماز بخواند که سریع پاک شود امّا اولیاء خدا میگویند این روایت هشدار است از ناحیه خداوند به ماست که بعضی تصوّر نکنند میتوانند گناهشان را با پول پاک کنند.
مثل نصاری - که به ظاهر میگوییم مسیحی - که پیش کشیش میروند و اقرار میکنند تا بخشیده شوند، نباشیم. حالا ما پیش روحانی نمیرویم اقرار کنیم، چون «اقرار الذنب ذنب» اقرار گناه، خودش گناه است. به ما فرمودند:شما اجازه اقرار ندارید. حتّی در روایات داریم که از نشانههای احمق این است که ذنب خود را افشا کند در حالی که ستّار العیوب، عیب او را پوشانده. اگر انسان خودش بگوید که من فلان گناه را کردم، خدا میگوید الان که تو اقرار کردی، من برایت یک گناه دیگر مینویسم. من خدا دوستت داشتم و پرده انداختم که آبرویت نرود. خودت دستی دستی پرده را کنار میاندازی؟! امّا حالا که ما اقرار نمیکنیم نباید هم تصوّر کنیم که با پول خرج کردن، گناهمان از بین میرود.
این که تصوّر کند حالا من فلان جا مثلاً مسجد درست کردم، درمانگاه درست کردم، فلان کار خیر را کردم، این همه برای امام زمان خرج کردم این همه در محرم خرج کردم، گناهم تمام شده، خیر، اینطور نیست. لذا اولیاء خدا میگویند یک معنای این که کثرت مال، فراموشی گناه میآورد، یعنی مدام گناه کند و بگوید: بالاخره من خرج هم میکنم. اوّلاً آن مال را چه کسی داده؟ پروردگار عالم مرحمت کرده. تصوّر نکن مال خودت است. وقتی هم مال زیاد شد، مغرور و متکبّر میشویم. تصوّر میکنیم دیگر عالم در اختیار ماست. عرض کردم نمیخواهیم بگوییم هرکس ثروت دارد، اینطور است منتها عمده ما اینطور هستیم و این قاعده است. « إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى »، خدا نیاورد که کسی این حال را پیدا کند، به تعبیر عامیانه دیگر خدا را هم بندگی نمیکند و بعد گناهانش را فراموش میکند.
البته خوب است که انسان به این مطالب مقدار اعتقاد داشته باشد امّا اقرار به زبان به نظر از فریب شیطان است. یک بنده خدایی که یک عمل سختی داشت و من در همین ماه مبارک به ملاقاتش رفتم، از روی سادگی به من گفت: مثل این که اصلاً خدا میدانست من چطور هستم، اتّفاقاً همه اینهایی را که برای ایتام بود جلوتر گرفته بودیم، برنجها را آماده کرده بودیم، روغن و قند و شکر همه را آماده کرده بودیم، به همه رسانده بودیم فقط یکی را نرسانده بودیم. من اصلاً اطلاع نداشتم ایشان این کارها را میکند امّا اعلام کرد. بعد به یک بنده خدایی هم که آنجا نشسته بود، جلوی من گفت که فلانی رفتی پیغام بده که فلانی آن را به او برساند. البته من تصوّر میکنم او خیلی با سادگی میخواست بگوید: اگر انسان کار خیر کند، خدا هم اینطور جبران میکند.
امّا میخواهم این را بگویم مال انسان اینطور انسان را فریب میدهد. میگوید: هیچ کسی خبر ندارد که در ماه مبارک رمضان در فلان روستا به خرج من احیا میشود، در فلان منطقه به مناسبت شهادت امیرالمؤمنین به ایتام کمک میکنم و ... . بعد هم میگوید: پس من که دیگر گناهی ندارم، گناهم پاک شده!
لذا این یک معنای این است که پروردگار عالم میفرماید: « فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ » کثرت مال فراموشی گناهان را میآورد، که برای مؤمنین است.
چگونه کثرت مال سبب فراموشی گناه در غیرمؤمن میشود؟
امّا یک معنای دیگرش که برای غیر مؤمنین است، این است که اصلاً وقتی در مال افتادند، دیگر همه چیز را به سخره میگیرند. کسی که پولدار است، خانهاش فلانجا است، امکان دارد با ماشین کذایش از اینجا رد هم بشود و این مجالس را ببیند امّا به سخره بگیرد و از این تعابیر استفاده کند که مثلاً اینها که این وقت شب میآیند - دور از جان شما - یک مشت بیکار و دیوانه هستند! پون پول دارد، مغرور است. یادش میرود چقدر گناه کرده. با ظاهر شیک و ماشین و خانه فلان، به دیگران فخر میفروشد. فکر میکند که دیگران برده او هستند. این را به ذهنتان بسپارید که آنهایی که به خاطر مال، خودشان و طبقه خودشان را برتر از دیگران میدانند، میگویند: اینها دور از انسان هستند، اینها بدبختند، نشانه ضعف نفسشان است.
من یک بار به یک بندهخدایی که خیلی دوستش داشتم، تذکر دادم. مطلبی را راجع به فلان منطقه از مناطق پایین شهر میگفت و گفت: عجیب است، ما یک کسی را آنجا دیدیم که خیلی بامعرفت بود! دو سه مرتبه هم این را تکرار کرد. در خفا به او گفتم: آقا این حرف را نزن؛ یعنی اگر کسی در منطقه بالایی بود، به واسطه خانه و ماشین فلان، یا شیک حرف زد و ...، دارای معرفت است؟! یعنی معیارهای معرفت مادی میشود؟! آنوقت بعد خودشان به تعبیر عامیانه هزار گناه شیک میکنند، با همدیگر اختلاط دارند، مهمانیهای مختلط دارند، راحت میروند و میآیند. به ظاهر خیلی هم مؤدب سلام و علیک میکنند امّا برایشان مهم نیست و فکر نمیکنند این گناه است. لذا گاهی کثرت مال انسان را بیچاره میکند.
فقر بهتر است یا ثروت؟
البته برای اکثر اینطور است. قبلا این مطلب را گفتم، عیبی ندارد، بعضی چیزها تذکاراً هست، مثل نماز. تذکرش بد نیست. یکی از شاگردان موقعی حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) از ایشان سؤال میکند که ما در ثروت باشیم بهتر است یا در فقر؟ حضرت هم به تعبیر امروزیها توپ را توی زمین خود او انداختند و فرمودند: به نظر خودت کدام بهتر است؟ گفت: آقاجان این که ما در فقر باشیم. حضرت فرمودند: چرا؟ او این آیه را خواند: « إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى »، حضرت فرمود: نه، ما میگوییم آنچه او بپسندد. اگر فقر را برای ما میپسندد، منعی نیست و اگر هم ثروت را میپسندد، منعی نیست. هر چه خدای متعال خواست.
بعد اتّفاقاً من به یک ولی خدا گفتم که شنیدم شما ثروت زیادی را که به دستتان رسیده بود، به تعبیر عوام به باد دادید، این که نمیشود. امام صادق اینطور فرمودند. ایشان جمله خیلی قشنگی فرمود، فرمود: فلانی خاطرت جمع، نه من امام صادقم و نه تو شاگرد ایشان ؛ هر موقع آنطور شدی، این حرفها بزن.
لذا عرض کردم همه اینطور نیستند امّا کثرت مال اکثر افراد را گرفتار میکند. حدیث قدسی است، خود خدا میگوید: « لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکْرِی عَلَى کُلِّ حَالٍ فَإِنَّ کَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوب » که گفتیم منظور از فراموشی ذنوب چیست. نوع اوّل آن برای مؤمنین بود که خرج میکند و فکر میکند گناهانش تمام شد و نوع دوّمش هم همین میشود که اینها هم با همین شیک بودنشان و ...، دیگران را به سخره میگیرند، دعا و مطالب معرفتی را به سخره میگیرند. هزار گناه میکند و کسی هم نباید به اینها بگوید شما گناه کردید، دیگران را انسان های پایین و دون میبینند و تصوّر میکنند با مال انسان به درجه اعلی میرسد، « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[3] فراموشش میشود و مال را جایگزینش میداند.
فراموشی یاد خدا، عامل قساوت قلب
امّا « وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوب » اگر یاد مرا فراموش کنی، قسی القلب میشوی.
اصلآً یک دلیل این که ماه مبارک رمضان شبها مناجات داریم، تمرین این است که یاد خدا در قلبمان زنده شود که قسی القلب نشویم. « وَ لَا تَدَعْ ذِکْرِی عَلَى کُلِّ حَالٍ » فرمود: در همه احوال مرا فراموش نکن؛ چون اگر ذکر و یاد مرا فراموش کردی و فقط مواقعی که گرفتاری و مریض داری، یادم بودی، قسی القلب میشوی.
گاهی بعضی اینطور هستند. موقعی که مریضند، دائم این تسبیح در دستشان است و یک کتاب دعا این طرف و مفاتیح آن طرف. چندین بار تماس میگیرد و دعا میگیرد. وقتی کنار بسترش میروی میبینی پر از دعاست امّا وقتی بحمدالله خوب شد، مفاتیح تروی طاقچه است، و دعا گم و تسبیح هم پاره میشود. آن موقع پر از دعا بود، دائم الذکر بود، فکر میکرد ذکر یعنی این امّا ذکر یعنی یاد خدا. گرچه آن هم هست و وقتی یاد خدا بودی، به زبانت هم جاری میشود، امّا وقتی خوب و سالم شد، دیگر فراموشش میشود. فکر میکند: تو محبّت کردی مرا سالم کردی و من هم به جایش بالاخره یک مدتّی برایت دعا خواندم! خیلی چیز خاصی نشده! یعنی نعوذبالله خدا نیاز به این چیزها دارد؟! لذا اگر یاد خدا از بین برود، به تحقیق قلب قسی و بیچاره میشود.
پس ثروت زیاد هم عامل میشود گناه را فراموش کند و همین فراموش کردن گناه عامل میشود یاد خدا از ذهن بیرون برود و یاد خدا هم که رفت، انسان قسیالقلب میشود. قسی القلب هم که شد، همه چیز را به مسخره میگیرد.
شرمساری اهل نیّت فاسده از اهل نیّت صادقه در قیامت
عرض کردم خیلیها هستند که این مناجاتهایی را که شما این شبها دارید، به سخره میگیرند. باور نمیکند که مطلبی است. میگویند: نعوذبالله آدمهای بیکار و بیعار که دائم العفو میگویند!
امّا در قیامت معلوم میشود. روایت داریم – که این روایت را شب آخر برای شما میآورم و میخوانم - ما فردای قیامت داریم کسانی که صاحب نیت صادقه هستند با آنها که صاحب نیّت فاسده هستند، روبرو میشوند. آنها خجل میشوند وسرشان را پایین میاندازند و جالب است که صاحب نیّت صادقه باز برای آنها دعا میکند و چون هم باز آنها از دعای اینها نفع میبرند، آنطور خجل زدهاند و سرشان را میاندازند. لذا آنهایی که دعا و مناجات را به سخره میگرفتند اصلاً نمیفهمند این چیزها یعنی چه.
بعضی از اینها از بس در وادی خودشان هستند، اصلاً نمیفهمند. من گاهی میدیدم طرف بلند میشد از قلهک از شمیران یا جاهای میآمد محضر ابوالعرفا یا بعضی از اولیا و اوتاد الهی و به پای این ولی خدا میافتاد و به زور آقا را به خانهی خودش میبرد. میدانست اوضاعش خراب شده است امّا باز هم در حال خودشان بودند؛ یعنی خوشان را تافتهی جدا بافته از خلق خدا میدانند.
لذا این مال و ثروت انسان را اینطور میکند. این که مسئولین ما نباید در این وادیها بیافتند، این که باید خانههای مسئولین ما بین مردم باشد، نه از کجا به بالا، همین است.
توصیه امام زمان به آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی
مولایمان، آقایمان، سیّدمان، صاحبمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه) به آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی که در قلب مردم در نجف یک خانهی کوچکی دارد، باز میفرمایند که «اجلس فی الدهلیز» در همین راهرو منزل بشین. با مردم باش، حالت با حال مردم باشد، وإلّا انسان تصوّر میکند کس دیگری است، بدبخت میشود. لذا مال زیاد انسان را به گناه میاندازد، ذکر و یاد خدا فراموش میشود، خود را تافتهی جدا بافته از مردم میداند. این نکتهی خیلی مهمّی است.
اهمّیت در بین مردم عادی بودن
مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) با آن همه ثروت عجیبی که داشت، به مقام معرفتی هم رسیده بود، قبل از این که ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب به ایشان بگوید مثلاً چیزی برای مستمندان بده، میداد. گاهی شده بود، چون پاساژهای زیادی داشت، آنها را میفروخت که به آقا برساند که وقتی مستمندان و فقرا و ایتام میآیند، آقا به ایشان بدهند. به جایی رسید که دید نمیشود، حالش آن حال نیست، از شمیران به صابونپزخانه آمد و خانه خرید. آقا هم فرمود: حالا چون تو از آنجا آمدی، باید خانهی بزرگ بگیری، چون بالاخره خانوادهات هم هستند و اذیّت نشوند. البته اوّل آقا فرمودند: نیا، گفت که من میخواهم میخواهم آدم باشم. متوجّه شد انسان گاهی وقتی خیلی بالا بنشیند، خودش را بالا میبیند. آقا دید دیگر نمیتواند بگوید نیا، قبول کرد. اینها خیلی مهم است.
لذا مواظب باشیم یک موقع بعضی از ما غبطه نخوریم که مثلاً آنها چه زندگیای دارند! اینها غبطه ندارد. اتّفاقاً خوشحال باشید چون اگر انسان از بین مردم و از اجتماع بیرون رفت، کس دیگری میشود. اگر دو سه مرتبه در یک محله بالا نشستیم، وقتی نیاز شد که پایین بنشینیم، بالاخره عالم است دیگر، زیر و رو دارد، نیاز شد که مثلا در فلان منطقه، در فلان محله بنشینیم، حتّی اگر یک خانهی بزرگ هم اینجا پیدا کنیم، وقتی در آن میآییم، احساس غریبی میکنیم. دیگر نمیتوانیم اینجا زندگی کنیم. به ظاهر مؤمن هم هستیم، نماز هم میخوانیم، روزه هم میگیریم امّا اصلا نمیتوانیم، حالمان حال دیگری نیست.
لذا یک موقعی انسان تصوّر نکند مثلاً اگر رفت آنجاها، خوشبخت است. خیلی مواقع اینها یاد خدا را از دل بیرون میبرد و اینجاست که دیگر نمیتواند نجوا کند.
یک بنده خدایی که به شدّت گیر بود و بسیار هم متمکن بود، برای حل مشکلش با ما تماس گرفته بود و قرار شد دعا و اعمالی را انجام بدهد. بعداً با من تماس گرفت و گفت: من نمیتوانم انجام دهم! گفتم: چرا؟! شما که سواد دارید، شما که دکترا دارید. گفت: میدانم امّا حال ندارم. اصلاً وضع من اینطور نیست. میشود شما این را برای من بخوانید؟ گفتم: ببخشید، میدانید مَثلش مثل چیست؟ مثل این که شما بروید دکتر و بعد دارو بگیرید و بعد دوباره پیش خود دکتر بروی و بگویی میشود این را به جای من بخوری؟! باید خودت انجام بدهی.
یک نصیحت هم به او کردم، خودش گفت همین است. گفتم شما مردم را دون میبینی عزیزم.
فلسفه کفن کردن
زمان پیامبر هم بود دیگر. وقتی آن انسان کور و فقیر آمد و پیش شخصی نشست، او خودش را جمع کرد، قرآن هم میگوید. لذا گاهی انسان گرفتار میشود. یک جایی معلوم میشود خودمان را جمع کردیم یا نکردیم، کجا؟ آن موقع که ما را درون قبر میگذارند.
خیلی جالب است! اصلاً چرا میّت را کفن میکنند؟ فلسفهی کفن این است که بدانید آن آقایی که به ظاهر آن ثروت کذا و کذا را دارد، با آن کسی که مثلاً فقیر است - فقر در اصطلاح در حالی که فقر حقیقی، فقر الهی است، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ »[4] - هر دو یک کفن دارند. آنجا معلوم میشود. هر دو را هم در خاک میخوابانند. اجازه نداری زیر بدن آن آقایی که ثروتمند است یک فرش بیاندازی، فقط همین کفن هست. تازه بند کفن را هم باید باز کنی و صورت را بروی خاک بگذاری. آن آقایی که اگر جایش عوض میشد، خوابش نمیرفت، بالش او باید طبی میبود و ...، - نمیخواهم بگویم اگر کسی مریض است، رعایت نکند، خود شما متوجّه هستید، میخواهم یک چیز دیگر بگویم - که نکند به کوچکترین مهرهی گردنش فشاری بیاید، امروز او را در قبر میگذارند و آن به ظاهر ندار دنیا را هم در قبر میگذارند. معلوم میشود آن هم که به ظاهر داشت، برای خودش نبود. همه را در دنیا گذاشت و رفت.
چگونگی جان کندن مؤمنین
تازه روایت داریم که موقع مرگ همه اینها میآید جلوی چشم انسان رژه میرود. باغت فلان جا، ویلایت فلان جا، آن کارخانه فلان جا و ...، آنوقت سخت جان میدهد. اصلاً روایت داریم که جان کندن است. همه هم جان میکنند امّا بعضی آرام جان میکنند. حتّی بعضی جان کندنشان بیدرد است و دردی حس نمیکنند ولی بعضی هم سخت جان میکنند.
در یک روایت صحیحه داریم که بعد از این که قضایای قیامت و صف باعظمت محشر تمام میشود و خلاصه آن ترسها و مطالب - که انسان حتّی نمیتواند تصوّر کند - میگذرد، مؤمنین که وارد بهشت میشوند، با هم صحبت و مناظره میکنند. یکی از چیزهایی هم که بیان میکنند راجع به جان کندن است که میگویند وقتی اسم جان کندن میآید، مجدّداً بدنهایشان میلرزد. میگویند: خدا آن لحظه را نیاورد. یعنی مؤمنینش میترسند و بدنشان میلرزد. لذا معلوم است کسی که آنطور تکبّر بورزد و تصور کند مالش چنین است، چه حالی دارد.
عزیزان! خیلی مراقب باشیم. آنهایی که دارند، مراقب باشند به ظاهر خیلی بالا نپرند. بیا وسط مردم زندگی کن. آن هم که ندارد تصوّر نکند که خوش به حال آنها. دیدید بعضی میگویند: خدا، خدای اینها، خوش به حال اینها، چه ماشینی دارند و ...، اینها خوش به حالی است؟! یعنی خودمان را بفروشیم برای چهار پاره آهن؟! حالاً مثلاً پاره آهن او یک مقدار کشیدهتر است و یک مقدار قیافهاش طور دیگر است! روح متعالی انسانی را بفروشیم به چهار پاره آهن، به چها تا آجر، به چهار تا گچ کاری و خوشگلی و ...؟! واقعاً این است؟! میگوید: خوش به حالشان آنجا مینشینند، ما بدبخت بیچارهها و ... . بدبخت آن کسی است که دین و ایمان ندارد، بدبخت آن کسی است که از ذکر خدا غافل است. لذا انسان قسیالقلب میشود و آن که قسی القلب شد، دیگر حال مناجات برایش نیست.
عامل خشکی چشم و قساوت قلب
لذا امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: « مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوبِ»[5] چشمها خشک نمیشود مگر به خاطر قساوت قلب و قساوت قلب به وجود نمیآید مگر به واسطه زیادی گناه.
یکی از گناهان هم این است که انسان غافل میشود. ثروت زیاد او را غافل میکند. عرض کردم و باز هم تاکیداً عرض میکنم که اشتباه نشود، نمیخواهم بگویم هر کس ثروت دارد اینطور میشود امّا واقعیّت است که اکثر کسانی که دارند، اینگونه هستند و نمیشود از این واقعیّت فرار کرد. این یک قاعده شد، یک دو دوتا، چهارتا است. بدان هرچه مالت زیادتر شود، ارتباطت با خدا کمتر میشود.
این را اباذر صدیق نشان داد. پیامبر سکهای به آنها داد و فرمود: بروید هر طور که میخواهید خرج کنید. فردا اآمدند، حضرت فرمودند: هر کدام از شما روی این آتش بایستید و بگوید که با این سکه چه کار کرده است. هر کس رفت، گفت: این کار را کردیم، آن کار را کردیم و ... . امّا اباذر رفت و گفت: همه را در راه خدا دادم و سریع پایین آمد.
ما این مطالب را خیلی میشنویم و خیلی هم میگوییم. جالب است حتّی بعضی از ثروتمندان هم اینها را تکرار میکند، من گاهی از زبان خودشان هم شنیدم، امّا بعد میبینی که اصلاً خودشان غرق در ثروت هستند و اصلاً متوجّه نیستند. اینها را نگفتند که ما هم فقط بگوییم، مراقب و مواظب باشیم. خدا گواه است به جایی میرسیم.
دل کندن از ثروت میلیاردی!
من ولیّ خدایی را میشناختم که ثروتی را از راه حلال به دست آورده بود. یک کاری برای کسی کرده بود و او تمام دزاشیب و مطالبش را که آن موقع برای او که تیمسار هم بود، به این آقا داده بود؛ چون بنا بود بعد از رضاشاه او را بکشند، آمده بود و آقا یک مطلبی به ایشان داده بود و نجات پیدا کرده. ما هم آن موقع خبر نداشتیم، بعداً متوجّه شدیم. آقا پذیرفته بودند. بعد گفته بودند: حالا که من پذیرفتم، بروید همه اینها را به آنهایی که آنجا نشستند بدهید و به نام آنها کنید. همه آنها رعیّت این شخص بودند. الان اگر آنها را داشت، میلیاردر که هیچ، تریلیاردر بود امّا همه را داد و حتّی یک ده متری هم برای خودش نگاه نداشت. لذا من نفس قدسی او را دیده بودم. دیده بودم که جلوتر میدید و میگفت چه اتّفاقی قرار است بیافتد و الان هم میبینم که قبر شریفش مایه شفا میشود و ... . اولیاء خدا اینطور هستند.
عزیز دلم! از دنیا دل بکن، ببین چه میشود. هرچه به دنیا نزدیک شوی، قسیالقلبتر میشوی. آن هم که قسی القلب است، معلوم است دیگر مناجات نمیفهمد، دعا را نمیفهمد. طوری میشود که دیگر بعضی مواقع از مناجات خسته میشود.
سنگینی مجلس دعا برای اهل دنیا
یک بار به همان شخصی که گفتم به من گفت: میشود شما برای من اعمال را انجام بدهید، گفتم: پنجشنبه اوّل ماه یک دعاهای کمیلی هست، بیا اینجا. یک بار آمده بود. خودش گفت: من آمدم و وسط دعا رفتم. گفتم: چرا؟ آن که خیلی عالی و عجیب چیزی بود. اتّفاقاً همه بیان میکردند آن شب یک شب خاصی بود و حال خاصی ایجاد شده بود. گفت: آمدم ولی هرچه از دعا میگذشت انگار یکی بیشتر قلب من را فشار میداد. دیدم حالم دارد به هم میخورد، رفتم بیرون، دو دقیقه هوا خوردم، خوب شدم. گفتم شاید اینجا فضایش مثلاً فضای بدی باشد و ... . دوباره آمدم و دیدم که همان وضع شروع شد. خودش پشت تلفن گریه کرد، گفت: فهمیدم که من اهل این چیزها نیستم. گفت: آقا من باید چه کار کنم، بد گرفتارم. گفتم: چون تو نسخه را عمل نمیکنی، به تو نمیگویم. اصرار کرد، گفتم: بگویم گوش میدهی، همین الان خانهات را از آنجا بفروش و بیا پایین. گفت: آخه ... . گفتم: همین که عرض کردم، خداحافظ. با یک حال خاصی گفت: خداحافظ شما.
معالأسف بعضی فکر میکنند اولیاء خدا و بزرگان که چیزهایی به کسانی یاد دادند مثلاً یک اجی مجی میخوانند و او یاد میگیرد. نه عزیز دلم! اینطور نیست. خدا گواه است اگر پیش اولیاء خدا هم بروی - بنده که یک طلبه کوچک و حقیر هستم، من نوارم و اصلاً هیچی از خودم بلد نیستم - اینطور نیست که تصوّر کنی یک اجی مجی برای تو میخوانند و تو یک دفعه عوض میشوی و حالت تغییر میکند و بیماریات درست میشود، مگر بازیچه است؟! انسان باید نسخه را عمل کند. حتّی اعتقاد هم دارند که مثلاً او چنین و چنان است امّا فکر میکنند همین که پیش او بروند و یک کاری کند، درست میشوند. خیر، اینطوری نیست.
لذا دنیادوستی انسان را بیچاره میکند. قساوت قلب میآورد. یاد گناهان را از بین میبرد. برای همین دیگر نمیتواند مناجات هم بکند.
جرمی که عامل هلاکت قلب است، چیست؟
« رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ». نفرمود: ذنبه، فرمود: جرمه. جرم چیست؟ جرم این است که انسان حبّ دنیا دارد. جرم این است که این قلب قسی شده، یاد خدا فراموش شده و حالا نمیتواند مناجات کند. حتّی دعوتش هم بکنند و در مجلس هم بیاید، باز نمیتواند.
من به آن شخص هم به خاطر نفس جوانهای باصفا گفتم بیاید و خود من هم نیاز به این نفس جوانهای عزیز دارم. ولی آمده، دیده نمیتواند، میرود بیرون و نفس تازه میکند. خودش میفهمد چه خبر است. این هم لطف خداست که یک طوری حالی میکند. گفت: من فهمیدم که اهل این چیزها نیستم. البته مغرور نشویم و به خودمان غرّه نرویم امّا افتخار کنیم از این جهت که حدّاقل حال مناجات داریم. لذا نباید مدام دنبال ثروت بروی و بگویی خوش به حال آنها. نه عزیز دلم! خوش به حال ندارد. خیلی چیزهای دیگر هست که انسان نمیتواند به زبان بیان کند. گفت: تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
خدایا! این قلب ما را، قلب الهی قرار بده.
از حبّ به دنیا و مافیهایش دور بگردان.
[5] وسائل الشیعه، ج: 16، صفحه: 45