بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا
(حیات بدون امام، حیات نیست و ممات است)
(28/07/94)
مصادف با شب هفتم محرّم الحرام 1437 هجری قمری
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ولایت و امامت، حقیقت و شروع و خاتمه همه عبادات
در جلسات قبل، عرض کردیم: علّت انحراف، دو مطلب اساسی است و اوّلین مورد، این است که امّت، متوجه نشد، امّت است و به واسطه همین، امامت را هم نشناخت.
بیان کردیم: خود حکومت و خلافت نیز، جزئی از امامت است، نه همه امامت و امام بما هو امام، اُسّ و اساس همه مطالب است و اگر امام نبود، اوّلاً نه صلاة، نه صوم، نه زکات و نه حجِّ معنا پیدا میکرد، ثانیاً نواقص آنها هم رفع نمیشد؛ چون والی الهی، دلیل و برهان برای همة عبادات است، «ِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنّ»[1] و همه آنها به امام ختم میشود «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ اللَّه» و همه چیز مِن ناحیة الله تبارک و تعالی، تحت سیطره امام است.
لذا این حجج الهی، از روز نخست، از ناحیه خداوند تبارک و تعالی، حجّت، قرار گرفتند، تا انسان بداند، بدون حجّت و امام، به هیچ عنوان، از اعمالش برای او، نه ظاهری میماند و نه باطنی.
در آن روایت شریفه، ذیل آیه 33 سوره اعراف، امام هفتم(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: جمیع آنچه خدا در قرآن حرام کرده، ظاهر است و باطن آن، امام جور است، « وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ »[2]. حلال الهی هم، همینهایی است که ظواهر آن در قرآن بیان شده، امّا باطن حلال، امام حقّ است « وَ جَمِیعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِی الْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ ». لذا بدون امام، اصلاً هیچ یک از سخنان خدا، معنا پیدا نمیکند.
امام، مافوق باطن!
باطن، یعنی حقیقت الشیء و حقیقت هیچ چیزی معلوم و مشهود نمیشود، الّا به باطن. لذا در باب اشیاء و حقیقت موجود، در مباحث حکمت متعالیّه، تبیین به این است که « إنّ الشّیء فیه ظاهر و باطن »، هر شیء، برای خود، ظاهر و باطنی دارد، « والظاهر الشیء هو موجود فی ظاهره و اثراته » ظاهر شیء همان است که الآن میبیند و آنچه که از اثرات آن است. مثلاً در مورد خورشید، ظاهر، همین خورشید و گرمابخشی و نور بخشی آن است که اثر آن است. امّا در مورد باطن بیان میشود: «و الباطن الشیء هو دلیل علیه» و نکتهای هم دارد: «و الباطن حقیقة الشیء» و باطن همان، حقیقت شیء است.
حقیقت خورشید چیست؟ آن اتم های درون آن است. یعنی؛ ظاهر خورشید همین است که من و شما میبینیم و اثرات ظاهری آن همین است که گرما و نور میدهد، امّا خورشید، باطنی هم دارد که همان مولکولهای درون خورشید هستند، که دائم در حال انفجار هستند که به آن، «حقیقة الشیء» میگویند. لذا آنچه که درون شیء است، حقیقت است.
حقیقت دین الهی، امام است و این، باطن اوست. اگر این حقیقت نباشد، موجودیّت انسانها، موجودیّت عبادت و شناخت ذوالجلال و الاکرام، معنا پیدا نمیکند. حتّی جالب است، امام مافوق باطن است! یعنی؛ هم، ظاهر و هم، باطن، به واسطه امام است.
ما باید از ظاهر استفاده کنیم، تا به باطن برسیم؛ چون فرمودند: «الظاهر یدل علی الباطن». ظاهر، خود، یکی از مطالب است که در شناخت شیء، دلالت بر باطن دارد. لذا ظاهر هم، خودش مهم است، گرچه «حقیقة الشیء» هم مهم است.
صلوات جلیّ، ظهور حقیقت حبّ
یکی از مطالب، همین صلوات ظاهری فرستادن است. روایتی در وسائل الشّیعه در کتاب الحجّ آمده که من، در درس خارج فقه و اصول عرض کردم و به اعزّه روحانی گفتم: تأمّل کنید که علّت العلل آن چیست؟
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) به بعضی از دوستانشان، دعاهایی را یاد داده بودند که در طواف بخوانند. یکی از شاگردان، بعد از اعمال حجّ، متوجه شد و محضر وجود مقدّس آقاجان آمد و عرضه داشت: آقاجان! شنیدم شما به خصّیصین خودتان، دعا دادید و من بلد نبودم و الآن احساس خسران میکنم، ای کاش که آن دعاها را به من هم بیان فرموده بودید و من هم یاد میگرفتم. من فقط یک ذکر بلد بودم و فقط آن ذکر را در طواف خواندم.
حضرت فرمودند: آن ذکر چه بود؟
گفت: صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین).
حضرت فرمودند: والله! هیچکس به اندازه تو ثواب نبرده است!
خیلی عجیب است، آن دعاها را هم که خود حضرت یاد داده، ولی به این شخص فرمودند: والله هیچ کس به انداز تو ثواب نبرده است! لذا اینکه بیان میکنیم: ظاهر، بر باطن، دلالت میکند، همین است «الظاهریدل علی الباطن». یعنی این حبّ حقیقی که در دل من و شماست، یک دلالت آن، در ظاهر، صلوات بلند فرستادن است که این عنوان ظهور، شعائر است. همین مطلب عزاداری هم شعائر است. پس وقتی شما صلوات را بلند فرستادید، این اعلان است به این که حبّ شما، زیاد است.
لذا بیان کردم: استاد عظیمالشّأنمان، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: با یکی از دوستانمان به محضر آیتالله آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (صاحب کتاب المراقبات، استاد عرفان آیتالله عظمی مرعشی نجفی و بعضی از اعاظم و بزرگان دیگر)، رفتیم. رفیقمان بعداً به من گفت: آسیّد شهاب الدّین! آقا خیلی باطن را میبیند، عجیب است.
گفتم: چطور؟
گفت: محضر آقا بودم، عرض کردم: آقا! بنده، برای رسیدن به مقامات و سیر و سلوک، در ضعفم و احساس میکنم، نمیتوانم آن طور که باید و شاید، حرکت کنم، لذا ذکری میخواهم که شما مرحمت کنید تا من توفیق داشته باشم این ذکر را بگویم و در قضیه سیر و سلوک عرفانی، موفّق باشم. آقا فرمودند: شما صلوات بلند و جلی بفرست! من ابتدا، خیلی ناراحت شدم و با خودم گفتم: صلوات را که ما میدانیم و بلدیم، من میخواستم آقا یک ذکری بدهد که بتوانم مراحل سیر و سلوک را به خوبی جلو ببرم. در همین فکرها بود که آقا فرمودند: یادت نرود، جلی بفرستی و بلند بگویی. من هم ادب کردم، دست آقا را بوسیدم. همین که بلند شدم، بروم، مجدّداً تأکید کردند: فلانی یادت نرود، صلوات را بلند بفرست، راه سیر و سلوک شما، فقط همین است.
آن آقا به آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: آسیّد شهاب الدین! من رفتم، بحارالانوار را دیدم، واقعاً همین است! حضرات فرمودند: اگر کسی احساس منیّت و انانیّت و بزرگی کند که من بزرگ شدم و چنین و چنان شدم، راه درمانش، همین است. من هم یک موقعی احساس کردم، الحمدلله ما که، بعضی مراحل را طی کردیم در این مباحث حوزه، جلو آمدیم، ادبیات، منطق، اصول و فقه خواندیم - در آن زمان جاهلیّت که خیلیها هم بیسواد بودند، اگر کسی سیکل داشت، غوغا بود، اگر دیپلم داشت که دیگر او را میپرستیدند و تعداد باسوادها خیلی کم بود - و خدا لطف کرده و اساتید خوبی را در باب عرفان، جلوی پای ما قرار داد و باز هم لطف کرده که امثال ایشان (آیتالله آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) نیز ما را پذیرفتند. یعنی من مدّی تبود که احساس میکردم، کسی شدم. لذا فهمیدم، آقا باطن را میبیند و برای این که این احساس، من را گرفتار نکند و بیچاره نشوم، این درمان را به من گفتند.
لذا این صلوات جلیّ بر محمّد و آل محمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) خیلی خصوصیّات دارد و یکی هم همین درمان کبر است.
از طرفی هم بیان کردم که از باب «الظاهر یدل علی الباطن»، صلوات بلند فرستادن، دلالت بر این است که در باطن شما، حبّ شدید است. به قول آیتالله بهجت آن بهجت القلوب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که فرمودند: ما گشتیم و گشتیم ذکری بالاتر از صلوات بر محمّد و آل محمد(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) پیدا نکردیم[3].
آیا زمین بدون امام، دوام میآورد؟!
لذا حضرت در آن روایت فرمودند: ظاهر فواحش، همین حرامهایی است که قرآن بیان کرده، مانند: شرب خمر، ربا و قس علی هذا که اینها حرام است. امّا باطن حرام، ائمّه جور است. حلال هم هیمنطور است، ظاهرش، آن چیزی است که قرآن فرموده و باطنش، ائمّه حقّ است.
امّا روایتی نیز وجود دارد که عجیبتر از این روایت است! در جلد بیست و سوم بحارالانوار است، وجود مقدّس امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: «لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ ظَاهِرٍ أَوْ بَاطِن» زمین بدون امام، آشکار یا نهان، باقی نمیماند. یعنی؛ ظاهر و باطن زمین، از بین میرود. بعد هم فرمودند: «و لَا تَبْقَى الظّواهِر الأرض والبواطن الارض إلّا بأمام عادل»، تمام این بواطن و ظواهر زمین، وجود و ثبوتش به واسطه امام عادل است.
این ظاهر و باطن زمین چیست؟ آن که مکانی برای عبودیّت است. بالاخره برای هر شیئی، یک مکان و یک زمانی، نیاز است. مکان بندگی، زمین است. این مکان بندگی، اصلاً به وجود نمیآمد، إلّا به امام. لذا آنچه که عامل ساخت ارض، است، همه، به واسطه امام و سپرده شدن و پذیرش این ولایت است.
یک روایت دیگر هم در این زمینه بیان شده: «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت»[4] اگر زمین بدون امام بود، یقیناً در هم فرو میریخت. یعنی اصلاً زمین نمیتواند بدون امام باشد و إلّا از بین میرفت.
یک روایتی در باب اسرار الارض و اسرار الخلق هست که بسیار عظیم است، در آن تبیین میکنند: پروردگار عالم، اصلاً زمین و همه موجودات و آنچه که درون ساخت اینها به وجود میآید، یعنی مولکولهای اینها را موقعی به وجود آورد که ولایت حضرات معصومین را پذیرفتند، خیلی عجیب است.
بعد در همان جا میفرمایند: اگر چیزی، ولایت حضرات معصومین را نپذیرد، به خودی خود موجودیّت ندارد و اصلاً به وجود نمیآید.
حقیقت امام برای ما قابل درک نیست
پس امام، کسی است که در مورد او بیان میشود: «لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ ظَاهِرٍ أَوْ بَاطِن»، امّا مردم این را نفهمیدند و تصوّر کردند که امامت جدای از همه مطالب است و فقط یک بعد معنوی است که گاهی انسان باید به امام رجوع کند، آن هم از باب این که طیّب و طاهر است.
در حالی که امام در حقیقت، همه خلقت است. امام، ظاهر خلقت است، امام، باطن خلقت است. ولی مردم این را که امام، ظاهر و باطن خلقت است، درک نکردند که این، خودش یک بحث مفصّل است. وقتی آن مرد الهی و عظیمالشّأن، ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و یا دیگر بزرگانی چون شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، در باب امامت، سخن میگویند، میگویند: اینجا نه قلم میتواند قلم بزند و نه ذهن میتواند ادراکات حقیقی به امام پیدا کند، إلّا در حد تفضّل مِن ناحیة الله. حالا وقتی آن شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، آن که اخ السّدید امام زمان(روحی له الفداء) هست، اینگونه سخن میگوید، ما دیگر چه میتوانیم بگوییم؟!
ما میتوانیم بگوییم: امامت، فقط امامت است و هر چقدر هم در این باب قلم بزنیم و بگوییم، فقط قطرهای است در مقابل دریا و ما تنها این قطره را تبیین میکنیم و هیچگاه نمیتوانیم حقیقت امامت را بیان کنیم.
البته در باب شیء بیان کردند: اگر ادراک نسبت به حقیقت شیء نیست، در همان حدّ ظاهر از ما میخواهند. این، بحث بسیار مهمّی است که ملّاصدرای عظیمالشّأن آن عارف بالله، بیان میکند. ایشان فرمودند: «فی بطن شیء، اشیاءٌ و فی بطنه، ادراکاتٌ ولکن حقیقة الشیء موجودٌ خاصٌ لموجوده»؛ یعنی حقیقت شیء اصلاً با آن موجودیّت شی تفاوت دارد، «ولکن انّما یتوسل بظاهر الشیء» ولیکن ما به ظاهر شیء توسّل میکنیم. یعنی حتّی وقتی هم که داریم راجع به حقیقت شیء میگوییم، باز هم حقیقت شیء را نمیگوییم و توسّل به ظاهر شیء میکنیم. ما داریم ظاهر شیء را بیشتر توضیح میدهیم، نه حقیقت شیء؛ چون باز هم ما واقعیّت حقیقت شیء را نمیدانیم.
آنوقت راجع به امام هم معلوم است که انسان اصلاً نمیتواند راجع به حقیقت امامت، ادراک داشته باشد و ادراکات ما در این زمینه، نسبی است. مانند همین که فرمودند: قرآن، هفت ظاهر و هفتاد باطن دارد و شاید بعضیها بتوانند به آن بواطن اوّلیّه برسند. امام راحل عظیمالشّأن در مقدّمات تفسیر سوره حمد خود بیان میفرمودند: ما مگر میتوانیم دربار قرآن سخن بگوییم، در حالی که قرآن، مِن ناحیه الله است و کلام الله است و درک کلام الله، کسی را میخواهد که خود در رده خدا باشد و مخلوق، در رده ذوالجلال و الاکرام نیست. لذا آنچه را که ما بیان میکنیم و میشنویم و میخوانیم و آنچه که معصومین برای ما گفتند، همه، به اندازه ادراکات انسانیّه است و ادراکات انسانیّه، محدود و در حدّ همان توان خود بشر است، نه حقیقت او.
پس اینها، حقیقت الشی نیست، حقیقت الکلام نیست، کلام الله بما هو کلام، ردیف میخواهد، یعنی یک کسی را میخواهد که خود خدا باشد، تا کلام خدا را درک کند. لذا نازله است، یعنی در حدّ ادراکات ما پایین آمده و ما نمیتوانیم همه مطالب را درک کنیم.
لذا آنچه را هم که بیان میکنند: مواظب و مراقب باشد که تفسیر به رأی نباشد، به همین دلیل است که ما در ظواهرش ماندیم و باید مراقبت زیادی در زمینه ورود به تفسیر داشته باشیم. حتّی اگر کسی متّصل به علم الله و علم الحجّه شود، فقط از همان بطنهای اوّلیّه اطّلاع مییابد، امّا دیگر کجا میتوان به هفتاد بطن رسید؟!
ابنعبّاس بیان میکند: یک شب، از سر شب، تا آن موقع که فقط به اندازه یک نماز شب به وقت نماز صبح، وقت بود؛ امیرالمومنین، فقط راجع به باء بسم الله، مطالبی را برای ما تبیین میکردند. آن هم با سرعت بیان میکردند و در آخر هم فرمودند: ابن عبّاس! این را بدان که من، تنها نقطهای را برای تو گفتم و اگر بخواهم راجع به باء بسم الله بگویم، میتوانم هر شب سخن بگویم!
ابن عبّاس میگوید: آقا جان! ما همین را هم متوجّه نشدیم که چه شد. بعد فرمودند: همین هم نازله است. یعنی چه؟ یعنی ابن عبّاس! اینطور نیست که تصوّر کنی من امام، دارم آنچه را که متعلّق به من هست، به تو میگویم. بلکه تو را دیدم که چگونه هستی و به اندازه فهم تو دارم میگویم.
لذا این که این هم بر تو نازله است؛ یعنی به اندزه فهم تو بیان کردم، نه اندازه امامت خودم. من امامم، اگر میخواستم به اندازه فهم امامت خودم، تبیین کنم که تو اصلاً هیچی از آن را متوجّه نمیشدی و همان اوّلش کم میآوردی و اگر هم بخواهم به اندازه امامت خودم بگویم که غوغاست، دریاست، یک سال، دو سال، ده سال، بیست سال، ... طول میکشد.
بعد فرمودند: همه قرآن، در سوره حمد است! مگر میشود؟ یعنی آیات حربیّه هم در سوره حمد است؟ آیات عبادیّه هم در سوره حمد است؟! آیات تکلیفیّه ظاهری هم در سوره حمد است؟! بله، فرمودند: همه چیز در سوره حمد است، امّا ما نمیتوانیم این را بفهمیم. جالب است، بعد هم فرمودند: همه سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است. بسم الله الرحمن الرحیم، هست کلید در گنج حکیم و بعد هم فرمودند: من، همان نقطه باء بسم الله هستم. این یعنی چه؟ چون اصلاً کل حروف و کل اعداد، به نقطه است و اوّل درسی که به من و شما در دبستان یاد دادند و میخواستند قلم به دست بگیریم، این بود که نقطه چین میکشیدیم.
لذا همیشه به اندازه تفهیم طرف مقابل تبیین میشود، نه به اندازه حقیقت الشیء، حقیقت القرآن، حقیقت الامام. لذا تبیین امام هم تبیین نازله است، چون ما یک حقیقت الامام داریم و یک حقیقت التبیین. تبیین امام، با خود امام متفاوت است. بعد خود آن تبیین امام هم باز نازله است و با تبیین حقیقی متفاوت است، یعنی چه؟
اگر بخواهم در مثال این را ساده کنم، این است که ما شیئی داریم که این شیء وقتی درونش را میشکافیم، مطالبی در آن هست. فرمودند: «لکل شیء ذرة و لکل ذرة ذرة اخری» برای هر شیئی، ذرّهای است و در هر ذرّهای، ذرّهای دیگر. یعنی در هر چیزی، ذرّهای به نام اتم وجود دارد و باز درون اتم هم ذرّهای دیگر. هر شیء، یک ظاهری دارد که ما ظاهرش را میبینیم، مثل همین تلویزیون. یادتان هست، وقتی پشت تلویزیون قدیم را باز میکردی، دریایی بود، حالا یک صفحه کوچک شده، معلوم است فیوزها تبدیل به چیز دیگری شده و فردا هم به چیز دیگری تبدیل میشود و بعد این تلویزیون تبدیل به چیزی میشود که خودش، به اندازه یک انگشت است و اینقدر صفحه نازک است که تا میشود و حتّی میشود این تلویزیون بزرگ را در جیب بگذاری. دارند روی این مطلب کار میکنند و شما این را، خواهید دید.
ظاهر کلام پروردگار عالم، با باطنش متفاوت است. باطن امام، با ظاهرش متفاوت است، تازه آن تبیین ظاهری امام هم با حقیقت تبیین امام متفاوت است. حقیقت بیان امام، غوغاست؛ چون امام، هم ظاهر و هم باطن دارد. لذا امام مجبور است آن تبیینش را هم نازله کند، تازه در همین بیان نازلهاش هم خیلیها ماندهاند.
همین کلام نازله مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را که تازه یک مقدار از خطبههایش را سیّد رضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن هم از باب بلاغت جمع کرده است، برایمان قابل درک نیست. ایشان خطبههای امیرالمؤمنین از باب بلاغت را جمعآوری کرده، امّا خودش هم میگوید که فقط اینها راجع به بلاغت حضرت نیست، بلکه خطبی هم از باب بلاغت هست که به دست ما نرسیده است. وقتی مغولها حمله کردند، خیلی خیانتها به علم و فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) شد. حالا تازه همینها را هم از باب بلاغت جمع کرد، نه از باب این که بخواهد بگوید: همه فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، این است. یعنی نهج البلاغه، از باب بلاغت سخن امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است که هر کدام از آن شرح بسیاری میطلبد. ابن ابی الحدید معتزلی، بیست جلد شرح نهجالبلاغه مینویسد. بعد هم خود ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: من مجبورم اینقدر محدودش کنم؛ چون اگر انسان بخواهد ورود پیدا کند، باز غوغای دیگری است. به قول یکی از که میفرمود: اگر بخواهیم خود این شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی را، برای اولیاء خدا، شرح دهیم، باز میشود اینقدر شرح داد که حداقل شصت جلد بشود.
من یک موقع به ابوالعرفا، آیتالله ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرض کردم: آقا! شما راجع به نهج البلاغه خیلی کم صحبت میکنید و فقط گاهی یک نکتهای بیان میفرمایید. ایشان فرمودند: آخر مگر میشود، خودم را در دریا غرق کنم؟! بعد فرمودند: فقط یک نکته بگویم، بعد گفتند و گفتند، والله العظیم چهار ساعت آقا همین طور حرف زدند و ما هم متوجّه نشدیم. بعد فرمودند: این فقط یک نکته بود،ساعت را نگاه کن، بعد هم من این نکته را در حد تو گفتم.
مگر میشود در این باره حرف زد؟! چه کسی میتواند؟! فقط بگو: «ها علی بشر، کیف بشر». پس ادراک حقیقت امیرالمؤمنین، حقیقت امامت و ظاهر و باطن امامت محال است. لذا فقط توسّل و تمسّک به آنها باعث نجات است و این را بشر نفهمید و تصوّر کرد امامت یک چیز خوبی است که انسان باید گاهی به سراغش برود. انسان نفهمید اصلاً حقیقت دنیا امام است، ظاهر دنیا امام است و باطن دنیا هم امام است. انسان «لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ ظَاهِرٍ أَوْ بَاطِن» را متوجّه نشد، همه اینها در امامت وجود دارد.
سلسله مراتب اتّصال اولیاء خدا به معصوم
انسان متوجّه نشد که اگر امام نبود، زمین از بین میرفت «لَوْ بَقِیَتِ الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت»، لام که بر سر «ساخت» آمده، تحقیقیّه است. البته لام در ادبیات معانی مختلفی دارد. بارها عرض کردم: «کلمة واحدة تدّل علی معان مختلفة»، حرف هم گاهی معانی مختلف دارد، لام در اینجا به معنی تحقیقاً است؛ یعنی بدانید، صددرصد، حقیقتاً زمین بدون امام از بین میرفت.
الآن زمین از حجّت، خالی نیست، زمین، حجج یعنی اولیاء دارد ککه من ناحیه الحجّة(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) هستند. یعنی از ناحیه کسی که همه علوم اوّل و آخر در اوست، همه مطالب برای اوست، همه انبیاء عظام دلشان میخواست در خدمت حضرت باشند و در بین همه انبیاء عظام، عیسی بن مریم، مفتخر به عنوان وزیری آقاجان است. جدّ مکرّم حضرت بیان میفرماید: «لو ادرکته لخدّمته مادام حیاتی» اگر من امام صادق و من اباعبدالله الحسین(علیهما الصّلوة و السّلام) درکش میکردم، خادمش میشدم تا زنده بودم.
پس معلوم است در این دوره خبرهایی هست و این که بیان کردند: «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» که علماء امّت پیامبر اکرم حتماً از انبیاء دیگر، غیر از انبیاء عظام، برترند، چرا؟ چون وقتی کسی، ولو یک قطره از آب دهان حضرت و یا یک لحظه از محضر حضرات، بهره میبرد؛ معلوم است پر از علم میشود و دیگر به دریا متّصل میشود و اصلاً تمامی ندارد، تا بگوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم» به دریای بینهایت علم امامت ورود پیدا میکند، یک روز، دو روز، نمیدانم چند روز، همینطور میتواند سخنان دُرربار بیان کند. اگر بزرگان و اعاظم بخواهند برای من و شما تعریف کنند و مثل من نواری بخواهم اینها را تحویل شما بدهم، با یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، یک روز، دو روز و ... نمیشود، بلکه این علم تمامی و انتها ندارد.
تازه ببینید که آنها به یک قطرهای از علم امامت متّصل شدهاند، به یک آهی، به یک نفسی، به یک حضوری متّصل شدهاند، تازه بعضی نمیتوانند مستقیم وارد شوند. اگر مستقیم باشد که غوغایی است. مانند آنهایی که به علم شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، حضرت مفید عزیز بزرگوار متّصل میشوند و از آن طریق، به علم وجود مقدّس آقا متّصل شدهاند، الی الابد. یا بعضیها در حدّ پایینتر هستند. یعنی یک سری نکات عجیب و سلسله مراتب و غوغایی است. ولو این بزرگان ما به پایینترین مرتبه هم متّصل شوند، یک غوغایی است که از انبیاء عظام هم برتر هستند. اعاظم و اولیاء خدا و بزرگان ما به عنوان نوّاب حضرت هستند، منتها نوّاب عام هستند. در آن زمان، نوّاب خاصّ بودند، بعد از آنها ولیّفقیه است که بحثش جداست و در زمان نزدیک به ظهور به وجود میآید که امروز آمده و إنشاءالله اینها دیگر مقدّمه برای ظهور حضرت است.
بارها از مبشّرات محضر مبارکتان بیان کردیم و ابایی نداریم و باز هم بیان میکنم و با سخره دیگران از حقایق عقبنشینی نمیکنیم. بیان شده: وقتی 1400 در 1400 شد؛ دیگر از آنجا به بعد برای ظهور حضرت، لحظهشماری کنید. الآن 1394 ه.ش و 1437 ه.ق هستیم، یعنی سال قمری به 1400 رسیده، وقتی سال شمسی هم به 1400 برسد؛ یعنی شش سال دیگر، از آنجا به بعد نفرمودند: روزشماری، نفرمودند: ساعت، بلکه فرمودند: لحظهشماری کنید که آن موقع خیلی به ظهور نزدیک هستید. ای بسا زودتر هم بشود، نمیدانیم. همه دست خداست، «کذّب الوّقاتون». امّا اولیاء خدا از باب آثار تبیین کردند. خیلی از مطالب هم باید در این دوره تبیین شود. اولیاء خدا مطالبی را در خفا و فقط برای اصحاب لیل خود بیان میکردند. امّا امروز نزدیک به ظهور است و خیلی از مطالب باید بیان شود. لذا من و شما باید بیشتر تأمّل کنیم. غوغا و محشر است. از علوم مختلفه به آنها مرحمت میکنند و آنها هم از طریق دیگران به من و شما میرسد و من و شما هم باید بشنویم و دائم تکرار کنیم تا متوجّه میشویم. برای همین است که بیان شده: عقول بالا میرود و فهمها زیاد میشود. کما این که در زمان ظهور حضرت نیز بیان شده: حضرت دست میکشیدند و عقول، کامل میشود. لذا عقول آن زمان با این عقلها باز متفاوت میشود. عقلهای الآن با عقلهای پنجاه سال پیش متفاوت است و همه مطالب تغییر کرده است. در آینده نیز همینطور خواهد شد.
لذا به واسطه همین است که ما باید بیشتر امام و امت را درک کنیم، تا اگر حجّت حقّ آمد، بدانیم امروز دیگر مثل سابق نیست. مردم امامت امیرالمؤمنین را نشناختند، لذا منافقین در مقابل حکم امیرالمؤمنین ایستادند و مردم هم از منافقین تبعیّت کردند. اگر امام فرمود: قرآن را بزنید، میزدند؛ اینگونه نمیشد.
نفرین حیوانات بر انسانها!
آنها نمیدانستند امامت یعنی چه. امامت را فقط از باب طهارت قلبی و ظاهری داشتن میدیدند. امّا از باب خلافت، به بحث امامت قائل نبودند و بعد هم میگفتند: حالا این نشد، آن بشود؛ مگر چه اشکالی دارد؟! اگر - به تعبیر خودشان - علی نشد، معاویه بشود، چه اشکال دارد؟! اگر علی نشد، بگذارید اوّلی و دومی بشوند، چه اشکال دارد؟! اینها نفهمیدند که اصلاً ضلالت و گمراهی زمین و اهل زمین به این واسطه رقم میخورد. اگر واقعاً پردهها کنار زده و حقایق آشکار شود؛ والله العظیم – قسم جلاله میخورم - انسان مییدد که حیوانات به انسانها نفرین میکنند که ای انسانها! اگر شما اجازه داده بودید که امام بر حقّ بر کرسی خلافت و حکومت که یکی از اجزاء امامت است، بنشیند، امروز ما هم در آسایش بودیم. گیتی، کهکشانها در آسایش بود.
علّت کاهش عمر بشر!
وقتی قطب عالم امکان بیاید، همین حالت میشود. رشد دومرتبه درست میشود. سیر الآن نزولی است و داریم به پایین میرویم. امّا در آن زمان، سیر صعودی به وجود میآید. لذا بیان کردیم که اقلّ عمر برای خود انسانها در باب سیر صعودی، صد سال است.
این مطلب را بیان کردیم که یک موقع کسی محضر حضرت نوح نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) آمد و عرضه داشت که ای نبیّ خدا! من میدانم که شما بر حقّ و از ناحیه خداوند هستید و مانند دیگران، شما و رسالتتان را به تمسخر نمیگیریم (چون قوم نوح، علاوه بر این که تعداد بسیار کمی ایمان آوردند، مدام هم ایشان را تمسخر میکردند که چرا چنین کشتی بزرگی دارد میسازد، کشتیای که چندین طبقه بود و چندین سال ساخت آن به طول کشید، اصلاً مانند آن دیگر در زمین نیست و نمیآید. نقشه آن را جبرائیل آورده بود. میگفتند: هیچ سالی در اینجا باران نیامده، حالا تو ما را از طوفان و ... میترسانی، لذا در هوای آفتابی، چترهایی بر سر میگرفتند و اینگونه ایشان را مسخره میکردند)، از شما یک درخواست دارم و آن این که برایم دعا کنید تا دلم آرام بگیرد، من گرفتارم و فقط دعای نبیّ من را آرام می کند. حضرت فرمودند: گرفتاریات چیست؟ گفت: من جوانم را از دست دادم و از وقتی او رفته، گویی قلبم دارد از جا کنده میشود و از داغ جوانم، بسیار ناراحت هستم و شب و روز دارم گریه میکنم. کاری کنید قلبم آرام بگیرد. حضرت فرمودند: جوانت چند سال داشت؟ گفت: چهارصد سال!!!
یعنی در آن زمان، عمری بوده که چهارصد ساله به عنوان جوان محسوب میشده! لذا اقلّ عمر در زمان حضرت را گفتند: صد سال میشود؛ یعنی رشد میکند. وقتی امام حقّ باشد، همین حالت را دارد. امّا وقتی از امام حقّ دور شدی، عمرها به پایین میآید. زندگیها معنای حقیقی زندگی را پیدا نمیکند و فقط یک چیز مبهمی است.
چرا در زمان ظهور، لعن نسبت به غاصبین بیشتر میشود؟
لذا ما الآن داریم در یک سری مبهمات زندگی میکنیم. اگر حقیقت شیء برای ما معلوم شود، حقیقت زندگی، حقیقت عیش برای مردم معلوم شود، آن موقع است که جدّی به آن کسانی که نگذاشتند امام بر حقّ، حاکم شود؛ نفرین میکنند.
لذا بیان کردم که در دوران وجود مقدّس آقایمان لعن نسبت به آن غاصبین بیشتر است. چون میگویند: ای کاس پدران ما هم این را درک میکردند. چرا بعضیها دعای عهد میخوانند و اعمال دیگری انجام میدهند که دولت مهدوی را ببینند؟ یکی این است که در خدمت آقا باشند، امّا مطلب دیگر این است که واقعاً حقیقت انسانیّت را بچشند.
من این را به صراحت بیان میکنم که بشر، عیش انسانی را ندیده است. بشر در یک ظاهری دنیا آمده و در ظاهر هم از دنیا میرود. بشر نفهمید حقیقت زندگی چیست و تا آقا هم نیایند، هیچکس نمیفهمد. هیچکسی هم نمیتواند درست کند تا خود آقا بیایند و این قاعده است.
لذا امام راحل و الآن امام المسلمین، دارند مقدّمه آن قضیّه را درست میکنند، تازه اگر بعضی از نامردها بگذارند و به فرامین ولیّ فقیه گوش دهند. برخی نه به فرمان امام گوش دادند و نه الآن به فرمان امامالمسلمین گوش میدهند. تازه اینها میخواهند مقدّمات را برای دولت مهدوی درست کنند و نیامدند بگویند: ما میخواهیم برای شما زندگی آنچنانی بسازیم. اصلاً کسی نمیتواند.
سیر صعودی بشر در زمان ظهور
لذا ما فقط میتوانیم مقدّمه ظهور را برای آن زندگی و عیش حقیقی آماده کنیم و إلّا من و شما در آن عیش حقیقی نیستیم. بزرگان مطالبی را بیان فرمودند که من هم دهانم بسته است و نمیتوانم همه را بیان کنم که در یک جاهایی چنین زندگیهایی درست کردند، یا مثلاً آن مرد الهی و عظیمالشّأن، سیِد شمسالدّین که در محضر وجود مقدّس آقا جان است، الآن نمیشود بیان کرد و قدرت اثباتش هم نیست.
علی ایّ حال ما در آن زندگی و عیش حقیقی نیستیم. ما بدبختیم. انسان بدون امام بدبخت است. میدانید چرا میگوییم: «اللّهم إنّا نشکوا الیک فقد نبیّنا»، میدانید چرا شکایت میکنیم؟ چون ما بدبختیم.
میدانید چرا میگویند در روز جمعه که یکی از چهار عید مسلمین است، باید ندبه سر دهیم؟ اصل ندبه این است که در بیابان خوانده شود و انسان فریاد بزند. در مورد ادعیّه دیگر داریم که باید آرام بخوانیم و در محضر ذوالجلال و الاکرام مؤدّب باشیم، مگر مواردی که دیگر اشکش جاری شده و اختیار ندارد. امّا در مورد ندبه میگویند: از ابتدا با فغان شروع کن.
من شمّهای را از یک ولیّ خدا که در بیابان ندبه میخواندند، دیدم. بعد دیدم ما اصلاً نمیتوانیم. من ترسیده بودم که آقا جان بدهند. دائم نگاه میکردم و مراقب بودم که نکند آقا در آن بیابان بمیرد. مدام داد و فریاد میزد؛ چون ولیّ خدا میداند که بدون امام است و زمین بدون امام، ندبه، فغان، ناله و ضجّه میخواهد ولی ما نمیدانیم. آن که ولیّ خداست میفهمد که بدون امام، اصلاً نفس کشیدن معنا ندارد. باید امام باشد که انسان، نفس بکشد، و إلّا نفس او، نفس مصنوعی است. لذا ما در نفس مصنوعی داریم سیر میکنیم و نفس حقیقی نداریم. برای ما اکسیژن دروغین نصب کردند. حیات بدون امام، حیات نیست و ممات است.
میخواستم مقدّمه را کوتاه بیان کنم تا راجع به اصل بحثی که در مورد معاویه داشتیم، مطالب را ادامه دهم امّا نشد به آنجا برسیم. اگر کسی امام را نشناسد، نمیفهمید که همه چیز با اشاره امام است.
خود حمید بن مسلم که برای طرف مقابل است، مینویسد: دیدم وقتی حسین، خون علی اصغر را به دست گرفت و به آسمان پاشید، یک قطره از خون او به زمین نریخت!
وقتی انسان امام را درک نکند، مدام در ظلمت فرو میرود، همین میشود که «کالانعام بل هم اضلّ» خواهد شد و در چاه ویل سقوط میکند و همینطور پایین میرود که آن، انتهایی هم ندارد. سیر صعودی انتها ندارد و به تالی تلو عصمت میرسی و مدام رشد میکنی. در ضلالت و گمراهی هم اگر سقوط کردی، دیگر پایانی ندارد؛ اگر او احسن است، این هم اضل است. هر دو از باب افعل است؛ یعنی دیگر انتهایی ندارد.
ضلالت به جایی میرسد که خود حرمله ملعون، وقتی توسط مختار دستگیر شد، برای او تعریف کرد - آنچه در فیلم نشان دادند، با تاریخ واقعی خیلی همخوانی ندارد - و گفت: من تیر را درآوردم، گفتم امیر! کدام را بزنم؟ بچّه که عطش داشت، گاهی سرش، عقب و یا جلو میافتاد. وقتی حضرت او را بالا آوردند، سر او عقب افتاد، گلوی سفید علی اصغر دیده شد ...........
«السّلام علیک یا أباعبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»
[1]. الکافی، ج: 2، ص: 18.
[2]. الکافی، ج: 1، ص: 374.
[3]. بارها بیان کردم که بعضی از اذکار مانند صلوات، عمومی هستند و برخی دیگر، خصوصی. البته گاهی بعضی از اذکار، هم خصوصی و هم عمومی هستند. چون بعضی از اذکار، مخصوص بعضی افراد است و لذا همه نمیتوانند این اذکار را بیان کنند. پس ما نمیتوانیم برویم کتابهایی که نوشته هزار ختم و ده هزار ختم و ... را بگیریم و انجام بدهیم!
باید اولیاء خدا درون انسان را ببینند و ذکری را که نیاز است، بیان کنند. لذا ذکر همینطوری، خوب نیست؛ چون باید متوجّه باشیم که ذکرهای عمومی داریم و ذکرهای خصوصی.
عزیزان من! مثلاً یک موقعی جایی نوشته که آشیخ رجبعلی خیّاط(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به کسی گفته: اگر چهله بگیری و فلان ادعیّه و فلان اذکار و فلان اعمال را انجام بدهی، توفیق پیدا میکنی به زیارت حضرت حجّت(روحی له الفداء) نائل شوی. شخصی این را می بیند و میرود این کار را چهل روز انجام میدهد، میشود پنجاه روز، بعد شصت روز، حتّی یک سال هم ادامه میدهد، در آخر، دو مطلب برایش پیش میآید: یا میگوید: این اذکار، نعوذبالله، دروغ است، یا میگوید: اینهایی که میگویند: میشود آقا را دید، اصلاً چرند است!
در حالی که اصل، این است که وقتی آشیخ رجبعلی خیاط(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا بعضی از بزرگان، چنین ذکرهایی را بیان میکنند، باطن را میبینند که طرف، این مراحل را طی کرده و حالا ذکری متناسب حال او به او میدهند.
اتفاقاً یکی از آقایان میفرمود: ما محضر حاج آقا مجتبی تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، دوستمان، یک گرفتاری داشت، بعد از جلسه، مشکل خود را محضر ایشان بیان کرد. آن بزرگوار مطالبی را گفتند و وقتی تمام شد، یکدفعه رو به من کردند و فرمودند: آقا! اینها را شما نمیگویی ها! من برای ایشان گفتم، اینها مناسب شما نیست! من تعجّب کردم، چون خیلی خوب گوش میدادم و مینوشتم! امّا گویی ایشان باطن من را دید و صلاح ندانست که من آن اذکار و اعمال را انجام دهم.
[4]. الکافی، ج: 1، ص: 179.