بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا
(ائمّه، مطیع محض خدایند و لذا بصیرترین افراد میباشند)
(30/07/94)
مصادف با شب نهم محرّم الحرام 1437 هجری قمری
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
از تکلیف تا اوج بندگی
پروردگار عالم، در بندگی بندگانش، نه نگاه به تکالیف ظاهری ما میکند و نه نیازی به این تکالیف، دارد، همه این تکالیف ظاهری، برای رشد انسان است و مهمّ هم این است که، انسان، با انجام این تکالیف الهی، ضمن رشد، اعلان بندگی و اطاعت خدا را کند و مطیع پروردگار عالم باشد.
لذا در روایات شریفه داریم که در عبادت، کمیّت را نگاه نمیکنند، بلکه کیفیّت را نگاه میکنند و حسب روایات شریفه و آیات الهی، تمام کیفیّت، در اطاعت، نهفته شده است. اُسّ و اساس، در بندگی هم همین است: کسی که عبد میشود، یعنی؛ مولا دارد و وقتی مولا دارد یعنی؛ مطیع است و اگر بشر، توانست، در اطاعت، خودش را نشان بدهد، عبد است و اگر در مقام اطاعت، مطیع محض پروردگار عالم شد، آن هم بعد از معرفت - که دیشب هم اشاره کردم: تا معرفت، نباشد، طبیعی است اطاعتی وجود ندارد - این اطاعت، او را رشد میدهد و بالا میبرد، تا جایی که امور، از ناحیه خداوند تبارک و تعالی به دست او میافتد.
اوج بندگی و شبیه خدا شدن!
« عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی » مصداق این است که وقتی انسان، مطیع محض پروردگار عالم شد، رشد میکند و بالا میرود، طوری که کار او کار خدایی میشود. کار خدایی شدن به این معنا نیست که نعوذبالله بگوییم: خدا میشود! اشتباه نشود، طبیعی است
« هو اللّه احد » خداوند احد است و بارها بیان کردیم: آن که احد است، در همه چیز احد است و اسماء و صفات او هم احد است.
حتّی این که بیان میشود: انسان کامل، تجلّیگاه اسماء و صفات الهی است، یعنی؛ آن صفات و اسماء، نازلهاند و حقیقت نیستند. چون او، احد است، همان گونه که ذات او احد است و ما، چون، مخلوقیم، ادراکمان نسبت به خالق، طبعاً به آنجا نمیرسد.
ادراک ما حتّی به صفات و اسماء حقیقی هم نمیرسد. اولیاء خدا بیان میفرمایند: این که ما میگوییم: ذوالجلال و الاکرام، جواد است، ذوالجلال و الاکرام، کریم است، ذوالجلال و الاکرام، رحیم است، ذوالجلال و الاکرام، غفور است و ...؛ اینها هم نسبی است، یعنی؛ نسبت به خود انسانهاست. لذا کسی نمیتواند آن جودی را که ذوالجلال و الاکرام دارد، بفهمد. انبیاء یک طور، جود حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام را درک میکنند، اصفیاء یک طور، درک میکنند و رأس آنها حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم یک طور، درک میکنند.
امّا این که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به عنوان انوار قدسیّه ذوالجلال و الاکرام - که روایات آن را در فاطمیّه بیان کردیم - فرمودند: ما انوار الهی در فوق عرش و قبل از خلقت هر شیئی بودیم، یعنی؛ قبل از خلقت آسمانها و زمین، مشغول تسبیح و تقدیس ذو الجلال و الاکرام بودیم؛ به چه معناست؟ ما نمیفهمیم، چون ما محدودیم، اینجا یکی از آن جایگاههایی است که باید، دست تسلیمان را بالا ببریم و ما واقعاً در این مطالب ضعیف هستیم و ادراکمان، ادراکی، ضعیف است و باورمان، باور قوی نیست و نمیتوانیم این مطلب را داشته باشیم.
ما ضعیف هستیم و چه میفهمیم که انوار قدسیّه حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) فوق عرش، قبل از هر نوع خلقتی، به تقدیس و تهلیل ذوالجلال و الاکرام مشغول بودند، یعنی چه؟ پروردگار عالم، به حبیب خود فرمود: « لولاک لما خلقت الافلاک » همه خلقت را، به واسطه وجود تو و به یمن وجود تو، قرار دادم، امّا همین حبیب هم جود حقیقی حضرت حقّ را نمیتواند درک کند، البته، ادراک معصوم (علیه الصّلوة و السّلام) کجا و در مقابلش، ادراک انبیاء کجا؟
حضرات معصومین ادراکشان نسبت به صفات و اسماء ذوالجلال و الاکرام، ما فوق تصوّر است، آنچه که انبیاء عظام هم، نسبت به صفات و اسماء الهی دارند، باز مافوق تصوّر ما انسانهاست و اولیاء الهی بیان میکنند: این نسبی بودن، بالاخره در سطوح مختلف، تفاوت دارد.
اکسیر بندگی؛ اطاعت بعد از معرفت
امّا پروردگار عالم میفرماید: اگر بنده من، بعد از معرفت، در اطاعت « عبدی اطعنی » رشد کرد، به لحاظ اسماء و صفات، مثل من میشود، او هم جود دارد، منتها جود، نسبت به خودش. او هم کرم دارد و ...، حتّی قرآن به صراحت میفرماید: عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) مرده، زنده میکند، حیات میبخشد که اینها لطف خدا و به اشاره و به اذن الله تبارک و تعالی است.
شفاعت، به اذن الله تبارک و تعالی است « و لا تنفع الشفاعة عنده الّا لمن اذن له الرحمن » منتها همه اینها در چیست؟ در اینکه در روایت شریفه داریم، مطیعترین انسانها، حضرات معصومین هستند، انبیاء عظام، مطیعترین هستند. لذا این اطاعت، عامل رشد است و به قدری مهم است که وجود مقدّس مولی الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در باب اطاعت میفرمایند: انسان، با طاعت، به فوض عظیم میرسد. اتّفاقاً همه معانی و مطالب، در این اطاعت، نهفته شده و کسانی که در اطاعت هستند، زیرکترین میباشند.
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) باز میفرمایند: «الطاعة غنیمه الأکیاس» نکته، بسیار بسیار مهمّی است، طاعت پروردگار عالم، غنیمت زیرکان عالم است، آن که زیرک است، میداند که بواسطه طاعت، همه چیز را به دست میآورد. طاعت، انسان را بصیر میکند و اتّفاقاً، اطاعت بعد از معرفت، انسان را بصیر میکند، نه اینکه انسان بگوید: کورکورانه، مطیع هستم، خیر، چون معرفت، ایجاد شد، اطاعت هم، به انسان بصیرت میدهد.
در بحارالانوار، جلد هفتادم، پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «الطاعة قرة العین و من طاع اللّه تبارک و تعالی فهو البصیر» طاعت خدا نور چشم و قرة العین است و آنکه طاعت خدا کرد، بصیر میشود، یعنی؛ در اطاعت، انسان بصیر میشود و هرچه انسان، مطیع تر بشود، بصیر تر میشود.
اتفاقاً باز در اطاعت انسان یکی از نکات بسیار خوبی که، انسان، به دست میآورد، این است که، قوی میشود. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در غررالحکم بیان میفرماید: «الطاعة اللّه اقوی سبب» طاعت خدا، قوی ترین سبب برای حرکت است.
ثمره اطاعت در دنیا، نیکوترین فرجام است
اینقدر اطاعت، مهمّ است که باز پروردگار عالم تبیین میکند: بدانید که این طاعت، مراحل دارد: من، رسول و اولی الامر. شما مخلوق هستید و نمیتوانید به خالق دستیابی کنید، اگر در شیئی یا مطلبی، اختلاف پیدا کردید، فقط و فقط مطیع رسول باشید و از ایشان اطاعت کنید. در سوره مبارکه نساء آیه 59 میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً » فاء بر سر «إن» شرطیه آمده «فاء» به معنی تحقیق و همچنین، به معنی حتمی بودن است «فإن تنازعتم» پس به تحقیق اگر برای شما منازعه ای، بوجود آمد « فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ » به خدا و رسول برگردانید و جالب است دومرتبه با إن شرطیه بیان میکند « إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ » یعنی؛ اگر راست میگویید و صداقت، در کلامتان هست و ایمان به خدا و آخرت دارید، «ذَلِکَ خَیْرٌ » این برای شما بهتر است، که اگر نزاعی بین شما پیش آمد به سراغ رسول و ائمه و اولوالامری که بیان کردند، بروید «ذلک خیر و احسن تأویلاً».
بعضی از آقایان بیان فرمودند: منظور از تأویل، این است که نیکوترین فرجام و نهایت را دارید، امّا اصل تأویل یعنی؛ حقیقت شیء. تأویل یعنی؛ علّت نزول آیه و علّت عملی و علت حرکتی را بیان کردن، یک موقع، یک حرکتی صورت میگیرد، امّا یک موقع، علتش را میفرماید.
«احسن تأویل» دست رسول است و شما اگر میخواهید، راه خوب، بروید، اطاعت کنید تمام است بنابر این امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: «الطاعة حرز» طاعت، هرز و پناهگاه استوار، میشود.
عزیزدلم! اگر انسان، بخواهد بندگی کند، و اعمالی انجام بدهد، از قبیل نماز و روزه و زکات و خمس وحج و همه آنچه که ارکان عبادی و اعمال عبادی است، موقعی معنا پیدا میکند که در طاعت الله باشد، اطاعت پروردگار عالم هم به اطاعت از اولی الامر است آنکه در مقام اطاعت بعد از معرفت قرار گرفت طبیعی است دیگر او به فوز عظیم رسیده و میرسد به جایگاهی که پروردگار عالم میفرماید: مَثل تو مَثل من است، خلیفة الله میشود، «إنّی جاعل فی الارض خلیفة» .
ثمره معرفت، رشد کیفی و کمّی اعمال در بستر اطاعت از خداست
اینها نکات مهم است، خدا نماز زیاد، نمیخواهد نه این که بگویم: نعوذبالله، کسی نماز نخواند! نه، اتفاقاً اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن، چون اهل معرفت هستند و میفهمند، کیفیت و کمیّت عمل، در آنها، توأمان باهم، رشد میکند. خیلی حرف بزرگی است اگر خوب دقّت کنید، این، کلید واژهای است که خیلی از مطالب را برای ما باز میکند.
اینطور نیست که بگوییم: اولیاء خدا فقط کیفیت عمل یا فقط، کمیت عمل دارند، خیر، اتّفاقاً در بستر معرفت، هم کیفیّت و هم کمیّت عملشان در حال رشد است. لذا میبینیم، نمازی که اولیاء خدا، با آن کیفیت، میخوانند، آن نماز را امثال ما نمیتوانیم بخوانیم، شب خیزی که اولیاء خدا دارند، امثال ما نمیتوانیم داشته باشیم، چون اینها میفهمیدند و وقت را غنیمت میشمارند و مطلعند که عمر کوتاه است، لذا دائم به عبادت هستند، دائم به معرفت یابی و مطالعه هستند، روزشان را به مطالب علمی و مطالعه و شبشان را به تهجد و عبادت میگذرانند. کم میخوابند، کم میخورند- البته به تمرین است، بارها هم عرض کردم یکباره ما نمیتوانیم همه اینها را داشته باشیم در اینها به خاطر معرفت است که هم در کمیت، هم در کیفیت رشد میکنند.
یعنی اینطور نیست که اگر بگوییم: در کمیت رشد کردند، مثلاً ما نیم ساعت توفیق شب خیزی داشته باشیم، آنها یک ساعت یا دوساعت توفیق شب خیزی دارند. یا بگوییم: در این دوساعت همینطور مطالب، میخوانند، نه، کیفیتش هم خیلی عجیب است، کیفیت دو دقیقه عمل آنها، بعضاً برتر از ساعتها اعمال ما است و دائم در حال رشد است. لذا خصوصیات مهم اولیاء و عرفا است و آن هم این است که در کمیت هم رشد دارند در کیفیت هم رشد دارند.
یعنی؛ حالی دیشبشان با حال امشبشان، فرق میکند. حالی که فردا شب دارند، با حال امشبشان فرق میکند، اولیای خدا این طور هستند و دائماً با معرفت بالا و مطالب بالا و درک آن مطالب، اوج میگیرند.
مثالی را عرض کردم: مانند بچه ای که در چاه افتاده و پرندهای از ناحیه خدا مامور است، برای او غذا بیاورد، تا او رشد کند و لذا آن بچه، همه دنیایش را اینجا میبیند و گاهی میبیند یک چیزی رد شد یا شب هنگام، ماه آمد و بعد دوباره روشن شد و خورشید آمد ، خیلی نمیداند چه خبر است و عالم چه عالمی است.رشد میکند و آب و غذا میخورد و همانجا غذای حاجت میکند و دیگر همه عالمش را آنجا میبیند. بعد یک کسی بیاید و او را با طناب، بالا بکشد، وقتی بالا آمد، یک دشتی را میبیند و اصلاً باورش نمیشود، این عالم، چنین عالمی باشد، ادراکش نسبت به این عالم نبود.
اولیای خدا همینطورند و وقتی نسبت به قضایا، بیشتر رشد میکنند، بیشتر معرفت پیدا میکنند. کیفیت و کمیّت مطالبشان نسبت به ما بیشتر است و این خصوصیت، در بستر معرفت است و لذا طاعت خدا را غنیمت میدانند و خود این طاعت خداست که همه این مطالب را میسازد.
طاعت خدا در بستر معرفت، اصلاح فساد است
امیرالمومنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرماید: « طاعَةُ اللّهِ مِفْتاحُ کُلِّ سَدادٍ و صَلاحِ کلِّ فَسادٍ » طاعت پروردگار عالم، کلید هر درستی است. هرکه به درستی رسیده و خوب توانسته رشد کند و نقشه راه بچیند، همه به خاطر طاعت الله است، وقتی طاعتی زیاد شد، راه هم درست میشود. هر درستیای را بهمراه دارد و اشتباه، فکر نمیکند، اشتباه راه نمیرود و تازه فساد را هم درست میکند. یک عده دیگر خراب میکنند، اما اوچون مطیع پروردگار عالم است، درستش میکند و هر که هر چه میخواهد بگوید، بگوید.
مثل برجام، که اگر ولی خدا با این تدابیر نهگانهای که بیان فرمود، اصلاح شد، این یعنی؛ صلاح کل فساد. یعنی یک جاهایی دیگر فساد به وجود آمده و کاریش هم نمیشود کرد اما بالاخره یکی باید اصلاحش کند.
اینها که در طاعت الله هستند و عبد خدا هستند اینها که بندگی خدا را میکنند، ودر معرفت رشد میکنند، خصوصیتشان این می شود که فساد را اصلاح میکنند.
عشق به اهل بیت در سایه طاعت خداست نه خویشاوندی!
اینها یک نکاتی است که پرروردگار عالم فرموده، لذا اصلاً اطاعت خدا، عامل دوستی با پیغمبر و آل پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است. روایت بسیار عالیای عرض کنم که در نهج البلاغه حکمت 96 امیرالمومنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرماید: « إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلَا إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الْآیَة..ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ » میفرماید: دوست پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دوست ائمّه اطهار، دوست امام زمان (صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین)کسی است که مطیع خدا باشد، اینکه ادعا میکنیم، امام زمان را دوست داریم، ادعا میکنیم عجل لولیک الفرج، ادعا میکنیم آقا جان! بیا میخواهیم سربازت شویم، دعای عهد میخوانیم برای اینکه زنده شویم، میفرمایند: دوست پیغمبر آن کسی است که «من اطاع الله»، ولو به اینکه از لحاظ خونی و گوشتی و به تعبیری خویشاوندی با پیغمبر نزدیک نباشد.
دشمن پیغمبر کیست؟ آن که معصیت پیغمبر را بکند ولو به اینکه از لحاظ خویشاوندی نزدیک او باشد « وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ » یعنی به این نیست که مثلا بیان شود. خب، به ظاهر فرح هم سید بود ولی کسی که دشمن خدا باشد و اطاعت خدا را نکند دشمن رسول الله است «وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ » ولو به اینکه خیلی هم نزدیک باشد.
پس اطاعت، نکته بسیار مهمی است و همه چیز در این اطاعت است. انچه که باعث شد خود ابی عبدالله قیام کند، طاعت خدا بود. آنچه که باعث شد، امیرالمومنین(علیه الصّلوة و السّلام) سکوت کند، اطاعت از فرامین خداست تا دین خدا زنده بماند. امیرالمونین(علیه الصّلوة و السّلام)هم باید خود را فدای دین کند، گرچه حضرت، دین مجسم است.
اطاعت امیرالمؤمنین و بصیرت و رستگاری!
در آن روایت شریف که میفرماید: «علی مع الحق و الحق مع علی» اگر نگوییم اهل جماعت بیشتر از ما بیان نکردند، کمتر هم نیست، در کتب آنها فراوان داریم، در کتب خود اهل جماعت، فراوان است که فرمودند: «علی مع القرآن و القرآن مع علی»، علی با قرآن است و قرآن هم با علی، یعنی در حقیقت قرآن ناطق است.
امّا همین امیرالمؤمنین که خودش حقیقت قرآن و امام است و حقیقت عبادت و دنیا و حلال الهی و..است و آن روایاتی که بیان کردیم و دیگر تکرار نمیکنیم، خود همین امام، در راه طاعت خدا و احیای دین، سکوت میکند و کشته میشود. آن امیرالمؤنینی که خیبر را شکست - من حالا یک موقعی مفصّل بیان میکنم، خیلی عجیب است، خیبر یکی از چیزهایی است که یهود، از افتخارات خود میدانست و دو تا از آن درب بود، یکی در روم و یکی هم درخیبر، چون آن درب، اصلاً قابل برداشتن نبود. حالا معجزه الهی است.« ها علی بشر کیف بشر» کسی درک نمیکند امیرالمؤمنین کیست؟- امیرالمؤمنینی که در معراج با پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بوده، امیرالمؤمنینی که اگر انبیا میخواستند به نبوت برسند، باید ولایت امیرالمومنین را درک میکردند تا به نبوت برسند وگرنه نبی نمیشدند.
امّا همان امیرالمؤمنینی که آن جنگ نمایان را در تاریخ برای او نوشتهاند، ببینید در جریان مقابله با عمروبنعبدود چه میکند. دو نفر در جزیره العرب بودند که از یل بودن و قوی بودن، مثال نداشتند، یکی حمزه بوده و یکی عمروبن عبدود. خود آنها هم گفتند که اگر عمروبنعبدود اوّل مثلاً به پیامبر، ملحق میشد، همان اوّل کار تمام شده بود و از بین رفته بودند. امّا آنها عمروبن عبدود را خریدند و با خودشان همراه کردند.
در غروه خندق، سلمان محمّدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) پیشنهادی داد، گفت: در ایران، اینطور است که اگر بدانند دشمن، قوی است، خندقی میکنند تا دشمن نتواند وارد شود. لذا ایشان حفر خندق را به مسلمین یاد دادند. بعد یک خندق بسیار بزرگ، کندند. عمروبنعبدود، تنها کسی بود که توانست و از آن خندق، عبور کرد. بعضی از آن طرفیها هم احساس میکردند او هم نتواند رد شود و وسط راه بیفتد. امّا او اسب مخصوصی به نام طفیل داشت که اسبی بسیار قوی و عجیب و غریب بود. او در ابتدا عقب، عقب رفت، بعد با این اسب چنان تاخت، که از خندق به آن بزرگی عبور کرد.
علی ایّ حال در تاریخ طبری که برای اهل جماعت است بیان میکند: خلیفه دوّم گفته که دندانهای ما از ترس به هم میخورد که عمروبن عبدود آمده است. پیامبر فرمودند: چه کسی میرود با او بجنگد؟ امیرالمؤمنین بلند میشوند. پیامبر میگویند: تو بنشین. حالا امیرالمؤمنین در بحبوحه جوانی هستند. باز دومرتبه بیان فرمودند: چه کسی میرود با او بجنگد؟ چون کسی را طلب کردند که بیاید بجنگد، باز امیرالمؤمنین بلند شد. پیامبر فرمود: بنشین، شما نباید بروی. دفعه سوّم، باز هیچ کسی جرأت نکرد بلند شود، یعنی حتّی حضرت سلمان هم جرأت نکرد؛ چون همه میدانند عمروبن عبدود کیست.
تاریخ الدمشقیه و ابن عساکر که برای اهل جماعت هستند، نوشتند: عمروبنعبدود، یک گرز داشت و وقتی حرکت میکرد، بیمحابا این گرز را میچرخاند و همینطوری که در لشگر، راه میرفت، سرها میافتاد. یعنی شمشیر نمیزد و با گرز میرفت. یک فرد عجیب و غریبی بود، یک غول بیابانی بود. سر گرزش هم لابد از آن تیزیها داشت، همین طور که زنجیر گرز را میچرخاند و رها میکرد، سرها را به زمین میانداخت. لذا یل عجیبی بود.
دفعه سوّم که حضرت سؤال کردند، باز هم امیرالمؤمنین بلند شد، پیامبر فرمودند: باشد، برو. اوّل هم وقتی امیرالمؤمنین آمد، به عمروبن عبدود خیلی برخورد و ناراحت شد. مینویسند که گفت: بچّه برای من فرستادید و مرا به سخره گرفتید؟! بعد به امیرالمؤمنین میگوید: بچّه برو.
امیرالمؤمنین میگویند: تو سوار اسبی و من پیادهام، پس تو هم پیاده شو. او دید که به تعبیر عامیانه این شخص را که فرستادند خیلی پرروبازی درمیآورد و متوجّه عظمت عمرو نیست و نمیداند مقابل چه کسی قرار گرفته، او، عمروبن عبدودی است که یل عرب است. امیرالمؤمنین خودش را معرفی کرد و عمروبنعبدود فهمید که او از وابستگان حمزه است، لذا عمرو هم پایین آمد.
میدانید با ضربهای که امیرالمؤمنین زد، او افتاد، ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین». خلیفه دوّم میگوید: همه بلند شدند و الله اکبر میگفتند. آن طرفیها هم دیگر حساب کار دستشان آمد و تمام شد. امیرالمؤمنین روی سینه او نشست، یک موقع دیدند امیرالمؤمنین بلند شد و چرخید. همه هم ناراحت شدند که حالا وقت بلند شدن است؟! نگو اینقدر به عمروعبدود برخورده بود که آب دهان بر صورت ایشان انداخته بود.
مولوی در مثنوی خود، اشعاری را راجع به همین موضوع بیان میکند: او خدو انداخت بر روی علی، افتخار هر نبی و هر ولی ... .
بعد گفتند: آقا! پس چرا این کار را کردی؟ فرمود: آنجا من یک لحظه ترسیدم که چون او آب دهان انداخته و من میخواهم سر را ببرم، نکند یک کمی غضب شخصی هم دخیل باشد. ببینید طاعت الله این است!
امّا همین امیرالمؤمنین، مطیع خداست. چند سال بعد باید صبر کند، برای این که اسلام دارد گسترش پیدا میکند و الآن به تعبیری موقع جنگ داخلی و احقاق حقّ نیست، اسلام مهمتر است، لذا صبر کرد. اطاعت خدا است که انسان را بصیر و رستگار میکند. اطاعت خدا، بالاترین غنیمت است. همه اینها که در مورد اطاعت، بیان میکنم، روایت است.
علّت سکوت نکردن أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)
یکی از کسانی که میبینید در کربلا، همین اطاعت را دارد، خود ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است که مطیع محض خداست. ایشان از این باب قیام کرده که یزیدبنمعاویه علنی احکام اسلام را زیر پا میگذاشت و چنین کسی شایسته حکومت کردن بر مسلمین نبود.
البته معاویه هم شراب میخورده که روایتش را هم از کتب خودشان در جلسه گذشته بیان کردیم، امّا علن نبوده است. در آن روایت هم که بیان شده بود، در آنجا با آن رفیق جون جونیاش بوده که پسر رفیقش آن جریان را میگوید و خود آن رفیق هم نگفته تا آبروی معاویه نرود. لذا معاویه هم هیچ موقع علنی این کار را نمیکرد و مراقب و مواظب بود که یک موقعی مردم فکر نکنند که او احکام را عمل نمیکند. بعد حتّی در مورد همان پنهانکاریهایش هم بهانه ساختند و اعلام کردند که معاویه مریض بوده و به خاطر این مشروب میخورده است.
امّا یزید علن شرب خمر و کثافتکاری میکند. او اصلاً چیزی از تعالیم دین نمیداند. در دامن مادری چون میسونه پرورش یافته که پدر این میسونه، نصاری و مادرش، یهودی است. معمولاً هم انسان در دامن مادر رشد میکند؛ یعنی آرمانهای یهود در ذهن میسونه بود.
یزید هم معلوم نیست برای کیست، در یک شبی چند نفر با میسونه در ارتباط بودند که یکی از آنها عمروبنعاص، یکی، معاویه بود و دیگری، خالد بود. تاریخ بیان کرده: اینها با هم برای تجارت رفته بودند و در شبی برای عیش و نوش به خانه میسونه میروند و یزید شکل میگیرد.
حالا یزید در دامن چنین فردی رشد کرده و هیچ نمیداند. یزیدی هم که بیان کردیم، وقتی میخواستند برایش بیعت بگیرند، علناً بر گردنها مهر میزدند که معلوم شود غلامان یزید هستند. اینها مسائلی است که معلوم میکند چرا ابیعبدالله، تصمیم به قیام در مقابل چنین فردی گرفتند.
همانطور که بیان کردم: هم تاریخ الدمشقیّه و هم ابن عساکر که برای اهل جماعت هستند، میگویند: یزید دیگر همه کسانی که در تاریخ بودند، روسفید کرد، با این حالت که مردم را غلام خود میدانست و وقتی سپاهش در مدینه وارد شدند، بر گردن همه به عنوان بیعت با یزید و مملوک او بودن، مهر میزدند. مسرف به مروان گفت بیان کرد: حتماً باید این کار را بکنی و مهر بزنی. خیلی جالب است، مروان اوّلش ابا کرد و گفت: این طوری هم که دیگر نمیشود. مسرف گفت: من مأمورم، اگر این کار را نکنی، همین جا تو را هم میکشم. لذا مروان هم مجبور شد، گرچه خودش هم خبیث بود، امّا باورش نمیشد بخواهند مهر بیاورند و پشت گردن مردم مدینه بزنند، به عنوان این که اینها جزء غلامان امیرالمؤمنین، یزید(؟) هستند.
امام حسین(علیه الصّلوة و السّلام)، مطیع خداست، لذا میبیند در مقابل این نمیشود سکوت کرد. امام حسن(علیه الصّلوة و السّلام) رفتند جنگیدند، امّا میبینند خبری نیست و حتّی از نزدیکانش به پای ایشان ضربه زدند، لذا دیگر مجبور به سکوت میشوند که اصل دین حفظ شود. امّا یک جا هم باید کشته شوند تا اصل دین بماند. این امام است که بصیر است، این که اطاعت خدا، انسان را بصیر میکند، همین است.
یکی از آن کسانی که بصیر است، حضرت عبّاس است. وجود مقدّس زینالعابدین میفرمایند: خدا عمویم عبّاس را رحمت کند که نافذالبصیره است، «رحم الله عمّی العباس أنّه نافذ البصیرة» چرا این گونه بود؟ چون مطیع محض بود و به واسطه این اطاعت به اینجا رسید، اطاعت محض است که انسان را رشد میدهد، اطاعت بعد از معرفت هست که انسان را رشد میدهد و الّا انسان گرفتار و بیچاره میشود.
نگرانیهای پیامبر اکرم بر امّتشان
دو روایت کوتاه بیان کنم، پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «ثَلَاثٌ أَخَافُهُنَ عَلَى أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی» سه چیز هست که از آنها بعد از خودم، بر امّتم بیمناک هستم:
1. «الضَّلَالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ»، گمراهی بعد از شناخت. وقتی شناختی، دیگر نباید گمراه شوی. وقتی فهمیدی که امام بر حقّ است، دیگر تمام است، باید جلو بروی و مطیع محض شوی.
2. « وَ مَضَلَّاتُ الْفِتَنِ»، فتنههای گمراهکننده. چون انسان در فتنه، حقّ و باطل را نمیتواند به راحتی تشخیص دهد. در اینطور موارد به ما یاد دادند که باید به اویلء خدا و علمای ربّانی تمسّک بجوییم تا گرفتار نشویم.
3. «وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْج»، شکمبارگی و شهوترانی. شهوت شکم و زیر شکم، انسان را گرفتار میکند.
باز پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روایت دیگری فرمودند: «أخافُ علی اُمّتی ثَلاثا» ، از سه چیز برای امّت خود بیمناکم:
1. «ضَلالةَ الأهواءِ»، گمراهکنندگی هواهای نفسانی. باید نفست را سرکوب کنی، آنهایی که مطیع خدا و پیغمبر و ائمّه نبودند و وقتی پیامبر گفتند که برگه بیاورید بنویسم، اطاعت نکردند؛ برای این بود که از هوی و هوس و نفس دون خود تبعیّت میکردند. باید مطیع خدا، رسول و امام باشیم و در مقابل مطیع نفسمان نباشیم و هوی و هوس را کنار بگذاریم.
2. «و اتّباعَ الشَّهَواتِ فی البُطُونِ و الفُرُوجِ»، و شکمبارگی و شهوترانی. باز هم حضرت در اینجا به آن شکمبارگی و شهوات جنسی اشاره میکنند.
3. «و الغَفْلَةَ بَعْدَ المَعْرِفةِ»، و غفلت پس از شناخت. در آنجا گمراهی بعد از معرفت را اشاره میکردند و در اینجا غافل شدن را میفرمایند. لذا باید در هر لحظه، انسان هشیار و بیدار باشد.
وقتی معرفت پیدا کردی که چگونه برای ما آزادگی به وجود آمد، دیگر باید مطیع امام حقّ باشی. الآن، ما آزاد و حرّ هستیم، ولو به این که به ظاهر چیزی نداشته باشیم. البته بعد از محاصره اقتصادی، به خیلی از چیزها رسیدیم. بارها بیان کردم که ما در زمان جنگ، حتّی سیم خاردار هم نداشتیم. امامالمسلمین این مطلب را در نماز جمعه فرمودند، فرمودند: ما میخواستیم از چین سیم خاردار بیاوریم، از شوروی سابق باید اجازه میگرفتیم، یعنی به تعبیر عامیانه باید باج میدادیم. امّا امروز نگاه کنید، موشکهای بالستیک کجا، سیم خاردار کجا؟! امروز ما عزّت داریم. غفلت بعد از معرفت، گرفتارتان میکند.
وقتی انسان معرفت پیدا کرد، باید مطیع شود. وقتی انسان میفهمد که تحت ظلّ ولایت فقیه به این اوج عزّت رسیده، دیگر باید خود را مطیع محض ایشان قرار دهد.
جوانان عزیز! تاریخ را مطالعه کنید، زمان طاغوت را ببینید. همه چیز ما باید از بیرون میآمد. حتّی کاشی را افتخار میکردند و میگفتند: کاشی ایتالیایی! در همه موارد اینطور افتخار میکردند که برای فلانجاست، ظروفمان فرانسوی است و ... . امّا امروز نگاه کنید، امروز صادر کننده خیلی از چیزها هستیم. البته اگر بعضیها بگذارند و بعد از این قضیّه، واردات طوری نشود که تولیدکنندگان ما به زمین بخورند.
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در شذرات المعارف میفرمایند: اصل در تجارت، صادرات است، نه واردات. ما باید صادرات داشته باشیم، نه واردات. نباید دلمان را خوش کنیم که دیگر گل و بلبل میشود و همه چیز را وارد میکنیم. اگر آنطور باشد که بدبخت میشویم، پس چه زمانی میتوانیم تولید کنیم؟ چه زمانی میتوانیم عزیز باشیم؟ بعد هم هر اتّفاقی بیفتد، دستشان را زیر گلویمان میگذارند و میگویند: فلان چیز را به شما نمیدهیم ها، خفهتان میکنیم. ما هم دیگر وابسته شدیم و نیاز داریم. لذا اصل در صادرات است.
لذا بعد از معرفت، دیگر ضلالت و گمراهی است که انسان به سمت دیگری برود.
علّت رفعت مقام قمر منیر بنیهاشم
ابالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام)، اطاعت دارد، از باب این که معرفت دارد و به همین خاطر اطاعتش هم روزافزون میشود. لذا میفرمایند: خدا رحمت کند عمویم عبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) را که نافذ البصیره است. یا در زیارت حضرت به ایشان عرضه میداریم: «السّلام علیک أیّها العبد الصّالح، المطیع للّه و لرسوله و لأمیرالمؤمنین». این مقام اطاعت ایشان است که ایشان را بالا برد و پروردگار عالم خواست که ابالفضل العبّاس خودش یک حرم جدا داشته باشد.
بزرگان و اولیاء خدا و اعظم بیان کردند: بینالحرمین، خود حرم است. یعنی مواقعی که خیلی شلوغ است، نگویید: حتماً باید داخل حرم بروم، چون بینالحرمین، خودش حرم است. گرچه به قول بعضی از اعاظم و بزرگان، فرمودند: وقتی شلوغ میشود، بدانید همه کربلا، حرم أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است. دعا هم بکنید که شلوغ شود. بعضی میگویند: اربعین این قدر شلوغ میشود ما تا درب ورودی حرم رفتیم ولی نتوانستیم وارد حرم شویم، اتّفاقاً بگذارید اینقدر شلوغ شود که چشم دشمن کور شود.
منتها باید مواظب و مراقب بود. همانطور که کدی را در جلسه گذشته بیان کردم که وقتی نتوانند اصل چیزی را از بین ببرند، در آن نفوذ میکنند. وقتی نتوانند اصل عزاداری را از بین ببرند، در عزاداری هم نفوذ میکنند، چگونه؟ عزاداری را با برخی خرافات و مطالب آمیخته کرده و اینگونه قصد از بین بردن آن را خواهند داشت. پس باید خیلی مراقب باشیم.
امّا حضرت عبّاس(علیه الصّلوة و السّلام)، مطیع است. من إنشاءالله در ظهر تاسوعا، رجزهای آقا را بیان میکنم که ببینید ایشان در رجزخوانی خود هم چقدر مؤدّب است و چقدر اعلان اطاعت میکند. ایشان مطیع محض است.
حتّی در باب حرکتشان هم بیان کردند که ایشان در ابتدا به نیّت رزم رفت، امّا حضرت أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: عبّاس! صدای عطش بچّهها ....، یعنی یک مرتبه دیگر به دنبال آب برو. ایشان هم فرمودند: سمعاً و طاعتاً یا مولای! ...
میدانید این که شب نهم را شب تاسوعا و به نام ایشان قرار دادند، علّت این است که در این شب، شمر ملعون برای ایشان، اماننامه آورد. ایشان وقتی صدای خبیثش را شنیدند، اصلاً نمیخواستند بیرون روند، امّا ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به ایشان فرمودند: فدایت شوم، سوار شو، برو و ببین چه میگوید. شمر ملعون ایشان را با عنوانی صدا کرد که مثلاً فامیل هستم و ...، برای ایشان خیلی سخت گذشت. تا حالا هیچ موقع به ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) برادر نگفتند، امّا دوست هم ندارند که کسی، ایشان را از حسین جدا کند و اظهار کند که اینها دو خاندان هستند. لذا خیلی بر ایشان سخت گذشته است. امّا مطیع است، اطاعت کرد و رفت. در آنجا هم برخورد شدیدی با آنها کرد و رفت. حتّی به شمر ملعون گفت: ما اگر مأمور نبودیم که نباید جنگ را شروع کنیم، همینجا سر تو را میزدم. ایشان برمیگردند. خواهر نگران است که اینها ابالفضل را تنهایی گیر نیاورند، لذا دم خیمه منتظر است تا ایشان را ببیند، وقتی ایشان آمدند، دارد که از حال تبسّم گذشته، حال خندانی پیدا کرد و به استقبال ایشان رفت. عبّاس ادب به خرج داد، گفت: خانم! خیالتان راحت، اینها رفتند، اگر بر جان من نگرانی، نگران نباش؛ اگر هم میترسیدم که من اماننامه بگیرم - که محال است زینب اینگونه تصوّری داشته باشد - هیهات که من دست از دامان شما بردارم، من خادم شما هستم. ........
«السّلام علیک یا أباعبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»
. نزدیک ترین مردم به پیامبران ، دانا ترین آنان است ، به آنچه که آورده اند.سپس این آیه را تلاوت فرمود : " همانا نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند ، و مؤمنانى که به این پیامبر خاتم پیوستند، سپس فرمود: دوست محمد (ص) کسى است که خدا را اطاعت کند، هر چند پیوند خویشاوندى او دور باشد ، و دشمن محمد (ص) کسى است که خدا را نافرمانى کند ، هر چند خویشاوند نزدیک او باشد
. متقی هندی، 1397: ح 28967.