شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 9 رمضانالمبارک 1437 جلسه: ششم 26/03/95
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»
رجاء کاذب در مذنبین!
پروردگار عالم برای انسانها، ودیعههایی در قلب آنها قرار داد که اگر این ودیعههای الهی به سمت و سوی خدایی شدن رفت، عامل نجات انسان است. امّا اگر این ودیعههای الهی به سمت و سوی خدایی شدن نرفت و به سمت و سوی نفس دون، أعدی عدوّ رفت و به تعبیر دیگر، یله و رها شد، انسان را بیچاره میکند.
از جملهی آن ودیعههای الهی، خوف و رجاء است. این از جانب خداست و همه دارند. درون همه، هم خوف است و هم رجاء. منتها گاهی این امیدواری به خدا میشود، نه عمل - همانگونه که در جلسه گذشته هم به روایاتش اشاره کردیم - که این، عامل رشد و بروز عقل و عبدالله شدن انسان میشود. امّا اگر این رجاء، رجاء کاذب شد، یعنی رجاء به عمل، حتّی به ظاهر در مؤمنین شد؛ نهایتاً انسان را به خوف میرساند.
لذا نهایت رجاء دروغین، خوف است. رجاء کاذب، برای مذنبین اینگونه است که خدا من را میبخشد و لازم نیست عملی انجام بدهم. پس خود این باعث میشود که نهایتاً در انسان، خوف به وجود بیاید و در آخر عمر بفهمد که هیچ چیزی در دستش نیست. لذا انسان باید از این رجاء کاذب بپرهیزد.
لذا این رجاء کاذب برای مؤمنین به صورت رجاء به عمل و برای مذنبین، رجاء کاذب به رحمت خداست. چون رجاء حقیقی، انسان را به عمل صالح وادار میکند، امّا رجاء کاذب به انسان میگوید: خدا، ارحم الرّاحمین و اکرم الاکرمین است - که هست - پس تو عمل انجام بدهی یا ندهی، مشمول رحمت خدا خواهی بود و آن کریم، به هر حال کرامت میکند.
لذا رجاء کاذب، مذنبین را از عمل بازمیدارد، به این امید که یک روز خدا خودش در بستر رحمت، من را نجات میدهد و جود و کرمش، عامل میشود که من دیگر جهنّمی نشوم. لذا شیطان از این راه، برای اینطور افراد وارد میشود.
رجاء کاذب در مؤمنین!
این رجاء کاذب برای مؤمنین هم بدین صورت است که به آنها میگوید: عمل تو، عجب عملی است! عمل تو، صالح و خوب است، تو همه چیز را میدانی و بلد هستی. گاهی این، باعث میشود انسان به خاطر دو مطلب که یاد گرفته و به ظاهر فکر میکند همه چیز را میداند، دیگر پای موعظهی خوبان عالم هم ننشیند. غرور و تکبّر و أنانیّت، او را فرامیگیرد. فکر میکند که من، خودم همهی مطالب را بلد هستم، چه کسی بهتر از من میداند؟! لذا اینطور، او را گرفتار میکند و باعث میشود که اتّفاقاً درجا بزند و هیچ چیزی هم به دست نیاورد.
آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)؛ کنز خفی و مکتوم الهی
خدا مرحوم آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان از شاگردان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند که چند سال پیش از دنیا رفتند. من یک مرتبه خدمت آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) عرض کردم: آقای شالی چطور هستند؟ فرمودند: آقای شالی، کنز خفی و مکتوم هستند.
یک موقع ما توفیق داشتیم و خدمت آن بزرگوار شرفیاب شدیم. ایشان مطالبی را فرمودند، سؤالاتی هم مطرح کردند، بنده نکاتی عرض کردم، بعد حرف ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پیش آمد، با این که ایشان، حال مساعدی نداشتند و تکیه داده بودند، یکباره برخاستند و فرمودند: آقا جان! از ایشان برای من بگو، حرفهای ایشان را برای من بگو، بگذار آخر عمری چند مطلب یاد بگیرم.
مرحوم آیتالله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یعنی کسی که محضر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) زانوی تلمّذ زده، با این عملشان، درس اخلاق عملی به ما دادند. اینها مردان الهی میشوند. معلوم است اصلاً اگر ولیّ خدا این خصلت را نداشته باشد که ولیّ خدا نمیشود. محال است که یک لحظه بگویند: من خودم چیزی دارم.
بنده عرایضی را بیان میکردم که تعجّب کردم که ایشان به خوبی گوش میدادند و گاهی سر تکان میدادند و گاهی لبخند به لب داشتند و گاهی اشک میریختند. حالات عجیبی در آیتالله شالی، خود بنده دیدم که تازه فهمیدم این که آیتالله بهاءالدینی فرمودند: ایشان، مکتوم است، یعنی چه.
بعد از این که عرایض بنده را شنید، بعد مطلبی را فرمود که از باب تشویق بود، چه بود، بینی و بین الله، نمیدانم. تا کنون هم این مطلب را برای کسی بیان نکردم. در این جلسه برای اوّلین بار است میگویم، آن هم چون ماه مبارک رمضان است. ایشان فرمود: آقا! خوش به حالت! ... . جملات دیگری هم فرمود و بعد گفتم: آقا! حالا مطالبی را بیان بفرمایید. فرمود: بعد از این مطالب، من، مطلب بگویم؟! یعنی دو مرتبه با حالت دیگری، اخلاق عملی را نشان دادند.
هر کس مدّعی شود، میداند، بداند که نمیداند!
شیطان ملعون، برخی اوقات رجاء کاذب برای برخی از بندگان میآورد و آنها احساس میکنند که ما برای خودمان کسی هستیم، نماز که میخوانم، روزه که میگیرم، احکامم را میدانم، پای درس فلانی مینشینم، کلّی نکته بلد هستم، دفترچهها نوشتم و ... .
ابوالعرفا، حضرت آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، محبّت کردند و در اواخر عمرشان فرموده بودند: روح الله بیاید که مطالبی را خصوصی برای او بیان کنم. اوایل دفتر میبردم، آقا فرمودند: نمیخواهد بنویسی. من هم چیزی نگفتم. چون چیزی نگفتم، محبّت کردند و فرمودند: آقا! اینجا (در قلبت) بنویس.
حالا ظاهراً در اواخر فهمیدند که ما دور از جان شما یک مقدار خنگ تشریف داریم، فرمودند: حالا میخواهی بنویس، بنویس. یک مرتبه هم فرمودند: آقا! حالا مینویسی، دو دفتر و سه دفتر و ... پر میکنی، فقط برای نوشتن نباشد.
لذا رجاء کاذب، امید به عمل میآورد، نه امید به خدا. من که بلد هستم، من که میدانم، من که اهل نماز و روزهام، تازه نمازهایی میدانم که حتّی سیّدبنطاووس در اقبال هم نیاورده، آقا فرموده این را شیخنا الاعظم، حضرت مفید به ما گفته، فرموده که حضرت حجّت تأکید بر این نماز داشتند و خودشان این نماز را میخواندند. هر چه میگردیم، میبینیم سیّدبنطاووس و ... این نماز را ندارند، آنها از معصومین قبلی دارند و از امام زمان چیزی به این عنوان ندارند. من که خودم میدانم، من نمازی را بلد هستم و خواندم که شیخنا الاعظم خوانده و دیگران خبر ندارند. این، رجاء کاذب میشود که انسان را فریب میدهد.
امّا فردا میبینی که افرادی که حتّی نمازهایی را هم که سیّدبنطاووس در اقبال گفته که مثلاً در ماه مبارک رمضان دو رکعت اینگونه، چهار رکعت آنگونه و در ماه شعبان، هر شب، بدین صورت و ... نخواندند؛ جلو جلو دارند میروند و من بدبخت که میگفتم من بلد بودم آن نماز را که هیچ کس نمیدانست و شیخنا الاعظم میخوانده، خواندم؛ هنوز ماندم. این همه بلدم، بلدم، چه شد؟! آنها که دارند میدوند و جلو میروند! تو که عقب افتادی! این، رجاء کاذب است.
لذا یکی از مصادیق رجاء کاذب این است که انسان مدّعی شود که میدانم. همین ادّعای دانستن، یعنی انسان هیچی نمیداند. همانطور که عرض کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست؛ حالا هم اینگونه میگویم: هر کس مدّعی شود، میداند، بداند که نمیداند. ادّعای دانستن، خودش ندانستن است.
مرحوم ابوی میفرمود: آقا! آن روزی که دیگر آرام آرام رفتی تکیه دادی؛ یعنی دیگر میدانی، آن موقع بترس از همان لحظه که میگویی: میدانم (البته نمیخواهم به کسانی که مریضی دارند و حالشان خوب نیست و مجبور هستند تکیه دهند، بیاحترامی کنند، همه اینگونه نیستند)، ولو به این که تمام حرفهایی را که از واعظی به نظر خودت معمولی میشنوی، قبلاً شنیدی و میدانی و منبرش را هم رفتهای. امّا وقتی وسط مجلس نشستی، یعنی میگویی نمیدانم و این، خوب است. امّا آنجا که ادّعا کنی میدانم، تو را گرفتار میکند. این، رجاء کاذب است.
فریبهای شیطان برای دور کردن انسان از اعمال صالح
لذا رجاء کاذب برای مذنبین، آن است که میگوید: هر عملی خواستی انجام دهی، انجام بده، فقط با خدا باش. همین که دل شب بلند میشوی و میگویی: خدا، نماز هم نخواندی، مهم نیست؛ همین که دست دیگران را میگیری، بس است، تو که میدانی همه چیز برای خداست.
مثل این که بیان کردند: در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد، گر به طاعت نشود، گو گنهی باید کرد که این، یک فریب است. این همه تأکید شده ماه مبارک رمضان، بهار قرآن است، امّا میگوید: حالا نخواندی هم مهم نیست، سه مرتبه سورهی توحید را بخوان، خودش یک ختم قرآن است. اینطور فریب میدهد.
بیان کردم: اولیاء خدا میگویند: عمل را اینطور انجام دهید، میگوییم: چشم، انجام میدهیم. گفتند: حداقل روزی یک جزء قرآن بخوانید، توانستید دو یا سه جزء کنید، چشم، میخوانیم. حالا بعد از آن چه میشود، مهم نیست. اصلاً ما به بعدش چه کار داریم؟! به این که چه میخواهند به ما بدهند یا ندهند، کار نداریم. گفتند: بخوان، ما هم میخواهیم بخوانیم و میگوییم: چشم. حالا این که چه مرحمتی میکنند، به من ربطی ندارد. اینها نکات بسیار مهمّی است که انسان باید دقّت کند تا یک موقعی گرفتار نشود.
بیان شده: به خصوص در آخر ماه مبارک رمضان، شب عید فطر، خدا اینقدر میآمرزد که اصلاً قابل تصوّر به ذهن انسان نیست و ملائکه هم نمیتوانند تصوّر کنند. به تعبیر عامیانه شب آخر است، خدا دیده که مردم نیامدند، چوب حراج زده و همه را مرحمت میکند و میدهد. امّا یک موقع فریب و رجاء کاذب، این است: به امید این که من شب آخر میگیرم، دیگر هیچ کاری نمیکنم. اگر روزی یک جزء قرآن و نمازها و ادعیّههایی را که وارد شده، نخواندم، نگرانی ندارد، فرمودند: شب آخر، خدا چنان بریز و بپاشی میکند که قابل تصوّر ذهن هیچ احدی نیست، خوب من آن شب میگیرم. این هم رجاء کاذب شد.
اگر انسان بگوید: نمیتوانم، شیطان به راحتی بر او غلبه میکند!
لذا رجاء کاذب مؤمن را با عملش، گیر میاندازد و به مذنب هم میگوید: حالا تو شب آخری گیرت میآید. یا این که میگوید: ماه مبارک رمضان، روزها بلند است، طاقتها کم است، خدا فرموده: من برای شما سختی نمیخواهم و آسانی میخواهم، حالا بعد قضایش را میگیرم. بعد هم من شنیدم که اگر آب بدن کم شود، به کلیّهها آسیب میرسد، من احساس خطر میکنم، اتّفاقاً به ما هم گفتند: هر کسی طبیب خودش است و خودش حال خودش را بهتر میفهمد و ... . لذا با این تعابیر روزه نمیگیرد.
بعضیها را انسان میبیند که مسجدی هستند، مثلاً جوانی است که مسجد دانشگاه میآید و ... امّا روزه نمیگیرد، فریب میخورد؛ میگوید: بعداً قضایش را به جا میآورم، الآن نمیتوانم.
اتّفاقاً خیلی هم جالب است، وقتی گفتی نمیتوانم، ضعف و تشنگی بیشتر میشود. تا انسان گفت نمیتوانم، ظاهراً به راحتی بر انسان غلبه پیدا میکند. چون خودش روحیهاش را از دست داد و دیگر جدّی نمیتواند. دیگر نمیتواند روزه بگیرد، دیگر نمیتواند نمازهای آنگونه بخواند و ... .
گاهی به برخی از دوستان که دعاهایی برای بارداری و صدههایی که هست، میدهیم - که بحمدلله به تربت أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) خیلیها اینگونه بچّهدار شدند - اوایل، دعاها و اعمال، به نظرشان سنگین میآید. برخی حتّی سواد درستی هم نداشتند. ولی وقتی یک چیز دیگر پشتش نهفته شده بود که آن، عزم برای بچّهدار شدن بود، چنان این اعمال را انجام میدادند، بعد از یکی دو ماه میگفتند: اگر عمل دیگری هم هست میتوانیم انجام بدهیم، عادت کردیم. یعنی اوایل سنگین جلوه میداد، امّا بعد دیگر گفتند میتوانیم و سنگین نیست. پس وقتی انسان بخواهد و عزم کند، میتواند.
در اخلاق در باب خطورات ذهنی انسان بیان کردیم: عزم، جزم را به دنبال دارد و انسان از خواستن به توانستن میرسد. امّا اگر گفت: نمیتوانم، واقعاً هم دیگر نمیتواند. در بحث شبخیزی هم همینطور است، اوّل شیطان میآید و میگوید: نمیتوانی، حال نداری، خستهای، امّا اگر محکم بگویی: غلط کردی، میتوانم و بلند شوی و بستر را ترک کنی، میبینی میتوانی نماز شب هم بخوانی. امّا در همان لحظه مدام در ذهنت میآید که از صبح تا حالا این کارها را کردی، شب اینطور بوده، دیر آمدی، دیگر امروز که برای تو کشنده بوده، حالا امشب را نماز شب نخواندی، مهم نیست. امّا وقتی بگویی: نه، میتوانم و این روانداز را کنار انداختی و بلند شدی، میبینی میتوانی. یک موقع اینطور است و انسان را گیر میاندازد.
به آن یکی هم میگوید: تو چقدر اعمالت، اعمال خوبی است. لذا گاهی حتّی اعمالش را بیشتر هم میکند، امّا دلش به اعمالش خوش است که من توفیق پیدا کردم چند جزء قرآن بخوانم، من توفیق پیدا کردم غیر از نماز شب، نماز شبهای ماه مبارک را هم بخوانم؛ شبها هم که به مجلس دعا میآیم، شبی هم که یک صفحه دعای ابوحمزه میخوانیم، مناجات هم که داریم، خوب دیگر چه کسی بهتر از من است؟! اگر خدا به من عنایت نکند، دیگر میخواهد به چه کسی عنایت کند؟! چند نفر در این عالم میآیند در درگاهش، اینطور مناجات و فغان داشته باشند؟! دیگر چه کسی بهتر از من است، من دارم تمام اعمال را انجام میدهم. لذا این هم فریب شیطان است که امید به عمل دارد، نه امید به ذوالجلال و الاکرام.
خوف، رقیب قلب است
1. خوف حقیقی، مراقب قلب است که کسی جز خدا، ساکن آن نشود
در جلسهی گذشته روایتی را بیان کردم که توضیح آن را برای این جلسه گذاشتیم. وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «الْخَوْفُ رَقِیبُ الْقَلْبِ وَ الرَّجَاءُ شَفِیعُ النَّفْسِ وَ مَنْ کَانَ بِاللَّهِ عَارِفاً کَانَ مِنَ اللَّهِ خَائِفاً وَ إِلَیْهِ رَاجِیاً وَ هُمَا جَنَاحَا الْإِیمَانِ»، خوف، رقیب و نگهبان و مراقب قلب است، رَقیبٌ عَتید. رجاء و امیدواری، شفیع و همراه نفس است. کسی که پروردگارش را بشناسد و عارف بالله باشد، از پروردگارش میترسد و به او هم امیدوار است. این دو، بال ایمان (ایمان، نه اسلام) هستند.
اوّلاً خوف، رقیب و مراقب قلب است. قلب انسان، حرم و جایگاه است، حال، یا حریم الهی است و یا نعوذبالله حرم شیطان میشود. گرچه اصالت قلب، حرم الله است؛ چون فطرت انسان، فطرت الهی است، «فطرت اللّه التی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق اللّه». لذا چون خدا همه چیز را درست کرده، قلب هم حریم الهی است، «القلب حرم اللّه». فرمودند: در این حرم، غیر از خودش را ساکن نکنید.
خوف، مواظبت میکند که نکند این قلب، دست دشمن بیافتد. خوف، ناراحت است که نکند یک موقع من امیدوار به عملم شوم. لذا مراقب است و مدام به قلب میگوید: فقط امید به خدا داشته باش. امید به عملت نداشته باش.
از آن طرف هم مواظب است و میترسد که نکند شیطان ورود پیدا کند و من را فریب بدهد و طوری شود که عملم کم شود. امید داشته باشم که چون خدای متعال، ارحم الرّاحمین است، من را میبخشد و چون قادر متعال است، هیچ کسی جرأت ندارد که بگوید خدا نمیتواند بیحساب و کتاب، کسی را به بهشت ببرد. همه چیز متعلّق به خودش است، حتّی عفو هم متعلّق به خودش است. البته اگر امثال من بودیم، حتّی در عفو خدا هم بخل میورزیدیم و میگوییم: مگر چه کرده که قابل بخشش باشد؟!
لذا از آن طرف، خوف، مواظب این قلب است که نکند باعث شود تو بگویی: خدا میبخشد، بیانصاف! تو عملت را انجام بده، چه کار داری که خدا میبخشد یا نمیبخشد. پروردگار عالم به من گفته: این اعمال را انجام بده، «أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولیالأمر منکم»، من هم اطاعت از امام زمانم، اطاعت از رسول الله و اطاعت از پروردگار عالم میکنم. گفتم: این شب، این نماز است، من میگویم: چشم و دیگر به نتیجه آن هم کاری ندارم.
من قبلاً بیان کردم و باز هم میگویم: اولیاء خدا هیچوقت نمیآیند اوامر پروردگار عالم را به مولوی یا ارشادی تقسیم کنند. میگویند: هر چه از جانب خداست، مولوی است، مولا فرموده است. فرموده: این عمل مستحبّی است، درست است وجوب نیست، ولی خوشش آمده که من این را انجام بدهم، پس انجام میدهم. فرموده: این عمل مکروه است، نه حرام. پس پروردگار من خوشش نمیآید و کراهت دارد. پس من هم انجام نمیدهم.
در مثال مناقشه نیست، یک کسی خشتی بر زمین میکشد، کس دیگری دلش طوری میشود و میگوید: این کار را نکن. میگوید: مگر من دارم کار خلافی میکنم. میگوید: آقا جان! نکن، من خوشم نمیآید.
پروردگار عالم میگوید: روزت را به باطلت نگذران، مکروه است که این کار را انجام میدهی. میگوید: چشم، چون تو گفتی، انجام نمیدهم.
یا این که داریم: مکروه است که در نماز و ... مدام دست بر محاسن خود بکشد و مویی را بکند، میگوید: چشم، انجام نمیدهم. البته در روایات داریم که چون این مطلب، نشاندهنده این است که یک مقدار وضع روحی و جسمی او خراب شده، مکروه است.
پروردگار عالم میگوید: شوخیهایی نکنید که کسی ناراحت شود و تو و دوستانت بخندید. چشم، نمیکنم.
مکروه است که جلوی پدر و مادر، انسان پایش را دراز کند، عمل قبیحی است و پدر و مادر حرمت دارند. چشم، نمیکنم.
فرمودند: جلوی استاد مؤدّب باش - برای همین است که مدام تأکید میکنم که دو بال پرواز برای بندگی، اطاعت و ادب است، امّا معالأسف هنوز باور نکردیم - «تأدّبوا بأداب اللّه» و اطاعت کن. اتّفاقاً آن کسانی که مؤدّب هستند، مطیع هستند و میگویند: چشم.
خدا آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان فرمودند: آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیر آمد و جزء آخرین حلقه شاگردان آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، امّا از همه جلو زد، با این که دروس حوزوی نخوانده بود و مجتهد هم نبود. این، در حالی بود که بسیاری از افرادی که محضر ایشان میآمدند، مجتهد بودند و تازه آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کاری میکردند که خیلی از افراد متوجّه مقامات ایشان نشوند، لذا میگفتند: «قاضی چیزی ندارد که، چیست که مدام قاضی قاضی میکنند؟! این، یک آدم عادی است که حالا برخی مواقع، نکات اخلاقی هم میگوید. این حرفها چیست که عارف است و ...؟! نزد امیرالمؤمنین بروید، ایشان هستند، شما دنبال یک سیّد راه افتادید و چرند میبافید!». لذا حالا را نبینید که میگویند: آیت الله قاضی، موحّد دهر بودند. در آن زمان، گاهی این طور مطالبی هم عنوان میشد.
امّا آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: آقا سیّد هاشم حدّاد وقتی آمدند، هم در مقابل آقا مؤدّب بودند و هم مطیعترین.
به نظر بنده اینطور میآید که شاید بعضی از آقایان به هر حال مجتهد هم بودند، گاهی تأمّلی هم میکردند. چون بالاخره انسان میگوید: بالاخره آدم خودش دارای عقلی هم هست و یک چیزی هم خودش دارد، اینطوری نیست که حالا هر چه این آقا گفت، باید همه را گوش بدهیم. یک چیزهایی دو، دو تا، چهارتاست و با قیاس و ... نتیجه نمیدهد. امّا آقا سیّد هاشم اینگونه نبودند و مطیع محضر استاد بودند.
لذا فرمودند: «الْخَوْفُ رَقِیبُ الْقَلْبِ». خوف میگوید: هر چه گفت، میپذیرم. مراقب است که نکند چیزی غیر از خدا، ما را امیدوار کند. حتّی مواظب است که نکند ما به عمل، دلخوش کنیم. میگوید: فقط خدا. پس خوف میترسد که جز خدا در قلب، ساکن باشد و مراقب امید نبستن به عمل و رجاء کاذب است.
2. خوف بیجا، با قلب سلیم رقابت میکند
مطلب دیگر که عرفانیتر است، این است: رقیب، به عنوان مراقب نیست. بحث این است که با خود قلب، رقیب میشود. یعنی یکی با دیگری رقابت میکند. خوف، رقیب قلب است، یعنی با قلب رقابت میکند.
رقابت خوف با قلب، در هر دو زمینه است: یک این که وقتی قلب سلیم انسان را به پروردگار عالم هدایت میکند، امّا خوف، میترسد و میگوید: از کجا معلوم؟!
مثلاً برای ازدواج خوف دارد، خدای متعال میگوید: امید تو به من باشد، «أنکحوا الأیامی منکم و الصّالحین من عبادئکم و إمائکم، إن یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم». نگران نباشید، اگر تصوّر میکنید فقیر هستید، خدا شما را از فضل خودش، بینیاز و غنی میکند. چون خدا میتواند و وسعتبخش و داناست.
خوف، رقیب قلب است، یعنی برای اینطور افراد اینگونه پیش میآید که میگویند: بله، خدا رزّاق است، بر منکرش لعنت، ولی ... . همین ولی گفتن، آن را خراب میکند. خدا که میدهد، ولی ... . خدا که رزّاق است، ولی آخر به هر حال مقدّماتی هم میخواهد و بیمایه فطیر است و ... .
لذا این خوف، رقیب قلب است. قلب میگوید: به ذوالجلال و الاکرام اعتماد کن، خوف میگوید: نه، نمیشود اعتماد کرد. قلب میگوید: اگر دلت میخواهد رجاء حقیقی داشته باشی، عمل صالح انجام بده، نگران نباش، دیگر مابقی دست خداست، خوف میگوید: نه، عملت هم معلوم نیست چیست. برای همین است که فرمودند: خوف در حدّی باشد که انسان را از خدا دور کند، بد است.
لذا گاهی اینطور میشود که با بیان معلوم نیست عملت چه باشد، انسان را گرفتار میکند. مدام میگوید: من نفهمیدم نمازم چه شد، دوباره میخواند. باز میگوید: من نفهمیدم چه شد، دوباره میخواند. سه باره میخواند. به وسواس گرفتار میشود. چند بار نماز میخواند و متوجّه نیست که اطرافیانش هم دارند میبیند و آنها از دین زده میشوند و میگویند: اصلاً نماز را رها کنیم، نماز دیگر چیست که مدام میگوید نفهمیدم و دوباره میخواند و ... .
لذا خوف بیجا، رقیب قلب سلیم است. قلب سلیم، من و تو را به عمل صالح دعوت میکند، امّا خوف، اوّل میگوید: نیاز به عمل نیست، به امید خدا باش. ولی در اواخر عمر دیگر میترسد. تازه اگر از خواب غفلت بیدار شود.
پس یک معنی دیگر خوف، این است که در نهایت برای انسان، خوف ایجاد میکند. یعنی در آنجا هم شیطان یک طور دیگر میآید و او را فریب میدهد، مثلاً با وسواسهای بیجا در تقسیم اموال و سهم زیادی را برای نماز و روزه قرار دادن و ...، ورّاث خود را از دین زده میکنند.
برخی از بزرگان قم یا بزرگان بازار به من مراجعه کردند تا وصیّتنامهشان را تنظیم کنم. بعد وقتی میآمدند، میگفتند: شصت سال نماز و روزه! میگفتم: آخر برای چه شصت سال نماز و روزه؟! میگفت: آخر نمیدانم آن موقع درست خواندم یا نه. از آن طرف هم ورّاث، آن چپاولگران خانه دارند میبینند و نشستند، شیطان هم سراغشان میرود و ناراحت میشوند که این آقا میخواهد پولی را برای شصت سال نماز و روزه که سالی، یک میلیون و هفتصد و هشتصد است، بدهد. حساب و کتاب میکنند، فکر میکنند دارد از جیب خودشان برداشته میشود. چون ورّاث فکر میکنند راستی راستی همه چیز برای خودشان است. من در چهرههایشان دیدم که مدام منتظر هستند ببینند چه میگوید، چگونه تقسیم میکند و حالا چه مینویسد، میخواهد چه چیزی به من بدهد و ... . بدبخت هنوز زنده است، همه منتظرند به این که مال من چیست؟ به قول مرحوم ابوی در سجده به جای سبحان ربّی الاعلی و بحمده، میگوییم: سبحان ربی الاعلی و به من ده. مدام دنبال این هستیم که چه چیزی به ما میرسد.
لذا خوف از چیز دیگر را هم که حالا که کارم خراب شده، چیزی درست نکردم، میخواهم آن طرف بروم و توشه ندارم و ...، شیطان قرار داده است. این خوف با قلب سلیم رقابت میکند.
در ادامه هم میفرمایند: وَ الرَّجَاءُ شَفِیعُ النَّفْسِ ، که إنشاءالله در جلسهی بعد بیان میکنیم.
خدایا! به اولیاء و انبیائت ما را همانطور که عرضه میداریم: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً»، قرار بده.
خدایا! دعاهایمان را به دعاهای آقا جانمان، امام زمان به هدف اجابت برسان.