شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 13 رمضانالمبارک 1437
جلسه: نهم
95/03/30
«إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»
دلایل نالهی عبد هنگام دیدن گناهانش
بیان کردیم: چند حال برای این «فزعت» هست:
1. یکی این که وقتی میبینم، مولایم گناهانم را میبیند، به ناله میافتم. آن که بداند در محضر مولا دارد گناه میکند، باید خجل باشد که به گناهی مشغول باشد که وجود نازنین آن مولا دارد او را میبیند. اگر عبد، عبد باشد؛ خجل است که خدا او را ببیند و او، خلاف اوامر خدا کار کند و در سپاه دشمن باشد و ادّعای خدایی بودن کند. این، بالاترین درد است، حتّی اگر اصلاً عذاب هم نباشد، خود همین برای انسان، خجالت میآورد، لذا ناله و فغان میزند، «فزعت».
2. وقتی انسان خودش متوجّه گناهانش شود، باید فزع کند.
البته در هر دوی اینها هم یک نکته دارد و آن این که انسان باید به یک مقام توجّه رسیده باشد و اینطور نباشد که در خواب غفلت باشد و اصلاً متوجّه نباشد. اگر در مقام توجّه نباشد، این را نمیفهمد.
3. انسان دارد در اینجا اقرار میکند، «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت». اقرار به این که انسان دارد میگوید: خدایا! من میدانم که گناه کردم و پشیمان هستم و حالا هم ناله و فغان میزنم که اشتباه کردم. شاید عمده هم در اینجا همین است که انسان دارد این حال خود را به پروردگار عالم عرضه میدارد.
با توجّه به این که در فراز قبلی، «أدعوک یا ربّ راهباً راغباً راجیاً خائفاً» عرض کردیم، این معنا در ذهن تبلور پیدا میکند که حتماً انسان دارد در درگاه خدا اقرار میکند که این اقرار، اقرار بسیار خوب و پسندیدهای است.
امّا همانطور که بیان کردیم خدا اقرار در مقابل ناس را اجازه نمیدهد و آن را گناه میداند. امّا اقرار در مقابل خودش، بهترین اعتراف است.
اقرار به گناه و اعلان لذّت نبردن از آن
لذا نکاتی را در این مورد بیان کردیم، از جمله این که طبق فرمایش حضرت باقرالعلوم(علیه الصّلوة و السّلام)، اتّفاقاً کسی که میخواهد از گناه، نجات پیدا کند، باید اقرار کند، «وَ اللَّهِ مَا یَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ». به خدا سوگند، تنها کسی میتواند از گناه رهایی پیدا کند که اعتراف کند. چون خدا که میداند، امّا کسی که خودش اقرار میکند - که در دعای کمیل هم عرضه میداریم: مقرّاً مذعناً معترفاً؛ یعنی اوّل اقرار میکند و بعد اذعان و اعتراف - دارد اعلان میکند که خدایا! من از این عمل خوشم نمیآید.
بیان کردیم: خصوصیّت اقرار، اعلان به این است که خدایا! من خوشم نمیآید. بدم میآید، امّا هوی و هوس و این أعدی عدوّ بر من غلبه پیدا کرد، وسواس الخناس بر من غلبه پیدا کرد و من گرفتار شدم.
لذا با اقرار در حقیقت میخواهیم اعلان کنیم که خدایا! من از این عمل متنفّر هستم و بدم میآید، امّا از یک طرف هم من قادر بر کنترل نفس خودم نیستم. وقتی کسی اقرار نکند، یعنی من خوشم میآید.امّا وقتی اقرار میکند؛ یعنی من از گناه خوشم نمیآید ولی گرفتار این نفس دون، این أعدی عدوّ و هوی و هوس شدم. بله، صورت اوّلیّه و ظاهریّه این است که گناه انجام دادم، امّا بعد از آن، دیدم که لذّتی ندارم. اگر در همان لحظه هم به ظاهر لذّت بردم، بعد دیدم که لذّت ندارد و بدم آمد. همین که دارم اقرار میکنم؛ یعنی میگویم که آن، لذّت نبود و لذّت کاذب بود. چون اگر انسان از چیزی که لذّت ببرد، نمیگوید بد است. امّا وقتی اقرار به گناه میکنیم، یعنی من میگویم این عمل بد است. پس آن لذّت چیست؟ آن لذّت، لذّت کاذب، دروغین و غیرحقیقی بود. خدا! خودم قبول دارم که اشتباه کردم.
خلاصه کلام خود اقرار دلالت بر این است که انسان لذّتی از گناه نبرده است. صورت ظاهر، اوّل لذّت برده، امّا بعد میفهمد که اصلاً لذّت نبوده است. لذا نجات هم در همین اقرار است. اگر انسان، اقرار کند، خدا او را نجات میدهد. امّا اقرار که نکند، یعنی من خوشم آمد. این، نکته است.
اقرار به ذنوب؛ از ابواب عرفان الهی است!
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، علیّبنأبیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «مَا أَخْلَقَ مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ أَنْ یَعْتَرِفَ بِذَنْبِه»، شایسته است آن کسی که خدا را شناخته، به گناه خودش اعتراف کند. یعنی خلق و خوی خوب این است که کسی که خدا را شناخت، به گناه خودش اعتراف کند.
معلوم میشود یکی از ابواب معرفت خداوند و عرفان بالله، این است که اگر انسان گناه و خطایی را انجام داد، اقرار کند که خدایا! من اشتباه کردم و پشیمان هستم. البته بیان کردیم که این اقرار باید فقط در نزد خدا باشد و خدا، اقرار در نزد خلق را نمیپذیرد و تازه میفرماید: اگر بروی و در جای دیگری بگویی که من فلان گناه را انجام دادم، یک گناه دیگر هم برایت مینویسم، چون من که ستّارالعیوب هستم، آبروی تو را خریدم، تو خودت دستی دستی داری میروی آبرویت را بریزی. پس تمام این مطالب در مورد اقرار عندالله است.
پس معلوم میشود آن کسی که میخواهد به باب معرفت ورود پیدا کند؛ باید بداند یکی از ابواب عرفان الهی، اقرار به ذنوب است. این نکته عجیبی است.
کسی که میخواهد عارف بالله شود، از اینجا شروع میشود که اوّل به گناه خود اقرار کند، البته آرام آرام دیگر گناه هم نمیکند و این درجات عرفان را بالا میرود. امّا اوّلین مرحله اقرار به گناه است. امیرالمؤمنین، باب علم خدا، میفرمایند: «مَا أَخْلَقَ مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ أَنْ یَعْتَرِفَ بِذَنْبِه». لذا این که انسان اعتراف کند و بگوید: خدایا! من گناه کردم؛ خودش باب عرفان است و نشان از این است که خدا را شناخته است. چون کسی که خدا را نشناسد، اصلاً اعتراف هم نمیکند. امّا کسی که خدا را شناخت، اگر گناه کرد، اوّلاً خجل است و بعد هم میآید میگوید: خدایا! من اشتباه کردم، گناه کردم، میدانستم در محضر مبارک شما نباید گناه میکردم.
کسی که به ذنوبش در نزد خدا اقرار میکند؛ یک نوع معرفت به نفس دارد
فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه». بدانید شخصی که اقرار به گناه میکند، اوّل معرفت به نفس پیدا کرده است. بعد معرفت به خدا پیدا کرد که در مقابل پروردگار عالم اقرار میکند. معرفت به نفس او، این است که میگوید: تو انسان بودی، شایسته نبود گناه کنی. آن کسی که مقرّ به ذنب است، یعنی خودش فهمیده که این عمل شایستهی وجود او نبوده و او نباید این کار را میکرد. لذا با خود میگوید: تو آدم بودی، تو انسان بودی، خدای متعال تو را برتر از مخلوقات دیگرش خلق کرده، تو با گناه مقام خودت را زیر سؤال بردی، تو با گناه سقوط کردی، خراب شدی، بدبخت و بیچاره شدی.
آن کسی که اقرار به گناه میکند، اوّل به این معرفت رسیده که فهمیده انسان است و انسان نباید گناه میکرد. این، خودش باب معرفت است. فهمید که من نباید گناه میکردم. امّا اگر به این مقام نرسد و نداند کیست، اصلاً برایش مهم نیست گناه میکند، هر کار خرابی میکند، در لجنزار گناه غوطهور میشود، هیچ پشیمان هم نمیشود، هیچ اقرار هم نمیکند.
آن کسی که یک لحظه پشیمان شد و به خودش نهیب زد که خاک بر سرت! تو انسان بودی! تو چرا گناه کردی؟! در حقیقت یک نوع معرفت به نفس دارد که متوجّه است مقام من، مقام انسانیّت است و نباید گناه میکردم.
بعد از مقام معرفت به نفس، به مقام معرفت پروردگار عالم میرسد، به خودش چه میگوید؟ میگوید: احمق! تو در محضر خدا گناه کردی! خدا مقام تو را بالا برده بود، آنوقت در محضر او هم گناه کردی! لذا فرمودند: «مَا أَخْلَقَ مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ أَنْ یَعْتَرِفَ بِذَنْبِه».
یک ساعت سرزنش نفس، برترین اعمال هفتاد ساله یک عابد!
در کتاب احادیثالقدسیّه شیخ حرّ عاملی، روایتی در این زمینه که اگر کسی معرفت به نفس پیدا کند، معرفت به پروردگار عالم پیدا میکند و اقرار به گناه میکند، آمده که خیلی جالب است.
دارد که عابدی هفتاد سال پروردگار عالم را عبادت میکرد، طوری که روزها را روزه میگرفت و شبها را هم قیام میکرد و در دل شب به نماز و عبادت میپرداخت. او بعد از سالهای سال، حاجتی از پروردگار عالم درخواست کرد. آن حاجت روا نشد - البته در سالهای گذشته بیان کردیم که کسی که دستش را بالا میآورد، خودش اجابت دعاست. یعنی اجازهی دعا دادن، خودش اجابت است. گاهی خدای متعال همان لحظه جواب دعا را میدهد، گاهی به تأخیر میاندازد و دلیل دارد و آن، این که دوست دارد بندهاش خدا خدا کند و گاهی هم ذخیره میکند و ... . اینها مطالبی است که در روایات آمده و قبلاً بیان کردیم -
علی ایّ حال حاجت آن عابد، به صورت ظاهر روا نشد. آنوقت متوجّه خودش شد. خودش به نفس خودش خطاب کرد و گفت: روا نشدن این حاجت به واسطهی بدی توست. اگر تو خوب بودی و خیر و خوبی داشتی و مبتلای به گناه نبودی، حاجتت برآورده میشد.
گناه فقط این نیست که کسی نعوذبالله دزدی، چشمچرانی و ... کند، بلکه همین هم که گاهی خودشیفته شود و تکبّر بورزد، گناه است. مثلاً همین که فردی همیشه تصوّر کند من که اهل نماز و دعا هستم و همه چیز را رعایت میکنم و ...، خود همین عندالله گناه است.
لذا آن عابد هم به خودش خطاب کرد: تو خوب نیستی، اگر تو خیر و خوبی داشتی، دعایت مستجاب میشد.
پروردگار عالم، ملکی را فرستاد و به او خطاب کرد: ای فرزند آدم! من این یک ساعت که نفس خودت را خوار کردی و مدام با او حرف زدی و گفتی: «خاک بر سرت! تو خوب نبودی، اگر تو خوب بودی که دعایت مستجاب میشد، کبر و غرور تو را گرفته و بدبخت شدی و ...» و این نفس را خوار و ذلیل کردی؛ بهتر از آن عبادتهایی که قبلاً انجام میدادی، خریدم. چون تو معرفت پیدا کردی که هر چه هست، از نفس است و معرفت پیدا کردی که باید از خدا بخواهی، نه از عملت.
چون ما گاهی میگوییم: ما اعمالمان را در یک ماه مبارک رمضان انجام دادیم، دیگر من چشمم را کنترل کردم، گوشم، دهانم و ... را کنترل کردم، روزه گرفتم، به واسطهی روزه دیگر گناه نکردم و حالا دیگر آدم خوبی شدم؛ پس الآن که دعا کنم، باید مستجاب شود. یعنی طلبکار هستم! همین اعلان این که من دیگر خوب شدم، خودش یک نوع کبر و غرور است که خدا نمیپسندد.
تصوّر به این که کسی شدم، بدترین گناه است
لذا اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن و بزرگان ما مذنبین را نصیحت میکردند، امّا خطاب میکردند: خدایا! شاید این مذنب خوب شود، امّا من بدبخت یک موقعی عقبگرد کنم. برای همین در روایت داریم که مذنب را شماتت نکنید. نصیحت کنید که برگردد، ولی شماتت نکنید. چون ای بسا یک روزی خودتان گرفتار شوید و روزی او توبه کند، چه توبهای! و برگدد، چه برگشتنی! امّا شما گرفتار باشید.
لذا مذنب را شماتت نکنید، از خدا بخواهید او برگردد و از خدا بخواهید خودتان مغرور نشوید، بگویید: خدایا! تو هستی که لطف کردی و اجازه ندادی که من گناه کنم. لذا همیشه این دعا را برای خودتان تکرار کنید و آن این است: خدایا! آنی و کمتر از آنی ما را به حال خودمان وامگذار و عاقبتمان را ختم به خیر بگردان. اگر لحظهای به خودمان واگذار شویم، تصوّر به کس بودن میکنیم و همان تصوّر به کس بودن، خودش بدترین گناه است.
لذا در این حدیث قدسی میفرماید: وقتی آن عابد آنگونه به نفسش خطاب کرد، پروردگار عالم ملکی فرستاد و خطاب کرد: این، برای من، از آن هفتاد سال عبادتت، بهتر است. این اقراری که خودت کردی، بسیار باارزشتر است.
اقرار به ذنب، برای کسانی است که تصوّر میکنند در عبادت هستند!
لذا معلوم میشود که اقرار به گناه، فقط برای مذنبینی که من و شما مدّنظر داریم (مثلاً نعوذبالله لب به خمر گذاشته، کثافتکاری کرده، چشمش خطا رفته، در بستر حرام بوده و ...)، نیست. اقرار به ذنب، گاهی برای آنهایی است که به ظاهر تصوّر میکنند عبادت کردند.
این حدیث قدسی هم بیانگر همین مفهوم است؛ چون در آن زمان که آن عابد به نفسش خطاب کرد که تو بد هستی که دعایم مستجاب نمیشود، خداوند ملکی فرستاد و خطاب کرد: این در نزد من، خیلی بهتر است. آن عبادات کجا و این یک ساعتی که به نفست خطاب میکردی و با آن، درگیری و دعوا داشتی، کجا؟!
گنهکاری که از فردی مطیع، برتر است!
یک روایت دیگری در این زمینه از وجود مقدّس امیرالمؤمنین آمده، حضرت میفرمایند: «عَاصٍ یُقِرُّ بِذُنُوبِهِ خَیْرٌ مِنْ مُطِیعٍ یَفْتَخِرُ بِعَمَلِه»، گنهکاری که به گناه خودش اقرار میکند؛ بهتر از مطیعی است که به عملش افتخار میکند و میبالد. مثلاً میگوید: ما دست کسانی را گرفتیم ...، ما کمک کردیم، ما نماز شب میخوانیم و ... . همانطور که در درس اخلاق بیان کردیم: گاهی در برخی الحمدللهها بوی ریا است. مثلاً میگویند: الحمدلله خدا به ما توفیق داد، حالا بگذریم، چند سفرهای انداختیم و ایتامی را تحت پوشش گرفتیم و ... . در حالی که اینها را هم خدا داده، برای تو که نیست.
بیان کردیم: اتّفاقاً گاهی گناه، گناه ظاهری نیست، بلکه گناه، گاهی این است که انسان تصوّر کند کسی شدم. لذا میفرماید: «عَاصٍ یُقِرُّ بِذُنُوبِهِ خَیْرٌ مِنْ مُطِیعٍ یَفْتَخِرُ بِعَمَلِه». گنهکاری که به گناه خود اعتراف میکند، بهتر از آن مطیعی است که به عملش افتخار میکند. جالب این است که لفظ مطیع را میآورند و نمیفرمایند: خیرُ من المؤمن یفتخر بعمله، بلکه میفرمایند: خیرٌ من مطیع، یعنی واقعاً مطیع است و هر چه به او بگویند، اطاعت میکند و جدّاً به آیهی شریفهی أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم عمل میکند، امّا یک غروری دارد. هر عملی که به او بگویی انجام بده، میگوید: چشم، امّا یَفْتَخِرُ بِعَمَلِه به عملش میبالد که این عمل را من انجام دادم، من بودم و ... . در حالی که یادش میرود که هم دستش، هم اعضاء و جوارحش و هم زبانش را کس دیگری به او داده است.
مثلاً میگوید: ما توانستیم امشب دو نفر را با هم آشتی بدهیم، یعنی به عملش فخر میکند. امّا باید بگوید: خدایا! من حسب وظیفهی شرعی، کارم را انجام دادم و نمیدانم چه شد، تو خودت من را ببخش و همین عمل را باعث آمرزش گناهان من قرار بده.
ما گناهانی را که اطّلاع نداریم، بیشتر از گناهانی که مطّلعیم، انجام میدهیم!
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما گناهانی که اطّلاع نداریم، بیشتر از گناهانی است که از آنها مطّلع هستیم و ما گناهانی را که اطّلاع نداریم، بیشتر از گناهانی که مطّلعیم، انجام میدهیم!
مثلاً گناهانی مانند دروغ، غیبت، تهمت، چشمچرانی، گوش دادن به ترانههای مبتذل و ... را میدانیم، امّا گناهان زیادی هم هستند که ما از آنها مطّلع نیستیم.
نتیجتاً فرمودند: ای بسا عمری به گناهانی مبتلا هستیم و فکر میکنیم که ما گناه نکردیم!
این حرف، خیلی سنگین است، حتماً بر روی این حرف تأمّل کنید. مثلاً در مورد کسی میپرسند که فلانی چگونه است؟ من سرم را برمیگردانم، درست است که چیزی نمیگویم و به ظاهر میخواهم غیبت نکنم، ولی همین حرکت، از غیبت، بدتر است.
در زمان طاغوت، آمده بودند از یک ولیّ خدایی در مورد بندهخدایی که خواستگاری رفته بود، تحقیقات کنند. در کنار آن ولیّ خدا، فردی دیگری هم ایستاده بود که تا پرسیدند فلانی چگونه است، او روی خود را برگرداند. آن ولیّ خدا گفت: این حرکت تو از این که میگفتی آن فرد، بد است، خیلی بدتر بود، بهتر بود میگفتی که چه کار میکند، برای چه این ادا و اطوار را درمیآوری؟! مثلاً میخواهی راجع به او حرف نزنی، امّا این ادا و اطوار، خودش گناه است. آن چیزی که هست، بگو. مثلاً بگو: برای ازدواج خوب نیست، شاید انسان خوبی باشد، امّا ما احساس میکنیم برای ازدواج خوب نیست.
البته آن ولیّ خدا میگفت: ما در همین حد هم نمیتوانیم بگوییم و باید او را بفرستیم تا یک ولیّ خدایی او را ببیند. چون شاید تا الآن بد باشد، امّا بعد ازدواج خوب شود.
مثلاً ولیّ خدایی با دیدن یک فردی که به ظاهر بد است، به کسانی که برای تحقیق در مورد او آمدند، میگوید: إنشاءالله آدم خوبی است، جلو بروید. بعد ما هم به ظاهر فکر میکنیم چرا این ولیّ خدا دروغ گفت، ما که این فرد را در محل میبینیم، آدم فاسد و چشمچرانی است! امّا آن ولیّ خدا میداند که او وقتی ازدواج کند، آدم سر به راهی میشود و در خط میآید.
لذا آن ولیّ خدا میفرمود: اگر خیلیها اظهار نظر نکنند، بهتر است. این قضیّه، فرمایش ابوالعرفا را به ذهن ما آورد که ما مشغول گناهانی هستیم که نمیدانیم و تازه اینها بیشتر از گناهانی است که میدانیم.
چرا برخی از مسئولین در فتنهها سقوط میکنند؟
هر موقع از شما به هر مناسبتی تمجید کردند، بلافاصله خودتان در خلوت، هفتاد مرتبه استغفرالله ربّی و أتوب إلیه بگویید، اثر دارد. مثلاً گفتند: واقعاً دانشجو یا استاد یا طلبهی بسیار خوبی است، با فضیلت است و ... . تا کسی اینگونه گفت، استغفار کنید.
این استغفار هم برای این است که آن تعریف بر روی ما اثر نگذارد، چون عالم، عالم اثر و مؤثّر است. یک تعریف و تمجید امکان دارد اثری بر روی روح ما بگذارد، بعد نفر دیگری میگوید، این اثرات میآید و یکباره راستی راستی فکر میکنیم کسی شدیم.
فتنههای 88 و 78 که توسط برخی از مسئولین اتّفاق افتاد، همه برای همین است که مدام از آنان تعریف و تمجید کردند، آنها هم که استغفار بلد نیستند و چه میدانند این حرفها چیست؟ چه زمانی پای منبر اعاظم و اولیاء خدا بودند؟! من بیچاره هم که بودم، چیزی به دست نیاوردم، چه برسد به آنها که نبودند. من هم نوار هستم که بیان میکنم و إلّا آن عرفا کجا و ما کجا؟! پس آنها که در مجالس خوبان عالم نبودند که بلافاصله در خلوت بروند و استغفار کنند و بگویند: خدایا! من که میدانم خبری نیست.
لذا در مورد این مسئولین مدام گفتند و گفتند و آنها هم تصوّر کردند که خودشان کسی هستند. لذا أنا رجل گفتند و مقابل امامالمسلمین ایستادند. همهی این بداخلاقیها برای این نفس دون است و از همینجا شروع میشود.
چه کنیم که از شیطان، در مورد انجام اعمال، فریب نخوریم؟
لذا چه زیبا میفرمایند: «عَاصٍ یُقِرُّ بِذُنُوبِهِ خَیْرٌ مِنْ مُطِیعٍ یَفْتَخِرُ بِعَمَلِه». چنین گناهکاری از مطیع بهتر است؛ چون گنهکار میداند گناه کرده و نزد خدا اقرار میکند. امّا آن آقا تازه طلبکار هم هست و میگوید: من که خوبم، به عملش افتخار میکند و میبالد و میگوید: چه کسی توانسته دعای مجیر را بخواند؟ چه کسی توانسته اعتکاف بگیرد؟! خیلیها میخواستند معتکف شوند نتوانستند، امّا خدای متعال من را دعوت کرد و معتکف شدم.
البته این به این معنا نیست که یک موقع آن عمل را ترک کنیم. چون گاهی شیطان میآید و میگوید: روایت امیرالمؤمنین را دیدی که آن گناهکار بهتر از مطیع بود «عَاصٍ یُقِرُّ بِذُنُوبِهِ خَیْرٌ مِنْ مُطِیعٍ یَفْتَخِرُ بِعَمَلِه»! حالا برو عمل انجام بده، چه فایده دارد؟! حالا هر شب بلند شو بر و الهی العفو بگو، چه فایدهای دارد؛ چون شاید یکباره در ذهنت بیاید که دیدی من هر شب توفیق پیدا کردم. آن گنهکار که اقرار میکند، بهتر از توست. این هم از همان فریبهای شیطان است.
لذا منظور این نیست که عمل انجام ندهیم، منظور این است که به این عمل خودمان، دل نبندیم. حضرات معصومین و اولیاء خدا تمام این مطالب را بیان میفرمایند که ما یکباره مغرور به عملمان نشویم، بلکه باید اعمالمان را وظیفه و تکلیف بدانیم.
من بارها بیان کردم که اولیاء خدا نماز شب را برای خودشان واجب میدانستند. شاید برخی ایراد بگیرند که واجب، واجب است و مستحبّ هم مستحبّ است. مگر میشود کسی مستحبّ را بر خودش واجب بداند؟ بله، اولیاء خدا میگویند: پروردگار عالم این مطلب را بیان کرده و من ممنونش هستم که اجازه داده من این تکلیف را انجام بدهم، دیگر به این فکر نمیکنم که من بهتر هستم و ... .
امّا از آن طرف هم آن را ترک نمیکنند. لذا ما هم مراقب باشیم که یک موقع فریب نخوریم. یکی از همزات شیاطین، همین است. برای همین بیان کردیم ذکر «أعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و أعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه السّمیع العلیم» را ده مرتبه طلوع ده مرتبه غروب آفتاب بیان کنید. تمرین کنید تا فراموش نکنید. حاج شیخ عبّاس قمی، آن آیت حقّ هم این را در دعاهای طلوع و غروب آفتاب آورده است. علاوه بر این، صد مرتبه هم در طول روز بگویید که ما از همزات شیاطین به خدا پناه میبریم. همزات هم جنگ نرم است.
یکی از جنگ های نرم شیطان هم همین است که یک موقعی وقتی دید نمیتواند کسی را از طریق گناههای معلوم فریب دهد، میگوید: دیدی دیشب چه روایتی از امیرالمؤمنین را خواند؟ این فرمایش امیرالمؤمنین است، دیدی که گفت: آن کسی که اقرار به گناه میکند، از آن مطیعی که به عملش افتخار میکند، بهتر است. اگر تو هر شب برای مناجات بروی، آرام آرام فکر میکنی کسی شدی، گاهی هم نرو که اینطور نشود و ... . لذا این هم از همان همزات و فریبها است. خیلی موذی است؛ چون مجرّب است.
پس من و تو باید همه چیز را به عنوان یک تکلیف نگاه کنیم و بگوییم: ما در دنیا فقط داریم تکلیفمان را انجام میدهیم. نه من خوبم، نه بهتر از دیگرانم و نه ...، اصلاً معلوم نیست، من فقط دارم تکلیفم را انجام میدهم و در آخر هم همه چیز را به خودش میسپارم، أفوّض أمری الی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد. إنشاءالله خودش هم درست کند، توکلت علی الحی الذی لا یموت. توکّلم هم به خداست، یک لحظه هم به عمل، مناجات، تدریس، احترامم به پدر و مادر و ... نیست. وظیفهام است که به پدر و مادر و استاد و ... احترام کنم. نماز واجب وظیفهام است. نافلهها را هم اگر توفیق پیدا کردم، باز هم وظیفهام است و ... .
چه کنیم تا انجام عمل مستحبّی، ما را از خدا طلبکار نکند؟
اگر توفیق به عمل مستحبّی پیدا کردید، با خودتان اینطور صحبت کنید، بگویید: ممنونم که خدا توفیق انجام این عمل را به من داد، پس مال من نیست، خدا تکلیفی را قرار داد، توفیقش را هم خودش داد که من انجام بدهم، پس ممنونم. چون میشد من آن را انجام ندهم؛ چون واجب نیست.
مثلاً خدا میتوانست کاری کند که امشب خدا بر چشمهایم میآمد و دیگر در مجلس دعا نمیآمدم. یا مثلاً در همان لحظه که میخواستم بیایم، احساس خستگی میکردم و میگفتم: حالا امشب نمیروم، امشب استراحتی میکنم تا فردا بروم. ماه مبارک که هنوز تمام نشده است.
لذا باید گفت: این لطف خداست و خودش توفیقش را داده، پس من هم هیچ طلبی ندارم. این عمل از طرف خداست و من هم دارم تکلیفم را انجام میدهم.
وقتی اینطور شد دیگر دنبال این نیستیم که حالا که من عمل مستحبّی انجام دادم و دیگران انجام نمیدهند؛ پس من باید فرقی با دیگران داشته باشم. آن عابد هم اینطور فکر کرد که اگر من دستم را بالا بردم، دعایم باید حتماً مستجاب شود. جالب است که در روایت میگوید او هفتاد سال، روزها را روزه میگرفته، شبها نماز شب میخوانده و اهل شبخیزی بوده، حالا احساس کرده که من باید به یک جایی برسم، یکی از این به جایی رسیدنها هم این است که تا دستم را بالا میبرم دعا میکنم، حتماً باید مستجاب شود چون من با دیگران فرق دارم، من عمل مستحبّی انجام دادم، تکلیف که نبوده!
اگر به گناهت در نزد خدا اقرار نکنی، معلوم است که مصرّ به آن هستی!
مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ بنأبیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «النَّدَمَ اسْتِغْفَارٌ»، پشیمانی، خودش استغفار است. همین که طرف پشیمان شود که این چه کاری بود من کردم؟! چرا چنین چیزی گفتم؟! چرا جلوی دیگران گفتم که چنین عملی انجام دادم (اگر از باب تشویق دیگران است، آن هم شرایط دارد، مثلاً اولیاء خدا میگویند، بگویید: این عمل را انجام دادند و این نتیجهها را دارد. یعنی نگویید که خودم انجام دادم)؟! لذا پشیمان شدن از عمل، خودش استغفار است.
«الْإِقْرَارُ اعْتِذَارٌ»، اعتراف به گناه، خودش پوزشخواهی است. وقتی انسان میگوید: خدایا! من اقرار میکنم چنین کاری کردم؛ یعنی من معذرت میخواهم. پس خود اقرار کردن، عذرخواهی است.
« الْإِنْکَارُ إِصْرَارٌ»، امّا اگر کسی اقرار به گناه نکند که هیچ، بلکه آن را انکار هم کند؛ معلوم است که مصرّ به گناه است. اقرار در مقابل انکار است. اگر انسان اقرار کند؛ یعنی معذرتخواهی کرده است.
اصلاً همین هم که پشیمان شود و به خودش نهیب بزند که این چه کاری بود کردی و ...، خودش استغفار است. اولیاء خدا گاهی به خودشان با همان حالت عامیانه تشر میزدند که مرده شورت را ببرم، عجب کاری کردی! تازه آنها که گناهی هم به آن صورت انجام نمیدهند، ولی اگر خطایی هم از نظر خودشان سر زده باشد، اینطور نفس خود را سرزنش میکنند. پس پشیمانیف استغفار است. اقرار به گناه، معذرتخواهی است. امّا اگر انکار کنی، اصرار کردی. یعنی حتماً باید بگویی و لب به سخن بگشایی، وقتی درب خانهی خدا حرفی نمیزنی که من این گناه را انجام دادم، یعنی منکر هستی و میگویی: مگر کار بدی کردم؟! پس معلوم است که مصرّ به آن گناه است.
خدایا! به اولیاء و انبیائت، ما را جزء معترفین به گناه در درگاهت قرار بده.
خدایا! آنی و کمتر از آنی ما را به حال خودمان وامگذار.
خدایا! گناهانمان را ببخش و بیامرز.
خدایا! ما را عاقبت به خیر بگردان.
. عیون الحکم و المواعظ، ص: 480.
. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 195.
. غرر الحکم و درر الکلم، حدیث: 226.
. غرر الحکم و درر الکلم، حدیث: 227.
. غرر الحکم و درر الکلم، حدیث: 228.