بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در شب میلاد کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی(علیه الصّلاة و السّلام)
شب 15 رمضانالمبارک 1437
95/04/01
شرح فراز «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ» از دعای ابوحمزه ثمالی
تجلّی صفات خدا در وجود معصومین و بروز یک صفت خاص در شرایط زمانی هر یک از آن حضرات
انسان وقتی در درگاه پروردگار عالم قرار میگیرد، باید بداند درگاه کریم است. از طرفی انسان هم به عنوان خلیفة الله باید در وجودش از اسماء و صفات خدا باشد. در مرحله أولی، حضرات معصومین و انبیاء عظام، اینچنین هستند. امّا بعد هم تالی تلو معصوم و اولیاء خدا و نهایتاً همهی انسانها باید خصوصیّات و اسماء و صفات پروردگار عالم را در درون خودشان قرار بدهند.
اینطور نیست که مثلاً اگر گفتیم حضرت امام حسن مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام)، کریم اهلبیت است، دیگر حضرات اینگونه نیستند، همه حضرات معصومین، کریم هستند. مگر میشود یکی کریم باشد و یکی نباشد؟! منتها در یک زمان بروز بیشتری دارد.
همانطور که همهی ائمّه راضی به رضای خدا هستند. امّا حضرت ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام) را رضا میگویند، برای این که درست زمانی که امر پروردگار عالم دائر شده است که ایشان بیایند و مأمونی که میخواست امام را منکوب کند، خودش منکوب شود و از آن طریق، علم آل محمّد بین مردم دنیا رواج پیدا کند؛ ایشان راضی به این امر شدند و امر خدا را اطاعت کردند. لذا میدانید حضرت را عالم آل محمّد هم نام میبرند. آن مناظرات علمی با یهود، نصارا، زرتشت، مادی گرایان و ... را انجام میدادند و مأمون منتظر بود در یک جا حضرت کم بیاورند. امّا برعکس شد. یک عدّه هم که ظاهربین بودند - که همیشه و در هر دورهای هستند - حضرت را شماتت کردند که پدرت، هفت الی چهارده سال، توسّط پدر این ملعون به زندان رفته است، حالا تو میخواهی بروی وزیر او شوی؟! لذا شک کردند که اصلاً این امام هست یا خیر! نعوذبالله میگفتند: او ریاست طلب است. لذا یک عدّه از همان جا ایشان را به عنوان امام نپذیرفتند و شقوق افتاد.
غرض این است که همه حضرات راضی بودند، امّا در زمان ایشان تجلّی پیدا کرد. حالا کریم هم همینطور است، همهی حضرات کریم هستند، امّا زمان وجود مقدّس امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام)، این کرامت تجلّی پیدا کرد و خودش را نشان داد که این کریم بودن یعنی چه.
انسانی که صفات خدا در وجودش تجلّی نیابد، انسان نیست!
همانطور که بیان کردیم، در این فراز از دعای ابوحمزه عرضه میشود: «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»، خدایا! وقتی من کرم تو را میبینم، طمع میکنم.
امام کریم بود. ما هم باید کریم باشیم. منتها کرامت محقّق نمیشود، مگر در یک چیز؛ یعنی اسّ و اساسش، یک چیز است و آن، این که انسان، خلق حسن داشته باشد. خُلق، جمع است، به معنی راه، روش، منش و ... است. به تعبیری هم بیان کردند که خُلُق بوده است. اگر خلق را مصدر هم بگیریم، یعنی تمام منش و رفتار و کردار انسان باید روش حسن باشد. تا انسان در این بستر رشد نکند، نه کریم میشود، نه جواد میشود، نه غفّار میشود و نه ستّار.
این نکته هم نکتهی بسیار مهمّی است: انسانی میتواند مدّعی شود که من انسان هستم که اسماء و صفات پروردگار عالم، در او، ولو نسبی تجلّی یابد. چون بیان کردیم اوّل حضرات معصومین، بعد انبیاء، بعد تالی تلو معصوم، بعد عرفای عظیم الشّأن، علمای متخلّق به اخلاق الهی و بعد هم این که از همهی ما، تک تک، این را میخواهند که شما به عنوان انسان باید در وجودتان اسماء و صفات خدا تجلّی داشته باشد.
خدا غفّار است، شما هم باید غفّار باشید. خدا جود دارد، شما هم باید جود داشته باشید. خدا کریم است، در جلسهی گذشته روایت آن را بیان کردیم که شما هم باید کریم باشید. نمیشود انسان بگوید من انسان هستم، امّا صفات خدا در وجودش تجلّی نیابد. البته سطح جود و کرم معصوم کجا، سطح جود و کرم ما کجا؟! خیلی تفاوت دارد، تفاوتش میان ماه من با ماه گردون است. امّا اگر انسان، اصلش را ولو یک شبهی، در وجودش نداشته باشد، انسان نیست.
چرا معمولاً انسانها حتّی به کسی هم که تظاهر بر فقر میکند، کمک میکنند؟
آیت الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: دیدید گاهی مردم حتّی به کسی که خودش را به فقر و تکدّی میزند، کمک میکنند؟ این، به واسطه ذات کرامت انسانی است. بزرگواری انسان ایجاب میکند که کسی از او تقاضا کرد، دست رد بر سینهی او نزند. دیشب داستانی را برای شما تعریف کردیم که فردی که پدر سه شهید شده است، خودش تعریف میکرد که من به واسطهی یک عمل به این توفیق رسیدم و آن هم این که با از بین بردن آبروی خودش، آبروی کسی را که فکر کرده بود روحانی است (امّا بعدها فهمیده ساواکی است) حفظ کرده بود.
لذا چون فیذاته کرامت و بزرگواری درون انسانها است - مگر دیگر نعوذبالله شقی و قسیّ القلب شود - برای همین است که ناخودآگاه دلش به رحم میآید. ولو کسی تظاهر به فقر کند، او به آن هم کمک میکند. البته آن کسی که تظاهر میکند، گناه کرده، چون دروغ گفته است. امّا این فرد که به نیّت کمک به او چیزی داده، گناه نکرده و چیزی هم از دست نداده، بلکه پروردگار عالم برایش ذخیره میکند.
بندهخدایی از همین فقرا بود که در محلّهی دروازه غار از دنیا رفته بود. مرحوم حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در آنجا خیلی به ایتام و فقرا رسیدگی میکردند. فهمیده بودند که او گدایی میکند، لذا به او نمیرسیدند و او هم ناراحت بود. وقتی آن شخص از دنیا رفته بود، روز اوّل کسی متوجّه نشده بود، روز دوم همسایهها رفته بودند و درب اتاقش را باز کرده بودند. وقتی او را با آن تشکی که بر روی آن خوابیده بوده، بلند کردند، بالش او بر روی زمین میافتد و میبینند از داخل آن کلّی پول خرد و اسکناس و ... میریزد. باز میکنند میبینند مقدار زیادی پول داخل بالش است و او حریص شده بوده و فقط پول جمع میکرده است. بعضی از فقرا هم «الذی جمع مالا وعدده» هستند. فکر نکنید که این آیه فقط برای ثروتمندان است، گاهی یک کسی هم که تکدّی میکند، چنین خصوصیّتی مییابد. یک بالش پر از پول بوده!
مرحوم حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: آن پول را خرج کفن و دفن خودش کنید و هم خیرات و مبراتی برایش بدهید. ایشان افسوس میخوردند و میگفتند: به جای این که به چیز دیگری مشغول شود، به اینها مشغول میشود و در آخر هم میگذارد و میرود و فقط بدنامی برایش میماند. خدا نیاورد برای انسان که بعد از این که بمیرد، آبرویش برود، خیلی بد است.
مرحوم حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بعد از این که یک عدّه را مأمور کرده بودند تا پولهای آن به ظاهر فقیر را جمع کنند و بشمارند، فرموده بودند: پول یک حجّ برای او در میآمده است. آن هم در آن زمان، زمان طاغوت!
یعنی گاهی انسان اینقدر گرفتار دنیا میشود که همه چیز را زیر پا میگذارد. لذا لئیم بودن و کریم بودن رو به روی هم است.
پس به قول آیت الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، این که انسان حتّی به کسی هم که تظاهر به فقر میکند، کمک میکند، به واسطهی این است که ذات انسان در کرامت و بزرگواری است. حالا بگذریم که ارواح برخیها، ارواح شیاطین میشود. مانند همان روایتی که بیان کردیم: پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: « خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الإِنْسَ ثَلاثَةَ أَصْنَافٍ»، انسانها سه صنف هستند، « صِنْفٌ کَالْبَهَائِمِ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»، یک صنف مانند چهارپایان میمانند. «وَصِنْفٌ أَجْسَادُهُمْ أَجْسَادُ بَنِی آدَمَ وَأَرْوَاحُهُمْ أَرْوَاحُ الشَّیَاطِینِ »، صنف دیگر، جسدشان، جسد بنیآدم است، امّا روحهای آنها، روح شیطان است و اینها شیطان مجسّم هستند. «وَصِنْفٌ کالملائکةفِی ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ »، گروه آخر هم مانند ملائکه و در ظلّ خدا هستند.
چطور میتوان کرامتی را که در درون هست، حفظ کرد یا ارتقاء دارد؟
امّا ذات انسان بر خوبیها نهاده شده و فطرتش، الهی است. پس این کرامت باید در درون انسانها باشد، منتها اوّل از همه چگونه میتوان آن را حفظ کرد؟ ثانیاً چطور میشود آن را بالا بالا برد؛ یعنی در حدّ معصوم که به آن تالی تلو معصوم میگویند، بشود؟ این، فقط در اخلاق است.
شاید به همین خاطر است که حضرت فرمودند: «إِنَ أَحْسَنَ الْحَسَنِ لَخُلُقُ الْحَسَن»، إنّ، إنّ تحقیقیّه است، أحسن باب أفعل التّفضیل است. به درستی که نیکوترین نیکی، خلق نیکو است.
انسان معمولاً دنبال بهترین است، منتها گاهی بهترین را اشتباه میگیرد و فکر میکند این که خانهی خوب، ماشین کذا و کذا، شغل فلان، عنوان فلان و ... داشته باشد؛ یعنی بهترین است.
قبلاً هم بیان کردم که متأسّفانه طوری شده که حتّی پدر و مادرهایمان میگویند: برو درس بخوان که سری در سرها دربیاوری. منظورشان هم بالا رفتن معنویت، بیشتر شدن معرفت نسبت به ذوالجلال و الاکرام، دانستن هدف از آمدنت در این دنیا، دانستن این که باید در این دنیا چه کنی و ... نیست. منظورشان این است که شغل خوبی داشته باشی، مدیریت داشته باشی، بتوانی وکیل و وزیر شوی، فردا دستت جلوی کسی دراز نشود و ... .
امّا جدّی تا حالا شده کسی منظورش از سری در سرها در آوردن، کسب معنویت و انسانیّت باشد. یعنی بگوید: طوری درس بخوان که یک عالم ربّانی شوی و معرفت به پروردگار عالم پیدا کنی. منظور از عالم ربّانی شدن هم حتماً عمّامه بر سر گذاشتن نیست.
خصایص مطیعترین شاگرد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)
به عنوان مثال آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف). فامیلی اصلی ایشان، موسوی بود و به واسطهی آهنگریاش به حدّاد معروف بود، ایشان هم شاگرد آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که بسیار سخت شاگرد میگرفتند و همه کس را نمیپذیرفتند، شد و هم این که اکثر کسانی که در محضر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند، مجتهد مسلّم بودند ولی ایشان از اکثر آنها گوی سبقت را ربود. از بس که ایشان مخلص و صاف و انسان بود، آقا، ایشان را پذیرفت. ظاهراً امیرالمؤمنین حواله داده بودند که باید ایشان را بپذیری. خیلی عجیب است.
آیتالله قوچانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از حلقههای آخرین شاگردان آیت الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود ولی از همه جلوتر زد و حتّی از کسانی هم که مجتهد بودند، در عرفان بالاتر رفت. از بس خالص و صادق بود.
هر موقع اسم آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآید، احساس میکنم اگر این مطلب را نگویم، اجحاف کردم و آن این که ایشان دو خصلت بسیار مهم داشت: هم ادب عجیبی داشت و بسیار مؤدّب بود و هم مطیعترین نسبت به آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود. چون شاید آنهای دیگر میگفتند، بالاخره ما هم مجتهد هستیم و به تعبیری یک چیزی هم خودمان حالیمان هست. امّا ایشان بیادّعا بود. گاهی انسان تا دو کلاس درس میخواند و دو زیر و زبر یاد میگیرد، میگوید: من هم خودم چیزی بلدم. امّا ایشان هم مؤدّب بود و هم مطیع ترین و برای همین بود که سرعت گرفت.
بعد هم ایشان فقط شاگردی نکرد، بلکه استاد هم شد. استاد برخی از مجتهدین بزرگوار، از جمله علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی بود. بوی عطر از قبر شریف علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که در صحن انقلاب مشهد است، به خصوص در روزهای جمعه به مشام میرسد و اصلاً مشهود و معلوم است و همه متوجّه میشوند. ایشان، شاگرد آقا سیّد هاشم حدّاد میشود.
علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمود: من این را نمیدانستم امّا بعدها از شاگردش فهمیدم که ایشان، شاگردی را که در آهنگریاش داشت (که نعل اسب و ... میساخت)، توبیخ کرده بود که چرا وقتی کسی آمده بود و به او گفته بود: چیزی از دخل به من بده، به او نداده بود و گفته بود: برو پی کارت، تا من در اینجا هستم، از این خبرها نیست.
آقا آمده بود، گفته بود: این قوطی امروز نور ندارد (خودشان یک چیزی مانند قوطی برای جمعآوری دخلشان درست کرده بودند)! نکند کسی آمده و تو او را رد کردی!
شاگردش هم که صادق و سالم بوده، گفته بود: بله آقا، اینها مدام میآیند و پول میخواهند.
آقا گفته بود: به تو چه ربطی دارد؟! تو برکت را از زندگی من گرفتی.
کرامت حاج عبّاس قصّاب در برخورد با فقرا
ما این مطلب را در مورد آقا شیخ رجبعلی خیّاط داریم که یک برگه در مغازه خودشان نصب کرده بودند که حتّی قرض هم داده میشود. البته برای ایشان هم نبود و خیلی از آقایان از جمله حاج مرشد چلویی هم همین حالت را داشت. در صابونپزخانه هم فردی به نام حاج عبّاس قصاب به واسطهی اراداتی که به آیتالله دزفولی داشت، اینگونه بود. من یک مرتبه داستان ایشان را بیان کرده بودم که به صورت کلیپی در شبکهها پخش شد و دیگر تکرار نمیکنم. جالب است که ایشان هم اگر کسی میآمد و میفهمید که توانایی ندارد، میگفت بده من، بده من، مثلاً دستش را دراز میکرد و وانمود میکرد که پول گرفته و بعد گوشت به او میداد و میرفت. بعد میگفت: صبر کن باقیاش را بگیر، بعد یک چیزی هم از دخلش درمیآورد و به او میداد. مرحوم ابوی میگفتند: من دیدم هم گوشت را داد و هم پول را داد، بدون این که چیزی از او بگیرد، امّا جلوی بقیّه میگفت: بده من پولت را، آن فرد هم همینطور متحیّر بود و بعضی از آنها هم دیگر فهمیده بودند، دستشان را مشت میکردند و در دست ایشان باز میکردند و در آخر هم که ایشان میگفت: صبر کن باقی آن را هم بگیر، لذا چیزی به آنها میداد و میرفتند. اینها کریم هستند.
بهترین نیکی چیست؟
پس کرامت فقط مختصّ به معصوم نیست. معصوم رأس کرامت است که کرامت و بزرگواری را به من و شما یاد بدهد. همهی اینها در یک چیز قرار میگیرد، « لَخُلُقُ الْحَسَن». این که کسی خلق نیکویی داشته باشد.
ما تصوّر میکنیم أحسن یعنی بهترینها و نیکوترینها در دنیا این است که خانه و ماشین و پست و مقام و ... آنچنانی داشته باشم. در حالی که حضرت میفرمایند: «إِنَ أَحْسَنَ الْحَسَنِ لَخُلُقُ الْحَسَن». اتّفاقاً با لام میآورد، لام حرف است و بیان کردیم که کلمه، سه نوع است، اسم است و فعل است و حرف. پس حرف لام هم خودش از کلمات هست (من در درس خارج اصول، بحث الفاظ چند جلسه مفصّل اثبات کردم که حتّی حرف هم به خودی خود دارای معناست) و از طرفی هم داریم: «کلمة واحدة تدل علی معان مختلفة». ابنفارس و سیبویه و ... تا هفت معنا هم برای لام بیان کردند. یک معنای آن، تعلّق است، یک معنا هم تحقیقاً هست. لذا معنای آن این میشود: تحقیقاً تعلّق دارد به آن اخلاق نیکو.
«إِنَ أَحْسَنَ الْحَسَنِ لَخُلُقُ الْحَسَن»، إنّ تحقیقیّه، أحسن باب أفعل التّفضیل، نیکوترین (نیکو، نیکوتر، نیکوترین؛ لذا این مرحلهی آخر است و دیگر ترترین نداریم). یعنی به تحقیق بهترین نیکویی تحقیقاً به خلق حسن تعلّق دارد.
کسی که اخلاقش، اخلاق نیکو شد، کریم و جواد هم میشود. دیگر بخیل نمیشود. برخی مواقع بخل که در مقابل جود و کرم بیان میشود، به حالت (نه خود خوری، نه کس دهی) میشود. حتّی خودشان هم نمیخورند. مثل همان بنده خدا که تکدّی میکرد و وقتی مرد دیدند در بالشش پر از پول است.
اگر علم داری، بخل نشان نده. زکات علم، نشر آن است، آنچه هست بگو. از کسی هم نترس. إن اللّه یدافع عن الذین آمنوا. برای خدا بگو.
برای خدا دست کسی را بگیر، برای خدا حرف بزن، برای خدا بنشین، برای خدا بلند شو، برای خدا لبخند بزن، برای خدا خشم کن و ...، خلق حسن، این است. آنوقت کرامت هم داری، منتها طبیعی است که نسبی است. یک کسی در حدّی جود و کرم دارد، امّا کس دیگری بالا میرود.
برای ما که جود و کرممان حدّی دارد، اگر یک زمانی به ما بگویند: چیزی نیاز داریم، مکث میکنیم، با خود میگوییم: بدهم، ندهم، آخرش هم پشیمان میشویم و نمیدهیم! این که بیان کردم، عین روایت است که شیطان در آخر نمیگذارد. امّا یک کسی دیگری تا به او ابراز نیاز میکنند، سریع میدهد. روح این فرد، روح بلند و بزرگوار و کریمانه است، کریم چنین کسی است که بیان کردیم برتر از جود است. روایاتش را در جلسهی گذشته بیان کردیم که کریم، حتّی به کسی هم که بدی کرده، میبخشد. در حالی که ما میگوییم به کسی کمک میکنیم که اوّلاً به من مهربانی کرده باشد و بعد هم هر جا ما را دید، بگوید که به من کمک کردی. این هم بدبختی ماست که باید اعلان کند که تو به من کمک کردی.
این همان مصداق فرمایش حضرت صادق القول و الفعل است که وقتی شخصی محضر ایشان آمد و گفت: ما برای فلانی که نیاز دارد، مطالبی را جمعآوری کردیم و خودمان هم چیزی گذاشتیم، حالا شما هم محبّت کنید و کمکی کنید تا این وجه ما برکت پیدا کند (او پیش خودش فکر کرد که بگویم خودم هم کمک کردم تا آقا نگوید من فقط به دیگران میگویم، خوب خودت چه کار کردی؟!). یکباره آقا به او پرخاش کردند و فرمودند: چرا او را اذیّت میکنید؟ گفت: آقا! ما اذیّت نکردیم. فرمودند: همینقدر که من بدانم، هر جا تو را با او ببینم، یادم میافتد که تو به او کمک کردی. مگر قرآن نفرموده: لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی، تو او را اذیّت کردی و همین عملت، اذیّت است.
چرا کریم اهل بیت به آن مرد فحّاش شامی هم کمک کردند؟!
برخیها اصلاً کریم هستند و کاری ندارند چه بود و چه نبود، مسلمان بود یا نبود، چه کار کرد، چه کار نکرد و ... . مگر آن کسی که از شام آمده بود به حضرت فحّاشی نکرد و ...، پس چرا حضرت به او هم کمک کردند؟! شاید برخی بگویند این، سیاست بوده و ... . گرچه سیاست ما هم عین دیانت ماست. امّا آقا از روی کرامتشان چنین کاری کردند، نه سیاست. اصلاً سیاست آقا هم در بستر کرامت است.
وقتی آن مرد شامی فحّاشی کرد، اصحاب آمدند شمشیر بکشند، آقا اجازه ندادند. با این که مدینه متعلّق به وجود مقدّس امام مجتبی بود و حضرت میتوانست با یک اشاره دستوری دهد تا او را به تعبیری قیمه قیمه کنند، امّا خطاب به او گفت: برادر شامی من! تو گرسنه و خسته هستی، بیا تو از تو پذیرایی کنم. لذا حضرت رخت و لباسی به او داد، از او پذیرایی کرد و به او پولی هم داد!
بارها به ما یاد دادند که وقتی شخصی آمده، حضرت از پشت در به او کمک کردند. چرا؟ چون بگویند: اصلاً نباید کاری داشته باشید که چه کسی هست. لذا گاهی علن میدادند، گاهی از پشت در میدادند و ... . اصل این است که منش تو، منش بزرگوارانه باشد.
در خیرات از یکدیگر سبقت بگیریم
چه کسی میتواند اینطور باشد؟ با لام تحقیقیّه میآید؛ یعنی به حقیقت کسی به بهترین نیکیها رسیده که اخلاقش تحقیقاً متعلّق به خلق حسن باشد و نیکوترین روش را داشته باشد.
نیکوترین روش یعنی اگر دیدیم کسانی خوب هستند، من برای خوبتر شدن. اگر خوبتر هستند، من برای خوبترین شدن بروم. اگر دیدیم کسی جودش زیاد است و جواد است، من أجود شوم. اگر او کریم است، من أکرم شوم. البته اینها همه نسبی است؛ چون أکرم حقیقی که ذوالجلال و الاکرام است، یا اکرم الاکرمین. امّا از این باب نسبی بودن بیان میکنیم.
اتّفاقاً یک معنی فاستبقوا بالخیرات همین است. در خیرات از همدیگر سبقت بگیرید. یعنی ببین او چگونه است و تو بهتر از آن بشو. آن چقدر میدهد، تو بیشتر بده. او چند یتیم را زیر پال و پر خود گرفته، تو بیشتر بگیر. او چقدر قرآن خوانده، تو بیشتر بخوان. همانطور که بیان کردیم اولیاء خدا که یک جزء نمیخوانند، گاهی دو یا سه جزء هم میخوانند. امّا فکر نکنیم اینها بیکار هستند. اتّفاقاً کار و تدریس هم دارند. در قدیم برخیها حتّی زمین هم داشتند، مانند علّامه مقدّس اردبیلی که به زمین خودشان بیل هم میزدند. امّا با این حال بیشتر از دیگران هم قرآن میخوانند.
لذا در باب کرامت، این است که اگر کسی کاری کرد، تو باید بالاتر بروی و به آن مقام بزرگواری برسی. برای همین است که در این روایت معروف «إِنَ أَحْسَنَ الْحَسَنِ لَخُلُقُ الْحَسَن» لام تحقیقیّهی تعلقیّه را بعد از إنّ تحقیقیّه میآورد. اگر انسان اینطور با حسن خلق شود، غوغا و محشر میشود.
همین است که حاج مرشد چلویی، شیخ رجبعلی خیّاط، مرحوم عبّاس قصّاب، آقا سیّد هاشم حدّاد و ... آنگونه میشوند که بیان کردیم. اینها نمونه هستند تا من و شما هم اینطور شویم. منتها بیان کردم که این، نسبی است، هر چند ما نباید قانع شویم و باید مدام جلو برویم تا تالی تلو معصوم شویم و همانطور که آنها کریم هستند، ما هم همان حال کرامت را پیدا کنیم. إنشاءالله خدا اینگونه مرحمت کند.