شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 20 رمضانالمبارک 1437
جلسه: دوازدهم
06/04/95
« أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»
اتصال حقیقی به خدا؛ با اقرار به ذنوب و با سلاح دعا از لسان معصوم
سخن گفتن با پروردگار عالم، به لسان معصوم، بهترین وجه در دعاست. اگر خواستید بهترین دعاها را داشته باشید، دعایی است که از لسان معصوم تبیین میشود. با پروردگار عالم سخن گفتن از لسان معصوم، بهترین روش برای اتّصال به پروردگار عالم است. کسی بخواهد به خدا متّصل شود، بهترین راه، دعا از زبان معصوم است.
لذا در این فرازهایی که به لسان زینالعابدین، امامالعارفین، آقا علیّبنالحسین بیان میشود، عرضه میداریم: « أَدْعُوکَ» تو را میخوانم، لفظ «یَا رَبِّ» از باب این که او، مربّی ماست، «رَاهِباً رَاغِباً» از طرفی هراسان و از طرفی هم با رغبت. «رَاجِیاً خَائِفاً »، امیدوار و خائف. همانطور که در جلسات قبل توضیح دادیم، اینها باید توأمان با هم باشند. منتها کدام رجا، رجای حقیقی و کدام کاذب است. کدام خوف، خوف حقیقی و کدام کاذب است. کدام ترس و کدام رغبت، حقیقی و کاذب است.
بعد میفرماید: «اذا رأیت مولای ذنوبی فزعت» مولای من آن زمانی که ذنوبم را میبینم جزع میکنم، فریاد بر میآورم و ناراحت هستم و عرض کردیم: این خود اقرار عندالله است، در اقرار عندالناس، توبیخ هم میشویم ولی در اقرار عندالله، مشمول لطفش میشویم.
ببینید، چقدر زیبا تبیین میکنند، با ربّ شروع میکنند که پرورش است، اول بحث عرض کردم: اگر انسان دعا بخواهد فقط به لسان معصوم است، چون عامل برای اتصال حقیقی میشود. راجع به این مطلب هم که جزع و فزع، چه نکاتی دارد، در حدّ مجلس خودمان بیان کردیم، امّا یک نکته راجع به این موضوع عرض کنم و بعد به فراز بعدی برسیم.
«اذا رأیت» تبیین به این است که انسان ببیند؛ یعنی خدا کند که انسان غافل نباشد و متوجه به ذنوبش باشد، ببیند که گناه کرده و مراقب باشد. گاهی انسان باور ندارد که گناه کرده. لذا عرض کردیم: حتّی گاهی عابد، گناهکار است و روایتی را بیان کردیم که فرمودند: عابدی وقتی از پروردگار عالم بعد از هفتاد سال عبادت، درخواست کرد، جوابی نشنید و حاجتش برآورده نشد. آن موقع اقرار کرد که این عدم اجابت به خاطر نفس دون است.
دعا، مستجاب نشود بهتر است!
گرچه راجع به اینکه اجابت دعا در خود دعا نهفته شده نکاتی را بیان کردیم و یا اینکه پروردگار عالم بواسطهی اینکه بندهاش را دوست دارد اجابت را به تأخیر میاندازد و یا اینکه نمیدهد، تا در آخرت مرحمت کند، حتی عرض کردیم: آنهایی که در دنیا دعایشان مستجاب شده، وقتی در آخرت میبینند که اجر و مزد بعضی از دعاهایی که در دنیا به ظاهر، مستجاب نشده، چیست، به قدری نسبت به اجابت شدهها پشیمان میشوند که میگویند: ای کاش آنها هم اجابت نمیشد!
معلوم است اجابت دنیا مال دنیاست و گذراست و تمام میشود ولی وقتی در آخرت جزا دادند، «والآخرة خیر و أبقی»؛ یعنی هم بهتر است هم همیشگی است.
با وجود تمام نکات اجابت، ولی به هر حال، گاهی انسان به خودش تشر بزند که به خاطر نفسم بود که دعایم متسجاب نشد. این عابد به خودش تشر زد و گفت: معلوم میشود که تو کار خوبی نکردی. پروردگار عالم هم با فرستادن ملکی، به او خطاب کرد: این که خودت را خوار دانستی، بهتر از این عبادتهای هفتاد سالهی تو است.
مواظبت کنیم و بفهمیم که گناه کردهایم!
پس در اینجا که عرضه میدارد: إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، یک نکتهی ظریفی دارد و آن، این که انسان بداند که گناه کرده است. خدا کند ما متوجّه شویم و ببینیم که خطا کردیم؛ چون خلی از مواقع، انسان نمیبیند و از آن، گذرا رد میشود. باور به این که گناه کرده ندارد، تازه از پروردگار عالم طلبکار هم میشود. گاهی معالأسف تصوّر میکنیم که خیلی هم خوب هستیم و از خود متشکّریم! من که اهل نماز و دعا هستم، گوش و چشم و دهانم را مراقبت میکنم و ... . عجب، خودش یکی از گناهان بزرگ است. امّا انسان باید گناهانش را ببیند و اگر اینطور شود، لطف خدا شامل حال او شده است.
برخی برای خدا هم کلاس میگذارند!
از طرف دیگر معلوم میشود تا انسان نبیند و متوجّه نشود، ناله و فغانی درب خانهی خدا نخواهد داشت. خیلی عجیب است، برخی از ما برای پروردگار عالم هم کلاس میگذاریم. مثلاً وقتی میخواهیم دعا کنیم، دستمان را خیلی بالا نمیآوریم و خیلی آرام و گوتاه الهی العفو میگوییم و ... . امّا حضرت در اینجا میفرمایند: إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، وقتی گناهانم را میبینم، فزع میکنم.
لذا برخی که برای خدا هم کلاس میگذارند، به تعبیر عامیانه میخواهند شسته، رفته، توبه کنند و با خدا ارتباط برقرار کنند. امّا باور انسان و نگاه به گناهانش، باعث میشود که جزع و فزع کند.
معلوم میشود کسی که برای خدا کلاس میگذارد، هنوز گناهانش را ندیده است. برای همین خیلی راحت دستش را به سمت خدا میبرد، امّا اظهار نیازی در او دیده نمیشود. البته من نمیگویم که در هر جایی صدایمان را بالا ببریم، عربدهکشی کنیم و ... . هر چند که داریم در بیابان، انسان باید صدایش را باز کند و داد و فریاد بزند.
قبلاً بیان کردم که یک موقع از مشهد با آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برمیگشتیم، شب جمعه بود، دیگر غروب که شد و نماز را در قدمگاه خواندیم، فرمودند: دیگر تمایل به حرکت در شب نداریم، همین جا بمانیم. بعد خودشان در بیابانها رفتند و ما هم دنبال ایشان رفتیم تا ببینیم چه میکنند، دیدیم این پیرمرد ناله میزد، ناله.
پس تا انسان، گناهانش را نبیند، نمیشود.
رؤیت ناظر بودن مولا و عواقب گناه، سبب ناله و فغان به هنگام دعاست
نکته سوم در عبارت إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، این است که انسان، خدا را ناظر میبیند. پس هم به گناه خودش واقف است و آن را میبیند. از طرفی هم مولای خودش را ناظر میبیند و در محضر او، جزع و فزع میکند.
نکتهی آخر هم این است که معلوم میشود دارد عواقب گناه را هم میبیند. تا انسان عواقب گناه را نبیند، فزعی نمیکند.
معلوم میشود که انسان میفهمد این گناه چه عواقبی برایش دارد که فزع میکند. چون در غیر این صورت، چه فزع و جزعی بزند؟! بیان کردم که گاهی هم حتّی برای خدا در الهی العفو گفتنها و ... کلاس میگذارد. خدا نیاورد که انسان احساس کند که در درب خانهی خدا هم کسی است. این بدترین حس و حال است.
عزیزان! این دعایی است که عرفا میکنند و میخواهم آن را افشا کنم، از خدا بخواهید: خدایا! آنچه که من را از تو دور میکند، از من بگیر و آنچه که من را به تو نزدیک میکند، به من مرحمت بفرما.
گاهی یک پست، انسان را دور میکند؛ چون مدیر و رئیس و ... است، در جمع دستش را بالا نمیآورد و الهی العفوش را بلند نمیگوید. گاهی یک عنوان، انسان را گرفتار میکند، این آقا، آیتالله العظمی و مرجع است. این آقا، پروفسور و دکتر است. این آقا، سردار است و ... . همهی اینها هم باشد، چه ربطی دارد؟! یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه، همه فقیر درگاه خدا هستیم.
پس در عبارت إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، چند نکتهای که بیان کردم مشهود است، اوّل این که تا انسان گناهانش را نبیند و باور به این که گناهکار است، نداشته باشد، جزع و فزعی در کار نیست و دستش را به سمت خداوند بالا نمیبرد. اگر بالا هم ببریم، با کلاس این کار را انجام میدهیم! تازه در همین حد هم از خدا طلبکار خواهیم بود که حتّی من هم که نیازی به بالا آوردن دستم نبود، با این مقاماتم و ...، دستم را بالا آوردم.
مثل آن بندهخدایی که گفته بود: حضرت عبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) فرد خاصّی نبوده، چون برادر امامحسین(علیه الصّلوة و السّلام) بوده و جانفشانی کرده، اینگونه میگویند و إلّا مراجع و بزرگان مقامشان بالاتر است. بعد در عالم رؤیا دید که اصلاً دعای حضرت عبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) باعث شده که این بزرگان به این مقامات برسند، مثلاً از نسل حرّ، شیخ حرّ عاملی که وسایل الشیعه او به عنوان منبع مباحث فقهی و خارج فقه است، به وجود آمده است. یعنی فقط با یک اشاره و عنایت حضرت ابالفضل(علیه الصّلوة و السّلام) اینگونه شده است. لذا تازه فهمید که حضرت عبّاس(علیه الصّلوة و السّلام)، سلمانساز است.
امّا یک موقعی غرور، انسان را میگیرد و چنین مطالبی را میگوید. پس در عبارت إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، این نکات مشهود است و إلّا وقتی عنوان، او را میگیرد، من دیگر آیتالله هستم، من هم دستم را بالا ببرم و الهی العفو بگویم و ... . همین که خدای متعال میبیند که من در این جمعیّت آمدم و تا همین حد هم دستم را بالا بردم، دعای اینها را مستجاب میکند و اگر من نبودم، دعای اینها هم مستجاب نمیشد. یعنی برخی اینچنین بدبخت و گرفتار هستند. در حالی که باید همهی این پست و مقامها را دور ریخت و گناهان را دید.
إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، هم ذنوب خودش را میبیند و هم مولا را میبیند که ناظر است. ذنوب خودش را که میبیند، باید عندالله تبارک و تعالی، مقرّ هم باشد و خود را فقیر الی الله بداند. عزیزان! ما تا مرگمان هم فقیر هستیم. بعدش که دیگر در آنجا بیشتر میفهمیم که فقیر هستیم. اگر تصوّر استغنا پیدا کردیم، بدبختی است.
من بارها بیان کردم که آیهی شریفهای که میگوید: «إنّ الانسان لیطغی، أن رءاه استغنی» فقط در مادیّات نیست. گاهی تصوّر این که در معنویّت، من کسی شدم هم انسان را بیچاره میکند. بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بزرگوار فزع و جزع میزند و ناله و فغان میکرد. چون آنها میفهمند که هیچ چیز نیستند. یک لحظه پروردگار عالم بخواهد، همه چیز را میگیرد.
انسان باید دائم بداند که فقیر است. ما در این دنیا هیچ چیز نداریم، امروزمان فقیرتر از دیروز و فردایمان فقیرتر از امروز هستیم. چه ادّعایی داریم که علم دارم و ... . همهی اینها با یک مطلب کوچک از بین میرود. به فرض اگر فکر میکنی، علم داری، خدا داده است. اگر آبرو داری، خدا داده است، هر چه داری، خدا داده است و اگر بخواهد همه را هم میگیرد.
اگر بدانی فقیر مطلق هستی، مشمول عنایات و کرم حضرت حقّ خواهی شد
یکی از راههایی که لطف و کرامت پروردگار عالم را بیشتر جلب میکند، همین اقرار است. برای همین است که بعد از فراز إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، عرضه میدارد: وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ.
برای همین است که همانطور که اوّل بحث بیان کردم، بهترین دعا از لسان معصوم است و عامل اتّصال حقیقی به پروردگار عالم است و إلّا ما نمیفهمیم. این که با أدعوک، یا ربّ و ... آغاز میکند، اهمیّت دارد. چون شاید ما بگوییم: الله که اسم جامع است، چرا ربّ به کار میبرد؟! چون میخواهد راجع به بحث تربیتکنندگی پروردگار صحبت کند. راهباً راغباً راجیاً خائفاً را به کار میبرد که هر کدام اهمیّتی دارند و ما بینی و بین الله بلد نیستیم که اینگونه سخن بگوییم.
این دعا هم طبعاً از ناحیهی خداست، همانگونه که خطاب به پیامبرش فرمود: ما ینطق عن الهوی، إن هو إلّا وحی یوحی، لذا متعلّق به تمام معصومین دیگر هم هست. پس هر چه بیان بفرمایند، از ناحیهی خداست. پس دعا، قرآن صاعد است، به این خاطر است و یک دلیلش هم این است که از ناحیهی خداست. منتها از لسان مبارک معصوم به ما رسیده است. حضرات معصومین هر کدام دعاهایی را بیان فرمودند و سیّد السّاجدین دعاهای مختلفی دارند؛ چون فراغت بیشتری داشتند و در زمان ایشان دعاهای بیشتری به دست ما رسیده است. البته حضرات معصومین دیگر هم دعاهایی دارند، همین دعای عرفه ابیعبدالله، غوغا و محشر است. پس همهی این ادعیّه، از لسان این بزرگواران، امّا از جانب خداست.
لذا دقّت کنید اگر انسان، مدّعی نشود و دائم ببیند که ذنب دارد، دیگر درب خانهی خدا مقرّ خواهد بود و ناله و فغان میکند و برای خداوند کلاس نمیگذارد و برای همین خداوند هم به او بیشتر میدهد. برای همین است که در فراز بعدی میفرماید: وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ. موقعی که من، کرم تو را میبینم، طمعم زیاد میشود.
چه زمانی خدا کرم میکند؟ آن موقعی که انسان، دیگر خودش را چیزی نبیند. اگر من احساس کنم که چیزی شدم و حالا چیزی دارم، خدا میفرماید: بسیار خوب، با همان چیزهای خودت مشغول باش. امّا اگر انسان دائم بگوید که من هیچ چیزی ندارم و فقیر مطلق هستم، مشمول عنایات حضرت حقّ خواهد شد.
البته انسان باید این فقر خودش را باور کند. عرفای عظیمالشّأن و اولیاء خدا بازی نمیکردند، بلکه به حقیقت باور میکردند که فقیر هستند. وقتی میگفتیم: شما که این همه عمل دارید و ...، میگفتند: چرا چرند میفرمایید، ما هیچ نداریم، هر چه هست، برای خود خداست.
هر چه بیشتر مورد عنایت حضرت حقّ واقع شویم، تکلیفمان بیشتر میشود
مورد بعدی هم این است که هر چه که خدا بدهد، سبب میشود که تکلیف آن فرد بیشتر شود. هر چه بیشتر به ما مرحمت کند، تکلیفمان بیشتر میشود. لذا چون میدانیم برای خودمان نیست، احساس فقر بیشتری میکنم.
چه کسانی احساس فقر بیشتری میکنند؟ آنهایی که بدانند هر چه از ناحیهی خدا برایشان آمده است، سبب شده که تکلیفشان بیشتر شود. این نکتهی بسیار نابی است.
لذا لا یکلف الله نفسا الّا وسعها، همین است. این که اوّل بحث گفتم که اولیاء خدا دعا میکنند که اگر چیزی قرار است آنها را از خداوند دور کند، به آنها داده نشود، همین است. پس این نکتهی بسیار مهم است که انسان بفهمد هر چه پروردگار عالم داد، تازه تکلیف من را بیشتر کرده است. پس فخری برای من نیست که بگویم چیزی دارم.
لذا یک معنی دیگر این است که به هر کس بیشتر دارند، مؤاخذه او بیشتر است. این چه فخری است که من بخواهم به آن، فخر بفروشم؟! از من مؤاخذه میکنند. فرمود: کلکم راع و کلکم مسئول، یکی از معانی آن (به غیر از مطالب سیاسی و اجتماعی)، همین است. همهی ما مسئولیم. مسئول باب مفعول است، از ما سؤال میشود. هر چه بیشتر دادند، بیشتر مؤاخذه میکنند.
لذا اولیاء خدا هر چه جلوتر میرفتند، از خدا حلم بیشتری میخواستند تا بتوانند با بردباریمطالب خود را پیش ببرند و گرفتار نشوند. جزع و نالهشان هم بیشتر میشد که نکند یک لحظه تصوّر کنند کسی شدهاند، لذا همیشه میگفتند: خدایا! تو باری را بر دوش من گذاشتی که تازه باید این را به سرمقصود منزل برسانم، حالا آیا بتوانم یا نتوانم! تازه فرض بگیریم، توانستم به سر مقصود منزل برسانم، تکلیفم را انجام دادم و هیچ طلبی از تو و هیچ فخر و برتری نسبت به دیگران ندارم.
لذا میفهمند که هیچ برتری نسبت به دیگران ندارند، اگر علمشان بیشتر است، اتّفاقاً تکلیفشان بیشتر است، مؤاخذه شدنشان سختتر است و گرفتاریشان بیشتر است. این یک قاعده است.
راه بندگی
اینها، راه بندگی است. اگر جدّی انسان اینگونه فکر کند، برنده خواهد بود. بیاییم افکارمان را عوض کنیم. بیاییم روشمان را تغییر دهیم. بدانیم که در این دنیا تکالیفی را بر عهدهی ما گذاشتند، چه میدانیم که یک مأمور شهرداری برتر از من و تو نباشد؟! مگر به شغل و لباس و عنوان و ظاهر علمی و ... است؟! والله به این چیزها نیست. به اتّصال است.
تکلیف او آنقدر است، اگر در همان حد خوب عمل کند، برنده خواهد بود. امّا یک کسی را میبینید که یک کولهبار تکلیف بر دوش او میگذارند، خوب اگر نتواند بیچاره است.
در مثال مناقشه نیست، عذر میخواهم، مثل این میماند کسی دهها میلیارد داشته باشد، یک میلیاردش را بدهد. یک کسی هم یک میلیون دارد، صد هزار تومانش را میدهد. آن یک میلیارد و این صد هزار تومان، یکی است، چون هر دو یک دهم مالشان را دادند. امّا یک موقعی این، فخر بفروشد که من یک میلیارد کمک کردم، او میگوید: نه، من نتوانستم و فقط صد هزار تومان دادم. پروردگار عالم از او میپذیرد، امّا از این نمیپذیرد. این را در مثال دنیوی بیان کردم.
امّا در اعمال هم همینطور است. آن که اعمال خودش را میبیند، فزع میکند. امّا آن کسی که عنوان، او را گیر بیاندازد، به سمت خدا دست نیاز هم دراز نمیکند. من برخی را میبینم که آدمهای خوبی هستند، امّا یک کلاس کار برای خودشان میگذارند. در شب قدر دیگر چه کلاس کار گذاشتنی؟! دستت را بالا بیاور و فریاد بزن و الهی العفو بگو. چه کلاس کاری برای خودت میگذاری؟! والله حیف است که در شب قدر هم برای خودمان کلاس بگذاریم. اتّفاقاً اگر عنوانت بیشتر است، برو در وسط جمعیّت بنشین و هیچ کسی را هم نبین و دستت را بالا بیاور. حالا حسب برخی از مطالب امنیّتی، دو محافظ هم این طرف و آن طرف تو هستند، ایرادی ندارد. امّا کار نداشته باش که چه کسی میبیند و چه کسی نمیبیند، تصوّر کن در قبر هستی. در قبر که دیگر تنهایی و همهی محافظین میروند و ... . دستت را بالا بیاور، فریاد بزن، الهی العفو بگو و ... . اگر کسی اینطور شد، کریم، کرامتش را به او بیشتر میکند.
انسانی که مستغنی است، کرم خداوند را نمیبیند و به آن، طمع نمیکند
این همان معناست که بارها بیان کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. اگر تصوّر کند من هم کسی هستم، معلوم است که دستش، خیلی بالا نمیرود. عندالله فزع و جزع نمیکند. برای خودش، کلاسی قائل است و خدا هم میگوید: بگذار مشغول به این کلاس خودش باشد. روحانی هستی، باش؛ مداح هستی، باش؛ رئیس هستی، باش؛ دکتر هستی، باش؛ آیتالله هستی، باش؛ هر کسی هستی، باش؛ عندالله موقعی عنایت میشود که این چند نکته را که نکات نابی بود، رعایت کنیم.
آن موقع بالجد کرم خدا را میبیند و کرم خدا را که دید، طمع میکند. در غیر این صورت احساس استغناء میکند و کرم خدا را نمیبیند. انسانی که مستغنی است، کرم خداوند را نمیبیند که بخواهد طمع کند، چون میفرماید: وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ. وقتی من کرم تو را دیدم، طمع میکنم. پس کسی که نمیبیند، طمعی هم نمیکند. احساس میکند من به اندازه خودم دارم.
اولیاء خدا هر چه جلو میروند، احساس میکنند که هیچ ندارند،ولی امثال من بیچاره یک خانه کوچک، یک سواد محدود، وجاهت اجتماعی و ... دارم، فکر میکنم همه چیز هم دارم. پس دیگر تمام شد، من طمع به کرم پروردگار عالم نمیکنم.
کسی که خودش را نزد پروردگار عالم، فقیر بداند، اوّلاً که دائم گناهان خودش را میبیند - که خدا کند انسان ببیند؛ چون خیلیها نمیبینند - ثانیاً مولایش را هم میبیند، برای همین فزع میکند و چون فزع کرد، حالا کرامت خدا را به او نشان میدهند، وقتی این کرامت را دید، طمع میکند. پس کسی که کرامت خداوند را نبیند، طمع نمیکند، خودش همه چیز دارد، برای چه طمع کند؟!
گذشت از خطاهای ما دائم الخطایان، نشان از کرامت خداست
راجع به این موضوع که کرامت پروردگار عالم و این که انسان در این حال، طمع کند، یعنی چه؛ نکاتی هست که إنشاءالله در جلسهی آینده بیان میکنم. امّا در این جلسه، مقدّمهای از آن را بیان خواهم کرد.
اوّلاً کریم که بر وزن فعیل است، به معنای فاعل از ریشهی کرم، به عنوان بزرگواری است. جود و سخاوت و بخشندگی است، امّا بهترین معنی برای آن، همان بزرگواری است. اکرم هم که به عنوان برترین محسوب میشود و باب أفعل التّفضیل است.
در لسان العرب بیان شده و برخی از لغتدانان عرب نیز میگویند: کرم بر شرافت ذاتی دلالت دارد. برخی از موارد مانند جود، ذاتی نیست. مثلاً کسی یک مقدار پول به دست میآورد، حالا اگر زیاد باشد، یک مقدارش را به کسی که تمنّایی کند، میدهد. امّا کرامت، این نیست، کرامت، ذاتی است و با خُلق و روشهای درونی است.
لذا کرم در اخلاق برای پروردگار عالم در مرحلهی أولی، گذشت از گناه گناهکار است. یک کسی به او بدی کرده، او از آن میگذرد. میگویند: کریم و بزرگوار است، چون در موردش تقصیری صورت گرفته، ولی از آن شخص میگذرد.
پروردگار عالم، کریم است؛ چون در مرحلهی أولی، ما حداقل دائم الخطا و بعد معالأسف اکثرمان دائم الذنوب هستیم. لذا ما حداقل دائم الخطا هستیم، مگر تعداد کمی، همان که فرمود: و قلیل من عبادی الشکور. کریم، آن کسی است که میداند و میگذرد. دلالت بر بزرگواری است.
شما بدانید کسی خطا کرده، حالا او را ببخشید. امّا اگر مدام بخواهید خطای او را به رخش بکشید، این دیگر بخشش نیست، کرامت و بزرگواری نیست. برخی مواقع که اگر بخواهی خیلی یادآوری کنی، این، لئامت است. در مقابل کریم، لئیم بودن است.
پروردگار عالم برای هیچ احدی نمیخواهد که مدام به رخش بکشد، خود آن طرف زیربار نمیرود. یعنی میگوید: اگر یک بار هم توبه کند، بس است. امّا توبه نمیکند. مدام روی دندهی لج میافتد و میگوید: همین است که هست، خوب کاری کردم و ... . اینگونه تصوّر میکند که میتواند در مقابل پروردگار عالم عرض اندام کند. البته این یک تعبیر عامیانه است و إلّا انسان که رگ حیاتش به دست پروردگار عالم است و با یک اشاره، تمام میشود.
همهی ما که مدّعی هستیم، بچّهایم. بعضیها بچّه کوچک هستند و برخی، بچّه بزرگ هستند. بچّهایم که فکر میکنیم در مقابل خدا، گناه کردیم. ما ضرر به خودمان زدیم، نه به خدا. اصلاً مگر میتوانیم به خدا ضرر بزنیم، حالا با خطا و یا گناهمان؟! ما بچّهبازی میکنیم. بچّه بودیم، ماشین داشتیم، میگفتیم: این را بابام گرفته و ... . حالا بزرگتر میشویم، ماشین بزرگتر میگیریم و پز به آن میدهیم. بچّه بودیم، با گِل و ... خانهسازی میکردیم، حالا بزرگ شدیم و به خانههای آنچنانیمان افتخار میکنیم. همه کارهایمان بچّهبازی است، آن موقع بچّه کوچک بودیم و حالا بچّه بزرگ هستیم. عالم ما، عالم بچّگی است. تصوّر میکنیم در مقابل پروردگار عالم میتوانیم قدرتنمایی کنیم. این، حماقت است. جدّی جدّی این، حماقت است.
برای همین بچّگیمان است که تصوّر میکنیم اگر هنگام دعا، دستمان را بالا بیاوریم، برای ما بد است، شأن ما نیست و ... . من و تو چی هستیم که ادّعا میکنیم فلان است. فردای قیامت معلوم میشود که کی چی هست.
توصیه پیر پالاندوز به شیخ بهاء
شیخالعجائب، حضرت شیخ بهاء که همه کارهای ماندگار خود را با رمزهایی به واسطهی قرآن، انجام میداد؛ مدّعی شد که میتوانم مس را طلا کنم و واقعاً هم انجام داد. پیر پالاندوز گفت: شیخ! شنیدم که ادّعا میکنی میتوانی مس را طلا کنی؟
گفت: بله.
گفت: به ما نشان بده (حالا لطف خدا شامل شیخ بهاء بوده و ایشان از علوم قرآن و ... بهرهمند بودند و واقعاً مثل ایشان نداریم. حتّی علوم مختلف را ایشان به صورت ریاضی و هندسه و ... تبیین کرده است).
شیخ بهاء گفت: سوزنت را به من بده. سوزن را گرفت و آن را طلا کرد.
گفت: هنر داری، آن را برگردان.
شیخ بهاء تعجّب کرد که این چه دارد میگوید! گفت: یعنی به همان صورت اوّل برگردد؟
گفت: بله، مگر تو علم کمیا و لیمیا و ... را نمیدانی.
پیرپالاندوز چند علم دیگر را هم گفت و شیخ تعجّب کرد که او نام این علوم را از کجا میداند. شیخ گفت: من نمیتوانم برگردانم.
پیر گفت: به من بده. آن را در دستش گرفت وگفت: حالا نگاه کن. دوباره به همان حال اوّلش برگشت. بعد به شیخ گفت: اگر راست میگویی کاری کن که دیگر برنگردد.
گفت: اتّفاقاً برنمیگشت.
گفت: یک بار دیگر بگیر و انجام بده.
دو مرتبه شیخ بهاء آن را گرفت و اعمالی را انجام داد که دیگر برنگردد.
گفت: به من بده. تا در دستش گرفت و دستش را بست و باز کرد، برگشت. گفت: شیخ، اتّصال به خدا داشته باشی، اینجا هست. گفت: این صندلی را میبینی؟ حضرت میآیند و در اینجا مینشینند. کاری کن که اینطور شوی.
گرچه شیخ بیان میفرماید: بعد حالات و مطالب و اتّصالی را با ایشان داشته است.
لذا اگر انسان جدّی با خدای خودش در ارتباط باشد و بداند هیچ است؛ کرامت از ناحیهی خدا مدام میآید. آن پیر پالاندوز گفت: من هیچگاه احساس نمیکنم کسی هستم و این قضیّه هم امانتی پیش توست و من خواستم تو متوجّه شوی.
خدایا! ما را کسی قرار بده که ولو به لحظهای احساس منیّت نکنیم.