شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب 22 رمضانالمبارک 1437
جلسه: سیزدهم
08/04/95
« أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»
خطای عبد در مقابل مولا!
به اینجا رسیدیم که آن کسی که این حال را داشته باشد که هم رجایش، رجای حقیقی، خوفش، خوف حقیقی و هراس و رغبتش، هراس و رغبت حقیقی باشد؛ دیگر از آنجا به بعد هم گناهان خود را دائم میبیند و هم از آن طرف میبیند که در مقابل چه کسی گناه کرده است، در مقابل پروردگار عالم، مولایش!
لذا فرمود: إذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ و نفرمود: إذَا رَأَیْتُ ربّی . یعنی من باید عبد باشم. عبد در مقابل مولا باید تسلیم باشد، امّا من گناه کردم! إذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت، لذا حال که گناهانم را میبینم، فزع میکنم. معلوم میشود هم گناه خود را میبیند و هم این که در مقابل چه کسی گناه کرده است. در مقابل مولای خودش!
از این باب عنوان عبد و مولا در دنیا به وجود آمد، گرچه اصلش غلط است. امّا عندالاولیاء و العرفا میگویند: این قضیّه تمثیل شد. قدیم که غلام و کنیز داشتند، طبیعی است غلام یا همان عبد و کنیز باید حتماً هر چه مولا میگفت، گوش میداد و اگر خلاف آن کاری میکرد، گناه میشود.
در حالی که ما میگوییم: خدایا! من که میدانم بالجد عبد هستم؛ چون چیزی از خود ندارم و حتّی خودم هم مال خودم نیستم و تو من را خلق کردی، دستم، پایم، چشمم، اعضاء و جوارحم، همه متعلّق به توست. نباید خلاف امر تو عمل میکردم، ولی عمل کردم، گناه کردم.
عندالعرفا و الاولیاء، هر چه خلاف امر مولا، ذوالجلال و الاکرام باشد، خود گناه است. ذنب، این است. حال من چقدر خلاف امر تو را انجام دادم و گناه کردم! اینها را دارم میبینم.
البته خوشا به حال آن کسی که این حال را پیدا کند و ببیند. برخی مواقع خواب غفلت چنان سنگین است که انسان بیدار نمیشود که ببیند. حتّی خودش را طلبکار از مولا هم میداند.
بزرگواری اکرم الاکرمین، بدون این که به روی طرف و حتّی خودش بیاورد!
وقتی اینگونه شد، فزع میزند. منتها پروردگار عالم یک چیزی را برای او جلوه میدهد و آن، کرمش است. در مقابل چشم بندگانش، آن هم بندگانی که توبه و انابه کردند و جدّاً هم ترس و رغبتشان و هم خوف و رجایشان، هر دو حقیقی بود، پروردگار عالم کرم را جلوه میدهد و میخواهد به بندگانش بگوید: نگران نباشید، من کریم هستم.
لذا با این که بد کردم، خلاف امر کردم و ...، امّا مولای من وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ، موقعی که کرم تو را میبینم، دوباره طمع میکنم.
بیان کردیم: خصوصیّت کرم با جود تفاوت دارد. کریم نگاه نمیکند طرف مقابل چه کار کرد، ذنوبش را به رخ نمیکشد، با او چنان رفتار میکند که تو گویی اصلاً گناه نکرده است. یعنی اینقدر بزرگواری دارد.
معنی کرم، بزرگواری است، نه بخشش چیزی. بزرگوار، آن کسی است که اگر هزار بد و بیراه هم به او گفته باشی، هزار بدی هم به او کرده باشی، همین که درب خانهی او بروی، چنان روی خوش به تو نشان میدهد که تو گویی به هیچ عنوان تا به حال، خطا نکردی.
خدایا! من خودم ذنوب، وضع، حال، خرابی و لئیم بودنم را میبینم، تو کریم هستی و من لئیم هستم، امّا چون کرم و بزرگواری میکنی، باز هم طمع میکنم.
بیان کردیم که کریم و اکرم در واژهشناسی، چند معنا دارد، امّا اولیاء خدا عمدتاً معنای بزرگواری را برای آن بیان کردند. گفتند: به معنی بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند و ... است، امّا بالاترین معنی آن بزرگواری است.
یک بزرگواری که با این که علّام است و همه چیز را میداند، امّا به هیچ عنوان نه تنها به روی طرف نمیآورد، بلکه به روی خودش هم نمیرود. این که میگوییم: حضرت حقّ، اکرم الاکرمین است و بهتر است که اینگونه او را صدا کنید؛ همین است. یعنی به خودش هم نمیگوید: ببین چه کسی آمده، همان که بد بوده، همان که چنین و چنان بوده و ... . یعنی اینقدر بزرگوار است!
لذا اگر انسان متوجّه شود که خدا، خدایی است که به روی مذنب نمیآورد و با همهی بدیها، پلشتیها، زشتیها، گناهها و خطاهایی خلاف امر مولا (چون ما عبدیم و به راستی هیچ چیزی از خود نداریم) که دارد، باز هم وقتی کرم خدا را میبیند، طمع میکند.
إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت ، حالا که چیزی ندارم، میدانم خلاف کردم که اوامر تو را نادیده گرفتم، بدنی را که متعلّق به تو بود، در راه خطا به کار گرفتم و ... . در شب قدر بیان کردم: به تعبیر بزرگان غلط کردم، بیجا کردم، اشتباه کردم این اعضاء و جوارحی را که متعلّق به من نیست، بردم و جای دیگری خرجش کردم. چشم را پیر کردم، به گناه. دست را پیر کردم، به گناه. اعضاء و جوارح را پیر کردم، به گناه. حالا اگر پروردگار عالم از من بازخواست کند که اینها را همانطور که بود، باید برگردانی، آیا واقعاً من میتوانم یک چشم را بسازم؟! میتوانم یک بند انگشت را بسازم؟!
خدایی که همه را اینگونه در اختیار من قرار داد، به جای این که در راه خودش خرج کنم، به بیراهه بردم و ادّعا هم کردم که عبد هستم. اگر عبد هستی، باید بدانی همه برای مولاست و تو اختیار نداری.
امّا به قدری بزرگوار است که میفرماید: من همه را ندیده میگیریم، نه تنها به روی تو نمیآورم، بلکه به روی خودم هم نمیآورم. این، نکته است.
قیامت و مقام کرم خداوند
کریم، بزرگواری است که اگر کسی جدّی درب خانهاش آمد و توبه کرد «توبوا الی اللّه توبة نصوحاً»، به هیچ عنوان نه تنها در این دنیا به رخ او نمیکشد و به روی خودش هم نمیآورد که چه کسی آمده، این که ذلیل و پر گناه است واعضاء و جوارحی را که به او دادم، در راه دیگری خرج کرد و ...، بلکه فردای قیامت هم، آنجا که عنوان میزان و حساب است، به رخ نمیکشد. کریم یعنی این.
وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: فردای قیامت که میشود، برخی در دنیا گناه کرده بودند، ولی در دنیا گفته بودند: یا من ارحم من استرحمه فی تجاوزه عن المذنبین، ای کسی که گذشت میکنی و رحمتت بر مذنبین، گذشتت است، بر من رحم کن. یا این که گفته بودند: اللّهمّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم و أنت الأعزّ الاکرم (این یکی از دعاهایی است که اولیاء خدا در قنوتشان به خصوص در دل شب بیان میکنند). وقتی کسی جدّی اینطور توبه کرد و دیگر به گناهش بازنگشت؛ پروردگار عالم، آن که یبدل اللّه سیئاتهم حسنات است، فردای قیامت در مقام کرم، دیگر او را بدون حساب وارد بهشت میکند، همین است که در اینجا میفرماید: وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ. بزرگوار یعنی این.
کریم به هیچ عنوان، خطا را یادآوری نمیکند!
بیان کردم معانی زیادی برای کرم در لغت تبیین میشود. برخی از لغتدانان عرب در باب کرم، نکاتی را بیان میکنند که خیلی جالب است. لسان العرب میگوید: کرم، شرف ذاتی است و همه، کرم ندارند. شاید برخی، جود داشته باشند و اگر کسی سماجت کند، چیزی به او بدهند. امّا کرم، شرف ذاتی است و در درون است.
کسی که کرم داشته باشد، یکی از خصوصیّاتش این میشود: هر کس به او بدی کند و به سمت او بیاید، هیچگاه ولو به طعنه و اشاره، بدیهایش را به یادش نمیآورد که تو بودی این کار را کردیها! مثلاً برخی اینطور هستند که شاید بگذارند پنج، شش سال هم بگذرد، امّا بالاخره یک مثالی میزند تا به او بفهماند که تو یک موقعی اینطور بودی و با من، این کار را کردی. خصلت کریم این است که به هیچ عنوان خطا را یادآوری نمیکند. چون شرافت ذاتی دارد و اکتسابی نیست.
خدا هم که فرمودند اکرم الاکرمین است؛ یعنی این کرم در ذات خداست. این که آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در رشحات البحار میفرمایند: صفاته فی ذاته و ذاته فی صفاته، همین است. صفات و ذات خدا درون هم است و اصلاً تفکیک اینها غلط است.
پروردگار عالم ذاتاً کریم و بزرگوار است. آن کسی هم که بزرگوار است، همین حالت را دارد و به هیچ عنوان به رخ نمیکشد.
همهی انسانها، حتّی مذنبین هم کرم خدا را چشیدند!
امیرالمؤمنین، اسد الله الغالب، علیّبنأبیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در یک مناجاتی با وجود مقدّس پروردگار عالم به قدری این کرم را زیبا توصیف میفرمایند که عجیب است. عرضه میدارند: «الهی و لو لا ما عرفت من کرمک ما رجوت ثوابک و أنت أکرم الأکرمین بتحقیق آمال الآملین و أرحم من استرحم فی تجاوزه عن المذنبین»، چقدر خوب است که ما هم این را در قنوت و ... بگوییم. خدایا! من اگر این کرم تو را نمیشناختم، هیچ امیدی به پاداش تو نداشتم. میگفتم: خدا میخواهد به من با این همه گناه، پاداش بدهد! امّا من چون تو را بزرگوار میشناسم، به ثوابت امید دارم.
مرحوم ابوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیت الله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: کرم خدا را همه چشیدند، ولو نسبی. منتها برخی مواقع ما باید به همدیگر یادآوری کنیم؛ چون خدا که به رخ نمیکشد. مثلاً به آن مذنب بگوییم، او هم به من بگوید: این از بزرگواری و کرم خداست، اگر خدا ستّاریّتش را برمی داشت، آبروی من میرفت. دیگر چطور میتوانستیم با هم زندگی کنیم! امّا از کرم خدا که همه چشیدند، ما اینطور داریم زندگی میکنیم.
پس اینطور نیست که بگوییم کرم خدا را فقط بزرگان چشیدند، حتّی من مذنب هم کرم او را چشیدم و درک کردم. درک کرم پروردگار عالم این است که اگر پرده را بالا میزد، گناهم معلوم میشد، دیگر آبرویم میرفت و نمیتوانستم با خانواده و همسایه و فامیل و دوستان ارتباط برقرار کنم، باید میرفتم و در جایی گم و گور میشدم. این یک قسم از بزرگواری خداست که پرده انداخت تا آبروی ما نرود. گرچه برخی مواقع ما خودمان اصرار به پردهدری داریم، امّا باز هم خدا مرحمت میکند.
با آقایی مشاوره تلفنی داشتم و بعد هم جبراً یک بار حضوری آمد، تنها که شد، خودش به من گفت که با دیگری ارتباطی داشته که معالأسف او هم نامحرم بوده و حتّی شوهر داشته است! گفت: دو بار دیدم که خدا میخواست من چنین کاری نکنم.
گفتم: چطور؟
گفت: یک بار داشتم نیمه شب با آن شخص صحبت میکردم، همسرم بیدار شد، چون پدرم حالش خوب نبود، فکر کرد که من دارم با آنها صحبت میکنم، گفت: چی شده؟ گفتم: هیچ چیز. گفت: اتّفاقاً بلافاصله هم از خانهی پدرم تماس گرفتند و درست توأم با آن قضیّه شد و پروردگار عالم، آبروی من را خرید.
بعد هم گفت: یکبار دیگر هم به سبک دیگری شد که همسرم تقریباً فهمید، تا آمد شماره را بردارد، به خودی خود شمارهی او حذف شد.
زار زار گریه میکرد و میگفت: من خودم کردم. از طرفی همسرش را دوست داشت و از طرفی هم میگفت: من دیدم این دو بار را که خدا نمیخواست انجام دهم و من اصرار ورزیدم. البته بعد از آن دو مرتبه، گفتم: دیگر نمیکنم، خدا را شکر کردم که آبرویم حفظ شد، امّا بعد اصرار کردم.
گاهی اینطور میشود و ما خودمان خراب میکنیم. پروردگار عالم کرم و بزرگواری میکند و یک نمونهی آن، این است که آبروی ما را میخرد، امّا ما خودمان خرابش میکنیم. اگر پروردگار عالم این صفت کرامت را که صفت ذاتی اوست، نداشت، کارمان خراب بود. لذا باید او را به اکرم الاکرمین صدا کنیم.
خداوند وقتی ملک الموت را برای حبیبش فرستاد، ملک الموت اجازه گرفت و وارد شد. حبیب خدا پرسید که بعد از من بر سر امّت چه میآید؟ پیامبر تا جایی پرس و جو کرد و ادامه داد که خطاب آمد: اگر همان هنگام که جانشان دارد به لبشان میرسد، بگویند: استغفر الله، میبخشم. پیامبر باز گریه کرد و گفت: خدایا! اگر کسی در آن لحظه جان کندن ترسید و زبانش لال شد (چون بستگی به اعمال دارد و اگر کسی اعمالش بد باشد، ملک الموت با چهرهی زشتی میآید و انسان وحشت میکند). پروردگار عالم فرمود: پس شفاعت تو کجا و رحمت من کجا رفته است؟! بعد هم پیامبر عرضه داشت: خدایا! فردای قیامت نمیخواهم پروندهی اعمال امّت من، جلوی امم دیگر باز شود و انبیاء و امم دیگر بفهمند. پروردگار عالم، آن اکرم الاکرمین فرمود: حبیب من! من بندگانم را خلق کردم، من آنها را دوست دارم، حتّی نمیخواهم که تو هم متوجّه شوی.
این کرامت و بزرگواری خداست. خدا نمیخواهد. هر چه هم هست، معالأسف ما هستیم و إلّا پروردگار عالم اصلاً و ابداً نمیخواهد؛ چون کریم است.
کریم نه تنها منّتی نمیگذارد، بلکه حتّی نمیگذارد طرف مقابل هم به خطایش اقرار کند
مولیالموالی هم در زبان دعا همین را عرضه میدارد که چون کرم تو را شناختم، به پاداش تو امید دارم. همان چیزی که در این فراز میگوییم: وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ. وقتی کرم تو را میبینم، طمع میکنم. بزرگواری تو را میبینم، میبینم که اصلاً به رخ من نمیکشی که تو گناه کردی، طوری هم رفتار میکنی که اصلاً خود من هم نگویم.
این حالت خیلی خوب است که اگر از دوستمان، فرزندمان، همسرمان، شاگرمان، استادمان و ... خطا دیدیم، کاری کنیم که اصلاً او هم به زبان نیاید و بگوییم: نه، خطایی نکردی و به روی او نیاوریم. البته این صفت، صفتی است که همه نمیتوانند کسب کنند. امثال من بالاخره یک جایی میخواهیم اعلان کنیم که من بزرگواری کردم، در حالی که همین دلالت بر لئیم بودن است. چون بزرگواری یعنی اعلان نکند.
بحث کرامت، بحث عجیبی است. اگر بگویی: من از تو گذشتم و ندید گرفتم، معلوم است که بزرگوار نیستی؛ چون داری به رخ میکشی. جدّی جدّی همان شتر دیدی ندیدی، بزرگواری است.
یکی از اولیاء خدا فرمود: من هر چه که دارم، از پدرم است. عرض کردم: چطور؟ گفت: هیچ موقع خطای من را به رخم نکشید، البته به زبان دیگری تذکار میداد که به خطا نیافتم، امّا آن خطا را به رخم نمیکشید. من تصوّر میکردم نمیبیند، نمیداند و ... . امّا یک شب در عالم رؤیا بعد از مرگ پدرم، دو ساعت با او خلوت داشتم. گفت: همه را تک تک به من گفت. میگفت: تو فکر میکردی ما نمیبینیم، امّا حالا که دیگر دستم کوتاه شده، مأمور هستم به تو بگویم.
این ولیّ خدا میگوید: وقتی من از خواب بیدار شدم، همه آن مواردی را که به من گفت، در ذهنم بود و همه را یادداشت کردم. ده سال داشتی، فلان روز بود، این کار را کردی، فکر کردی من ندیدم، ولی دیدم و نگفتم و ... .
این ولیّ خدا میگفت: من دو ساعت در عالم رؤیا که گویی بیدار بودم، اینها را از ایشان شنیدم و بعد از این که بیدار شدم، چون خداوند میخواست من را متنبّه کند، تمام آنها را بدون این که حتّی یکی جا بیافتد، عین دو ساعت را نوشتم. پدرم در آخر جملهای به من گفت، گفت: پسرم! اینها مواردی است که من دیدم، میدانی خدا چیزهایی دیده که اگر بخواهد باید به اندازهی تمام عمرت به تو بگوید و تو اصلاً دیگر خبر هم نداری!
این ولیّ خدا قسم میخورد و میگفت: والله! هیچ کدام از این مواردی که در این دو ساعت مرحوم ابویام برایم تعریف کرده بود، یادم نبود. ولی وقتی میگفت، کأنّ دو مرتبه آن فیلم را برای من میگذاشتند و برایم تکرار میشد، انگار من دوباره در ده سالگی و ... میرفتم و یادم میافتاد و خجل میشدم.
بعد جالب است که میفرمود: وقتی به ده سالگی خودم میرفتم و آن عملم را میدیدم، روزنهای باز میشود و میدیدم که بله، ایشان دارد من را میبیند. امّا بعدش به هیچ عنوان به رخ من نمیکشید.
در آخر هم که گفتند: ببین پروردگار عالم چه چیزهایی دیده که نمیدانی، بزرگواری این است.
کرامت کریم و مذنبی که به محض توبه حقیقی، چشمشان باز میشود!
خداوند اینقدر بزرگوار است که به محض این که بالجد توبهی نصوح میکنیم، طوری ما را وسط میدان میآورد که گاهی دیگران تصوّر میکنند ما عارف بالله هستیم. مثلاً یک موقع کسی بیست سال در گناهان غوطه میخورده، امّا چنان توبه میکند و حالش عوض میشود که وقتی تازهواردی با او برخورد میکند، تصوّر میکند که او یک عارف بالله است. اینها همه از کرامت خداست.
پروردگار عالم چنان تغییر و تحوّل در انسان ایجاد میکند که گاهی میبینی بعد از بیست یا سی سال که نعوذبالله اهل گناهان کبیره هم بوده، امّا چنان حال و وضعش عوض میشود که همه او را به گونهای دیگر میبینند. بعد خدا به واسطهی توبهی حقیقی، به همین افراد در همین دنیا چیزهایی نشان میدهد که این هم باز از کرامت و بزرگواری خداست. چشمشان باز میشود، به آنها نمیگوید: شما گناهکار بودید، اینقدر هم پررو نشوید. آنقدر کرامت و محبّت میکند که حتّی آن کسی که یک موقعی ده سال، بیست سال در وضعیّت دیگری بوده و اصلاً این مسائل برایش مهم نبوده، حجاب زن و بچّهاش برایش اهمیّتی نداشته، برای خودش چیزهای دیگر مهم نبوده، امّا حالا یکباره متنبّه شده و توبه کرده و توبه او هم توبه نصوح بوده و بالجد توبه کرده و برگشته، پروردگار عالم از کرامت و بزگواریاش این است که وقتی در او انقلاب درونی ایجاد کرد و حالش را عوض کرد؛ چیزهای دیگر هم به او میدهد.
کجا چنین چیزی را پیدا میکنید؟! در دنیا میتوانید چنین موردی بیابید؟! در مثال مناقشه نیست، یک نفر دو روز زندان باشد، دیگر هر جا برود، به او کار نمیدهند و میگویند: تو سوء سابقه داری. آنوقت پروردگار عالم به او مرحمت میکند و چیزهایی به او میدهد که به اولیاء و عرفا داده است.
یک نمونه از افرادی که خودش هم دلش میخواهد مدام ماجرایش بیان شود و گفته: به اعتبار بیان این مطالب، در آن دنیا به من مرحمت میشود؛ رسول ترک است. رسول ترک چنان عوض شد که از آن به بعد به او کرامت شد و خیلی از چیزها را متوجّه میشد. محلّ قبر خودش را فهمید و گفت: این برای من است. بزرگان او را میپذیرفتند و به او التماس دعا میگفتند. حالی پیدا میکرد که برای أبیعبدالله بسیار اشک میریخت، اشکی صادقانه!
کرامت خدا بعد از بازگشت حرّ!
حرّ را ببینید چطور شد. کرامت و بزرگواری خدا نسبت به حرّ این بود که فامیلهای او بیایند و او را شبانه به جای دیگری ببرند تا یک گنبد و بارگاه دیگری برای او درست شود. برخی میگویند: او لیاقت نداشته که با دیگر شهدای کربلا باشد، امّا اینها حرفهای چرندی است. اگر آنطور باشد که نعوذبالله باید بگوییم قمر منیر بنیهاشم هم لیاقت نداشته است. در حالی که حتّی حضرت علیاکبر هم به مقام حضرت ابالفضل غبطه میخورد، «یغبطه سائر الشهداء». امّا ایشان هم جدای از شهدای کربلاست و طوری شد که حرمی جداگانه دارند و بین دو این حرم، بین الحرمین نامیده شد و خود بینالحرمین، قطعة مِن رضوان اللّه شد. دو گنبد و دو حرم درست شد. از بس خدا قمر منیر بنیهاشم را از باب ایثار و ادبش میپسندید.
البته قمر منیر بنیهاشم، شباهت به عصمت دارد و تالی تلو معصوم میباشد که بحثش جداست. امّا در باب کرامت پروردگار عالم، باید حرّ را مثال زد که وقتی برمیگردد، خدا هم اینگونه به او کرامت میکند. بزرگواری خدا این است که او یک حرم و بارگاه مجزّا دارد.
شب قدر و واگذاری امور به حضرت کریم!
خداوند حتّی خود رسولش را هم به عنوان کریم تبیین میفرماید: «إنّه لقول رسول کریم». همهی معصومین هم کریم میشوند. چون معصومین، تجلّیگاه اسماء و صفات خدا، ولو نازلهاش هستند. اینقدر کریم میشوند که حتّی حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیان میفرمایند: دوست نداریم که به عمویمان، جعفر کذّاب بگویید، باید بگویید: جعفر توّاب.
میدانید که او ادّعای امامت کرد و میخواست بر پدر حضرت نماز بخواند که حضرت آمدند و او را کنار زدند. امّا کریم، این است که میفرمایند: ما راضی نیستیم که ایشان را بعد از توبهشان، هنوز به این عنوان صدا کنید. لذا برخیها نمیدانند و میگویند. امّا کریم و بزرگواری این است.
آنوقت پروردگار عالم که دیگر معلوم است، أکرم الأکرمین است. از کرامتش هم همین است که هر سال ضیافت ماه مبارک را راه میاندازد و در اوج آن، شبهای قدر را قرار میدهد و بعد میفرماید: روزش هم مثل شبش است. حالا برخیها تعابیری مانند نیمکره و بحث روز و شب در جاهای مختلف و ... دارند، همهی اینها درست، امّا مهمتر از اینها، کرامت و بزرگواری خداست. خدای متعال میخواهد همهی دنیا، همهی کرهی زمین مشمول این لیلة القدر بشوند.
فلذا در شب قدر هم بیان کردم که شب 23 ماه مبارک را قدر بدانید. بعدازظهر ساعاتی را استراحت کنید که دیگر از غروب، پلک بر روی هم نگذارید. شب مهمّی است، شب امضاء و کرامت است و آقایی هم که به عنوان حجّتش امور در دستش است، او هم کریم است. «و سجیّتکم الکرم»، سجیّه هم همین است، یعنی کسی که ذاتی کریم است. حضرت کریم است. آن اکرم الاکرمین، امور را به کریم سپرده، لذا یاد آقا جان زیاد باشید و ایشان را زیاد دعا کنید. بیان کردیم که شب قدر، آغاز سال عبادی ما محسوب میشود.
حالا اگر انسان دست خود را بالا ببرد و از اکرم الاکرمین بخواهد، نمیدهد؟! صدا بزن، بگو: با اکرم الاکرمین، بزرگواری که بزرگوارتر از همه بزرگواران عالم هستی. چه کسی دیگر مثل خدا بزرگوار است. دیگر معمولش هم همین است، بزرگوار که نمیآید نگاه کند ببیند که من چه آوردم، اصلاً این در شأن یک بزرگوار نیست. البته این در اکثر قالبهای دنیوی هست.
البته میگویند: حاتم طایی جایی رفت و چیزی برد. گفتند: خیلی بردی. گفت: حالا من که نفهمیدم. گفتند: فلانی کم آورده بود، تو بیشتر برایش بردی و ... . گفت: من هر کس هر چیزی میآورد، اصلاً نگاه نمیکنم، بعد هم من باید بالنّسبهی خودم بدهم، نه او. من که هستم و باید چه بدهم، نه این که او که هست و باید چه به او بدهم.
حالا پروردگار عالم اینطور نیست؟! به من نگاه میکند یا این که باید به خودش نگاه کند؟! خدا به خودش نگاه میکند، ولی ما هم باید مؤدّب باشیم و بدانیم چه خبر است و دستمان را بالا ببریم و دعا کنیم و بخواهیم، او هم مرحمت میکند.
خدایا! این ماه دارد تمام میشود، سرازیر شد و دهه آخر است، ای خدا! با کرامتت آنگونه که کرامت خودت هست، با همهی ما برخورد بفرما.
کرامتت را آن گونه که کرامت خودت هست، شامل حال ما بگردان.