بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی) در شب نهم محرم الحرام 1438
تاریخ (19/07/95) در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
دلایل عصمت امام
عرض کردیم: هادی الهی، امام در پرده عصمت نباشد اهل سنت هم گفتهاند: چطور میتواند هدایتگر خلق باشد؟ و پروردگار عالم برای هدایت خلق، راهی جز تمسّک به امام و هادی که خودش قرار داده، نگذاشتهاست.
فخر رازی بیان میکند: همه باید بپذیرند که بدون عصمت همه مطالب خراب میشود و اعلام میکند حتما باید عصمت باشد. این نکات را از اهل جماعت بیان کردیم و عرض کردیم: اعلان میکند اصلا ثبوت آیه 59 سوره نساء«یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوالرسول و اولوالامر منکم» اثبات عصمت است و باید از مطالب بری باشد و الا خراب میکند و باز عرض کردیم فخر رازی باز ذیل «انی جاعلک للناس اماما» اینکه خداوند فرمود: من تو را پیشوای مردم انتخاب کردم دلالت بر این دارد که آن حضرت معصوم بوده است و امام کسی است که باید از او پیروی کرد و به او اقتدا میشود و اگر معصیتی از او سر بزند خب معلوم است واجب میشود که ما در معصیت از او پیروی کنیم؛ چون امام است دیگر، اگر معصیت هم کرد باید پیروی کنیم چون امام است.
«فلو صدر المعصیت منه لوجب علینا الاقتداء به فی ذلک» فخر رازی میگوید: اگر امام گناه کرد ما هم باید اقتدا کنیم. لذا خود این هم دلالت بر عصمت دارد چون مردم در مقام اقتدا هستند، دلیل دیگر هم این است؛ حضرت حق در جواب حضرت ابراهیم(علیه الصّلوة و السّلام) که درخواست کرد و من ذریتی؟ از ذریه من هم امام هست؟ قال لا ینال عهدی الظالمین. و این ظالمین نمیتواند امام باشد.
علامات امام از نگاه امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)
1. معصوم از صغیره و کبیره
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم پنج مطلب را فرمودند که امام باید این مطالب را داشته باشد. اول فرمودند: أنْ یُعْلَمَ أنّهُ َمعصومٌ مِنَ الذُّنوبِ کُلِّها صَغیرِها و کَبیرِها از گناهان معصوم باشد. و وقتی فتوا میدهد اشتباه نگوید لا یَزِلُّ فی الفُتْیا ، و لا یُخْطئُ فی الجَوابِ و لا یَسْهو و لا یَنْسى ، فراموشی به او دست ندهد و دل به امور دنیا نبندد، و لا یَلْهو بِشَیءٍ مِنْ أمرِ الدُّنیا .
2. اعلمیّت امام
و الثّانی : أنْ یَکونَ أعْلَمَ النّاسِ بِحَلالِ اللّه ِ و حَرامِهِ و ضُرُوبِ أحْکامِهِ و أمْرِهِ و نَهْیِهِ و جَمیعِ ما یَحتاجُ إلیهِ النّاسُ ، فَیَحْتاج النّاسُ إلَیْهِ و یَسْتَغنی عَنْهُم اینکه اعلم انسانها باشد اگر فرض بگیرید، خصلت اول هم داشت باید اعلم مردم باشد. ما در باب تقلید احکام نسبت به اینکه امور به دست امام باشد فرق میکند. در تقلید هم باید اعلم را پیدا کنیم آنوقت میشود امام اعلم نباشد؟! یعنی فرض بر داشتن علم آنها هم باشد امام باید اعلم باشد. آیا اینگونه بود؟! پس فرمودند: نسبت به حلال و حرام خدا آگاهی داشته باشد و اعلم انسانها باشد. اوامر و نواهی خدا را بشناسد اگر نداند اشتباه میکند.
شما ببینید؛ حضرت شیخنا الاعظم مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) یک فتوا را اشتباه داد چون هرچه دیده بود در منابع پیدا نکرده بود و مسئله مستحدثه و تازه بود، گفتند: خانمی از دنیا رفته و باردار است و نه ماه دارد چه کنیم؟ بچه را با شکافتن شکم بیرون بیاوریم؟ ایشان هرچه تأمّل کرد چیزی ندید و از آنطرف حفظ حرمت میّت را میدید و تصور هم به این بود که بچه از دنیا رفته است گفتند: ماهم نمیدانیم و احتمال به زنده بودن هم هست. حالا حرمت این زن چه میشود؟ ایشان فرمود: همینطوری دفن کنید.
احتمال داد که فرزند خفه شده باشد وقتی جریان خون و نفسی نباشد از دنیا رفته و بعد هم تا بخواهند از آقا سؤال کنند دو روز از مرگش گذاشته احتمال مرگ فرزند هم زیاد بود لذا فتوا دادند دفن شود.
بعد از یک هفته آمدند و تشکر کردند! فرمودند: چه تشکری؟! گفتند: اینکه شما وسط راه یک سوارهای را فرستادید که به سرعت آمد و به ما ملحق شد و گفت شیخ فتوایش برگشت و فرمودند: حتما شکم این زن را باز کنید و احتمال قوی هنوز بچه زنده است.
شیخ تعجب کرد و فرمود: من؟! خودش متوجه شد که این یاری آقاجان حضرت حجّت(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. که ایشان خواست دیگر فتوا ندهد که حضرت فرمودند: تو فتوا بده ما خودمان صحیحش میکنیم.
و از آنجا به بعد داریم که دیگر فتاوای ایشان غلط نشد. بحث این است که امام به احکام الهی مسلّط است.
حضرت فرمودند: باید امام به حلال و حرام الهی مسلّط باشد و آگاه ترن فرد باشد و مردم به او نیاز داشته باشند و او از مردم بینیاز باشد. منظور این است که به خاطر مطالبش اجر و مزد نخواهد. تمام انبیا به دستور خدا فرمودند: ما از شما هیچ اجر و مزدی نمیخواهیم فقط خدای متعال یک اجر و مزد خواست برای پیامبرش اینکه «قل لااسئلکم علیه اجرا الّا المودّة فی القربی» بحث مودّت است. که این هم امر خداست که بگوید. مانند اعلان ولایت حضرت که خدا دستور داد بگوید که اگر نگوید رسالتش را انجام نداده است و فرمود ما تو را محافظت میکنیم. انبیا آمدند اوامر الهی را انجام دهند مطیع محض خدا هستند و آنها عبد صالح خدا هستند. من بارها عرض کردم اگر به پیامبر رحمت بگویند: بالاترین مقام شما چیست؟ نمیگوید: من رفتم به معراج تا قاب قوسین او ادنی که هیچ کس نمیداند الا به اینکه زمان آقاجان که یک مقداری عقول کامل میشود حضرت نکاتی بفرمایند.
پیامبر نمیفرمایند: من خاتم الانبیاء هستم یا اشاره بفرمایند به حدیث لولاک که اگر من نبودم هیچ نبود. اینها را بیان نمیکند خود پیامبر میگوید: من عبد خدایم. و رسالتش هم در همین بستر بندگی است. «اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله»، اوّل عبد است. بندگی خدا را میکند. باید مطیع باشند که هستند.
لذا حضرت میفرمایند: دومین مطلب این است: : أنْ یَکونَ أعْلَمَ النّاسِ بِحَلالِ اللّه ِ و حَرامِهِ و ضُرُوبِ أحْکامِهِ و أمْرِهِ و نَهْیِهِ و جَمیعِ ما یَحتاجُ إلیهِ النّاسُ ، فَیَحْتاج النّاسُ إلَیْهِ و یَسْتَغنی عَنْهُمْ. هر چه مردم احتیاج دارند را امام بگوید. کدام سؤالی بود که از امام باقر و امام صادق میشد و ایشان جواب نمیدادند؟!
فردی از کسانی که مادیگرا بود، مباحث زنان و برخی از مطالب فمنیستی را از امام صادق سؤال میکند. بعد از پاسخ حضرت میگفت: من هر چه سؤال میکنم، چقدر جعفربنمحمّد(صلوات اللّه و سلامه علیهما) به خوبی و مسلّط و قانعکننده جواب میدهد.
فردی دیگر راجع به امام باقر و امام صادق میگوید: در عمر خودم واقعاً ندیدم که این همه مطلب در وجود کسی باشد که هر چه سؤال میکنند، جواب میدهد.
مأمون راجع به امام رضا میگوید - چون این سه امام (امام باقر و امام صادق و امام رضا موقعیّت داشتند و بقیّه ائمّه برای تبیین علوم موقعیّتی نداشتند) : این کیست که این همه علم در سینهی او نهفته شده است؟! او کیست که هر چه میپرسند، تمام را میداند، حجّت خدا این است. حضرت میفرمایند: و جَمیعِ ما یَحتاجُ إلیهِ النّاسُ ، مانند همین فتوایی که به شیخنا الاعظم یاد داده شد. هر چه که مردم احتیاج دارند، میداند و خودش به مردم احتیاجی ندارد.
3. شجاعت امام
خصلت سوم این است: و الثّالثُ : یَجِبُ أنْ یَکونَ أشْجَعَ النّاسِ ، لأنَّهُ فِئَةُ المُؤمِنینَ الَّتی یَرْجِعونَ إلَیْها ؛ إنِ انْهَزَمَ مِنَ الزَّحْفِ انْهَزَمَ النّاسُ لانْهِزامِهِ، من این قسمت را در آخر بحث برایتان بیان میکنم. چون امشب، شب قمر منیر بنی هاشم است و در انتهای بحث میخواهیم مطالبی در این مورد بیان کنیم، از ساحت قدسشان اجازه میگیریم که در آخر بیان کنیم.
4. سخیترین مردم
خصلت چهارم: و الرّابعُ : یَجِبُ أنْ یَکونَ أسْخَى النّاسِ و إنْ بَخِلَ أهلُ الأرضِ کُلُّهُمْ ، بعد حضرت دلیلی میآورند و میفرمایند: لأنَّهُ إنِ اسْتَولَى الشُّحُّ عَلَیْهِ شَحَّ بِما فی یَدَیْهِ مِنْ أموالِ المُسلِمینَ.
حضرت میفرمایند: چهارمین خصلتی که امام باید داشته باشد الإمامُ المُسْتَحِقُّ للإمامةِ لَهُ عَلاَماتٌ، علامت دیگری غیر از عصمت (حالا باز هم عصمت را بیان میفرمایند که یک عصمت ذاتیّه است و آن را در آخر میفرمایند) و اعلمیّت و شجاعت، این است که اسخ الناس باشد، یعنی سخیترین و دست و دلبازترین مردم باشد. یَجِبُ أنْ یَکونَ أسْخَى النّاسِ و إنْ بَخِلَ أهلُ الأرضِ کُلُّهُمْ ، ولو این که همهی مردم بخیل باشند.
بعد دلیل میآورند، آخر ما یک موقع سخی بودن را به این میدانیم که سخی از اموال بیتالمال باشد. امّا اینطور نیست. باید سخی از وجود خودش باشد.
مطالب در مورد وجود مقدّس امیرالمؤمنین را بخوانید، نوشتند: حضرت چاه میزنند. هنوز از چاه بالا نیامده، دستشان گلی است، آب میطلبند و روی همان لبهی چاه وقفنامه مینویسند که این وقف است.
میدانید چقدر راجع به حضرات داریم که وقتی به درب خانهشان میآمدند، بذل و بخشش میکردند. از پشت درب میدادند که طرف را نبینند. بیشتر از آنچه میخواستند، میدادند. این فردی بوده و برای کار خودشان بوده و برای بیتالمال نبوده است.
معاویه هم گفت: من هم سخی هستم. تاریخ الدمشقیّه مینویسد: موقعی که برای عقیل، برادر امیرالمؤمنین آن حال پیش آمد که حضرت آتشی نزدیک دستش برد که حرارتش را بفهمد (نه این که بسوزاند) و بعد فرمودند: تو از این حرارت گریزانی، چه انتظاری داری که برادرت از حرارت آتش جهنّم نترسد؟! من چنین کاری نمیکنم.
عقیل به شام رفت و جریان مفصّلی دارد که تاریخ نوشته، امّا وقت بازگویی آن نیست. به ظاهر از او خیلی پذیرایی کردند، بعد به او گفتند: برو خطبه بخوان که سخیترین افراد کیست. عقیل هم نامردی نکرد و رفت، گفت: این کسی است که به بیتالمال دستدرازی کرده است. علی سخی است، امّا در اموال خودش. من خواستم که از بیتالمال به من حقوق دهد، به من گفت: صبر کن باغات برسد، نخلستانها بار بدهد، از آنچه برای خودم هست و وقف نکردم، مقداری به تو و فرزندانت میدهم. من گفتم: الآن میخواهم و او آتش آورد. معاویه سخی هست، امّا در باب بیتالمال است، نه اموال خودش.
این که انسان وکیل و وزیری باشد و پولهایی در اختیارش باشد و خدای ناکرده بخواهد در آن موارد سخی باشد که به درد نمیخورد.اتّفاقاً در آن موارد باید سفت باشد، حتّی خانوادهشان هم به آنها بتوپند عیبی ندارد. اگر بخواهد به آن مطالب الهی و مقامات معنوی برسد و بندهی خدا بشود، باید این موارد را رعایت کند.
البته اصل همان بندهی خدا شدن هست. بارها بیان کردم که اولیاء خدا نه کرامات میخواستند، نه طی الارض میخواستند و نه هیچ چیز دیگر. اصلاً ناخودآگاه به آنها دادند. آنها برای طی الارض و ... ذکر نمیگویند. منتها بندهی خدا میشوند. امثال من دنبال بندگی نیستیم و معالأسف دنیال کاسبی و ارتزاق و ... هستیم. امّا آنها عبدالله هستند، عبده و رسوله، اوّل عبد خدا هستند، این را میخواهند، نه چیزهای دیگر. برخی از آقایانی که برایشان طی الارض آمده، ناگهان دیدند که مثلاً حرم حضرت ثامنالحجج هستند و خودشان اصلاً متوجّه نشدند. تعجّب کردند که خواب میبینیم یا بیداریم. چطور آمدم؟! چطور اینجا نشستم؟! ساعت را از دیگران میپرسد، بلند میشود راه میرود، میبیند که مثل این که واقعیّت است. امّا به این چیزها هم خوشحال نمیشوند. میگویند: نکند اینها شکلات راه است و آنها را متوقّف کند. میترسند که نکند با این حلوه و شیرینی مشغول شود و اصل بندگی را فراموش کند. اصل، بندگی خداست و آنها بندهی خدا هستند. عبده و رسوله.
لذا سخی هم میشوند، منتها از مال خودشان. بعد حضرت یک دلیل میآورند و میفرمایند: لأنَّهُ إنِ اسْتَولَى الشُّحُّ عَلَیْهِ شَحَّ بِما فی یَدَیْهِ مِنْ أموالِ المُسلِمینَ. میدانید چرا میگویم که امام مسلمین باید سخیترین باشد؟ برای این که موقعی که نیازی پیش آمد، دستش را به اموال بیتالمال دراز نکند. کسی که از اموال خودش راحت میگذرد، از دسترنج خودش که الآن نیاز دارد و به تعبیری به آن، ایثار میگوییم، یعنی غیر از انفاق، ایثار هم انجام دهد، اگر یک روز اموال بیت المال و وجوهات به دستش آمد، به نفع خودش و برای شخص خودش و خانوادهاش استفاده نمیکند. کسی که اموال خودش را هم که خودش با عرق جبین به دست آورده، داد، دیگر موقعی که امور مسلمین در دستش افتاد، طمع نمیکند. وقتی به این قضایا چیره شد و قدرت به دست آورد و همه چیز در یدش است، طمع نخواهد داشت و به اموال بیت المال دست درازی نمیکند. استدلال عجیب و غریبی است.
برخی میروند اموال جمع میکنند، امّا این که انسان از اموال شخصی خودش بگذرد، خیلی سخت است. برای همین است که قرآن وقتی میخواهد جهاد فی سبیل الله را تبیین کند، میفرماید: باموالهم و انفسهم. اوّل اموال را میگوید، چون دل کندن سخت است.
البته امیرالمؤمنین فرمودند که کسی مانند من نمیشود، امّا شما باید بتوانید در این راه قدم بردارید. سلیم بن قیس از قول سلمان میگوید: دیدم که حضرت دارد کفشهایش را پینه میزند، به من فرمودند: اصلاً برای من اینها مهم نیست. از آن طرف چند نفر دیگر در مواقع مختلف بیان کردند که حضرت میفرمایند: اصلاً برای من مهم نیست، دنیا برای من ارزش ندارد، زندگی ساده دارم.
یک جا - که آن هم از باب علم عادی است و توضیحات دارد، مباحثی به نام علم عادی و علم لدنی داریم، آیا همیشه از علم لدنی استفاده میکنند یا خیر - وقتی متوجّه شد یتیمی بیسرپرست مانده، حضرت مدام به خودش میگوید: چرا؟! چرا؟! چرا؟! و بعد میرود آنطور صدای حیوان هم درمیآورد که بچّه را شاد کند و خودش کولهبار میبرد و ... .
این مطالبی است که هیچ کسی جز معصوم نمیتواند انجام بدهد. انتظاری هم غیر از معصوم نداریم. منتها به ما گفتند که شما هم به این سمت بروید. نه ما میتوانیم و نه انتظار از ما هست که مانند آنها باشیم. نه ما میتوانیم آنطور که باید فقر را بچشیم و نه خانوادههایمان میتوانند. ما نمیتوانیم در همه لحاظ مانند امیرالمومنین شویم، طبیعی است! در معنویات، عصمت و ... که هیچ، امّا در همین ابواب ظاهری دنیا هم نمیتوانیم مانند امیرالمؤمنین شویم. این قاعده است واقعاً هم نمیتوانیم بشویم.
لذا یکی از خصائصی که امام باید داشته باشد همین است که سخیترین افراد باشد که اگر یک روزی چیره شد و به اموال مسلمین –بیت المال- تسلط پیدا کرد، ناخنک نزند.
شاید من و شما همین الآن هم إنقلت میآوریم که اگر امام اینطور نمیکردند و یک چیزی به آنها میدادند، اصلاً جنگ جملی به وجود نمیآمد! نعوذبالله برای امیرالمومنین تکلیف هم تعیین میکنیم. همانطور که مختار برای امام مجتبی تکلیف معین کرد. دید ظاهری اوّلیمان همین هست که آقا یک چیزی میدادی اینها هم حق داشتند، چه کسی؟! طلحه و زبیر! رفیقهای امیرالمومنین هم بودند و اتفاقاً جزء سردمدارانی بودند که بعد از عثمان باعث شدند مردم سمت خانه امیرالمومنین بیایند و مشوق بودند، مردم را ترغیب میکردند و خودشان جزء اولین کسانی بودند که بیعت کردند.
خوب حالا پیش امیرالمومنین آمدند، یک روز کاری آمدند، غروب بود و حضرت سلام علیک و خوش و بشی کردند، بعد پرسیدند: آمدن شما کار برای مردم هست، مثلاً اخباری برای حکومت و بیت المال آوردید؟ گفتند: نه، احوالپرسی شخصی است، سه رفیق قدیمی هستیم، آمدیم با هم گپ بزنیم. حضرت روشنایی که در آنجا داشت، حالا شمعی، چیزی بود، از تاقچه برداشت و آن را خاموش کرد و روشنایی دیگری را که شخصی بود، روشن کرد.
طلحه، خودش میگوید: من به زبیر گفتم: چیزی نگوییم. چون بیرون با هم وعده گذاشته بودند، بیایند بگویند: ما این همه چشم انتظار ماندیم، بالاخره چه شد؟! کدام فرمانداری؟! کدام پستی؟! به اصطلاح امروزی این همه آمدیم در ستاد انتخاباتی شما شرکت کردیم، بالاخره چه به ما میرسد؟! هیچی؟! همین خداحافظ شما خوش آمدید! این که نمیشود! ما بالاخره امینان تو که هستیم. امّا دارد که طلحه گفت: هیچی نگو ولش کن! بعد یک خورده حال و احوال کردند و بلند شدند، رفتند. گفتند: بابا! از این چیزی به ما نمیرسد.
حضرت اینطور بودند! در اموال شخصی سخی بودند امّا بیتالمال نه. شاید هر کسی بود، میگفت: اینقدر هم برایت ماهیانه حقوق میبریم.این که الآن حقوقهای نجومی میشود، همین است. چقدر امیرالمومنین قشنگ میگوید، میگوید: امام که باید چند خصلت و علامت داشته باشد، یکیاش این است که باید سخیترین انسانها باشد، امّا در مال خودش؛ ولو این که همه اهل ارض بخیل باشند؛ «بخل اهل الارض کلهم».
بعد فرمودند: لأنَّهُ إنِ اسْتَولَى الشُّحُّ عَلَیْهِ شَحَّ بِما فی یَدَیْهِ مِنْ أموالِ المُسلِمینَ؛ برای این که اگر یک موقعی بر اموال مسلمین تسلط پیدا کرد و حالا مستولی شد و ولایت پیدا کرد و همه چیز در دست او بود، اینجا دیگر سفت بگیرد و مدام برای خودش ناخنک نزند. چون کسی که برای خودش بخیل بود، این جا که میآید بخل میورزد و همه چیز را برای خودش میخواهد و مردم بیچاره هم که هیچ و اگر به بعضی هم بدهد، به خاطر چیز دیگر است.
5. عصمت از همه گناهان
در خصلت پنجم حضرت میفرمایند: الخامسُ : العِصْمَةُ مِن جَمیعِ الذُّنوبِ ، و بِذلِکَ یَتَمیَّزُ عَنِ المَأمومِینَ الّذینَ هُمْ غَیْرُ مَعصومِینَ ، لأنّهُ لَو لَم یَکُنْ مَعْصوما لَم یُؤْمَنْ عَلَیْهِ أنْ یَدْخُلَ فیما یَدْخُلُ النّاسُ فیهِ مِنْ مُوبِقاتِ الذُّنوبِ المُهْلِکاتِ و الشَّهَواتِ و اللّذّاتِ؛ پنجمین خصلتی که باید حتما داشته باشد این است که از همه گناهان عصمت داشته باشد؛ یعنی از روز نخست هم گناه نکرده باشد. اصلاً معصوم باید این باشد. امامی که بر مردم حکومت میکند و امامی که خدا میخواهد، این است.
من عرض کردم باز هم عرض میکنم، در دوران غیبت تمرین امام و امتی داریم والا امام بما هو امام معصوم است و لاغیر اما تمرین امام و امتی است، چون امامی که همه این خصائص را داشته باشد، ولی وقتی مردم امت نباشند، از این امام اطاعت نمیشود که هیچ، بلکه به قتلگاه برده میشود، مثل ابی عبدالله. اطاعت که نمیشود که هیچ، از ابن ملجم یهودی ضربت میخورد.
امیرالمومنین میگوید: ابن عباس! آنها به ظاهر شور کردند و گفتند: نه! ابن عباس که فامیل شماست، ما فامیل بازی نداریم. گفتیم الحکم لله.
اول هم که فرمود: قرآن را بزنید که قبول نکردند، گفتند: او خودش را بزرگتر از قرآن میداند! البته منظور حضرت این نیست که به قرآن بی احترامی کنیم، اشتباه نشود. این که امام بیان فرمود: چون آن ها یک ورقهای میزدند و روی پوست ها می نوشتند و به نیزه میکردند. بعد بالای آن حالا یک آیاتی مینویسند، مثلاً آیت الکرسی یا چهار قلی که الآن مینویسند و آویزان میکنند. لذا خود قرآن کاملی که امروز من و شما در ذهنمان هست، نبوده، یک آیاتی مینوشتند بعد روی نیزه میگذاشتند.
حضرت فرمودند این را بزنید، قبول نکردند. گفتند: یا بگو مالک برگردد، یا تو را میکشیم! عجب! شما در سپاه من هستید! یک مشت احمق! وقتی کسی نشناسد خصائص امام چیست، همین میشود دیگر، امت احمق از کار در میآید، بعد هم بیان کردند که حالا شما نمیخواهید، بیایید بحث حکمیت راه بیاندازیم. حکمیت که میشود، میگویند: ابن عباس نه! ابوموسی اشعری یهودی زاده را انتخاب میکنند، هر چی یهودی زاده است آمدند کار را خراب کردند.
لذا فرمودند: امام باید از همه گناهان معصوم باشد. چون پیروان او معصوم نیستند و او معصوم است. لذا امام باید معصوم باشد، تا از دیگران متمایز شود. اگر معصوم نباشد، اطمینان نیست که مانند دیگر مردم در هلاکت و شهوت و لذّات نیافتد و ... «أنْ یَدْخُلَ فیما یَدْخُلُ النّاسُ فیهِ مِنْ مُوبِقاتِ الذُّنوبِ المُهْلِکاتِ و الشَّهَواتِ و اللّذّاتِ» - این در بحارالانوار، جلد 25 آمده است -
مانند یزید که دیگر بدتر از همه کرد و خودشان نوشتند: دیگر شرم و حیایی باقی نگذاشت. حوضی شبیه استخر درست کرده، شراب میریزد و در آن شیرجه میزند! برای ابوالقیس که میمونش هست، شعر میگوید و به او عشق میورزد و با او مسابقه میدهد! یکبار مست کرده بود، در اسبسواریای که با گورخر میکرد و مسابقه میداد، ابوالقیس بر زمین افتاد و مرد، یزید سه روز عزای عمومی اعلام کرد! در تاریخ الدمشقیّه و تاریخ طبری راجع به حالات شام و یزید، این مطالب را بخوانید. چه اشعاری راجع به ابوالقیس گفت! یک چنین آدم احمقی باید حاکم مسلمین شود!
همان حکّامی که امروز در کشورهای عربی میبینیم، آل یهود، یا حاکم اردن که مادرش انگلیسی است، اوّلین سخنرانی او را گوش بدهید، بلد نیست خوب عربی صحبت کند. وقتی پدرش شاه حسین سرطان گرفت و از دنیا رفت، عمویش حسن، ولیعهد بود. وقتی فهمیدند سرطان گرفته، عبدالله را ولیعهد کردند و ملک عبدالله شد. در عربی صحبت کردن لنگ میزد! چون در انگلشتان بزرگ شده بود و مادرش انگلیسی است، معلوم است چه درمیآید.
لذا باید به عصمت داشتن حکّام قائل بود که به این مصیبتها دچار نشویم.
شجاعت امام و دلگرمی امّت
لذا حضرت میفرمایند: «لإمامُ المُسْتَحِقُّ للإمامةِ لَهُ عَلاَماتٌ» ، برای امامی که مستحقّ امامت است، پنج علامت هست، سومین علامت را فرمودند: «یَجِبُ أنْ یَکونَ أشْجَعَ النّاسِ ، لأنَّهُ فِئَةُ المُؤمِنینَ الَّتی یَرْجِعونَ إلَیْها ؛ إنِ انْهَزَمَ مِنَ الزَّحْفِ انْهَزَمَ النّاسُ لانْهِزامِهِ»، امام باید و واجب است که شجاعترین مردم باشد. شجاعت و ظلم هم دو چیز است، اشتباه نشود. اتّفاقاً شجاعترین افراد، خاضعترین افراد در مقابل مردم هستند - این مطالب، بحث دارد و در روایات آمده، امّا من دارم فهرستوار بیان میکنم – امّا در مقابل دشمن، سرسختترین هستند.
مالک اشتر شجاعترین است، در اطاعت، بینظیر است. بیان کردیم: امیرالمؤمنین فرمودند: مثل مالک برای من، مثل من است برای پیغمبر. مالک اشتر چه مقامی دارد؟!!
در مورد همین مالک اشتر که اشجع النّاس در زمان خودش بعد از امام، است، شنیدید که او فرماندهی سپاه امیرالمؤمنین بود، کسی به او اهانت کرد و او را به سخره گرفت، نگفت: در گوش تو میزنم و پدرت را درمیآورم، یا میدهم تو را به فلان جا ببرند تا متوجّه بشوی چه خبر است. بلکه به مسجد رفت و نماز خواند.
شخصی به آن فرد گفت: فهمیدی چه کسی را به مسخره گرفتی؟ او هم یک آدم علّاف بیکاری بود که همیشه در گذر میایستاد تا دیگران را مسخره کند، یک فرد جاهل نفهم بود. گفت: مگر چه کسی بود؟ آن شخص هم گفت: او مالک اشتر بود! آن فرد وحشت کرد، به دنبال مالک رفت، دید او دارد نماز میخواند. بعد از تمام شدن نماز او به پای او افتاد. مالک او را بلند کرد و گفت: چه کار میکنی؟! من اتّفاقاً برای طلب استغفار برای تو آمده بودم. کأنّ مالکاشتر یک فرد ضعیف ضعیف ضعیف است.
حالا ما باشیم، یک پستی داشته باشیم و در یک جای کوچکی، مسئول باشیم، کسی جرأت اهانت به ما را ندارد. امّا ببینید مالک چگونه برخورد میکند. لذا اشجع الناس، چنین کسی است که در مقابل مردم، خاضع است.
نباید تصوّر کنیم که اشجع النّاس نعوذبالله در همه جا قلدربازی دربیاورد و ... . اصلاً امام که اینگونه نیست، او در پردهی عصمت است.
لذا بیان فرمودند: امام باید شجاعترین مردم باشد؛ چون اگر امام شجاعترین مردم باشد، به منظور نیروی پشتیبانیکننده برای امّت است، امّت دلگرم هستند.
امام راحل عظیمالشّأن، شجاع بود و مردم دلگرم بودند. یک عدّه دیگری ترسیدند و جام زهر را به امام چشاندند. اتّفاقاً امروز هم میگویند: جام زهر خیلی هم شیرین بود! امام فرمودند: زهر بود، اینها میگویند: خیر، بعدش گوارا شد. امام شجاع بود.
نظم امام راحل عظیمالشّأن، نظم عجیب و غریبی بود. اتّفاقاً امروز امامالمسلمین همین نظم را دارند. امام هر روز طبق برنامهی منظّم خود، نیم ساعت پیادهروی میکردند که در آن زمان هم رادیو گوش میدادند و هم روزنامه میخواندند. آقای دکتر ولایتی میگوید: یک روز یک ربع زودتر، شوارتناتزه، وزیر امور خارجه شوروی سابق - که بعداً رئیس جمهور گرجستان شد - را به جماران و اتاق کوچک امام آوردیم. به امام گفتیم: او را آوردیم. امام فرمودند: بیخود آوردید. گفتیم: آقا! وزیر امور خارجه شوروی است! فرمودند: هر که میخواهد باشد، من در همان ساعتی که گفتم، میآیم.
به سراغ آن فردی که قصّه میگوید و برخی چیزها را مینویسد، رفتند. آن هم پیش امام آمد، امام فرمودند: نه، بیخود به شما گفتند. من همان سر ساعت میآیم. بعد هم امام با همان حالتی که در پیاده روی بودند (دستانشان را پشت خود قرار داده بودند)، سر ساعت به اتاق آمدند.
شوارتناتزه میگوید: من میلرزیدم که دستم را جلو ببرم و با ایشان دست بدهم. امام هم با همان آرامش آمدند و شمدی را هم که داشتند، روی پای خود انداختند و نشستند. حرفها را گوش دادند و بعد گفتند: من اصلاً این حرفهایی را که شما آوردید، نمیخواستم بزنم. من ایشان را به سمت خدا و حقّ دعوت کردم و این مطالبی که شما میگویید، جواب مطلب من نبود. سلام من را برسانید، ولی این مطالب نیست.
شاید کسی بگوید: آقا! شما آمریکا را نداری، حداقل این طرف را داشته باش. این همه هم که جنگ شده و شما هیچ چیزی ندارید. امّا اشجع النّاس این است که شوارتناتزه بگوید: من رؤسای جمهور زیادی در عالم دیدم، هنوز که هنوز است خاطرهی آن اتاق کوچک و آن ابّهت با عظمت برای من دیگر تکرار نخواهد شد.
یا پوتین که به مغرور بودن معروف است، پیش امامالمسلمین بیاید و طوری در حال ادب باشد که بار دوم که میآید: اصلاً بدون هیچ تشریفاتی بگوید: اوّل به آنجا میروم که رئیسجمهور و دیگران انگشت به دهان بمانند که چه شد؟! لذا اوّل به آنجا میرود، یک قرآن نفیس هم میبرد. بعد از آن سفر اوّل خود میگوید: من مسیح را ملاقات کردم.
امامالمسلمین هم شجاعانه صحبت میکند. میفرماید: اگر اینها بخواهند غلطی کنند، بدانند که دیگر حیفا و تلآویوی نمیماند. ایشان یک صحبت کوچک میکنند، سعودیها خودشان را جمع میکنند. البته ایشان جاهای دیگری را میبینند، نه این که این کوچولوهای وهّابی را ببینند. بحث حرمین شریفین را میبینند، چون میدانند اینها نامرد نامرد هستند.
لذا میگویند: ما میخواهیم ارتباطمان با اخوّت باشد، امّا اگر بنا باشد ... . آن طرف میشنوند و مسئول حجّمان بیان میکند: در مذاکرات بودیم، وزیر حجّ عربستان با این که این همه جنایت کرده بودند، داشت با قوّت و قدرت میگفت: ما هیچ چیزی را نمیپذیریم و ... . در جلسه یک برگه به او دادند و یکباره برگشت.
امامالمسلمین صحبت میکردند و صحبت ایشان مستقیم داشت پخش میشد و اینها گوش میدهند. مسئول سازمان حجّ ما داشت در آنجا مذاکره میکرد که جنازههای شهدا را بیاورد و آنها نمیپذیرفتند، با یک جملهی کوتاه امامالمسلمین که هنوز داغ داغ است و به فردا نکشیده، لحنشان عوض میشود و طور دیگری برخورد میکنند. بعداً آقای اوحدی متوجّه میشوند که این تغییر لحن و برخورد، به خاطر تهدید امامالسملمین بوده است. به این شجاعت میگویند.
لذا این که امام باید اشجع النّاس باشد، برای همین است. حالا ببینید امام معصوم کیست! پس شجاعت برای این است که دشمنهای بیرونی حساب کار دستشان بیاید. البته در برخی مواقع از درون خراب میکنند که در آنجا دیگر سکوت میکنند.
لذا میفرمایند: امام شجاع به منزلهی نیروی پشتیبان لشگر هست که آن امّت به امام خود پناه ببرند. اگر امام در میدان نبرد شکست بخورد، بدانید که مؤمنین هم شکست میخورند و هیچ کاری نمیشود کرد.
ذخیرهی امیرالمؤمنین برای حسین و اولادش!
البته این خصیصه، خصیصهی سوم امام بود، من در اینجا بیان کردم، تا برسم به این که ابالفضل العبّاس هم شجاعترین بود، « إنِ انْهَزَمَ مِنَ الزَّحْفِ انْهَزَمَ النّاسُ لانْهِزامِهِ»، اگر او شکسته شود و سست شود، دیگران هم میشکنند. «النّاس علی دین ملوکهم».
قمر منیر بنیهاشم هم آن اشجع النّاس بود. اوّل اجازه بدهید من دو، سه مورد از شجاعت ایشان بگویم. جنگ صفین است، امیرالمؤمنین بر روی صورت یک نوجوان سیزده ساله نقاب میزند و به او زره میپوشاند (چون او با این که سیزده ساله بود، ولی درشتاندام بود و زره اندازهی او میشد. چون حضرت قاسم هم سیزده ساله بود، ولی زره اندازهی او نشد). ولی وقتی رجز میخواند، فهمیدند که او نوجوان و بچّه سال است.
معاویه وقتی دید که امیرالمؤمنین فردی را روانهی میدان کردند، «ابوشعثاء» را که از دلاوران عرب بود و برای خودش غولی بود و نوشتند: در شام، حریف هزار اسبسوار بود، به میدان فرستاد. در تاریخ الدمشقیّه راجع به «ابوشعثاء» نوشتند: او از اسبهای مخصوص و بزرگی که پرورش میدادند و معمولاً برای یلها بود، استفاده میکرد و تازه برخی از آنها کمرشان میشکست.
وقتی «ابوشعثاء» صدای رجز خواندن آن نوجوان را شنید، به او برخورد و عقب آمد. گفت: او جوان است، مرد نیست، من با مرد میجنگم. حالا فکر میکرد او بیست، بیست و پنج سال دارد. من پسرانم را به جنگ با او میفرستم. نه تا پسر داشت، این نه پسر خودش را به میدان فرستاد. این نوجوان، تمام آنها را به هلاکت رساند.
«ابوشعثاء» تعجّب کرد، گفت: این جوان، عجب یلی است! او کیست؟ حالا فرزندان خودش هم کم از پدر نداشتند. اینطور نیست که بگوییم بچّه سال بودند. ابتدا کم سنترینشان را فرستاد و به تدریج دیگر یلها را فرستاد، امّا همهی آنها کشته شدند. خیلی عصبی شد. گفت: این جوان هر که هست، مادرش را به عزایش مینشانم.
وقتی «ابوشعثاء» به میدان آمد، نوشتند: این نوجوان سیزده ساله که نقاب بر صورت داشت، بر روی اسبش بلند شد و با یک ضربت محکم سر «ابوشعثاء» را زد و رگ بریده شد و سرش بر زمین افتاد. یعنی او را با یک ضربه به هلاکت رساند. تمام کسانی که در جنگ صفین در میدان بودند، تکبیر گفتند و خیلی خوشحال شدند.
حضرت فرمودند: بگویید برگردد. اصحاب گفتند: او خوب میزند، خوب میکشد. بگذارید باشد. فرمودند: نه، برگردد. گفتند: او کیست؟ فرمودند: او پسرم عبّاس است. «انه ذخر للحسین و اولاده» او ذخیره برای حسین و اولادش است.
عبّاس این است! در سیزده سالگی چنین میجنگید. معلوم است، گفت: تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل. حالا آن عبّاس بسیار رشید، منتها دارای ادب، همه چیزش را در راه برادرش داد و خدا هم در اینجا همه چیز به او داده است. یک نمونه بگویم، بعد مقتل را بیان کنم.
کرامات حضرت عبّاس از زبان خادم چهل سالهی ایشان
حاج شیخ عبّاس، حاج محمّدعلی کشوان، آل شیخ است که از خدّام مرقد مبارک حضرت ابالفضل است. او بیش از چهل سال خادم بود و بازنشسته شد. بیش از چهارصد سال پیش اجدادش از ایران رفته بودند و در آنجا خادم بودند. دوازده نسلش با افتخار در این شغل در حرم قمر منیر بنی هاشم خدمت میکردند. از ایشان سؤال کردند، خاطرهای برایمان بگویید. گفت: خاطرات و کرامت زیاد داریم. امّا یکی را بگویم که مظهر جلال الهی را ببینید.
میگوید: چند سال پیش کسی به عموی خودش گفته بود: دخترت را به من بده. عموی او یکی از شیوخ عرب بود که هفت پسر داشت و یک دختر. منتها برادرش فقیر بود و اوّل مخالفت میکرد. به هر حال همین یک دختر را به او دادند. این داماد نااهل بود، مدام میگفت: من زمینی در اینجا میخواهم و ... و او هم به دامادش داد. دو مرتبه میخواست و نمکنشناسی میکرد. یک بار هم آمد و گفت: اگر زمین دیگری ندهی، من آبروی تو را میبرم. این هم جدّی نگرفت و گفت: من مشکلی ندارم که بخواهد آبروی من را ببرد. امّا دامادش همه جا این شایعه را پخش کرد که زن من، باکره نبود. این مطلب برای عرب خیلی سخت است. ایشان ناراحت شده بود، برافروخته شده بود و گفته بود: بیحیا این چه حرفی است که میزنی؟! اگر اینطور بود، خوب او را میکشتی - چون رسم عرب این است که اگر واقعاً اینگونه باشد، او را میکشند - چرا الآن میگویی؟!
خلاصه مطلب در شهر پیچیده شده بود، برادرانش میخواستند او را بکشند، دست نگه داشتند، دیدند تنها راه این است که فردی را حکم قرار دهند. یکی از آقایان را آوردند، به ایشان نصیحت کرده بود که دروغ نگوید و آن پسر گفته بود: نه، من قسم میخورم. پدر دختر قبری را کند و گفت: دخترم را میکشم و امشب درون این قبر میگذارم.
دیدند اوضاع خیلی به هم ریخته است، یکی از آقایان واسطه شد، گفت: شما دخترت را نکش، ما یک کاری میکنیم. به آن داماد گفتند: شما بیا قسم بخور که اینطور بوده. گفت: کجا قسم بخورم؟ گفتند: در محضر قمر منیر بنی هاشم.
ایشان میگوید: آن داماد را پیش من آوردند، به او گفتم: پسر! دروغ نگویی، اینجا خدمت ابالفضل العبّاسی و خوب نیست دروغ بگویی، قسم میخوری؟ گفت: بله، قسم میخورم. به او گفتم: سه قدم جلو برو، رو به ضریح بالای سر قمر منیر بنی هاشم بایست، دو دستت را بلند کن و هر چه من میگویم، بگو. گفت: قبول است. گفتم: بگو: والله بحق هذا العبّاس ... . او هم تکرار کرد. تا دهانش را باز کرد و گفت: والله بحقّ هذا العبّاس ...، در همان حال خشکش زد و افتاد.
بعد دیدم آن دختر دارد صحبت میکند و متوجّه نشده که این پسر افتاده، میگوید: آقا! تو که من را میشناسی، من این کار را نکردم. من احساس کردم که مانند این که آقا را دارد میبیند و صحبت میکند. پسر هم مانند چوب خشک بر روی زمین افتاده بود.
این جنازه را بیرون بردند. میگوید: وقتی جنازه در حرم بود، به خدا قسم یک قطره خون از او بیرون نیامد. تا جنازه را به صحن بردند، خون از دماغ و دهان و گوش این پسر بیرون زد. امّا دختر همچنان میگفت: الله، الله، ابوفاضل، بعد با حضرت صحبت میکرد و میگفت: نعم، نعم، ابوفاضل، اِی، اِی ... .
از او پرسیدم: چه میگفتی؟ گفت: به من گفتند: تو به حاجتت رسیدی، نگران نباش. مردم ریختند و تبریک میگفتند.
همین حاج شیخ عبّاس میگوید: اواخر حکومت صدام من را به بغداد تبعید کردند. پسر عموی صدام آنجا بدزبان بود و مشغول بود. مجبور شدم بروم. او در کتابخانه امام موسیبنجعفر و امام جواد نشسته بود، سلام کردم، سرش را بلند نکرد و گفت: هی. من در دلم گفتم، یا ابالفضل من یک عمری است خادمت بودم، این رسمش نیست. من اینجا بیایم و اینها میخواهند من را خوار و ذلیل کنند.
یکباره دیدم پسرعموی صدام سرش را بلند کرد و گفت: ها، ها، آقا من را ببخش، فرمایشی داشتی؟ گفتم: من را پیش شما فرستادند. گفت: تو فلانی هستی؟ گفتم: بله. از جا بلند شد، من را با احترام در کنار خودش نشاند. من در دلم از حضرت تشکر کردم. پسرعموی صدام گفت: هر ماه به اینجا میآیی و حقوقت را میگیری. برو، ما کاری با تو نداریم. من گفتم: من عمری است کار کردم، اگر اجازه بدهید بازنشسته شوم. او پذیرفت. این از کرامات ابالفضل العبّاس است.
هر کسی دست به دامن عبّاس زده، ناامید برنگشته است. خدا برای او طوری قرار داد که ما بین دو حرم، بین الحرمین، جایگاه اجابت دعا شود. خدا اینگونه قرار داد.
«السلام علیک یا ابا عبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»