سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
شب چهارم رمضانالمبارک 1438
جلسه: سوم
رغبت در عین ترس؛ خوف در عین رجا
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»
96/03/09
رقّت قلب و لذّت بردن از دعا
یکی از خصوصیّات صیام این است که از اذان صبح تا اذان مغرب، دست از حلال (نه حرام و نه شبههناک) کشیده میشود. وقتی انسان دست از حلال کشید، طبعاً حالش، حال رقّت و وضعش، دگرگون میشود.
شاید این که عمدهی دعاها در دل شب است، برای همین است که در روز یک آمادگی به وجود میآید، آن هم به واسطهی دست کشیدن از حلال و قلب انسان، رقیق و آمادهی برای دعا، مناجات و عشقبازی حقیقی میشود که تا به حال نچشیده بود و به قوّهی مخیّلهاش هم وارد نشده بود. حالش، حال بندگان صالح خدا میشود و وضعش، تغییر میکند. وقتی وضع تغییر کرد، طبعاً باعث میشود که در آن لحظات، دیگر حال او، حال دعا و مناجات شود.
اولیاء خدا، عرفای عظیمالشّأن، حسب روایات شریفه فرمودند: موقعی حال انسان، حال دعاست که قلب انسان، آمادگی داشته باشد. موقعی که قلب انسان به رقّت بیافتد و رقیقالقلب شود و وضعش تغییر کند، تازه حال دعا برای انسان به وجود میآید و إلّا اگر این حال نباشد، هر چقدر هم بخواهد دعا بخواند، نه آن دعا به او میچسبد، نه از آن لذّت میبرد و نه میفهمد محضر ذوالجلال و الاکرام قرار دارد و با او سخن میگوید. امّا اگر رقّت قلب به وجود آمد، حال دعا هم به وجود میآید.
چرا یک عدّه را از مجلس دعا، بیرون میکنند؟!
حال دعا با خواندن سطور ادعیّه متفاوت است. البته یک موقعی انسان میتواند دعا را در دست بگیرد، همینطور بخواند و جلو برود. امّا نه حضور قلبی دارد، نه متوجّه هست چه میخواند، نه متوجّه هست که چه کسی را خطاب قرار داده و نه متوجّه هست که چه کسی به او اجازهی سخن گفتن و حضور به او داده است. فقط به صورت ظاهر دارد دعا میخواند.
لذا گاهی به خاطر این که حضورش، حضور حقیقی نیست و حضور قلب ندارد، او را از مجلس بیرون میکنند. چطور؟
گاهی میبینی زود خسته میشود. یا اگر بخواهد به ظاهر حرمت دعا را حفظ کند، دعا را سریع میخواند و میرود. یا این که وسط دعا بلند میشود. به تعبیری او را اخراج میکنند. چرا؟
چون دعا، قرآن صاعد است و قرآن صاعد نیاز به حضور قلب حقیقی دارد. لذا وسط دعا، بلند میشود، حال ندارد و ... .
یکی از خصوصیّات صیام این است: وقتی انسان از حلال دست کشید، حضور قلب و رقّت قلب پیدا میکند و وقتی رقّت قلب پیدا کرد، آمادهی برای دعا، مناجات و عرض حال به ذوالجلال و الاکرام میشود.
لذا بیشترین دعاها و از طرفی دعاهای پرمعنا و پر محتوا در این سه ماه باعظمت، ماه رجبالمرجّب، شعبان المعظّم و به خصوص ماه مبارک رمضان است. مناجات شعبانیّه در ماه شعبانالمعظّم، غوغا و محشر است! دعای ابوحمزه و دیگر ادعیّه سحر، همه بسیار پر معنا و پرمحتواست.
در طیّ سال اجازه میدهند انسان، یک دعای بسیار باعظمت بخواند که آن، در شب جمعه و دعای کمیل است. امّا دعاهای ماه مبارک رمضان، محشر، غوغا، پرمحتوا و روحساز است و به واسطهی همین صیام، ارتباط را نزدیک میکند.
لحظهی رسیدن به مقصود
لذا در اصول کافی آمده که وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «إِذَا اقْشَعَرَّ جِلْدُکَ وَ دَمَعَتْ عَیْنَاکَ وَ وَجِلَ قَلْبُکَ فَدُونَکَ دُونَکَ فَقَدْ قُصِدَ قَصْدُک»، آن موقعی که پوست بدنت لرزید، و از چشمانت، اشک جاری شد، و قلبت رقّت و خشوع پیدا کرد، پس بدان آن لحظه، فقط برای توست و غنیمت بشمار؛ چون دیگر هر چه بخواهی یعنی مقصود تو فراهم است.
لذا یکی از خصوصیّات ماه مبارک رمضان، همین است: رقّت قلب میآورد و با این رقّت قلب، بدن میلرزد، اشک جاری میشود که دیگر تمام است. در روایات داریم: وقتی اشکی برای خدا، از چشمان انسان خارج شد، اوّلین خصوصیّتش این است که سبب میشود او را طاهر میکنند و گناهانش را میآمرزند - فقط یک قطره دیگر هم همین حال را دارد و آن، قطره خونی است که در راه خدا ریخته شود - گناه که آمرزیده شد، دیگر معلوم است، هر چه از پروردگار عالم طلب کند، عنایت میکند.
چرا گاهی حوائج انسان برآورده نمیشود؟
یک دلیلی که گاه انسان دعا میکند و مستجاب نمیشود، این است که با چه زبانی دعا میکند؟!
در حدیث قدسی است که پروردگار عالم به موسیبنعمران فرمود: با زبان غیر، دعا کن.
عرضه میدارد: با کدام زبان؟ یعنی چه؟
میفرماید: یعنی دیگران برای تو دعا کنند.
دعای دیگران در حقّ همدیگر مستجاب است. امّا دعای کسی در حقّ خودش هم میتواند مستجاب باشد که اوّل، طهارت به وجود بیاید. با دو قطره اشک، اوّل طهارت به وجود بیاید و بعد حاجتش را بخواهد که إنشاءالله برآورده میشود. لذا حضرت هم در روایت فوق میفرمایند: آن لحظه، بسیار مهم است، غنیمت بشمار و دعا کن.
رغبت در عین ترس!
بهترین دعا هم دعایی است که از لسان معصوم باشد. در جلسهی گذشته بیان کردم: در دعا، به صورت ظاهر ما داریم خدا را میخوانیم و دعا از ناحیهی ما و قرآن صاعد است. ولی همین دعا را هم پروردگار عالم به لسان معصومین به من و شما یاد دادند. یعنی اگر بنا بود خودمان دعا بخوانیم، باز بلد نبودیم چگونه دعا بخوانیم و گیر بودیم.
یکی از این دعاها، همین دعای ابوحمزه است که در یکی از فرازهایی که در سال گذشته آن را بحث کردیم، عرضه میداریم: «أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً »، خدایا، تو را میخوانم، منتها با دلی که هراسان هستم، «راهباً». نمیدانم چه غلطی کردم و میترسم با این گناهانی که کردم، آبرویم برود؛ حداقل این دو ملک شاهد بودند و آبرویم در نزد تو در خطر است. نمیدانم اعمالم چه خواهد شد و آیندهام چگونه رقم میخورد.
بعد از هراسان بودن «راهباً»، بلافاصله «راغباً» را مطرح مینماید. جدّی اگر غیر از معصوم بود، میتوانست به این زیبایی بیان کند؟!
خدایا، با این که هراسان هستم، میترسم و نمیدانم با این همه پلیدیها، پلشتها و زشتیهایم، آیندهام چه خواهد شد و وحشت دارم، امّا به تو رغبت دارم «راغباً»؛ چرا که میدانم آن کسی هم که میتواند تمام این بدیهای من را تبدیل به حسنات کند «یبدل الله سیئاتهم حسنات»، باز تو هستی. پس راغب به تو هستم.
فرار از خدا به خدا!
از طرفی هراسان هستم، امّا نه هراسانی که فرار کنم. در مثال مناقشه نیست، در امور دنیوی، وقتی کسی از دیگری میترسد، یا مقروض هست و ...، چون ترس دارد، فراری میشود.
امّا خدا من با این که میترسم، باز به تو راغب هستم! انسان از کسی که میترسد، فرار میکند. گاهی حتّی از پدر و مادر خودش هم، ولو به ساعاتی، فرار میکند تا خشم پدر و مادر خاموش شود و کسی شفاعت کند و او برگردد. امبا خدا، من با این که میترسم، امّا از آن طرف به تو راغب هستم.
جدّی اگر این دنیا از لسان معصوم نبود، چه کسی بلد بود اینگونه صحبت کند. به صورت ظاهر قاعده به هم نمیخورد که انسانی که از کسی وحشت دارد، به خود او هم رغبت داشته باشد. محال است. امّا خدا بااین که میترسم، رغبتم به توست. چرا؟
دو دلیل دارد:
1. میدانم «لا یمکن الفرار من حکومتک». کجا را دارم که بروم؟! هرجا بروم، زیر سلطهی توست. یکی میترسد دیگر خانه نمیآید؛ چون میدانم در خانه، پدر هست. امّا به خداوند عرضه میداریم: من کجا را دارم بروم که تو نباشی. هر جا بروم، تو هستی. پس میدانم که آنچه هست، باز تویی.
اگر این معرفت واقعاً برای انسان حاصل شود که هر جا بروم، باز خود اوست؛ همین باعث آمرزش میشود. انسان میگوید: خدا، غلط کردم، گناه کردم، زشتی و پلشتی کردم؛ میدانم، امّا خدا، اینها عناد نیست، جهل من بدبخت و غفلت من بیچاره و فریب خوردن از شهوت و ظواهر و جلوات دنیاست. من میدانم که عملم، زشت بوده، امّا قربانت بروم، من با تمام بدیهایم بندهی تو هستم، «وَاعْتَقَدَهُ ضَمیری مِنْ حُبِّکَ».
مانند کسی که نزد پدر و مادرش، اظهار عجز میکند و میگوید: من غلط کردم، اشتباه کردم، من که شما را دوست دارم.
یکی از آقایان میگفت: یک بچّه بسیار بدی بود که پدر و خانوادهاش را خیلی اذیّت میکرد. پدر او از دنیا رفت و این فرزندش بیشتر از برادرهای دیگر گریه میکرد. یک مرتبه او را تنها دیدم و به او گفتم: تو پدرت را خیلی اذیّت کردی، نه به آن اذیّتها و نه به این که الآن اینقدر گریه میکنی!
گفت: بله، میدانم پدرم را خیلی اذیّت میکردم، امّا واقعاً پدرم را دوست داشتم.
حالا این «وَاعْتَقَدَهُ ضَمیری مِنْ حُبِّکَ» همین است. انسان بگوید: خدایا، من بد هستم، خیلی گناه کردم. ایندر گناههای بزرگ داشتم که حسابش از دست خودم هم خارج شده است. امّا خدا باز به تو پناه آوردم و جای دیگری نمیروم؛ چون میدانم همه جا متعلّق به توست.
2. میخواهم اعلان کنم که خدایا، با تمام بدیهایم؛ چون تو من را خلق کردی، مانند پدر و مادرم میمانی «کما ربیّانی صغیراً». کما این که خودت هم در حدیث قدسی فرمودی: من بندگانم را بیشتر از پدر و مادرهایشان، دوست دارم. پس خدایا، چون تو من را خلق کردی و میدانم من را با تمام بدیهایم دوست داری، من هم تو را دوست دارم و شیطان را دوست ندارم.
لذا انسان باید اینگونه به پروردگار عالم عرضه بدارد که خدایا، گناهانی که انجام دادم، به این معنا نیست که گناه را دوست دارم، تو را دوست ندارم و با تو دشمن هستم. با تمام اینها، من تو را دوست دارم. این که خودم را نمیتوانم کنترل کنم، بحث دیگری است.
خدایا، جدّی اگر من را رها کنی، باز هم من در گناه هستم، امّا این، بدان معنا نیست که به تو راغب نیستم. گناه میکنم، امّا به تو راغب هم هستم. اگر میخواهی گناه نکنم، دستم را بگیر.
چرا امید داریم که خدا با تمام گناهان، ما را میبخشد؟
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً »، لذا در ادامه نیز عرضه میداریم: «راجیاً» من امیدوارم. امیدم این هست که بالاخره تو من را میبخشی. چون:
1. تو میدانی در ضمیر من، حبّ توست.
2. تو میدانی گناهان من، ناشی از جهل من است و واقعاً عمدی در کار نیست. حتّی آن مطالبی که به ظاهر عمدی گناه میکنم، باز عمدی نیست و جهل است. من جاهلم، اگر تو را بشناسم و معرفت به تو پیدا کنم و از طرفی به مقام انسانیّت و بندگی خودم هم معرفت پیدا کنم؛ نه تنها گناه نمیکنم، بلکه از گناه، بدم میآید و متنفّر میشوم. لذا معلوم میشود من نفهم هستم و معرفت ندارم، جاهلم.
لذا این یک واقعیّت است که هر کسی به ظاهر هم عمدی گناه میکند، نفهم است، فکر میکند عمدی است، امّا در اصل جاهل است. عمدی این است که یک کسی به کسی معرفت پیدا کند، بعد عمداً با او دشمنی کند و ... .
میدانید چرا میگویند: فردای قیامت باب شفاعت باز میشود و حتّی میفرمایند: وقتی محبّین اهلبیت مورد شفاعت قرار میگیرند، دیگران هم طمع میکنند و میآیند و میگویند: ما یک روز به این فرد که محبّ اهلبیت است، یک لیوان آب دادیم، به او کمک کردیم و ... که بیان میشود: عیبی ندارد، شفاعت شامل آنها هم میشود.
دلیل این هست که آنها هم روی جهل، گناه کردند و عمدی نبوده است. اسماً عمدی است، امّا در واقع جهل است. چون اگر کسی واقعاً معرفت پیدا کند، محال است گناه کند.
جدّی محال است که کسی معرفت به پروردگار عالم پیدا کند و گناه کند. پس ما که گناه میکنیم، جاهل هستیم. البته خیلی هم بد است که جاهلیم. جهل هم چیز بدی است. آنوقت دیگر نباید انتظار داشته باشیم، به آنچه که تالیتلو معصوم، اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن فرمودند، برسیم.
حتّی معصوم هم در مورد اهل معرفت فرموده است: «طوبی لهم ثم طوبی لهم و الله هم فی معنا فی درجتنا یوم القیامة» خوش به حالشان، به خدا قسم، در روز قیامت، اینها با ما و درست در درجهی ما هستند.
یک موقع انسان، همسایه میشود که فرمود: «شیعتک فی منابر نور و هم جیرانی»، قابل درک هست؛ امّا در اینجا فرمودند: مقامشان هم عین مقام ما میشود. درجهی معصومین، درجهی عصمت کامله است و میفرمایند: فردای قیامت، آنها هم همینطور میشوند. حرف خیلی سنگینی است. من یک شبی ساعتها فکر کردم، در آخر هم گیج شدم که چه فرمودند! همان درجهی پیامبر عظیمالشّأن، هم درجهی حضرت حجّت(روحی له الفداء)، همان درجهی امیرالمؤمنین! خیلی سنگین است!
لذا بدی جهل همین است که انسان، گرفتار میشود و دیگر نمیتواند اینچنین که فرمودند، رشد کند.
امّا علی ای حال، تمام گناهان ما، براساس همین جهل است و عمد نیست. لذا «راجیاً» امید دارم که تو خودت دستم را بگیری.
در خلوت به خدا عرضه بداریم: خدا، به جان مهدیات قسم، به جان خوبان عالمت قسم، به جان پیغمبر و اهلبیتش قسم، اگر دستم را نگیری، من بدتر از این میشوم و در منجلاب گناه فرو میروم، گرفتارتر، بدبختتر و بیچارهتر میشوم، امیدم، خودت هستی. نه امیدم، عملم هست، نه امیدم، دعایم هست و ... . در این مجلس هم خودت ما را آوردی. اگر تو نخواهی، ناخودآگاه خوابی بر ما غلبه پیدا میکند و نمیتوانیم بیاییم. همه چیز، لطف و کرم خودت هست.
پس باید به خداوند امیدوار بود، نه به عملمان. «راجیاً» به تو امید دارم که گناهانم را بیامرزی و برای همین دارم میآیم.
درجات خوف
خوف بندهی گنهکار
«أَدْعُوکَ»، تو را میخوانم، «یَا رَبِّ» ای خدای من، ای پرورشدهندهی من، «رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً »، امید دارم، امّا از آن طرف هم میترسم. امید به تو دارم. امّا به این دعای خودم هم امید ندارم. چون به یک دعا دلخوش میشوم و مثلاً میگویم: بهبه، دیشب چه اشکی ریختم و ...، بعد میبینم هنوز چیزی نگذشته گناه کردم، بر سر خودم میزنم که خاک بر سرت، تو که دیشبت آنطور بود، پس چرا امروزت اینگونه است؟! برای همین خوف دارم. لذا یک معنای «خائفاً» این است.
«خائفاً» به این معنا نیست که از خدا خوف داریم. خدا که نعوذبالله ترسناک نیست. حتّی حضرت عزرائیل هم ترسناک نیست. امّا این که در روایات شریفه میگویند: وقتی عزرائیل میآید، هر کسی او را به نوعی میبیند، از اعمال خود انسان است. اگر اعمالت خوب بود، حضرت عزرائیل را با آن چهرهی حقیقی زیبای خودش میبینی. اگر اعمالت بد بود ... . تجلّی اعمال است.
پروردگار عالم که خوف ندارد؛ پس خوف چیست؟ خوف این است که من میترسم دوباره به سمت بدیها برگردم.
انسان باید همینطور باشد و دائم بترسد. اینطور نیست که تصوّر کنیم همین که اهل عبادت شدیم، تمام است. گاهی چنان انسان را غرّه میگیرد که همه چیز را نابود میکند.
خوف اولیاء خدا
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمود: خوف درجاتی دارد (همانطور که هر عملی درجاتی دارد و رجا هم درجاتی دارد). یکی از خوفهایی که اولیاء دارند، این است: خوف دارند که نکند هر چه عملشان، صالح و صالحتر میشود، دلبستهی به عمل شوند، نه دلبستهی به خدا.
اولیاء خدا خوف از این ندارند که یک موقعی عملشان، خراب شود، بلکه حتّی دلبستگی به یک عمل صالح، عندالاولیاء خوف است. چون همین دلبستگی آغاز غرّه رفتن و سقوط است. آنوقت نعوذبالله مصداق «خسر الدنیا و الآخره ذلک هو الخسران المبین» شوند و آنها از این میترسند.
لذا خوف هم درجات دارد. خوف من بیچاره این است که گناهانم چه میشود؟! یک خوف دیگرم اگر توبه کنم، این است که نکند به گناه برگردم! یک خوف دیگرم این است که آیا عملم قبول میشود یا خیر؟ یک خوف دیگر که خوف اولیاء خداست، این است که عمل من صالح است، امّا نکند توقّف در این عمل داشته باشم، به جای این که حواسم به خدا باشد، حواسم به عملم باشد.
ولیّ خدایی میفرمود: اگر یک موقعی بعد از یک عمل خوب و صالحی، بعد از دعا و اشکی، پیش خودت گفتی: عجب شب خوبی بود، عجب دعای خوبی بود، عجب گریهی خوبی بود؛ بدان که دلبستهی به عملت هستی. کسی دلبستهی عمل شود، دیگر در دامی به نام دام عمل، گیر افتاده و نمیتواند پرواز کند.
یک موقع انسان در دام گناه میافتد، امّا یک کسی در دام عملش میافتد. دام گناه، دام عمل، تعبیر زیبایی است.
اولیاء الهی هم چیزی از خودشان ندارند!
لذا امیدم فقط تویی و عملم فقط حسب تکلیف است. بعد هم خودت دستم را گرفتی و من این عمل را انجام دادم.
شاید بگویید: نماز مغرب و عشاء، روزه و ... تکلیف است، امّا شبخیزی که دیگر تکلیف نیست؟
میگوییم: اوّلاً عندالاولیاء بندگی همیشه تکلیف است. ثانیاً وقتی خودت لطف و عنایت و بزرگواری و کرامت کردی و من را آوردی، پس تکلیفی به گردن من نهادی که من حواسم را جمع کنم. من خودم نیستم. امّا اگر فقط یک شب خدای ناکرده فکر کنیم خودمان هستیم که میآییم، دیگر تمام میشود. همیشه بگوییم که خدایا، من میدانم که هیچکارهام. امّا اگر نعوذبالله یک شب فکر کنیم خودمان هستیم، یکباره میبینیم ماه مبارک رمضان تمام شد و نتوانستیم در مناجات شرکت کنیم. لذا اگر انسان فکر کند خودش هست، دیگر توفیق پیدا نمیکند. بیحال میشود، گاهی خوابش هم نمیرود، امّا کسل میشود. مدام از این دنده به آن دنده میشود، ولی بیحس و حال است. این حال برای این است که بنده بداند پروردگار عالم است که به او توفیق میداده است.
خداوند میفرماید: ماه مبارک را خود من برای شما آوردم، پس خود من هم شما را دعوت کردم، «دعیتم فیه الی ضیافة الله». پس این که فکر کنم من بودم، من هستم، از کودکی تا حالا چه توفیقی پیدا کردم و ...، باطل است.
وقتی در اواخر عمر شریف آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) محضر مبارکشان رسیدم و گفتم: آقا، نکتهای، مطلبی به من بفرمایید. فرمودند: یعنی نصیحت کسی را که دارد میرود به تو بگویم؟ گفتم: خدا سایه شما را مستدام بدارد. فرمودند: تعارف نیست، من چون دارم میروم میگویم: من قبل از طفولیّت تا به حال، نماز شبم قضا نشده است - قصد ایشان این بود که تعلیم دهند و از باب مأموریتشان بیان کردند و إلّا نمیخواستند اعلان کنند -
نماز شب که تکلیف نیست، امّا اولیاء خدا آن را بر خود واجب میدانند و میفرمایند: از طفولیت تا به حال قضا نشده است! بعد هم بلافاصله فرمودند: استغفر الله، یعنی درست است که برای تعلیم بیان کرد تا بفهمیم، امّا باز هم استغفار میکنند که چرا گفتند. چون میدانند همهی اینها توفیق، لطف و عنایت خداست. واقعیّت هم همین است. اولیاء الهی هم چیزی از خودشان ندارند و همه، لطف و عنایت خداست. پس این را بفهمیم، غوغا میشود.
چیزی بدتر از گناه، بعد از توبه!
«إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ»، مولای من، به گناهانم نگاه میکنم، فزع میکنم.
البته خدا کند انسان بتواند فزع کند. گاه جزع و فزع هم نمیکند. جزع و فزع یعنی انسان واقعاً ناله کند و فریاد بزند که وای، چرا این کار را کردم. ما اولیاء خدا را میدیدیم، طوری داد میزدند، کأنّ مادری است که فرزندش از دنیا رفته است و فکر میکردی تمام گناهان عالم را او انجام داده است! تازه آنها که آنچنان پاک بودند، بعد ما تا دو قطره اشک میریزیم، از پروردگار عالم طلبکار میشویم، غرور به ما دست میدهد و فکر میکنیم من که خوب و عالی هستم، چه کسی بهتر از من و ...؟! من که اهل نماز و دعا هستم. من که خودم همه چیز را میدانم، خودم بلدم و ... .
یک موقعی ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: میدانی چرا بعضیها در یک سن بالا باید توبهها و مطالبی داشته باشند؟ (البته این مطلب بدان معنا نیست که انسان، گناه کند و ...، آنها مطالبی را میفهمیدند که ما نمیفهمیم. اگر متوجّه نشدید، رها کنید و در آن توقّف نکنید)
عرض کردم: نه آقا جان.
فرمودند: برای این که اگر در جوانی توبه میکردند و بعد به جایی میرسیدند، چیزی بدتر از گناه، وجودشان را میگرفت.
عجب، بدتر از گناه، آن هم بعد از توبه؟! مگر میشود؟!
فرمودند: چیزی بدتر از گناه، وجودشان را میگرفت و آن غرور بود. غرور به این که من اهل عبادت هستم. من خوبم.
حرف بسیار سنگینی است. بدتر از گناه، این است که فکر کند من خوبم و مغرور شود و به عملش، غرّه برود. من که دیگر نمازم ...، من که دیگر دعایم ... و ... . امّا وقتی سنّش بالا میرود، مدام به گذشتهی خود نگاه میکند و میگوید: درست است که توبه کردم و امروز خوب هستم، امّا چه خوبیای؟! من میتوانم آن شصت سال را جبران کنم؟! برای همین مدام بیشتر فزع و ناله میکند. لذا خدا اینگونه او را بیشتر دوست دارد و اگر در جوانی توبه میکرد، دچار غرور میشود.
البته این مطلب را نگفتم که عامل شود طرف بگوید: پس من گناهانم را انجام بدهم تا بعد ...، اشتباه نشود. ولی گاهی خدای متعال اینگونه هست و نمیخواهد طرف دچار غرور شود.
فزعی که بعضی از اولیاء خدا دل شب دارند، برای این است که خدایا، نکند من گرفتار عملم شوم، «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ». این عملم، برایم گناه میشود؛ چون به آن، غرّه رفتم و دیگر عمل نیست. مانند یک آدم طلبکار، خدایا، ببین من نماز خواندم، روزه گرفتم، شب هم آمدم، دیگر چه کسی بهتر از من؟!
- به تعبیر عامیانه از طرف خدا میگویم - مرد حسابی، من تو را آوردم، دستت را گرفتم، توفیق توبه به تو دادم، من به تو لطف کردم، من تو را نجات دادم، من اسم امام زمان را به تو یاد دادم، خیلیها در عالم هستند که اسم امام زمان را هم نمیدانند. خیلیها هستند در گناه غلط میخورند و این حرفها را نمیفهمند. من به تو لطف کردم.
یک زن آمریکایی است که زندگیاش در قبل، طور دیگری بود، امّا شیعه و محبّ اهلبیت شد و امروز انصافاً از اولیاء خداست و خیلی خوب میفهمد. امّا بعضی از ما که یک عمر هم شیعه و محبّ اهلبیت بودیم، نمیفهمیم. یکی از افراد هم در آرژانتین از اولیاء خداست و نقل شده که ارتباط با حضرت حجّت دارد و ... . لذا از این افراد، داریم. اینها میفهمند و هیچ موقع هم غرّه نمیروند. گاهی ما دو عمل انجام میدهیم و بیچاره میشویم.
«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ»، گناهانم را میبینم فزع میکنم، « وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»، امّا وقتی کرم تو را میبینم، طمع میکنم. جدّی این دعا، عجیب است.
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار بگردان. هر موقع یادتان آمد دعای روز اوّل را بخوانید: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِى فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِى فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِى فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ وَ هَبْ لِى جُرْمِى فِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّى یَا عَافِیا عَنِ الْمُجرِمین».