سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
شب پنجم رمضانالمبارک 1438
جلسه: چهارم
فزع دائمی بندگان از گناه؛ حتّی بعد از توبه!
96/03/10
دعای ابوحمزه؛ دعای قنوت اولیاء خدا در نماز وترشان!
أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً ، إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ
فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِمٍ
چه دعای با عظمتی است این دعای ابوحمزه و ما چقدر غافلیم. من ماندم قدما، عرفا و اولیاء خدا در مقام طهارت تا کجا پیش رفتند که مرحوم آیتالله بهاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و بعضی از بزرگان دیگر، از جمله آیتالله کشمیری بیان میفرمودند: در نجف اشرف در حرم امیرالمؤمنین، نگاه میکردیم بعضی از بزرگان را میدیدیم که در قنوت نماز وترشان، دعای ابوحمزه را میخواندند! چه حالی داشتند؟! هم حفظ کرده بودند، هم در قنوت میخواندند و هم حال میکردند و با این دعا، عشقبازی میکردند.
ادراک، خیلی مهم است که انسان، درک کند. آنها درک داشتند، میفهمیدند چه میگویند. تا انسان نفهمد دارد چه میگوید، لذّت نمیبرد.
دلیل اشکی که آنها میریختند که هم اشک خوف بود و هم اشک شوق؛ این بود که مقام ادراک آنها بالا بود، درک میکردند و میفهمیدند. لذا در قنوت نماز وتر، دعای ابوحمزه را میخواندند! خیلی عجیب است.
فزع دائمی بندگان از گناه؛ حتّی بعد از توبه!
در این فراز بیان میفرماید: أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً که در جلسهی گذشته، اشارهای به آنها داشتیم که چطور میشود انسان هم هراسان باشد و هم راغب؟
در فراز بعدی هم میفرماید: إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ . وقتی گناهان خودم را میبینم، فزع میکنم. خدا کند انسان به این مطلب برسد، ما فقط میخوانیم. امّا معالأسف گناه میکنیم. بعد هم یک قطره اشک میریزیم که بیان کردیم: حسب روایات شریفه، طهارت میآورد و انسان را پاک میکند. ولی شیطان دست برنمیدارد و دو مرتبه انسان را به گناه میاندازد، مدام توبه میکنیم و دوباره گناه میکنیم!
همزات شیطان بعد از این که میبیند انسان هر چه گناه میکند، بعد از آن، توبه میکند؛ این است که یک گناه جدید میآورد. چه گناهی؟ شاید من دیگر گناه قبلی را مرتکب نشود، چون چندین بار توبه کردم و دو مرتبه برگشتم و بالاخره توبه حقیقی و نصوح کردم، امّا گناه جدید، این است که بعد از برگشتهای متعدّد که دیگر در آخر به یک برگشت حقیقی وارد میشوم؛ احساس میکنم پاک شدم و ازخدا طلبکار میشوم.
وقتی اوّلین بار گناه میکند، حال بدی نسبت به خودش پیدا میکند، فزع میکند و به خودش پرخاش میکند که خاک بر سرت، چرا گناه کردی، بیچاره، بدبخت؟! امّا اگر گناه تکرار شد، دو بار، سه بار، ...، دیگر موقعی که یاد گناه بیافتد، فزع نمیکند.
در اینجا میفرماید: إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ ، مولای من، موقعی که یاد گناهانم میافتم، فزع میکنم، ناله سر میدهم؛ این برای زمانی است که انسان برای اوّلین بار گناه کرده باشد. امّا خدا نیاورد که گناه تکرار شود که دیگر برای گناهانش، فزع نمیکند.
لذا اولیاء خدا برای این که اصلاً به این هر دو حال مبتلا نشوند؛ یعنی نه مدام گناه کنند و نه این که بعد از توفیق توبه پیدا کردن، به خود غرّه بروند و از خدا طلبکار شوند؛ از اوّل این حال فزع را درون خودشان نهادینه میکنند. لذا دائم در حال فزع هستند که نکند یک لحظه غفلت کنند، احساس أنانیّت به آنها دست بدهد که من کسی هستم، توبه کردم، شبخیزی دارم و ... .
گاهی اولیاء خدا یک لحظه احساس غفلت خودشان را برای کلّ عمرشان، گناه کبیره میدانند و لذا دائم که یاد ان میافتند، فزع میکنند که چرا آن لحظه، من غفلت کردم و چرا زبانم به چیزی باز شد.
إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ ، خدا نیاورد کسی وقتی یاد گناهانش میافتد، بگوید: حالا که دیگر توبه کردم، هم توبه کنم و هم فزع؟ بله، انسان باید هم توبه کند و هم فزع.
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: تائب حقیقی، وقتی یاد گناهانش میافتد، چنان فزعی میکند کأنّ الآن غرق در گناه است!
میشود انسان، تائب حقیقی باشد (چون دیگر توبه کرده و به سراغ آن گناه نرفته است) و وقتی یاد گناهانش میافتد، فزع کند؟ دیگر تمام شد، فزع برای چیست؟
یک دلیل این است که وقتی کسی تازه به مقام معرفت و توبه رسید، ولو به صورت ظاهر دارد جبران میکند و پروردگار عالم به او امتیاز داد و فرمود: «یبدل الله سیئاتهم حسنات» من گذشتهی تو و همهی آن سیّئات را به نیکها تبدیل میکنم و خدا به او لطف و بزرگواری کرد و سیّئاتش، تبدیل به حسنات شد، امّا حالا که توبه حقیقی کرده و به واسطهی این توبه، به مقام معرفتی رسیده است، تازه یادش میافتد که چرا من، یک عمر بیچاره و بدبخت بودم و عمر خودم را تلف کردم و در حال گناه افتادم و وضعم، وضع خرابی بوده است. إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ ، موقعی که یادم میافتد، فزع میکنم، داد میزنم: وای بر من ... .
لذا بعد از توبهی حقیقی به انسان میگویند: بخشیدیم، تمام شد، به تو مژده هم میدهیم که تمام گناهانت را به حسنه تبدیل کردیم. امّا چون انسان به یک مقام معرفتی رسیده، فزع میکند، ناله میزند و میگوید: بله، خدا لطف و بزرگواری کرده و کریم است، امّا اصلاً چرا باید قبلاً زندگی من در این راه میرفت؟! خاک بر سرم، چرا؟! چرا؟! اتّفاقاً این کرم خدا که باعث شد، سیّئات تبدیل به حسنات شود، من را بیچاره کرده و دارد من را میسوزاند که خدا اینگونه بوده و من عمرم را در طرف دیگری خراب کردم، لذا فَزِعْتُ ، فزع میکنم.
این که ابوالعرفا فرمودند: تائب حقیقی، بعد از آن، تازه فزعش زیاد میشود؛ برای همین است. چون به یک مقام معرفتی میرسد و میفهمد.
لذا هر چه دیدیم فزعمان بیشتر شد، بدانیم که معرفتمان بیشتر شده است. امّا اگر بیخیال بودیم و میگفتیم: خدا که دیگر بخشیده و ...، گاهی در توبهمان شک کنیم. واقعاً اگر توبه، توبهی حقیقی بود، ما هم فزع میکردیم. من چقدر خطا کردم؟! اصلاً چرا چنین غلطی کردم؟! نباید میکردم. میگویند: تو را بخشیدیم و تمام شد. میگوییم: اتّفاقاً وقتی یاد کرم تو و گناهان خودم میافتم، فزعم بیشتر میشود، إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ .
لذا در این فراز میگوییم: مولای من، موقعی که من گناهان خودم را میبینم، فزع میکنم. اتّفاقاً اگر در گناه بودم که مولا نمیشناختم. وقتی غرق در گناه بودم، با خدا غرق بودم. پس منظور از این فراز، این نیست که در حال گناه باشم، چون موقعی که گناه میکنم که اصلاً مولا نمیشناسم و اگر مولا میشناختم، گناه نمیکردم و خلاف اوامر مولا عمل نمیکردم. بلکه این فراز برای آن موقعی است که تازه تو را شناختم و فهمیدم که یک عمر از تو دور بودم که از چه کریمی هم دور بودم!
عمّار یاسر میگوید: موقعی امیرالمؤمنین را شناختم که دیگر دیر بود، ای کاش از طفولیّت، ایشان را میشناختم، برای همین ناراحت هستم و گریه میکنم.
وقتی امیرالمؤمنین در کوفه مستقر شد، دید جوانی مدام به او پیله میکند و دائم از او سؤال میکند.
چون بعضی مواقع سؤالها از روی عشق و محبّت است و در اصل بهانه است و آن فرد میخواهد با کسی که دوستش دارد، همکلام شود.
آن جوان تا درب خانهی آقا میرفت و مدام سؤال میکرد. حضرت درب خانه از او خداحافظی کرد و داخل رفت و در را بست. حضرت لحظهای صبر کردند و یکباره در را باز کردند، دید آن جوان به دیوار تکیه داده و دارد نگاه میکند. پرسیدند: مگر سؤالهایت تمام نشد؟ چرا ایستادی؟! گفت: آقا جان، شما که میدانی همهی اینها بهانه است. من شما را خیلی دوست دارم. حضرت فرمودند: حالا بیا بنشین برایت بگویم چه خبر است، ببین به خاطر این دوستی من، با تو چه میکنند، تو را به خاطر دوستی من، به دار میزنند و ... .
این جوان، کسی نبود جز میثم تمّار! همین جوان، یار امیرالمؤمنین شد. به میثم گفتند: خوش به حالت، تو خیلی خوب هستی که در جوانی ایشان را شناختی! گفت: نه، من هم امیرالمؤمنین را دیر شناختم.
این فَزِعْتُ که در اینجا بیان میشود، همین است که مولای من، من دیر فهمیدم و تو را اینقدر کریمی، شناختم. پس هر موقع گناهان خودم را میبینم، فزع میکنم.
خوب است که انسان اینطور باشد و نسبت به پروردگار عالم، طلبکار نباشد. او کریم است و عنایت میکند. امّا اگر او بزرگواری کرد، ما نباید طلبکارانه نگاه کنیم. یاد گناهانمان بیافتیم و فزع کنیم.
خدا گواه است گاهی انسان وقتی یادش میافتد که چقدر خدا، کریم است، لطف دارد، جواد است، ارحم الراحمین است و عنایت دارد؛ به تعبیر عامیانه میخواهد خودش را بکشد که خاک بر سر من، چرا من این گونه رفتار کردم و تو اینقدر کرم کردی.
به طمع افتادن بنده، با دیدن کرم خداوند
وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ، وقتی کرم تو را میبینم، طمع من هم زیاد میشود. من میبینم تو «یبدل الله سیئاتهم حسنات» هستی، طمع میکنم. گناهانم را میبینم دیوانه میشوم، میخواهم سرم را به در و دیوار بکوبم که چرا عمرم را اینگونه تلف کردم؟! امّا کرم تو را که میبینم، میگویم: میشود من هم کنار امام زمانم باشم، یار مخصوص او باشم و ... .
شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، در موت اوّلیّه که دارند میروند، به آقازادهشان که کنار بسترشان هست، بیان میکنند: میخواهی چه بشوی؟
او اشک میریخت؛ چون نسبت به پدر گرامیاش معرفت پیدا کرده بود، گفت: میخواهم مثل شما بشوم.
فرمودند: هیچ نمیشوی.
گفت: چرا؟
فرمودند: من میخواستم امام زمان شوم، این شدم. تو اگر بخواهی مثل من شوی، هیچ نمیشوی!
نعوذبالله منظورشان این نبود که بخواهند ادّعای امام زمانی کنند، یعنی میخواستم از لحاظ معرفتی، معنا، عبادت، بندگی و ... به آن مقامی برسم که امام زمان، آنگونه عبدالله هست، عبادت میکند و معرفت به پروردگار عالم دارد. نه این که بخواهد مدّعی شود که امام زمان هستم.
لذا منظورشان این است که من از لحاظ معرفتی میخواستم به آن مقام برسم، این شدم. حالا تو اگر بخواهی مانند من شوی، هیچ نمیشوی.
در اینجا هم ما داریم به پروردگار عالم میگوییم: خدایا، میدانم عمرم تلف شده، وقتی یاد گناهانم میافتم، فزع میکنم، امّا وقتی کرم تو را میبینم، طمع میکنم. میگویم: تو اینقدر کریم هستی که میتوانی من را بالا بالها ببری. من نمیگویم: من کجا و شیخنا الاعظم کجا؟! تو کریمی هستی که هر چه کرم تو را میبینم، طمعم بیشتر میشود.
در مناجات امیرالمؤمنین آمده: «إِلَهِی أُفَکِّرُ فِی عَفْوِکَ فَتَهُونُ عَلَیَّ خَطِیئَتِی»، اله من، وقتی من به بخشایش تو، تفکّر میکنم و میاندیشم، خطاها و گناهانم بر من آسان میشود. «ثُمَّ أَذْکُرُ الْعَظِیمَ مِنْ أَخْذِکَ فَتَعْظُمُ عَلَیَّ بَلِیَّتِی »، امّا وقتی یاد سختی و عظمت کیفر تو میافتم، آن موقع است که بلا بر من سنگین میشود. لذا عفو تو، عامل میشود که طمع من زیاد باشد.
در تنبیهالخواطر هست که یک اعرابی (معرفت مهم است، دهاتی و شهری بودن، سواد داشتن و نداشتن، اهمیّت ندارد. علم و سواد فرق میکند. معرفت چیز دیگری است) خدمت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ یُحَاسِبُ الْخَلْقَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»، چه کسی فردای قیامت، حساب خلق را رسیدگی میکند؟
«قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»، رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: ذوالجلال و الاکرام، عزّوجلّ.
«قَالَ نَجَوْنَا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»، گفت: به خدای کعبه قسم که نجات پیدا کردیم.
«قَالَ وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا أَعْرَابِیُّ»، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: ای اعرابی، چگونه؟
«قَالَ لِأَنَّ الْکَرِیمَ إِذَا قَدَرَ عَفَا»، گفت: زیرا کریم وقتی به قدرت میرسد، عفو میکند و کرامتش را زیاد میکند و من هم به کرمش، طمع میکنم.
خدایا، من وقتی کرم تو را میبینم، طمع میکنم. میدانم قدرت دست کسی است که کریم است و هر چه کرامت میکند، کرامتش بیشتر میشود؛ پس من هم طمع میکنم.
وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ، وقتی کرم تو را میبینم، میگویم: تو میدهی، مرحمت میکنی، لطف میکنی، همان کسی هستی که اکرمالاکرمینی. لذا تو را صدا میزنم: یا اکرم الاکرمین و یا اجود الاجودین. تو کریمی، میبخشی و عنایت میکنی.
بهترین رحمکننده در عفو بندگان
در ادامه دعا نیز عرضه میداریم: فَإِنْ عَفَوْتَفَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِمٍ، خدایا، پس به تحقیق اگر من را ببخشی و با تمام گناهانم، من را عفو کنی و قلم عفو بر پرونده سنگین من بکشی، پس به تحقیق تو بهترین رحمکننده هستی.
مانند این که هزاران هزار خطا و تخلف انتخاباتی صورت گرفت و شورای نگهبان، قلم عفو کشید و گفت: عیبی ندارد، قبول است. الحمدلله برای فقهای شورای نگهبان هم حال کریمانه خدا به وجود آمد و اینها هم کریم شدند، ماه هم که ماه مغفرت است. اینها هم گفتند: شتر دیدی، ندیدی. إنشاءالله خدا هم با ما اینگونه برخورد کند.
تقلّب، تخلّف شد و تخلّف هم نادیده گرفته شد. خدایا، فقها این کار را کردند، تو که برتری، تقلّبهای ما را هم تخلّف حساب کن و روی تخلّفهایمان هم خطی بکش، برود.
خداوکیلی وقتی خدا ما را بخشید، ما دیگر طلبکار نباشیم، بیشتر نخواهیم. این هم یک توصیه دوستانه است: حالا که دیگر کرم شورای نگهبان شامل حالتان شد، شما هم دیگر طلبکار نشوید.
ما فکر میکردیم خدا چگونه میتواند کریم باشد، در این دنیا فهمیدیم. همانطور که مرحوم ملّای نراقی در مثنوی طاقدیس بیان میکند: شمهای از رحمتت گویم سخن/تا خلایق از عبادت کم کنند/ از نماز و روزه و حجّ رم کنند/ ...
فَإِنْ عَفَوْتَفَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِمٍ، تو وقتی رحم کنی، بهترین رحمکننده هستی، امّا اگر عذاب کنی، ظالم نیستی، خودم کردم.
خدایا، آنی و کمتر از آنی ما را به حال خودمان وامگذار و عفو و کرمت را آن به آن شامل حال ما بگردان. خدایا، تو کریمی، آن مقام معرفت که اولیاء و عرفا دارند، به ما هم مرحمت بفرما.