شرح دعای ابوحمزه ثمالی
حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
شب بیستم رمضانالمبارک 1438
جلسه: هجدهم
اگر خدا، ارحم الراحمین است، پس چرا عذاب میکند؟!
96/03/25
فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِمٍ
عفو بنده؛ به خاطر رحمت واسعه خداوند!
بیان کردیم: عفو پروردگار عالم به این خاطر است که بسیار رحیم است و اصلاً تمام اسماء و صفات در رحمت خداست، بسم الله الرحمن الرحیم. فرمودند: هر گاه خواستید با نام من شروع کنید، بگویید: بسم الله الرحمن الرحیم؛ چون رحمت پروردگار عالم، واسعه است، همانگونه که در دعای کمیل هم میگوییم: «اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء».
لذا عفو خداوند هم به خاطر همین رحمتش هست. در این دعا عرضه میداریم: اگر تو با این که این همه گناه کردم، من را عفو کنی، «فخیر راحم» تو بهترین رحمکنندهای.
در مورد عفو و «خیر راحم» صحبت کردیم و بیان کردیم: چگونه باید عفو شود و چه کسانی باید عفو شوند و چه جاهایی باید عفو کرد و اگر انسان خصلت عفو داشت، خدا هم از او میگذرد و این عفو باید فردی باشد، ولی اگر در مقابل دین بود، شما نباید عفوی کنید؛ هم روایات را خواندیم که حضرات معصومین بیان فرمودند شما چگونه باید عفو کنید و حتّی اگر کسی در مطالب فردی، به شما ظلم کرد، از او بگذرید که فرمودند: بهترین انسانها، این افراد هستند.
اگر خدا، ارحم الراحمین است، پس چرا عذاب میکند؟!
چون در مورد موضوعات اوّلیّه چند جلسه صحبت کردیم، حالا به شق دوم میپردازیم و آن این که عرضه میداریم: وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِمٍ، خدایا، اگر تو من را عذاب کنی، ظلم نکردی «فغیر ظالم». یعنی چه؟
اوّلاً سؤال پیش میآید: عذاب چیست؟ ثانیاً چه کسی باید عذاب کند؟ ثالثاً چه نوع باید عذاب کند؟ رابعاً تا چه زمانی باید عذاب کند؟
این چهار نکته، چهار نکته اساسی است که معمولاً اکثر سؤالات هم ذیل این چهار سؤال اصلی است که گاهی در ذهن انسانها پیش میآید. مثلاً این که خدا که ارحم الراحمین است، چطور میتواند عذاب کند؟ آن هم خدایی که اینقدر ارحمالراحمین است که حتّی بیان میکند: در سورهی برائت نباید بسم الله بگویید، حتّی بسم الله القاصم الجبّارین هم نگویید، اگر بسم الله گفتید، چون من ارحم الراحمین هستم، باید بگویید: بسم الله الرحمن الرحیم و چون برائت هست (بیان کردیم اسم توبه برای این سوره غلط است؛ چون اگر توبه بود، باز بحث رحمت خدا بود و بسم الله الرحمن الرحیم بیان میشد)، هیچ چیزی نباید بگویید. لذا تنها سورهای است که بدون بسم الله الرحمن الرحیم شروع میشود. حتّی بعضی از سور، بیشتر علم خدا را بیان کرده و میشد بیان شود: بسم الله العلیم الحکیم، یا در سورهای بیشتر قدرت خدا بیان شده و میشد از باب زیبایی بیان شود: بسم الله العلی العظیم و ...؛ امّا پروردگار عالم میفرماید: تمام سورم را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز میکنم؛ چون خدای متعال ارحم الراحمین است.
حالا این سؤال پیش میآید که اگر خدا، ارحم الراحمین است، پس چرا عذاب میکند؟!
جواب را خود پروردگار عالم به یک نوعی تبیین فرمودند و آن، این که اصلاً عذاب از ناحیهی خدا نیست. در سورهی فصلت، آیهی 46 پروردگار عالم میفرماید: «من عمل صالحا فلنفسه» هر کس عمل صالحی انجام دهد، به نفس خودش برمیگردد و نفعش را خودش میبرد، اعمال صالح ما به درد پروردگار عالم که نمیخورد؛ چون او بینیاز مطلق است. نماز ما، روزهی ما و ... چه نفعی برای خدا دارد؟! اگر کسی اهل معرفت شد، میفهمد که اتّفاقاً لطف خداست که عبادت (نماز، روزه، حج، خمس، جهاد و ...) را بر ما تکلیف کرد و بندهاش را یله و رها نگذاشت و با این تکالیف، او را رشد داد.
به عنوان مثال، وقتی شما بچّه را به مدرسه میفرستید، به صورت ظاهر برای بچّه عسر و حرج دارد؛ چون دلش میخواهد استراحت کند، بازی کند و ... . شش سال بازی کرده، حالا سختش هست صبح زود بلند شود، به زور صبحانه بخورد و به مدرسه برود. لذا برای او سخت است، امّا شما عسر و حرج الآن او را نمیبینید، آیندهی او را میبینید که باید درس بخواند و معالأسف (باید هزاران بار تأسّف خورد) فقط میخواهید آیندهی کاری و شغلی او تأمین شود.
لذا ما معالأسف آیندهی فرزندانمان را در سواد بیشتر داشتن میبینیم. یعنی علم بما هو علم را برای علم نمیخواهیم. علم را برای کاسبی میخواهیم. میگوییم: فوق لیسانس داشته باشم، بهتر من را جذب میکنند و ... . امّا هیچوقت نمیگوییم: اصلاً من میخواهم عالم شوم که بدانم و خود علم برایم اهمیّت دارد. معالأسف ما به آنچه اهمیّت میدهیم، فقط این است که کارایی این علم برای شغل و رزق و روزی و کاسبی من است.
این پدر و مادر چون آیندهی بچّه را میبینند، این عسر و حرجی را که الآن برای بچّه هست، میپذیرند. گاهی حتّی در مدرسه خوب درس نخواند، او را تنبیه هم میکنند. حالا آیا باید به این پدر و مادر گفت: شما ظالم هستید که بچّه را تنبیه میکنید؟! البته بعضی از تنبیهها اصلاً مناسب نیست، ولی در اینجا منظورمان همان اصل تنبیه است و شدّت و حدّت آن - که غلط است - مدّنظرمان نیست.
لذا گاهی او را تنبیه میکنند که چرا درس نخوانده و در قبال درس خواندن هم او را تشویق میکنند. هر دو برای این است که میخواهند بچّه رشد کند. یعنی اگر بچّه را دعوا، تنبیه و از چیز دیگری که علاقه دارد، محروم کردند؛ دلیل بر ظالم بودنشان نیست. پدر و مادر، چون فرزندشان را دوست دارند، گاهی داد هم بر سر او میزنند.
امّا بچّه در مرحلهی أولی فکر میکند، پدر و مادر او را دوست ندارند که بر سرش داد زدند، لذا از آنها ناراحت هم میشود. امّا در حقیقت پدر و مادر چون او را دوست دارند، نسبت به این مسائل بیتفاوت نیستند. این که او را در مدرسه تنبیه کرده، معلوم است که دوستش دارد. این که از خواب گران او را بیدار میکنند، آن هم بعد از این که شش سال راحت میخوابیده، حالا او را صبح زود بیدار میکنند و به عسر و حرج میاندازند، برای این است که آیندهی بچّه را میخواهند؛ پس ظالم نیستند.
نفع درس خواندن فرزند برای پدر و مادر نیست، بلکه به خودش برمیگردد. البته به صورت ظاهر پدر و مادر لذّتی میبرند که فرزندشان، آیندهدار شده است و یا تعابیری که ما معالأسف داریم که درس خواند و سری در سرها پیدا کرد. امّا چه نفعی به پدر و مادر میرسد؟! اتّفاقاً دانشگاه و ... هم که میرود، پدر و مادر باید خرج او را بدهد، او را کمک کند و ... . تازه گاهی خود پدر و مادر هم به عسر و حرج و سختی مالی میافتند، امّا فرزندشان را تأمین میکنند. پس نفع این قضیّه به خود فرزند برمیگردد.
در اینجا هم پروردگار عالم میفرماید: «من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعلیها» اگر بدی هم کند، باز به خودش ضرر زده است. «و ما ربک بظلام للعبید»، پروردگار عالم هیچ موقع ستمگر بر بندگانش نیست. خدا ظلم نمیکند.
این هم که بیان میکنیم: «و ان عذبت فغیر ظالم»، اگر مرا عذاب کنی، تو ظالم نیستی، بلکه همان بدی که انجام دادم، به خودم برگشته است.
به عنوان مثال، کسی که پدر و مادر نصیحتش کردند، تمام راهها را هم برایش باز کردند، امّا نرفت، بعد خدای ناکرده با بدان عالم نشست و از آن طرف خدای ناکرده دست به جنایت، قتل و ... زد. حالا آیا باید قاتل قصاص شود یا خیر؟ کدام عقل سلیمی میگوید: قصاص نشود. قتل انجام داده و کسی را کشته، معلوم است که باید کشته شود. لذا حتّی وقتی پدر و مادر او هم بروند و به پای پدر و مادر مقتول و اولیاء دم بیافتند و نتوانند رضایت بگیرند و دادگاه حکم اعدام دهد؛ آیا دادگاه ظلم کرده است که این شخصی را که قاتل بوده، اعدام کرده است؟ خیر، چون او قتل انجام داده و طبعاً جزایش هم همان قتل است.
پس آنجایی که انسان بدی کرد، به خودش برمیگردد «و من اساء فعلیها»، لذا این بدی را نمیتوان به پای پروردگار عالم گذاشت، آن هم پروردگار عالمی که از روز نخست بندگانش را به هیچ عنوان، یله و رها نگذاشت و هادیان الهی برای آنها فرستاد و قبل از هبوط فرمود: «فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»، من برای شما هادی میآورم، منتها هر کس از این هدایت تبعیّت کند، دیگر خوف و حزنی ندارد.
اینجا عالم، عالم اختیار است، هادیان الهی میآیند میگویند، پیامبر آن هم دلسوزی کرد، چه فایدهای؟! آنقدر دلسوزی کرد که خداوند فرمود: دیگر بس است، «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین». وقتی خود طرف نخواهد، یک بار، دو بار، صد بار، اصلاً عمری هم به آن ها بگو، هیچ اثری ندارد، به تعبیر قرآن «صم بکم عمی فهم لا یعقلون، فهم لا یرجعون» برنمیگردد، تعقّل نمیکند. پس کسی به این ظلم نکرده، الا به این که خودش به خودش ظلم کرده است.
طبیعی است جزای عمل خیر، خیر است و طبیعی است جزای عمل سیّئه، سیّئه است. بدی، بدی میآورد. عذاب یعنی برداشتِ کاشت سیّئات. این که میگویند: «الدنیا مزرعة الآخرة» همین است. اگر نیکی کاشتی، نیکی برداشت میکنی. این یک قاعده دو دو تا، چهار تاست. بدی کاشتی، بدی برداشت میکنی؛ پس پروردگار عالم ظلم نکرده است، «فغیر ظالم».
اینجا هم پروردگار عالم میفرماید: «و ما ربک بظلام للعبید» پروردگار تو، هیچ موقع بر بندگانش ستم نمیکند، حالا چه این بنده، مؤمن باشد و چه غیرمؤمن. همه را خدا خلق کرده و بر هیچ کدام ظلم نمیکند.
ثمره عادت به بدیها=تنفّر از خوبیها!
پس کسی که عمل بدی انجام میدهد، خودش به خودش ظلم کرده است. لذا طبیعی است اوّلین مطلبی که در اثر بدی پیش میآید، این است که حلاوت خوبیها کنار میرود.
بعضی از عرفا، از جمله ملّای نراقی و ملّا محسن فیض کاشانی مطلبی را بیان فرمودند که شیخ محمود شبستری هم به شعر آورده است و آن، این است: اگر وجود انسان به چیزی عادت کرد و طعم چیزی را چشید، مخالف آن را نمیتواند بپذیرد.
به عنوان مثال، میگویند: بعضیها صفرا مزاج هستند، بعضیها سودا مزاج هستند و ... . هر کدام از لحاظ نوع بدن، یک طور پذیرش دارند. آن که صفرا مزاج هست، نسبت به اکل و شرب، با آن که سودا مزاج هست، متفاوت است.
در باب روح هم همین است. اگر کسی حالش، حال بدی شد، دیگر از حسنات بدش میآید که خدا نیاورد انسان به جایی برسد که حتّی از اسم خوبیها هم متنفّر شود و بدش بیاید.
لذا این که میشنوید: در فلان جا، حتّی علیه خوبیها تظاهرات میکنند، علیه حجاب، علیه روزه و ... ، به همین دلیل است. چون حال آنها، به سمت بدی سوق پیدا کرده و وقتی مزاج آنها، مزاج بدی شد، دیگر طعم خوبیها برایشان خوب نیست.
سال 79-80، فردی را آوردند که مریضی روحی عجیبی داشت. در ابتدا که آمد، سر درد و وضع بدی داشت، حالتی مانند جنون داشت. بعد از دو جلسه گفت: من وقتی اوّل شما را دیدم، حالت تنفّری داشتم و نمیتوانستم نگاهتان کنم، داشتم خفه میشدم. وقتی شما میگفتی: انسانیّت این است و روایت میخواندی و ... ؛ اصلاً از روایت بدم میآمد و دوست نداشتم شما چیزی بخوانی و متنفّر بودم.
لذا گاهی حال انسان اینگونه میشود. بعضیها اینقدر در بدیها و پلشتیها فرو میروند که دیگر اصلاً شنیدن خوبیها برایشان خوب نیست.
همانطور که وقتی بعضیها در خوبی فرو میروند، دیگر از اسم گناه هم متنفّر هستند. مانند همان مطلبی که بارها بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری فرمودند: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، آن مرجع عظیمالشّأن و یکّهتاز در درس خارج فقهشان یک بار لفظ زنا را بیان کردند و در موارد دیگر گفتند: آن عمل خبیثه، با این که در قرآن هم داریم: «الزانی و الزانیة» و در روایات هم بیان شده است. بعد از درس یکی از آقایان اعتراض کرد که شما چرا متن روایت را نمیخوانید و میگویید: آن عمل خبیثه؟! آقا اشک ریختند و فرمودند: والله بازی نمیکنم، من از اسم آن هم متنفّرم و بدنم را میلرزاند!
لذا بعضیها تا جایی میروند که از اسم گناه هم متنفّر میشوند. رسیدن به این حال، خیلی راه دارد و ما نمیفهمیم. همانطور که خیلیها از اسم خوبی بدشان میآید و نعوذبالله کارشان به جایی میرسد که مانند آن فرد میگفت: وقتی حدیث میگفتید، چندشم میشد و بدم میآمد. خیلی درد است.
پروردگار عالم کسی را عذاب نمیکند!
لذا هر دو، هم کار خوب و هم کار بد، به خود انسان برمیگردد. پس اگر ظلم کند، به خودش کرده، اگر نیکی کند هم به خودش کرده است. خدای متعال به کسی ظلم نمیکند، ما هستیم که ظلم میکنیم.
پس عذاب، اثر خود عمل ماست. به عنوان مثال، کسی که تب میکند، اثر تب، سوزش، گرما و عرق است. اگر پایتان به جایی بخورد، معلوم است که درد میگیرد؛ اتّفاقاً اگر درد نگیرد، شاید شما مشکلی دارید. هر عملی همین حال را دارد.
پس عذاب، اثر خود عمل ماست و پروردگار عالم عذاب نمیکند.
آیا امکان انکار اعمالمان وجود دارد؟
کما این که در سورهی یس، آیه 12 داریم: «انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شیء احصیناه فی امام مبین». عرفا پنج نکته را از این آیه گرفتند:
1. پروردگار عالم اشاره میکند که بدانید حیات و ممات دست ماست، این یک قاعده است، «انا نحن نحی الموتی».
اولیاء خدا میفرمایند: این لطف خداست که من و شما را انسان خلق کرده است. پروردگار عالم، خالق است، ولی من و شما را انسان خلق کرده است، نمیشد مورچه خلق شویم؟! نمیشد جانور دیگری خلق شویم؟! پس این انسان خلق شدن ما، لطف خداست و جای شکر دارد.
2. همه چیز نوشته میشود «و نکتب ما قدموا و آثارهم». شما در این عالم اختیار دارید، امّا همه چیز نوشته میشود، ولی فعلاً با شما کاری نداریم.
عالم، عالم اختیار و آزادی است، من میتوانم دور از جان شما، هر غلطی کنم. ولی نوشته میشود، «و نکتب» و اینطور نیست که بازخواست نشویم.
3. «آثارهم» نوشته میشود. همه چیز آثار شماست و ما هیچ چیزی از خودمان اضافه و کم نمیکنیم، هر چه هست، اثر عمل خود شماست. شما هیچ موقع نمیتوانید ملائکة الله و آستان قدس ربوبی را متهم کنید که چنین و چنان است، تمامش، آثار اعمال خود شماست.
4. ما در حصنی قرار میدهیم؛ یعنی فکر نکنید فراموش میشود، «احصیناه». به قول معروف اینها در یک بایگانی است که هیچ موقع پوسیده نمیشود. فکر نکنید در این سی دی، خشی میافتد و مطالب آن از بین میرود. بلکه در یک جایگاه بسیار مطمئن است.
فردای قیامت یک ریکاوری میشود و تا خدای متعال به چیزی اشاره میکند، خود شما در ذهنت میآید که در فلان ساعت، فلان مکان، فلان کار را کردم. هفتاد، هشتاد و ... سال عمر کردی، قبل از این که بخواهی انکار کنی، قشنگ ساعتش درست در ذهن خود شما میآید.
امّا معالأسف بشر، منکر است و فردای قیامت هم دست از این انکارش برنمیدارد. کما این که بیان کردم: فردی را به سمت جهنّم میبرند، در حین راه، سرش را برمیگرداند. خطاب میرسد چرا سرت را برگرداندی؟! عرضه میدارد: خدایا، باورم نمیشد من را به سمت جهنّم ببری؛ چون در دنیا میگفتم خدا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین است. خطاب میرسد: او را برگردانید، امّا خداوند میفرماید: ولی در دنیا هم این را نگفت!
لذا خداوند از بس ارحم الراحمین است، دنبال یک بهانه است که بندگانش را ببخشد. امّا این بشر یادش میرود که آنجا دیگر باید راست بگوید، چون خدا همه چیز را در ذهن خودش هم میآورد. امّا معالأسف این حالت را دارد.
لذا خداوند همه چیز را در ذهن انسان میآورد، بعد که باز هم انکار میکند، قرآن میگوید: خود اعضاء و جوارح شهادت میدهند. این پا میگوید: من نعوذبالله چند بار به فلان مجلس گناه رفتم. در روایت داریم: طوری میشود که بدن میلرزد، چون اعضاء و جوارح خودش شهادت میدهند و دیگر میماند چه کند؟!
5. «فی امام مبین»، یعنی در پیشگاه امام شما هم بوده است. چند مطلب بیان شده، امّا حقیقتش این است: یعنی امام شما، حجّت خدا میداند. این که میگویند: پروندهها به دست آقا جان میرسد، یعنی امام و شاهد دیگری هم هست و انسان نمیتواند انکار کند.
علی ای حال خدا عذاب نمیکند، عذاب، عمل من و توست. امّا این که چگونه خدا عذاب نمیکند و آن چهار سؤال چه جوابی دارند، إنشاءالله در جلسات آینده بیان میکنیم.
خدایا، ما بندگان جاهل هستیم، ما در همین دنیا مقرّ هستیم که خراب کردیم، خدا عذابمان نکن «فخیر راحم». ما نمیخواهیم بگوییم اگر عذابمان هم کنی، ظالم نیستی، چون تحمّل عذابت را نداریم. ما اینجا اقرار میکنیم روی جهالت یک عمر بدی و بیچارگی کردیم، شبهای قدر هم آمد و هنوز که هنوز است بیدار نشدیم. خودت ما را از این خواب غفلت بیدار کن، «نبهنی فیه عن نومة الغافلین».