بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در شب سوم محرم الحرام 1439
تاریخ (01/07/96)
با موضوع: حادثه عاشورا؛ مقدّمهی ظهور صاحب الامر است!
(تاریخ کربلا)
در محل مسجد امام مهدی(عج)
برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ابتلا؛ محک دینداری
عرض کردیم: علّت به شهادت رسیدن اباعبدالله این شد که امّت، امّت نشدند و باور به این مطلب نداشتند و در حقیقت، روح دین؛ یعنی امام، برای آنها معنا پیدا نکرد.
درست امروز که حضرت وارد کربلا شدند و سؤال کردند که اینجا کجاست و آن مطالب، خطاب به اصحابشان خطبهای خواندند؛ بعد از حمد و ثنای خداوند، فرمودند: «الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی السنتهم، یحوطونه ما درّت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» صحابه من! بدانید! مردم کارشان به جایی رسیده که به صورت ظاهر دین دارند، امّا با همین دینداریشان بندهی دنیا شدند و دین هم لقلقهی زبانشان هست.
نماز و روزه و خمس و زکات را انجام میدهند امّا اینها تا زندگیشان رونق دارد، شاید نماز شب هم بخوانند، امّا چرا عبید دنیا میشوند و دین لقلقهی زبان شده است؟ هنگامی که با مشکلات روبرو شدند و خداوند همهی انبیاء خودش را امتحان کرده، اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات همه مبتلا میشوند و تا مبتلا میشوند، قل الدیانون؛ دینداران کم میشوند.
روح دین از دین خارج میشود!
خیلی جالب است ذیل همین فرمایش حضرت که امروز در ورودی کربلا تبیین فرمودند، جملهای را علامه مجلسی(اعلی الله مقامه) بیان میفرماید: چرا قلّ الدیّانون میشوند؟ چرا بلا را نمیتوانند تحمّل کنند؟ چرا عبید الدنیا میشوند؟ چرا دین لقلقه زبان میشود؟ دلیل این است: خرجت روح الدین من الدین؛ روح دین از دین خارج شده است، بعد میفرماید: فهو الامام وقتی امام ندارند، معلوم است بلیه به واسطهی همین هست که دیندار کم میشود، امام و پیشوا ندارند و اقتدای به امام نمیکنند. عاقبت بدون امام حرکت کردن همین است، نماز بخوان، روزه بگیر، همه کاری را انجام بده اما فایده ندارد.
بعد حضرت فرمودند: اینجا کجاست؟ گفتند: اینجا کربلاست، مطالبی فرمودند و بعد گفتند: هذا موضع کرب و بلا. یعنی همان مطلب که فرمودند: فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» اینجا رخ میدهد. ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَکُ دِمایِنا اینجا همان جایگاه اندوه و بلا و رنج است که اینطور خداوند برای ما قرار داده است این سرزمین محل خوابیدن شتران ما و مبتلا شدن ما و شهادت مردان و جاری شدن خون ماست.
خیلی جالب است، ببینید، اینکه ظاهر دین میماند ولی حقیقت دین نیست، نمونهی اولیهاش حرّ است. گرچه حر لطف خدا شامل حالش شد و به واسطهی یک ادب که خیلی مهم است و بارها عرض کردم: دو بال پرواز برای بندگی هست؛ یکی ادب و دیگری اطاعت. ادب به خرج داد آن زمانی که حضرت فرمود: ثکلتک امک، سکوت کرد و گفت: چه بگویم که مادر شما زهرای اطهر است.
اما نگاه کنید وقتی امروز حرّ با حضرت روبرو میشود و قرار میگیرد، به حضرت میگوید: موقع اذان و نماز است که حضرت میفرماید: شما برای خودتان و ما هم برای خودمان نماز بخوانیم. حر بیان کرد: شما بر حقّی و انت الامام الحقّ. ولی معنای امامت را متوجّه نیست. و انا مامور بحکم الحاکم ومن مامور به حکم حاکم هستم و اجازه نمیدهم که بروید ولی شما امامید! و هزار نفر با حر به امام اقتدا میکنند! اما ادراک به حقیقت امام ندارند.
این هم یک نکتهی بسیار مهم است. آنوقت وقتی حضرت به شاطیالفرات رسیدند، فرمودند: هذا مَوضِعُ کَرب وَ بَلاء ،قفوا ولاترحلوا اِنزِلوا ، هاهنا والله مناخ رکابنا ، هاهُنا وَاللهِ مَحَطُ رِحالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنا ، وَهاهنا والله قتل رجالنا و هاهنا والله ذبح اطفالنا و هاهنا والله تزار قبورنا (هاهُنا مَحَل قُبورِنا) وَ هاهُنا وَاللهِ مَحَلُّ سَبیِ حَریمِنا ، بِهذا التربه وعدنی (حَدَثَنی) جَدی رَسولِ الله صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَاله (و لا خلف لقوله)
اینجا جایگاه اندوه و بلاست ، توقف کنید و حرکت نکنید ، فرود آیید ، بخدا قسم اینجا محل نزول از رکاب است (یعنی پیاده شدن از مرکب) بخدا قسم اینجا محل اقامت و ریختن خونهای ماست و بخدا قسم اینجا محل کشته شدن مردان ماست و بخدا قسم اینجا محل ذبح شدن اطفال ماست و بخدا قسم اینجا محل زیارتگاه شدن قبور ماست (اینجا محل قبور ماست) و بخدا قسم اینجا محل شکستن حرمت ماست ، و به این خاک جدم رسول خدا به من وعده داده (چنین به من خبر داده) است ( که قول او خلاف نمی شود).
جالب است که چنان حضرت اینها را بلند بیان میکرد که حرّ و سپاهش میشنیدند. اقل حضرت دارد میفرماید: وعدنی جدّی جدم وعده داده است. یک لحظه به خودشان بیایند! ابدا! چون عبید الدنیا شدند، وقتی بندهی دمیا شدند و گرفتار شدند، کلام امام حق اثر ندارد. تا جایی که حضرت به آنها رو میکند و میفرماید: آیا شنیدید؟ با والله والله هم حضرت قسم میخورد، امّا همانطور که قرآن میفرماید: «صم بکم عمی»، کأنّ مهر خورده و نمیشنوند. همین امروز، حضرت دارد میگوید، حرّ میگوید: نماز را به امامت شما میخوانیم. عرض کردم: به خاطر آن ادبش، خدا مرحمت کرد و حرّ، حرّ شد، امّا دیگران هم دارند میشنوند. هزار نفر پشت سر حضرت از سپاه حرّ، اقتدا کردند و نماز را به امامت حضرت خواندند، امّا این را بیان نمیکند.
در اثباتالهدی و در مقتل الحسین خوارزمی بیان میکند: حضرت خطاب کرد: آیا میشنوید چه گفتم؟! یعنی هشیار باشید، بیدار باشید، حواستان باشد. دستتان به خون فرزند رسول الله آلوده نشود. امّا نمیفهمند.
خطبهی امام در غروب روز دوم محرم
حضرت امروز غروب خطبهی دیگری میخواند. بعضی بیان کردند: مصادف با پنجشنبه، دوم محرّم بود و بعضی گفتند: چهارشنبه، اوّل محرّم بوده است. امّا اکثر بیان کردند: دوم محرّم بود که پنجشنبه از سال 61 هجری قمری میشد. زینالعابدین، امامالعارفین میفرمایند: حضرت همهی اهلبیت خودش را جمع میکند، وقتی دیگر همه آمدند، غروب که شد، حضرت بلند شدند و بعد از حمد و ثنای خدا و درود بر پیغمبر و آل پیغمبر(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) به خداوند عرضه داشتند: «اللهم انا عترة نبیک محمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین»، خدایا، ما عترت رسول الله هستیم ... . امّا چرا حضرت اینگونه بیان میکنند؟
حمید بن مسلم میگوید: از بدو ورود ابیعبدالله الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، هشت نفر که از طرف ابن زیاد مأموریت داشتند، باید با حرّ میبودند که حرّ خلاف نکند. چون میدانید حرّ، پیشقراول است و بعداً کاروانها میرسند - حالا بیان میکنیم که کاروانهای دیگر چه زمانی آمدند، چه شد که زیاد شدند، یک مرتبه 13 هزار نفر فرستادند، بعد به 30 هزار نفر تبدیل شد، آیا این 30 هزار نفر فقط برای کشتن ابیعبدالله بود یا یک قدرتنمایی بود؟ -
از آن هشت نفر، چهار نفرشان، به حالت مأموریتی، هر چند ساعت به خیام ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) نزدیک میشدند که ببینند چه خبر است و چه میگذرد. میخواستند ببینند حالات ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) و اهل بیت و سپاهش چگونه است که گزارش دهند و براساس آن گزارش، تصمیمگیری کنند. آیا حضرت در آخر بیعت میکند؟ آیا تن به شهادت میدهد؟ چگونه میشود؟
لذا حضرت وقتی خطبه میخوانند، طوری خطاب میکند که آن مأمورانی که قرار داده بودند، هم مینویسند و گزارش میدهند.
حضرت بیان میکنند: «اللهم انا عترة نبیک محمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین»، خدایا، ما عترت رسول الله هستیم (حضرت به اهلبیت و صحابی خودش خطاب میکند، امّا بلند میخواند، جاسوسان هم هستند و میشنوند. ظاهر امر هم این است که در مرحلهی اوّل، خیلی هم فاصله ندارند) به تحقیق ما را اخراج و مطرود کردند و از حرم جدّ ما رسول الله، ما را سرگردان کردند و بنیامیه به ما تعدّی کردند. خدایا، بنى امیه در حقّ ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران، پیروز گردان.
بعد حضرت بیان میفرمایند: «انتم احرار»، شما آزادگانید. چه آزادگانی؟ «و انکم تابعین لدینکم» شما تابع دین خودتان هستید. یعنی میدانید دین چیست. «و الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم»، مردم بندهی دنیا هستند و دین لقلقهی زبانشان هست و بر زبانشان میچرخد. بعد حضرت میفرمایند: اینجا همان سرزمین موعود است که جدّ ما به ما وعده داده است.
حضرت قسمتهایی از سرزمین کربلا را خریدند
دارد که بعضی از این ساکنین غاضریه، نینوا آن شب شنیدند، آمدند و دور حضرت را گرفتند. ساکنین غاضریه و نینوا حالت بادیهنشین داشتند و مثل عشایر ما گاهی کوچ میکردند و آنجا نبودند. امّا بعضیهایشان نزدیک شط فرات میماندند. حضرت هم شصت هزار درهم زمینهای اطراف را خریداری کردند و فرمودند: در اختیار خود شما باشد، امّا قبر من در اینجا قرار میگیرد و زائرسرا میشود. مردم به محل قبر من میآیند، شما موظّفید بعد از من، به نسلهایتان بگویید: این پولی که دادم، برکت برای شما ایجاد میکند. و هر کس به زیارت من آمد، تا سه روز پذیرایی کنید.
خیلی جالب است که این مطالب را در کتب دیگری از جمله در جلد 44 کتاب بحارالانوار و همچنین در کتاب عاشورا مِن اهل السنة آوردند. ظاهراً اینها گزارشات را میدادند و حمید بن مسلم هم مینویسد که حضرت اینگونه بیان میکند. اینها تعجّب میکنند که حضرت چه میگویند. در بدو ورود دارند اعلام میکنند اینجا دیگر آخرین جایگاه ماست، اینجا به ما ظلم میشود و ما اینجا را خریدیم و اینجا، ملک ما و جایگاه زیارت ما میشود.
ابتلاء امام و عبرت امّت!
حضرت در نزد آنها به صورت ظاهر، خوار شد، چون خودش و اهلبیتش را محاصره کردند، به ایشان آزار رساندند و به فیجعترین وجه که قران هم آن را ذبح عظیم مینامد، کشته میشود، تا جایی که حتّی خدا میخواهد به دست خبیثترین افراد هم این اتّفاق بیافتد.
مختار از حمید بن مسلم سؤال میکند که چه چیزهایی برای تو سخت بود، میگوید: چند چیز سخت بود، یکی از مواردی که میگوید خیلی دیدنش برای من سخت بود، این بود که بدترین افراد که نامش شمر است، آمد و فقط سر حضرت را نبرید، بلکه به ایشان جسارت کرد و با پا به پهلوی حسین میزد و جسارت او من را خیلی اذیّت کرد. به هر حال در آن زمان رسم بود که سر را میبریدند، امّا وقتی آدم جسارت، آن هم توسط خبیثترین افراد را میبیند، خیلی سخت است. ابیعبدالله که عزیزترین افراد است، باید به دست خبیثترین افراد کشته شود! فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون، همین است، وقتی به وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند.
گاهی ما کوچکترین چیزی میشود، زمین و زمان را به هم میدوزیم. از اسلام، نظام و انقلاب و همه بد میگوییم، امّا خود شمر ملعون که دارد وقتی مختار او را گرفت و از او پرسید: چه گذشت؟ گفت: وقتی بر سینهی حسین نشستم که سر را ببرم، دیدم لبهای خشکیده تکان خورد، گفتم: دارد نفرین میکند، گوشم را جلو بردم، دیدم میگوید: صدق جدی رسول الله، راست گفتم جدّم رسول الله.
گفتم: مگر جدّت چه گفت؟
فرمود: رسول الله فرمود: کسی که تو را میکشد، صورتش مثل سگ شکاری است و لبهای بد و آویزانی دارد (چهرهی شمر اینگونه بود و بسیار زشت بود).
شمر میگوید: خیلی عصبانی شدم، شنیده بودم که جدّش گلوی حسین را بوسیده (ببینید، بعضیها میدانند، امّا با وجود دانستن، چنین اعمالی انجام میدهند. وقتی انسان خبیث شود، دیگر چیزی متوجّه نیست. با دانستن فضائل یک شخص باز این کار را میکند. حالا امام جای خودش را دارد. اصلاً روح که گرفته میشود، همین است)، دست بردم به موهای خونین جلوی پیشانی، کشیدم و گفتم: از پشت میبرم. یک لگدی هم به پهلوی حسین زدم.
معلوم است از قفا بریدن خیلی سخت است، اوّل باید ضربه بزنی و استخوانها را بشکانی. از جلو بریدن مشخّص است. برای همین هم وقتی گوسفندی ذبح میشود، میگویند: از خرخره که جایگاه آن معلوم است ببرید که سخت نشود. بعداً که جان داد، سر را میکنند و استخوان را میشکانند.
شمر میگوید: یک خنجر آوردم، از پشت ضربه میزدم که استخوانها بشکند تا سر را ببرم. باز دیدم لبهایش تکان میخورد، گفتم دیگر دارد نفرین میکند، گوشم را جلو بردم، دیدم میگوید: رضا برضائک. این که انسان اینطور راضی به رضای خدا باشد، مهم است. امّا در عوض یک عدّه «قَلَّ الدَیّانون» هستند. امامش را هم امتحان میکنند که من و شما فردا که امتحان پس دادیم، نگوییم امام که امتحانی نداشته است. اصلاً یکی از دلایلی که محرّم باید هر سال تکرار شود، همین است که بگویند: امامی عظیم ابتلاء پیدا کرد، آن هم چه ابتلائاتی! ابتلائات بسیار سنگین!
خود حضرت میفرمایند: اینها هتک حرمت میکنند، خون ما را میریزند، بچّههای ما را کتک میزنند و ... . چون میخواهند اعلان کنند که ابتلاء و مشکل هست، چه زمانی میشود این ابتلائات و مشکلات آسان شود و انسان جلو برود؟ آن زمانی که روح دین یعنی امام وجود داشته باشد.
حادثه کربلا؛ مقدمهای برای ظهور قائم(عج)!
لذا من از اینجا به بعد نکاتی را بیان میکنم که تمام این مطالبی که برای ابیعبدالله به وجود آمده، مقدّمه برای بحث ظهور هست. بدانید چه پیغمبرش، چه امیرالمؤمنین، چه خود ابیعبدالله و چه یک یک معصومین، همه همین را بیان کردند که تمام مطالب به همان بحث ظهور میرسد. حتّی عاشورا برای همین قضیّه است. چون مردم زمانهای ماضیّه ادراک نداشتند که روح دین، امام است.
روایتی در نجم الثاقب مرحوم آیتالله نوری طبرسی و در جلد 36 بحارالانوار آمده که به حدیث معراجیّه معروف است. پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: در شب معراج، خداوند نورهایی عجیب را به من نشان داد و مطالبی به وجود آمد، این نورها به حالت یک نخ بود و خیلی عجیب عالمی را فراگرفته بود. «فقلت یا رب من هولاء»، «فقال ذوالجلال و الاکرام هولاء الائمة». پرسیدم اینها کیستند؟ خداوند فرمود: اینها ائمّه هستند. بعد دیدم هم سرمنشأ و هم انتهای آن نور هم بسیار نورانی است. سرمنشأ - که بیبیدو عالم است - و انتها را هم پرسیدم که چه کسانی هستند؟ فرمودند: هی التی المسمی بالزهرة الزهرا و هذا القائم یحل حلالی و یحرم حرامی و ینتقم من اعدائی. بعد خدا خطاب میکند: این انتها هم که نورانیتر است، حجّت بن الحسن المهدی است که حلال من را حلال و حرام من را حرام میکند.
مگر حلال خدا حلال نشده بود؟ مگر حرام خدا حرام نشده بود؟ خیر، حلال بدون امام، حلال نیست و از بین رفته است. همه چیز قاطی شده است. در ادامه هم میفرماید: از دشمنان من، انتقام میگیرد. بعد خطاب میکند: «یا محمّد احببه فانی احبه و احب من یحبه»، ای محمد، او را دوست بدار که من او را دوست دارم و دوست دارم دوستداران او را.
جالب است پیامبر بعد از این همیشه اعلام میکرد که أنا من المحبّین القائم. تمام اینها به خاطر همین قضیّه است، این روح که از دین برود، امام در قتلگاه میآید.
ابیعبدالله، صاحب الامر نبودند و خود را خادم ایشان میدانستند!
در کتاب عقد الدرر که برای ابن عبدالعزیز المقدسی الشافعی است و همچنین جلد 51 بحارالانوار مرحوم مجلسی آمده که شعیب بن حمزه نقل میکند: یک روز در مدینه بر ابیعبدالله الحسین وارد شدم، قبل از این که ابی عبدالله به کربلا بروند. پس از سلام و ادای احترام به حضرت سوالی از حضرت پرسیدم.
شعیب پیر شده بود، پسر حمزه بن عون است و دیگر دارد از دنیا میرود. او به حضرت میگوید: سؤالی است که مدّتی است ذهن من را درگیر کرده است. حضرت میفرماید: سؤال کن. میگوید: شما صاحب امری؟
حضرت میفرمایند: نه، من نیستم.
میگوید: آیا فرزندت هست؟
میفرماید: خیر. میگوید: فرزند فرزندت هست؟
میفرماید: خیر.
تعجّب کرد، پرسید: پدر و جدّت چه؟
فرمود: خیر.
معلوم میشود شعیب بن حمزه اهل معنا و معرفت بوده و میدانسته صاحب امری وجود دارد که همه چیز به دست اوست. لذا پرسید: بالاخره کیست؟
فرمود: آن کسی است که میآید و زمین را پر از عدل و داد میکند، همانطور که زمین پر از ظلم و جور شده است. او بعد از دورانهای خیلی طولانی از امامان میآید - همانطور که پیامبر بعد از این که انقطاع رسل شد و مردم فکر میکردند دیگر رسولی نیست، پیامبر آمد - «و انا من امته» من از امت او هستم. «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی» و اگر من حسین هم او را درک میکردم، خادمش میشدم تا زمانی که زنده بودم.
این حرف حضرت، خیلی حرف عجیبی است. این امر عظیم است و آن صاحب امر کسی است که ابی عبدالله هم میفرماید: اگر درکش میکردم، خادمش میشدم.
گاهی هم به عنوان سرّ عظیم، یاد میشود که از امام صادق میپرسند: شما فرمودید که اسرار دست ماست، آیا خودتان هم سرّ هستید؟ فرمودند: خیر. اسرار دست ماست و خودمان سر نیستیم. بعد میپرسند: اسرار چیست؟ حضرت یک یک میشمارند، بعد میفرمایند: امّا سرّ من اسرار، فهو عظیم. امّا یک سرّی از اسرار عظیم است و آن صاحب الامر است.
شعیب بن حمزه از وجود مقدّس ابیعبدالله میپرسد که صاحب الامر شمایید، فرزندتان هست، فرزند فرزندتان هست، پدر و جدّتان هست؟ امّا حضرت میفرمایند: خیر. کیست؟ حضرت میفرمایند: آن کسی است که میآید دنیای ظلم و جور را تبدیل به عدل میکند و حالش مانند پیامبر است که مدّتی رسالت قطع شد و پیامبر آمد، ایشان هم بعد از امامان به فاصلهی طولانی میآید.
آرزوی امام صادق، سربازی صاحب الامر بود!
در کمال الدین شیخ صدوق و اثبات الهدی شیخ حرّ عاملی و بحارالانوار مرحوم مجلسی آمده که عیسی خشاب میگوید: خدمت امام حسین رسیدم و گفتم: شما صاحب امر هستید؟ فرمودند: خیر - عیسی خشاب هم در کبر سن بود و ظاهراً از کسانی است که از مغیره برای دفاع از امیرالمؤمنین، تازیانه هم خورده و حضرت او را دعا کرده است - ولی صاحب الامر، صورت ظاهر طرد شده و کسی نمیداند کجاست و یکباره هم میآید و خون خواه پدرش و دارای کنیۀ عمویش میباشد، «لا و لکن صاحب هذا الامر الطرید الشرید الموتور بابیه المکنی بعمه» و او شمشیرش را هشت ماه روی دوش خود مینهد (یعنی وقتی بیاید هشت ماه اوّل، جنگ است و حضرت باید طاغیان عالم را قلع و قمع کند).
بعد حضرت میفرمایند: «و من آمالی» از آرزوهای من این است «و انا من جنده» که من هم جزء سربازانش شوم.
لذا معلوم میشود که این مطلب، مطلب و امر بزرگی است. همهی حرکت عاشورا و محرم برای این است. آنوقت چرا اصحب الامر نیامده است؟ چون تا امّت نشویم، صاحب امر نمیآید.
لذا باید مردم امّت شوند تا صاحب الامر بیاید و ولو این امّت، محبّین اهلبیت باشند. چون آنوقت است که بر همه غلبه پیدا میکنند، کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة.
لذا صاحب امر باید بیاید. حالا امر چیست؟ صاحب امر کیست؟ چه ارتباطی با امام و امّت دارد؟ إنشاءالله در جلسات بعد بیان خواهیم کرد. همهی اینها مقدّمه است، باید مراقبت و مواظبت کرد و إلّا همان میشود که به حضرت آنگونه هتک حرمت میشود.
مدافعین حرم که رفتند تا حرم حضرت رقیه و حضرت زینب از بین نرود، از شهدای دفاع مقدّس خودمان برتر هستند. چون یک بار دشمن بی حرمتی کرده، سیلی زده، کتک زده، تازیانه زده، دیگر معلوم است آن کسی که اعتقاد به صاحب امر دارد، دیگر اجازه نمیدهد بیحرمتی شود و دیگر با گوشت و پوست و خونش، از این حریم دفاع میکند. هر چه اخلاص بالاتر رود، ادراک هم بیشتر میشود.
تمام شهدای این انقلاب برمیگردند و سربازان امام زمان خواهند بود
شهدای این انقلاب، در دوران آقا جان امام زمان برمیگردند، چون حضرت سپاه میخواهد. آن سیصد و سیزده نفر فرماندهان کل و رؤسای جمهور و به تعبیر امروزی هیئت وزیران هستند. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمود: حتّی سرباز که شهید شده هم برمیگردد. من عرض کردم: سرباز گاهی به زور رفته است، فرمودند: او هم برمیگردد. این را آیتالله العظمی بهاءالدّینی هم فرمودند که سرباز هم برمیگردد، منتها صفها متفاوت است، صف اول، صف دوم و ... . هر کسی در این انقلاب به شهادت رسید، در رکاب امام زمان خواهد بود. چون مبنای این نظام، آماده سازی نظام مهدوی است. شهدای مدافع حرم هم که عجیب هستند ....
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»