بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
در هفتم محرم الحرام 1439
تاریخ (96/07/05)
با موضوع: راه عبدالله شدن، عبدالائمّه شدن است!
(کربلا؛ زمینهساز ظهور)
در محل مسجد امام مهدی(عج)
برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
اکبر شدن روح و بقاء جسم، از طریق هدایت امام
خصوصیّت انسان کامل، عبد شدن است و عبودیّت، توفیق بزرگی است که اگر کسی پیدا کند، عامل برای قرب و فانی فی الله شدن میشود. معنای «انا لله و انا الیه راجعون»، همین است.
وقتی به معارف، اعم از آیات الهی و روایات شریفه، با دقّت نگاه میکنیم، میبینیم پروردگار عالم همهی این جورچین را برای یک موضوع قرار داده است و آن، این که خدا، جدّی (نه از باب تعارف، چون خدا با کسی تعارف ندارد) انسان را دوست دارد. اصلاً دلیل و برهان خلقت انسان به عنوان اشرف مخلوقات، همین است؛ چون آن که «احسن الخالقین» است، او را به عنوان «احسن تقویم» تبیین کرد. خدا کسی را خلق کرد که حال او، حال جسمانی است، نه اصغر شیء است به جسم و نه اکبر شیء است به جسم، بلکه حال او، حال جسمی است که صغیر است به حال جسم و کبیر است به حال روح. میتواند از این کبیر بودن استفاده کند و به حال اکبریّت برسد. اگر دقّت نکند، از جسم صغیر هم صغیرتر و دیگر پستترین موجودات میشود. از هر دابّه و انعامی، بدتر و بدتر و بدتر میشود.
لذا چون خدا انسان را دوست دارد و نمیخواهد آن حال برایش به وجود بیاید و آن قادر متعال، عزّ و جلّ میخواهد به یک نوع قدرتنمایی خودش را هم نشان بدهد، در آن صحیفهی مکتوب خودش تبیین فرمود که از باب هدایت بشر، از نور خودش، برای انسان بیاورد، آن هم به قالب جسمانی انسان!
گرچه امیرالمؤمنین فرمودند: «أ تزعم انک جسم صغیر» آیا تو زعم و تصوّرت این است که همین جسم صغیر هستی؟! اگر آن روح کبیر را که در درون این جسم صغیر، نفخه شد، «نفخت فیه من روحی»، به مقام اعتلای اکبریّت رسید، حال جسم همان میماند، امّا بقای آن به حال کبیریّت و طراوت همیشگی میماند. یعنی جسم، به اقتضای روح، تأثیرپذیری پیدا میکند. راکب، اگر راکب حقیقی بود، به اندازهی همان سوارهی خودش تنظیم میکند.
لذا اولیاء، اصفیاء، بزرگان، اعاظم و در رأس آنان، انبیاء (چون بحث معصومین اصلاً مجزّاست و نمیتوانیم آنها را با خودمان قیاس کنیم، آنها را خدا فرستاده که هادی باشند)، مثل ما هستند، منتها با تفاوتهایی؛ آنها هم جسم صغیرشان میتواند جسم کبیر شود و این جسم کبیر به واسطهی روح کبیر است و این روح، اگر در مقام اکبریّت قرار گرفت، کبیری جسم بدین صورت میشود که حال ابقاء پیدا میکند. لذا میبینیم شیخ صدوق و امثال ایشان، بدن مطهّرشان بعد از سالهای سال سالم میماند.
بارانی سیلآسا میبارد، بدن شیخ صدوق از قبر بیرون میآید. صد سال از رحلت ایشان گذشته، کفن که هیچ، استخوانها هم باید پودر شده باشد. میبینند که کفن ایشان فقط مقداری پاره شده، امّا تازه است و جسم ایشان هم تازه است. تعجّب میکنند! حتّی میگویند: ناخنهای ایشان گرفته شده بود و فقط یک ناخن مانده بود، چون مستحب است که جمعه ناخنها را بگیرید، میگویند: احتمالاً ایشان کاری داشتند و یک ناخن را برای جمعه گذاشته بودند.
این بقای جسم به واسطه روح است. اگر روح در مقام اکبریّت قرار گرفت و از این مقام کبری، به اکبریّت رسید؛ جسم را هم که صورت ظاهر صغیر است «أتزعم انک جسم صغیر و فیک ما نطوی العالم الکبیر»، به کبیر میرساند و بقاء مییابد.
ما نه اصغر هستیم و نه کبیر و اکبر، بلکه جسم صغیر هستیم. بین اجسامی که خدا خلق کرد، ما نه خیلی بزرگ هستیم و نه خیلی کوچکیم، کبیر نسبت به ما وجود دارد، اکبر از آن کبیر هم هست، ما صغیریم. این از باب جسمانی است، امّا از باب روحانی، قدرتنمایی خدا این است که دیگر هیچکس مانند ما نیست. این هم قادریّت خدا را میرساند که در یک جسم صغیر، روحی کبیر را نفخه کرد، «نفخت فیه من روحی». خداوند برای هیچ شیء و خلق و جسمی نفرمود: «نفخت فیه من روحی»، فقط انسان را فرمود.
حالا چون این انسان، اعجوبه و دردانهی خلقت را دوست دارد و میخواهد قدرتنمایی هم داشته باشد (جدّی اگر انسان این را بفهمد که همه چیز به دست خداست و خدا خلق کرده، خودش یک نوع عبادت است)، آمدن از نور خودش، به حال جسمانی قرار داد و اینها، معصومین و امام شدند. اینها را برای هدایت ما فرستاد که ما این روح کبیر و جسم صغیر را در همین دنیا به روح اکبر و بقای جسم برسانیم.
عجیب است، خدا چگونه جورچین کرده و چه بساطی در عالم چیده که آنقدر در این دنیا رشد کنیم که بالا برویم و به مقام اکبریّت و فانی فی الله شدن برسیم و به خدا اتّصال یابیم. پس للّهی هست و الیه راجعونی نیز هست.
لذا فرمودند: الیه راجعونی آن، افضل از للّهی است. چون اگر للّهی حفظ شود، مهم است و این حفظش را هم باز در اختیار ما قرار داد. مثلاً آن حال اوّلیّه ما چون طهارت بود، گفت: از این به بعد دیگر مراقبت کنید، لقمه را مواظبت کنید، چون لقمه تبدیل به خون میشود، خون در بدنتان گردش پیدا میکند و گوشت و پوست و استخوانتان، همه، رشد میکند و بعد، معلوم است دیگر اینکه اسپرمها که در بدن شما موجود است، از آن رشد و تغذیه میکند، حالا انعقاد نطفه شکل میگیرد و اگر این نطفه، حرام شود، کار خراب میشود. پس اختیار را دست من و شما گذاشت.
رؤیت امام، رؤیت الله است!
منتها برای این که خراب نکنیم، نور خودش را به عنوان هادی فرستاد و آنها هم بیان کردند که این راه و این هم چاه است. همه را بیان کردند. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، تماماً و کمالاً، جز جسمانیّت و این که نمیشود انسان بیان کند، همه و همه صفات و اسماء خدا هستند. منتها نازله هستند.
البته نازله هم به معنای از بالا به پایین آمدن نیست، نازله یعنی به حدی آمد که بشر ادراک کند. حالا خدا را داریم میبینیم، یعنی رؤیت امام، رؤیت الله است. امامی را میبینی که با همهی صفات و اسماء خداست. لذا خدا میفرماید: چون من را، در آنان میبینی، باید از آنان اطاعت کنی؛ چون من خالق هستم و میگویم: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم».
راه عبدالله شدن، عبدالائمّه شدن است!
تمام اشتباه بشر هم در همین قضیّه امامت است، به خصوص اینجا که دین دیگر کامل شد. فرمایش حضرت ثامنالحجج را در مورد امامت، تا حدودی بیان کردیم که انسان اشتباه کرد و نفهمید که این انوار الهی به عنوان هادی و امام برای ما آمدند و اگر ما جدّی میخواهیم مطیع خدا باشیم، باید مطیع آنان باشیم. اگر بخواهیم بعد شویم، راه عبد شدن این است که اوّل عبد حضرات شویم. همهی ما باید عبد خدا شویم، اصلاً نمیخواهیم عبد کس دیگری شویم، امّا عبداللّهی میسور نمیگردد إلّا به این که عبد این حضرات شویم. چون نازلهی تمام اسماء و صفات خدا در اینهاست.
امّت شدن یعنی همین. میدانید یک معنای أمّی یعنی کسی که بیسواد است. امّت شدن یعنی بدانی به ظاهر با همهی عقلی که خدا به تو داده - که در جلسهی گذشته هم بیان کردیم که حضرت فرمودند: اینها با کدام عقلی میخواهند راجع به امامت حرف بزنند – میفهمی که نمیفهمی. خصوصیّت این عقل درونی این است که انسان را به رشدی میرساند که میفهمد که نمیفهمد و این، خیلی مهم است.
لذا عقل اینگونه رشد نمیدهد که میفهمم که میفهمم. بلکه میفهمد که راستی راستی نمیفهمم. حالا که نمیفهمم چه کنم؟ مطیع شوم نسبت به آن کسی که میفهمد اسماء و صفات خدا هست. لذا در مقابل او، من یک بیسواد و أمّی هستم. أمّت همین است؛ یعنی چیزی نمیداند، امام جلو میرود و او پشت سر امام حرکت میکند.
لذا دیدید در نماز جماعت بیان میکنند: تا امام به رکوع نرفته، شما به رکوع نرو. تا امام از رکوع بلند نشده، شما از رکوع بلند نشو. اضافه و کم کردن رکن در نماز فرادا، نماز را باطل میکند، امّا در نماز جماعت وقتی بلند شدی و متوجّه شدی که امام هنوز در رکوع است، دوباره باید به رکوع بروی. با این که دو رکوع میشود و رکوع، رکن است و کم و زیاد شدن رکن در فرادا سبب بطلان نماز میشود؛ امّا چون در اینجا داری از امام تبعیّت میکنی، صحیح است.
لذا حتّی در افعال عبادی هم اینطور مطرح میشود که ببین امام چه میکند، هر چه امام گفت، همان. اتّفاقاً اینجا انسان، مطیع محض میشود و دیگر مدّعی به این که من هم صاحب نظر هستم، نمیشود.
تمام اشتباه سقیفه و حوادث بعد آن، این بود که میگفتند: ما هم صاحب نظر و آدم هستیم دیگر. عقل سلیم میگوید: این نفس دون است که دارد میگوید، غلط کردی که میگویی من هم آدم و صاحب نظرم؟! تو کجا صاحب نظری؟! تو هم که بفهمی که نمیفهمی، خودش خیلی مهم است؛ چون دیگر اختیارت را دست امام به عنوان اسماءالله و صفات الله میدهی.
یک سؤال: مگر نباید اختیار ما دست خدا باشد؟ وقتی انجام نمیدهیم، دست شیطان و نفس (اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک) است. آنجا هم که فرامین خدا را انجام نمیدهم، دیگر اختیارم دست نفس دون و شیطان رفته است. اینجا هم همین حالت میشود، این که بگویم: من صاحب نظرم، یعنی تحت اختیار نفسم. تو چه چیزی از نظر میدانی؟! تو چه میدانی علم بما هو علم یعنی چه؟! تو سواد خواندی، علم نداری. ای انسان تو چه میدانی، تو یک چیزی به نام سواد خواندی، «العلم نور»، علم نور است و دست خودشان است، «علیم حکیم»، «انا مدینة العلم و علی بابها»، علم، این است. تو فقط یک ظاهری میبینی. گفت: تو مو میبینی و من پیچش مو، تو ابرو، من اشارتهای ابرو. تو چه میدانی در عالم چه خبر است؟! اگر تمام انسانها جمع شوند، عقلهایشان را به ظاهر روی هم بریزند، نمیتوانند.
لذا حضرت فرمود: فکر کردید امامت به انتخاب است، مثلاً همین که در سقیفه انتخاب کردند، امامت همین شد، انتخاب شد و تمام شد؟! امامت که به انتخاب نیست. اینها با رأی خودشان امام انتخاب کردند و تمام شد؟! حضرت میفرمایند: اینگونه نیست و اشتباه میکنند. حضرت به عبدالعزیز بن مسلم به زیبایی فرمودند: هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ، اینها فکر کردند جایز است که امام را اختیار کنند و بگویند: ما امام را شناختیم؟! شما شأن امام را نمیدانید. دلیل چیست؟
اوّلاً این انسان، محبوب خداست و چون خدا او را دوست دارد، برای او هادیان الهی را با یک قدرتنماییای مافوق تمام قدرتنماییهای قبلی خود قرار داده است. خداوند در یک جسمی که نه اصغر است و نه کبیر و اکبر است، بلکه جسم الصغیر است، روح کبیر را قرار داد «نفخت فیه من روحی»، بعد یک قدرتنمایی عجیبی کرد. او که میتواند سیّارات، کرات و ... را بگیرد. یک روز باور میکردیم یک نرمافزار کوچک، راه را ببینید که کجا ترافیک است و نیست و ...؟! ای انسان، شما باور میکردید به واسطهی یک جسم کوچکی که خودتان درست کردید، با کسی که در آن طرف دنیاست حرف بزنید و تصویر همدیگر را ببینید؟! بشر کجا چنین فکری میکرد؟! امّا شد، پس یک روزی هم بیشتر از این میشود.
قدرتنمایی عجیب خداوند در جسم صغیر!
امّا همین این، دلالت بر این است که یک قادری چقدر زیبا توانسته این مطالب را در این جسمی قرار دهد که چهار تا پاره استخوان و یک مشت گوشت و روکشی به نام پوست و مغزی که در سر قرار داده میباشد. در آن مغز هم تصمیمگیریها انجام شود، سلولهای عصب باشد، قدرت حافظه أولی، میانی و انتهایی باشد و بالاتر از آن حافظه به بعضیها بیشتر عطا کرد که آن هم براساس تقوا بعداً هم به وجود میآید، به نام قوّهی درّاکه. درک کردن با قدرت حافظه فرق میکند. چون برخی حافظهی خوبی دارند امّا درک نمیکنند چه خبر است. خدا تمام اینها را در یک جسم صغیر قرار داده است و غوغا کرده است. اطراف خودتان هم نگاه کنید، میبینید که چنین مطلبی در هیچ مخلوقی هم وجود ندارد.
یک عدّه خدمت آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، آن عارف بالله آمدند، گفتند: آقا، میشود انسان از طریق جنّ، چیزهای خوب را متوجّه شود؟ فرمودند: اگر انسان، انسان باشد، جنّ باید پیش او و درس بخواند؛ چون انسان، اشرف مخلوقات است. راه تقوا را پیش بگیرید و جلو بروید.
یکی از آقایان بیان میکردند: جوانی رفته و از کسی ذکر گرفته، حالا میگوید: یک کسی مانند خودم روبهروی من میآید و با من حرف میزند، حالا دارد دیوانه میشود. من بیان کردم که اولیاء خدا میگویند: ذکر را برای ذکر بگو، نه این که از طریق ذکر، طیّ الارضی داشته باشی. تو متّقی بشو، ناخودآگاه میبینی که طیّ الارض داری. تو بشو آن انسانی که خدا خواست، بعد ببین چه میشود.
متأسّفانه ما انسانی که خدا خواست، نیستیم. اشتباه کار اینجاست، بدبختی اینجاست. ما باور نکردیم خدا ما را خیلی دوست دارد و مافوق آنچه که ما فکر میکنیم، ما را دوست دارد. شیطان ما را فریب داد و این روح کبیر ما در همین جسم صغیر ماند و خرابش کردیم و از آن مقام افتادیم و اسفل شدیم! بعد هم کالانعام بل هم اضل شدیم و تمام شد و رفت! در حالی که اگر ما واقعاً آنچه که خدا میخواهد بشویم، بعدها خواهیم دید که چه ها میشود. جسم صغیر حالی پیدا میکند که حتّی کفنی هم که روی بدن میگذارند، سالم میماند.
وقتی در ابن بابویه شهرری سیل آمد، بدن شیخ صدوق بالا آمد، کفن هم به خاطر سیل، کمی پاره شد، امّا سالم بود. بدن ایشان مومیایی نشده بود، امّا این روح کبیر چه کرده بود که به مقام اکبریّت رسیده و روی جسم اثر گذاشته؟! هر چه هم به آن جسم وصل شود، ولو جسم خارجی و غیر از جسم اصلی باشد، تأثیر میگیرد. پس ای انسان، تو اینگونه هستی، منتها یک شرط دارد تا به آن برسی، شرطش هم این است که مطیع آنچه خدا گفت، باشی. خدای متعال امام را قرار داد، دیگر تمام شد و رفت.
اگر انسانی عزّت، صلاح دنیا و ... میخواهد، چه کند؟
در آن روایت به اینجا رسیدیم که حضرت میفرمایند: این مقام امامت، مقامی است که به ابراهیم خلیل، بعد از پشت سر گذاشتن آن ابتلائات، داده شد و او آنقدر خوشحال شد که گفت: فَقَالَ الْخَلِیلُ ع سُرُوراً بِهَا- وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی، از ذریّهی من هم هست؟ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى- لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ، خداوند فرمود: خیر، عهد من به ظالمین نمیرسد. از بس این مقام، بالا و برتر است.
بعد از آن حضرت میفرمایند: إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ، همه چیز در امامت است. ای انسان، عزّت میخواهی، باید به سمت امامت بروی. اگر صلاح دنیایت را میخواهی، باید به سمت امامت بروی و ... . تا اینجا بیان کردیم که حضرت فرمودند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، امامت، مانند خورشید طالع میماند.
لباس و پرچم مشکی برای امام حسین(علیه السلام)، علم شیعیان است!
این مطالب را داریم عنوان میکنیم که تازه تا حدودی از امامت، یک مطالبی بشنویم. تازه اینها هم پر از معناست که نمیفهمیم. لذا تازه میخواهیم این امامت را نسبی بفهمیم تا بدانیم صاحب امر کیست و بگوییم: خود این صحنه عاشورا و تکرار هر سالهی آن، برای همین است که ما بدانیم چه خبر است.
کسانی که نمیدانند، این مطالب عزاداری و ... را به سخره هم میگیرند و میگویند: مردم گریه، امّت عزا و مصیبت و ... . آن ها چه میفهمند که این عزاداری و گریه اصلاً دلیل دیگری دارد. این را قبلاً هم بیان کردم، دکتر ژوزف فرانسوی، آن موّرخ فرانسوی میگوید: چه کسی گفته که شیعیان عزادار هستند، این لباس سیاه که آنها بر تن میکنند، علم است. این که در خیابانها میریزند و زنجیر میزنند و حسین حسین میکنند، علم است. اینها خیلی زرنگ هستند. چون عزادار، آن کسی است که یک گوشه میرود، زانوی غم بغل میگیرد و مینشیند. او میگوید: اینها بیرون میریزند، این کجا غم است؟! غمی نیست! هر کس در عالم رد شود، این بیرون ریختن شیعیان برایش جلب توجّه میکند و میپرسد: چه خبر است؟! هزار و سیصد و اندی سال پیش، اتّفاقی افتاده و اینها هنوز برای او عزاداری میکنند، او کیست؟! باید به دنبال او برویم. اینطور جریان دین را تبیین میکنند.
بیایید همه یک پرچم مشکی بر در خانههایمان بزنیم و نذر کنیم به همسایههایمان هم بدهیم. اگر همه یکی بزنند، غوغا میشود! این، علم است. درست است که در اسلام، مشکی پوشیدن کراهت دارد، امّا این که بعضیها برخی از مطالب را در این زمینهی عزای امام حسین بیان میکنند، درد است. آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: وقتی یک عدّه آمدند از آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی، سؤال کردند که آقا، نماز خواندن با لباس مشکی مکروه است، میشود برای عزای امام حسین بپوشیم و موقع نماز درآوریم؟ فرمودند: برای امام حسین، لباس مشکی مکروه نیست، بلکه مستحب است.
نظر ایشان، دو موضع دارد، یکی این که مکروه نیست، دیگر این که نه تنها مکروه نیست، بلکه مستحب هم هست که با همین لباس سیاه نماز بخوانیم، چون برای ابیعبدالله پوشیدی، برای پدر و مادر و همسرت و ... نپوشیدی، برای کس دیگری نپوشیدی. چون اسّ و اساس نماز، اینها هستند. به آقا جان امام زمان در آل یاسین میگوییم: «السلام علیک حین ترکع و تسجد»، اینها همین هستند. پس باید این مسائل را خیلی مواظبت و مراقبت کرد که یک موقع فریب ندهند.
لعن به دشمنان در زمان حضرت حجّت(اروحنا فداه) بیشتر میشود
حضرت میفرمایند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، امامت، مانند خورشید طالع میماند که نورش در عالم تجلّی مییابد. البته این مطلب هنوز محقّق نشده و عالم هنوز نفهمیده نور امامت چیست که تمام عالم را فرامیگیرد. آقا جان، امام زمان بیایند، آن موقع معلوم میشود.
(مباحث اتّحاد بحث دیگری است، من دارم بحث علمی میکنم) وقتی آقا جان امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میآیند، لعن به دشمنان در آن زمان بیشتر میشود. چون مردم وقتی میبینند دنیا چه شد، جنّت الصّغری و گلستان شد، میگویند: خدا دشمنان را لعنت کند، نگذاشتند از همان ابتدا اینگونه شود و پدران ما هم این را میدیدند. دنیای ممدوح این است. اصل دنیا باید اینگونه باشد. ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة. الآن که دنیا، دنیای حسنهای نیست. در آن دنیای حسنه، حداقل عمر، صد سال است و همه جا عجیب سرسبز میشود، جز مناطقی که باید معادن باشد و ... .
همانطور که کسانی که در دهههای 60 و 70 از دنیا رفتند، اگر از قبورشان بلند شده و به دنیا بیایند و تلفن همراه را در دست من و شما ببینند، تعجّب میکنند؛ در آن زمان هم مطالبی است که سبب تعجّب ماست، طیالارض، علمی است و در آن زمان همه راحت طیالارض میکنند. وسایل نقلیّه دودزا و مریضیآور نیستند. پاک پاک پاک است. معلوم است که انسان طول عمر هم پیدا میکند. استرسی نیست. عصبانیّتی نیست. دشمنی نیست. همه، دوستی میشود.
لذا دشمنان را لعن میکنند و میگویند: خدا لعنتشان کند که از روز اوّل نگذاشتند دنیا اینگونه شود.
امام؛ ستارهی راهنما در عالمی پر از امواج متلاطم!
امام، این است: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ، امامی که نورش همهی عالم را فراگیر است و چراغ فروزندهای است که همه جا را میگیرد و ستارهی راهنما است و لذا هیچ چیزی نیست که در عالم برای انسان، مکشوف نشود. انسان دیگر همه چیز را میداند و به دست میآورد.
در ادامه میفرمایند: الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ الدُّجَى وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ، امام، آن کسی است که مانند ماه درخشنده و چراغ، تمام زوایا را برای تو نشان میدهد و چنان ساطع است که از هزاران فرسخ هم معلوم میشود. یک ستارهی هدایتگر هم هست.
قدیم که هوا پاک بود، اینگونه بود که از طریق ستارهها در شب، طریق شمال و جنوب و شرق و غرب را تشخیص میدادند. لذا امام را مانند یک ستارهی هدایتگر بیان میکنند.
در کجا؟ آن هم در جایگاههایی که همه چیز خراب شود و کشورها گرفتار امواجی هستند که در عالم وجود دارد.
این امواج را دارید میبینید، روزی نیست که بشر آرام باشد. همیشه اضطراب هست که نکند جنگ جهانی سوم رخ دهد. کسی طالبان را فکر میکرد؟! بعد از آن، کسی داعشی را فکر میکرد؟! حالا هم قضیّه کردستان را شروع کردند، گرچه بدانید که موفّق هم نمیشوند. امّا ببینید میخواهند اسرائیل کوچک درست کنند. دنیا پر از ناامنی است، در خود سودان که یهودیها آن را دو نیم کردند و ... و یا اتّفاقاتی که در همین افغانستان و پاکستان میافتد و ... .
دستیابی به حقایق عالم توسط امام!
الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ، امام مانند آب گوارا و خنک میماند که گویی روحی تازه در انسان میدمد؛ چون بیان شده: «و جعلنا من الماء کل شیء حی». یعنی امام به انسان حیات میدهد. امام، کسی است که تشنگی را از بین میبرد.
بشر، تشنهی معرفت است و هنوز نتوانسته بفهمد. امام که بیاید، معرفتها بالا میرود. ما همه تشنه هستیم. ببینید وقتی الآن دو، سه کلمه که من طلبه بیان میکنم، چقدر شوق و شعف میگیریم که این، چه دینی است! امام، تشنگیهای انسان نسبت به حقایق عالم را برطرف میکند. ما هنوز حقایق عالم را نمیدانیم. ما نمیدانیم این که میگویند: از غار رودافشان در فیروزکوه همینطور ارتباط هست و باز است، یعنی چه؟! یک جاهایی کوچک میشود و فقط به اندازه یک مشت است، برخی از حیوانات رد میشوند، امّا وقتی درون را نگاه کنی دو مرتبه جای دیگری وصل شده است، انسان نمیداند چه خبر است. ما نمیدانیم این که امام رضا فرمودند: در دحوالارض همهی کره، آب بود، بعد پروردگار عالم از مکه شروع کرد و دو مرتبه خدا این آب را درون زمین قرار داد، مانند این که چیزی را برگردان کنیم، حضرت حقّ این را برگردان کرد و آبها داخل رفت، زمین رو آمد، بدون این که قطرهای از آن آب، در فضا پرتاب شود؛ همهی آب هم در درون آمد، یک قسم دریاها شد، یک قسم هم درون زمین رفت و ...، اینها یعنی چه؟! حالا مطالبی میدانیم، مثل این که کره زمین هم مانند کرات دیگر، معلّق در فضاست، امّا حضرت در آن زمان راجع به دحوالارض، اینچنین فرمود. ما از خیلی از مطالب بیخبریم. از همین کرهی خاکی خودمان که خیلی کوچک است و اگر این کره را در کرات دیگر بیاندازیم، مانند این است که یک نخود در کرهی زمین انداختیم، خیلی از مطالب را نمیدانیم. امام که بیاید، اینها را روشن میکند. امام، این است!
امام، وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى، یک منجی است که بشری را که دارد نابود میشود، نجات میدهد. إنشاءالله ادامه مطالب این روایت را در جلسهی آینده بیان خواهم کرد.
ندای «هل من ناصر» امام، برای اتمام حجّت با بشر!
پس ما هنوز نمیدانیم امامت چیست. فقط یک امام و امّت شنیدیم. امام یعنی هر چه میخواهی در خدا ببینی، باید نازلهاش را در امام ببینی. چون من و تو از باب ذات خدا که هیچ، حتّی اسماء و صفات او را هم آنگونه که هست، نمیتوانیم درک کنیم و لذا خدا نازلهی آن را در امام قرار داده است. چون ما مخلوقیم، مخلوق، مفعول و فعل فاعل و محدود است.
این هم که خداوند نازلهی اسماء و صفات خدا در جسم به ظاهر انسانی قرار داده است، قدرتنمایی عجیب اوست. لذا چنین کسی که امام است، میآید و حقایق عالم را برای ما بیان میکند که گاهی حتّی سؤالی در آن زمینه هم به ذهنمان نمیآید. امام میآید و مطالبی را عنوان میکند و انسان میبیند که عجب، چنین چیزهایی هم میتوانست باشد!
امّا متأسّفانه بشر نفهمید امام چیست و خراب کرد. امام را که ما نمیتوانیم انتخاب کنیم. آنها گفتند: به اینها خلیفه میگوییم. گفتند: قرآن، امام گفته است. گفتند: اینها هم امام هستند و ما دوستشان داریم، در همین حد. برای همین است که انسان آنقدر بیچاره میشود که امام با لباس غیرنظامی میآید، عمامه بر سر میگذارد، بچّه در دست میگیرد، امّا آنها هلهله و شادی میکنند و سر و صدا میکنند که کسی صدای امام را نشنود!
چرا امام در روز عاشورا چند خطبه خوانده است و در همهی این خطبهها هم بیان فرمودند: هل من ناصر ینصرنی؟ برای این که اتمام حجّت شود و فردا نگویند که ما نمیدانستیم!
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»