بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع: بیان رموزی از سوره قدر
ایّام شهادت حضرت فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)
جلسه اول – 92.01.23
رمز بودن حرف حرف قرآن!
سخنان پروردگار عالم در کتب آسمانی که بر ما نازل گردید، همه رمز است. رموزی که بر اهلش ورود پیدا کرد و آنها به عنوان مفسّر قرآن و مبیّن کتاب الله، در کتب آسمانی، آن اسرار را رمزگشایی کردند.
علّت این که بارها عرض کردیم کلام حضرت حقّ، نازل است و کلام بما هو کلام نیست، همان رمز بودن کلام است. همین نازله آن هم برای انسانها پر از سرّ و رمز است که اگر انسان اهل معنا نباشد، درک این رموز برای او میسور نخواهد بود.
لذا اولیاء خدا و خود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) یک دلیل به کار بردن حروف مقطّعه در قرآن کریم و مجید الهی را همین مطلب بیان کردند. فرمودند: به کار بردن حروف مقطّعه به واسطه این است که پروردگار عالم میخواهد بفرماید: حرف حرف این قرآن رمز است.
راه هدایت گرفتن از رموز!!!
حال، یک سؤال اساسی در ذهن انسان به وجود میآید و آن این که اگر رمز باشد، چطور میتواند عاملی برای هدایت بشر بشود؟ چون پروردگار عالم بیان فرمود: «هدی للنّاس»؛ یعنی اسّ و اساس کتب الهی، از جمله قرآن کریم و مجید الهی، برای هدایت بشر است. پس اگر بناست اینگونه باشد، با رمز بودن آن همخوانی ندارد! اگر مبدّل به رمز شد، کسی نمیتواند از آن، هدایت بگیرد. پس این قاعده رمز یعنی چه؟!
خود پروردگار عالم این را در کتاب کریم و مجیدش، قرآن عظیمالشّأن بیان کردند، فرمودند: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی المتقین» هیچ ریب، شک و شبههای وجود ندارد که این قرآن هادی انسانهاست، منتها انسان باید یک مرحله را طی کند تا بتواند جزء انسانها محسوب بشود.
به یک تعبیر دیگر، تا انسان با بعد حیوانی خودش بخواهد با قرآن، کلام پروردگار عالم و کتب آسمانی برخورد کند؛ طبعاً هدایت برای او ممکن نیست. چه زمانی میتواند هدایت بگیرد؟ آن موقع که انسان، انسان بما هو انسان بشود. انسان به ما هو انسان هم آن کسی است که پروردگار عالم به ملک خطاب کرد که به او اقتداء و سجده کنند. انسان بما هو انسان آن است که پروردگار عالم بیان فرمود: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»، وقتی احسن شد، دیگر پروردگار که خودش قادر است، میخواهد بیان بفرماید: خودِ من قادر اینطور تشخیص دادم که دیگر برتر از این، به هیچ عنوان، نه خلق کردم و نه خلق میکنم! لذا منظور این نیست که خداوند به تعبیر عوام النّاسی هر چه در دست داشت، برای خلقت انسان رو کرد. بلکه پروردگار عالم اینطور مقدّر فرمود که این بحث، یک بحث بسیار مفصّل عرفانی و فلسفی است که در اینجا، وقت آن نیست.
او قادر است و هر لحظه میتواند به اراده ذاتیّه احدیّتش، همه چیز را خلق کند،«کن فیکون» کند و هر چیزی را موجود کند، آن هم موجودی که بدون نقص است و به بهترین وجه، «و اللّه علیم حکیم»! امّا راجع به هیچ موجودی جز انسان نفرمود: این احسن است «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم».
«الانسان حیوان الناطق» غلط است!
انسان بما هو انسان، آن موقعی است که بتواند در «احسن تقویم»، خود را جلوه بدهد و إلّا اگر خود را در«احسن تقویم»، جلوه ندهد، نوعی از حیوانات میشود. لذا نکتهای را بگویم که این نکته، نکته بسیار نابی است و در مقابل همه مطالب منطقیون و فلاسفه ایست ادگی میکند. گرچه وقتی خود اعاظم و بزرگان ما هم در این مطلب ورود پیدا میکنند، یک قسم آن مطالب را قبول دارند، امّا برای انسانی که به درجه اعلای انسانیّت میرسد، دیگر این را قبول ندارند. یعنی میگویند: در مرحله اوّلش صحیح است، امّا برای مرحله اُخری که مرحله کمال است، صحیح نیست. حال، این نکته چیست؟
این که بیان میکنند: «الانسان حیوان ناطق»، غلط است. گرچه انسان، حیوان ناطق هست امّا انسان اگر انسان بما هو انسان شد؛ یعنی به آن مقام تجلّی «احسن تقویم» رسید، طبعاً دیگر بعد حیوانیّت را زیر پا گذاشته میشود، طوری که دیگر مسائل حیوانی در وجود او نیست.
ذوالجلال و الاکرام در امر خلقت، خودش اموری را به عنوان قاعده خلقت تبیین کرده، از جمله این که هر چه مسائل حیوانی و جسمانی است، طبعاً رو به زوال و فناست و نابودشدنی است.
همانطور که ما قبل نبودیم، بعد شدیم، بعد هم به صورت ظاهر میرویم، مجدّد زندهمان میکند و مجدّد رجوع به خودش مییابیم، «کیف تکفرون باللّه و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یحییکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون» - که در جلسه گذشته تفسیر به نوعی، این مطلب را عرض کردیم -
طبیعی است قاعده خلقت این است: هر چیزی که عنوان جسمانی و قضیه حیوانی داشت، نابودی در او است. پس «الانسان حیوان الناطق» به ظاهر یک بعدش درست است. ما هم نابود میشویم، وقتی ما را هم درون قبر میگذارند، طوری است که بعد از چهل روز - چهله میگیرند هم به خاطر این است - بدن از درون، متلاشی میشود و به تعبیر عامیانه میپوکد و ترکیده میشود. تا موقعی که وقتی سالها از دفن او میگذرد و قبور از بین میرود، وقتی نگاه میکنی، جز استخوان و اسکلت، چیزی از این انسانی که قبلاً چنین و چنان بود، نمیبینی!
پس این حیوان است که حیوان، به صورت ظاهر نهایتش به عدم و نابودی است. گرچه پروردگار عالم میفرماید: خودمان این ذرات را مجدّد به هم وصل میکنیم و تبدیل به یک انسان میکنیم که آن هم قدرتنمایی ذوالجلال و الاکرام است که شک و شبههای در آن نیست.هر کسی نیمچه فهم و عقلی داشته باشد، میفهمد که آن قادری که با این وضعیّت، من و شما را خلق کرده، پس بالجد هم میتواند مجدّد احیائمان کند و برای او کاری ندارد.
اتّفاقاً دیگر امروزه در این مورد جای سؤال نیست و آن کسی که واقعاً این مطلب باز هم برایش شبهه باشد، دور از ساحت قدس شما، جدّاً ابله است. آن کسی که به این زیبایی این گوش ما را اینگونه خلق کرده، آیا نمیتواند باز هم آن را احیا کند؟!این گوش چیست؟! این حروف چیست که کنار هم قرار میگیرند و تبدیل به کلمه، کلمات و جمله میشوند؟ این فم چیست؟! این فضای دهان چیست؟! خروج این حروف از دهان چگونه است؟!این کلمه تا کجا رفت؟! این گوش چیست که این کلمات را دارد به زیبایی میگیرد؟! چگونه این فرکانس صوتی را تنظیم میکند؟! لذا اگر کسی اینها را نفهمد ،بالجد از آن فهم اوّلیّه انسانیّت هم دور است.
قرآن برای چه کسانی مایه هدایت است؟
اولیاء خدا میگویند: آن انسان که بیان شده «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»، دیگر انسان بما هو انسان است؛ یعنی انسانی که دیگر حیوان الناطق نیست و خودش انسان است. البته ناطقیّت جزء لاینفک اوست که آن هم تقواست. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» لذا اگر متّقی نشویم هم نمیفهمیم.
پس قرآن را چه کسانی میتوانند درک کنند؟ انسانهایی که بالجد انسان شده باشند.ما همیشه بیان میکردیم: «هدی للناس» هست امّا شرط این است که انسان متّقی هم بشود تا بتواند هدایت شود. امّا امشب میخواهم نوع دیگری بحث کنم و آن این که بگویم: در «هدی للناس»، «ناس»، همان متّقین هستند!
یعنی هر کس جدّی انسان بما هو انسان شد، همان کسی است که متّقی است. متّقین عالم هم در درجه اوّل، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هستند.
پس متّقین عالم میفهمند و این رموز را درک میکنند.
امکان وقف کثیر در حروف مقطعه/ این حروف چیست؟
لذا قرآن هر حرفش رمز است، وقتی میگوید: «الف»، خوب الف یعنی چه؟ خود خدا گفت:«الف» و چیز دیگری نگفت. حالا تو بگو: «الف» چیست؟
این را به شما بگویم، شاید ندانید از جهات تجویدی، میتوانید در حروف مقطّعه، وقف کثیر کنید. مثلاً بگویید: «الف»، یک مکث طولانی کنید و بعد بگویید: «لام»، باز هم یک مکث طولانی کنید و بعد هم بگویید: « میم». به صورت ظاهر ما اینها را با هم میخوانیم و میگوییم: «الف، لام، میم»، امّا الف، ما المعنا الالف؟! معنای الف چیست؟! الف حرف است و حرف به خودی خود معنا ندارد. به تعبیر بعضی از ادبا، حرف آن است که به خودی خود دارای معنا نباشد. پس الف، لام و میم، هر کدام حرف هستند، ولی در روایات بیان میشود: پروردگارعالم میخواهد بگوید: ای انسان! هر کدام از حروف قرآن دارای معناست.
حالا با این مقدّمه، میخواستم بگویم: قرآن رمز است، چه کسی رمزگشایی کند؟ انسان. خوب ما انسانیم، پس چرا نمیتوانیم؟ دور از ساحت قدس شما، ما انسان نیستیم.چون «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین». انسان باید متّقی شود، اگر انسان یعنی متّقی شد، همه چیز در ید قدرت متّقین عالم است، از جمله علم الحروف. البته نه مثل حروف ابجدیه که به ظاهر به عنوان علم الحروف بیان میشود. در حقیقت یعنی به حقایق هر حرف واقفند. حالا این را کجا پیدا کنیم؟
مشکل همین جاست، آرام آرام باید پیش برویم. این ما هستیم که همه چیز به دست ما به وجود آید، هم از قبل، پدرانمان و هم بعد از آن، خود ما. بله، عالم عالم اثر و مؤثر است. «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ایدی الناس» همه چیز به دست ماست، ما خراب کردیم و ما آباد میکنیم.پروردگار عالم در قاعده خلقت، انسان را در عالم اختیار قرار داد، البته در بعضی از مطالبش جبر است، مثلاً جبر فیزیکی و جبر مکانی و جبر زمانی او، مثل جبر چهره و ...امّا در اعمالش در اختیار است.
پس باید سراغ متّقین عالم برویم. یکی از آن مطالب که در قرآن است، نگرش حرفی است. سور قرآن کریم و مجید الهی همه رمز است و نیاز به رمزگشایی دارد.
رمزگشایی سوره قدر
«إنّا» چیست؟
مثلاً همین سوره قدر، سوره مشهوری که همه ما میخوانیم و همه هم از کودکی حفظش میکنیم و هیچ مسلمانی نیست که با سوره قدر، حشر و نشر نداشته باشد، امّا معنای آن چیست؟
«بسم اللّه الرحمن الرحیم إنّا انزلناه فی لیلة القدر» از «إنّا» شروع کنیم، در مباحث علوم قرآنی در باب ادبیات، نکاتی را بیان کردهاند که اگر بخواهیم در آن وارد شویم، بیان میشود:خود «إنّ» چیست؟ «إنّ و أنّ و لکنّ، لعلّ» ناصب در اسم و رافع در خبر هستند. حسب ادبیات یک نکاتی را در باب نحو دارند و یک نکاتی در باب صرف دارند و یک نکاتی در باب اثرگذاری آن دارند که هر کدام بحثش مفصّل است و اینجا هم که نمیخواهیم مباحث حوزوی و دانشگاهی مطرح کنیم.
پس «إنّ» چه میخواهد بگوید؟ بعد، این «الف» چیست که بر إنّ وصل و إنّا شده است؟ آیا «إنّ» همان «إنّا» است و «إنّا» همان «إنّ» است یا این که إنّا چیز دیگری است؟ به فضل الهی در این باره بحث میکنیم.
«ه» در «انزلناه» به چه برمی گردد؟
«إنّا انزلناه فی لیلة القدر» ، «انزلنا» یعنی ما نازل کردیم. حالا این «ه» چیست و به چه بر میگردد؟ ضمیر است و بعضی بیان کردند به قرآن برمیگردد یعنی «انا انزلنا القرآن».
پس اوّلاً نزول یعنی چه؟ چرا پروردگار عالم نفرمود: ما این را صادر کردیم؟ نزول، آوردن در مقام قرار دادن کلام خدا به رمز است؟ نزول در پایین آوردن کلام خدا به اندازه فهم بشر است؟ غوغایی است در بحث نزول، که اصل نزول و نازل شدن یعنی چه؟
بعد از «إنّا انزلنا»، به «ه» میرسیم، آیا «ه» جدّاً قرآن است؟ یا کلام خداست؟ کلام یعنی چه؟ کلام یعنی فقط به ظاهر دیدن خود کتاب الله؟ یا کلام یعنی هر آنچه که مِن ناحیه الله تبارک و تعالی برای رشد بشر تبیین شده است؟ در این بحث است.این مباحث بین عرفای عظیمالشّأن و مفسّرین، غوغاست، غوغا! لذا بعضی تفسیرهای ادبی دارند، بعضی تفسیرهای کلامی دارند، بعضی تفسیرهای عرفانی دارند و بعضی هم تفسیرهای فلسفی و ... دارند. امّا آیا واقعا آنچه که در تفاسیر است، همان است که پروردگار عالم میگوید؟ باز این هم یک بحثی است.
«فی» در «فی لیلة القدر» یعنی چه؟
لذا «انزلناه» یعنی این «ه» هر چه که هست، آن را نازل کردیم. میفرماید: «انزلناه فی لیله القدر»، «فی» در ادبیّات عرب در باب الحروف، معانٍ مختلفه دارد که یکی به معنی درون است.
یک معنی «فی» در کتاب المغنی، عنوان معیّت و «با» است. یعنی «انا انزلناه فی لیلة القدر» یعنی آنچه که نازل کردیم «مع لیلة القدر».
یک معنی «فی» به معنی آنچه تقدیریه است، میباشد؛ یعنی به واسطه. پس «انا انزلناه بواسطة اللیلة القدر» ما نازل کردیم او را به واسطه لیله که قدر بود. لذا تعابیر و معانی بسیار است.
«قدر» چیست؟
امّا ما فعلاً همان اوّلین معنای «فی» را میگیریم یعنی در شبی که شب قدر بود.حالا شب قدر یعنی چه؟ آیا همان لیالی قدر در ماه مبارک رمضان است؟
سنّت شکنی کنیم و اوّل سراغ قدر برویم. حالا میگویم که «إنا» چیست؟ اینکه چرا اوّل «قدر» را میگویم، در جلسات آینده به فضل الهی متوجّه میشوید که چرا از «إنّا»شروع نکردیم و به سراغ «قدر» رفتیم.
«قدر» در لغت معانٍ مختلفه دارد. یک معنای آن یعنی نیرو وتوان. اینکه قدرت را هم قدرت میگویند، به این خاطر است که «مِن القدر» است. یعنی ما نازل کردیم او را (که اگر قرآن است قرآن، اگر چیز دیگری است، همان که حالا عرض میکنیم) در شبی با قدرت فراوان. این یک معنا است.
یک معنای دیگر، یعنی ما نازل کردیم او را با قدرت عجیب در لیله. یک موقع او قدرت دارد و یک موقع ما به او قدرت دادیم. یعنی او را با قدرت «فی لیلة القدر»هست. لذا چون در درون او هست، پس در او قدرت است.
«لیلة» معانٍ مختلفه دارد که عرض میکنیم. یکی از معانیاش را وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند که «اللیلة فاطمه» لیله، خودش فاطمه (علیها الصلاة و السلام) است.
لذا یکی از معانی قدر به عنوان نیرو و توان است. یکی هم به معنی مقدار و اندازه است. میگویند: چه قدر است؛ یعنی چه اندازه است. در فارسی هم میگویید: چه قدر میفروشی؛ یعنی چه اندازه است.
یک معنای دیگرش به معنای قیمت است، همین که چه قدر میفروشی.
حالا اینها را یادداشت کنیم، در آنها نکته داریم. امیدوارم که در این جلسه اوّل توانسته باشم مطلب را تفهیم کنم، گرچه بحث، بحث سنگینی است و خود من هم متوجّه نمیشوم امّا إنشاءالله تا حدودی توانسته باشم بیان کنم که چه خبر است.
جبرائیل قرآن را نیاورده است!
این که کلام پروردگار عالم، رمز است، این که نازل میشود، این که اگر انسان، انسان بود بما هو انسان یعنی در درجه اعلای تقوا بود، نه حیوانٌ الناطق، میتواند این رموز را بفهمد و حتّی این که بدانید - که إنشاءالله به فضل الهی بیان میکنم- مَلَک، ولو جبرئیل که به صورت ظاهر قرآن را آورده هم بر رموز آن آگاهی ندارد.
گرچه قرآن را هم جبرئیل نیاورده، یک بار هم عرض کردیم. خود قرآن بالصراحه بیان کرده: ما یک باره این قرآن را بر سینه پیامبر قرار دادیم و فقط جبرائیل میآمد و میگفت: الان وقت فلان آیه است که این هم یک محشری است. چون اگر بنا باشد، اوّل جبرائیل بداند و بعد پیامبر؛ جبرائیل افضل از پیامبر است. در حالی که انسان بما هو انسان، هرکه انسان شد، نه فقط پیامبر، برتر از مَلَک است. شیخناالاعظم برتر از جبرائیل است، شکّی در این نیست. خود حضرت جبرائیل(علیه الصّلوة و السّلام) هم میداند که ایشان برتر است، چون انسان کامل است. امثال من حیوانٌ الناطق هستیم که تازه اگر ناطقیّت در آن باشد که آن هم اگر است امّا آنها انسان هستند. پس جبرائیل کجا میتواند برتر از نبی مکرّم باشد؟! هیهات، هیهات!
ما نمونهاش را میبینیم، وقتی در معراج رفتند، خود پیامبر میفرمایند: رفتم و دیگر از آسمان چهارم به بعد جبرائیل نیامد. هرچه گفتم، گفت: دیگر نمیتوانم. امّا من همچنان بالا رفتم تا جایی که فقط خود پیامبر بود و دیگر هیچ ملک و روحالأمینی هم نبود.
حدیث معراج هنوز در ابهام است!
من این را هم به شما عرض کنم: حدیث معراجیه را وقتی وجود مقّدس آقاجانمان، حضرت حجّتبنالحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) تشریف بیاورند، تازه شرح میدهند؛ یعنی این را قاطعانه عرض میکنم که با همه توضیحاتی که بیان شده، هنوز هم حدیث معراج در ابهام است. البته بعضی از مواردش را هم که خود پیامبر نفرمودند. ولی وقتی وجود آقا میآیند، تمام آن را شرح میدهند.
به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی حضرت به جایی رسیدند که دیگر بیان شده: «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»[1]. که این هم یکی از آیات مشکلهای که همه مفسرّین بیان میکنند:کسی معنای این آیه را نمیفهمد. «قابَ قَوْسَیْنِ»یعنی چه؟ دو قوس مانده بود «أَوْ أَدْنى»؟ مگر خدا نستجیربالله نعوذبالله جسم است؟! این «قابَ قَوْسَیْنِ»چیست؟
پس صددرصد معلوم است که پیامبر از جبرائیل بالاتر است. پیامبر که پیامبر است، او که «لو لاک لما خلقت الافلاک» است ولی شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا) و ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب هم از جبرئیل برتر هستند - میترسم چیزهایی بگویم بعضی متوجّه نشوند، کما این که خود من هم متوجّه نمیشوم، پس تا همین جا بس است -
معانی دیگر «قدر» در ادبیات
آنچه که مقدّر است، به واسطه اوست. پس میگوید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ». تعبیری که اهل لغت دارند، این است: اگر شما گفتی: «قدر علی شیء» یعنی بر آن شیء تواناست. اگر گفتی:«قدر باللّه» یعنی خدا را بزرگ داشت و تجلیل کرد. حالا اینها را یادداشت کنید، إنشاءالله شبهای آینده بیشتر توضیح میدهیم.
پس اگر گفتی: «قدر علی الشیء» یعنی بر آن چیز تواناست امّا اگر گفتی: «قدر علی اللّه» یعنی خدا را بزرگ داشت و تجلیل کرد. پس یک معنای قدر، تجلیل نمودن است. مثلاً این که میگویند: قدر پدر و مادرت را بدان، قدر استادت را بدان و ...، همین است؛ قدر یعنی تجلیل و بزرگداشت.
اگر قدر را با رزق آوردند و گفتند: «قدر علی الرزق» یعنی مقرّر نمودن. تقدیر هم، همین است؛ یعنی رزق و روزی را مقرّر کرد.
اینها معانی قدر در ادبیات است. اگر قدر را با امر آوردند و گفتند: «قدر علیه الامر» یعنی امر را بر او مقدّر گردانیدند. پس یکی مقدّر میکند و یکی هم مقدّر میگرداند.
حتّی قدرگاهی به عنوان خلّص شدن است. عرب گفتند: «قدر علی عیاله»؛ یعنی بر خانوادهاش تنگ گرفت امّا ابنفارس میگوید: خیر، قدر یعنی این که خلاصهاش کرد و خیلی مختصر گرفت. برای همین است که میگویند: بر خانوادهاش مختصر گرفت و تنگ گرفت؛ یعنی مختصرش کرد. به تعبیر امروزیها خیلی mp3 کرد.
مثل اتم؛ درون اتم، یک هستهای است که هرچه ریزتر بشود، قوّت و قدرتش هم بیشتر است. به واسطه همان قدرت ریز و به ظاهر خارج از مدار امّا در درون مدار، به سی و شش هزار دور در ثانیه میرسد که جای بحثش این جا نیست.
پس قدر یعنی خلاصه شدن، چیزی که کوچک میشود امّا در درونش قوّت و قدرت زیاد است. خیلی کوچک میشود امّا غوغا، غوغا و غوغاست، مثل اتم. پس یک معنای قدر هم همین است.
یکی دیگر هم گفتند: «قدارة الشیء أو قدر الشیء» قدر چیزی را آماده کردن، یعنی آماده شدن. خود قدر یعنی آماده کردن امّا وقتی شیئی را که بخواهند بگویند آماده کردند، میگویند:«قدر الشیء» یعنی آن شیء را آماده کن.
پس قدر یعنی آماده شدن. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» ما او را نازل کردیم که همه چیز برای او آماده شد.
یک معنای دیگر این است: قدر یعنی اندازهگیری کردن. «قدر شیء بالشیء» یعنی چیزی را به اندازه چیزی قرار دادن؛ یعنی خودش عامل اندازهگیری است. قدر یعنی شیئی که عامل است برای اندازهگیری، مثل وزنه که عامل است برای اندازهگیری، مثل متر که عامل است برای اندازهگیری و ... .
تفسیرهای اکنون، تفسیر نیست، شبه تفسیر است!
عذر میخواهم اگر امشب یک مقداری مبحث، سنگین شد. اگر بیان نشود، پس چه کنیم؟!یک موقع نگوییم خسته شدیم، اگر اینها بیان نشود، میماند. حاضریم یک روایت بخوانیم و سریع تمام کنیم امّا بالاخره باید رمزگشایی را که اولیاء گفتند، بیان کرد که حدّاقل بشنویم و بدانیم در عالم یک خبرهایی است.
منتها شرط این که این خبرها را بفهمیم، چیست؟ «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[2]. پس حتّی اگر علم حقیقی هم میخواهیم بدانیم، باید تقوا داشته باشیم، «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ».
پس بدانیم که نوع نزول با آنچه که ما تصوّر میکنیم، خیلی تفاوت دارد.
یک نکتهای را در آخر بگویم. یک موقعی ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب میفرمودند:تفسیرهایی که آقایان گفتند - البتّه آنها به واسطه اذهان ما گفتند، نه این که خدایناکرده بگوییم: سطحشان، پایین است -، تفسیر نیست، شبهتفسیر است!
چندی پیش یک روایتی خواندم که امیرالمؤمنین بسم الله الرّحمن الرّحیم را چهل شب از سر شب تا هنگام نماز صبح برای ابنعباس تفسیر میکردند.خودش میگوید: بعد این مدّت تازه به بسم رسیدیم! تازه آن هم ابنعبّاس، آن که آنچه هر جلسه یاد گرفته را باید بیاید صد جلسه توضیح دهد، آن هم برای آنهایی که اهل معنا هستند. آنها هم باز اگر بخواهند برای ما توضیح دهند، هر جلسه را باید صد جلسه توضیح دهند. پس ببینید چه خبر میشود؟! پس واقعاً این تفاسیر که بیان شده، شبه تفسیر میشود.
واقعاً ما با قرآن آشناییم؟ نمیخواهم مأیوستان کنم، خطاب به نفس خودم عرض میکنم، امّا ما فقط خطوط را میخوانیم و اصلاً معنا را متوجّه نشدیم. امام معصوم که خودش علم مطلق پروردگار عالم است، وجود مقدّس حضرت صادقالقول و الفعل فرمودند: هر که پنجاه آیه در روز نخواند از ما نیست. بیشتر هم نگفتند برای اینکه در آن تأمّل و تدبّر شود. پس آن امام همام که خودش قرآن ناطق است، میفرمودند: پنجاه آیه که در آن تأمّل کنیم، امّا ما یک آیهاش را هم تأمّل کردیم؟!
یک شب راجع به همین موضوع، ابوالعرفا، آیتالله العظمیادیب میفرمودند: اگر بخواهند بسم الله الرّحمن الرّحیم را برای ما تفسیر کنند، عمر صد و بیست سالهای که من دارم، یک جلسهاش هم نمیشود! مگر اینکه یکدفعه با یک عنایتی بدهند، لذا تفسیر مشکل است.
بارها عرض کردم، تمام قرآن در سوره حمد است و تمام سوره حمد در بسم الله الرّحمن الرّحیم، یک سؤال از شما میکنم؟ در کجای سوره حمد صحبت از نکاح است؟! «و أنکحوا الایامی منکم و الصّالحین من عبادکم و امائکم إن یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم». در سوره حمد کجا صحبت از طلاق است؟! در سوره حمد کجا سوره مریم است؟! در سوره حمد کجا صحبت از جهاد است؟! و ... .
بعد جالب است، فرمودند: تمام سوره حمد در بسم الله الرّحمن الّرحیم است و امیر المؤمنین فرمودند:«أنا نقطة باء بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» من نقطه باء بسم الله هستم. یعنی چه؟! خیلی عقبیم، ما عمرمان به بازی با حروف کتب گذشت. تازه آنهایی که به ظاهر اهل علم هستند، آنهای دیگر هم که هیچ! یک عدّهمان همان در حیوان الناطقیه هستیم که تازه خودمان تعریف میکنیم، نه آن ناطقیه بما ناطقیه که موجود است. چطور میتوانیم وصفش کنیم؟!
تسلیم شدن عقل سلیم در مقابل درک «فاطمة»!!!
حالا تمام اینها به فاطمه برمیگردد. هر چه جلو برویم، میفهمیم عقبیم، آن هم نه یک مقدار، بلکه خیلی هم عقبیم. چه کسی در عالم، فاطمهشناس است؟ حالا به آن مطالب میرسیم، البته در این چند جلسه که اصلاً نمیتوانیم بیان کنیم. اگر بخوایهم تفسیر همین سوره قدر را جلو برویم که غوغاست.
«و ما ادریک» هم معانی مختلفی دارد امّا همان ظاهریاش این است که درک نمیکنی. حتّی تو که پیامبر هستی هم درک نمیکنی، عجبا! «لولاک لما خلقت الافلاک» در مورد ایشان بیان شده و همانطور که گفتیم: در معراج آنقدر جلو رفت که دیگر هیچ نبود، «قاب قوسین او ادنی»، خودش بود و او بود امّا به همین پیامبر که اینطور بالا رفت، میگوید: «و ما ادریک». حالا ما فاطمه شناسیم؟! ما حتّی نمیدانیم هر حرف اسم «فاطمة»چیست، «ف» چیست، «الف»چیست، «ط» چیست و ...؟ اسمش را هم نمیشناسیم، چه برسد بخواهیم خودش را بشناسیم! چه کرده؟! چه قدرتنمایی به خرج داده است؟! عرض کردیم یکی از معانی قدر، قدرتنمایی است. چه قدرتنماییای کرده که همه خلقتش را آورده در یک جسم قرار داده است؟!
اصلاً پیامبر را آن بالا، «قاب قوسین او ادنی» برد که به حبیب و رفیقش نشان بدهد که ما قبل از خلقت همه آسمانها و زمین، نور او را خلق کردیم. «و ما ادریک» تو هم درک نمیکنی، چون تو هم مخلوق هستی. خوب مگر بیبیدو عالم، مخلوق نیست؟! بله، امّا من یک چیز دیگری را مخلوق کردم و صورت ظاهر انسانی به او دادم، امّا او اصلاً انسان نیست! نمیفهمیم. وقتی هم نمیفهمیم متّهم میکنیم که اینها نعوذبالله او را خدا کردند! خیر، این قدرت خداست. قدر است. هیچ نمیدانیم. تسلیم! بهترین چیز این است که انسان دستش را بالا بیاورد و بگوید:تسلیم! اصلاً عقل سلیم همین را به انسان میگوید که دستت را بالا ببر و بگو:تسلیم. تازه اگر کسی عقل سلیم داشته باشد امّا ما هیچی نمیفهمیم. فاطمه چیست را چه کسی میفهمد؟! پیغمبرش هم نمیفهمد! بعد حالا این فاطمه، «بضعة منّی» است، یعنی چه؟ عقل سلیم میگوید: دستت را به نشانه تسلیم بالا ببر!
«السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء، یا بنت رسول اللّه»
حالا این فاطمه با آن توصیفاتی که گفتیم، چگونه بنت رسول الله است؟! غوغاست!غوغا! به آیتالله العظمی ادیب میگفتند: آقا! شما خیلی راجع به «فاطمة» صحبت نمیکنید!فرمودند: فاطمـــه! وای! فاطمه! وای! وای! ...